eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
💢رفته بودیم برا شناسایی ۸. وسط که مدشد و ازمسیرمستقیم منحرف شدیم ورفتیم سمت دوعراقی که میکردن.ماه بالا بود هوا هم صاف. گفتم حسین یه دعاکن! 💢دستشو از آب درآورد سمت و گفت:خدا یه بفرست! همان لحظه ابرسیاهی ماه را پوشاند. از کنار ها رد شدیم رفتیم تو نیزار. گفتم:هنوز باورت نکردم؟ گفت: ابررا ببر! ابر کنار رفت و همه جا روشن شد! به او گفتم یک حرف بهت میزنم به من نه نگو؛ گفتم برادرم را برایت بگیرم؟ قبول کرد. رفتیم همه حرفها را هم زدیم اما برای او یک شرط گذاشتند؛ گفتند اگر از سپاه بیرون بیاید دخترم را به او میدهم. 💢امیر گفت: من از نمی توانم بیرون بیایم همین لباس کفن من است! عملیات ۴ بود. لباس به تن داشت؛ تعداد زیادی نارنجک هم به خودش کرده بود. گفتم چه خبره؛ چرا اینقد نارنجک؟ گفت:بچه ها سختشونه با زیاد تو آب حرکت کنن. براشون میبرم اون سمت که دستشون خالی نباشه... ۱۳۶۵/۱۰/۴در عملیات ۴ شهید شد و سال #۷۲ بود که جنازه اش برگشت. (امیر)_مهدی زاده🌷 ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
...عراق ۱ متر آب💧 را در منطقه رها کرده بودتا امکان هر گونه پیشروی را از نیروهای ایرانی بگیرد و در داخل آب هم موانع زیادی از جمله تله های انفجاری ،💥 سیم های خاردار و انواع مین ها را قرار داده بود که نه با قایق 🚤و نه با امکان پیشروی بود و بچه ها می بایست شب🌘 با لباس 🏊‍♂ داخل آب راه بروند. به گونه ای که تا دیگران در زیر آب باشند فقط سرشان از آب بیرون باشد.🥀 شرح سختی عملیات ۵ که در سن ۱۷ سالگی دراین عملیات شهید شد🕊 راوی علی حسینی نژاد ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
...عراق ۱ متر آب💧 را در منطقه رها کرده بودتا امکان هر گونه پیشروی را از نیروهای ایرانی بگیرد و در دا
👆 اینگونه نقل می کند: که این شهید والامقام در ۵ شهید شدند. فاصله ۴ و ۵ تقریبا دوهفته طول کشید. ۶۵/۱۰/۴ در عملیات ۴ که رضا عضو گردان #۴۱۰ 🏊‍♂ بود تعدادی از نیروها ازجمله رضا در زمان عملیات نباید وارد اب می شدند و بعد از عملیات باید آنجا می ماندند .🔻 محمد حسینی نژاد در آن شهید می شود. حاج عباس در آن عملیات در گردان بود. بعد از عملیات رضا خواست که بماند و در عملیات بعدی شرکت کند. ۱۵ روز بعد یعنی ۶۵/۱۰/۱۹ عملیات ۵ شروع می شود. از نظر مکانی تقریبا ۸ کیلومتر با قبلی فاصله داشت و بین این دو محور را درمحیط ، عراق ۱ متر آب را در منطقه رها کرده بود تا امکان هر گونه پیشروی را از نیروهای ایرانی بگیرد و در داخل آب هم موانع زیادی از جمله تله های انفجاری، سیم های خاردار و انواع مین ها را قرار داده بود که نه با قایق و نه با غواصی امکان پیشروی بود و بچه ها می بایست شب با لباس 🏊‍♂داخل آب راه بروند. به گونه ای که تا دیگران در زیر آب باشند فقط سرشان از آب بیرون باشد ♦️علی اسماعیلی و رضا که ازدوستان صمیمی بودند با هم درحال حرکت بودند که ابتدا علی اسماعیلی می شود و چند لحظه بعد هم رضا مورد قرار می گیرد و شهید می شود. رضا با اینکه سن کمی داشت ۱۷ سال اما از نظر تقوا و یکی از مردان خالص خدا بود بسیار خنده رو و متین و محجب بود به هرحال حقش بود وخوشا به سعادتش که به آن رسید ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅
✍🌹✍🌹✍🌹✍🌹✍🌹 به یاد شب شام غریبان شهدای گمنام ، ... 🌻با هر سختی و مشقتی بود در زیر گلوله هایی که از زمین و آسمان بر سرمان می بارید و خستگی شب گذشته ؛ عبور از و شکستن خط و پاکسازی خط مقدم و سنگر های ها و انتقال مجروحان تا قایق ها و خلاصه یک شب و هدایت نیروهای راه گم کرده شیرازی،به هر زحمتی بود امید معزی که ا ز ناحیه بازوی دست راست شده بود را به ساحل جزیره مینو رساندم 🌼و خودم که خیلی خسته بودم ، روی گل و لای کنار رودخانه روی صورت افتادم و تقریبا از حال رفتم در آن حالت بی حالی که صورتم روی گل ها بود منو که می‌دیدند پا می گذاشتند روی کمرم و می گفتند آخی این طفلکی گناه داره؛ شهید شده و واقعا منو شهید کردند.😬 🌿به دلیل خستگی به همان حال بودم و کم کم بلند شدم و به راه افتادم. تا سر جاده رسیدم و با یک خودرو تا بیمارستان امام علی علیه السلام رفتم و کف پاهایم که بر اثر راه رفتن روی سیم های تاول زده بود را پانسمان کردم و بعد خودم را به مقر موقت گردان کربلا در منطقه بریم ساختمان مقابل مسجد بهبهانی ها رساندم و تعدادی از دوستان را در آن مکان دیدم که هر کدام در کنجی خلوت کرده بودند و در فراق فرمانده و همرزمانشان گریه می کردند. بعد از ساعاتی حمام کردم و لباس هایم را عوض کردم.دم غروب فرمانده گردان حاج علی رضا معینیان غواص ها را در اتاقی جمع کرد و گفت که امشب تعدادی داوطلب می خواهیم که بروند و جسد حاج اسماعیل فرجوانی و هر را که توانستند بیاورند. من و محمد رضا علیزاده و چند نفر دیگر داوطلب شدیم و حتی لباس های مان را پوشیدیم. ولی در لحظه آخر، آقای معینیان فرمودند که از فرماندهی لشکر پیام آمده که نیست این عملیات انجام شود به دلیل هشیاری نیروهای عراقی، و ده_مان_به_دلمان_مانده_است. راوی:علی اصغر مولوی ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
نام پدر: عزیزاله محل تولد: سلطانیه تاریخ تولد: ۱۳۴۱ تاریخ شهادت: ۱۹/۱۰/۶۵ نام عملیات: کربلای ۵ منطقه عملیاتی: پاسگاه زید (شلمچه) محل شهادت: — مزار شهید: سلطانیه ♦️محمدباقر فتح اللهی فرزند زوج عزیزاله و سلطان به سال ۱۳۴۱ در به دنیا آمد. پدرش کشاورز بود و ۲ پسر و ۵ دختر داشت. باقر پس از چندی پا به مدرسه گذاشت و توانست مقاطع ابتدایی، راهنمایی و را با موفقیت به پایان برده و با موفقیت دیپلم اقتصاد را از دبیرستان اخذ نماید. وی در دوران انقلاب نیز فعالیتهای خود را علیه رژیم آغاز کرد و در چندین نوبت در و تظاهراتی که علیه رژیم شاهنشاهی برگزار میشد، شرکت کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، باقر فرهنگی خود را در مساجد آغاز کرده و با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران راهی جبهههای حق علیه شد . ♦️وی