نور
#اطلاعیه
✅دوستان تازه وارد، این گروه دست گرمیست. یعنی با انجام تمارین و خواندن آموزشها، فکر و ذکرتان نوشتن شود و قالب مورد نظرتان به دست بیایید. مثل فوتبال که قبل شروع مسابقه، گرم میکنند تا حین بازی، دچار مصدومیت نشوند. شما هم تمارین باغ انار را انجام دهید تا دست و ذهنتان باز شود تا وقتی وارد کلاس های خصوصی نویسندگی شدید، دست و ذهنتان، رباط صلیبی پاره نکند. برای انجام تمارین و خواندن آموزشها، هشتگهای زیر را جستوجو کنید👇
#تمرین1 #تمرین2 #تمرین3 #تمرین4 #تمرین5 #تمرین6 #تمرین7 #تمرین8 #تمرین9 #تمرین10 #تمرین11 #تمرین13 #تمرین14 #تمرین15 #تمرین16 #تمرین17 #تمرین18 #تمرین19 #تمرین20 #تمرین21 #تمرین22 #تمرین23 #تمرین24 #تمرین25 #تمرین26 #تمرین27 #تمرین28 #تمرین29 #تمرین30 #تمرین31 #تمرین32 #تمرین33 #تمرین34 #تمرین35 #تمرین36 #تمرین37 #تمرین38 #تمرین39 #تمرین40 #تمرین41 #تمرین42 #تمرین43 #تمرین44 #تمرین45 #تمرین46 #تمرین47 #تمرین48 #تمرین49 #تمرین50 #تمرین51 #تمرین52 #تمرین53 #تمرین54 #تمرین55 #تمرین56 #تمرین57 #تمرین58 #تمرین59 #تمرین60 #تمرین61 #تمرین62 #تمرین63 #تمرین64 #تمرین65 #تمرین66 #تمرین67 #تمرین68 #تمرین69 #تمرین70 #تمرین71 #تمرین72 #تمرین73 #تمرین74 #تمرین75 #تمرین76 #تمرین77 #تمرین78 #تمرین79 #تمرین80 #تمرین81 #تمرین82 #تمرین83 #تمرین84 #تمرین85 #تمرین86 #تمرین87 #تمرین88 #تمرین89 #تمرین90 #تمرین91 #تمرین92 #تمرین93 #تمرین94 #تمرین95
#طنزدونه #احف1 #احف2 #احف3 #احف4 #احف5 #احف6 #احف7 #احف8 #احف9 #احف10 #احف11 #احف12 #احف13 #احف14 #احف15
#دخترمحی_1 #دخترمحی_2 #دخترمحی_3 #دخترمحی_4 #دخترمحی_5 #دخترمحی_6 #دخترمحی_7 #دخترمحی_8 #دخترمحی_9 #دخترمحی_10 #دخترمحی_11 #دخترمحی_12 #دخترمحی_13 #دخترمحی_14
#تخیلی1 #تخیلی2 #تخیلی3 #تخیلی4 #تخیلی5
#طنز_نویسی
#آموزش #ریشهها #کارگاه_آموزشی #روزانه_نویسی #برگ #یاد #نور
#زیارت #حرم
#مسابقه #باغانار #مونولوگ #دیالوگ #پیرنگ
#معرفی_کتاب #نویسندگی #صحنه_پردازی #پی_دی_اف #باغ_انار #داستانک #داستان_کوتاه #پادکست #مکالمه #نهال #درخت_انار #زنگ_تفریح #داستان_صوتی #تشکیلات #تمدن_نوین_اسلامی #زینب_کبری #سلام_الله_علیها #محرم #نشر_حداکثری #آموزشی
#ریشه01 #ریشه02 #ریشه03
#اربعین #دلنوشته #واقفی #خوشنویسی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج #کاریکلماتور #عاشورا #تاسوعا
برای شرکت درکلاسهای خصوصی نویسندگی به آیدی زیر مراجعه کنید.👇
@evaghefi
#تمرین95
امروز باغ انار یکسالش شد. انارِ خونین قلب. سالها مهم نیستند. اصلا گیریم سه سالش هم تمام شود. که چه؟ هشت تا را هم هیش تا کردیم. که چه؟ تو بگو. با توام. تو که خیلی حالی ات میشود.
حالا بردار و برای شهریور هزار و چهارصد و چهار یک نامه به #برگ بنویس..به قول خودتان برگاعظم به من. @evaghefi
حس و تخیل را تلفیق کن... مثلا تا آن موقع چه اتفاقاتی قرار است بیفتد؟ داستانها ما را به کجا خواهند برد....ساختمان اناری کجا ساخته خواهد شد...جهان امروز که آبستن حوادث است آیا سرِ زا میرود یا سزارینی میشود یا چه...اللهم عجل لولیک الفرج گویان به کجا چنین شتابان است این گویِ گردی که هسته اش آهن و نیکل است و داستانِ دیگران با بازی نیکل کیدمن از داستان من با بازی خودم و روحم و قلبم بالاتر نیست...
هرچه هرچه هرچه...منتظر نامه ات هستم ای درخت...ای هلو...ای شفتالو..ای گلابی...ای #انار.
#تمرین95
#نامه
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
🍃سال هزار و چهارصد و چهار!
نمی دانم استاد.
خیلی اتفاق ها ممکن است بیافتد.
مثلا نهال های دیگریبه باغ می آیند و رشد می کنند.یا درختان پر بارتر و میوههایشان حسابی آبدار می شود.
شما فلفل و ترکه هایتان کمتر به پست کسی می خورد.بانو اسکوئیان کنار پنجه چوبی کلبه انتهای باغ، می نشیند و جوانه زدن نهال ها را تماشا می کند. جناب احف هم به جای نوشتن مونولوگ های آرزو برجوانان عیب نیست و دیدن حوری زیبارویشان در خواب، کت دامادی به تن می کنند.انشاءالله آن موقع فرزندشان روی دستشان است و با استفراغ های وقت و بی وقتش منورشان می کند.
جناب یاد هم یک آتلیه عکاسی می زند و همان طور که از یک سوژه چندمرتبه عکس می گرفتند، تک تک اتفاقات را با دوربین طلاییشان ثبت می کنند.
در هر حال کسی باید باشد تا نگذارد یاد و خاطره باغ انار فراموش بشود.
جناب محمد پویا هم چون دیگر امیدی به رسیدن ساقیاش ندارد، بی خیال این خبط ها می شود و می رود همان کلاس فلسفه بافیاش را راه می اندازد.
جناب نیکیمهر هم به دو آرزوی دیرینهاش می رسد. اولی اینکه بوگاتی می خرد و با آن بوق بوق کنان جلوی باغ تیکاف می کشد. البته خب شما هم می بینید این ماشین برای تیکاف کشیدن حیف است و پوستر های تبلیغاتی باغ را به آن می زنید. آن وقت بوگاتی می شود ماشین رسمی تبلیغات. دومی هم همان چاپ شدن رمان زندگیشان است که داده بودند یکی از باغ اناری ها بنویسند. البته طبق گفته خودشان بعدش هم می خواهند بروند در یک برنامه تلویزیونی و بگویند این ها اثر من را به اسم خودشان ثبت کردند. بعد هم کار معروف شدن نویسندگان دیگر را در بیست سال، به یک دقیقه برسانند. خلاصه نمی دانم انجام می دهند یا نه. ولی خب شما نصیحتشان کنید این کار نکنند. البته نه نصیحت هم نکنید. گفتند از نصیحت بدشان می آیند.به روش های عمرانی خودتان غیر مستقیم ایشان را از این کار منع کنید.ثواب دارد.
فاطما باجی خودمان هم یا روانشناسی باغ را راه اندازی می کند، یا در آن زمان بهترین بوتیک لباس زنانه/مردانه را در باغ افتتاح می کند. ملت در کنار خوردن انار های شیرین، ترش و ملس، لباس هم بخرند. زهرا رجایی و ستایش ساداتی هم به عنوان بهترین باغبان و قیچی های باغ انار مدال افتخار می گیرند. البته می دهند شوهرانشان.چون قطعا تا اون موقع ما این دو نفر را مزدوج کردیم.
