🌷شهید نظرزاده 🌷
#شــــــہیدانہ دلگيرڪه شدے از #زمانہ تعطیل ڪن #زندگے را برس بہ داد ِدلَت #حرم اگر راه نیافتے شـہدا
رفتم سر مزار #رفقاے_شهيدم
فاتحہ خوندم ،اومدم خونہ
شب تو #خواب رفقاے شهيدم رو ديدم... رفقام بهم گفتند :
فلانے ، خيلے دلمون برات #سوخت
گفتم : چرا
گفتند: وقتے اومدے سر #مزار ما فاتحہ خوندے
ما شهدا آماده بوديم ...
هر چے از خدا مےخواے برات #واسطہ بشيم
💔 ولے تو هيچے #طلب_نڪردے و رفتے
خيلے دلمون برات سوخت
سر مزار شهدا حاجاتتون را بخواهید
برآورده میشہ . 😢
یادتون باشـــــه منم دعا کنیدا😞💔🙏🙏
روايتگر :حاج حسين ڪاجے
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
چه زیبا #عاشقانه های زندگیَت را بیان کردی نمیدانم چه بگویم...... جز #اشک، جز شرمندگی، بهترین #معشوق
0⃣6⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
🔹بعد از #خواستگاری، ازآنجاکه مقید به رعایت حریم و حفظ محرم و نامحرم📛 بودیم شناخت من از #پسرعمه ام بسیار کم بود و به کلیات زندگی او بسنده می شد ازاین رو به خواستگاری جواب منفی دادم❌
🔸 اما #حمید که بعدها برای من تعریف کرد که #8_سال_عشق من را در دل داشت😍، کنار نکشید و بالاخره هم جواب #بله را از من گرفت☺️.
🔹بعد از مراسم #صیغه محرمیت، باهم همگام شدیم و وقتی نگاه کردم دیدم در #امامزاده باراجین هستم. کمی بعد دست من را گرفت و باهم به #مزار اطراف امام زاده رفتیم.
🔸از انتخاب این مکان آن هم تنها ساعتی⏱ بعد از #محرمیت تعجب کردم⚡️ اما حمید حرفی زد که برای #همیشه در ذهنم جا گرفت.
🔹حمید وسط #قبرستان ایستاد و گفت: « #فرزانه_جان، می دانم متعجب هستی، امروز خوش ترین لحظات زندگی ما است😍،⚡️ اما تو را به این مکان آورده ام تا یادمان نرود که #منزل_آخر همه ما اینجاست!»
🔸بعد خندید و گفت😄: «البته من را که به #گلزارشهدا خواهند برد🌷».و پیش بینی او در 5 آذر 1394 به واقعیت رسید👌.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🕊❤️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃﷽🍃 رهبر معظم انقلاب: هدفتان #شهادت نباشد، هدفتان انجام تکلیف فوری و فوتی باشد. البته #آرزوی شهادت
2⃣9⃣5⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🌷 #روحالله را نمیشناختم.
یک سالی در اردوی #راهیان_نور او را دیدم و باهم، هم صحبت شدیم.
🌷یادم میاد در مورد یک #بنری که در اردوگاه نصب شده بود صحبت میکردیم.
🌷 روحالله در میان حرفهایش گفت: «تو این دوره زمونه گاهی #تاثیر یه کلیپ یک دقیقهای یا یه عکس و پوستر از یک ساعت منبر و سخنرانی بیشتره...»
🌷این حرفش در من خیلی اثر کرد. تاثیر حرف او بود که به سمت «کارهای #گرافیکی» رفتم.
🌷بعد از چند سال وقتی با رفقا به بهشت زهرا(س) آمده بودیم، در کمال تعجب با #مزارِ او روبهرو شدم.
🌷بعد از شهادتش متوجه شدم که او هم در کارهای هنری و گرافیکی و کامپیوتری سررشته داشته و معتقد بوده: #سرباز_امام_زمان باید همه کاری بلد باشه.
شهید_مدافع_حرم
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎥 فیلمی از شهید مدافع حرم "حامد جوانی" #طنز 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
8⃣9⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 #صادق_واقعا_صادق_بود
🔹۵ دوست بودن، رفیق، مثل پنج انگشت، که #حامد(شهید حامد جوانی) شهید شد.
🔸چهار نفری هر شب یا میومدن خونمون گریه می کردن و التماس #دعا میگفتن که دعاکنم برن سوریه یا اینکه سر مزار حامد بودن..
🔹تا مدتی هم صادق و صالح مهمون ثابت حامد سر #مزار بودن. بعد مدتی بالاخره کارهای #سوریه همشون حل شد و قرار شد برن ولی #صادق موند برای دور بعد..
🔸شنبه شب یه #پیامی از طرف یکی از این چهار رفیق اومد: سه نفرمون مرد و یک نفرمون #زنده(شهید) موند...
🔹همون لحظه حاج آقا محکم زد روی پاش گفت #مطمئنم این یک نفر صادقه که رفت...براش خیلی #گریه کردم....برای حامد پسرم اشک نریختم، نه برای حامد حتی بقیه شهدا...
🔸ولی صادق( اشک در چشمان مادر جمع شده است)
صادق، واقعا صادق بود....
#شهادت خوبه، خوشحالم به آرزوش رسید ولی خیلی زود رفت...
✍راوی: مادر شهید مدافع حرم، حامد جوانی
#شهید_صادق_عدالت_اکبری🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
دوست شهید که داشته باشی 😍 نیازی به عشقهای بیخودی نداری؛ میدونی یکی حواسش بهت هست 😇 ، یکی که اومده ت
#کرامت_شهید
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
پدرم از #دنیا رفته بودند و من برای ایشان خیلی #ناراحت بودم روزی به #مزار شهید حمید سیاهکالی مرادی رفتم و گفتم لطفا به دیدار #پدرم بروید
شب در خواب پدرم را دیدم که گفتن که آقایی اومد و منو ملاقات کرد و من رو برد در غرفه ی #پدران_شهدا... من جایم خوب است...
ارادتمندتم ای شهید...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzad
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔊حتما بشنوید: 📜وصیت شهید جواد جهانی🌹 و درخواست ایشان از مسئولین پس از شهادتش #شهید_مدافع_حرم #ش
همسر بزرگوار شهید:
چندماه بعد از #دفن همسر شهیدم، دخترجوانی درحالی که #اشک می ریخت نزد من آمد و گفت
اتفاقی به همراه دوستش سر #مزار او رفته و شروع به درد دل کرده است
که شب #خواب شهید را میبیند و بعد از آن به کلی تغییر میکند
و #محجبه میشود.
#شهید_جواد_جهانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
صبح #لبخند شماست و آفتاب ازڪرانہ لبانتان هـر روز #طلوع مے ڪند بخند ڪہ مشرق نگاهـتان دل مغربے ام
👈 مزار این شهید همیشه شلوغ است!
🌱مزار سجاد خیلی #شلوغ میشود،
اوائل این موضوع برای خود ما هم عجیب بود،
میرفتیم و میدیدیم یکی از شیراز به #عشق سجاد بلند شده آمده تهران، یکی در گرگان #خواب سجاد را دیده و آمده بهشت زهرا، یکی در قم، یکی در اصفهان و ...
اولش نمی دانستیم #حکمتش چیست
بعد دیدیم حکمت این شلوغی، برمی گردد به #وصیت_نامه سجاد که خطاب به مردم گفته:
« اگر درد دلی دارید یا خواستید مشورتی بگیرید بیایید سر #مزار من . به لطف خداوند من همیشه #حاضر هستم. »
شاید باورتان نشود اما ما هر وقت سر مزار سجاد میرویم میبینیم مزار پر از دسته #گل است و اصلا احتیاجی نیست ما با خودمان گل ببریم. »
#شهید_سجاد_زبرجدی 🌷
#راوی_خواهر_شهید
شهادت ۱۳۹۵ حلب سوریه
مزار مطهر👈 قطعه ۵۰ بهشت زهرای تهران
#شهید_دهه_هفتادی_مدافع_حرم🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همیشه میگفت تُو کُل دنیا چیزی برای #ترس وجود نداره تنها کسی که باید ازش ترسید #خداوند هست و بس...
1⃣0⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰عليرضا بريری يكي از شهدای دلاور🌷 #خانطومان است كه در پي پيمانشكنی تروريستها👹 به همراه چند تن از #همرزمانش در شرايط آتشبس⛔️ به #شهادت رسيد.
🔰نام خانوادگی او ما را به ياد #بريربن_خضير يكي از ياران اباعبدالله الحسين(ع) در #كربلا مياندازد كه تا پاي جان❤️ بر سر عهدش با جانان ماند و كربلايي شد✌️.
🔰ارادتي خاص به #شهدا داشت. همواره به شهدا و سعادتشان غبطه ميخورد😞. علاقه زيادي به شهداي غرب🌷 كشور داشت. هميشه هم ميگفت شهداي جنگ كه در مناطق غرب به شهادت رسيدند #مظلومترين_شهداي ما بودند.
🔰از همان ابتدا حرف از شهادتـ🕊 در خانواده ما بود. هميشه وقتي به #مزار عمويشان ميرفت ميگفت فكر كن عكس من📸 را روزي بر سنگ مزار حك كنند و بنويسند #شهيدعليرضابريري. وقتي اين صحبتها را ميكرد بسيار شاد😃 و خوشحال بود.
#شهید_علیرضا_بریری🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همه عکس هاشو📸 واسه دل خودش میگرفت... نه تو فضا مجازی📱 پخش میکرد نه جایی میذاشت❌. خودت را که #برای_
✍به روایت مادر شهید:
#عروسیه دوستش بود بهش گفتم چرا عروسیه دوستته، رفتی #مزار عکس گرفتی ؟
گفت مامان درسته عروسیه دوستمه ولی ادم توی خوشی ها هم نباید #مردن رو فراموش کنه ...
🌹 پیامبر اکرم(ص):
برترین عبادت و برترین تفکر یاد مرگ است.
#شهید_بابک_نوری_هریس🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸بهش گفتم #حاجی عکس بچه📸 تو زدی جلوی چشمت سنگینت میکنه نمیزاره راحت بپّری 🕊 دلتـ❤️ #دنیایی میشه...
7⃣0⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔺احمدرضا بیضائی
🔻برای حاج مرتضی
🔰گاهی بعضی #انسان ها را یک یا دو بار، یا یک روز، یا حتی یک ساعت🕰 یا دمی بیشتر نمی بینی 💥اما #عمق تأثیری که از دیدار آنها در تو ایجاد می شود آنقدر زیاد است که با هیچ #تأثیر دیگری نمی توانی مقایسه اش کنی❌
🔰مثل تأثیری است که زمین خشک و تشنه #کویر از باران🌧 می گیرد و تأثیری که جسم مرده از #دم_مسیح(ع) شهید #حاج_مرتضی مسیب زاده🌷 از این آدمها بود.
🔰من #سه_بار بیشتر او را ندیده بودم اما در هر سه بار، خاطره دیدارش آنقدر در من ماندگار💝 شد که حرارت♨️ یادآوری آن را همیشه بعد از #شهادتش در سینه ام احساس کرده ام
🔰چه در دیداری که با او در دانشکده #افسری، وقتی سال ۸۳ 🗓به دیدار #محمودرضا رفته بودم داشتم و چه وقتی بعد از شهادت محمودرضا🌷 یکی دوبار به #تبریز آمد. حاج مرتضی بعد از شهادت محمودرضا مثل تنور آتش🔥 می سوخت.
🔰در #چهلم شهادت محمودرضا وقتی آمد و بالای #مزار محمودرضا رسید گر گرفته بود. نشست، سرش را پایین انداخت و های های گریه کرد😭 من پشت سرش ایستاده بودم👤 شانه های #مرتضی جوری تکان می خورد که من احساس می کردم الان تعادلش بهم می خورد و نقش زمین می شود.
🔰هر چه کردم آنجا #حرفی_بزند، مطلبی بگوید، نکته ای یا #خاطره ای از محمودرضا یا دیگر شهدا🌷 بگوید چیزی نگفت و سکوت کرد🔇 اما سکوتش طولی نکشید که شکست⚡️ #مرتضی یکهو منفجــ💥ــر شد.
🔰سرش را رو به آسمان گرفت و فریاد زد: #خداااااا، سر مزارش آمدم آرام نشدم، کوثر را بغل کردم💞 آرام نشدم... حالا درد #جا_ماندن را تحمل کنم یا درد فراق را⁉️ مرتضی آنجا مثل آدمهای مجنون و بیقرار دور خودش می چرخید و گریه می کرد😭
🔰هیچکس را بعد از #شهادت محمودرضا مثل حاج مرتضی ندیدم🚫 اشک و آه حاج مرتضی، اشک و #آه_غم و اشک روضه نبود؛ #تمنای_شهادت بود و چقدر هم زود به آن رسید🕊
🔰یادم نمی رود که وقتی در #دانشکده افسری خواستیم با جمع بچه ها عکس📸 یادگاری بگیریم #مرتضی یکهو از جمع جدا شد👤 و مثل اینکه چیزی یادش افتاده باشد گفت: #شش_گوشه... شش گوشه و رفت و پوستر بزرگی از ضریح امام حسین(ع)🕌 را آورد و گرفت جلوی سینه اش و به عکاس گفت: #حالا_بگیر!
🔰حاج مرتضی در "۱۴ خرداد ۱۳۹۵" مظلومانه در #سوریه به شهادت رسید🌷 و به یارانش پیوست🕊 یکی از لباسهای ورزشی #محمودرضا را از من خواسته بود، قول داده بودم آنرا از #کوثر محمودرضا بگیرم و به دستش برسانم ⚡️اما مرتضی سبکبار بود و خیلی زود #رفت پیش محمودرضا💞 ما ماندیم و عهد وفا نشده مان😔
#شهید_مرتضی_مسیب_زاده
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4⃣4⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔰عاشق #شهادت بود و خود را شرمنده شهدا می دانست. زمان جنگ بچه بود اما هر دفعه که حرف جبهه می شد می گفت #یادش_بخیر جبهه, یادش بخیر شبهای🌙 عملیات, یادش بخیر صدای تیر و خمپاره💥 و … . گفتم محمد جان تو که جبهه نبودی، تو که با #شهدا نبودی چرا این حرف ها را می زنی؟
🔰می گفت: مادرجان من عاشـ♥️ـق شهادت و #شهدا هستم, عاشق جبهه و سنگر و خاکریزم برای همین اینطور حرف می زنم؛ می گفتم: پسرم در این زمانه شهید شدن خیلی #سخته ولی او می گفت: اگر خدا بخواهد می توان به شهادت نائل آمد✅ گوئی که او می دانست و ندایی شنیده بود اما من غافل بودم.
🔰یک/ دی ماه،/ هزارو سیصدو هشتاد وهشت خدمت سربازی را به پایان رسانید و دوباره عزم #خادم_الشهدائی و رفتن به خوزستان را کرد هر چه تلاش کردم منصرفش کنم نتوانستم❌ هنگام رفتن اصرار عجیبی داشت که از من #حلالیت بطلبد و بارها میگفت حاجتی دارم, از خدا و جدت بخواه که حاجتم روا شود. من هم رو به آسمان کردم و گفتم خدایا منو شرمنده #محمدم نکن حاجتش را روا کن.
🔰دهم/ بهمن ماه/ ۱۳۸۸ بود که به پادگان #میشداغ اعزام شد؛ پنجاه و چهار روز به زائران کربلای ایران🇮🇷 خدمت کرد و شش روز قبل از این که #مأموریتش به اتمام برسد خود را به آقا امام زمان(عج) معرفی کرد و دعوت حق را لبیک گفت🕊 و خود را در میان جمع #شهدا قرار داد.
🔰ساعت نُه صبح⏰ روز چهارشنبه چهار فروردین زنگ دروازه به صدا در آمد؛ به من گفتند که با #آقامحمد کار داریم؛ گفتم آقا محمد به راهیان نور رفته, از من پرسیدند آقا محمد چکاره هستند⁉️ گفتنم یک #بسیجی مخلص چطور مگه؟ گفتند با داداش بزرگتر محمد کار داریم, به خدای احد و واحد فهمیدم #محمد به مراد دلش رسیده😭
🔰قرآن به سر گرفتم از خدا خواستم خدایا #دست محمدم قطع بشه یا قطع نخاع بشه یک عمر کنیزی این عزیزم را می کنم فقط آن چهره معصومش💖 برایم بماند ولی نه✘ این طور نبود خداوند رحمان بیشتر از من محمد را دوست داشت, او #عاشق_خدا بود و خدا هم عاشق او. از خدا خواستم شهادت محمدم را قسمتم کرده, #شفاعتش را هم نصیبم بگرداند.
🔰روز تولدم خداوند پیکر پاک محمد⚰ را به من هدیه داد و #شب_تولدش به خاک سپرده شد, آنقدر تشییع جنازه عظیم و با شکوه بود و مردم بر سر و سینه می زدند به گمانم آنروز آقا امام زمان (عج) صاحب عزا بود🖤 محمد ارادت خاصی به آقا #امام_زمان(عج) داشت گونه ای که در دفترچه ای که همیشه در کنارش داشت اینطور با امام خویش در "آخرین جمعه" از دفترچه اش به گفتگو پرداخت:
🔸همیشه نذر دلم این بود که همسفر باشیم
🔹کنون که وقت سفرشد #نیامدی مولا
اینطور از برگ آخر این دفترچه وصیت نامه ای ذکر شده که:
🔸آمده ام سفـری سمت دیار شهدا🌷
🔹که طوافی بکنم دور #مـزار شهدا
🔸که دل خسته♥️ هوایی بخورد
🔹و #تبرک شود از گرد و غبار شـهدا
#شهید_محمد_سلیمانی
#خادم_الشهدا🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی 🔰آموزش بستن گره های راپل توسط شهید بزرگوار #ابوالفضل_راه_چمنی به نوجوانان
🔹یکی از ایام ماه معظم #شعبان بود همگی جمع شدیم و رفتیم سر مزار ابوالفضل🌷هر کدام از بچه ها یک چیزی تهیه کرده بودند و برای #خیرات همراه خودشان اورده بودند.
🔸من پیش خودم گفتم بچه ها خیرات آورده اند همان ها کافی است👌 و چیزی نگرفتم. سر #مزار که رسیدم، دلم بی تاب شد💗 پشیمان شدم و به خودم گفتم ای کاش من هم چیزی برای خیرات پسرم می آوردم😔
🔹آن اطراف مغازه ای نبود❌ تا چیزی تهیه کنم و خیلی ناراحت بودم. کمی که گذشت دیدم #سیده_خانم مادر جاری دخترم آمد. یک بسته شکلات🍬 داد به من و گفت: این را #پسرت_ابوالفضل داده که بیاورم و بدهم به شما.
🔸گفت: خواب بودم ابوالفضل مرا بیدار کرد و گفت: این شکلات را ببر و به #مادرم بده؛ منتظر است. من هم این شکلات را خریدم و برایت آوردم☺️دخترم پرسید مامان تو دلت چیزی خواستی⁉️ گفتم: بله. به خودم گفتم چرا #دست_خالی آمدم سر مزار، ای کاش من هم چیزی تهیه میکردم. که این اتفاق افتاد ...
نقل از: #مادر_شهید
📚بر گرفته از کتاب صندوقچه گل رز
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📝وصیتی تأمل برانگیز
بر روی #مزار یک شهیـد :
🖊ای بـرادر ؛
کجا میروی ؛ کمی درنگ کن
آیا با کمی گریه😭 و یک فاتحه شما
بر مزار من و امثال من
#مسئولیتی را که با رفتن خود
بر دوش تو گذاشتهایم
از یاد خواهی بُرد یا نه⁉️
🖊ما نظارهگر #خواهیم بود که تو
با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد.
رضا نادری کسیبود که در #عملیات
مرصادطرح محاصره منافقین در تنگه
چهارزبررا مطرح کرد و اولین کسی بود
که تنگه ی مرصاد را بست و منافقان را
غافلگیرکردو از همانجا در ۶۷/۵/۵ راهی #آسمان شد.✅
🌾#علمدار_مرصاد
🌾#شهید_رضا_نادری
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#صدا ... رفت تصویر ... رفت #یادت...!!! یادت اما نمی رود ... #هر_ثانیه...!!! دلتنگ 💔تراز دیروزم
3⃣3⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
♨️پهلوان بی #مزار شهید ابراهیم هادی از زبان #خواهر شهید🌸🌱
🔱بعد از #ابراهیم حال و روز خودم را نمی فهمیدم ابراهیم همه ی زندگی من بود خیلی به او #دلبسته بودیم او نه تنها یک برادر،که مربی ما نیز بود
بارها با من در مورد #حجاب صحبت می کرد و میگفت: چادر یادگار #حضرت زهرا (س) 🥀است،ایمان یک زن، وقتی کامل می شود که حجاب را کامل رعایت کندو...
♨️وقتی می #خواستیم از خانه 🏘بیرون برویم یا به مهمانی دعوت داشتیم به ما، در مورد نحوه برخورد با #نامحرم توصیه می کرد و...اما هیچگاه امرو نهی نمی کرد! ابراهیم #اصول تربیتی را در نصیحت کردن رعایت می نمود
در مورد #نماز هم بارها دیده بودم که با شوخی و خنده، ما را برای نماز صبح🌤 صدا می زد و می گفت:«نماز،فقط اول وقت و #جماعت»
🔱همیشه به #دوستانش در مورد اذان گفتن نصیحت می کرد می گفت: هرجا هستید تا صدای اذان را شنیدید، حتی اگر سوار #موتور 🛵هستید توقف کنید و با صدای بلند، پروردگار را صدا کنید و اذان بگوئید.زمانی که #ابراهیم مجروح💔 بود و به خانه🏡 آمد از یک طرف ناراحت بودیم و از یک طرف خوشحال!
ناراحت برای زخمی شدن ابراهیم و خوشحال که بیشتر می #توانستیم او را ببینیم.
♨️خوب به یاد دارم که #دوستانش به دیدنش آمدند. ابراهیم هم شروع به خواندن #اشعاری کرد که فکر کنم خودش سروده بود:اگر عالم همه با ما ستیزنداگر با #تیغ خونم را بریزنداگر شویند با خون پیکرم رااگر گیرند از پیکر سرم رااگر با آتش🔥 و خون خو بگیرم
#زخط سرخ ❤️رهبر بر نگردم
🔱باره ها شنیده بودم که #ابرهیم، از این حرف که می گفتند:فقط میریم جبهه برای #شهید شدن و... اصلا خوشش نمی آمد!به دوستانش می گفت: همیشه بگید ما تا لحظه آخر تا جایی که #نفس داریم برای اسلام و انقلاب خدمت می کنیم، اگر خدا خواست و نمره ی ما بیست شد آن وقت #شهید شویم ولی تا اون لحظه ای که نیرو داریم باید برای اسلام مبارزه کنیم
♨️می گفت باید #اینقدر با این بدن کار کنیم ، اینقدر در راه خدا فعالیت کنیم که وقتی خودش #صلاح دید، پای کارنامه ما را امضا کند و شهید 🌼شویم.
اما ممکن هم هست که لیاقت #شهید شدن را با رفتار یا کردار بد از ما گرفته شود.
🔱سال ها از#شهادت ابراهیم گذشت.هیچکس نمیتوانست تصور کند که فقدان اوچه برسر خانواده ی ما آورد.مادرما ازفقدان ابراهیم ازپا افتاد و...تااینکه #درسال۱۳۹۰ 📆شنیدم که قرار است سنگ یادبودی برای ابراهیم، روی قبر یکی از #شهدای گمنام دربهشت🌸🥀 زهرا(س) ساخته شود.
♨️ابراهیم #عاشق گمنامی بود.حالا هم مزار یادبود او روی قبر یکی #ازشهدای گمنام ساخته میشد.در واقع یکی ازشهدای گمنام به واسطه ابراهیم تکریم میشد.این ماجرا گذشت تا اینکه به کنار #مزاریاد بود او رفتم.روزی که برای اولین بار در مقابل #سنگ مزار ابراهیم قرار گرفتم، یکباره بدنم لرزید! رنگم پرید و با #تعجب به اطراف نگاه کردم!
چند نفر از بستگان ما هم همین حال را داشتند! ما به یاد یک ماجرا افتادیم که سی سال قبل در همین# نقطه اتفاق افتاده بود!
🔱درست بعد از #عملیات آزادی خرمشهر، پسر عموی مادرم، شهید حسن سراجیان به #شهادت رسید.آن زمان ابراهیم مجروح بود و با عصا راه می رفت. اما بخاطر #شهادت ایشان به بهشت زهرا 🌷(س) آمد.وقتی حسن را دفن کردند، ابراهیم جلو آمد و گفت:
♨️ خوش به حالت #حسن، چه جای خوبی هستی! #قطعه ۲۶ و کنار خیابان اصلی . هرکی از اینجا رد میشه یه فاتحه برات می خونه 🏠و تو رو یاد میکنه .
بعد ادامه داد: من هم باید بیام پیش تو! دعا 🤲کن من هم بیام همینجا، بعد هم با عصای خودش به زمین زد و چند قبر آن طرف تر از #حسن رانشان داد!
چند سال بعد، درست همان جایی که ابراهیم نشان داده بود، یک #شهید گمنام دفن شد.و بعد به طرز عجیبی #سنگ یاد بود ابراهیم در همان مکان که خودش دوست داشت قرار گرفت!!!💥
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#ﺟﺸﻦ_ﺗﻮﻟﺪ ﺁﺳﻤﺎﻧﻲ🌸
💢فاطمه به #دوسالگی که رسید .قصد داشتم جشن تولدی را برایش بگیرم.
اما زخم زبان هایی از اطراف به گوشم رسید. #تصمیم گرفتم تولد دوسالگی را همانند سال پیش با جمع چهار نفری در کنار #مزار جلیل برای فاطمه بگیرم.
💢خیلی دلم گرفته بود. به #گلزار شهدا رفتم و خودم را روی سنگ مزارش انداختم و گفتم : جلیل تحمل زخم #زبانهای مردم را ندارم...برای من شاد کردن دل💗 فاطمه مهم است و هدایای مردم برایم اصلا مهم نیست .
خیلی گریه😭 کردم و به او گفتم :روز تولد فاطمه کیک تولد می خرم و به خانه🏘 می روم و تو باید به خانه بیایی.
💢 روز بعد در #بانک بودم که گوشی تلفنم زنگ خورد . جواب دادم . گفتند: یک سفر زیارتی #سوریه به همراه فرزندان در هر زمانی که خواستید...
از خوشحالی گریه کردم.در راه برگشت به خانه آنقدر در #چشمانم اشک بود که مسیر را درست نمی دیدم. یک روزه تمام وسایل ها را جمع کردم و روز بعد حرکت کردیم. از هیجان سوریه تولد فاطمه را فراموش کردم.
💢#ﺭﻭﺯ ﺗﻮﻟﺪ ﺩﺧﺘﺮﻡ, بدون اینکه به من بگویند حرم حضرت رقیه (س) را #تزئین کردند و با حضور تمام خانواده شهدای مدافع حرم جشن 🎊گرفتند .
شروع سه سالگی فاطمه خانم در کنار سه #ساله امام حسین (ع) یک آرزوی بزرگی برای من بود. ﺁﺭﺯﻭﻳﻲ ﻛﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎ ﻧﻆﺮ #ﭘﺪﺭﺷﻬﻴﺪﺵ ﺑﻮﺩﻩ اﺳﺖ
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊﺣﺮﻡ🌷
#ﺷﻬﻴﺪﺟﻠﻴﻞ_ﺧﺎﺩﻣﻲ🌷
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⚜دلم 💕حسابی #تنگ بود. حال خسته ام را با خودم بردم #حرم تا شفا گیرد. پس از #زیارتِ خواهر شاه خراسان و دو رکعت نماز، دل آشفته ام پرکشید سوی #گلزار🌸. سوار تاکسی شدم و آدرس امامزاده علی بن جعفر را به راننده دادم.
🖇آرام آرام #سوی گلزار قدم برداشتم. بطری های #گلاب کنار درب ورودی، نشان از قرار همیشگی خسته دلانی بود که برای خلوت به این گلزار می آیند.
فضای مسقف پیچیده در چپ و راست که متشکل از #مزار شهداست و نورهای سبز🍃 و سرخ، که حاصل تابش نور☀️ خورشید به سقف های رنگ شده شیروانی بود حال #معنوی خاصی را به انسان هدیه می داد.
⚜ناگهان #دلم دستور داد و پایم به سمت راست قدم برداشت.تعدادی #زائر دور تا دور مزار نشسته بودند.در ظاهر فضا پر از سکوت بود اما، این سکوت شاهد حرف های دلشان با #شهیدان زین الدین بود.
🖇شهید #مهدی_زین_الدین فرمانده لشکر علی بن ابی طالب و برادرش #مجید، فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ ۲ لشکر علی بن ابی طالب، در کنار هم آرام گرفته بودند.مهدی، فرمانده ای که همیشه خودش اولین نفر بود برای #عملیات. می گفت:
⚜ «اگر فرمانده نیم خیز راه بره،نیروها سینه خیز راه میرن .اگه #بمونه تو #سنگرش که بقیه میرن خونه هاشون»
آرزوی #شهادت داشت. عکس دخترش در جیب لباسش بود اما از ترس #مهر_پدری قرار شد بعد از عملیات آن را ببیند.
🖇به رسم حضرت #ارباب نمازهای اول وقتش حتی در جاده های جنگ هم ترک نشد. نمازهایش به نیت پیروزی در عملیات ها ،نماز شب هایش، حال خوشش و گریه 😢هایش در #مناجات باخدا، هنوز هم از خاطرات زیبای به جا مانده در ذهن و #قلب رزمنده هاست.خوش به حالش که خدا را شناخت و چه زیبا🌸 #خدا او را خرید.
⚜لبانم معطر به خواندن #فاتحه ای، چشمانم خیس از اشکِ حسرت و صدای #اذانی که مرا به خود آورد و خدایی که در این #نزدیکی است...
#شهید_مهدی_زین_الدین🌷
#ایام_ولادت
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🍂تمام #دنیای_دختر خلاصه میشود به پدرش. آغوش گرمش بهترین #مأمن_آرامش است. هرچه دختر ناز کند، دل پدر عاشقانهتر برای ثمره وجودش میتپد.
🍂خستگیهایی که بر تن پدر سنگینی میکند با #شیرینزبانیهای_دخترش تمام میشود اما بزرگترین #حسرت برای یک دختر جای خالی پدر است. محروم شدن از #آغوش پرمحبت و جای خالی دست پرمهرش که موهای دخترش را نوازش کند و #قربانصدقهاش شود.
🍂میخواهم از دختری بگویم که عاشقانههایش با پدر ختم میشود به #بوسهای_گرم بر #سنگ_سرد مزار پدرش...
#نادیا، دلتنگیهایش را از کودکی با بغل کردن لباس نظامی که نشان پدر است تسکین میدهد.
🍂تنها تصور او از چهره پدر، عکسی است که آقا حمید قبل از رفتن به #سوریه، برای شهادتش آماده کرده بود.
🍂تولد #یکسالگی نادیا مصادف شد با #شهادت پدرش و بهترین هدیهاش شد #دختر_شهید شدن.
حمید ۲۰ساله، دل کند از دخترش به حرمت سهساله حسین.
🍂چند روز قبل از شهادتش هرچه زنگ زد دخترش خواب بود و نتوانست صدایش را بشنود. حتی حسرت دیدن راهرفتنهای دخترش هم بر دلش ماند و شهید شد.
🍂حالا دختر قصه ما دلش به #خاطرات بهجامانده خوش است و افتخار میکند به پدری که #جوانیاش را فدای خواهر ارباب کرد و طعم بیتابی #رقیه_سهساله سهم دخترش شد.
🍂خداراشکر سنگ سرد #مزار دل ندارد وگرنه تا حالا بارها از #دلتنگیهای_نادیا برای پدرش، دلش گرفته بود، بغضش ترکیده بود و هزار تکه شده بود...
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🍃به مناسبت سالروز شهادت #شهید_حمید_احسانی
📅تاریخ تولد: ۲۴ تیر ۱۳۷۲
📅تاریخ شهادت: ۱۹ آبان ۱۳۹۲
📅تاریخ انتشار: ۱۹ آبان ۱۴۰۰
🕊محل شهادت: دمشق.زینبیه
🥀مزار: مشهد.بهشت رضا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃بسم رب الشهدا🍃
🍃کنار مزارش نشسته و #خاک سردش را لمس میکند. چه #غریبانه مزار عزیزش را مینگرد. گویی نمیخواهد باور کند اینجا #مزار اوست. به قاب عکسی که در آن #چهره عزیزش ثبت شده بود خیره میشود. #اشک به چشمش نیش میزند، #دلتنگ است.
🍃دلش میخواهد بنشیند و سالهای باهم بودنشان را با هم مرور کند. سالهایی که کنار #محمدجواد نفس میکشید. از روزی که هم نفسش در #زمین پا گذاشت تا زمانی که با هم آشنا شدند همه را از ذهنش میگذراند. اینکه محمد جواد هدیه #امام_رضا و نظر کرده عقیله بنیهاشم بود. اینکه از همین نشانه میشد تا ته راه را خواند.
🍃ته راه میدانی کجا بود؟ همه گمان میکردند ته راه جایی بود که محمدجواد به ندای زینب (س) تا #سوریه رفت. اما نه! محمدجواد تا آخر خط رفت ولی برگشت! به قاعده بیست ثانیه روح از تنش جدا شد و فهمید شهید شده اما بند تعلق کامل از هم گسسته نشده بود که برگشت.
🍃فهمید یک جای کار میلنگد آن هم #تعلقات این دنیاست، مثل تعلق خاطر به #همسر و فرزندانش، یا شاید دعای همسرش که میخواست یک بار دیگر فقط او را #سالم ببیند. هرچه بود این برگشت زمینه #خودسازی اش را فراهم آورد و دیگر محمد جواد آن آدم سابق نبود، #شهید بود!
🍃چهرهاش، رفتارش، گفتارش همه و همه تو را یاد #شهدا میانداخت و #عاقبت این شهید بودن شد آنچه که باید! ته راه اینجا بود، پایان خط #زندگی با توفیقی که نصیب هرکس نمیشود. و امروز ششمین سالیست که از #پروازش میگذرد.
♡سالگرد پروازت مبارک♡
پ.ن: گفته خود شهید به همسرش.
✍️نویسنده : #مهدیه_نادعلی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_محمد_جواد_قربانی
📅تاریخ تولد : ١ فروردین ١٣۶٢
📅تاریخ شهادت : ٢۵ آبان ١٣٩۴
📅تاریخ انتشار : ٢۴ آبان ١۴٠٠
🕊محل شهادت : سوریه، حلب
🥀مزار شهید : شاهین شهر، گلزار شهدای محله حاجی آباد
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡
🍃امروز میخواهم از #شهیدی بگویم که شهادتش مهر تایید #وحدت بین #شیعه و سنی شد. #عمر_ملازهی از برادران #اهل_سنت است وقتی فهمید خطر، مسلمانان سوریه را تهدید میکند و #داعش به کودک ها هم رحم نمیکند از خانواده اش گذشت و برای #دفاع از مسلمانان راهی شد. جنگید و شهد #شهادت نصیبش شد.
🍃پدرش در مراسم #تشییع جوانش گفت: راضی ام به رضای #خدا و به فرزندم افتخار میکنم که شهید شد و شهادتش سبب شد #باورهای_غلط بی اعتبار شود و همه فهمیدند که داعش فرقی بین شیعه و سنی نمیگذارد و هدفش نابودی #مسلمانان است.
🍃حال از او یک #مزار باقی مانده که خانواده اش #دلتنگی هایشان را آنجا تسکین میدهند. فرزندانش دور مزار پدر میگردند و شانه تک پسرش تکیه گاه بی قراری های دخترانش است. از عمر ۴ فرزند به یادگار مانده است که بی قراری های دخترانش برای #پدر با هیچ مرهمی آرام نمییابد و اشک ها، شاهد قصه #دخترها_بابایی_اند هست.
🍃عمر، یکی از اولین شهدای مدافع حرم اهل سنت است، به این میاندیشم که کشتی نجات #حسین در جریان است و هنوز هم #یار میطلبد.
✍️نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_عمر_ملازهی
📅تاریخ تولد: ۵ فروردین ۱۳۶۳
📅تاریخ شهادت:۳ آذر ۱۳۹۴
📅تاریخ انتشار: ۳ آذر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید: سیستان و بلوچستان
🕊محل شهادت: حلب ، سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃بند دلم پاره شد و عکس های سنجاق شده به آن می رقصند و از مقابل چشمانم رد می شوند. عکس #فاطمه با پدرش، همان روزها که تنها فرزند خانواده بود و به قول #آقامهدی، مادرِ بابا بود. آنقدر محبت این دختر در دل پدر ریشه زده بود که مرهم #دلتنگی های پدر برای مادرش بود.
🍃صدای ترک های #دلم را می شنوم و این بار عکس #زهرا و پدر به من لبخند می زند. پرنسس بابا بود و عاشق پدر؛ اینکه #دخترها_باباییاند را همه می دانند. زهرا هم با دستهای کوچکش برای آرزوی پدر دعا می کرد. اشک هایم سرازیر میشوند و چشمان تارشده از #اشکم، به عکس #محمدجواد و آقا مهدی روشن می شود همان لحظه وداع، محمد جواد در خواب بود، پدر با یک بوسه و یک نوازش که هنوز گرمایش بر تن پسر مانده، از او دل کند.
🍃اشک هایم از هم سبقت گرفته اند اما عکس #همسر_شهید، قصه جدیدی است. نذر کرده بود این بار خودش همسرش را راهی دفاع از حرم #حضرت_زینب کند. رفت پیش فرمانده و خواهش کرد که همسرش بازهم راهی شود. نشست و تمام لحظه های باقی مانده از حضور همسرش را نظاره کرد و بخاطرش سپرد. عکس هایی که شریک زندگی اش آماده می کرد برای #شهادتش، وصیت نامه ای که برای روز های نبودنش می نوشت. در ظاهر می خندید اما خدا می داند که در دلش چه می گذشت. اشک هایش این بار به دادش رسیدند.
🍃بدرقه کرد #همسرش و به یک چشم بر هم زدنی خود را در #معراج دید، در بالای سر پدر بچه هایش. فاطمه پنج ساله به چهره بابا نگاه می کرد و گریه می کرد. زهرای سه ساله چقدر شبیه #سهساله_ارباب شده بود و سر بابا را نوازش می کرد. و اگر محمد جواد لب می گشود و بابا می گفت چه میشد. نسیمی می وزد و این بار آخرین عکس را می بینم. دل داغدار فاطمه و زهرا با سنگ سرد #مزار مرهم می یابد. همسر شهید درد و دل می کند با شهیدش از روزی که محمد جواد تب کرده بود و در خواب فقط سراغ #پدر را می گرفت....
✨ #شهادتت_مبارک آقا مهدی، به حرمت نازدانه هایت دعایمان کن🤲
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_مهدی_قره_محمدی
📅تاریخ تولد : ٢٨ شهریور ۱٣۵٨
📅تاریخ شهادت : ٢۱ آذر ۱٣٩۶
📅تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : دیرالزور_سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🚨 نگران آقای #خامنهای نباش!
⭕️ عزیزی نقل میکرد در بهشت زهرا🌷 تهران بودم، پیرمرد باصفایی دیدم که با ادب خاصی بالای این #مزار ایستاده و دعا میخونه، نگاهم بهش بود و مدّتها که دور زدم دیدم دست به سینه هنوز بالای مزار هست، بعد پایان دعا و ذکر متوجه من شد.
صدام کرد و گفت: پسرم ازت میخوام هروقت اومدی برای این #شهید فاتحه بخونی. گفتم چشم، میشه خواهش کنم دلیلش رو بگید‼️
گفت من سالها بود بعد از #فتنه۸۸ برای حضرت آقا و سلامتی جسمی و تعرض احتمالی به جانشان خیلی نگران بودم و اضطراب درونی😰 داشتم، روزی شهیدی با همین شمایل به خوابم اومد و شماره ردیف و قطعه هم بهم گفت.
ازم پرسید چرا نگران آقای خامنهای هستی⁉️ نگران نباش من خودم #محافظش هستم. بار اوّل توجهی به خواب نکردم تا اینکه دوباره همان خواب تکرار شد، همان هفته پنجشنبه با حفظ کردن شماره ردیف و قطعه اومدم بهشت زهرا و دقیقاً همان چهره👤 رو روی قبر دیدم، دیدم تو توضیحات شهید نوشته « #محافظ رئیس جمهور محترم حجت الاسلام سید علی خامنهای♥️».
⭕️ از اون موقع به بعد دیگه خوفی از تعرض به جان #آقا ندارم و در عوض مدام به این شهید سر میزنم و دعاگوش🤲 هستم، به هرکسی هم که بتونم میگم.
💐 شک نکنیم که #عنایت_الهی و نگاه شهدا کشور ما🇮🇷 را از خطرات محافظت میکند.
🌷 حضرت امام فرمودند: #مسلم خون شهدا🌷 اسلام و انقلاب را بیمه کرده است.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
وقتی خبر #شهادت محمد قطعی شد پیراهن مشکی برای پدر آوردیم که بپوشد اما قبول نکرد‼️
پدر گفت: ما برای مرده ها مشکی می پوشیم اما برای #شهید نه❌
پدر ادامه داد: یک موضوع دیگر هم این است که ما باید به دشمن ثابت کنیم #ایستاده_ایم و هیچ حرکتی نمی کنیم که آن ها خوشحال شوند. با این کار می خواستم تو دهنی محکمی به دشمنان بزنیم👊 و به همشون بفهمونیم که ما از #شهادت باکی نداریم.
و در آخر پدر برای تشییع جنازه فرزندش پیراهن رنگی👕 به تن کرد.
#شهید_محمد_غفاری🌷
#شهید_نیروی_صابرین🕊️
#تولد:1363/10/30
#شهادت:1390/6/13
#نحوه شهادت:منطقه سردشت و درگیری
مستقیم با گروهک پژاک
#محل شهادت: تپه جاسوسان، سردشت
#مزار مطهر:گلستان شهدای همدان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃بسم رب الشهدا🍃
🍃کنار مزارش نشسته و #خاک سردش را لمس میکند. چه #غریبانه مزار عزیزش را مینگرد. گویی نمیخواهد باور کند اینجا #مزار اوست. به قاب عکسی که در آن #چهره عزیزش ثبت شده بود خیره میشود. #اشک به چشمش نیش میزند، #دلتنگ است.
🍃دلش میخواهد بنشیند و سالهای باهم بودنشان را با هم مرور کند. سالهایی که کنار #محمدجواد نفس میکشید. از روزی که هم نفسش در #زمین پا گذاشت تا زمانی که با هم آشنا شدند همه را از ذهنش میگذراند. اینکه محمد جواد هدیه #امام_رضا و نظر کرده عقیله بنیهاشم بود. اینکه از همین نشانه میشد تا ته راه را خواند.
🍃ته راه میدانی کجا بود؟ همه گمان میکردند ته راه جایی بود که محمدجواد به ندای زینب (س) تا #سوریه رفت. اما نه! محمدجواد تا آخر خط رفت ولی برگشت! به قاعده بیست ثانیه روح از تنش جدا شد و فهمید شهید شده اما بند تعلق کامل از هم گسسته نشده بود که برگشت.
🍃فهمید یک جای کار میلنگد آن هم #تعلقات این دنیاست، مثل تعلق خاطر به #همسر و فرزندانش، یا شاید دعای همسرش که میخواست یک بار دیگر فقط او را #سالم ببیند. هرچه بود این برگشت زمینه #خودسازی اش را فراهم آورد و دیگر محمد جواد آن آدم سابق نبود، #شهید بود!
🍃چهرهاش، رفتارش، گفتارش همه و همه تو را یاد #شهدا میانداخت و #عاقبت این شهید بودن شد آنچه که باید! ته راه اینجا بود، پایان خط #زندگی با توفیقی که نصیب هرکس نمیشود. و امروز ششمین سالیست که از #پروازش میگذرد.
♡سالگرد پروازت مبارک♡
پ.ن: گفته خود شهید به همسرش.
✍️نویسنده : #مهدیه_نادعلی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_محمد_جواد_قربانی
📅تاریخ تولد : ١ فروردین ١٣۶٢
📅تاریخ شهادت : ٢۵ آبان ١٣٩۴
🕊محل شهادت : سوریه، حلب
🥀مزار شهید : شاهین شهر، گلزار شهدای محله حاجی آباد
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#سالروز_شهادت #شهید_عمر_ملازهی 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡
🍃امروز میخواهم از #شهیدی بگویم که شهادتش مهر تایید #وحدت بین #شیعه و سنی شد. #عمر_ملازهی از برادران #اهل_سنت است وقتی فهمید خطر، مسلمانان سوریه را تهدید میکند و #داعش به کودک ها هم رحم نمیکند از خانواده اش گذشت و برای #دفاع از مسلمانان راهی شد. جنگید و شهد #شهادت نصیبش شد.
🍃پدرش در مراسم #تشییع جوانش گفت: راضی ام به رضای #خدا و به فرزندم افتخار میکنم که شهید شد و شهادتش سبب شد #باورهای_غلط بی اعتبار شود و همه فهمیدند که داعش فرقی بین شیعه و سنی نمیگذارد و هدفش نابودی #مسلمانان است.
🍃حال از او یک #مزار باقی مانده که خانواده اش #دلتنگی هایشان را آنجا تسکین میدهند. فرزندانش دور مزار پدر میگردند و شانه تک پسرش تکیه گاه بی قراری های دخترانش است. از عمر ۴ فرزند به یادگار مانده است که بی قراری های دخترانش برای #پدر با هیچ مرهمی آرام نمییابد و اشک ها، شاهد قصه #دخترها_بابایی_اند هست.
🍃عمر، یکی از اولین شهدای مدافع حرم اهل سنت است، به این میاندیشم که کشتی نجات #حسین در جریان است و هنوز هم #یار میطلبد.
✍️نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
#شهید_عمر_ملازهی
📅تاریخ تولد: ۵ فروردین ۱۳۶۳
📅تاریخ شهادت:۳ آذر ۱۳۹۴
🥀مزار شهید: سیستان و بلوچستان
🕊محل شهادت: حلب ، سوریه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#سالروز شهادت شهید مهدی قره محمدی🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃بند دلم پاره شد و عکس های سنجاق شده به آن می رقصند و از مقابل چشمانم رد می شوند. عکس #فاطمه با پدرش، همان روزها که تنها فرزند خانواده بود و به قول #آقامهدی، مادرِ بابا بود. آنقدر محبت این دختر در دل پدر ریشه زده بود که مرهم #دلتنگی های پدر برای مادرش بود.
🍃صدای ترک های #دلم را می شنوم و این بار عکس #زهرا و پدر به من لبخند می زند. پرنسس بابا بود و عاشق پدر؛ اینکه #دخترها_باباییاند را همه می دانند. زهرا هم با دستهای کوچکش برای آرزوی پدر دعا می کرد. اشک هایم سرازیر میشوند و چشمان تارشده از #اشکم، به عکس #محمدجواد و آقا مهدی روشن می شود همان لحظه وداع، محمد جواد در خواب بود، پدر با یک بوسه و یک نوازش که هنوز گرمایش بر تن پسر مانده، از او دل کند.
🍃اشک هایم از هم سبقت گرفته اند اما عکس #همسر_شهید، قصه جدیدی است. نذر کرده بود این بار خودش همسرش را راهی دفاع از حرم #حضرت_زینب کند. رفت پیش فرمانده و خواهش کرد که همسرش بازهم راهی شود. نشست و تمام لحظه های باقی مانده از حضور همسرش را نظاره کرد و بخاطرش سپرد. عکس هایی که شریک زندگی اش آماده می کرد برای #شهادتش، وصیت نامه ای که برای روز های نبودنش می نوشت. در ظاهر می خندید اما خدا می داند که در دلش چه می گذشت. اشک هایش این بار به دادش رسیدند.
🍃بدرقه کرد #همسرش و به یک چشم بر هم زدنی خود را در #معراج دید، در بالای سر پدر بچه هایش. فاطمه پنج ساله به چهره بابا نگاه می کرد و گریه می کرد. زهرای سه ساله چقدر شبیه #سهساله_ارباب شده بود و سر بابا را نوازش می کرد. و اگر محمد جواد لب می گشود و بابا می گفت چه میشد. نسیمی می وزد و این بار آخرین عکس را می بینم. دل داغدار فاطمه و زهرا با سنگ سرد #مزار مرهم می یابد. همسر شهید درد و دل می کند با شهیدش از روزی که محمد جواد تب کرده بود و در خواب فقط سراغ #پدر را می گرفت....
✨ #شهادتت_مبارک آقا مهدی، به حرمت نازدانه هایت دعایمان کن🤲
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
#شهید_مهدی_قره_محمدی
📅تاریخ تولد : ٢٨ شهریور ۱٣۵٨
📅تاریخ شهادت : ٢۱ آذر ۱٣٩۶
🕊محل شهادت : دیرالزور_سوریه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh