📌 درد مفهومزدگی!
☘ معدنچیها گرمازده میشوند؛ اسکیموها سرمازده؛ ملوانان دریازده؛ و ما طلبهها #علم_زده، #مفهوم_زده و #نظریه_زده!
☘ علمزدگی یعنی فکر میکنیم برای هرکاری -حتی یک گعده باشد یا شامخوردن؛ فیلمدیدن باشد یا یک چاییخوردن هم- باید #ادله_تفصیلی و #چارچوب_مفهومی داشته باشیم؛ مگرنه نه آب خوش از گلوی خودمان پایین میرود و نه میگذاریم از گلوی دیگری پایین برود! فکر میکنیم برای هرکاری حتماوحتما باید قبلش یک #نظریه داشته باشیم تا آن کار #معنا داشته باشد!
🍀 مفهومزدگی دو اشکال مهم دارد:
🌾 اول، عیب #منطقی آن است! آدم مفهومزده فکر میکند #قبل از هر کار باید نظریه یا مفهومی روشن از کار داشته باشد؛ درحالی که همیشه نظریه و مفهوم دقیق و روشن و معنای واقعی، #بعد از کار و مواجهه عینی با مسئله به دست میآید. یعنی مفهومزده از طرفی هدفش علم و نظریه است، اما چون به دلیل همین مفهومزدگیاش از تجربهعینی فاصله میگیرد، هیچگاه به هدفش نمیرسد و همیشه مثل چرخعصاری دور خودش خواهد چرخید. علاوهبراین، او حتی مانع تجربههای عینی آدمهای دیگر میشود و آنها را به جهالت متهم میکند و اجازه نمیدهد آنها در یک #سیر_طبیعی به نظریه و مفهوم عینی دست پیدا کنند.
🌾 دوم، آسیبی است که آدم مفهومزده به #زندگی خودش وارد میکند. او هیچگاه نمیتواند لذت واقعی را از پدیدهها و موقعیتها بچشد و بیواسطه آنها را لمس کند. مفهومزدگی همچون دردی #مازوخیسمی، همیشه واسطهای است بین او و تجربهها. ازطرفدیگر، او همیشه در ذهن خویش زندانی است. او تنها هنگامی آرامش مییابد که بتواند یک نظم مفهومی از مسئله در ذهنش بسازد و همینکه چنین چیزی در ذهنش ساخت، خیالش راحت میشود. آن هنگام که دیگران در حال ارتباط عمیق و لذت از طبیعت و واقعیت هستند، او به نقاشیهای ذهنیاش دلخوش است.
☘ عمق فاجعه اینجاست که نمیشود با حرفزدن و گفتوگو، آدم مفهومزده را سر عقل آورد؛ چون او برای هر عیب و مشکلی که درونش دارد -حتی همین علمزدگیاش- یک چارچوبمفهومی قشنگ از قبل طراحی کرده! هرچه بگویی، او برایت ثابت میکند که نهتنها او مشکلی ندارد؛ بلکه خودت در اشکال غوطهوری و خبر نداری! مفهومزدگی، چیزی از جنس سوفسطایی مطلق است! به قول #ابن_سینا، سوفسطی یا منکر واقعیت، قابل گفتوگو نیست و تنها دلیل عملی میطلبد! تنها چیزی که شاید مفهومزده را سر عقل بیاورد، این است که از خود واقعیت و عینیت، سیلی بخورد!
☘ خدا همهی ما را -خصوصا ما طلبهها را- از این بلای خانمانسوز نجات بدهد که امیدی جز به رحم او نیست: وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي ۚ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي ۚ إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ
🌹 شاید حرف #سهراب_سپهری هم همین بود، آنجا که گفت:
"کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ #شناور باشیم
#پشت_دانایی اردو بزنیم..."
🌐 @aliebrahimpour_ir [۱۳۹۸.۰۱.۲۹]
📌 مرگ منبری
[گزارشی از پدیدار یک طلبه معمولی]
☘ شبهای محرم امسال (۱۴۰۲) در یکی از مساجد قدیمی یکی از شهرهای کوچک اصفهان، نماز و منبر داشتم. راستش #تجربه ی عجیبی بود. انگیزهای برای نوشتنش نداشتم تا اینکه حضور در هیئت انصارالحجه و تجربهای که گزارشش کردم، باعث شد فهم جدیدی برایم #پدیدار شود و آن را بنویسم.
🍀 مخاطب من، تعدادی پیرمرد محترم بودند و مسئول مسجد که اتفاقا او هم پختهمردی بود. از شب اول متوجه شدم هیچ چشم باتوجهی، متوجه من نیست. رئیس گوشهای مینشست و با چپ و راستیهایش حرف میزد. چند نفر بقیه چای مینوشیدند. من از شب سوم برایم شبهه شد که آیا این مجلس من، مصداق عنوان مجلس است؟ من البته خودم را به زنهای پشت پرده امیدوار کرده بودم، بلکه گوشی آنجا باشد که نتیجه روزی چندساعت مطالعهام، کاملا هدر نرفته باشد!
🍀 برخورد جوری بود که اصل حرف من را انگار کسی نمیشنید! انگار یک کار روتینی را که بارهاوبارها دیدهاند، دارم تکرار میکنم. ارتباط نه انسانی، که مکانیکی است و نقشم را یک ربات هم میتواند ایفا کند! انگار اصلا مهم نیست چه دارم میگویم! دقایقی چند را باید با ردیفکردن واژگانی که ذهنشان کاملا با آنها آشناست، پر کنم.
🍀 من این حس سنگین را داشتم، اما #معنا یش را نمیفهمیدم. تا اینکه شب دهم، حضور چند دقیقه آخر پای منبر رفیقم -اباالفضل- چراغ ذهنم را روشن کرد: پنجشب دوم، او در مسجد دیگری در همان شهر -که از قضا یادم رفت تاکید کنم که شهر به شدت مذهبیای هم است- منبر میرفت و بعد از منبرش میآمد دنبالم و با هم بر میگشتیم. او به مراتب منبری بهتری نسبت به من است؛ از تکنیکهای خطابه و ارتباط موثر آگاه است و به زیبایی آنها را به کار میبندد. استثنائا آن شب آخر نیامد دنبالم. من رفتم و به دقایق پایانی منبرش رسیدم.
🍀 مسجدش بزرگ بود. آخر مجلس و نزدیک در نشستم. دورتادور مسجد آدم نشسته بود، از بچه و نوجوان تا جوان و میانسال و سالمند؛ برخلاف مسجد من. شیخ ابوالفضل با تمام وجود داشت منبرش را اجرا میکرد، ولی هامِ پچپچ جمعیت رقابت سرسختی با ولوم میکروفن داشت!
🍀 نیمی از جمعیت سر درگوشی، نیم دیگر درحال صحبت با هم. منبری هم آن بالا بالبال میزد! چند دقیقه گذشت، صاحب مجلس، منِ معمم را دم در دید. کنارم نشست و دعوت کرد که: حاج آقا وقت داریم؛ بعد از حاجآقا از شما هم #استفاده_کنیم (!).
🌸 دیدن آن صحنه (چهره سرخ منبری، چهره آرام و طبیعی مردم، التفات مسئول مجلس به زمان برنامه) تازه دوزاری من را جا انداخت: "منبری باید منبر برود، برای شکلدهی به فُرم مجلس، و ملت هم حاضر میشوند که با حضورشان مجلس را شکل دهند."
🍀 در این #معنای_جدید، سخنرانی و منبر رفتن، وسیلهی تبلیغ و انتقال پیام نیست! یک قالب است که باید سین برنامه را پُر کند. مردم قرار نیست پامنبری باشند و حرف سخنران را گوش کنند؛ مردم میآیند تا با نفس حضور جسمانیشان مجلس اباعبدالله شکل بگیرد و نامشان در لیستی که ملائکه مینویسند، ثبت شود. همین.
🍀 من البته نافی ارزش هر نوع جمعیت/گعده/مجلس ی که به نام اهلبیت شکل بگیرد نیستم؛ همچنین ارزش حضور هر فردی به هر شکلی که این مجلس را شکل بدهد -حتی منبری صوری بدون مخاطب باتوجه-.
🍀 اما عمیقا به عنوان یک طلبه ساده و معمولی متاسف هستم که منبر بهعنوان یک رسانه/ابزار تبلیغ و انتقال عمومی پیام، کاملا جایگاه خودش را از دست داده. به غیر از جمعهای خاص نخبگانی و روضههای کوچک خانگی و منبرهای مرکزی (هیئات بزرگ کشور)، مردم دیگر در اعماق وجود خودشان نسبت معنایی با منبری برقرار نمیکنند.
🍀 البته هر پدیدهای حیاتی دارد: تولدی و عمری و مرگی. تاسف برای امور طبیعی آنچنان معنی ندارد. واقعیت اینکه در کلان سیستم حیات انسان امروز، منبر و منبری هویت جدیدی گرفتهاند. این را باید پذیرفت. تاسفم بابت دست خالی بودن خودم است که فکر میکردم میتوانم با #منبر، انسان مفید و #معنا_بخشی باشم؛ لکن هرچند منبر هست، ولی #نقش معنابخشِ منبری مرده و منِ دستکوتاه، ماندهام.
@aliebrahimpour_ir ۱۴۰۱.۰۶.۱۴
📌 #معنا - ۱
حدود شش ماهی است که در مسیر تاملات خالخالپشمیِ شوریدهسریام درباره خودم و عالم و هویتم و #معنای_زندگی ام، به این سوال فکر میکنم و شعبههای مختلفی ازش هی بیرون میزند: معنا چیست و کجاست؟
🌺 [۱.] معنا مثل گل است:
۱.هویتش حالت چسبنده است؛ مثل گل که به صورت قلمبه پیدا نمیشه؛ همیشه متصل به شاخه است. معنا هم برای شخص است؛ منحاز نیست. افراز شدهاش فقط اعتباری است. معنای واقعی، همیشه چسبیده به شخص است. بنابراین معنا همیشه منحصر به فرد است.
۲.معنا از درون باید بجوشد. مثل گل که از جان یک شاخه میجوشد. نمیشود معنا را با تُف و سریش چسباند. البته میشود مثل دستهگل، پشت یک گل دستهکشی کرد و پُزش را داد؛ ولی خب یک تکان که بدهی، سبزهها از شاخه گل جدا میشن.
@aliebrahimpour_ir
📌 معنا کجاست؟
[ #معنا - ۲ ]
🌺 معنا در کجا شکل میگیرد؟
۱.در من: خودم مینشینم و در درون خودم یک معنا مییابم یا میسازم.
مثلا اشتهایی در درونم دارم؛ اصلا مهم نیست که بیرون چه خبر است و کسی درباره آن چه میگوید؛ این اشتها هست و مال من است.
۲.در نفسالامر: یک معنایی هست و من میروم -با هزار مصیبت و چهبسا با تلاشهای #مذبوحانه و نافرجام- آن را مییابم و میگیرم و آن را از آنِ خودم میکنم.
مثلا گردویی در دست من است. من آن را از بالای درخت چیدهام. اصلا مهم نیست که کل عالم به من بگوید پشکل ماده الاغ (عنبرنسارا) است، نه گردو. من خودم این را برداشتهام و حرف دیگران، گردوی من را پشکل نمیکند و بالعکس.
۳.در قبیله (جامعه): قبیله یک چیزی را معنا میدهد؛ چیزی که به واسطه آن یک قبیله، قبیله شده و از قبیله دیگر، جدا شده. منم چون عضوی از قبیله هستم یا دوست دارم عضوی از آن قبیله قرار بگیرم (و از جداشدن از قبیله میترسم)، معنا را در درونم قلمه و گره میزنم و با این کار، پشت دستهی قبیله، سینه میزنم.
مثلا اگر یقهشیخی بپوشم، راحت میتوانم از در حوزه وارد شوم؛ ولی اگر آستینکوتاه باشد، راهم نمیدهند؛ برای اینکه عضوی از دستهسینه باشی، باید مثل آنها و با ریتم و حالت آنها دسته بزنی. پاکستانی سینه نمیزنی، برو آن طرف.
@aliebrahimpour_ir
📌 #داعش های معنا
[ #معنا - ۳]
هرکسی بخواهد یکی از سه موطن معنا را نادیده بگیرد، دستکم بگیرد، -و مهمتر از همه- به دیگری تحویل دهد و یا اینکه، باطل و ناحق بینگارد، بدون شک ابله و خر است. 🐴
هرگاه دیدید کسی دچار این مشکل بغرنج است؛ سریعا مغزتان را بردارید و از دستش فرار کنید.
اینها انسانهای #ابیوز ی هستند که مثل #زامبی روح و روان و #طبیعت #طبیعی شما را انگولک میکنند. شما را گاز میگیرند تا شما را هم زامبی کنند.
ما فیلسوفنماهای فراوانی داریم که عمری فلسفه خواندهاند و فکر میکنند با نفسالامر متحد شدهاند. حالا در سفر فی الخلق، وظیفه خود میبینند، مشرکها و ملحدهای به نفسالامر را از سوراخ تنگ ذهن فندقیشان، عبور بدهند. اگر کسی عبور کرد، زامبی جدید قبیله است و طبیعتا هرکسی عبور نکند، محکوم به تکفیر و تفسیق و تحمیق و تخریب و تمریگ (:یعنی به مرگ واداشتن 😀) است.
خدا همه ما و شما را از شر اینها در امان بدارد. انشاءالله.
@aliebrahimpour_ir
📌 #جلد_کتاب
📘چند روزی است که نشستم در اتاق و بعد از پخش درسگفتاری-چیزی یا بدون آن (!)، شروع میکنم به جلدکردن کتابهام؛
📒خصوصا کتابهای صحیفهای که گل سرسبدش، #ریاض_السالکین هفتجلدی و ترجمهی هفتجلدی. قرآنها، شرح #مثنوی و شرح #حافظ و بقیه کتابهایی که بیشتر از بقیه دوستشان دارم.
📕ظاهر جلد، یک تکه پلاستیک است که میچسبد روی مقوای کتاب!
📙اما
باطن و #معنا جلد، محبت است؛ عشق است؛ ابراز احترام است؛ ابراز علاقه است!
📗وقتی #کتاب را جلدش میکنم؛ دارم بهش میگم که دوستت دارم؛ برایم با ارزش و با احترام هستی؛ دوست ندارم خسته و کثیف باشی. دوست دارم که با هم صمیمی باشیم و بدانی که برایم خاص هستی. تو هم با من دوست باش و با قلبم متصل شو و حرف دلت را در قلبم جاری کن.
✨این معنای #جلدکردن است.
@aliebrahimpour_ir ١٤٠٣.٠٣.١٧