آوا واعظی هم با دِنای معروفش وارد می شود و یک تابلوی یادگیری رانندگی بالایش وصل می کند. بعد با کمی پیل، به اعضای باغ رانندگی فوق تخصصی یاد می دهد. ماشاءالله فوق تخصص رانندگی دارد و همگی هم از زیر دستش سالم بیرون می آیند. ولی خب ضمن احتیاط یک پیلی هم برای حلوا کنار بگذارید. منِ سچینه هم همراه با افراسیابم، بزرگترین بخش ترکیب نویسندگی و گرافیک را در باغ به راه می اندازیم. تازه با آن صدای شهلاییمان شروع می کنیم گروه سرودی ویژه هم برای باغ راه انداختن. دوستان در جریانند. من و افراسیابم کلا زیادی استعداد داریم و خب نباید حیف بشود. از آن طرف حدیث هم دیگر پیر شده است و به جای خودش، نوههایش در باغ جولان می دهند. از بس که این ننه حدیث از دست من و افراسیاب حرص می خورد. کلا ما روی مغزش جفت پا می رویم و به احتمال زیاد تا آن زمان، تار موی مشکینی در سرش پیدا نمی شود. افسون بانو و t.h جان هم شدیدا در پی ارشاد کردن نهال های تازه وارد، تلاش می کنند. شفق و آیرال آیران جان خودمان هم در باغ انار و باغ یاقوت انارنثاریشان را به اوج می رسانند.
انصافا صلواتی ختم کنید. جهاد فی باغ انارشان زیاد است ماشاءالله.
تف تف بترکد چشم حسود. ننه فائزه کمال الدینی هم به صراط مستقیم هدایت می شود و برای من آش های گوناگون درست می کند. ناز هم نمی آید.اصلا شاید با ننه نورا«مدافع حریم» یک رستوران و آش فروشی مخصوص در باغ زدند. خدا را چه دید. همه چیز امکان پذیر است. ابومهدی جان خودمان هم بیشتر در باغ شناخته می شود و دیگر ملت فکر نمی کنند پسر هست، تا رویش کراش بزنند. می فهمند دختر است و خلاصه دست از کراش زدن بر می دارند. والا خب عیب است. دیگر...آها راستی آقای جعفری هم دخترشان روشنا بزرگ می شود و به آن طفل معصوم هم املت مخصوص همراه با چایی یاد می دهند. باشد که روشنا راه پدرش را ادامه دهد.
خلاصه برای تفریح بیشتر، آخر هر ماه پارتیای یا چِمیدانم گودبای پارتی می گیریم و خب البته دیگر جعفر معفری در کار نیست. همه شخصیت خودشان، با نام اصلی خودشان را دارند. دیگر آینده نگری در رابطه با باغ ندارم. حداقل الان. باشد که رستگار شویم...
#نامه
#تمرین95
#زهرا_بهرامی
سال ۱۴۰۴ است.
تازه کابینه رئیس جمهور جدید تشکیل شده.
خدا خیر بدهد به آقای رئیسی. ایکاش این رئیس جمهور جدید هم مانند او باشد. بنده خدا به دلیل فرسودگی حاصل از کار و سفر زیاد، تأیید صلاحیت نشد. آقایان شورای نگهبان ترسیدند که به خاطر کار زیاد، کار دست خودش بدهد.
آقای واقفی هم حسابی وضعش توپ شده. برای جشنواره هایش پلاک طلای انار جایزه میدهد. بازار کتاب رونق گرفته و سرانه مطالعه به سی ساعت در روز رسیده است.
آنقدر وضع نویسنده ها خوب شده که هیچکس ماشین زیر پایش را به خاطر چاپ کتاب نمیفروشد.
شوهرم از سرکار برگشته است. به جای سلام و احوال پرسی داد میزند: سوخت. سوخت.
قابلمه و غذا باهم سوختند! در واقع باز هم سوختند. خداراشکر این بار مثل اون یکی بار آشپزخانه آتش نگرفت.
_بازم تو فکر و خیال داستان جدیدت بودی؟ خودت هیچی میترسم کل مجتمع رو آتیش بزنی! به دوتا بچهی طبقه پایینیمون رحم کن.
عرق شرم بر پیشانیام مینشیند. یک لیوان آب انار به دستش میدهم تا آرام شود.و میگویم: از خدات هم باشه! همه با آب شنگولی میرن تو فضا من با قلم و کاغذ!
آرام شد! از خواص آب انار است! آخر انار سرد است!
زنگ میزنم تا از بیرون غذا بیاوردند. دوتا تسبیح میآورم. یکی برای یار یکی برای خودم. کنار هم مینشینیم روی مبل. به تابلوی روبهرویمان چشم میدوزیم. یک مولاتی پنجاه در هفتاد است که آقای واقفی برایمان قاب کرده و فرستاده.
ماهم داریم یک میلیون و دویست و پنجاه و چهار هزار صلوات باقی مانده را پرداخت میکنیم.
#تمرین95
#نامه
بسمه تعالی
رده :خیلی محرمانه
پوست: دارد
به: برگ اعظم
تاریخ: ۱۴۱۰/۰۶/۲۴
سلام و نور
به دلیل رعایت نکات مراقبتی و حفاظتی مجبور به نوشتن نامه مکتوب گشتهام.
امروز اولین روز کاریم در یمن است.
بعد از آنکه حکم ماموریت یمن از جانب شما به دستم رسید سریعا عازم شدم تا خودم را به کمک باغبانان باغات انار یمن برسانم.
اگر بخواهم در جمله کوتاهی گزارشی از باغ انار صنعا بدهم شاید همین بس باشد که دوستانمان توانستهاند از ابتدا سال تا الان حدود دو میلیون نفر را زیر پرچم مولایمان صاحب الزمان مقیم کنند و حدود ۱۰۰ هزار درخت انار متخصص و مدیر تربیت کنند.
اسم مولا آمد، شنیدهام فرماندهان آتش به اختیارِ پیش از ظهور را به جلسه در ستاد مسجد سهله فرا خواندهاند برای ماموریت دهی و گزارش گیری ، و شما هم جزو مدعوین هستین ، سلام ما درختان باغ انار را هم به ایشان برسانید و بگویید که تشنهی زیارت و ملاقات ایشان از نزدیک هستیم اما توفیق انجام وظایف و تکالیف محوله مانع از پایان غم فراق شده.
شنیدهام جناب امیر حسین را بعد از به دنیا آمدن فرزند چهارمش ، برای رسیدگی به باغات اتحادیه اروپا به یونان فرستادهاید و محمد نیکی مهر هم در روسیه دارد کولاک میکند.
آرزوی سلامتی و توفیق برایشان دارم.
الان که دارم این نامه مینویسم خبر شایعه واری به دستم رسید و حاکی از این است خودرو استاد شکیبا و همسرشون که برای گارکاه زینب شناسی و آموزش استادید چین به این کشور سفر کردهاند مورد حمله قرار گرفته و ایشان و همسرشون به شهادت رسیدهاند.
فضا این جا کاملا غم بار و منقلب شده است، همه باغبانان دعا میکنند که این خبر دروغ باشد.
هر چند که همه میدانیم این آرزو ایشان بوده.
یادمان نمیرود زمانی که برای معرفی و اثبات طرح جامع اقتصاد و بانک داری اسلامی حکومتی تلاش میشد و مافیا بانک های حاکم جنگ تبلیغاتی عظیمی علیه آن راه انداختند این تیم رسانهای ایشان بود که همه نقشههایشان را نقش برآب کرد.
نامه به درازا کشید.
لیستی از درختان نخبه و متخصص یمنی به تفکیک حوزه فعالیتشان به پیوست ارسال میگردد،باشد که جزو سرداران حضرت مولا روحی و ارواحنا فداک قرار بگیرند.
در آخر با درود به حضرت محمد و خاندانش و دعا برای حفظ سلامتی مولا برای جناب عالی نیز آرزوی توفیق روزافزون و عاقبت بخیری دارم.
استاد و فرماندهی عزیزم خودمانی اگر بگویم
((خیلی دلم برات تنگ شده))
منتظر و تابع رهنمود ها و دستورات بعدی شما هستم.
۱۴۱۰/۶/۲۴
#تمرین95
#تمرین95
سال ۱۴۶۶ بود.
سر و صدا در باۼ میپیچید
نه صدای کودک نه صدای جوان.
تنها صدای پیرزن پیر مرد هایی که در باغ کهن نویسان اناری جمع شده بودند.
