eitaa logo
📝داستان شیعه🌸
2.4هزار دنبال‌کننده
38 عکس
3 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 مکان ملاقات از حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام روایت شده است که فاطمه اطهر سلام الله علیها به پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله گفت: «ای پدر! در روز قیامت، همان روزی که روز هول و قیل و قالی بزرگی خواهد بود، من تو را در کجا ملاقات کنم؟» فرمود: «ای فاطمه! آن روز مرا در حالی در بهشت ملاقات خواهی کرد که پرچم «الحمد للَّه» با من خواهد بود. من آن روز نزد خدا برای امت خود شفاعت خواهم کرد. فاطمه گفت: «ای پدر! اگر آنجا تو را ملاقات نکنم چه باید کرد؟» فرمود: «نزد حوض کوثر که امت خود را آب می‌دهم.» گفت: «ای پدر! اگر آنجا هم ملاقات نکردم چه؟» فرمود: «نزد صراط که من آنجا ایستاده‌ام و می‌گویم: پروردگارا! امت مرا سلامت بدار.» گفت: «اگر در آنجا نیز تو را نبینم چه؟ » فرمود: «مرا لب جهنم خواهی دید که شر و شعله آن را از امتم دور می‌گردانم.» فاطمه سلام الله علیها از این بشارت مسرور گردید. 📔 بحار الأنوار: ج۴۳، ص۲۲ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ❌ خطر بد زبانی یکی از بانوان مسلمان، روزها را روزه می‌گرفت و شبها را در نماز عبادت به سر می‌برد. اما بد اخلاق بود و با زبانش همسایگان خود را اذیت می‌کرد. شخصی در محضر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله از این بانو تعریف کرد که او اهل نماز و روزه است و تنها یک عیب دارد و آن این است که بد اخلاق است و با زبانش همسایگان را می‌رنجاند. رسول خدا فرمود: «لا خیر فیها، هی من أهل النار»: در آن زن هیچ خیری نیست، او اهل جهنم است. 📔 بحار الأنوار: ج٧١، ص٣٩٣ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌺 دیدار با فرشتگان حمران بن اعین خدمت امام باقر علیه السلام رسید، مطالبی را پرسید. هنگامی که خواست حرکت کند، عرض کرد: فرزند پیامبر! خدا به شما طول عمر مرحمت کند و مرا از برکات وجود شما بهره‌مند نماید. هنگامی که شرفیاب خدمت شما می‌شویم، قلبمان صفایی پیدا می‌کند، دنیا را فراموش می‌کنیم و ثروت مردم در نظرمان بی ارزش می‌گردد. اما همین که از خدمت شما بیرون می‌رویم و با افراد جامعه تماس می‌گیریم باز به دنیا علاقه مند می‌شویم. حضرت فرمود: این از حالات قلب است. قلب انسان گاهی سخت و گاهی نرم می‌گردد. سپس فرمود: یاران پیامبر صلی الله علیه و آله یک وقت به آن حضرت عرض کردند: یا رسول الله! ما می‌ترسیم منافق باشیم. پیغمبر فرمود: چرا؟ گفتند: هر وقت که در محضر شما هستیم ما را موعظه نموده، و به آخرت علاقه مند می‌کنید و ترس در دل ما ایجاد می‌شود، طوری که گویا با چشم خود بهشت و جهنم را می‌بینیم، اما همین که خارج می‌شویم به خانه که می‌رویم خانواده و زندگی را می‌بینیم، حالتی که در خدمت شما داشتیم از دست می‌دهیم گویا اصلا چنین حالی را قبلا نداشته ایم، این وضع ما است آیا با این حال ما منافق نمی شویم؟ (در خدمت شما طوری و در بیرون طور دیگری هستیم). حضرت فرمود: نه، چنین نیست. زیرا این تغییر و تحول دل‌های شما از وسوسه شیطان است که شما را به دنیا علاقه‌مند می‌کند. به خدا سوگند! اگر همیشه در همان حال اولی بمانید فرشتگان با شما دست می‌دهند و بر روی آب راه می‌روید... 