.
🌸 برخورد شگفت انگیزِ آقا با غلام
امام صادق علیه السلام غلام خود را برای انجام کاری فرستاد و چون رفتنِ غلام به طول انجامید،
حضرتش به سراغ وی رفت و او را در حال خواب یافت،
پس بالای سر او نشست و شروع کرد (با گوشه عبا یا چیز دیگری) او را باد زدن، تا وقتی که از خواب بیدار شد.
آنگاه با روی خوش به غلام فرمود: واللّه! تو نباید چنین روشی را از خود نشان دهی که شب و روز بخوابی،
شب برای تو باشد و روز برای ما، که به انجام وظائفت برسی.
📔 کافی، ج۵، ص۷۴
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔘 بزغاله یا قاتل پسر پیغمبر
روزی امیرمؤمنان علیه السلام در جمع مسلمانان فرمود: «سَلونی قبل أنْ تَفقِدونی»
بپرسید از من - هرچه را که بخواهید - پیش از آن که مرا نیابید.
پس مردی گفت: به من خبر ده از عدد موهای سر و ریشِ من!
امام فرمود: بر هر موئی از سرت مَلَکی باشد که تو را لعن کند و بر سرِ هرموئی از ریشت شیطانی باشد که تو را به خود دعوت نماید. و در خانه تو بزغاله ای وجود دارد که فرزند رسول خدا را خواهد کشت، و نشانه این پیشگوئی مصداقِ واقع شدنِ اوست و تحقّق یافتن به دستش، آنچه را که تو را بدان خبر دادم.
اگر نه این بود که اقامه برهان برای آنچه سؤال نمودی مشکل و غیرعملی است (با اقامه برهان) تو را بدان خبر میدادم.
(سؤال کننده از عدد موهای سر و ریش، سعد بن ابی وقاص، یکی از اعضای شورای شش نفری خلافت بود که روی موافق به امیرمؤمنان نشان نداد، همچنانکه در جنگ صفین هم از همراهی با آن حضرت امتناع ورزید و به خیال باطل خودش از صحنه جنگ فاصله گرفت. و در آن روز که امام آن گونه پیشگوئی را درباره عُمَر پسر سعد ایراد نمود وی کودکی بود که نشسته راه میرفت، و طبق پیشگوئی امیرمؤمنان علیه السلام پس از گذشتنِ حدود بیست و پنج سال حادثه شوم قتل امام حسین علیه السلام به دستور او به وقوع پیوست.)
📔 مناقب، ج۲، ص۲۶۹-۲۷۰
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔹 پاداش احسان به سگ
امام حسین علیه السلام باغی داشت که غلامش عهده دار باغبانی آن بود.
روزی به همراهی اصحاب خود بدان باغ رفت و چون نزدیک شد، دید غلام مشغول نان خوردن است و هر تکّه نانی را که برمی دارد، نصف آن را پیش سگ میاندازد و نصف دیگرش را خود میخورد و پس از فارغ شدن از خوردن، میگوید: الحمد للّه ربّ العالمین، خداوندا بیامرز مرا و آقای مرا و او را برکت ده، همچنانکه والدین او را برکت دادی، اِی أرحم الراحمین!
امام حسین ازین منظره به شگفت آمد و از جا برخاست و غلام را، که «صافی» نام داشت، صدا زد.
غلام با حال عجله از جا جست و گفت: ای آقای من و آقای مؤمنین تا روز قیامت! من شما را ندیدم که به خدمت شما حاضر شوم و اکنون مرا عفو فرما.
امام فرمود: ای صافی! تو مرا حلال کن که من بی اجازه به باغ تو وارد شدم.
غلام گفت: شما از روی فضل و کرم و بزرگواری خود این چنین با من صحبت و برخورد میکنید و گرنه باغ از خود شماست.
امام حسین علیه السلام فرمود: من دیدم هردانه یا تکه نانی را که برمیداری نصفش را پیش سگ میاندازی و نصفش را خود میخوری واین کار یعنی چه و به چه حساب؟
غلام گفت: ای آقای من! این سگ به هنگام نان خوردن، نگاهش به من بود و من شرم کردم از اینکه خود نان بخورم و او به من نظر اندازد و
این در حالی بود که سگ متعلّق به شماست و از باغ شما حراست و مراقبت میکند، و بالاخره منِ بنده شما و این سگِ متعلّق به شما، هردو از مالِ شما میخوریم.
امام حسین علیه السلام از نحوه پاسخگوئی آن غلام و حالت عاطفی او به گریه افتاد و فرمود: در صورتی که مطلب ازین قرار است، پس تو برای خدا آزاد شدی و هزار دینار هم نقد به وی بخشید.
غلام گفت: اکنون که مرا آزاد فرمودی، باز میخواهم عهده دار باغبانی و خدمات مربوط بدان باشم.
امام حسین علیه السلام فرمود: شایسته است وقتی کریم حرفی میزند و سخنی میگوید، راستیِ آن را با عمل نشان دهد و من به هنگام ورود در باغ گفتم از ورود بی اجازه من مرا حلال کن، اکنون من این باغ را هبه نموده و آن را به تو بخشیدم و این همراهان مرا در خوردن میوه و خرمای آن میهمان خود قرار ده، و به خاطر من آنان را گرامی دار که خداوند روز قیامت گرامیت دارد و تو را در خُلقِ نیکویت برکت دهد.