این بار هم ولوله به پا بود
یکی از پیرمرد ها(اسم گفته نمیشه😂)
همه را به جان هم انداخته بود.
همه با عصا به جان هم افتاده بودند.
هر چند دقیقه هم نعرهای از یکی از سالمندان بلند میشد :
ای نیم نفس کشا
و دوباره دعوا بالا میکشید.
همان جا بود که دو نفر از پیرزن ها خم شده بودند و زمین را میگشتند.
_ ای سچینه
دندونام کوجاس ننه
افتاد زمین.
افراسیاب هم همانطور که عینکش را پیدا کرد .
نوای، بر طبل شادانه بکوب سر داد.
خوب بگذریم بلاخره بعد چند ساعت همه جا سوت و کور شد.
هر کی به کاری مشغول بود.
اقای احف هم جلوی تلوزیون نشسته بود و فیلم سونوی ۵۶ نوهی خود را میدید و اشک میریخت.
_ای صدف کوووجایی
خدا رحمتت کنه
و هر چند روز یکبار هم شاگردانش به سراغش میامدند و یاد خاطرات میکردند
در ان طرف باغ هم همه دور تلوزیون جمع شده بودند.
قرار بود برنامه خنداره فاطمه واعظی شروع شود .
اقای نیکی مهر هم نگویم بعد از هدایت شدن به صراط مستقیم به دلیل خواندن رپ +18 در کودکی به ان ور اب فرار کرده بود.
فاطیما هم فروشگاه زتجیرهای لباس تاسیس کرده بود و حالا رسیده بود دست نتیجهاش
بین خودمان بماند ازش گرفتن.
او حالا گوشه باغ نشسته و در خلوت چیپس لیس میزند و محلول شیر کاکائو فلفل میخورد.
در همین حین بود که دادش بلند شد
_اییی سچینه خدا لعنتت کنه دندونات تو محلول من چه میکنه
سچینه هم عصا زنان میاید و دنندون هایش را ور میدارد و سراغ کافهی خود میرود.
ستایش هم پس از عروسی با اقایx به بنگلادش افریقا سفر کرده بود.
نمیدانم چرا ولی رفت دیگه🤷🏻♀
فائزه خان هم با مدافع حریم مهد کودک راه اندازی کرده بودند.
افسون خانم هم به ساخت فیلم های هالیوودی و اکشن رو اورده بود و برایشان فیلم نامه مینوشت.
اقا پویا هم نشسته بود و فقط چتدانی را پر میکرد
اقای یاد هم یادش بخیر
چند سال پیش رفت قاره ای کشف کند
فعلا خبری ازش نداریم.
و اما اقای واقفی به دلیل نورگیری های مرتب و منظم دست نخورده و جوان مانند سال ۱۴۰۰ بود.
امروز هم وارد باغ شد و گفت
پیرای خودم چطورن.
کتاب ژاژ
چاپ شد.
با امضای خودم
هر کی نخره میندازمش خانه سالمندان
و ماهایی که مجبور به خرید شدیم.
و اما من در گوشهای سرسبز باغ نشسته و در میان رقص پرندگان چهل و نهمین کتابم را چاپ کردم .🤓
#حدیـثـ💞
"سچینه" و "افراسیاب" پوستر ب دست درحال جمع و اوری باغیات و صالحات بودند و در این بین غوغایی هم میکردند.
"گمنام" بالای کوه خضر نشسته بود تا از غوغا های وقت و بی وقت "سچینه" و "افراسیاب" در امان بماند و در عوض چیپس و پفکش را بخورد.
"حدیث" که مشغول دید زنی با دوربین شکاریاش بود، "گمنام" را میبیند که تنهایی نشسته بالای و کوه و همانطور که به افق خیره شده پفکی در دهان میگذارد.
پاهای میگ میگی سچینه را قرض میگیرد و به سمت کوه میدود.
به ثانیه نکشیده، مثل عزرائیل بالای سر "گمنام" ظاهر میشود.
یک پسی به او میزند و میگوید:
_ تنها خوری؟!
بدون من کوفت بخوری...
"گمنام" که حسابی عصبانی شده، بلند میشود و دست دور گردن "حدیث" میاندازد تا خفهاش کند.
خانم "سجادی" که میبیند هوا پس است به سمت آنها میدود تا ارشادشان کند.
"افسون" بانو که تا ان لحظه سراپا چشم شده بود، با امدن خانم "سجادی" گفت:
_ ای بابا "سجادی" جان.
میخواستم از توش یه داستان جنایی دیگه در بیارم بزنم رو دست اگاتا کیریستی...
کمی انطرف تر، آقای "امیرحسین" همانطور که دستش را روی چشم های ببفش گذاشته تا شاهد این صحنه ها نباشد میگوید:
_ اتفاقا خانم سجادی خوب کاری کردید.
این صحنههت واسهی بچهها مناسب نیست...
و بعد هم نچنچی میکند.
"زهرا رجایی" و "ستایش" هم دست در دست هم و شاد و خوش و خرم، نگاهی به معرکه میاندازند و میروند سراغ زندگیشان.
آقای "یاد" هم که عکسهایش را گرفته است، با رضایت عکس های ضبط شده را نگاه میکند و جرعهای از اسپرسوهای نقاشی شدهاش مینوشد.
اقای "جعفری" نگاهی به اسپرسو میکند و میگوید:
_ اونو ول کن داداش.
بیا املت بزن با چای نبات بفهمی زندگی یعنی چی...
بعد ته ماهیتابه و استکان را در میآورد و انهارا داخل سینک میگذارد.
"نورایجان" چشم غرهای میرود و با اسکاچ به جان ماهیتابه میافتد.
کاربر "t.h" آهی از جهل جماعت میکشد و میرود تا به "نورایجان" کمک کند.
"تسنیم" ، "فائزه" و "شفق" نشسته اند کلاغ پر، علی پر بازی میکنند.
کاربر "سردار دلها" که دلش هوایی شده است.
پر میکشد به سوی ناکجا آباد.
"آوا واعظی" هم که میبیند خطر به فنا رفتن یک درخت وجود دارد، سریع سوار دنایش میشود و گاز میدهد تا "سردار دلها" را نجات دهد.
کاربر"السلام علیک یا علیابن موسیالرضا" زیر لب چهارقلی میخواند و فوت میکند به مسیری که آنها رفته اند.
"ترنج" هم با کسب اجازه از مسئولین مربوطه، باغچهای برای خودش درست کرده و درآن یک درخت ترنج کاشتهو مشغول آبیاریش است.
در همین لحظه در باغ با شتاب باز میشود و آقای "نیکیمهر" با رخشیششان وارد میشوند.
همه نگاه ها به او دوخته میشود که با خوشحالی تمام از رخشیشش پیاده میشود.
پاکت بزرگی در دستش است و از خوشحالی روی پایش بند نیست.
کاربر "مجهول" که اتفاقا خیلی هم معلوم است، با لبخند به سمتش میرود و برادرانه دست روی شانهاش میگذارد و میگوید:
_ خیر باشه داداش...
"نیکیمهر" با ذوق میگوید:
_ خیره...
خیلی خیره...
هفتهی دیگه عروسیمه.
بعد به پاکت درون دستش اشاره میکند و میگوید:
_ این هم کارت دعوت به تعداد همه...
"رجینا" بانو دست بالای لبش میگذارد و کل میکشد.
بقیه باغ هم هرکدام به نوبه خود، شادیشان را ابراز میکندد.
یکهو فریاد:( ما شیرینی میخوایم یالا)ی "سچینه"و "افراسیاب" به هوا میرود.
آقای "نیکیمهر" که یاد جیب خالیش میافتد، دست به جوراب میبرد. ولی لز شانس بدش جوراب هم خالی بود...
"پویا" که میبیند رفیقش در دردسر افتاده، لوتی گریش گل میکند و میگوید:
_ اصلا فدای سرت داداش.
خودم شیرینی میخرم بجات.
مگه چنتا نیکولاس کوچولو داریم ما؟!
و بعد دست در جیبش میکند.
ولی در کمال ناباوری میبیند که ای داد بی داد.
بازهم کارت اعتباریش را گم کرده است.
تبدیل به ابپویا میشود و توی زمین فرو میرود.
