eitaa logo
یاوران‌جبههٔ‌انقلاب(آبادی شعر) 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.5هزار ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
غروب عاملِ غم باشد و تو عاملِ شعر دو عاملی که کمر بسته‌اند به کشتنِ من
راز‌دار کدام چشمانی که مدام می‌لرزد شانه‌های احساست
نه هر کرمی که دارد پیله یک پروانه خواهد شد نه بعد از لیلی ومجنون کسی افسانه خواهد شد ثباتی بر وفا و راز داری نیست در این شهر نه پیدا تا ابد یک شانه ی مردانه خواهد شد نه بر تن می کند ابریشم احساس عقل اینجا نه گیسوی خیالی در دل شب شانه خواهد شد سرای جمع اضداد است دنیای مدرنیته پر از هیچیم و در یک لحظه پر پیمانه خواهد شد به پرواز خیال انگیز شعرم دلخوشم اما کدامین کرم کال پیله ای پروانه خواهد شد!؟
آقــا! تو را عــزیــز خــدا  آفریده‌اند از آیـه‌های جــود و سخـا آفریده‌اند نور تــو را برای رسیدن به کوی عشق شمس هُــدیٰ و قبلــه نمــا آفریده‌اند دریایـــیِ دو دست تو را اَیُّــهَا الجواد از جنــس نــور و آب بقـــا آفریده‌اند جود و سخــاست عادت آل عبا، ولی تنهــا تو را "جــوادِ" رضـــا آفریده‌اند احسان و سفره داریِ این خانواده را دریــای رحمــت فقـــــرا  آفریده‌اند ای از تبـــار آینـــه‌ها، از صفــــای تو صــدق و صفــای آینــه را  آفریده‌اند درگــاهِ بـا سـخــاوت بـاب الجـــواد را عــالــمْ پنـــاهِ شـــاه و گــدا آفریده‌اند صحــن و سرای بارگَـــهِ کاظمیــــن را زیبــاترین  بهشــتِ خــدا  آفریده‌اند در پاکــی و زلالی و تقــوا و دین، تو را دُردانـــه‌ای  به  بحــرِ  وِلا  آفریده‌اند از کودکی نشـــانِ بزرگی و فضــل را مُهـــرِ جبیــنِ ابـن رضـــا  آفریده‌اند فضــل تو را ندید زنــی مثل اُمّ فضـل او را شَقــی به هر دو سرا آفریده‌اند روشن نمی‌شود دلِ تار  از فروغ مهر خورشیــد را ز شام ، جــدا آفریده‌اند طی کرد اُمّ فضل، همان راه جعده را او را جـدا ز رســم وفـــا آفریده‌اند سهـــم کریــم  آل عبــــا و جـــواد  را ســـوز جــگر به زهــر جفا آفریده‌اند این داغ سینه سوز تورا گوشه‌ای فقط از  داغ  سیــدالشهــدا  آفــریده‌اند داغت اگر چه سخت، ولیکن عظیم تر از داغـهــای کــرب و بـلا  آفریده‌اند؟ از آن زمان که کرب و بلا را رقــم زدند حق  را  نشــــان تیـــرِ بــلا  آفریده‌اند اما اســـاس باطــل و بنــیان ظلــم را بر پـایـهٔ شکــست و فــنا آفریده‌اند نور حسیــن ، آینهٔ حـق سرمدیست این نـور را چــراغ هُـدا آفریده‌اند (کیمیا)
در حسرت مرگ زیستی تا آخر مجبور شدی بایستی تا آخر ای تعزیه‌خوانِ بی‌تماشاگرِ من خود خواندی و خود گریستی تا آخر
در قطار صندلی‌ها را عوض کردیم تو پنجره را می‌خواستی و من می‌خواستم به تو نگاه کنم...!
چه كرده‌ای تو به اين خانه؟ خانه‌‌ات آباد! كه رفته‌‌ای و خيالت نمی‌‌رود از ياد...
گر بوسه به من بخشی، دانی به چه میماند؟ مرغی که گَهِ کُشتن‌، قاتل دهدش آبی...
تشنه مردن به از آن است که با منت تلخ آبت از کوثر جانبخش فرح زای دهند مرغ را یک نفس زندگی لانه ی خویش به که عمری به طلایی قفسش جای دهند *   *   * چهره ام با طلوع موی سپید گوید از مغرب جوانی من ای دریغا که چون فسانه گذشت تلخ و شیرین زندگانی من *   *   * همچو گُل خاموش و آتشناک باش خاک می گردی کنون هم خاک باش بی ثمر کس را خدا خلقت نکرد بید اگر هستی عصای تاک باش استاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کریمی و کرمت همچو ابر پُر بار است نگاه مستمرت، مرهم دل زار است هزار خوشه‌ی گندم، به دست خود چیده است کنار گنبد زردت، دلی که غمبار است
زندگی بعد از شهادت را به ما آموختی معجزه یا خرق عادت را به ما آموختی نفخِ صورِ عدل،رستاخیز آزادی و عشق معنی یوم القیامت را به ما آموختی گیلک و تالش،بلوچ و کرد،لر یا ترکمن وحدتِ در عین کثرت را به ما آموختی ای که محراب نگاهت قبله ی حاجات ماست راز و آداب عبادت را به ما آموختی پرتو اندیشه ات با ریشه های ما چه کرد؟ میوه دادیم و اصالت را به ما آموختی @poem12
دلدار رفت و دیده به حیرت دچار ماند با ما نشان برگ گلی زان بهار ماند
بیا و چشم مرا آشنای باران کن اسیر کفر کویرم، مرا مسلمان کن از این سکوت که آوار شانه های من است پناه بر تو ! مرا در صدات پنهان کن همیشه ی غزلم ! شب نشین چشم توام مرا به جرعه ای از آفتاب مهمان کن مرا در این شب برفی ، گر آفتابی نیست بیا و دلخوش یک آفتابگردان کن از این شکسته ترم خواست؟ این تو و این سنگ بیا هر آنچه دلت خواست با دلم آن کن  
گفتی که با دلت غم هجران چه می‌کند باد خزان ببین به گلستان چه می‌کند...
پیراهنم روزی گواهی می دهد پاکم ای عشق گاهی وقتها پاکی به دامن نیست
‌ باید از هر خیال، امیدی جُست هر امیدی خیال بود نخست .
من چند قدم رفتم و برگشتم و دیدم در بسته شد آن‌گونه که انگار دری نیست
شبانه گوشه‌ی دفتر ترانه می‌بارم اجازه هست بگویم که دوستت دارم ؟ اجازه هست بگویم به خاطرم برگرد ؟ که دست از سر این خاطرات بردارم ... اجازه هست بگویم دوباره دلتنگم ؟ ببین که نزد تو زانو زدند اشعارم ... اجازه هست نگویم خدانگهدارت ؟ تو را همیشه کنار خودم نگه دارم ... اجازه هست نگویم ! خودت بفهمی زود زبانِ چشم مرا، چشم مستِ بیمارم ... "کمی به فکر تو باشم اگر جسارت نیست" مرا ببخش که شب بی اجازه بیدارم ...
تـــــا مرا می نگرد قافیه را می بـــــــــــــــــــــــــازم‌...❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
با خیالش روزگاری داشتم هر جفایش را وفا انگاشتم سال ها تا مهربان سازم دلش هر غمی را روی هم انباشتم سبز شد اما به گُل ننشسته سوخت لاله را در شوره زاران کاشتم وه که در رویای این سودای خام جان شیرین را گرو بگذاشتم عشق، اول خانه بر دوشی نداشت من به عالم این علم افراشتم هر که دل بر آرزویی بسته است من امید از آرزو برداشتم گفتمش دل در جفایت پیر شد بر خلاف آنچه می پنداشتم گفت با حیرت تو دل هم داشتی؟ گفتم آری، روزگاری داشتم استاد ••
گلاب و عطرِ سیبی داشت چایی! چه معجون عجیبی داشت چایی! بریز ای قهوه چی یک چای دیگر که طعمِ دلفریبی داشت چایی! @nabzeghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌ کلام تلخ ولی صادقانه را بپذیر بهانه است؟ چه بهتر! بهانه را بپذیر چو برده‌ای که امیدش به روز آزادی است صبور باش و به تن تازیانه را بپذیر پرنده بودن خود را مبر ز یاد ولی کنون که در قفسی، آب و دانه را بپذیر نشاط عشق به رنج وجود می ارزد ملال این سفر جاودانه را بپذیر کسی برای ابد با کسی نمی ماند زمانه است رفیقا، زمانه را بپذیر
آرزوی اوج و آهنگ صعود هست در من، رخصت پرواز نیست گرد خود چون دود می پیچم، دریغ روزنی در پیش پایم باز نیست *   *   * چون بمیرم از گنه پاکم کنید پاک با آب طربناکم کنید تا ببوسم پای پیر می فروش بر در میخانه ای خاکم کنید *   *   * با خاک مَحرمیم نه با تخت زرنگار دست تهی کجا و تمنّای وصل یار آن نخل پُر بریم که در باغ زندگی آتش به کام ریشه ی ما ریخت روزگار استاد
تاریخِ تولّد را، محبوبِ دلم پرسید در پاسخِ او گفتم: روزی که تو را دیدم...
سلامی بی جواب از جانب خوبان نمی ماند به سمت کربلا هر صبح میگویم سلام آقا