eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.1هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
410 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ٠
خداوند توانی به خانم شما داده است که اگر تنها یک آرامش را به او هدیه کنید، او دَه برابر آن را به شما و فرزندان شما هدیه خواهد نمود. پس از این تجارت پرسود غافل نشوید...! ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
"دَه چیزی که خانم خانه‌دار دوست دارد همسرش بداند...!" 🍃 آقای عزیز! وقتی شما از صبح تا بعدازظهر در محل کارتان هستید، نمی‌دانید در خانه‌تان چه می‌گذرد. 👈 نمی‌بینید همسرتان بچه‌ها را از مدرسه به خانه برمی‌گرداند، نظافت خانه را انجام می‌دهد، آشپزی می‌کند، به کودک نوپای‌تان که پُر از انرژیست بازی می‌کند و خیلی کارهای دیگر. همسر شما کارهای زیادی برای انجام دادن دارد و ظاهرا لیست وظایف او پایان پذیر نیست. ✅ درست است که شما در خانه نیستید تا کمکش کنید اما راههای خوب و ساده‌ای وجود دارد که کمک بزرگی از جانب شما محسوب می‌‌شود. همسر خانه‌دار شما دوست دارد این ده چیز را بدانید...! ✍ ادامــــه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
"دَه چیزی که خانم خانه‌دار دوست دارد همسرش بداند...!" 1⃣ نیاز دارد که احترام و تحسین شما را بشنود! 🍃 شاید فکر کنید او خودش می‌داند که یک همسر و مادر فوق العاده است، اما نیاز دارد این را بشنود، و نیاز دارد این را از «شما» که همسرش هستید بشنود. 👈 با اشاره کردن به کارهایی که انجام می‌دهد، مدام به او یادآوری کنید که چه مادر خوبی است. 👈 غذای مورد علاقه‌ی شما را درست کرده است؟ از او تشکر کنید. لباس‌های‌تان را تا کرده و در جای خود گذاشته؟ این کار را به رُخش بکشید و از او سپاسگزاری کنید. ✅ اگر هر روز تحسین‌ها و قدردانی‌های شما را بشنود، یعنی کمکش کرده‌اید که احساس با ارزش بودن کرده و انگیزه پیدا کند. ✍ ادامــــه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
✅اگر قصد دارید با شوهرتان گفت و گو کنید، قبلش از او بپرسید که آیا در حال و هوای گفت و گو هست یا نه.اگر نبود اصرار نکنید⛔️ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
⛔️خانومای عزیز هرگز هرگز توی دعواهاتون از کلمه های " هیچوقت " و " همیشه" استفاده نکنین.⛔️ 🔵 خانوم میگه تو هیچ وقت منو درک نمی کنی؟ یا هیچ کاری برا من نکردی😭 🔵و قاعدتا مرد به هم می ریزه😡 👈 چرااااااا؟😳 🍃خب چون سریع یادش میاد کارهای زیادی برای خانوم انجام داده پس حس می کنه خانوم خیلی پرتوقع و قدرنشناسه. در نتیجه کم کم حمایت خودشو کم می کنه. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
مردی از خدا پرسید:چرا همه دخترها شیرین و ناز هستند ولی همه زن ها عصبانی؟؟؟ و خداوند پاسخ داد: دخترها را من ساخته ام اما زن ها را شما ساخته اید،مشکل از شما مردهاست.... اساساً پشت هر زن افسرده و عصبانی یک مرد بی احساس و اعصاب خردکن هست😂 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
یڪ بعلہ به این عاشقِ دل خسته بگو تا یڪ عــــــمر،برای تو فقط ظرف بشورد! 😊 😊 👌😊😂 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
خوب یا بد دفتر امروز هم بسته شد به امـید فردایی زیباتر و روزی شادتر از امروز شبتون پر از نگاه خدا ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#حدیث 🌸پیامبر اڪرم (ص) ✨هرڪس هر روز یـا هر شب بر من صلـوات فرستد، شفاعتِ من براے او واجب مے‌شود حتے اگر اهل گناهان ڪبیره باشد ✨ 📚 جامع الاخبار ۶۷ @zoje_beheshti
♥️خوشبختی یعنی: صبح که چشاتُ وا میکنی... ببینی عزیزات صحیح و سالم کنارتن و تو یه روز دیگه وقت داری بهشون عشق بورزی و خوشحالشون کنی @zoje_beheshti
سلام، صبح آدینتون بخیر،🌺🙏 براتون یک دنیا آرامش، آسایش، سلامتی، دل خوش، بی نیازی از خلق و عالم آرزومندم✨ @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
4_02_www_DrFarhang_Mihanblog_com_.mp3
7.11M
✨🌺 ۱۷ 🌺✨ پیشنهاد ویـــ👌ــژه، براے تمام مجـــ💍ـــردها 😍😍 تمام قسمتها در کانال : ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗   @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
روز اول👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/3420 روز دوم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/3557 روز سوم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/3960 روز چهارم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5173 روز پنجم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4059 روز ششم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4354 روز هفتم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4648 روز هشتم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4788 روز نهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5031 روز دهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5174 روز یازدهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/5245 روز دوازدهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5339 روز سیزدهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5549 روز چهاردهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6431 روز پانزدهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6566 روز شانزدهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6693 روز هفدهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6785 روز هجدهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7234 روز نوزدهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/7379 روز بیستم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7675 روز بیست و یکم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7754 روز بیست و دوم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7861 روز بیست و سوم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8012 روز بیست و چهارم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8143 روز بیست و پنجم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8204 روز بیست و ششم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8310 روز بیست و هفتم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8599 روز بیست و هشتم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8701 روز بیست و نهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8913 روز سی ام👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/9036 روز سی و یکم https://eitaa.com/zoje_beheshti/9160 روز سی و دوم https://eitaa.com/zoje_beheshti/9391 روز سی و سوم https://eitaa.com/zoje_beheshti/9458 روز سی و چهارم https://eitaa.com/zoje_beheshti/9558
✅ چقدر خوبه ها آدم یه استاد داشته باشه دردهای آدم رو بشناسه بگه باید این کارو بکنی حل بشه . یه آقایی که خانمش مریض بودند و مریضیشون یک ماه علاج پیدا نمیکرده و دکترها تشخیص نمیدادند 🔶 تصادفا باایشون توی تاکسی قرار میگیرن ازایشون تقاضای دعا میکنند ایشون بدون اینکه نگاه بکنند میگن که مریضی خانم شما با دعا حل نمیشه ایشون چند وقت پیش یه سیلی زده به گوش دختر بچه کوچکی که توی خونه داری بااینکه بچه خود شماست دلش شکسته این خانم باید دل اون بچه رو بدست بیاره مریضیش علاج پیدا کنه . 💢این نتیجه اونه ، چقدر خوبه ادم استاد داشته باشه ها... ✅ بله ؟ گاهی خوب آدم رو راهنمایی میکنند گاهی تک تنها راهنمایی میکنند کمک میکنند . 💠 اون آقای طلبه میگفت خدمت آیت الله بهاءالدینی رضوان الله تعالی علیه رسیدم مقام این عرفا از افراد عامی بالاتر هست خب علما سازو کار راه و بهتر درک میکنن شاید علی القاعده قدرت معنویشونم بالاتره سعی کن در مسائل دینی یه استاد خوب داشته باشی . ✅ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 💖زوجهای بهشتی💖
ارسال سوالات احکام به آیدی👇 @Mansoureh920 ارسال سوالات مشکلات جنسی به آیدی👇 @narjess57 ارسال سوالات مشاوره خانواده به آیدی 👇 @dordon68 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @narjess57 @dordon68 @Fatemeh6249 @Niloofar64 @Sepideh1823 @Marziiiieh @Mansoureh920 آیدی ادمینها👆 جهت گرفتن لینک سوپر گروه زوجهای بهشتی گروه مختص بانوان است ورود آقایان ممنوع🚫
هدایت شده از ٠
کاش می شد وقتی بعضیا خیلی خوب ومهربون میشن بهشون تافت بزنی، همون جوری بمونن؛ یا pif paf بزنی در همون حالت بمیرن در اوج خدا حافظی کنند ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ @zoje_beheshti
دستم رو به نرده گرفتم که نیفتم ولی با سنگینی چشمهای هراسون ندا خودمو زود جمع و جور کردم و محکم ایستادم و به طرفش رفتم. بی اعتنا به اینکه دستش به دست مامور زنی که پرونده به دست همراه ندا بود به طرفم اومد و منتظر واکنش من بود. که آه از نهادم بلند شد و گفتم: - ندا تو اینجا چکار میکنی؟ - نپرس علی که بدبخت شدم. اینم از شانس بد منه که میون عالم و آدم تورو اینجا ببینم. - یعنی چی ندا؟ این چه حرفیه میزنی؟ مگه من غریبه ام؟ بگو ببینم چه خاکی سرم شده؟ از لحن حرف زدنم فهمید با دشمنش روبرو نیست و قبل از اینکه حرف بزنه بی محابا اشکهاش روی گونه هاش جاری شد. سینه به سینه اش ایستاده بودم و دستمو پیش بردم تا رد اشک از صورتش پاک کنم که انگار مثل سروی که دیگه طاقت مقاومت نداره خم شد و سرش رو تو سینه ام گذاشت و هق هق گریه اش دلم رو به درد آورد. بیخیال نگاههای مرد و زن غریبه، بازوهاش رو گرفتم و نگهش داشتم تا کمی آروم بشه. رو به مامور همراهش گفتم: - خانم میشه لطف کنید بهم بگید جرم ایشون چیه؟ - نسبت شما با این خانم چیه؟ - خانم ایشون همسر من هستند. حالا میشه بگید چکار کرده که تو این وضعیت افتاده؟ - همسرتون هستند و خبر ندارید از دیروز بازداشت هستن؟ - ببخشید همسر سابقم هستند. ای بابا اگه قانع نشدید مدارک شناسایی پیشم هست. - نیازی نیست آقای محترم. ایشون فعلا محکوم به خیانت در امانت و صدور چک بلامحل هستند. آسمون با همه عظمتش رو سرم انگار خراب شد. ندا که انگار از لرزش عضلات دستم و نفسم که به سختی بالا میومد متوجه حال خرابم شد که فاصله گرفت. با حیرت تو چشمهای وحشت زده اش نگاه کردم و از ترسی که توی نگاهش بود دلم گرفت. چقدر چشمهاش هنوز معصوم و بیگناه بود. عذاب وجدان مثل خوره به جونم افتاد و مسبب همه مشکلاتی که دامن گیرش شده بود رو خودم دونستم. ماورای افق نگاه وحشت زده ندا وجود سامان رو بینمون حس کردم و یاد این افتادم که داشتن تنها امید نفس کشیدنم رو به ندا مدیون هستم. عزمم رو جزم کردم بی تفاوت از کنار این قضیه رد نشم و گفتم: - خیلی خب باشه نگران نباش. الان پرونده ات تو چه مرحله ای هست؟ - نمیدونم. فقط از دیروز بازداشتم و الانم ظاهرا دادگاهم هست. با عجله به مامورش گفتم: - ببینید من خبر از مشکل ایشون نداشتم. ولی نمیخوام یه ثانیه پاش به زندان برسه. میتونید بهم بگید به قید ضمانت میتونم ایشون رو از اینجا بیرون ببرم یا نه ؟ - باید دستور قاضی روی پرونده ش قرار بگیره ولی چون موضوع پرونده اش مالی هست فکر نمیکنم قاضی مشکل خاصی با این مسئله داشته باشه. کلا در مورد مجرمین خانم مراعات بیشتری میشه. میتونید تشریف بیارید منتظر رای دادگاه بشید و یا اینکه تو این فاصله برید دنبال جور کردن وثیقه که زودتر کارش انجام بشه. تو این اثنا از بالای شونه های ندا چشمم به مسعود افتاد که کیف به دست به سمت شعبه ای میرفت که حمید منتظرمون بود. متعجب نگاهم کرد و با صورتش اشاره کرد موضوع چیه؟ سلام کردم و دستم رو برای دست دادن بهش دراز کردم و به تبعیت از من ندا هم مودبانه سلام کرد و مسعود تو بهت و حیرت جوابش رو داد. مامور همراه که بیشتر عجله داشت به وقت دادرسی برسن عزم رفتن کرده بود و ندا رو با کشیدن آروم دستبند خواست با خودش همراه کنه. ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
میکنه بدون اینکه کلمه ای درمورد اینکه خودش داره تاوان حماقت منو پس میده، به زبون بیاره. حتی با پرداخت ماهیانه اقساط وامی که بابت ضمانش خونه ام رو در رهن بانک قرار داده بودم،مانع توقیف خونه شده بود. اگر خجالت نمی کشیدم سرم رو روی سینه اش میگذاشتم و بهش میگفتم چقدر با وجودش احساس میکنم ریشه ای تو خاک دارم. تو همین فکرها بودم که صدای خروپف بلندش کنار گوشم طنین انداخت. چقدر دلم واسه شنیدن این صدا تنگ شده بود. * شلوغی وترافیک مسیربه یک طرف، معضل پیدا کردن جای پارک از طرف دیگه کلافه ام کرده بود. به هرزحمتی بود ماشینم روچند صد مترجلوترپارک کردمو با قدمهای بلند به طرف درب ورودی دادسرا به راه افتادم. منم مثل همه مردم از حضورتو چنین مکانهایی که اگراجباری نبود آدم کلاهش میفتاد هوس نمیکرد نگاهی اونجا بندازه حس خوشایندی نداشتم. درحالی که آرزومیکردم مشکلی که برای دوستم حمید اتفاق افتاده اونقدرحاد نباشه که سروکارش به زندان بیافته. قبل ازاینکه موبایلم روجلوی درب تحویل بدم با مسعود دوست دیگه ام تماس گرفتم وماوقع رو شرح دادم. ازاونجا که بیشتروکالت دعاوی خانوادگی وطلاق روبه عهده میگرفت، تواین زمینه، کارش حرف نداشت. میدونستم واسه ساعتهای کارش برنامه ریزی مشخصی داره، ولی به احترام دوستی وضرورتی که روش تاکید کردم باهام قرارنیم ساعت بعدش رو گذاشت. گوشیمو خاموش کردم و وارد دادسرا شدم. تو راهروی دادسرا همه جورتیپ آدمی از کنارت رد میشد. ولی چیزی که مشخص بود، تقریبا هیچکدوم ازجماعتی که به هر دلیلی اونجا بودند، خنده مهمون لبشون نبود. دیدن دستبند فلزی روی دست خیلی ها که نگاهشون سرگردون گوشه و کنار بود و با دلهره سربلند میکردند مبادا با یه آشنا چشم تو چشم بشن هرچند مجرم و گناهکار رقت انگیز بود. با عجله خودم رو به طبقه دوم رسوندم و تو راهرویی که بهم نشونیش رو داده بودن چشمم دنبال تابلوی طلایی رنگ شعبه 6 دادرسی میگشت که چشمم به حمید افتاد. کنار درب اتاقی به دیوار تکیه داده بود و سرش روی شونه اش خم شده بود. خوشبختانه برخلاف تصورم اثری از النگوی فلزی تو دستش نبود. توی دلم گفتم: "نگاش کن. بدبخت زن ذلیل رو باش که فقط هارت و پورت داره. احمق از پس نیم وجب قد و بالای ضعیفه برنمیاد اونوقت واسه من سودای خارج رفتن داره." کنارش که رسیدم اونقدر نگاهش به پایین بود که انگار از کفشام منو شناخت و چشماش از همونجا شروع به حرکت عمودی کرد تا به چشمام رسید. زل زد و گفت: - سلام داداش علی، چقدر خوب شد اومدی... الان نوبتم میشه. - سلام و درد. نگفتم بیخیال اون خونه کلنگی بشو بده به این زنیکه بره پی کارش؟! الانم چشمت کور و دنده ات نرم برو ماهی یه سکه بخر دوملیون ناقابل تقدیم خانم کن که شرش رو از زندگیت کنده. حالا بیشتر زدی یا خوردی؟ - جون تو اگه نگرفته بودنم اونقدر میزدمشون......... - بسه بسه، باز جوگیر شدی؟ یه سر به خودت میزدی! حالا من چکار باید بکنم ؟ جمله آخرم رو با خنده گفتم تا از زهر کلامم کم کنه. ولی بیشتر شاکی شد و گفت: - بله باید هم به من بخندی. اگه زن تو یه رگ از نانجیبی زن منو داشت و یه کوچولو تو این راهروها تمرین دو ماراتن میکردی الان منو مسخره نمیکردی... دستم رو روی شونه اش گذاشتم و گفتم: - خیلی خب نکبت شوخی کردم باهات. زنگ زدم مسعود فردوسی بیاد ببینیم چه خاکی باید سرمون بریزیم. ولی جدا زن هم مثل زن تو نوبره. چطوری چشاش رو به این همه سال زندگی با تو بست؟ همه جوره هم حالتو گرفت. هم از داداشاش کتک خوردی. هم بابت مهریه انداختت تو هلفدونی آب خنک بخوری. حمید تو نمیری بیا از خیر این خونه قراضه بگذر. من جای تو باشم میندازم جلوش بره. احمق این که دست بردار نیست. یه کم فکر کرد و گفت: - چه میدونم. مگه نمیگی مسعود میاد. خب بذار ببینیم نظرش چیه....... آخه این انصافه؟! این زن زندگی منو غارت کنه و بره؟ - من نمیدونم روزی که من و ننه و بابای خدابیامرزت و همه فامیل گفتن این به دردت نمیخوره باید فکر این روزات رو میکردی... حالا هم شرش رو بکن. خارج رفتن توروهم یه گلی سرم میگیرم. چکار کنم دیگه یه غلطی کردم و با تو بچه محل شدم... نگاه درمونده حمید تا مغز استخون آدمو میسوزوند. می فهمیدم که درد حمید بیشتر از همه اینه که چطوری یه عمر کسی که سر به بالینش گذاشته، شده افعی و چنان به دست وپاش پیچیده که هدفی جز خاک مال کردن پشتش رو نداره. تو افکارش تنهاش گذاشتم و شروع به قدم زدن کردم تا بتونم یه کم دلشوره ام رو مهار کنم. از دور چشمم به نادره زن حمید افتاد که شونه به شونه برادراش به طرف محل دادگاه می رفتند. انگار اینبار حمید دستی جنبونده بود و سر و صورت کبود یکی شون نشون میداد ضرب شسصتش خیلی هم بد نیست. انتظارداشتم به پاس آشنایی دیرینه سلام کنه بهم ولی پرروتر از این حرفها بود و با وقاحت باهام چشم توچشم شد و چنان با عشوه ازم رو برگردوند که انگار حقش رو خوردم.
رمان با اندک سرمایه ای شروع به کار کردیم و جهانبخش به پشتوانه ثروت بیکران پدرش سهم بیشتری واسه کار گذاشت. ولی به جبران اون تلاش و کوشش من چندین برابر بود کما اینکه همون چند ترمی که تو دانشگاه گذرونده بودم بهم کمک میکرد روابط عمومی ام نسبت به جهانبخش بهتر باشه و این میتونست خیلی به پیشرفتمون کمک کنه. تقسیم وظایف کرده بودیم و کم کم تصمیم به برداشتن یه قدم بزرگ گرفتیم و اون تاسیس بزرگترین کارخانه کاشی و سرامیک منطقه بود که از جهت مرغوبیت خاکی که داشت میتونست به موفقیت کارمون کمک کنه. زمین کارخونه رو پدر جهانبخش در اختیارمون گذاشت و قرار شد در ازای اون تو سهام کارخانه شراکت کنیم. طرحی که به بانک ارائه دادیم بعد از یکسال تلاش و پیگیری باهاش موافقت شد و درست 4 سال بعد از اینکه شهر و دیارم رو ترک کرده بودم اولین خط تولید کارخونه به راه افتاد و حس خوبی که به بار نشستن تلاش و کوشش شبانه روزی به من و جهانبخش دست داده بود وصف نشدنی بود. کوچکترین خبری از نزدیکانم