1.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبح بهاریتون زیبا و با طراوت🌼
باز شدن چشمای خوشگلت
در هر روز صبح یعنی خدا
دوست داشتنت رو تمدید
کرده پس قدرش رو بدون!
🌸🍃
دوشنبه تون شاد و پراز انرژی، 🥰..
صبحتون در سایه نگاه خداوند💚
ممنونم که همراهی 🌱
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@Raeha_behshti
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۲۱۲
✍ #بانونیلوفر
باتمام مخالفت هایم جگر گوشه ام را از من جدا کردند
با اینکه میدانستم مرجان خانم شاید بهتر از من هوای هانیه ام را داشته باشد دلهره و اضطرابی عجیب در وجودم پیچیده بود که از مهمانی وقرار کاری که همراه ارمیا رفته بودم چیزی نفهمیدم
به خانه که رسیدیم ارمیا خسته از یک روز کاری پر مشغله فوری به خواب رفته بود
اما من چشم هایم لحظه ای قرار نداشت و بی تابی عجیبی گریبان گیرم شده بود.
به طوری که لحظه به لحظه حالم خراب تر میشد.
با وجود هوای سرد به بالکن بیرون از اتاق رفتم تا شاید سردی هوا نفس کشیدن را برایم آسان تر کند.
به ماه کامل و زیبا خیره شدم. انگار چهره ی تک تک عزیزانی که از دست داده بودم را در آن می دیدم
یک سال بود که دنیا روی خوشش رانشانم داده بود
میترسیدم قانون پس گرد دنیا برایم اثبات شود.
دلم قرآن خواندن خواست. مگر خودش نگفته بود با یاد من دلها آرام میگیرد.
به اتاق باز گشتم و وضو گرفتم. قرآن مصری میراث بی بی ام را برداشتم.به سالن برگشتم و شروع کردم به خواندن آیات آرام بخش و زیبایش
کم کم دلم آرام شد.
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۲۱۳
✍ #بانونیلوفر
سوزش سوزن باعث شد چشم های ورم کرده ام باز شود که هر چند ساعت یک بار تکرار میشد.
چرا دست از سرم بر نمی داشتند ؟چرا نمی گذاشتند در دنیای بی خبری و سکوت غرق شوم؟
دنیایی که به طفل بی گناهم رحم نکرده بود چه ارزشی برای ماندن داشت
دنیایی که هرچه راکه دوست داشتم ،دست روی آن گذاشته و گلچینش کرده بود!
_بهتری عزیزم ؟
سوال پرستار برایم مضحک می آمد.مگر دیگر من حال خوب را درک میکردم؟
دلم میخواست زودتر آمپولش را بزند و گورش را گم کند.
_بیچاره شوهرت وضعش از تو خیلی خراب تره ،اگه تو یه داغ دیدی اون سه داغ رو دلش سنگینی میکنه.تو هم که زنش باشی این جوری افتادی
چرا اینقدر وراجی میکرد و دهانش را نمی بست؟
گلویی برای فریاد برایم نمانده بود و توانی برای برخاستن نداشتم.اگر داشتم
از این اتاق و بوی بدش فرار میکردم تا دست احدی به من نرسد.
بلاخره پرستار پر حرف کارش را تمام کرد و تنهایم گذاشت.
دلم میخواست باز آمپول آرام بخش را تزریق کرده باشد تا برای چند ساعت هم شده فارغ از این دنیا شوم وچشم هایم آن را نبیند.
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۲۱۴
✍ #بانونیلوفر
هرچند تا چشم هایم بسته میشد تمام درد ها و غصه هایم تبدیل به کابوس وحشتناکی میشد ودر خواب هم عذابم میداد.
باز آن صحنه برایم تکرار میشد و تکرار.
صورت معصوم هانیه ام که در آرامش خفته بود. حتی میشد طرحی از لبخند را در گوشه ی لبهای کوچکش دید.
جسم بی جان مرجان خانم ،که کودک بی گناهم را سفت و سخت در آغوش گرفته بود.
ویوسف خانی که با آن همه صلابت و اقتدارتا ابد در سکوتی وهم انگیز فرو رفته بود.
در آخر فریاد های نا هنجار و گوش خراش ارمیا و بعد سیاهی
آن صبح شوم وقتی بی تاب دخترکم به ویلای رامسر رسیده بودیم ،با دیدن آمبولانس جلوی درب ورودی ویلا دلم پایین ریخت.
هر چه همراه ارمیا جلوتر میرفتیم و به دو برانکاردی که رویش با ملافه ی سفید پوشانده شده بود نزدیکتر میشدیم،انگار جان هم ذره ذره از وجودم خارج میشد و پاهایم را سست میکرد
ارمیا که ملافه را کنار زد،قلبم انکار میکرد و دیده گانم تایید، که دختر کوچکم در آغوش مادر بزرگش دیگر نفس نمیکشد.
جانم لحظه ای رفت و افتادم ،اما باز بیرحمانه برگشت
پارت اول
https://eitaa.com/Raeha_behshti/6
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜.
᪥رایحه بهشتی᪥
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 #رویای_سبز #خِشت۲۱۴ ✍ #بانونیلوفر هرچند تا چشم هایم بسته میشد تمام درد ها و غصه
از پارتهای ناراحت کننده امروز بسیار عذر خواهی میکنم و الهی که هیچ مادری داغ فرزند نبینه 😔🥀
میانبرهای رمان رویای سبز
سلام عزیزان دل(◍•ᴗ•◍)❤
به کانال رایحه بهشتی خوش آمدید🌹
خشت۱🌿 خشت۱۰🌿 خشت۲۰🌿
خشت۳۰🌿 خشت۴۰🌿 خشت۵۰🌿
خشت۶۰🌿 خشت۷۰🌿 خشت۸۰🌿
خشت۹۰🌿 خشت۱۰۰🌿 خشت۱۱۰🌿
خشت۱۲۰🌿 خشت۱۳۰🌿 خشت۱۴۰🌿
خشت۱۵۰🌿 خشت۱۶۰🌿 خشت۱۷۰🌿
خشت۱۸۰🌿 خشت۱۹۰🌿 خشت۲۰۰🌿
خشت۲۰۰🌿 خشت ۲۱۰🌿
ناشناس👇👇
https://harfeto.timefriend.net/17440171564390
سوال های پر تکرار و مهم روتو این کانال میذارم دوست داشتین عضو بشین
👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3944874989C77bc601ee4
#مولاجانم
🍂برگـــــــــــــردانتظار اهالی آسمان....
خیره به راه آمدنت مانده چشممان...
🍂داریم از نیامدنت زجر می کشیم...
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان...
#العجلمولایغریبم
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۲۱۵
✍ #بانونیلوفر
یک هفته گذشته بودو هنوز از عالم سوگواری بیرون نیامده بودم.
سخت بود.یا دیگر مانند قبل توانی برایم نمانده بود، یا داغ فرزند با دیگر داغ هایی که دیده بودم فرق داشت
رفت و آمد و شلوغی خانه را متوجه نمیشدم و به جز قضای حاجت از رختخواب برنمی خواستم
ارمیا را هم به جز یکی دوبار ندیده بودم
انگار او هم دل هم صحبتی با کسی را نداشت وحالش خوش نبود اما چاره ای جز قوی بودن نداشت.
از هر طرف اقوام و آشنایان برای تسلیت به تنها وارث خاندان سعیدی می آمدند.
بیژن هم این وسط گویی همه کاره باشد همه چیز را در دست گرفته بود و همه جا حضور داشت.
تقه ای به در خورد و بدون اذن ورود، کسی داخل شد.
از میان تارهای ملافه ی نازکی که روی سرم انداخته بودم نزدیک شدن شخص مزاحم را می دیدم
_نمی خای دیگه از جات بلند شی هادیه جان ؟
صدای المیرا بود که باز آمده بود با حرف های تکراری اش سر پر دردم را به بازی بگیرد.
_باور کن درک میکنم چه حالی داری، من خودم مادرم
یه خار به پای مهدیسم بره دنیا رو زیرو رو میکنم ولی ....باور کن حال ارمیا خیلی خرابتر از توئه
هم زمان سه تا از عزیزاش رو از دست داده اونم ارمیا که عاشق مامان و باباش بود.
از عشق به دخترش که خودتم خبر داری.
داره همه چیزو تو خودش میریزه وتا حالا یه قطره اشکم نریخته مشخصه داره از پا در میاد.
اون الان احتیاج داره کنارش باشی، نمیدونم میدونی یانه که مهسا از هر فرصتی برای این کار استفاده میکنه
اومدم بگم اگه یه ذره به ارمیا و زندگی با اون علاقه داری عزاداری و بس کن و پاشو
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#رویای_سبز
#خِشت۲۱۶
✍ #بانونیلوفر
چرا دیگر مهسا و رابطه اش با ارمیا برایم مهم نبود؟
یعنی این پایان هادیه قوی و محکم بود؟ انگار این ضربه ی آخر کارش را کرده بود و مرا از پا انداخته بود.
هر چه که بود مشخص بودکه من دیگر مثل سابق نمی شدم
برای دومین بار هانیه ام را از دست داده بودم
فکر این که دیگر دست های کوچکش بند سینه ی پر شیرم نمیشد ازنفس کشیدن در این دنیای عزیزکُش بیزارم میکرد.
_نمی خاستم مزاحم سوگواریت بشم .چون هرچی ام باهات همدری کنم جبران دردی که قلبت تحمل میکنه نمیشه
ولی وقتی رفتار سوءاستفاده گر این دخترو میبینم حرصم میگیره
مثل پروانه دور ارمیا میگرده ، حالا اونم محلش نمیده ها،ولی مثل کنه ول کنش نیست.
دیگرگنجایش دل سوزاندن برای ارمیا را نداشتم
لااقل در حال حاضر تنهایی و سکوت بیشترین نیازم بود.
شاید با تنهایی و فکر کردن به دخترم،به غنچه ی نشکفته ام،خودم را آزار میدادم تا نکندفراموشش کنم
آیا بعد ازاو حق زندگی داشتم ؟این فکر آزارم میدادچرا همه ی آنها یی که دوستشان داشتم می مردند من همچنان زنده بودم
پارت اول
https://eitaa.com/Raeha_behshti/6
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜.
4.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه زندگی برات سخت میگذره تا آخر ببین و بفرست برای اونی که میدونی🥺👌🏻
همین الان بنویس؛ خدایا شکرت💙
میدونم هر سری با یه مشکل و چالشی در زندگیت روبه رو میشی ، گاهی به مو میرسی و خسته میشی اما اینو بدون که بی دلیل اینجا نیومدی !!
خدا هر لحظه در کنارته تو قوی تر از اون چیزی هستی که فکر میکنی
پس از خودش هم کمک بخواه🙏🏻
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@Raeha_behshti
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