eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
893 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
152 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6030464207655274719.mp3
4.22M
قاهر ما امپراطوریِ باغِ انار را پیش خواهیم برد. به زودی به دروازه های قدس خواهیم رسید‌. اتوبوس‌هایی مملو از جوانان ایرانی. برای فتحی عظیم و روایت فتح نوین باید رسانه بود. باید قلم بود. اینجا در باغ انار درخت هایی تربیت می کنیم که تمام ساقه هایشان قلم خواهد شد. و با خون روی‌ تنِ بلوری کاغذ بنویسند. هزاران قلم. هزاران لشکر. از پشت قدس زنان و مردانی کم سن و سال به سوی مهدی خواهند شتافت. قلم‌هایی در دست شان. همگی رسانه مهدی خواهند شد. صدای مهدی بلند است‌. قلم ها دانه‌دانه واژه های خارج شده از دهان مبارکش را خواهند نوشت. دهانش شیرین است. و دختران اورشلیم هم خواهند دید امپراطوری عظیمِ مهدی را. او به زودی با هزاران قله به میدانِ کارزار خواهد شتافت. و امپراطوری حق در زمین به دست او تاسیس خواهد شد. و قلم هایی می خواهد برای روایت. قلمهای دیجیتال. تصویرگر. نویسنده. داستان‌نویس. فیلم‌ساز. انیمیشن‌ساز. انفجار نور از آتشفشانهایِ هنرمندِ باغ انار خواهد بود. و این از نتایجِ سحرِ تمدن نوین اسلامی خواهد بود. اینجا قله های آتشفشانی تربیت می‌کنیم. اژدهای قلم را بیدار کنید. موسی شوید. اژدها را بیندازید‌. مارهای تزویر را ببلعید. ید بیضایتان را نمی بینم چرا؟ دست ها چرا تاریک است؟ با کدامین ریکا ظرف می‌شویید؟ ریکایتان را عوض کنید. شاید پریل شاید گلی شاید تاژ. ما به قله آتشفشانی می‌رویم. هرکس با ماست شام اولش را بردارد. پول یامفت نداریم. تازه ماشین هم نداریم. پیاده از میان کوه ها گز خواهیم کرد. مهدی خواهد آمد. اورشلیم نزدیک است. حالا چی بپوشیم؟ @ANARSTORY
ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد: کودکِ درونت را درمرغزارهای خیال به آغوشِ گرمِ مادر و نوازشهای دلنشینِ پدر بسپار.... بگذار رنگین کمانِ خیالشان، آسمانِ خیالت را نقاشی کنند و شمیمِ دل انگیز حضورشان ، هوای خیالت را عطرآگین.... که این، تنها گوشه‌ی کوچکی ازرسالتِ «نویسندگی» است..... در روشنایی خورشیدِ فروزانِ خیال....بنویس خواهرم.....بنویس.... محبت، تحفه‌ی گرانقدری است که هرجیبی توانِ هدیه دادنِ آن را ندارد.... محمد مهدی چراغعلی خانی: شمشیر طلایی ام خونی شده بود. آن هیولا زخم عمیقی در ران پایم ایجاد کرد. اما اکسیر، هنوز از بند کمربندم آویزان بود و تکان می خورد. جلو رفتم. چوب پنبه را از سر بطری شیشه ای بیرون آوردم و تمام اکسیر را روی زخمم ریختم. زخمم خوب شد. ولی جای بدی روی پایم گذاشت. دیگر نمی توانم آن را بفروشم... 🌙ᴢαняα⃟𖣁⃤: چشم هارا باید شست. تا قرمزی و ورمشان بخوابد. تا سرخیِ سفیدیشان محو شود. تا کسی نفهمد که تو از این پس، مردم را جور دیگر خواهی دید. پلنگ بودیم وقتی که شلوار پنگوئنی مد بود .... عِمران واقفی: کفشم نیست. کفشم را اگر پیدا کنم جهان را فتح خواهم کرد. کفشی که اندازه روحم باشد‌. تو زیادی به عالم معنا، ماده می‌فروشی. چه کسی چای لاهیجان را از کرمان می‌خرد؟ منِ یک اومانیست شش میلیارد سلول حیوانی است. و منِ رسول‌الله صل الله علیه و آله شش میلیارد قطره نور. سلاله زهرا: منِ من هم‌ به دنبال این قطره های نور... 🌙ᴢαняα⃟𖣁⃤: بال های سفیدم، سیاه شدند و موهای سیاهم، سفید ... پس کی برمیگردی؟ +امروز هم خون دماغ شدم، همش تقصیر توعه _من که کاری نکردم! +چون کاری نمیکنی مقصری. محمد مهدی چراغعلی خانی: به درونم گفتم: حالت خوبه؟🤔 پاسخ داد: خودت بهتر می دونی.😔 دوباره پرسیدم: از کجا باید بدونم؟ بی زحمت یه توضیح بده.😕 آهی کشید و گفت: تو، این متن های غمگین را تنها می خوانی و می گذری. ولی با هر کلمه ای که به دست من می سپاری، طوفانی از احساس مرا در خود می بلعد.😔😣 آهی سوزناک کشید و ادامه داد: واقعا چی شده که این همه آدم افسرده توی دنیا وجود داره؟ 😞🙁 دلم برایش سوخت. مشخص بود خیلی منتظر صحبت کردن است. دستی به سرش کشیدم و گفتم: دقت کردی فقط بعضی از مردم افسرده هستن و این موضوع رو نشون میدن؟ به نظرت چرا این اقلیت همچین مشکلی دارن؟ وجه مشترکی بین شون می بینی؟🙂 گفت: نمی دانم. ولی معمولا در ظاهر می خواهند خود را بسیار سرخوش و بشاش نشان دهند. اما دقیقا همین افراد متن های غمگین می نویسند.🤔😢 سر تکان دادم و گفتم: دقیقا. ممکنه دلیل های زیادی وجود داشته باشه. ولی بزرگترین دلیلش کم شدن توجه اون آدم ها به خداست. تا به حال دیدی کسی که توی باطن و حتی ظاهر، حواسش به خدا هست، افسرده باشه؟ بله. ظاهر هم خیلی اهمیت داره.😊 لبخند زد. با شیطنت پرسید: چرا همیشه اینجور صحبت ها به خدا ختم میشه؟😜 از حرفش خنده ام گرفت. جواب دادم: دوست عزیز، همه چیز به خدا ختم میشه...😇 به قهقهه افتاد: اوهو!... حالا به جای من درس زندگی میدی؟... دوتا جمله یاد گرفتی شیر شدی؟😆 نیشخندی زدم و گفتم: من شیر بودم. الانم تو حس و حال بودی. همه جمله هات ادبی شد. می ذارم شون تو گروه آبروت رو می برم.😉😁 خنده اش بلافاصله متوقف شد. با حرص گفت: اگه این کار و انجام بدی از پنجره پرتت می کنم پایین!😡🤬 حالا نوبت خنده من بود. گفتم: دیر گفتی. فرستادم...😂🤣 اوه اوه! سردرد های میگرنم دوباره زد بالا! برم قرص هامو بخورم تا تشنج نکردم...😂😂😂 فائزه ڪمال الدینے: فیثاغورس هم نمیدانست روزی از یک محاسبه به یک پک کامل عاشقانه تبدیل میشود. من هم نمیدانم که کجا، تو، یا من محبوب میشویم. در خلاء ای صورتی دست و پا میزنم. ممکن الوجود بی افسارِ افسار بدستم. راستی! خلاء تون چه رنگیه؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 لطفا به اشتراک بذارید تا برسه به دست آنها که قصد رای دادن ندارند ...
ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد: سلام.....خداقوت.... هر رسولی نبی است......ولی هر نبی ای لزوماً رسول نیست.... نبی یعنی آگاه،باخبر...........اونی که از خدا و اسماءوصفاتش و...خبردارد. رسول یعنی فرستاده ،یعنی اون کسی که ازطرفِ. کسی میاد تا مثلاً خبری رو منتقل کنه.....خبری که خودش می‌داند را به دیگری منتقل کند....پس رسول لزوماً نبی است،یعنی باخبر است.... به نامِ خدای شاهد مردم سوریه، سالها پیش به حکومتشان بی اعتنایی کردند...وبرای اعتراض به خیابانها ریختند...حواسشان به گرگهای درکمین وبه نقشه‌های مخوفِ آنان نبود.... گرگهای داعشی فرصت را غنیمت شمردند...بیرون آمدند....زن و مرد وکوچک وبزرگ را دریدند و پاره پاره کردند.... حاج قاسم و دوستانش با فدا کردنِ جانشان دندانهای این گرگهای وحشی را دردهانشان خرد کردند و به پوزه هایشان قفل زدند.... مردم سوریه آزاد شدند....شاد شدند....آگاه شدند....و در انتخابات امسالشان بیش از ۷۵٪ مشارکت کردند و رئیس جمهورشان را با ۹۵٪ رأی، انتخاب کردند.... پاسدار امنیتی که به قیمتِ جانِ حاج قاسم تمام شده است، هستم.... من رأی می دهم.....بِلا تردید.... و فرد اَصلح را انتخاب می‌کنم....بِلاشک.... ••°*˜شــ؎ـــی ••°*: ماه، گویی صفحه ویدئو کالم با او شده است. شاید هم او در نور گم شده است و من در تاریکی توهمی از او را دیده ام قلبم را فروختم بهایش عقل بود اما جای خالی اش، عوارض جانبی داشت وقتی دوز چایی از یک لیوان به دو لیوان رسید کارت تمام است لااقل شکر پنیر کمتر بخور! برای انتخابات آمریکا بیشتر از الان، شور انتخاباتی داشتیم ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد: بیمار بود....دُملِ بزرگ و چرکینی بر روی پوستش ....درد داشت....تا مغز استخوانش.... لاشخورها گفتند : فایده ندارد، این دُمل خوب شدنی نیست...خواهی مُرد... پزشکان گفتند : چهار چوبِ بدنت سالم است....مقاومت کن.....این دُملِ چرکین را می‌خشکانیم.... تسلیم لاشخورها نشد.....به پزشکان رأی داد.... به کوریِ چشمِ لاشخورها .... من رأی می‌دهم.... به اصلح.... 🌙ᴢαняα⃟𖣁⃤: موهای بلند و طلایی ام را از ته ماشین کردم زیادی حرف میزدند لالشان کردم تا دیگر هرروز و هرروز بهانه ی دستهایت را نگیرند .... ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد: اما من برایت گُلِ سر خریده بودم..... تو امیدِ منی، به هر شکلی که باشی.... گُلِ سر را پس می‌دهم....برایت گُل می‌خرم.... زیباترین گل دنیا را....
11.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای عجیب کسی که سال 98 عکس حاج قاسم سلیمانی رو پاره کرد! بعد از دیدن این کلیپ قاسم سلیمانی را شخصیت پردازی کنید. مثلا می خواهید رمان سرگذشت‌نامه گونه برای یک قهرمان ملی بنویسید. این قهرمان دیگر حضورِ فیزیکی ندارد. ولی دشمنانش هنوز در لباس دوست حضور دارند و اندیشه‌ی مخالف او را به اسم او تبلیغ می‌کنند. سپهبد سلیمانی را در یک یا یا یا فلش‌فیکشن در قالب یک پدر، یک دوست، یک رفیق، یک سردار، یک ژنرال پر ستاره، یک قهرمان، یک اندیشمند، یک استاد دانشگاه، یک تئوریسین، و... پردازی کنید. ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
به درونم گفتم: تو به کی رای می دی؟🤔 پاسخ داد: هنوز به سن قانونی نرسیدم.😊 گفتم: خب اگر رسیده بودی به کی رای می دادی؟😇 گفت: آن کس که در رفتار و ظاهر و باطن و شخصیت و کردارش به من این انگیزه را برای رای دادن بدهد.😌 پرسیدم: خب برای رای دادن به چه انگیزه ای احتیاج داری؟🧐 گفت: اول باید بشناسمش. اینکه همین دو سه روز پیش فهمیده باشم مثلا همتی نامی هم وجود دارد ملاک نیست.🧐 دوم باید کارش را دیده باشم. 😎 سوم باید خود از میان مردم برخیزیده باشد. کسی که مدیر کل بانک است، چطور می خواهد فقرا را درک کند؟🤓 چهارم باید اهل دین باشد.😇 پنجم باید کاربلد باشد.😉 ششم علاوه بر اینکه به فکر خود است، به فکر اقتصاد کشور هم باشد.😀 هفتم اینکه ما و کشور را وابسته به بیگانه نداند.☹️ هشتم اینکه سرمایه های این مرز و بوم را کوچک نشمارد و آن ها را حرام شکم خود و فرزندانش نکند.🤨 نهم اینکه... هی؟...کجایی؟... خوابت برد؟!.. واقعا که! من دارم برای تو وقت می ذارم اونوقت می گیری می خوابی؟ خب خوانندگان عزیز، این گرفته خوابیده. منم شما رو به خدای بزرگ می سپارم...😊✋
*همبرگر کلاغ با چشمانی گشاد شده که، کم مانده بود حدقه‌هایش آن را پس بزند، به روباه که پایین درخت ایستاده بود، نگاه می‌کرد. روباه از چشم‌هایش می‌گفت، که چون چشمان یار می‌مانست که در رمان‌های زرد توصیف می‌شود. از بال‌هایش که به رنگ عشق بود یا نوکش که انگار عملی بود. کلاغ همبرگر را که در دهانش بود، کنار پایش روی شاخه گذاشت و رو به او گفت: - خسته نشدی این همه چرند‌و‌پرند به پرنده‌ها میگی؟ - برو یه کار آبرومند پیدا کن. روباه آهی کشید و گفت: - مثلا چه کاری؟ - مثلا نقد انجام بده که کلا هیشکی بلد نیست خیلی هم کلاس داره. اون وقت بهت به جای روباه ناقلامیگن، ناقد ناقلا. اگه یاد بگیری همبرگرو باهم نصف می‌کنیم. - خودت گفتی کسی نقدبلد نیست پس من از کجا یاد بگیرم؟ -غصه نخورخودم برات ورکشاپ میذارم. روباه با خوشحالی لب و لوچه‌ی کجش را جمع کرد و گوش‌هایش را تیز. کلاغ همبرگر را جلو کشید و در حالی که با چنگال‌هایش که معلوم نبود چه چیزهایی روی آن چسبیده، شروع به توضیح کرد: - نقد کردن مثل این همبرگر می‌مونه، اول خوبی‌ها رو مثل این گوجه و کاهو می‌ذاری، بعد بدی‌هارو مثل این همبرگر خوشمزه میذاری بینش و بعد دوباره گوجه و کاهو، اینجوری همه رو با هم می‌خوره و نمی‌فهمه چی شد. فهمیدی؟ روباه که با دیدن همبرگر دیگر نمی‌توانست آب دهانش را که مثل آب دهان سگ آقای پاولوف هرز شده بود، جمع کند، دهانش را به نشانه‌ی تایید بست. کلاغ از او خواست حالا که متوجه شده کارش را شروع کند . روباه نقد را به نحو احسن انجام داد. اما کلاغ که به مذاقش خوش نیامد، گفت: - یادم رفت بگم، خیلی‌ها جنبه‌ی نقد ندارند. بعد دست برد و از جیبش سس مخصوص و نوشابه‌ی نارنجی را بیرون کشید و در برابر چشمان ناباوراو همبرگر را به تنهایی خورد. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از سرچشمه نور
یا الله 🔵 برگزاری سی و دومین کنفرانس درسرچشمه نور 🔸️تحلیل قالب کتاب ابن مشغله 🔹️زمان شروع: امشب ساعت ۲۱ منتظرتان هستیم. https://eitaa.com/joinchat/1614741592C64fca83486
هدایت شده از جشنواره {راز}
هو سلام و عرض ادب به گروه ها و سرگروه ها... نحوه نوشته شدن داستانتان را بنویسید. با این هشتگ... شاید این راهی که شما رفتید برای بعدا برای آدمهای دیگر و جای دیگر تجربه ای شود تا سریعتر به نتیجه برسند. گروه کاربر عسکری گروه دوم یالطیف با شروع مسابقه خیلی ذوق و شوق نداشتم.چون آنقدر همه درگیر بودند که می‌دانستم احتمال زیاد نرسیم کاری از پیش ببریم.آن هم کار گروهی!! از دوران دبستان از کارگروهی واهمه داشتم. چند روزی هم بود که درگیر بیماری کرونا شدم. هرشب احد، شمارش معکوس را می‌فرستاد و برای دقایقی دلهره به جانم می‌انداخت. اما بیماری باعث می‌شد قید همه چیز را بزنم. چندروزی گذشت.یکی از هم گروهی هایم چندتا روایت فرستاد.نظر اعضای گروه را خواست.من هم چندتا روایت از لحظه تولدو دوران زندگی ایشان پیدا کردم و فرستادم. به این نتیجه رسیدیم شاید یک موضوع، تکراری بشود. قرار شد مکان و زمان روایت را به حال ربط بدیم. ایشان داستانی نوشتند که باهم نقدش کردیم. این را هم بگویم هربار که قید کار را می‌زدم،این بانوی عزیز با پیگیری هایشان .... ادامه در👇👇👇👇 داستان‌های اعضا، برای مطالعه و داوری @jashnvare_faz