📔 بحار الأنوار، ج٧٠، ص۵۶ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🤲 دعا بر سر سفره غذا از وضع ناهنجارِ مالی و ازهم پاشیدگیِ زندگی‌ام به امام صادق علیه السلام شکایت کردم. امام فرمود: هنگامی که به کوفه رفتی با فروش بالشِ زیرِ سَرَت هم که باشد به ده درهم غذائی آماده کن و مقداری از برادرانَت را به غذا دعوت کُن و از ایشان بِخواه تا درباره تو دعا کنند. حفص گوید: به کوفه آمدم و هرچه تلاش کردم غذائی تهیّه کنم میسّر نشد، تا بالاخره طبق دستور امام صادق بالش زیر سَرَم را فروختم و با آماده ساختنِ غذا، تعدادی از برادرانِ دینیِ خود را دعوت نموده و از ایشان خواستار دعا در حلّ مشکلات زندگی‌ام شدم، آنها هم با صرف غذا دعا کردند. او اضافه کرد: به خدا قسم! جز مدّت کوتاهی از این قضیّه گذشت که متوجّه شدم کسی درِ خانه را می‌زنَد و چون در را باز کردم، دیدم شخصی که با او داد و ستد داشتم و از وی طلبکار بودم به سراغ من آمد و با پرداخت مبلغ سنگینی که به گمانَم ده هزار درهم بود، بدهیِ خود را با من تصفیه و مصالحه کرد و از آن پس پی درپی امرِ من رو به فَراخی و گُشایش نهاد و به رفع سختی و تنگدستی انجامید. 📔 کافی، ج۵، ص۳۱۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ⚰️ ترس از آخر کار جناب آقای منوچهر موریسی داستانی طولانی نقل نمودند که خلاصه‌اش این است: اوقاتی که ایشان در حومه لارستان در قریه اسیر به آموزگاری مشغول بودند جوانی به نام احمد از اهل آن قریه مریض سخت و محتضر آماده مرگ می‌شود، پس در حالت احتضارش آقای منوچهر او را تلقین می‌گوید و کلمه طیبه "لااِلهَ اِلا اللّهُ" را به سختی پس از تلقین بسیار می‌گوید و همچنین جمله "محمد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله" را هم می‌گوید، ولی جمله "علی ولی اللّه" را نمی‌گوید و پس از اصرار با سرش اشاره کرد که نمی‌گویم و بعد هم به زبانش گفت نمی‌گویم، پس از آن در یک حالت اغما و بی‌هوشی فرو رفت و همه از اطرافش متفرق شدند، چند روز به همان حالت بود تا اینکه او را به شیراز بردند و در بیمارستان بستری نمودند و پس از چند روز حالش خوب شد و از بیمارستان خارج گردید. پس به دیدن او رفتم و گفتم آن روزی که به تو تلقین می‌گفتم چرا از گفتن "علی ولی اللّه" خودداری می‌کردی؟ احمد از شنیدن این پرسش من حالت ترس و وحشتی عارضش شد و لب خود را گزید و گفت در آن موقع که شما مرا تلقین شهادت می‌کردید، دیدم که شهادت به صورت زنجیری است دارای سه حلقه قطور که روی حلقه اوّل "لااِلهَ اِلا اللّهُ" و روی حلقه دوم" مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ" و روی حلقه سوم "عَلِیّ ُوَلِیّ ُاللّهِ" نوشته بود، حلقه اول در دست من بود و حلقه دوم در وسط و حلقه سوم در دست دیوی که هیکل او وحشت آور بود، می‌باشد و در دست دیگرش کیسه‌ای بود که من احساس می‌کردم تمام پول و نقدینگی من در آن است. من با تلقین شما" لااِلهَ اِلا اللّهُ" و "مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ" را گفتم و چون می‌خواستم جمله "علی ولیّ اللّه" را بگویم آن دیوصورت، زنجیر را به سختی از دستم می‌کشید و می‌گفت اگر گفتی تمام پول و دفتر بانکی تو را که در این کیسه است می‌برم، من هم از ترس اینکه تمام دارائی مرا نبرد، نمی‌گفتم و در آن حالت، محبت زیادی به پولهایم داشتم، با آن حالت حلقه توحید را از دست نمی‌دادم و رها نمی‌کردم، در این کشمکش و ناراحتی شدید بودم که ناگاه سیدی نورانی و جذاب ظاهر گردید و پای مبارک را روی زنجیر گذارد مثل اینکه آن دیوصورت دستش زیر پای آن بزرگوار بوده و فشرده شد، فریادی زد و زنجیر را رها ساخت، تمام زنجیر به دست من آمد دیگر نفهمیدم چه شد تا وقتی که چشمم باز شد و خود را غرق عرق و در بستر بیماری افتاده دیدم. 