🔴🔴برای راحتی شما 👇👇👇
♦️☀️ 16 رمان آماده که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 #کلیک_کنید👇
https://eitaa.com/zekrabab125/31929
💚💚💚💚💚
☑️ لینکها برای راحتی شما 👇👇👇
♦️♦️بیش از 500 #کتابهایpdf و #نرمافزارهای = شامل #رمانها #اعتقادی #اخلاقی #کاربردی و مهم و ارزشمند 🌻و امکانات زیاد دیگر... را در این کانال #دانلود کنید.
🔴🔵🔴 لینک راهنما که تا به الانه در کانال قرار گرفته 👇تماما مذهبی👇اسلامی
🍎لیست اول 👇
https://eitaa.com/zekrabab125/19259
💚 تعداد 51 نرمافزار و کتاب pdf کاربردی , رمان عقیدتی ، سیاسی ، و ..... 👆👆👆
🍎لیست دوم 👇
https://eitaa.com/zekrabab125/20779
💚 تعداد زیادی نرم افزارهای و کتاب pdf کاربردی ، عقیدتی ، حدیثی ، و .....👆👆
🍎لیست سوم👇
https://eitaa.com/zekrabab125/27333
💚 تعداد 130 کتابهای pdf = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆
🍎لیست چهارم👇
https://eitaa.com/zekrabab125/29115
💚 تعداد 100 کتابهای pdf و نرمافزار = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆
🍎لیست پنجم
https://eitaa.com/zekrabab125/30402
💚 تعداد 76 کتابهای pdf و نرمافزار = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆
🍎لیست ششم
https://eitaa.com/zekrabab125/31665
💚 تعداد 65 کتابهای pdf و نرمافزار = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆
🔴 شروع رمان جدید بنام #آخرین_عروس ، در مورد زندگینامه حضرت نرجس(س)و تولد مهدی (عج)👇👇
📝 نوشته
https://eitaa.com/zekrabab125/31901
رمان جدید بنام #آخرین_عروس 👆 قسمت 1 تا 4 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31956
رمان جدید بنام #آخرین_عروس 👆 قسمت 5 تا 8 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/32009
رمان جدید بنام #آخرین_عروس 👆 قسمت 9 تا 12 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/32058
رمان جدید بنام #آخرین_عروس 👆 قسمت 13 تا 16 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/32115
رمان جدید بنام #آخرین_عروس 👆 قسمت 17 تا 20 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/32171
رمان جدید بنام #آخرین_عروس 👆 قسمت 21 تا 24 👆
🔴🔴 کتاب جدید #صوتی همراه با نخسه pdf + ترجمه دعاهای صحیفه سجادیه ، هرکسی گوش نکند ضرر کرده ...!!!!👇👇👇
https://eitaa.com/zekrabab125/30775
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 1 و 2 👆 و #کتابpdf
https://eitaa.com/zekrabab125/30833
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 3 و 4 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/30873
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 5 و 6 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/30931
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 7 و 8 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/30989
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 9 و 10 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31049
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 11 و 12 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31101
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 13 و 14 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31150
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 15 و 16 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31217
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 17 و 18 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31291
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 19 و 20 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31343
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 21 و 22 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31363
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 23 و 24 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31413
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 25 و 26 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31461
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 27 و 28 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31525
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 29 و 30 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31575
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 31 و 32 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31628
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 33 و 34 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31680
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 35 و 36 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31731
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 37 و 38 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31783
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 39 و 40 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31832
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 41 و 42 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31898
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 43 و 44 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31952
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 45 و 46 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/32006
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 47 و 48 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/32054
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 49 و 50 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/32112
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 51 و 52 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/32167
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 53 و 54 👆و کتاب pdf #پایان
https://eitaa.com/zekrabab125/32182
3 کتاب مجازی = دیوان امام خمینی + ناگفتههایی از زندگی امام صادق(ع) + رمان فاجعه پاییز 👆👆
https://eitaa.com/zekrabab125/32160
5 داستان کوتا 👆جذاب و دلنشین👆
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان
💠 در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروفه.