در عملیاتهای مهمی چون بیتالمقدس، محرم، رمضان، ۴ و ۵ و چندین عملیات دیگر شرکت کرد. محمدباقر برای اولین بار در سال ۱۳۶۱ جبهه شد و تا موقع شهادت همچنان در جبهه بود. باقر در جبهه دورههای آموزش را یکی پس از با موفقیت پشت سر گذاشت و به عنوان فرمانده گردان از گردان (عج) لشکر ۳۱ عاشورا رشادتهای فراوانی را در جبهه انجام داد. تا این که در تاریخ ۲۲/۱۰/۱۳۶۵ در عملیات ۵ در به شهادت رسید. 🌾پیکر پس از در گلزار روستای سلطانیه به خاک سپرده شد. ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
حمیدخان‌زاده‌چرخاب نام پدر: جواد تاریخ تولد: ۱۳۴۶/۳/۱ محل تولد: اردکان‌ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۴(کربلا
زندگی نامه شهید حمید خان‌ زاده‌ چرخاب فرزند جواد درتاریخ ۱۳۴۶/۳/۱ هجری شمسی در خانواده ای متدیّن در متولّد شد. پدرش مغازه دار و مادرش خانه دار بود. کودکی را با دسترنج پدر و در دامن مادری سیده و پرورش یافت.شیر مادربا عشق به اهل بیت ، در مجالس عزاداری ابا عبدالله الحسین -علیه السّلام- با خونش عجین شد.قبل از دبستان به مکتب رفت و دو جزو قرآن را فرا گرفت. 🌾 پس از ۶ سالگی به مدرسه رفت و دوره ابتدایی را در دبستان رازی مزرعه سیف اردکان و دوره راهنمایی را در مدرسه راهنمایی حافظ اردکان با موفّقیّت پشت سر گذاشت. سپس برای دوره متوسطه در دبیرستان انصاری در رشته تجربی ثبت نام کرد و تا کلاس دوّم با علاقه و طی کرد . در کلاس سوّم بود که به جبهه اعزام شد و به شهادت رسید. جوانی بسیار خوش اخلاق و دوست داشتنی و درس خوان بود. بچّه ها را دور خود جمع می کرد و داستان های برای آنها می گفت و به مجالس مذهبی و دینی می کشاند. در خانه و بیرون به پدر و مادر و اقوام و بسیار احترام می گذاشت. 🌻هرگز آزارش به کسی نرسید. غمخوار و کمک کار پدر بود. برای نماز و احکام دین بسیار و ارزش قائل بود. دیگران را به تقوی و درستکاری سفارش می کرد.دانش آموز سال دوّم راهنمایی بود که به ندای امام خمینی در دعوت به جبهه لبیک گفت. در اصفهان آموزش نظامی را فراگرفت و کلاس درس را رها کرد و عزّت و شرف و دفاع از اسلام را به جای آن برگزید.او ۷ دفعه به اعزام شد و مدت ۱۸ ماه و ۱۲ روز از بهترین زمان عمر و جوانی با برکت را در جهاد و دفاع از میهن اسلامی گذراند.والفجر مقدماتی اولّین بود که آن بزرگواردر شرکت کرد. مسئولیّت هایی چون مربی و در نهایت سر تیم شناسایی را در بر عهده گرفت ♦️سرانجام این جوان خود ساخته و پاکباخته در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۴ در جزیره القطعه خرمشهر ،در ۴ بر اثر اصابت ترکش به بازوی چپش مجروح شد. امّا به علّت اوضاع نامساعد طبیعی و آتش پر حجم دشمن در منطقه ماند و با پرواز روح بلندش از قفس کوچک جسمش به ملکوت٬ به شهادت رسید و چون امام حسین -علیه السّلام- جسمش در بیابان ماند و علاوه بر شهادت افتخار مفقود بودن را کسب کرد.سر انجام در ۱۳۷۴/۵/۷ جسم پاکش پس از ۸/۵ سال به وطن بازگشت و پس از با شکوه در بهشت شهدای اردکان به خاک سپرده شد.        . ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
برای یک ۵۰بارعرض_اروند را شنا کرد... 🔶در عملیاتی قرار بود نیروهایش را از عرض عبور داده و در نقطه خاصی در آن سوی اروند مستقر شود. سردار شهید قبل از ، خود 50 بار عرض اروند را برای سنجیدن میزان توفیق نیروهایش در این با لباس طی كرد. 🔶افرادی كه به این آشنایی دارند و اروند را می شناسند می دانند اروند چگونه رودی است، رودی كه 700 متر عرض و 70 كیلومتر سرعت دارد و با توجه به عمق زیادی که دارد، در آن پهلو می گیرند. سرعت زیاد آب آن موجب می شود تا شناگر خسته و از مسیر منحرف شده و اسیر امواج خروشان شود. ♦️همین ویژگیهای رود موجب شد كه این شهید بزرگوار در هیچیك از عبورهایی كه داشت در سوی دیگر رود از نقطه مورد نظر بیرون نیاید اما شگفت آنكه در شب نیروهایش را از رود عبور داده و درست از نقطه مدنظر خارج ساخت. نشان از دو چیز داشت : اول همت این شهید، كه در قرآن آمده كم نگذارید، كه در اینجا مخاطب عموم مردم هستند و حال آنكه اگر عالمید باید سنگ تمام بگذارید و این شهید ترجمان قرآن بود، فرماندهی كه سنگ تمام گذاشت تا تلفات جانی كمتر باشد. 🔻خود وقتی این خاطره را تعریف میكرد روی این نقطه انگشت میگذاشت كه در 50 بار نتوانستم ، اما شب عملیات با خدا از نقطه مورد نظر بیرون آمدیم و این یعنی كه عالم غیب به ما كمك كرد و نیز در قرآن به (ص) می فرماید 'گمان نكنید شما تیر انداختید بلكه خداوند تیر انداخت' و این بود كه در شهید مهدی كه در دامن علم و دانش و قرآن بزرگ شده بود وجود داشت. ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
از نیل رد شده‌ای و به ساحل رسیده‌ای! ما غرق فتنه‌ ایم دعا کن برای ما ... #غواصان #شهید_حسن_وکیل‌ز
حسن وکیل‌زاده» در یکم شهریور ماه 1346 در روستای دیزج امیرمدار در یک خانواده‌ای و مذهبی دیده به جهان گشود و سرانجام در سال 1365 در منطقه عملیاتی به فیض شهادت نائل آمد. 🌼🌼🌼 قبل از معاونت گروهان را برعهده داشت و تلاش بیشتری برای آموزش غواصان انجام می دهد. به هر حال کربلای 4 در اوایل دی ماه 1365 آغاز می شود و لشکر اسلام با هجوم به دشمن، ضربات سختی را وارد می کند و نتایج خوبی عاید رزمندگان اسلام می‌شود. 15 روز بعد عملیات بزرگ 5 در منطقه ی شلمچه آغاز می شود و حسن در این عملیات به عنوان در جلو نیروها حرکت می کند و با طی 7 کیلومتر زیر آبی در ساعات اولیه و بعد از شکستن خط دشمن به کانال و سنگر بعثیون وارد می‌شود و تا نزدیکی مزدوران صدام پیش می‌رود. تا اینکه در ساعت 30/1 نصف شب، نوزدهم دیماه 1365 بر اثر شلیک رگبار شربت شیرین شهادت را سر می کشد و به لقاء الله می پیوندد. ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
جمعی از رزمندگان گردان ۴۰۸ لشگر ثارالله
💢رفته بودیم برا شناسایی ۸. وسط که مدشد و ازمسیرمستقیم منحرف شدیم ورفتیم سمت دوعراقی که میکردن.ماه بالا بود هوا هم صاف. گفتم حسین یه دعاکن! 💢دستشو از آب درآورد سمت و گفت:خدا یه بفرست! همان لحظه ابرسیاهی ماه را پوشاند. از کنار ها رد شدیم رفتیم تو نیزار. گفتم:هنوز باورت نکردم؟ گفت: ابررا ببر! ابر کنار رفت و همه جا روشن شد! به او گفتم یک حرف بهت میزنم به من نه نگو؛ گفتم برادرم را برایت بگیرم؟ قبول کرد. رفتیم همه حرفها را هم زدیم اما برای او یک شرط گذاشتند؛ گفتند اگر از سپاه بیرون بیاید دخترم را به او میدهم. 💢امیر گفت: من از نمی توانم بیرون بیایم همین لباس کفن من است! عملیات ۴ بود. لباس به تن داشت؛ تعداد زیادی نارنجک هم به خودش کرده بود. گفتم چه خبره؛ چرا اینقد نارنجک؟ گفت:بچه ها سختشونه با زیاد تو آب حرکت کنن. براشون میبرم اون سمت که دستشون خالی نباشه... ۱۳۶۵/۱۰/۴در عملیات ۴ شهید شد و سال #۷۲ بود که جنازه اش برگشت. (امیر)_مهدی زاده🌷 🌷 ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
از راست شهیدان: #محمدحسن‌اکبری #رضاساکی #امیرطلایی شهادت هرسه: #کربلای۴🕊 ⊰❀⊱ #تنهاکانال‌شهدایِ‌ک
💧 تولد: شهادت: ۶۵/۱۰/۴ 🕊 یادم نمیرود که حتی در جمع بچه‌ها هم چند بار صدایش کردم و او با مهربانی جوابم را میداد تا اینکه این اسم نا آشنا برای آنهایی که نام اصلی او را میدانستن سوال برانگیز شد. روزهای آخر آموزش، فرمانده گروهان ما شهید سراغم آمد و گفت: این عبدا... عاصی که می گی، کیه که ذکر محفل بچه‌ها شده؟ او را با اشاره دست، از دور نشان دادم. از ته دل خندید و گفت: "اون که برادر، ؟! "😂 از معمای نام عبدا... عاصی، گیج شدم و از خنده حاج محمود هم کلافه. جا خوردم. لنگ لنگان ولی با شتاب رفتم سروقت امیر. داشت لباس را داخل ساک میکرد. طعنه و تندی را قاطی کردم و پرسیدم: چطوری امیر آقای طلایی؟!!😏 با خوشرویی سلام کرد و با خونسردی جواب داد: امر بفرما برادر محمدی. گفتم: ما را گذاشتی سر کار یا خودتو با اسم جعلی عبدا... عاصی؟ گونه‌هاش از لبخند گرد شد و گفت: خدا نکنه که کسی را دست انداخته باشم. اسم اصلی من، بنده گنه کار خدا عبدا... عاصی و اسم شناسنامه‌ایم امیر طلایی.«از وقار و صبوریش شرمنده شدم. هر چه زمان میگذشت بیشتر به تواضع و فروتنی‌اش پی می بردم. اصلا اهل نام و شهرت نبود. هیچوقت نگفت تحصیلات عالیه دارد و استاد هنرهای رزمی است. تا روزی که در امواج متلاطم پنهان شد راوی: (همرزم شهید) ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
تبسمی کرد وبا لبخند گفت : باید از ناگفته ها ، ازشهدا گفت . واز جزیره مجنون و حماسه های خونینی که به
وقتی تعداد ها ، هفتادو دونفر شد همه بغض راه گلویشان را گرفته بود عجب عدد ! آن روز سه ناشناس سوار بر ترکِ موتور سمت ما می آمدند . چفیه ها راکنار زدند ، نور ازبچه های اطلاعات عملیات مجنون بودند ونفرسوم بنام محرابی.. جوان ناشناس اما محجوب که خواب دیده بود وبه اصرار تمام آمده بود هرسه آماده بودند . به علی گفتم یکدست لباس نو به محرابی بدهد . آن شب کلی گپ وگفت داشتیم به یاد عملیات های گذشته .. وبعد هرکدام از ها در دل تاریک شب به کنجی خزیده ومشغول نجوا ..