eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
امام علی (ع): 📢دل نوجوان مانند زمين خالى است كه هر چه در آن افكنده شود، آن را مى پذيرد قسمتی از نامه ٣١ نهج البلاغه 🌸🍃
۳۰ فروردین ۱۳۹۹
... ... ... ... ... ... .... اما!! امانه... اندڪےصبرڪن... خاڪ‌رانه... خاڪ‌رامیخواهم!! خاڪ‌ڪربلارانمےدهم... ... ... نه‌هیچ‌یڪ‌رانمےدهم... همه‌شان‌براےمن‌ڪربلایند... بوے ... خون‌را نمےدهم‌یاد دهم... اگربدهم‌قلبم‌چه‌مےشود؟ براےچه‌بٺپد؟ اگرروزےخواسٺےمن‌راازڪربلاو ازمن‌بگیرے!! بگیر... امابهایش‌گزاف‌اسٺ!!! فقط‌به‌قیمٺ ... ·
۳۰ فروردین ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۰ فروردین ۱۳۹۹
•✨• : هرگاه‌برای‌ دلتنگ‌شـدید؛ باتعشّق‌«عشق و علاقه‌»قرآن‌بخوانیـد...📖 ... :) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃••◈🌸◈••🍃
۳۰ فروردین ۱۳۹۹
گشتیـــم و گشتیـم ، ذکـری بالاتـــر از پـیـــدا نکردیم. دعایی که مختصر و مؤثر باشد ، صلوات زیاد است . خـــداوند با صلوات عاشقانه و محبّانه ، شما را بالا می برد 🌸🍃
۳۰ فروردین ۱۳۹۹
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
... 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 ۴ ۲۲ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 🌾رأس ساعت ۹:۰۰ به نیزارهای پشت آب رسیدیم باورم نمی شد دوباره (چیت سازیان) را آنجا ببینیم.😍 هر که او را با آن هیبت اسطوره ای در این لحظه دید، انرژی گرفت.☺️ هم کنارش بود. هر دو قران به دست ایستادند تا را از زیر قرآن عبور دهند. گاهی منوری بالا می رفت. ما پشت بودیم و هنوز پا به آب نگذاشته بودیم. زیر نور ، ریش خرمایی رنگ علی آقا با آن چشمهای زیبای آبی اش، دیدنی بود. حرف هایش مثل گذشته رنگ نداشت. او را گرم در آغوش گرفتم و شنیدم که گفت: " ."✨ آخرین بوسه را بر پیشانی علی آقا و حاج ستار زدم و به بچه‌ها گفتم: قبل از ورود به آب کنید. ظرف دو_سه دقیقه، تمام سر و صورتشان را با گِل و لجن پوشاندند.🦋 🕊🌹 ۱۰:۳۰ شده بود و حتماً غواصهای سمت راست داخل آب رفته بودند و نوبت ما بود.❣ نسیمی آمد. نسیمی که گیسوان نیزارها را به صورت و بدن گِلین می‌کوبید. نسیمی که بوی داشت.🍃 از کنار نیزارها به لب آب رفتم. ستون بی صدا پشت سرم آمد. آرام تا سینه داخل آب نشستم و فین ها را به پا کردم👣 و آهسته مثل ماهی، داخل آب رها شدم.🌸 ۳۵ نفر پشت سرم بودند و ۳۶ نفر در یک ستون دیگر در سمت چپم، پشت سر حاج محسن جام بزرگ. همه سرها بیرون از آب، از لب ساحل جدا شدیم و به سمت مقابل فین زدیم.👣💧 آب در شرایط، نه و نه مد بود. یعنی ما باید صاف به سمت مقابل میرفتیم. 💧هنوز ۵۰ متر از مسیر هزارمتری اروند را نرفته بودیم که تَق تَقِ تک تیرهای پراکنده بلند شد. هیچکدام به طرف ما نبود. این نوع تیر اندازی در شب‌های گذشته هم امری عادی و معمول بود؛ اما نه من و نه هیچ غواصی نمی دانستیم که در سمت مقابل مان انگشت ها روی ماشه اند و منتظر، تا ما هر لحظه به آنها نزدیک و نزدیکتر شویم و در تیررس کامل آنان قرار بگیریم.🌹 حدود ۱۰۰ متر از ساحل خودی جدا شده بودیم، که به آن بزرگ نزدیک شدیم که احتمال می‌دادیم شاید کمین دشمن باشد. دو اطلاعاتی از ما جدا شدند. حرکتمان را کند کردیم. چند دقیقه بعد برگشتند و گفتند: کشتی خالیه. کمین توش نیست. هنوز کلمات آخر از دهان غلام جوادی و (شهید) در نیامده بود که صدای رگبارهای ضد هوایی و انفجارهای سنگین از سمت راست ما، ولی با فاصله بسیار دور شنیده شد. آتش از آن سو به قدری زیاد بود که ما برای لحظه‌ای محو صدا و رد سرخ قطار گلوله‌هایی شدند که شلیک می شد. آیا عملیات لو رفته؟! این سوالی بود که در آن لحظه به ذهن هر غواصی خطور کرد. 👥همه سرها بیرون آب و پاها درجا می‌زدند و منتظر تصمیم و دستور من بودند. حاج محسن هم از سر ستون سمت چپ به طرف من آمد و گفت:کریم فکر می‌کنم عملیات لو رفته! این را که گفت برای یک لحظه حرف هایی که در جلسات هماهنگی لشکر بین ما رد و بدل می‌شد، در گوشم پیچید و یاد سخنان لشکر افتادم که تاکید می‌کرد های هر لشکر اگر کوتاهی یا غفلت کنند، باعث لشکرها و یگان های مجاور خودشان خواهد شد. حتی اگر این هشدارها در گوشم نمی پیچید می‌دانستم که های ۱۵۳ و ۱۵۵ به ساحل دشمن نزدیک تر از ما هستند و برگشت ما، یعنی قتل عام همه آنها...🥀🍂 🍂_____________________ پ.ن: حاج ستارابراهیمی، در عملیات کربلای۵ به شهادت می رسد. …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
۳۰ فروردین ۱۳۹۹
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 ۴ ۲۳ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 💧بی هیچ تزلزلی به حاج محسن گفتم: " نه می‌توانیم بایستیم و نمی‌توانیم برگردیم. فقط یک راه داریم، باید رو به جلو ادامه دهیم و ادامه دادیم و رسیدیم به جایی که باید بدون درگیری از کنار عراقی رد می‌شدیم. بچه‌های اطلاعات عملیات در های قبلی گفته بودند عراقی‌ها چند موضع تیربار در نوک ام الرصاص دارند. این تیربارها هنوز خاموش بودند، اما از دور عراقی هایی که توی خشکی به چپ و راست می دویدند به خوبی دیده می شدند. ما در فکر دشمن بودیم، اما قبل از درگیری با دشمن باید با جریان توفنده می جنگیدیم. جریانی که ظرف چند دقیقه آب آرام را خروشان کرد.💧 آب با دو جریان متضاد روبرو شد. از طرفی آب در حال مد بود، یعنی از سمت به سمت می‌آمد و از آنجا به کارون برمی‌گشت و ما را قهراً به سمت راست می برد. و از طرفی سیلابی که ناشی از باران دو روز گذشته بود به دلتای کارون رسیده بود و داشت به سرعت به داخل اروند می ریخت. یعنی درست همان جایی که ما به سمت دشمن فین می‌زدیم ما در نقطه مرکزی این گرداب و پیوند دو جریان آب بودیم. قبل از عملیات از خطر بزرگ گردابی که از تلاقی کارون ایجاد می‌شد، حرفی به میان انداخته بود؛ اما نه او و نه من و نه هیچ کس، نمی دانستیم که این جریان ما را در مدار یک چرخش آب قرار می‌دهد و دایره‌ای می‌سازد که مثل هیولا هر لحظه ما را به کام خود فرو می برد. 🌪 تندتر و تندتر شد و تاب و توان فین زدن را از بچه‌ها گرفت. اصلا هیچ پایی رو به جلو فین نمی‌زد. هیچکس اختیاری نداشت. هر کسی مثل یک پَر کاه با جریان گرداب به این سو و آن سو می رفت. با پرتاب یکی از بر اثر شدت چرخش آب، دیگری نیز به دلیل اتصال با طناب، به سمت او پرتاب می شد و این اژدهای گرداب، ما را دقیقاً به کنج جزیره می‌کشاند. بچه ها همهمه می کردند و هیچ کس به این نمی اندیشید که دشمن از داخل با انگشت ستون غواصان را نشان می دهد. اصلاً کسی در قید و بند تیرهای سرخ نبود که حالا در سمت ام الرصاص(تیر تراش) روی آب را می زد. همه به رهایی از گرداب فکر می‌کردند. من وقتی با دیوارهای دو_سه متری امواج بالا و پایین می شدم، به یاد سفارش افتادم که گفت:" ." ✨ همین که دهانم را باز کردم تا ذکر بگویم و از خدا و ائمه استمداد بطلبم، دهانم پر از آب شور شد. نفسم بند آمد. با این حال، ده ها مرتبه خدا را به قسم دادم. شاید اگر زنجیره طناب نبود هرکس ناخواسته به یک سمت می‌رفت، اما در عین بی اختیاری، چون همه به هم متصل بودیم کسی از ستون دور نشد. من به پشت روی آب خوابیدم و بند را به گردن انداختم و با یک دسته طناب را کشیدم تا شاید از این دور شوم. بعد از دقایقی، در اوج ناباوری، خودمان را دور از گرداب مهلک دیدم. این دور شدن به اراده ما نبود. حتماً خواست خدا بود.✨ … …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
۳۰ فروردین ۱۳۹۹
شهیدان از راست: 🌹 🌹 🌹 …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
۳۰ فروردین ۱۳۹۹