غلام گفت: اکنون که باغ خود را به من هبه فرمودی، من هم آن را برای اصحاب شما جایز الاستفاده قرار دادم.
📔 مستدرک، ج۱، ص۵۳۶
#امام_حسین #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
⚡ پریدن در خواب
ولید بن صبیح گوید: شهاب بن عبد ربّه به من گفت: سلام مرا به امام صادق علیه السلام ابلاغ کن و به حضرتش بگو من در حال خواب دچار وحشت و از جا پریدن میشوم و چاره رهائی ازین ناراحتی چیست؟
پس این موضوع را عینا به عرض امام صادق علیه السلام رسانیدم.
امام فرمود: به او بگو: باید مال خود را (با پرداخت حقوق شرعی آن همانند زکات) تزکیه و تصفیه نمائی.
چون این دستور را به وی ابلاغ کردم، گفت: آنچه را بگویم به امام میرسانی؟
گفتم: آری.
گفت: به حضرتش بگو: نه تنها رجال و بزرگترها، که حتّی بچهها هم همه میدانند که من مال خود را با دادنِ زکات و... تزکیه میکنم.
ولید گوید: این پیغام را هم به عرض امام رسانیدم، پس فرمود: به شهاب بگو سهم زکات را جدا میکنی، امّا در محلّی که باید به مصرف نمیرسانی و به غیر اهلش میدهی.
📔 کافی، ج۳، ص۵۴۹
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🏆 پس اندازِ جامهای طلا و نقره
روزی قنبر، غلامِ علی علیه السلام، به حضرتش عرض کرد: یاامیرالمؤمنین! برخیز که اندوخته ای برای تو پس انداز نموده و مخفی داشته ام.
فرمود: وای برتو! آن چه باشد؟
قنبر گفت: برخیز با من بیا.
امیرمؤمنان علیه السلام به همراه او به خانه رفت، پس او جوالی (کیسه مانند)، که گویا از پوست چهارپایان تهیه شده و پر از جامهای طلا و نقره بود، ارائه داد و گفت:
یاامیرالمؤمنین! شما را دیدم از هیچ چیزی صرف نظر نمی کنی، مگر آن که آن را تقسیم نمائی، پس من این جامهای طلا و نقره را از بیت المال برای شما ذخیره کردم.
امیرمؤمنان علیه السلام به او پرخاش نمود و فرمود: ای قنبر! با این کار
دوست داشتی آتش عظیمی را به خانه من وارد کنی،
سپس شمشیر کشید و چند ضربه بر آن جوال وارد کرد و جامها را از آن جوال درآورد و مردم را خواست و دستور داد آنها را تقسیم نمایند.
سپس برخاست به سمت بیت المال رفت و آنچه را در آن یافت تقسیم نمود، در این بین چشم امام به یکی دو عدد سوزنِ جوال دوز افتاد و فرمود آن را هم تقسیم نمائید.
مردم گفتند: این دیگر به درد ما نمی خورد و ما را بدان نیازی نیست...
📔 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۹۹
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🤝 پیشدستیِ امام در برقراری آشتی
به نقل از صفوان جمّال (یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام) روایت آمده است که بین عبداللّه بن حسن و ابوعبداللّه (امام صادق عليهالسلام) درگیریِ کلامی پیدا شد، آنچنانکه به گوش مردم رسید و مردم دور آنها جمع شدند و بالاخره کار به افتراق و خاموشی انجامید.
پس چون شب به سر آمد و صبح از پیِ حاجتی از خانه بیرون رفتم، امام صادق را دیدم درِ خانه عبداللّه بن حسن (که از عموزادههای حضرت، و مخالف او بود) ایستاده و به جاریه او میگوید: به ابومحمد بگو ابوعبداللّه درب خانه است،
آنگاه عبداللّه بن حسن بیرون آمد و چون امام را دید گفت: از چه رو در این موقع صبح بدینجا آمدهای؟
فرمود: من از پی مشاجره و درگیریِ روز گذشته دیشب به آیهای از کتابِ خدا برخوردم که مرا به تشویش درآورد.
عبداللّه بن حسن گفت: کدام آیه؟
امام فرمود: گفته خدای عزّوجلّ که فرماید:
«الَّذینَ یصلون ما اُمراللّه به أن یوصلَ و یخشون ربّهم و یخافون سوء الحساب» (رعد: ٢١)
(و آنها که پیوندهایی را که خدا دستور به برقراری آن داده، برقرار میدارند؛ و از پروردگارشان میترسند؛ و از بدی حساب (روز قیامت) بیم دارند...)
و آنگاه هردو همدگر را در بغل گرفته، باهم معانقه کردند و به گریه افتادند، پس عبداللّه بن حسن گفت: راست گفتی یا اباعبداللّه! واللّه گویا من اصلاً این آیه را نخوانده و گویا هرگز به آن برخورد نکرده بودم.
📔 تفسیرعیاشی، ج۲، ص۲۰۸
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia