eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
820 دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی آنلاین - شد آتش دل ما سوز مصیبت تو - امیر عباسی.mp3
3.4M
🏴 (س) 🌴شد آتش دل ما سوز مصیبت تو 🌴یوم العزای ما شد روز مصیبت تو 🎤 …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
▪️محزون رنج های پدر می شوم مرو ▪️من شاهد عزای پدر می شوم مرو ▪️مادر بمان کنار گل یاس باغ خود ▪️آتش مزن به حاصل خود با فراق خود 🏴 (س) تسلیت باد. …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
مداحی آنلاین - نقش حضرت خدیجه در اسلام - حجت الاسلام عالی.mp3
2.42M
🏴 (س) 💢نقش حضرت خدیجه کبری در اسلام بسیار شنیدنی حجت الاسلام 📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید. …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 💧 ۴۸ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 💧از اینکه یک بار دیگر به جمع پرشور بچه های برگشته بودم، در پوستم نمی گنجیدم. غواصی خانه اول من بود با یک دنیا خاطره های تلخ و شیرین از گذشته های نه چندان دور. حاج حسین بختیاری که دید سرحال و قبراق شده‌ام گفت: فرماندهی گردان مثل گذشته با خودت، من هم کنارت خواهم بود. این تواضع و بی اعتنایی به نام و عنوان میراث شهدای غواصی بود که در میان تک تک مسئولان غواصی از جمله حاج حسین بختیاری موج میزد. لشکر، خطی کوهستانی را در شمال غرب تحویل گرفته بود، اما فرمانده لشکر پیغام داد که: بچه های غواصی را توی سد اکباتان برای یک مانور عملیاتی آماده کن. لباس غواصی را که در سد می پوشیدم، لذت با شهدا بودن، مثل خون در رگهایم جاری می‌شد. زیارت عاشورا تحمیلی دیگر داشت و گریه مثل باران بهاری جان اتش زده ام را سیراب می کرد. زندگی نو با سیده خانوم هم با همه زیبایی ها و یکرنگی میان ما، حال خوش گذشته های غواصی ام را با شیرینی دنیای پشت جبهه معاوضه نکرده بود. سیده خانم مثل یک همرزم مرا می فهمید و با داشته و نداشته ام به راحتی کنار می آمد. توی طبقه پایین خانه دوطبقه داداش حمید مستاجر شده بودیم. داملا از ما پولی به عنوان اجاره نمی‌گرفت و چتر بزرگی‌اش مثل همیشه همچنان بر سرم بود. گویی که همه کارها دست به دست دادند تا خودم را با یک دل قرص و یک گام محکم، وقف جنگ کنم. یک هفته از زندگی تازه ما نگذشته بود. گاهی از سد اکباتان سری به خانه می زدم که همدان ناگهان شد. خانه ما روی بلندی جنوب همدان بود. با سیده خانم روی پشت بام رفتیم. توده عظیم خاکستریِ انفجار، از سمت مرکز شهر بالا می رفت. جایی دور و اطراف منزل مادرخانمم در حوالی خیابان مهدیه بود. خانم اصرار کرد که من هم می‌آیم. تاکسی و هیچ وسیله ای دور و بر ما نبود. باید مسیر زیادی را پیاده می آمدیم تا به تاکسی های خطی می رسیدیم شروع به دویدن کردیم. عده ای جوان هم با موتور به سمت محل بمباران می‌رفتند. چشمانم به یکی از آنها افتاد که سپاهی بود. تا تعجیل ما را دید، فهمید که ما هم به منطقه بمباران شده می‌رویم. ترمز کرد و پرسید: کمکی از من برمیاد؟ گفتم فکر می کنم خیابان مهدیه بمباران شده. منزل مادرخانمم آنجاست. پرید پایین و گفت: بفرما من خودم یه جوری میام شما با موتور برید. بی هیچ تعارفی سوار شدیم. هنوز از خورده استخوانهای شکسته شده میان آرنجم رنج می بردم. ترکشی هم میان کشاله رانم بود که روی موتور مثل میخ داخل عضله فرو می رفت. با این حال گاز موتور را گرفتم و به محل بمباران نزدیک شدیم. انفجار بمب، فاصله زیادی با منزل مادرخانمم داشت. اما شدت انفجار تمام شیشه ها را ریزریز کرده بود. سیده خانم را همان جا گذاشتم و به محل بمباران رفتم. چند خانه ۲_۳ طبقه از ضرب انفجار زیرورو شده بودند و لودرها داشتن آهن های کج و معوج و آجر پاره ها را کنار می زدند تا اجساد را از زیر خاک بیرون بیاورند.... …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 💧 ۴۹ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 🌹 دو_سه روز بعد مردم شهر، گروه گروه و سوار بر اتوبوس، برای دیدن مانور بچه‌هایشان عازم سد اکباتان در حاشیه شهر شدند. من هم خانواده خودم و خانم را آوردم. مردم روی تپه های مشرف به سد بزرگ اکباتان نشستند. بسیاری از خانواده های ۴ که پیکر فرزندانشان برنگشته بود، قاب عکس به دست آمده بودند. مانور در گام اول با اجرای یک آتش تهیه پرحجم، با شلیک مینی و شروع شد و زیر آتش، من با بی‌سیم به دستور حرکت دادم و خودم کنار مجموعه فرماندهان لشکر، را هدایت کردم. مردم هم مثل من، توی روز روشن سرهای بیرون از آب بچه‌های غواص شان را می‌دیدند. گاهی صدای شان سرهای را به سمت عقب می چرخاند. دشمن فرضی هم از آن سوی خشکی به طرف غواصان تیر مشقی زد. غواصان ظرف ۱۰ دقیقه عرض سد را فین زدند و به ها و آن سوی آب رسیدند. پس از معبر زدن، به سمت دشمن فرضی که توی کانال ها پنهان شده بود، یورش بردند و فریاد الله اکبر مردم برخاست و متعاقب شکسته شدن خط توسط غواصان قایق های پر از نیروی پیاده، دل آب را شکافتند و را از سر پلی که غواصان گرفته بودند، با تسخیر مواضع دشمن فردی در عمق، ادامه دادند. عملیات که تمام شد حاج مهدی روحانی مسئول واحد طرح و عملیات گفت: کریم حاضر شو بریم جنوب. خانواده برگشته بودند. فرصتی برای رفتن به خانه و خداحافظی نبود. روی کاغذی دو_سه خط برای سیده خانم نوشتم و عذرخواهی کردم. سپس کاغذ را به جواد پولکی مسئول پشتیبانی گردان غواصی دادم و گفتم آقا جواد این کاغذ را برسون به منزل ما. از سد اکباتان با حاج مهدی روحانی و جواد قزل عازم جنوب شدیم. توی راه، حاج مهدی گفت: کریم به فرمانده لشکر پیشنهاد دادم که تو بیایی پیش ما توی واحد طرح و عملیات و معاون اطلاعات من بشی. گفتم: من از بچه های غواصی نمیتونم جدا شم. گفت: کار غواصی دیگه تموم شد. هر منطقه‌ای که ما تحویل گرفتیم فقط رزم پیاده توش معنا داره نه غواصی. پرسیدم: پس چرا داریم میریم ؟! گفت: اونجا هم کانال پرورش ماهی را به ما دادند که مثل یک کویر تشنه، خشکه، از آب خبری نیست. حرفی نزدم تا به خرم‌آباد رسیدیم... … 🍂_____________________ پ.ن: محمداصغری، از نیروهای کادر سپاه در لشکر انصارالحسین بود که اینجا حکم معاونم را داشت در منطقه شلمچه به شهادت رسید.🕊 …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
[دِلــم لڪ زده واســه نمــاز جمــاعت هـاۍ مسجـد و حَــرم] ان شاءالله
♥️ و امر يده على صدرها وسكنها من الجزع دِلــم ؛ از آن دسـت‌ ها مـۍخـواهـد ڪه بگذاری‌ اش روۍ سینـه‌ ام و آرام بگیرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺خدیجه رحمة الله علیها، رضوان الله علیها، لقبش در کتب سیره، سیره ابن هشام، ایشان شناخته شده بود؛ لقبش سیده قریش بود. آدم عادی نبود. و شما عزیزان کتاب ورق بزنید بدون تعصب مذهبی، خدا را گواه می گیرم اگر از روی تعصب مذهبی عرض کنم؛ جناب خدیجه از حاتم طائی بخشنده تر بود. سرمایه و زندگی اش هم خیلی سطح بالا، منتها حاتم طائی شهرت پیدا کرد پیش وجهه ی ایشان، و جناب خدیجه ، اما بخشندگی جناب خدیجه بیشتر و خانم مدبر سیده ی قریش، لقبش بود، زندگی دار، چیز دار، گله های شتر، خیلی ... و همه ی اینها را فدای اسلام کرد. @Karbala_1365