ولی کاربر "ابومهدی" همانند فرشتهای مهربان تمام هزینه شیرینی را تقبل کردند و "اوا" را که تازه از عملیات موفقیت امیزش بازگشته بود مامور کردند تا با بیشترین سرعت، به نزدیک ترین شیرینی فروشی رفته و مقدار 10M شیرینی برای درختان باغ بخرد.
با برگشتن "اوا" از شیرینی فروشی ضیافت کامل شد و همگی خوشحال و خندان شیرینی و خوردند و انار دادند.
برگ اعظم، همانطور که در کاسهی گلسرخی چای لاهیجان مینوشید، در دلش به درختان باغش افتخار میکرد.
و من هنوز در پی دوستی میگشتم تا همراه و هم دلم باشد تا اخرعمر...
پایان.
#تمرین95
#فاطیما
#تمرین95
#داستان_کوتاه
#طنز
#قسمت1
کل مطب پر بود از زنان حامله و مردان دست به کمر. بالاخره بعد از ساعاتی خانوم منشی صدایم زد:
_آقای احف، نوبت شماست.
با چشمانی گرد شده پرسیدم:
_من که حامله نیستم.
با کلافگی جواب داد:
_منظورم شما و خانمتون بودید.
یک "آهان" گفتم و با ذوق و شوق همراه عشقم وارد مطب شدیم.
_تالاپ، تلوپ! تالاپ، تلوپ!
از صدای قلب بچهام، قند در دلم آب شد که خانوم دکتر گفت:
_تبریک میگم آقای احف. شما قراره صاحب یه دختر تپل و گوگول مگولی بشید.
چشمانم برقی زد که عشقم پرسید:
_اسمش رو چی بذاریم؟!
_ببف چطوره؟!
عشقم چشم غرهای رفت و گفت:
_ببف مگه اسم گوسفندت نبود؟!
_چرا. ولی خب توی دومین سال تولد باغ انار قربونیش کردیم. روحش که شاده، ولی برای اینکه یادش هم گرامی بمونه، میخوام اسمش رو روی دخترمون بذاریم. چطوره؟!
_از دست تو! اسم گوسفند رو میخوای بذاری روی بچمون؟!
خواستم جوابش را بدهم که ناگهان دخترم یک لگد زد و شکم عشقم دو متر پرید بالا. آرام دستانش را گرفتم و از روی تخت بلندش کردم که ناگهان گوشیام زنگ خورد. گوشی را از جیبم در آوردم که "عزیز دلم" را روی صفحهی گوشی دیدم. کفشهای عشقم را جفت کردم و گفتم:
_عزیزم من یه توک پا میرم بیرون ببینم این عزیز دلم چی میگه!
اخمهای عشقم درهم کشید و گفت:
_یادت باشه وقتی دخترت رو به دنیا آوردم، اون رو میندازم سرت و خودم میرم خونهی مامانمینا. تو هم برو با عزیز دلت خوش باش.
لبخندی زدم و از مطب بیرون آمدم.
_سلام و برگ عزیز دلم. مگه نمیدونی امروز وقت سونوگرافی عشقم بود؟! پس واسه چی مزاحمم میشی و کانون گرم خانوادم رو بههم میریزی؟!
_سلام و نور بر احف یا همان ابو ببف! حالت چطوره؟! کار واجب داشتم. وگرنه زنگ نمیزدم.
_حالا کار واجبت چیه؟!
_خواستم بگم پنجمین سال تولد باغ انار نزدیکه. از طرف کانون نویسندگان برتر کشور زنگ زدن و گفتن قراره از باغ انار به عنوان بهترین باغ سال 1404 تجلیل کنن. تو هم باید باشی. بالاخره دوتا کتابت چاپ شده و قراره به زودی پروژهی #باغنار7 رو استارت بزنی. منتظرتم!
_باشه، میام. فقط یاد و محمد نیکی مهر هم میان؟!
_یاد که رفته فضا تحقیق. البته توی تخیل خودش. وگرنه پیش محمد نیکی مهر نشسته داره سبزی پاک میکنه. آخه اونم کانالش یک ميليون رو رد کرده و همش داره به ناشناسای فضولش جواب میده. سرکار هم نمیره. چون میگه از تبلیغ توی کانالم پول در میارم و دیگه نیاز نیست سرکار برم.
_که اینطور. باشه، وقتی عشقم رو رسوندم خونه، میام پیشت.
_خوبه. راستی بچت جنسیتش چی بود؟!
_دختره. باورت میشه؟! دارم پدر میشم. کِی بود مگه توی ناشناس بهت گفتم برام زن پیدا کن. یادته؟!
_آره واقعاً. یادش بخیر. راستی دخترت رو بزرگ کن، بعد شوهرش بده به نیکی مهر. چون هیچکس که به اون زن نمیده، حداقل تو بهش بده.
_چی داری میگی؟! تا دختر من بزرگ بشه، نیکی مهر ریشاش همرنگ دندوناش شده!
_چرا حواست نیست؟! نیکی مهر مثل کوسه میمونه و اصلاً ریش نداره.
_عه راست میگی. باشه، حالا ببینم چی میشه. کاری نداری استاد واقفی؟!
_استاد واقفی نه. عزیز دلم...!
#احف
#14000619
#تمرین95
#داستان_کوتاه
#طنز
#قسمت2
بعد از تمام شدن تماسم، به مطب برگشتم و دیدم که عشقم دارد دست به شکمش میکشد و برای دخترمان شعر میخواند.
_میبینم که خوب مادر و دختر خلوت کردید!
با این حرفم، عشقم چشم غرهای رفت و گفت:
_عزیر دلت چطور بود؟!
روبهرویش زانو زدم و به چشمهایش خیره شدم.
_عزیز دلِ من تویی. اون فقط داره ادات رو در میاره!
لبخندی روی لب عشقم نشست که خانوم دکتر گفت:
_ببخشید مریضهای دیگه هم بیرون نشستن. اگه میشه عاشقانههاتون رو ببرید بیرون.
هردو لبخند ملیحی زدیم و در حالی که به افق خیره شده بودیم، از مطب خارج شدیم.
_راستی دخترمحی زنگ زده بود.
با تعجب پرسیدم:
_عه؟! چی میگفت حالا؟
_هیچی میخواست بدونه جنسیت بچه چیه! گفتم دختره.
_خوشحال شد؟!
_آره. گفت خاله قربونش بره.
_ای جان. دیگه چی گفت؟
_واسه فردا هم دعوتمون کرد خونشون. آخه فردا بله برونشه.
_ناموساً؟! اون که میگفت گرچه زن و بچه برکتن، ولی مجردی فایزره! چیشد حالا شوهر کرد؟!
عشقم چشمهایش گرد شد!
_اون رو که تو چهار سال پیش توی باغ انار گفتی. یادت نیست؟!
_عه راست میگی. منم آلزایمر گرفتم.
ناگهان عشقم "آخ" گفت که پرسیدم:
_چیشد؟! داره میاد؟!
_چی داره میاد؟!
_بچه دیگه!
_ای خدا. من چهار ماهم بیشتر نیست. در ضمن این آخ واسه لگدی بود که دخترت بهم زد.
لبخندی به سفیدی دندان زدم.
_ای جان! دخترم داره فوتبال بازی میکنه اون داخل.
_نخیر. با این لگد بهم گفت من بابای آلزایمری نمیخوام.
پوفی کشیدم که سوار لامبورگینی محمد نیکی مهر شدیم. البته مال خودش نبود. مال دوستش بود و او آن را برای گذاشتن روی پروفایلش اجاره کرده بود. اجارهاش هم گران بود؛ ولی خب منبع درآمد نیکی مهر از هزینهی تبلیغات کانالش بود و پول زیادی داشت.
مراسم قدردانی از باغ انار شروع شد. سالن پر از جمعیت بود. اسم استاد واقفی را به عنوان مدیر برتر خواندند و او بالای صحنه رفت و میکروفون را جلوی دهانش گرفت.
_بسم اله الرحمن الرحیم.
ناگهان بانو افسون گفت:
_نوزده. بسم الله درسته استاد. نه بسم اله.
_استاد نیستم؛ برگم.
همه منتظر حرفهای گرانبهای برگ اعظم شدند که ناگهان من و نیکی مهر و یاد فریاد زدیم:
_عمو سبزی فروش!
کل جمعیت جواب داد:
_بله!
_سبزی کمفروش!
_بله!
_سبزی میفروشی؟
_بله!
با اخطار بانو حدیث، شعر خواندمان را قطع کردیم که پویا با چند نایلون سبزی خوردن وارد شد و گفت:
_ببخشید دوستان، فردا بله برونه دخترمحیه، مسئوليت سبزی خریدنش با منه. مسئولیت حساب کردنش با نیکی مهر و مسئولیت پاک کردنش هم یاد.
در این میان بانو فاطیما پرسید:
_پس مسئولیت جناب احف چیه؟!
خواستم پاسخ بدهم که عشقم گفت:
_مسئولیت شوهرم فقط سبزی خوردنه!
همگی در کفِ جواب عشقم بودند که نیکی مهر گفت:
_جوووووووون!
و بعد یک چک سفید با تاریخ روز کشید و پول سبزیها را حساب کرد.
استاد واقفی دوباره خواست حرف بزند که بانو حدیث فریاد زد:
_سچینه و افراسیاب وارد میشوند.
سچینه و افراسیاب، در حالی که سوار بر اسب رویاها بودند، وارد سالن شدند. سپس سچینه از اسب به پایین پرید و گفت:
_کافه انار، در خدمت شماست!
سپس از صندوق عقب اسب، به تعداد حاضرین دلستر شیرکاکائو با فلفل در آورد و همراه افراسیاب مشغول پخش کردن شدند.
همگی مشغول هورت کشیدن بودند که استاد واقفی با کلافگی گفت:
_من حرف زیادی ندارم. فقط میخواستم بگم اعضای باغ انار تقریباً همشون کتاباشون چاپ شده، ولی خب یه نفر هست که کتابش چاپ شده، ولی خب هنوز رونمایی نشده و اون کسی نیست جز بانو فاطیما.
همه به افتخار بانو فاطیما یک کف مرتب زدند که ایشان با افتخار به بالای صحنه رفت و پشت میکروفون قرار گرفت. سپس اشکهایش را پاک کرد و گفت:
_راستش اون روزی که از پیوی مادرم اومدم گروه و داستان ماه من یا همون داستان آقا سهراب رو گذاشتم، فکر نمیکردم یه روزی این رمان چاپ بشه. میخواستم بگم...
ناگهان محمد نیکی مهر گفت:
_حتی اون روز گفتید گوشیم به فاخ رفته. قشنگ یادمه.
بانو فاطیما اول چشم غرهای رفت و سپس به آرامی گفت:
_بله. البته منظوری نداشتم و هرکسی رو که بهم دشنام داد و تهمت زد، همون روز بخشیدم. آقای احف در جریانه!
من که سخت مشغول خوردن تیتاپ و شیرکاکائو فلفلیام بودم، با نگاه عشقم میخکوب شدم.
_نفهمیدم! تو از کجا در جریان بودی؟!
به زور محتویات دهانم که با دماغم قاطی شده بود را قورت دادم و گفتم:
_منظورش اینه که منم توی گروه بودم و میدونم که منظورش بد نبوده.
عشقم قانع شد و به ادامهی صحبتهای بانو فاطیما گوش فرا دادیم که ناگهان بانو واعظی سر رسید و گفت:
_ببخشید، ببخشید! دیشب رئال بازی داشت و رفته بودم اسپانیا واسه تماشای بازیش و همین امروز رسیدم. الانم پشت فرمون بودم و نتونستم به تلفناتون جواب بدم. واقعاً عذرخواهم! در ضمن یه مهمون هم براتون آوردم و اون کسی نیست جز آقای مارکو آسِنسیو!
#احف
#14000619
#قسمت_اول
برای شهریور سال هزار و چهارصد و چهار مینویسم.🌱🖊
امروز همراه شده است با ولادت حضرت امام محمد باقر علیه السلام. پس از همین شخص بزگوار میخواهم باغ را عاقبت بخیر کند.
باشد که رستگار و درستکار شویم.
شهریور جان، چهار سال دیگر باز هم در روز نوزدهمت جشن شادی میگیریم و ریشه کوبی میکنیم. در آن زمان انشاءالله سال دوم دانشگاه را گذراندهام و در شرف معلم شدن هستم. سچینه هم برای کنکور میخواند اگر اشتباه نکنم. با هم در باغ های برگ اعظم، لی لی کنان میچرخیم و نهالان را اذیت میکنیم. اما اذیت برگی، آسیبی نمیزند. من مطمئنم با وجود همچین برگ اعظمی، باغبان ها و درختان خوبی که داریم رشد چشم گیری کردهام. انشاءالله در آن زمان دیگر آقای احف، همانطور که کودک خویش را در بغل دارند، من را استاد حسینی صدا میکنند. کلی هم با سچینه، سربهسر همسرشان میگذاریم. آقای یاد هم نقاشی های زیر دریایی میکشند و نصفش را هم رنگ نمیکنند و با دوربینشان از تمام زوایا آن اثر هنری را ثبت میکنند. هر کس هم ایراد از نقاشی بدون رنگ گرفت، با همان لحن مختص خودشان میگویند《آب که رنگ ندارد، نقاشی سرد است.》
تا آن موقع هم آقای متضوی فرد(کاربر MP MF) یک باغ چت برای خودشان زدهاند و خیلی قدرتمند آن را مدیریت میکنند. هیچکس هم نمیتواند جلویشان را بگیرد، حتی برگ اعظم.
ننه نورا (کاربر مدافع حریم) هم با ننه فائزه(کاربر فائزه کمال الدینی) که ننه جان افراسیاب و سچینه هستند چادر گلگلی زیر بغل میزنند و در گوشه کنار باغ مینشینند گل میگویند و گل میشنوند. آیرال بانو هم هر دفعه به ترفند های خاص خودش، به افراسیاب و سچینه شُک های وحشتناک میدهد!
افسون بانو هم تا آن زمان یک داستان جنایی دیگر را نوشته است و خودش باغی بزرگ، زیر مجموعه باغات برگ اعظم افتتاح کردهاند. دوبلوری و نویسندگی را به صورت جدی آموزش میدهند. آوا جانم هم یک بخش آموزش رانندگی بانوان، با دنا برگزار میکنند. اما فقط خانم ها. آقایون را جناب نیکی مهر با دویست و شش تعلیم میدهند.
فاطما آباجی خودم هم در آن زمان، گوشه کنار باغ یک مغازه پر مشتری باز کرده و سرش گرم کار است.
نینی مدیحه خودم هم آن زمان دیگر خانم شده. شاید آن زمان حتی نی نی هم داشته باشد، بعید نیست.
راستی یادم رفت...فائزه جانم( کاربر عمار) هم آن زمان دیگر یک داستان سیاسی و امنیتی برای روشن کردن مردم جهان به دویست زبان دنیا چاپ کرده است. تازه یکدانه از کتابش را هم هدیه به من داده است.
آن زمان فکر کنم دیگر اولاد های برگ اعظم هم دبستانی شدهاند. اگر اشتباه نکنم بزرگ مردان کوچک، آقا امیر حسین و امیر مهدی. امیر مهدی میشود همبازی کودکان آقای احف.
راستی آن سال هم انتخابات ریاست جمهوری داریم. افراسیاب و سچینه قرار است غوغا کنند.
راستی گفتم غوغا...غوغا جانم هم در آن موقع یک گوشه از باغ را اختصاص میدهد به آهنگ های روز جهان. خودش هم مدیریتش میکند. قرار است برای من آهنگ های افتخاری هم پخش کند.
آن زمان دیگر مادر زهره هم کودکانش را زیر بغلش زده است باز هم برای من سنگ صبور است. فاطمه جانم هم هی مرا نصیحت میکند.
تا آن زمان حتما باید یکبار به دیدن آبجی زینب به شمال بروم. با سچینه میرویم😎.
این بود نامه این بنده حقیر. باشد که دسته جمعی هدایت شویم.
#نامه
#تمرین95
#زهرا_حسینی
#قسمت_دوم
اهم...ادامه صحبت هایم، گوش بفرمایید.
آبجی حدیث در آن زمان فکر کنم شغل شریف روابط عمومی را بهشون تقدیم کنم تا در حسرت نداشتنش دق نکند. شاید هم یک باغ بزرک تاسیس کند و خودش بشود روابط عمومی باغ.
حدیث هر روز میآید کنار من و سچینه مینشیند، کمی که اذیت و شیطنت کردیم عذاب وجدان میگیرد و میرود :)
ریحون جانم هم آن زمان برای اینکه از فاطما آباجی کم نیارد آن هم یک مغازه دیگر تاسیس کرده است و ما هر روز شاهد دعوا های این دو فرد بزرگوار هستیم. تخمه هم با سچینه میبریم و دعوا میبینیم و میخندیم. نی نی گمنامم هم مثل من در دانشگاه به سر میبرد و من هر روز میخواهم برایم ویس دهد تا کیف کنم از صدای شیرینش.
برادر کوچکترم صدارا جان هم یک کلاس آموزش با اسکچ بوک برگزار کردهاند و شاگرد پروپاقرص کلاس هایشان آقای نیکی مهر هستند.
من هم به خاطر صدای بامزه شان هر روز با سچینه راهی کلاس ها میشوم.
ستایش هم هر دقیقه از من میخواهد برایش دعا های مخصوص خودش که درجریان هست چه میگویم بکنم و فوری جواب دهد. آن هم مرا دعا کند.
پ.ن:
دیگه خدایی یادم نمیاد😶😂اگه کسی و نگفتم پی وی بگه ویرایش بزنم🤦♀
#نامه
#تمرین95
#زهرا_حسینی
خب...
بریم برای تشکر!
همیشه دلم می خواست چیزی باشم که نیستم.
تلاشم رو کردم. ولی خب دسترسی به یه چیزایی به توی این دنیا امکان پذیر نیست.
برای همین شخصیتی خلق کردم.
در واقع، خودم رو گذاشتم در حالتی که دلم می خواست باشم.
و اسمش رو گذاشتم یاد.
چرا یاد؟
برای اولین رمانم، دنبال روشی بودم تا بتونم اسم های مختلفی از طریق همین اسم های واقعی درست کنم. اسم هایی که جدید و ناشنیده باشن.
پس به روشی دست پیدا کردم. و یاد رو از طریق اسم خودم ایجاد کردم.
من باور دارم اگر نفس مون رو به چیز هایی عادت بدیم که انعطاف پذیر بشه، می تونیم هرجوری که می خوایم شکلش بدیم.
در واقع، هر جوری که می خوایم باشیم!
البته این دنیا پذیرای خواسته های ما نیست.
ولی یه دنیای بی نهایت وجود داره.
من کاری کردم که داخل داستانم، همونی باشم که می خوام. یه ماجراجو، یه هنرمند، یه قانون مدار قوی و شجاع. البته با ترس از تمام هیولا های تخیلی.
حالا بریم سراغ تشکر
وقتی #تمرین95 های شما رو خوندم، فهمیدم توی دنیای عادی، اون قدر ها که فکر می کردم از خواسته ام دور نیستم.
از جایی که در فضای مجازی شما جسم من رو نمی بینید، دقیقا با نفس من سر و کار دارید.
من فهمیدم در ذهن شما، نفس من همونی هست که می خوام!
و بابت این موضوع، واقعا از همه شما ممنونم.
شما به من ثابت کردید، من همون یاد هستم.
یاد لقب من نیست... خود منه!
#یاد
#تمرین95
#نامه
20شهریور1404
صبح شده و من عازم سفرم.
قبل از حرکت مرور کوتاهی دارم بر چکیده آخرین مقاله ام، حین خواندنش ذهنم پر میکشد به چند سال قبل، وقتی سال1385 در رابطه با علم و ظهور مقاله نوشتم؛ آنروز چقدر به من خندیدند.
اکنون از آنسوی جهان دعوت شده ام، اکنون که چشمان منتظر همه خلایق، روز و شب عطش دیدار روی منجی را دارد.
خیلی راحتتر میتوانم صحبتم را بیان کنم.
علم هوشمند در ظاهر یک مایع، تخیلی در ماوراء و سینما بود و اکنون....
چرا ذهنم پرت شد به اشتباه؟
دین چتری است بر سر علم، منجی جهان همان عالم بی همتا است.
روی سخنم این بوده و هست.
روزی که در وبیناری بودم و استادش گفت: دانشمندان واقعی، خداشناسان خوبی هستند.
ایمان آوردم به قلبم، چرا که عاشق شاگردی خالقم بودم و هستم.
امروز پس از سالها، تلاش همه نیکو سیرتان به بار نشسته، برخیشان به نهایت لیاقت و شهادت رسیدند و اکنون دیگر هنگامه ظهور است.
همه مشتاق، همه هر روز در حال تقلا و تکاپو برای رسیدن به معشوق بی همتایند.
می آید، بزودی می آید. هیچ شکی در این حرفم به دل راه مده، تو او را خواهی دید.
صدای زنگ می گوید بس است. هرچند کوتاه می روم. ولیکن چون موج باز می گردم.
این روزها تمام جهان طوفانی است. موجهای بلند و بزرگی جهان را زیر و رو کرده اند و همگان در حال تقلا و کوشش زمینه آمدن اویند.
بروم (چون شب از نیمه گذشته، کتابم را می بندم. کتابی که امضای شیرین ولی عزیزتر از جان روی آن خود نمایی میکند)
#شب_خوش
#صالح
قرم قاطی شد انگار......
#تمرین95
۱۴۰۴/۶/۱۸ رو به اتمام است. عقربهی بزرگ ساعت تنها چند دور دیگر که بزند، بامدادی دیگر و روزی نو آغاز خواهد شد .
فردا جشن ۵ سالگی تاسیس باغ انار است. چه زیبا و برازنده است نام باغ انار.
مساحتش به اندازهی همهی کره خاکی شده است و کاربرانش از ۱۲۴k گذشته. الحمدلله که برگ اعظم باغ از ابتدا دقیقا زمانی که باغچهی کوچکی بیش نبود، مدیریت تشکیلاتی را برگزید و الا مگر میشد این حجم مخاطب را آنهم در فضای مجازی، جمع کرد!
به نظرم یکی از ستایش برانگیزترین فعالیت باغ، بصیرت افزایی بود. آنجا که در کارگاهها نهالهای کوچک و بزرگ شرکت میکردند و تاریخ را با عینک ولایت میدیدند. یا در هیجانات مسابقه بر تن اسطورهها لباس قرن ۱۴ میپوشاندند و به مخاطب نشان میدادند، در این آشفته بازار هم میتوان اسطوره شد.
داستانک و داستان کوتاه و رمانها در میان خنده و شوخی و مزاح گم شدهی بذر و نهال و جوانه وبرگ همه آرام آرام زیر نور افشانی خورشید ولایت بار داد. کمکم درباغ انارهای صادراتی، به ۱۴ زبان زندهی دنیا ترجمه شد. و به دست نهالهایی با جعرافیا و حتی اکسیژن فرهنگ متفاوت، که چون ما دل خونی داشتند رسید. و حالا هر کدام برای خودشان باغی خریدهاند در دل کاربرانشان و البته که همهی باغها با درهای چوبی کوچکی به هم راه دارند. همه در حال پرورش نهال اناراند. یقین دارم خیلی زودتر از زود یاقوتهاس سرخ باغ بینالمللیمان، خوراک فکری قیام منجی را تامین خواهند کرد.
حالا دیگر بامداد روز۱۴۰۴/۶/۱۹ است. روز تولد باغ انار. امروز متفاوت است. متفاوت تر از همیشه. امروز دفتر مقام عظمی ولایت، جمعی از درختانی که داستانشان اناری به سرخی خون را به بار نشسته، دعوت کرده اند. آنهایی دعوت شدند که در این باغ خون دل خوردند. و سرخیاش در انارشان نمودار شد.
بروم باید استراحت کنم. فردا بعد نماز صبح عازم تهران هستیم. حسینیهی امام خمینی. بروم که فردا باید دو چشم و گوش و خلاصه حواس پنجگانهی دیگری قرض همراه خود ببرم. نباید چیزی از نگاهم دور بماند. باید نور بگیرم.
#هاشمی
بسمـ آفریدگاࢪ انـاࢪ...
به یاد قلب های شکننده اے کہ در این راهـ شهید شدند.
سلامـ ۅ نوࢪ.
حالتان خوب است؟
هوای نجف چطور است؟
از عید میخواستم نامہ اے برایتان بفرستم اما سرمان با نہالان گرم بود.
الحق که کار را به کاردانش سپردہ اید.
اینجا همه خوب هستند.
میدانیم یادتان نمیرود اما جهت یاد آوری هفته دیگر تولد پنج سالگی باغ است.
باغ کوچکمان حالا بزرگ شده است.
چند بخش جدید اضافه شده است که فقط منتظر امضا و مهر شما بر آن هستیم.
یاد اولین بهاری که در باغ بودین، بخیر، چقدر هوای ابری این روز ها پر از دلتنگی است...
راستی: میدانم جنابان حرف در دهانشان نمانده اما دوست داشتم من هم بگویم، بالاخره رنگ آمیزی ساختمان بخش توریستنار هم به پایان رسید.
با مشورت بزرگان تصمیم بر این شد که جناب نیکی مهر باغبان این ساختمان باشد.
بخش های دیگری هم در سر داریم تا راه بیاندازیم، اما نمیتوانم الان بگویم زیرا سچینه نامی بالا سرم ایستاده و نامه را میخواند.
تا یادم نرفته بگویم ما هم بالاخره موفق شدیم و مجوز ساخت کافهکتابیام را در کنار تفکر خانه باغ بگیریم درست روبروی چایی خانه جناب جعفری.
مطالعه در هنگام انتظار باید جذاب باشد.
نمیدانم کلاغ ها گفتهاند یا نه اما ۱۰ روز دیگر عروسی ستایش جانم هست.
در جریان که هستید چقدر سختی روی قلب کوچک دخترمان بود!
دخترکم فائزه( عمار) هم کتاب امنیتی دومش را در حال حاضر ویرایش میکند.
فاطیما جانم هم بزرگ ترین بوتیک لباس های ایرانی را درست روبه روی درب شرقی باغ افتتاح کرده.
چند روز پیش هم بانو افسون با چند سرهنگ و سرگرد نظامی دیدار مخفیانه داشتند.
من نمیگوییم گفتهام شما هم نگویید شنیدهاید اما دارد روی داستانی جنایی کار میکند.
که به زودی بمب خبرش پخش میشود.
مامان فائزه(فائز کمال الدینی) و مهردخت جانم هم سیاه قلم در باغ یاقوت تدریس میکنند.
یکی از کلاس های خصوصی که هزینه اش رایگان است.
و دوباره بعد از مدت ها بنده هم تمرین های #فیروزه ام را در باغ میگزارم.
آخ داشت یادم میرفت رمان(نهاو) تون هم چاپ چهل و یکم را رد کرد.
تبریک مارا پزیرا باشید🌱
زمان کوتاه است و کارهایمان فراوان.
وقتتان را نمیگیرم
نامه طولانی شد و امیدوارم حوصله تان سر نرفته باشد.
با اینکه احوالات و موفقیت های خیلی هارا نام نبردهام اما بدانید همهی مان پیشرفت چشم گیری داشتهایم.
مثلا:
زندگی نامه جناب نیکی مهر به قلم بانو رجایی در این مدت کم به چاپ پنجم رسیده.
افراسیاب جانم حالا خودش سفارش #مولاتی میپذیرد و خط عالیاش هر روز بهتر و بهتر میشود.
بانو گمنام جانم طرح های بند انگشتیاش زبان زد تمامی باغات شده است.
در این هیاهوی بی هیاهویی غوغا جانم طوفانی به پا کرده که حتماً بعداً از هنرش برایتان میگویم.
باز هم حرف های نا گفتهای که بعضی ها تا ابد گفته نمیشود و بعضی ها سال ها زمان میبرد تا گفته شود.
در راه جهادی که پا گذاشتهاید بسیار موفق باشید.
آرزوی تنی سالم و حالی خوش برایتان دارم.
میرود سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام.
۱۴۰۴/۶/۱۲🌱
دانه اناری کوچک در این انجمن.
#...
#نامه
#تمرین95
داخل کانال جست و جو کنید
باتوجه به حس و حالتان👇🏻
#تمرین1 توصیف مزه دهان
#تمرین2 توصیف حسی که جگرتان را کند
#تمرین3 توصیف پنج صدایی که میشنوید
#تمرین4 توصیف مردی عصبی
#تمرین5 شبی بیدار با چشم خیس
#تمرین6 ویرایش جمله
#تمرین7 لحظه عصبانیت
#تمرین8 بی حساب بهشت رفتن
#تمرین9 روایت در ۱۵ کلمه
#تمرین10 لبخند عصبی
#تمرین11 صد سوژه
#تمرین12 پیشنهاد اسم
#تمرین13 جزئیات تصادف در ۳۰کلمه
#تمرین14 ویرایش جمله
#تمرین15 ویرایش جمله
#تمرین16 شخصیت باحیا
#تمرین17 دفترچه شهید ۱۶ ساله
#تمرین18 کلمه نویسی
#تمرین19 توصیف عقل در کالبد انسان
#تمرین20 تصویر و داستانک
#تمرین21 تصویر و داستانک
#تمرین22 تصویر و داستانک
#تمرین23 الله اکبر
#تمرین24 خواب آسوده
#تمرین25 داستانک مداد در ۱۸ کلمه
#تمرین26 تصویر و داستانک
#تمرین27 تصویر و داستانک
#تمرین28 تصویر و داستانک
#تمرین29 تصویر و داستانک
#تمرین30 تصویر و داستانک
#تمرین31 تصویر و داستانک
#تمرین32 جریان تحریف
#تمرین33 عروس قرآن
#تمرین34 ❌
#تمرین35 ❌
#تمرین36 آخرین حس خوب❗️
#تمرین37 تصویر و داستانک
#تمرین38 خبر خوب شهید حججی برایتان
#تمرین39 ۱۳ زن همراه امام زمان
#تمرین40 نامه به گذشته خود
#تمرین41 از زبان تخم مرغ ازدواج
#تمرین42 زوج مسیحی
#تمرین43 خاطره طنز همکلاسی مجازی
#تمرین44 داستان ۱۰۰ کلمهای
#تمرین45 شما تحت تاثیر فردی
#تمرین46 خاطره به سبک سیال
#تمرین47 سبک سیال
#تمرین48 شخصیت طنز
#تمرین49 ضرب المثل
#تمرین50 مهم؟
#تمرین51 لینکِ کجا؟
#تمرین52 طرح انیمیشن
#تمرین53 صفحه ۳۱۳ قرآن
#تمرین54 آذر سال ۵۶
#تمرین55 جمله نویسی
#تمرین56 نحو شهادتت؟
#تمرین57 صوت و داستانک
#تمرین58 حرفهای فراموش شده دعوا
#تمرین59 پاک کردن عدس امیرالمومنین
#تمرین60 داستانک
#تمرین61 اولین بار در نانوایی
#تمرین62 نماد
#تمرین63 تعجب
#تمرین64 دست خط دکتر
#تمرین65 ملاقات با امام زمان
#تمرین66 صدا و داستان
#تمرین67 محیط و داستان
#تمرین68 آیه و داستانک
#تمرین69 زندگی شهید
#تمرین70 زنی از جرهم
#تمرین71 اسرائیل و مونولوگ
#تمرین72 قهرمانی که نیست
#تمرین73 ایران
#تمرین74 فرشته و داستان
#تمرین75 تصویر و توصیف
#تمرین76 رای دادن
#تمرین77 جای خالی
#تمرین78 رای و هجوم
#تمرین79 شخصیت پردازی صدا❗️
#تمرین80 جا به جایی
#تمرین81 ۴ سال دیگر
#تمرین82 نامه به حاج احمد متوسلیان
#تمرین83 آبادان؟
#تمرین84 ۲ روز به پایان زندگی
#تمرین85 لیله المبیت، مونوعلی
#تمرین86 کلمه نویسی
#تمرین87 حضرت مسلم
#تمرین88 ضد صهیون
#تمرین89 آدم شدن
#تمرین90 ضرب المثل ترکیبی
#تمرین91 روز مباهله
#تمرین92 حدس بزنید چیست؟ بنویسید
#تمرین93 امام حسین کیست؟ برای نوجوان نویس
#تمرین94 دختر نوجوان پاکدامن
#تمرین95 نام به برگ اعظم سال ۱۴۰۴
#تمرین96 شما نارنگی هستید
#تمرین97 داستان از ۱۰ دیده، ۵شنیده و فکر در لحظه
#تمرین98 علی لندی
#تمرین99 سیال ذهن
