.
♦️ زلـزلـه
فاطمه سلام الله علیها فرمود: در زمان ابوبکر مردم دچار زلزله شدند، مردم ترسان به سوی ابوبکر و عمر رفتند و دیدند که آن دو هراسان نزد علی علیه السلام رفتهاند، مردم آن دو را دنبال کردند تا اینکه نزد علی علیه السلام رسیدند.
علی علیه السلام بدون توجه به آنچه در آن بودند بیرون آمد و رفت و مردم به دنبال او رفتند، تا اینکه به زمین مرتفعی رسیدند، در آنجا نشست و آنها اطراف او نشستند، و به دیوارهای شهر مینگریستند که لرزان میرفت و میآمد،
علی علیه السلام فرمود: گویی که آنچه میبینید شما را به ترس انداخته؟ گفتند: چگونه نترسیم در حالی که هرگز مانند آن را ندیدهایم،
حضرت لبانش را حرکت داد سپس با دستش بر زمین زد، و فرمود: تو را چه شده؟ آرام بگیر،
زمین آرام شد، و مردم بیشتر از زمانی که از شهر بیرون آمده بودند، شگفت زده شدند، به آنها فرمود: آیا از کار من شگفت زده شدید؟
گفتند: بله، فرمود: من مردی هستم که خدا فرمود: «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها * وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها * وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها» (زلزله، ۳-۱)
{آنگاه که زمین به لرزش [شدید] خود لرزانیده شود و زمین بارهای سنگین خود را برون افکند و انسان گوید [زمین] را چه شده است}
من آن انسانی هستم که به آن میگوید: تو را چه شده است؟ «یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها» {آن روز است که [زمین] خبرهای خود را باز گوید}، زمین با من سخن میگوید.
📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢۵۴
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ گفتوگوی مقدس اردبیلی با امام زمان (عج)
سید محدث نعمة اللّه جزایری در (انوار النعمانیه) فرموده که خبر داد مرا اوثق مشایخ من در علم و عمل که از برای مولای اردبیلی رحمه اللّه، شاگردی بود از اهل تفرش که نام او میر علام بود و در نهایت فضل و ورع بود و او نقل کرد که:
مرا حجرهای بود در مدرسهای که مشرف است به قبه شریفه (حرم امام علی علیه السلام)، پس اتفاق افتاد که من از مطالعه خود فارغ شدم و بسیاری از شب گذشته بود،
پس بیرون آمدم از حجره و نظر میکردم در اطراف حرم شریفه و آن شب سخت تاریک بود، مردی را دیدم که رو به حرم حضرت کرده میآید پس گفتم شاید این دزد است و آمده که بدزدد چیزی از قندیلها را،
پس از حجره خود پایین آمدم و رفتم به نزدیکی او و او مرا نمی دید پس رفت به نزدیکی در حرم مطهر و ایستاد،
پس دیدم قفل را که افتاد و باز شد برای او و در دوم و سوم به همین ترتیب و مشرف شد به قبر شریف پس سلام کرد و از جانب قبر مطهر رد سلام شد بر او،
پس شناختم آواز او را که سخن میگفت با امام علیه السلام در مسئله علمیه آنگاه بیرون رفت از بلد و متوجه شد به سوی مسجد کوفه،
پس من یه دنبال او رفتم و او مرا نمی دید پس چون رسید به محراب مسجدی که امیرالمؤمنین در آن محراب شهید شده بود، شنیدم او را که سخن میگوید با شخصی دیگر در همان مسئله،
پس برگشت و من از عقب او برگشتم و او مرا نمی دید. پس چون رسید به دروازه ولایت، صبح روشن شده بود پس خویش را بر او ظاهر کردم
و گفتم: یا مولانا من با تو از اول تا آخر بودم پس مرا آگاه کن که شخص اول کی بود که در حرم شریفه با او سخن میگفتی و شخص دوم کی بود که با او سخن میگفتی در کوفه؟
پس عهدها گرفت از من که خبر ندهم به سرّ او تا آنکه وفات کند، پس به من فرمود: ای فرزند من! مشتبه میشود بر من بعضی از مسائل پس بیرون میروم در شب نزد قبر امیرالمؤمنین علی علیه السلام و در آن مسئله با آن جناب تکلم مینمایم و جواب میشنوم،
و در این شب حواله فرمود مرا به سوی حضرت صاحب الزمان علیه السلام و فرمود که فرزندم مهدی علیه السلام امشب در مسجد کوفه است پس برو به نزد او و این مسئله را از او سؤال کن و این شخص مهدی علیه السلام بود.