امام علی (ع)فرمودند: زمین به وسیله مهدی، آباد و خرّم می،شود و به وسیله او چشمه سارها روان می گردند. 📚دانشنامه امام مهدی(عج)، جلد ۹ ص ۳۶۴ 🌸🍃
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#حضرت_خدیجه_علیهاسلام 🌺خدیجه رحمة الله علیها، رضوان الله علیها، لقبش در کتب سیره، سیره ابن هشام، ای
زیارت نامه حضرت خدیجه سلام الله علیها بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا زَوْجَهَ رَسُولِ اللَّهِ سَیِّدِ الْمُرْسَلینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا زَوْجَهَ خاتَمِ النَّبِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّ فاطِمَهَ الزَّهْراءِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ سَیِّدَىْشَبابِ اَهْلِ الْجَنَّهِ اَجْمَعینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّ الْأَئِمَّهِ الطَّاهِرینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّ المُؤْمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّ الْمُؤْمِناتِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا خالِصَهَ الْمُخْلِصاتِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَهَ الْحَرَمِ وَ مَلائِکَهَ الْبَطْحآءِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اَوَّلَ مَنْ صَدَّقَتْ بِرَسُولِ اللَّهِ مِنَ النِّساءِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا مَنْ وَفَتْ بِالْعُبُودِیَّهِ حَقَّ الْوَفآءِ،وَ اَسْلَمَتْ نَفْسَاً وَ اَنْفَقْتَ مالَها لِسَیِّدِ الْأَنْبِیآءِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا قَرینَهَ حَبیبِ اِلهِ السَّمآءِ، اَلْمُزَوَّجَهِ بِخُلاصَهِ الْأَصْفِیآءِ، یَا ابْنَهَ اِبْراهیمَ الْخَلیلِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا مَنْ سَلَّمَ عَلَیْها جَبْرآئیلُ، وَ بَلَّغَ اِلَیْهَا السَّلامُ مِنَ اللَّهِ الْجَلیلِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا حافِظَهَ دینِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا ناصِرَهَ رَسُولِ اللَّه اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا مَنْ تَوَلّى‏ دَفْنَها رَسُولُ اللَّهِ، وَ اسْتَوْدَعَها اِلى‏ رَحْمَهِ اللَّه، اَشْهَدُ اَنَّکَ حَبیبَهُ اللَّهِ وَ خِیَرَهُ اُمَّتِهِ، اِنَّ اللَّهَ جَعَلَکِ فى‏ مُسْتَقَرِّ رَحْمَتِهِ فى‏ قَصْرٍ مِنَ الْیاقُوتِ وَ الْعِقْبانِ، فى‏ اَعْلى‏ مَنازِلِ الْجَنانِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکِ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا! هر آنچه را که سبب اصلاحم در دنیا و آخرتم میشود، به من عطا فرما! (دعای ۲۵ صحیفه‌سجادیه از امام سجاد علیه اسلام)
و تو چه می دانی دلتنگی چیست.💔
ای عشق به شوق تو گذر می‌کنم از خویش تو قافِ قرارِ من و من عینِ عبورم...
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
و تو چه می دانی دلتنگی چیست.💔
. من و یک لحظه جدایی ز تو، آنگاه حیات؟ اینقدر صبر به عاشق نسپرده است کَسی... - صائب تبریزی 🍂💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼 مثل فدک نام تورا هم غصب کردند تو بهترین مصداق ام المومنینی... ا🌼
ای كه كفن براےِ تو از عرش آمده مادر بزرگِ بی كفن كربلا شدے ..
اگر امروز به دل غصه‌ی ممتد داریم همه از خاطره‌ی بد داریم… 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا کی قراره زود قضاوت کنیم..... تا کی قراره احکاممون گردن حزب الهی ها رو ببره...... تا کی قراره هر چی دلمون می خواد بگیم در حالی که هیچ اطلاعی راجب موضوع نداریم..... یک مقدار به خودمون بیایم و از قضاوت زود و قضاوت ناعادلانه دست ور داریم، دادگاهی که فقط و فقط در آن مذهبی ها محاکمه می‌شوند محمود کریمی شهید علی آقا عبداللهی @shahidaghaabdoullahi
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #را
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 💧 ۵۰ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 🌴به رسیدیم. یک ایستگاه صلواتی بین راهی بود که بچه‌های آنجا را خوب می شناختند. نماز خواندیم. شام، نان و پنیر و انگور می دادند. حاج مهدی روحانی و جواد قزل فکر می‌کردند که من از سکوتی که کردم، لب به غذا نمیزنم. گفتند:کریم! یه لقمه نان و پنیر بخور تا راه بیفتیم و بریم. با یک قیافه حق به جانب گفتم:این همه راه ما را آوردید حالا دارید بهمون نون و پنیر می دید؟😒 آقاجواد قزل که همیشه ساده و کم خوراک بود، با آن لحن عارفانه اش گفت:برادر جان! بیا به مرام علی(علیه السلام) اقتدا کنیم. گفتم: اتفاقاً من امشب می خوام به مرام علی اقتدا کنم.😊 البته به مرام .☺️ مهدی روحانی پرسید: مگه علی چیت ساز چی میخوره؟! گفتم:چلوکباب.😋 خندید.😂 رفتیم یک چلوکبابی خوش غذا که از کف نان زیر کبابش، چکه چکه روغن می ریخت. هوس نوشابه کردیم. نداشت. گفتم: دوغ بیار . پشت سر هم چند لیوان دوغ خوردیم. حداقل ۸ ساعت تا مقصد فاصله داشتیم و شب بود. غذا آن‌قدر سنگینمان کرد که پیک ها بالا نمی آمد. دوغ هم که خواب زده مان کرده بود. حاج مهدی چشمش ترکش خورده بود و نمی توانست پشت فرمان بنشیند. آقاجواد قزل هم یک پایش از قبل قطع بود و پای مصنوعی داشت و نمی توانست با پدال گاز و ترمز کار کند. من هم که داشتم از مستی دوغی که خورده بودم مثل معتادها چرت میزدم. آقا جواد مقداری نشست و کف پاهایش درگرفت. ناچار شدم من پشت فرمان بنشینم. توی تنگ فنی، آن طرف خرم آباد یک لحظه چشمانم بسته شد و نزدیک بود به کوه بخوریم که از خواب پریدم. حاج مهدی هم که از خواب بلند شد، خندید و نیشگونم گرفت که مبادا خوابم ببرد. گفت کریم: امشب تو مارو شهید راه دوغ می کنی حالا ببین!! تا صبح ۷_۸ مرتبه جاهایمان را عوض کردیم تا خواب سراغمان نیاید. تا بلاخره به پادگان رسیدیم. با توصیفی که با نبود عملیات آبی، رغبتی برای رفتن به نداشتم، وقتی در مسیر به رسیدیم گفتنم: من همینجا میمونم. آن دو به شلمچه رفتند و من میان محوطه خالی از نیروی کنار سدگتوند که روزگاری از غوغای و آکنده بود، چرخیدم. فقط چند نفر از تدارکات لشکر آنجا بودند. خبری از چادرهای اجتماعی بچه‌های نبود. هرجا که قدم میزدم جای خالی بچه ها را می دیدم.🥀💔 بغضی گلوگیر داشت خفه ام میکرد. تنهای تنها ساعتی چرخیدم. توی چادر پیرمرد ترک زبانی نشستم که از نیروهای تدارکات لشکر بود، تا غم سنگینی را چه روی سینه ام آوار شده بود روی کاغذ بیاورم. دنبال یک تکه کاغذ بودم. دست توی جیب هایم چرخاندم یک ورق تا شده بود مثل یک نامه. بازش کردم. دستخط سیده خانوم بود. چشمانم سو گرفت و با شعری که برای سروده بود خیس شد. شعر را با زنگ صدای سیده خانم خواندم: ❣ دریای دلیم، چابک به رزم ساحلیم سالک به راه عادلیم، عباس دورانیم ما پیروز میدانیم ما، از سوزانیم ما موج خروشانیم ما، دین را نگهبانیم ما . . . غواص و بهمنیم، را خصم افکنیم گر درخلیج میهنیم، نصرت نصیبانیم ما توفنده ایم در هر مکان، آماده ایم در هر زمان در انتظار امر آن، پیر جمارانیم ما....❣ گویی که همه های من در این کلمات خلاصه شده بود. 💔🍂 سکوت و بهت زدگی ساعتی پیش، جای خود را به گرمی حضور داد. انگار هوا از عطر نفس پر شده بود و پنداری که همه با هم بودیم.😭🕊🌹 مثل آن چهل شبانه روز پر از دعا و گریه و سرخوشی و مزاح و خنده.💔 آنقدر گرم دیدار رویاگونه بچه های بودم که گذر زمان را تا اذان صبح نفهمیدم....🕊❣ 🍂____________________ پ.ن: خلاصه ای از شعر را در داستان قرارداده ایم. …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