نداشتم و دلم برای دیدنشون داشت پر میکشید. وقتی برای اولین بار تمام شهامتم رو جمع کردم تا به شهر و دیارم برگردم شب قبل از سفر رو از شوق زیاد پلک روی هم نگذاشتم. از دروازه شهر که عبور کردم دلم مثل پرنده وحشی توی سینه ام خودش رو به درو دیوار قفس میکوبید. روی نگاه کردن به چهره پیر و شکسته پدر و مادرم رو نداشتم. میتونستم به بخشش مادر امید بیشتری داشته باشم. وقتی زنبیل خرید به دست به سمت خونه برمیگشت دیگه دلم طاقت اونهمه دوری نداشت از ماشین پیاده شدم و درست جلوی درب خونه منتظر نزدیک شدن مادر شدم. طفلک پاهاش به زمین کشیده میشد وقتی به فاصله دوقدمی ام رسید سرتاپام رو با حیرت برانداز کرد و بازتاب بی رمقی دستهاش افتادن سبد خریدش به زمین و شل شدن چادرش بود که هویدا شدن باریکه سفیدی از موهای سرش باعث شد عمق عذابی رو که بهش داده بودم رو درک کنم و از خودم خجالت بکشم. جز صدای گریه مادر و لمس صورتم با دستهای لاغر و استخونیش تا دقایقی کلمه ای ازش نشنیدم. دستهاش رو توی دست گرفتم و کف دوتا دستاش رو بوسه بارون کردم. حس وقتی رو داشتم که تو بچگی هام یه بار دستش رو رها کرده بودم و تو شلوغی خیابون اونو گم کرده بودم. دنیا برام به انتها رسیده بود ولی وقتی به کمک یه عابر پیاده مادرم رو دوباره دیدم حس میکردم دنیا رو بهم بخشیدن. اون روز دقیقا همون احساس رو داشتم. وقتی هیجان مادرم کمی فروکش کرد بلافاصله گوشی تلفن رو برداشت و به بابام خبر برگشتنم رو داد. قلبم از هیجان داشت از جای خودش کنده میشد. همراه با شوق زیادی که واسه دیدنش داشتم یاد صحنه هایی افتاده بودم که با کمربند تنبیهم میکرد. همه دلخوشیم این بود که سربلند از میدون بیرون اومده بودم. به فاصله چند دقیقه از کنار پرده پنجره مشرف به حیاط دیدم هیجان زده و پرشتاب وارد شد ولی همچنان با صلابت و پرغرور قدم برمیداشت. چند ثانیه ای که چشم تو چشم شدیم واسه اولین بار قطرات اشکی که از گوشه چشمش سوزن زده بود و بی محابا روی محاسن خاکستریش میچکید رو دیدم. دست مردونه اش رو پیش آورد مثل بچگیهام که ازم میخواست سفت و مردونه باهاش دست بدم دستش رو فشردم خم شدم ببوسم شونه ام رو گرفت و مانع شد و به جاش منو محکم تو بغلش فشرد. سرم روی شونه های مهربونش که خم شد فهمیدم چقدر خمیده شدند. بدون اینکه سرمو از رو شونه اش بلند کنم آروم کنار گوشش گفتم: - خیلی نوکرتم بابا. فقط به امید بخششت اومدم. - این چه حرفیه پسرم؟ دستی که همه ما به پدرامون دادیم از دست پسرامون پس میگیریم. ولی امیدوارم پسرت بهت اونهمه عذابی که از دوریت کشیدم دستش رو پس نده. دلم واسه دیدن سامان داشت پرمیکشید. فقط میدونستم الان باید خیلی بزرگ شده باشه. صحبت منو بابام اونشب تا یک ساعت از نیمه های شب به درازا کشید. توی رختخوابی که مادر واسمون تو ایوون خونه رو همون حصیر قدیمی پهن کرده بود نشسته بودیم و حرف میزدیم. برای اولین بار به پوسته سختی که بابا دورخودش تنیده بود نفوذ پیدا کرده بودم و تازه میفهمیدم زیر اون پوسته یه دنیا رافت و مهربونی نهفته ست. افسوس میخوردم چرا زودتر از اینها فرصتی پیش نیومده بود که فراتر از رابطه پدر و فرزندی،مثل دو تا رفیق باهم حرف بزنیم. هرچی بابا بیشتر برام تعریف میکرد من شرمنده تر و سرافکنده تر توی دلم آرزو میکردم بتونم مثل بابا واسه سامان تکیه گاه محکمی باشم. گرچه در صورتیکه موضوع رو 4 سال پیش باهاش درمیون گذاشته بودم نیاز به کشیدن اینهمه دربدری نبود. ولی راضی بودم چون قرار نبود تا آخر عمر پدرم دنبالم به راه بیفته و گندهایی که زدم رفع و رجوع کنه. اون روزها فکر میکردم حتما بابام وقتی از کارهام باخبر شده عاقم کرده و یا گفته اون پسرم نیست ولی دریغ! بابا صبح روز بعد از رفتنم وقتی از زبون حمید صمیمی ترین دوستم از اتفاقات باخبر میشه قبل از هرچیز بدهی منوبا دوستانم تسویه
هدایت شده از ٠
☢علايم هشداردهنده در ازدواج☢ هرچه يك عامل در مرتبه بالاترى باشد، احتمال مساله دار شدن ازدواج و نهايتا طلاق بالاتر است: 1. زوجين به فاصله كوتاهى از يك فقدان معنادار باهم آشنا شوند يا ازدواج كنند. 2. آرزوى دور شدن از يك نفر در خانواده پدرى، عاملى براى ازدواج باشد. 3. پیشینه همسران به طور معنادارى متفاوت باشد (به لحاظ مذهبى، تحصيلى، طبقه اجتماعى، قوميت و سن). 4. زن و شوهر از جمع خواهر و برادرى ناسازگار برخاسته باشند. 5. زن و شوهر يا خيلى نزديك به خانواده هايشان و يا خيلى دور از آنها سكونت داشته باشند. 6. زن و شوهر به لحاظ مالى يا عاطفى به خانواده هاى خود وابسته باشند. 7. ازدواج قبل از سن بيست سالگى انجام شود ( در جامعه شهرى) 8. مدت آشنايى و يا نامزدى كمتر از شش ماه باشد و يا اين كه بيشتر از سه سال به طول انجامد. 9. مراسم ازدواج بدون حضور خانواده يا دوستان فعلى انجام شود. 10. زن، قبل از ازدواج يا در خلال سال اول ازدواج باردار شود. 11. همسران دوره كودكى يا نوجوانى خود را دوره اى ناشاد و بد محسوب كنند. 12. همسران، رابطه ضعيفى با خواهر و برادر و يا والدين خود داشته باشند. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
🔴 میل جنسی‌تان کم شده؟ 🔻به دنبال عوامل تحریک‌کننده باشید. 🔻کاهش میل جنسی فقط به دلیل افزایش سن نیست و ممکن است نشانه‌ای از یک مشکل بهداشتی دیگر یا مشکل روانی و رفتاری باشد. 🔻افسردگی، اضطراب و نداشتن تعادل هورمونی نیز در اختلال کارکرد جنسی نقش دارد. 🔻برخی داروها از جمله داروهای ضدافسردگی و داروهای ضدفشارخون نیز ممکن است میل جنسی را کاهش دهند. 🔻سیگار کشیدن و مصرف الکل نیز پاسخ جنسی را مهار می‌کند. 🔻خوابیدن به میزان کافی نیز مهم است. رفع کمبود خواب و احساس سرزندگی به افزایش میل جنسی کمک می‌کند. 👈 برقراری رابطه زناشویی طبیعی با همسر به تلاش نیاز دارد. برای داشتن رابطه زناشویی طبیعی باید به هر عامل موثر بر رابطه عاطفی با همسرتان توجه داشته باشید. ✅ درمان معجزه‌آسایی که به سرعت مشکلات را حل کند، وجود ندارد. اگر همه راه‌ها را امتحان کردید و مشکلاتتان همچنان ادامه یافت با درمانگر امور جنسی مشورت کنید. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
♦️پرخاشگری ممنوع "آقایون عزیز! فرقی نمکینه که تازه عقد کردین یا مدتی از ازدواج شما میگذره" در هر صورت حواستون باشه که👇👇 🍃زن‌ها از پرخاشگری مردها بدشان می‌آید. درست است که زن‌ها دوست دارند دلشان به یک همسر مقتدر گرم باشد اما هیچ زنی نیست که بگوید: «من دوست دارم شوهرم خشن باشد....!» 👈 پس مردها باید حواس‌شان باشد که خشونت به کار نبرند، صدایشان را بالا نبرند و به همسرشان احترام بگذارند. 👈 اگر مردی می‌خواهد زنش را درک کند، باید برایش احترام قائل باشد؛ اما در حد متعادل. خانم‌ها هم مرد متعادل دوست دارند. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
پيامك شوهر به زن: آروم باش، نترسيا من از پله هاي اداره افتادم سرم خورد به نرده ها بيهوش شده بودم. خانم جهانپور زنگ زد به اورژانس، الان بيمارستانم. دكترا ميگن خونريزي مغزيه پاي چپ و دنده راستم شكسته آرنجم در رفته گردنم پيچيده و لبم چاك خورده. جواب زن : خانم جهانپور كيه ؟!!!😂 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