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص١٧٩ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ♦️ مبارزه با خرافات هنگامی که ابراهیم پسر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله چشم از جهان فرو بست. در همان روز خورشید گرفت. عده ای گفتند: خورشید نیز به خاطر مرگ ابراهیم غمگین است (و این علامت عظمت رسول خداست). پيامبر صلّى‌اللَّه‌عليه‌وآله فوراً پیش از دفن جنازه ابراهیم، مردم را به مسجد دعوت کرد و بالای منبر رفت و فرمود: ای مردم! خورشید و ماه دو نشانه از نشانه‌های خداست و به دستور او در سیر و حرکت‌اند و به فرمان خدا مطیع می‌باشند، هرگز به خاطر مرگ و زندگی کسی گرفته نمی‌شوند! هرگاه خورشید و ماه گرفت، نماز آیات بخوانید! سپس از منبر پایین آمدند و نماز آیات را با جماعت خواندند، آنگاه به علی علیه‌السلام فرمود: پیکر فرزندم ابراهیم را برای دفن آماده کن! علی علیه‌السلام جنازه ابراهیم را غسل داد و کفن کرد پس از آن مردم دفنش کردند. 📔 بحار الأنوار: ج٢٢، ص١۵۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💫 معجزه‌ای از امام صادق (ع) جمعی از اصحاب خاص امام صادق (ع) در محضرش بودند، امام به آنها رو کرد و فرمود: خزانه‌های زمین و کلیدهای آن نزد ما است، اگر خواسته باشم با یک اشاره کنم و بگویم، (هر چه طلا داری، خارج ساز)، زمین اطاعت خواهد کرد. آنگاه امام صادق (ع) با یک پایش اشاره کرد و روی زمین خطی کشید، زمین دهان باز کرد، سپس اشاره کرد، یک شمش طلا به اندازه یک وجب بیرون آمد. امام به حاضران فرمود: خوب بنگرید، آنها چون خوب نگاه کردند، شمشهای بسیاری را روی هم دیدند که می‌درخشید، یکی از حاضران پرسید: قربانت گردم با اینکه به شما آن همه مکنت داده شده، چرا شیعیان شما نیازمند هستند؟ امام صادق فرمود: خداوند دنیا و آخرت را برای شیعیان ما جمع کند و آنها را وارد بهشت پر نعمت نماید و دشمنان ما را وارد دوزخ سازد. (بنابراین نباید به دنیا دل ببندیم و آخرت را فراموش کنیم و باید دل به آخرت بست و دنیا را به عنوان راه عبور، برگزید). 📔 کافی، ج١، ص ۴۷۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ♦️ معجزه از امام رضا (ع) ابراهیم بن موسی می‌گوید: از امام رضا علیه السلام طلب داشتم و اسرار و پافشاری می‌کردم که طلب مرا بدهد و آن حضرت از من مهلت می‌خواست و وعده می‌داد. روزی آن حضرت به استقبال والی مدینه می‌رفت، من همراهش بودم، وقتی که نزدیک قصر فلان رسید، در آنجا در سایه درختها فرود آمد، من هم در آنجا پیاده شدم و غیر از ما کسی در آنجا نبود، به امام رضا علیه السلام عرض کردم: قربانت گردم، عید نزدیک است و به خدا که من پولم ته کشیده، طلب مرا بده. حضرت رضا علیه السلام با تازیانه اش، محکم زمین را خراش و شیار داد، سپس دست برد و از لای آن شیار، شمش طلائی را در آورد و به من داد و فرمود: این را ببر و از آن بهره برداری کن و آنچه که دیدی مخفی کن. 