📔 منتهی الآمال، ج٢، ص٨٢٩
#امام_زمان #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔸 زمان اشتهای به غذا!
شبی بحرالعلوم گفت مرا اشتهای شام خوردن نیست.
پس از آن فرمود غذای بسیاری در ظرفی ریختند و آن را برداشت و در کوچههای نجف گردید.
پس به در خانهای رسید که صاحب خانه تازه عروسی کرده بود و آن شب او با عروسش چیزی نداشتند.
بحرالعلوم دق الباب کرد. داماد بیرون آمد، سید فرمود: الآن من زیاد گرسنهام،
پس آن غذا را سه قسمت نمود، یک قسمت را برای عروس داد و دو قسمت را با داماد خوردند.
📔 مردان علم در میدان عمل، ص٢٣١
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 بیاعتنایی به دنیا
امیرالمؤمنین علی علیه السلام همراه یارانش در مسجد کوفه بود.
مردی به او گفت: پدر و مادرم به فدای شما، من متعجبم از این دنیایی که در دستان این قوم (غاصبین خلافت) است و در نزد شما نیست،
فرمود: ای فلانی، آیا گمان میکنی ما دنیا را میخواهیم و به ما عطا نمیشود؟
سپس مشتی از سنگ ریزه را برداشت و یکباره تبدیل به جواهر شد،
فرمود: این چیست؟
گفتم: این از بهترین نوع جواهر است،
فرمود: اگر بخواهیم میشود ولی آن را نمیخواهیم، سپس سنگ ریزه را انداخت و به حالت اولش بازگشت.
📔 بصائر الدرجات: ص۱۰۹
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔘 نفرین امام صادق (ع) در مورد فرماندار ستمگر
داود بن علی، فرماندار مدینه از جانب عبدالله سفاح (اولین خلیفه عباسی) بود، که بیشتر از سه ماه حکومت نکرد،
او یکی از غلامان آزاد کرده و دوستان نزدیک و شاگردان ممتاز امام صادق (ع) به نام (معلی بن خنیس) را دستگیر کرد و به او گفت: لیست نام شیعیان را به من بده،
(معلی بن خنیس)، نام آنها را فاش نساخت و با کمال قاطعیت گفت: (اگر شیعیان، زیر قدمهایم باشند، قدمم را بر نمی دارم.
داود فرمان داد، گردن او را با شمشیر زدند و پیکر مطهر او را به دار آویزان کردند و آنچه از اموال امام صادق (ع) در نزد او بود، مصادره نمودند.
هنگامی که امام صادق (ع) از شهادت جانگداز معلی بن خنیس با خبر شد، فرمود: قطعا داود را نفرین میکنم، که غلام آزاد کرده مرا کشته و اموال مرا ضبط کرده است.
این خبر به فرماندار (داود بن علی) رسید، برای امام صادق (ع) پیام داد: آیا به نفرین خود تهدید میکنی؟ (من از این تهدیدها نمی ترسم).
معتب (یکی از خدمتکاران امام صادق علیه السلام) میگوید: (امام صادق (ع) همواره در حال رکوع و سجود بود، هنگامی که وقت سحر فرا رسید، شنیدم در سجده خود چنین میگفت:
خدایا! از تو درخواست میکنم به قدرت نیرومندت و به مقام جلال سختت که همه مخلوقات در برابر آن جلال، خوار هستند، اینکه صلوات بفرستی بر محمد و اهل بیت او و اینکه (داود بن علی) را هم اکنون (به عذابت) بگیری.
هنوز آن حضرت، سرش را از سجده بلند نکرده بود، که صدای شیون را از خانه داود بن علی، شنیدیم،
امام صادق (ع) فرمود: من به دعائی، او را نفرین کردم که خداوند فرشته ای را به سوی او فرستاد که عصائی آهنین را بر سر او زد به طوری که از آن ضربت مرد.
📔 کافی، ج٢، ص ۵۱۲-۵۱۳
#امام_صادق #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
♦️ صخره گمشده
از عبدالله بن خالد روایت شده است که گفت: همراه امیرالمؤمنین علیه السلام بودم در حالی که از کوفه بیرون میرفت و به یک بلندی در دو فرسخی کوفه رسید که به آن النخلة گفته میشد.
پنجاه مرد یهودی از آن بیرون آمدند و گفتند: تو علی بن ابی طالب امام هستی؟ فرمود: بله خودم هستم. گفتند: ما صخرهای داریم که در کتب ما ذکر شده و نام شش نفر از پیامبران بر آن است به دنبال این صخره هستیم و آن را نمی یابم، اگر تو امام هستی صخره را برای ما بیاب.
علی علیه السلام فرمود: دنبال من بیایید. عبدالله بن خالد گفت: مردم پشت سر امیرالمؤمنین علیه السلام رفتند تا این که به زمین همواری رسیدند، ناگهان کوهی بزرگ از شن را دیدند.
علی علیه السلام فرمود: ای باد، شن را از روی صخره پراکنده کن به حق اسم اعظم الله، زمانی نگذشته بود که شنها پراکنده شد و صخره نمایان گشت. علی علیه السلام فرمود: این هم صخره شما.
گفتند: طبق آن چه شنیده ایم و در کتاب هایمان خواندهایم نام شش نفر از پیامبران بر آن است ولی بر روی آن نمی بینیم. علی علیه السلام فرمود: نامهایی که بر آن است در قسمتی از صخره که بر روی زمین است میباشد، آن را برگردانید،
هزار مرد از کسانی که حضور داشتند جمع شدند اما نتوانستند آن را برگردانند. علی علیه السلام فرمود: از آن کنار بروید، دستش را به طرف آن برد و برگرداند،
و نام شش نفر از پیامبران صلوات الله علیهم را که اهل شریعت بودند بر روی آن یافتند: آدم، نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد علیهم الصلاة و السلام.
یک نفر از یهودیان گفت: شهادت میدهیم که خدایی جز الله نیست و محمد فرستاده خداست و تو امیرالمؤمنین و سرور وصیین و حجت خدا در زمینش هستی. هر کس تو را بشناسد سعادت و نجات یابد و هر کس با تو مخالفت کند گمراه شده و در آتش افتد. مناقب تو فراتر از تعیین است و نشانههای صفات تو از شمارش خارج است.
📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢۵٧
#امام_علی #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔹 اسلام آوردن یهودی
امیرالمؤمنین علیه السلام روزی وارد خانهاش شد و غذایی خواست. فاطمه زهراء سلام الله علیها به او پاسخ داد و گفت: چیزی نزد ما نیست و من دو روز است که حسن و حسین را سرگرم کردهام.
گفت: به ما جامهای بدهید آن را نزد یکی از مردم در عوض چیزی گرو میگذاریم. جامه به او داده شد و آن را نزد یک فرد یهودی که از همسایگانش بود برد،
به او فرمود: ای برادر یهودی در عوض این جامه پیمانهای جو به ما بده. یهودی جو را به او داد و در آستینش ریخت و چند گام رفت،
یهودی او را صدا زد و گفت: قَسَمت میدهیم ای امیرالمؤمنین که توقف کنی تا با تو سخنی بگویم، نشست تا یهودی به او رسید و گفت:
پسر عموی تو ادعا میکند که حبیب خدا و بنده خاص و خالص اوست و اشرف پیامبران در نزد خدای تعالی است، پس چرا از خدا نمی خواهد تا شما را از این فقری که در آن هستید بی نیاز کند؟
علی علیه السلام لحظهای درنگ کرد و با انگشتش خراشی بر زمین کشید و به او گفت: ای برادر یهودی قسم به خدا که خدا بندگانی دارد که اگر او را قسم دهند که این دیوار را تبدیل به طلا کند، اجابت میکند،
پس دیوار طلا شد و درخشید. علی علیه السلام به آن (دیوار) فرمود: منظورم تو نیستی فقط برای تو مثال زدم. پس یهودی اسلام آورد.
📔 بحار الأنوار، ج۴١، ص٢۵٩
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی امشب در دیدار جمعی از خانوادههای سپاهیان پاسدار که به مناسبت شب میلاد امام رضا(ع) برگزار شد، با ابراز تاثر از حادثه نگران کننده عصر امروز برای رئیس جمهور محترم و همراهان ایشان گفتند: امیدواریم خداوند متعال رئیس جمهور محترم و مغتنم و همراهان ایشان را به آغوش ملت برگرداند. همه برای سلامت این جمع خدمتگزار دعا کنند. ملت ایران نگران و دلواپس نباشند، هیچ اختلالی در کار کشور به وجود نمیآید.
💻 Farsi.Khamenei.ir
.
شهادت آية الله سید ابراهیم رئیسی و
همراهان وی را خدمت اعضای محترم
کانال تسلیت وتعزیت عرض مینمائیم
🏴
🔰 @DastanShia
.
💠 همین آقای خامنهای...!
حجت الاسلام و المسلمین رئیسی در بخش دیگری از خاطراتش میگوید: «حضرت امام همیشه به عنوان یک شخصیت الگو و محوری بودند،
اما یادم میآید دو سال قبل از انقلاب با طلبهها که مینشستیم و صحبت میکردیم گفتند اگر شاه برود چه کسی میخواهد مملکت را اداره کند؟
من هم گفتم همین آقای خامنهای امام جماعت مسجد کرامت بهترین شخص برای ریاستجمهوری است.
آن موقع مرا مسخره کردند که این چه حرفی است که میزنی؟ اما انسان در جبین ایشان توان مدیریتی را میدید.
عرض کردم در مشهد عالم زیاد داشتیم، اما عالمی که جوانان اعم از دانشجو و طلبه را دور خودش جمع کند نداشتیم. درسهای تفسیر ایشان واقعا جا نبود.
این درحالی بود که ایشان تحت تعقیب و گاهی زندان بودند و در تبعید نمیگذاشتند که ایشان آزادانه عمل کند، ولی باز هم در این شرایط از این امور غافل نبودند و بدانها توجه میکردند.»
📔 https://irdc.ir/0002Kw
#رئیسی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔹 نصف نصف
پیرمرد کارش انجام قیرگونی است، با عشق و علاقه کار می کند، همراه با فرزندانش که همگی مجرد هستند.
نگاه همه خانواده به گنبد طلای امام مهربان است، امید پیر مرد عنایت امام است.
جلو می آید ساده و صمیمی می گوید: حاج آقا سلام.
آقای رئیسی هم گویا سالهاست او را می شناسد، مردی از اهالی خراسان که عشقش نوکری امام رئوف است و نان از در همین خانه بر سر سفره ساده خویش می برد.
می گوید: چهار فرزند دارم نمی توانم خرج ازدواج آنها را بدهم.
حاج آقای رئیسی شروع به شوخی کردن با پیرمرد می کند، دلش که شاد شد تفاهم نامهای هم منعقد می شود.
حاج آقای رئیسی با پیرمرد تقسیم کار می کند. نصف نصف. دو نفر با من، دو نفر با همت شما.
حسم به من می گوید شادتر از همه ماها امام است. امامی که همه ما بر سر سفره او نشسته ایم.
📔 mshrgh.ir/1221668
#رئیسی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔸 شفای بیماری لاعلاج
سعيد بن ابى الفتح قمى گوید:
من مرض عظيم و بدى گرفتم، و خيلى هم طبيب و دكتر رفتم و دوا خوردم، فايدهاى نبخشيد. و تمام پزشكان از علاج من عاجز شدند.
پدرم مرا به دارالشفاء كه مجمع تمام پزشكان حاذق نصرانى و مسيحى و يهودى بودند، براى معالجهام برد.
آنها هم بعد از معاينه با هم جلسه گرفتند و بعد از آن در نتيجه ما را مأيوس كردند و گفتند: اين مرض علاجى ندارد مگر خداوند متعال نظر لطفى كند.
از اين سخن دلم شكست و غم تمام اعضاى مرا گرفت، تا اينكه منزل آمديم و كتابى از كتابهاى پدرم را برداشتم كه جهت رفع غم و غصه، خود را مشغول كنم.
تا جلد كتاب را باز كردم و صفحات آن را ورق زدم، پشت كتاب نوشته اى نظر مرا به خود جلب كرد.
وقتى كه مطالعه كردم، ديدم حديثى از حضرت امام صادق (ع) نوشته که از پيغمبر (ص) نقل فرموده است:
هر كسى كه مريض باشد، بعد از نماز صبح، چهل بار بگويد:
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ، حَسْبُنَااللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ، تَبارَكَ اللّهُ اَحْسَنُ الْخالِقينَ، و لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِّى الْعَظيمِ.
بعد دستش را بر آنجايى كه درد مىكند بمالد، از آن درد صحيح و سالم گردد و حضرت عزّت خداوند تبارك و تعالى او را شفا بخشد.
من شب را تا صبح صبر كردم، وقتى صبح شد و نمازم را بجا آوردم، اين دعا را چهل مرتبه با سوز و گداز و دل شكسته خواندم و دستم را بر موضع درد ماليدم.
خداوند تبارك و تعالى به بركت اين ذكر مرض را از من رفع نمود و شفايم داد.
ولى باز همينطورى كه نشسته بودم، مى ترسيدم برخيزم كه مبادا دوباره آن مرض برگردد، تا سه روز هينطور بودم، تا اينكه ديدم، نه، اصلا اثرى از مرض نيست.
پدرم را صدا زدم و ماجرا را براى او تعريف كردم، پدرم خيلى خوشحال شد، و خدا را شكر كرديم.
بعد آمديم براى بعضى از اطباء و پزشكان ذمى، ماجرا را نقل كردم، آنها بعد از معاينات و ملاحظات در همان آن مسلمان شدند و كلمه شهادت را به زبان جارى نمودند و از مسلمانان عالى و خوب شدند.
📔 مهج الدعوات، ص٧٧
#امام_صادق #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
♦️ آزمون سخت
از امام باقر علیه السلام روایت شده که فرمود: یاران علی علیه السلام گفتند: ای امیرالمؤمنین کاش چیزی از آن چه که رسول الله صلی الله علیه و آله به تو رسانده به ما نشان دهی تا به آن اطمینان یابیم.
فرمود: اگر امر شگفتی از عجایب من ببینید کافر شده و میگویید: ساحری دروغگو و کاهن است.
گفتند: کسی از ما نیست مگر این که میداند تو وارث رسول الله صلی الله علیه و آله هستی و علم او به تو رسیده.
فرمود: علم عالِم دشوار است و کسی جز مؤمنی که خدا دلش را در ایمان آزموده و با روحی او را تأیید کرده، توان تحمل آن را ندارد،
سپس فرمود: اما اگر نمی پذیرید اکنون برخی از عجائب و آن چه خدا از علم به من داده به شما نشان میدهم.
هفتاد مرد که در نظر خودشان از بهترین شیعیان او بودند به دنبال او رفتند.
علی علیه السلام به آنها فرمود: من به شما چیزی نشان نمی دهم مگر این که عهد و میثاق خدا را از شما بگیرم که به من کفر نورزید و مرا به ساحر بودن متهم نکنید. به خدا به شما نشان نمی دهم مگر آن چه که رسول الله صلی الله علیه و آله به من آموخته.
از آنها عهد و میثاقی محکم تر از آن چه خدا از از رسولانش گرفته، گرفت سپس فرمود: رویتان را بر گردانید تا آنچه را که میخواهم دعا کنم،
پس شنیدند که دعاهایی خواند که مانند آن را نشنیده بودند سپس فرمود: رویتان را برگردانید، برگرداندند، در طرفی باغ ها، رودها و قصرهایی پدیدار شد و در طرفی دیگر آتشی زبانه میکشید، تا جایی که آنها در مشاهده بهشت و آتش شک نکردند.
بهترین آنان در سخن گفتن گفت: این سحری بزرگ است. و کافر شده بازگشتند به جز دو مرد.
وقتی همراه دو مرد بازگشت به آنها فرمود: سخن آنان و عهد و میثاق گرفتن من از آن را شنیدید و دیدید که کفر ورزیدند و باز گشتند. اما به خدا این فردا حجت من بر آنها در نزد خداست، خدا میداند که من نه کاهنم نه ساحر و نه این که چنین چیزی از من و پدرانم دیده شده است. بلکه آن علم خدا و رسول اوست که خدا آن را به رسولش سپرده و رسول الله صلی الله علیه و آله آن را به من سپرده و من به شما رساندم. پس اگر به من شک کنید به خدا شک کردهاید،
تا این که به مسجد کوفه رفت و دعاهایی کرد. ناگهان سنگ ریزههای مسجد تبدیل به مروارید و یاقوت شدند، به آن دو فرمود: چه میبینید؟
گفتند: این مروارید و یاقوت است. فرمود: اگر پروردگارم را در چیزی بزرگتر از این قسم دهم، قسم مرا راست میگرداند. یکی از آن دو کافر شده بازگشت، اما دیگری ثابت قدم ماند.
علی علیه السلام به او فرمود: اگر چیزی از آن برگیری پشیمان شوی و اگر رها کنی پشیمان شوی. طمعش او را رها نکرد تا این که مرواریدی برداشت و در آستینش قرار داد.
وقتی صبح شد به آن نگریست که مرواریدی سفید بود که هیچ کس مانند آن را ندیده بود، گفت: ای امیرالمؤمنین من از این یک مروارید برداشتم.
فرمود: چه چیز تو را بر آن داشت؟ گفت: خواستم بدانم که آیا واقعی است یا نه.
فرمود: اگر تو آن را به جایی که از آن بر داشتی بازگردانی خدا بهشت را به تو در عوض آن میدهد و اگر تو آن را بازنگردانی خدا به تو در عوض آن آتش میدهد.
مرد برخاست و آن را به جایی که از برداشته بود باز گرداند و خدا آن را تبدیل به سنگ ریزه کرد همان طوری که بود.
یکی از آنها گفت: او میثم تمار بود و برخی دیگر گفتند: بلکه او عمرو بن حَمِق خُزاعی بود.
📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢۵٩
#امام_علی #داستان_بلند
🔰 @DastanShia