🔺️فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد.
🔸️یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود ، برای آنکه نفسی تازه کند ، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند.
صدایی توجه اش را جلب می کند ؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن ، می افتی!
در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود.
مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند.
🔺️حمال پیر فریاد میزند "نگهش دار"! 🔺️
کودک میان آسمان و زمین معلق میماند ، پیرمرد نزدیک می شود ، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.
👥جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد :
یکی میگوید تو امام زمانی ، دیگری میگوید حضرت خضر است ، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده.
حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد ، خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند.
به آرامی و خونسردی می گوید:
💠 " خیر ، من نه امام زمانم ، نه حضرت خضر و نه جادوگر ، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم ، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود ، من اطاعت کردم ، یکبار من از خدا خواستم ، او اجابت کرد."💠
🔺️اما مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد.
" تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند "
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان
#کفاشی_که_کفش_امام_زمان_راتعمیر_نکرد
💠عبدالكريم كفاش ؛ پيرمرد كفاشي بود كه وجود امام زمان هر هفته به مغازه او مي آمدند.
🔸️روزي از او سوال كردند كه اگر يك هفته نيايم چه مي كني ؟
🔹عرضه داشت : آقا قطعا دق مي كنم .
🔸️آقا فرمودند : اگر غير از اين بود نمي آمدم
🔺️روزی امام زمان در مغازه عبدالکریم کفاش نشسته بودن که رو میکنند به عبدالکریم و میگویند :
عبدالکریم کفش های منو ببین نیاز به وصله دارن
عبدالکریم جواب میدن : آقا به روی چشم اما اجازه بدهید اول سفارش های مردم رو تموم کنم بعد به کفش های شما برسم (البته چون آقا امر نكرده بودند اين جواب را داد).
🔸️امام زمان برای بار دوم می فرمایند : عبدالکریم کفش های من نیاز به وصله دارن برام بدوزش
👌بازم هم عبدالکریم همان پاسخ را میدهند.
🔸️برای بار سوم امام زمان می فرمایند عبدالکریم کفش های منو برام بدوز
💠این بار عبدالکریم کفاش از جایش برمیخیزد و به جلوی آقا میره و آقا رو بغل میکنه و محکم فشار میده و میگه آقاجان قربونت برم من که گفتم چشم اما اگه بار دیگه بگین همینجوری که تو بغلم گرفتمت داد میزنم آی مردم بیاین که امام زمان اینجاست.😊
❤امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) می فرمایند : عبدالکریم اگه اینطوری نبودی هرگز به سراغت نمی اومدیم.🌷
🙏یک خواهش از آقا امام زمان(عج)
💖 مولای من ، میدونم لیاقت دیدن شما رو ندارم . اما برام دعا کن خدا من رو براه راست هدایت کنه ، شاید . شاید . شاید . روزی هم من خاک زیر پات شدم و کفشاتو برات جفت کنم .
#مدیر
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان
همسایهی_حسود_و_پرده_پیرزن💐
🔺️اتاق پیرزن یک اتاق ساده بود با یک پنجره ی کوچک رو به آسمان. و یک گل شمعدانی در یک گلدان گلی کنار پنجره.
اتاق پیرزن با همه ی سادگی اش چیزی کم نداشت اما وقتی تابستان از راه رسید ، پیرزن باید برای اتاقش پرده ای می دوخت تا از تیزی آفتاب جلوگیری کند.
پیرزن، با ذوق و سلیقه ، یک پرده ی زیبا دوخت و آن را به پنجره ی اتاقش آویزان کرد. پرده ، اتاق پیرزن را زیباتر کرد. و صفای آن را دو چندان.
پیرزن ، همسایه ای داشت با اتاقی پر از تجملات، اما دلی داشت که مثل اتاقش زیبا نبود. همسایه ی پیرزن بسیار حسود بود. او بزرگترین نعمتهای خودش را نمی دید و به کوچکترین نعمتهای پیرزن حسرت می خورد و حسادت می کرد.
🔸️او هر روز به بهانه ای به خانه ی پیرزن سرک می کشید تا همیشه از وضع او آگاه باشد. آن روز هم همسایه به بهانه ای وارد اتاق پیرزن شد و متوجه شد که پیرزن پرده ی جدیدی دوخته است و به اتاقش آویزان کرده است. آتش حسادت همسایه با دیدن پرده دوباره گر گرفت. آرزو می کرد هرطوری شده آن پرده را از بین ببرد.
همسایه از پرده ی پیرزن خیلی تعریف کرد و سپس از پیرزن خواست که آن پرده را به او بدهد تا یکی مثل آن برای خودش بدوزد. پیرزن پرده را به همسایه داد.
همسایه پرده را با خود برد و قسمتی از آن را با ریختن چای، لکه دار کرد و قسمت دیگری را هم سوراخ و پاره کرد. سپس پرده را تا کرد و بدون اینکه چیزی بگوید وقتی که پیرزن خواب بود آن را در خانه ی پیرزن گذاشت و به خانه برگشت.
🔹️فردای آن روز، همسایه دوباره به خانه ی پیرزن رفت تا ازدیدن پرده ی لک شده و پاره ی پیرزن لذت ببرد و او را سرزنش کند. اما برعکس انتظار او، پرده ای کاملا سالم و زیبا جلوی پنجره آویزان بود. مثل اینکه هیچ اتفاقی برایش نیفتاده بود.
همسایه متعجب و عصبانی شد اما نمی دانست چه بگوید و چگونه از پیرزن راز پرده را سوال کند. دائم حرص می خورد و زیر لب غر می زد تا اینکه بالاخره پیرزن جلو آمد و پرده ی تا کرده ی دیروزی را به همسایه تعارف کرد و گفت:
بیا دخترم دیروز که پرده را بردی من یکی مثل همان برای خودم دوختم و تصمیم گرفتم این پرده را از تو پس نگیرم. ولی مثل اینکه غروب وقتی خواب بودم خودت آن را آورده بودی و در اتاق من گذاشتی. من دیگر تای آن را باز نکردم و آن را برایت نگهداشتم.
همسایه ی حسود حرفی برای گفتن نداشت ناچار پرده را گرفت و تشکر کرد و رفت.
🔻پرده ی لکه دار ، بر دیوار اتاق همسایه آویزان شد تا همه بدانند او چه زن شلخته و حسودی است.
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان
#بامزه_و_خنده_دار 😉
🔺️جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت ، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد و گفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.
🔸️جوان گفت : شنیده ام قد او کوتاه است 🤔
🔹️پیرزن گفت : اتفاقا این صفت بسیار خوبی است ، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود 😃
🔹️جوان گفت : شنیده ام زبانش هم لکنت دارد 😐
🔸️پیرزن گفت : این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد 😊
🔹️جوان گفت : خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است 🙁
🔸️پیرزن گفت : درست است ، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی برد 😁
🔹️جوان گفت : شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است 🙄
🔸️پیرزن گفت : شما تجربه ندارید ، نمی دانید که این صفت ، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن ، هر روز هم از خیابان گردی ، خرج برایت نمی تراشد😉
🔹️جوان گفت : این همه به کنار ، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد 😓
🔸️پیرزن گفت : ای وای ، شما مرد ها چقدر بهانه گیر هستید ، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی ، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد😬😂
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان
داستانى عجيب از برزخ مردگان
چند سال قبل در يكى از شهرهاى ايران مرد شريف و با ايمانى زندگى مى كرد.
فرزند اكبر و ارشد او همانند پدر بزرگوارش از پاكى و تقوا برخوردار بود. پدر و پسر از نظر مالى ضعيف بودند و هر دو در يك خانه متوسّطى زندگى مى كردند. براى آن كه آبرو و احترامشان محفوظ باشد و به مردم اظهار احتياج نكنند تا جائى كه ممكن بود در مصارف مالى صرفه جويى مى نمودند. از جمله موارد صرفه جويى آنها اين بود كه آب لوله كشى شهر را فقط براى نوشيدن و تهيّه غذا مصرف مى نمودند و براى شستشوى لباس، پركردن حوض و مشروب ساختن چند درختى كه در منزل داشتند از آب چاه استفاده مى كردند.
روى چاه، اطاق كوچكى ساخته بودند كه چاه را از فضولات خارج مصون دارد، به علاوه براى كسى كه مى خواهد از چاه آب بكشد سرپناه باشد تا درزمستان و تابستان او را از سرما و گرما و برف و باران محافظت نمايد. اين پدر و پسر براى كشيدن آب از چاه كارگر نمى آوردند و خودشان به طور تناوب اين وظيفه را انجام مى دادند.
روزى پدر و پسر با هم گفتگو كردند كه كاهگل سقف اطاقك روى چاه تبله كرده و ممكن است ناگهان از سقف جدا شود يا در چاه بريزد يا بر سر كسى كه از چاه آب مى كشد فرود آيد و بايد آن را تعمير كنيم و چون براى آوردن بنّا و كارگر تمكّن مالى نداشتند با هم قرار گذاشتند در يكى از روزهاى تعطيل با كمك يكديگر كاهگل تبله شده را از سقف جدا كنند، آنگاه گل ساخته سقف را تعمير نمايند.
روز موعود فرا رسيد، سر چاه را با تخته و گليم پوشاندند، كاهگل ها را از سقف كندند و در صحن خانه گل ساختند، پدر به جاى بنّا داخل اتاقك ايستاد و پسر به جاى كارگر به پدر گل مى داد تا كار تعمير سقف پايان پذيرفت. ساعت آخر روز، پدر متوجّه شد كه انگشترش در انگشت نيست، تصوّر كرد موقع شستن دست كنار حوض جا گذاشته است، آمد با دقّت گشت ولى آن را نيافت. دو روز هر نقطه اى را كه احتمال مى داد انگشتر آن جا باشد جستجو نمود و نيافت. از گم شدن انگشتر سخت متأثّر شد و از اين كه آن را بيابد مأيوس گرديد تا مدّتى با اهل خانه از گم شدن انگشتر، سخن مى گفت و افسوس مى خورد. پس از گذشت چندين سال از تعمير سقف و گم شدن انگشتر آن پدر بزرگوار بر اثر سكته قلبى از دنيا رفت.
پسر با ايمان گفت: مدّتى از مرگ پدرم گذشته بود، شبى او را در خواب ديدم، مى دانستم مرده، نزديك من آمد، پس از سلام و عليك به من گفت،: فرزندم! من به فلانى پانصد تومان بدهكارم، مرا نجات بده و از گرفتارى خلاصم كن. پسر بيدار شد، اين خواب را با بى تفاوتى تلقّى نمود و اقدامى نكرد. پس از چندى دوباره به خواب پسر آمد و خواسته خود را تكرار نمود و از پسر گله كرد كه چرا به گفته ام ترتيب اثرى ندادى. پسر كه در عالم رؤيا مى دانست پدرش مرده است به او گفت:
ادامه 👇👇
براى آن كه مطمئن شوم اين تو هستى كه با من سخن مى گوئى، يك علامت براى من بگو. پدر گفت: ياد دارى چند سال قبل سقف اتاقك روى چاه را كاهگل كرديم پس از آن انگشترم مفقود شد و هر قدر تفحّص كرديم نيافتيم؟ گفت: آرى، به ياد دارم، گفت: پس از آن كه آدمى مى ميرد بسيارى از مسائل ناشناخته و مجهول براى او روشن مى شود، من بعد از مرگ فهميدم انگشترم لاى كاهگل هاى سقف اتاقك مانده است، چون موقع كار ماله در دست چپم بود و كاهگل را به دست راست مى گرفتم، در يكى از دفعات كه به من گل دادى وقتى خواستم آن را با ماله از كف دستم جدا كنم و به سقف بزنم انگشترم با فشار لب ماله از انگشتم بيرون آمده و با گل ها، آن را به سقف زده ام و در آن موقع متوجّه خارج شدن انگشتر نشده بودم، براى آن كه مطمئن شوى اين منم كه با تو سخن مى گويم هر چه زودتر كاهگل ها را از سقف جدا كن و آنها را نرم كن انگشترم را مى يابى!
پسر بدون اين كه خواب را براى كسى بگويد صبح همان شب در اوّلين فرصت اقدام نمود، مى گويد: روى چاه را پوشانده، كاهگل ها را از سقف جدا كردم، در حياط منزل روى هم انباشتم، سپس آنها را نرم كرده و انگشتر را يافتم!
مبلغى كه پدرم در خواب گفته بود آماده نمودم به بازار آمدم و نزد مردى كه پدرم گفته بود رفتم، پس از سلام و احوال پرسى سؤال كردم، آيا شما از مرحوم پدرم طلبى داريد؟ صاحب مغازه گفت: براى چه مى پرسى؟
گفتم: مى خواهم بدانم، صاحب مغازه گفت: پانصد تومان طلب دارم، سؤال كردم: پدر من چگونه به شما مقروض شد؟ جواب داد: روزى به حجره من آمد و پانصد تومان از من قرض خواست، من مبلغ را به او دادم بدون آن كه از وى سفته و يا لااقل يادداشتى بگيرم، رفت، طولى نكشيد كه بر اثر سكته قلبى از دنيا رفت! پسر گفت: چرا براى وصول طلبت مراجعه نكردى؟ جواب داد: سندى در دست نداشتم و شايسته نديدم مراجعه كنم؛ زيرا ممكن بود گفته ام مورد قبول واقع نشود.
پسر متوفى مبلغ را به صاحب مغازه داد و جريان امر را براى او نقل كرد!
برگرفته از کتاب دیار عاشقان نوشته استاد حسین انصاریان
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
🌼
#پایی_که_جا_ماند
«مقدمــه»
تقدیم به گروهبان عراقی ولیدفرحان سرنگهبان اردوگاه ۱۶ تکریت.
نمیدانم شاید در جنگ اول خلیج فارس توسط بوش پدر کشته شده باشد.
شاید هم در جنگ دوم خلیج فارس، توسط بوش پسر کشته شده باشد،
شاید هم زنده باشد. مردی که اعمال حاکمانش باعث نفرین ابدی سرزمینش شد.مردی که سالها مرا در همسایگی حرم مطهر جدم شکنجه کرد.
مردی که هر وقت اذیتم میکرد
نگهبان شیعه عراقی علی جارالله اهل نینوا در گوشه ای مینگریست و میگریست. شاید اکنون شرمنده باشد. با عشق فراوان این کتاب رابه او تقدیم میکنم.
به خاطر آن همه زیبایی هایی که با اعمالش آفرید و آنچه بر من گذشت جز زیبایی نبود..
«و ما رأیته الا جمیلا»
#روایت_شب
#قصه_نخست
#پایی_که_جا_ماند
روایتی از هشت سال دفاع از وطن و ناموس
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
✍ #شانزدهمین کتاب📣 #صوتی
💠 رمان صوتی #پایی_که_جا_ماند
🔶 تراک صوتی 🔊
📚 نویسنده: راوی : #سیدناصرحسینپور
.
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_شب
#پایی_که_جا_ماند
#کتاب_صوتی
فصل اول
کاری از ایران صدا
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
@zekrabab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_شب
#پایی_که_جا_ماند
#کتاب_صوتی
فصل دوم
کاری از ایران صدا
@charkhfalak500
@charkhfalak110
@zekrabab125
@zekrabab