📔 کافی، ج١، ص ۴٨٨ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ خدمتگزاری جن‌ها از امامان (ع) سدیر صیرفی می‌گوید: امام باقر علیه السلام مرا برای انجام اموری، مأمور کرد، من سوار بر شتر، حرکت کردم و هنگامی که به (دره روحاء) رسیدم، شخصی را به صورت انسانی دیدم که خود را به پارچه ای پیچیده بود، گمان کردم تشنه است، به سویش رفتم و ظرف آب به او دادم. گفت نیازی به آب ندارم، نامه ای به من داد که مهرش هنوزتر بود، نگاه کردم دیدم مهر امام باقر علیه السلام است، به او گفتم: کی در نزد صاحب این نامه بودی؟ گفت: همین لحظه. در نامه مطالبی بود که امام باقر علیه السلام به من دستور آن را داده بود، در همان لحظه، تا نگاه به نامه رسان کردم، کسی را ندیدم وقتی که امام باقر علیه السلام به مدینه آمد به محضرش رفتم و عرض کردم: مردی در فلان محل نامه شما را به من رسانید که هنوز مهرش تر بود (او چه کسی بود؟). امام باقر: ای سدیر! ما خدمتگزارانی از طایفه جن داریم، هر گاه کاری را خواستیم تا با سرعت انجام شود، آنها را برای انجام آن کار می‌فرستیم. 📔 کافی، ج١، ص ٣٩۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 معامله پیراهن امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در ایّام خلافت همانند یک فرد عادی وارد بازار بزّازها شد تا برای خود و غلامش پیراهن تهیه کند، آنگاه در مغازه پیراهن فروش رفت و چون مغازه دار حضرتش را شناخت وگفت: یاامیرالمؤمنین! بفرمائید آنچه را که بخواهید نزد من موجود است، ازآن مغازه گذشت تا رسید به دکان جوانی نورَس و از وی دو پیراهن خرید، یکی را به سه درهم و دیگری را به دو درهم و جمعا پنج درهم پرداخت، در بین راه به غلامش قنبر فرمود: لباس سه درهمی را تو بگیر و بپوش. قنبر گفت: شما برفرازِ منبر می‌رَوید و برای مردم سخنرانی می‌فرمائید، شایسته تر هستید که پیراهنِ بهتر را بپوشید. امام فرمود: تو جوانی و شور و شوقِ جوانی در سر داری و باید آن را که بهتر است بپوشی، وانگهی من از پروردگارم شرم می‌کنم که از تو - در پوشش لباس - برتری جویَم. من شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می‌فرمود: از همان لباسی که خود می پوشید به غلامانتان بپوشانید و از همان خوراکی که خود می‌خورید بدانها بخورانید. آنگاه لباس را در تن کرد و آستینش را کشید و دستور داد مقدار بلندیِ آن را قطع نماید، تا برای فقرا کلاهی دوخته شود. جوانِ فروشنده گفت: اجازه دهید تا لبِ آستین را بدوزم. فرمود: آن را رها کن، کار از این حرفها زودتر می‌گذرد. بعدا پدرِ جوان که صاحب اصلی مغازه بود از راه رسید، او امیرمؤمنان را می‌شناخت و چون از جریانِ معامله آگاه شد، به دنبال آن حضرت رفت و با ارائه دو درهم گفت: آقا ببخشید، پسرِ من شما را نمی شناخت، این دو درهم سود آن است، من از شما سود نمی خواهم، اینک آن را بگیرید. حضرت از پس گرفتنِ دو درهم امتناع کرد و فرمود: من نمی گیرم، ما حرفهایمان را باهم زدیم، - من چانه زدم و او چانه زد - و سرانجام هردو بر این مبلغ توافق کردیم. 📔 بحارالانوار، ج۴۰، ص۳۲۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌱 صدقه، یا ساعت سعد و نحس محدّث عالیقدر کلینی از امام صادق علیه السلام روایت نموده که فرمود: زمینی بود که باید بین من و مردی نجوم شناس تقسیم شود و او زمینه چینی می‌کرد که خود در ساعتِ سَعْد و خوب در محل حاضر شود و من در ساعتی نحس و نامَیمون، پس (گویا براساس قرعه) زمین تقسیم شد و بهترین سهم آن نصیبِ من گردید. در این موقع آن مرد (از روی تأسّف) دست راستش را بر دست چپش زد و گفت: من هرگز چنین روزی را ندیده بودم! گفتم: وای بر دیگر روز (که قیامت باشد و مثلاً بدیِ امروز - به خاطر محروم شدن از سهمِ بهتر - سهل‌تر از روز قیامت خواهد بود)، و از چه رو از دیدنِ امروز ناراحتی؟ گفت: من دارای علم نجوم هستم، پس تو را در ساعت نحس از خانه بیرون آوردم و خودم در ساعت سَعد و مَیمون بیرون آمدم. امّا اکنون که زمین تقسیم شد، بهترین سهم به نام تو درآمد. گفتم: آیا ایراد نکنم برای تو حدیثی را که پدرم برای من ایراد فرمود؟ او مرا حدیث کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: کسیکه خوشحال شود ازینکه خدا نحسیِ روز را از وی دفع و برطرف سازد، روزش را با صدقه آغاز کند، تا خداوند نحوستِ آن روز را از وی برطرف کند، و کسی که دوست دارد خدا نحسیِ شبش را برطرف فرماید، شب را با دادنِ صدقه افتتاح نماید تا نحسیش را دفع نماید. سپس فرمود: من امروز بیرون آمدنم را با صدقه آغاز کردم و صدقه برای تو بهتر از علم نجوم است. 📔 کافی، ج۴، ص۶ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ شبیه‌ترین به رسول الله (ص) عایشه نقل می‌کند که گفت: «من هیچ کس را ندیدم که از لحاظ سخن گفتن، بیشتر از فاطمه (سلام الله علیها) به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) شباهت داشته باشد. هر گاه فاطمه به حضور پیامبر اعظم اسلام می‌آمد، پیغمبر اکرم به وی سلام و خوشامد می‌گفت، دست هایش را می‌بوسید و او را به جای خود می‌نشانید. هر گاه پیغمبر معظم اسلام به دیدن فاطمه می‌رفت، فاطمه از جای خود بر می‌خاست و به پدر خویش خوشامد می‌گفت و دست‌های مبارکش را می‌بوسید. هنگام بیماری پیامبر خدا که به همان علت از دنیا رفت، فاطمه به حضور آن حضرت مشرف شد. رسول اکرم در گوش فاطمه سخنی گفت که فاطمه گریان شد. سپس در گوشش چیزی گفت که فاطمه خندان گردید! من با خود گفتم: «برای فاطمه فضیلت و برتری بسیار قائل بودم. اکنون معلومم شد که وی هم نظیر زنان است، زیرا در حالی که گریان است می‌خندد! وقتی دلیل خنده اش را از او جویا شدم گفت: «اگر پاسخ تو را بدهم، سرّی را که پیامبر هم اکنون گفته آشکار ساخته ام.» هنگامی که پیامبر معظم اسلام از دنیا رحلت کرد، من بار دیگر علت آن خنده فاطمه را از او پرسیدم. گفت: «وقتی پدرم خبر فوت خود را به من داد، گریان شدم. سپس خبری را به من داد که از شنیدنش خندان شدم. او فرمود: «تو اولین کس از اهل بیتم هستی که به من ملحق می‌شوی. 📔 بحارالانوار، ج۴۳، ص۲۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸راه ندادن به مراجعین یکی از شیعیان سرشناس و رجال حدیث عصر امام صادق علیه السلام بود به هنگامی که اعتبار و ثروتش فزونی یافت، به خاطر آن که هر روز فقرای شیعه مزاحمش نشوند و ملاقاتش برای هرکسی به آسانی صورت نگیرد، مستخدمی را برای دربانی خانه اش تعیین نمود تا هرکس را صلاح دید، بپذیرد و از دردسرِ دیگر مراجعین آسوده خاطر باشد. او در همان سال توفیق زیارت خانه خدا نصیبش گردید و در خلال مراسم حجّ به محضر امام صادق علیه السلام شتافت و مؤدّبانه جلو رفت و عرض ارادت و سلام کرد، ولی برخلاف همیشه امام از وی روگردانید و با قیافه ای گرفته و درهم، سلامِ او را پاسخ داد. این برخورد برای اسحاق غیرمنتظره بود، او سخت ناراحت شد و به دست و پای امام افتاد، و عرض کرد: چه باعث شده است که حالِ شما نسبت به من این گونه تغییر نموده، مگر چه خطائی از من سرزده است؟! امام علیه السلام فرمود: چون وضع رفتار تو نسبت به مؤمنان عوض شده است. اسحاق بلادرنگ ازین سخن به گماردنِ دربان و دربند خانه اش منتقل شد و عرض کرد: قربانت شوم! من قصدم ازین کار بدرفتاری با مؤمنان نبود، من ترسیدم مبادا دچار آفتِ شهرت طلبی و خودخواهی شوم که مستخدمی را مأمور درِ خانه‌ام نمودم. امام فرمود: ای اسحاق! مگر نمی دانی وقتی دونفر از شیعیان ما به ملاقات یکدیگر نائل شده، دست در دستِ هم نهند، خداوند در میانِ دو دستِ آنها صد واحد رحمت قرار می‌دهد که نود و نه واحد آن از آنِ کسی خواهد بود که رفیقش را بیشتر دوست داشته باشد. وقتی با هم معانقه و دست بگردن شوند، رحمتِ حق آنان را فراگیرد، و چون مدّتی را باهم نشینند و نسبت به یک دگر مهر ورزند، بدانها گفته شود: دانسته باشید که خداوند شما را بخشید. 📔 ثواب الأعمال، ص۱۷۶ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💎 خریدن آزادمردان به روایت شیخ صدوق، روزی مردی نزد امام علی علیه السلام آمد و عرض کرد: مرا حاجتی است. امام علیه السلام به خاطر آن که در انظار حاضرین به ذلّتِ سؤال نیفتد، پیش از آن که حاجتش را به زبان آورد، فرمود: حاجت خود را - با انگشت - روی زمین نقش کن. آن مرد بر زمین نوشت: من فقیر و محتاج هستم. امام علیه السلام به قنبر دستور داد: برو دو قطعه پارچه لباس (حلّه) برای او بیاور. مرد فقیر با برخورد این چنینی از ناحیه امیرمؤمنان علیه السلام، چهار بیت شعر در مدح و ثنای آن حضرت سرود. امام علیه السلام برای دومین بار به قنبر دستور داد: صد دینار به او ده. کسانیکه در مجلس ناظر ماجرا بودند، از روی تعجّب یا تنگ نظری گفتند: یاعلی! زیاد دادی، راستی او را بی نیاز فرمودی! علی علیه السلام فرمود: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: هرکس را در جایگاه خود قرار دهید و چون این، مرد باکمالی است، شایسته اکرام و احترامِ بیشتر می‌باشد. سپس فرمود: من درشگفتم که بعضیها با پول خود غلام و برده می‌خرند - و مثلاً از آنها کار می‌کشند - امّا حاضر نیستند با بذل و بخشش و گذشتهای مالی، آزادمردان را همچون بنده و برده خویش کنند و به هنگام نیاز از وجودشان استفاده نمایند. 📔 أمالي صدوق، ص ۱۶۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌱 کلاس درس با حضور امام زمان (عج) علامه نوری در کتب دارالسلام و نجم الثاقب از خط سید سند؛ آقا میرزا صالح فرزند خلف مرحوم آقا سید مهدی نقل نموده است که یکی از صلحای ابرار از اهل حله برای ما نقل کرد: یک روز صبح از خانه خود برای زیارت سید اعلی الله مقامه بیرون آمدم. در راه از کنار مقام معروف به قبر سید محمد ذی الدمعه عبور نمودم. در نزد قبر، شخصی را دیدم که منظر نیکوئی داشت و صورت مبارکش درخشان و مشغول به قرائت فاتحه بود. با دقت نگاه کردم، دیدم در شمایل عربی است و از اهل حله نیست. با خود گفتم که این مرد غریب است و اهتمام ورزیده به زیارت صاحب این قبر و ایستاده و فاتحه میخواند ولی ما اهل این شهر بدون توجه از کنار مقبره اش میگذریم و فاتحه ای نمیخوانیم. ایستادم و حمد و سوره ای خواندم. از قرائت که فارغ شدم سلام کردم. جواب سلام داد و فرمود علی، به زیارت سید مهدی می روی؟ گفتم بله. فرمود من نیز با تو می آیم. مقداری که راه رفتیم به من فرمود: از خسارتی که امسال در اموالت دیدی ناراحت نباش، این به خاطر حجی بود که در ذمه ات بود. مال دنیا می آید و می رود. به من خسارتی مالی وارد شده بود که به دلیل حفظ اعتبار تجارت، احدی را از آن مطلع نکرده بودم! به همین جهت از شنیدن این جمله بسیار ناراحت شدم و با خود گفتم: سبحان الله! ورشکستگی من به قدری شایع شده که غریبه ها هم از آن آگاه شده اند. ولی در جواب او گفتم الحمد لله علی کل حال. سپس فرمود: ضرری که به تو رسیده به زودی جبران می شود و بعد از مدتی به حال اول خود بر میگردی و دین خود را ادا می کنی. من ساکت شدم و درباره سخن او فکر میکردم، تا به در خانه شما رسیدیم. مقابل در ایستادیم. عرض کردم: بفرمایید مولای من. من از اهل خانه هستم. فرمود شما بفرمایید که انا صاحب و الدار ( که منم صاحب خانه و صاحب الدار) ( این دو از القاب آن حضرت است). از ورود امتناع نمودم. دست مرا گرفت و قبل از خود وارد خانه نمود. داخل مسجد که شدیم دیدیم تعدادی طلبه نشسته اند و منتظرند که سید قدس الله روحه جهت تدریس از خانه خارج شود و جهت احترام، جای نشستن او خالی بود و کسی در آنجا ننشسته بود و در آن موضع کتابی گذاشته بود. سپس آن شخص رفت و درآن محل که محل نشستن سید رحمه الله بود نشست. آنگاه آن کتاب را گرفت و باز کرد (و آن کتاب شرایع، تالیف محقق بود) و از میان اوراق کتاب چند جزء مسوده که بخط سید بود بیرون آورد و شروع به خواندن آن کرد ( خط سید به گونه ای بود که هر کسی نمیتوانست آن را بخواند). و به طلاب می فرمود: آیا تعجب نمیکنید در این فروع ؟ والد اعلی الله مقامه نقل کرد که وقتی از درون خانه بیرون آمدم آن مرد را دیدم که در جای من نشسته. به محض اینکه مرا دید برخواست و از آن مکان جا به جا شد. ولی به او اصرار کردم که در همان مکان جلوس بفرماید. و دیدم مردی است خوش منظرو زیبا چهره در لباسی غریب. وقتی نشستیم رو به او نمودم و خواستم از حالش سئوال کنم و بپرسم که او کیست و وطنش کجا است ولی حیا کردم. سپس شروع به بحث نمودم . او نیز در آن بحث صحبت هایی می فرمود . مانند مروارید غلطانی بود که به شدت مرا مبهوت کرد. یکی از طلاب گفت سکوت کن. تو را چه به این سخنان! تبسم کرد و ساکت شد. وقتی که بحث تمام شد به او گفتم: از کجا به حله آمده اید؟ فرمود از بلد سلیمانیه. گفتم چه وقت حرکت کردید؟ فرمود دیروز خارج شدم در حالی نجیب پاشا سلیمانیه را فتح کرده و با شمشیر و قهر آنجا را گرفته و احمد پاشا پابانی را که در آنجا سرکشی میکرد را برکنار نمود و و بجای او عبدالله پاشا برادرش را نشاند. والد مرحوم قدس سره گفت من از خبر او متحیر شدم و اینکه این فتح و خبر به حکام حله نرسیده و در به ذهنم نرسید که از او بپرسم چگونه دیروز راه افتاده و اکنون به حله رسیده در حالی که میان حله و سلیمانیه برای سوار تندرو بیش از ده روز راه است. آنگاه آن شخص امر فرمود یکی از خدام خانه را که برای او آب بیاورد. خادم ظرف را گرفت که آب از حب بردارد. او را صدا کرد و فرمود: با این ظرف آب نیاور. زیرا حیوان مرده ای درون آن است! خادم نگاه کرد و در آن چلپاسه ی (مارمولک) مرده ای دید. ظرف دیگری برداشت و برایش آب آورد. پس از نوشیدن آب از جا برخواست که برود. من نیزبه احترام او برخواستم. مرا دعا کرد و رفت. زمانی که از خانه بیرون رفت به گروهی که در آن مکان بودند گفتم چرا خبر او را در فتح سلیمانیه انکار نکردید؟ گفتند چرا خودت انکار نکردی؟ مرحوم والد فرمود: به آنها گفتم جستجو کنید ولی گمان نمی کنم که او را بیابید. و الله او صاحب الامر روحی فداه بود. آن جماعت در طلب آن جناب متفرق شدند ولی اثری از او نیافتند. سپس فرمود ما تاریخی را که در آن روز از فتح سلیمانیه خبر داد را ثبت کردیم. و بشارت خبر آن پس از ده روز به حله رسید . 📔 عبقری الحسان: ج ۲، ص ۹۲ 🔰 @DastanShia