#تمرین100 تفکر به یک فیلم و نوشتن داستان
#تمرین101 شروع داستان با یکی از جملهها
#تمرین102 خرمالو و انار
#تمرین103 آدم برفی چای دوست
#تمرین104 میزبانی از زنی مهربان
#تمرین105 کلمه بازی
#تمرین106 داستان با کلمات ۴ حرفی و۴ نقطهای
#تمرین107 مهندس کیست
#تمرین108 توصیف حسادت
#تمرین109 پنج دقیقه قبل تصادف
#تمرین110 دختر تازه مسلمان
#تمرین111 نماز آیت الله بهجت
#تمرین112 راهیان نور
#تمرین113 مهمانی از زبان مزه ها
#تمرین114 شب قدر
#تمرین115 دوست و حجاب
#تمرین116 تبلیغ حجاب
#تمرین117 روز قدس
#تمرین118 ارتداد و درمانش با دعا
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه میزنیم و برگ میدهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
داخل کانال جست و جو کنید
باتوجه به حس و حالتان👇🏻
#تمرین1 توصیف مزه دهان
#تمرین2 توصیف حسی که جگرتان را کند
#تمرین3 توصیف پنج صدایی که میشنوید
#تمرین4 توصیف مردی عصبی
#تمرین5 شبی بیدار با چشم خیس
#تمرین6 ویرایش جمله
#تمرین7 لحظه عصبانیت
#تمرین8 بی حساب بهشت رفتن
#تمرین9 روایت در ۱۵ کلمه
#تمرین10 لبخند عصبی
#تمرین11 صد سوژه
#تمرین12 پیشنهاد اسم
#تمرین13 جزئیات تصادف در ۳۰کلمه
#تمرین14 ویرایش جمله
#تمرین15 ویرایش جمله
#تمرین16 شخصیت باحیا
#تمرین17 دفترچه شهید ۱۶ ساله
#تمرین18 کلمه نویسی
#تمرین19 توصیف عقل در کالبد انسان
#تمرین20 تصویر و داستانک
#تمرین21 تصویر و داستانک
#تمرین22 تصویر و داستانک
#تمرین23 الله اکبر
#تمرین24 خواب آسوده
#تمرین25 داستانک مداد در ۱۸ کلمه
#تمرین26 تصویر و داستانک
#تمرین27 تصویر و داستانک
#تمرین28 تصویر و داستانک
#تمرین29 تصویر و داستانک
#تمرین30 تصویر و داستانک
#تمرین31 تصویر و داستانک
#تمرین32 جریان تحریف
#تمرین33 عروس قرآن
#تمرین34 ❌
#تمرین35 ❌
#تمرین36 آخرین حس خوب❗️
#تمرین37 تصویر و داستانک
#تمرین38 خبر خوب شهید حججی برایتان
#تمرین39 ۱۳ زن همراه امام زمان
#تمرین40 نامه به گذشته خود
#تمرین41 از زبان تخم مرغ ازدواج
#تمرین42 زوج مسیحی
#تمرین43 خاطره طنز همکلاسی مجازی
#تمرین44 داستان ۱۰۰ کلمهای
#تمرین45 شما تحت تاثیر فردی
#تمرین46 خاطره به سبک سیال
#تمرین47 سبک سیال
#تمرین48 شخصیت طنز
#تمرین49 ضرب المثل
#تمرین50 مهم؟
#تمرین51 لینکِ کجا؟
#تمرین52 طرح انیمیشن
#تمرین53 صفحه ۳۱۳ قرآن
#تمرین54 آذر سال ۵۶
#تمرین55 جمله نویسی
#تمرین56 نحو شهادتت؟
#تمرین57 صوت و داستانک
#تمرین58 حرفهای فراموش شده دعوا
#تمرین59 پاک کردن عدس امیرالمومنین
#تمرین60 داستانک
#تمرین61 اولین بار در نانوایی
#تمرین62 نماد
#تمرین63 تعجب
#تمرین64 دست خط دکتر
#تمرین65 ملاقات با امام زمان
#تمرین66 صدا و داستان
#تمرین67 محیط و داستان
#تمرین68 آیه و داستانک
#تمرین69 زندگی شهید
#تمرین70 زنی از جرهم
#تمرین71 اسرائیل و مونولوگ
#تمرین72 قهرمانی که نیست
#تمرین73 ایران
#تمرین74 فرشته و داستان
#تمرین75 تصویر و توصیف
#تمرین76 رای دادن
#تمرین77 جای خالی
#تمرین78 رای و هجوم
#تمرین79 شخصیت پردازی صدا❗️
#تمرین80 جا به جایی
#تمرین81 ۴ سال دیگر
#تمرین82 نامه به حاج احمد متوسلیان
#تمرین83 آبادان؟
#تمرین84 ۲ روز به پایان زندگی
#تمرین85 لیله المبیت، مونوعلی
#تمرین86 کلمه نویسی
#تمرین87 حضرت مسلم
#تمرین88 ضد صهیون
#تمرین89 آدم شدن
#تمرین90 ضرب المثل ترکیبی
#تمرین91 روز مباهله
#تمرین92 حدس بزنید چیست؟ بنویسید
#تمرین93 امام حسین کیست؟ برای نوجوان نویس
#تمرین94 دختر نوجوان پاکدامن
#تمرین95 نام به برگ اعظم سال ۱۴۰۴
#تمرین96 شما نارنگی هستید
#تمرین97 داستان از ۱۰ دیده، ۵شنیده و فکر در لحظه
#تمرین98 علی لندی
#تمرین99 سیال ذهن
#تمرین100 تفکر به یک فیلم و نوشتن داستان
#تمرین101 شروع داستان با یکی از جملهها
#تمرین102 خرمالو و انار
#تمرین103 آدم برفی چای دوست
#تمرین104 میزبانی از زنی مهربان
#تمرین105 کلمه بازی
#تمرین106 داستان با کلمات ۴ حرفی و۴ نقطهای
#تمرین107 مهندس کیست
#تمرین108 توصیف حسادت
#تمرین109 پنج دقیقه قبل تصادف
#تمرین110 دختر تازه مسلمان
#تمرین111 نماز آیت الله بهجت
#تمرین112 راهیان نور
#تمرین113 مهمانی از زبان مزه ها
#تمرین114 شب قدر
#تمرین115 دوست و حجاب
#تمرین116 تبلیغ حجاب
#تمرین117 روز قدس
#تمرین118 ارتداد و درمانش با دعا
#تمرین119 من حیث لا یحتسب ( خاطره)
#تمرین120 شما تازه مسلمانید( خلق موقعیت)
#تمرین121 شهید حسن صیاد خدایاری( یادداشت3جملهای)
#تمرین122 خواهرشوهر و درست کردن فلافل( راویی اول شخص)
#تمرین123 اولین چهار شنبه بعد ظهور
#تمرین124 هشتگ طرف
#تمرین125 زن و شوهر اسپانیایی در حرم
#تمرین126 روز دختر
#تمرین127 دختری در سال ۱۳۴۱
#تمرین128 کلمه نویسی | همخانواده و متضاد.
#تمرین129 تازه عروس و غذا
#تمرین130 کلمههای سه حرفی مخفف چین؟
#تمرین131 کلمهسازی و داستان نویسی
#تمرین132 ج ن ن جمله بنویسید
#تمرین133 دیالوگ پوتین
#تمرین134 پس از غدیر(ولایت)
#تمرین135 مسلمانان صبرستان، سه زاویه دید
#تمرین136 خواب، حرم حضرت رقیه، گوشواره
#تمرین137 تلظی، ماهی کوچولوی قرمز
#تمرین138 لامسه و داستانپردازی
#تمرین139 طعم و داستانپردازی
#تمرین140 تصور عاقبت اعتیاد به فضای مجازی
#تمرین141 تصور، خانواده، عذر خواهی
#تمرین142 بیماری، کربلا، اربعین
داخل کانال جست و جو کنید
باتوجه به حس و حالتان👇🏻
#تمرین1 توصیف مزه دهان
#تمرین2 توصیف حسی که جگرتان را کند
#تمرین3 توصیف پنج صدایی که میشنوید
#تمرین4 توصیف مردی عصبی
#تمرین5 شبی بیدار با چشم خیس
#تمرین6 ویرایش جمله
#تمرین7 لحظه عصبانیت
#تمرین8 بی حساب بهشت رفتن
#تمرین9 روایت در ۱۵ کلمه
#تمرین10 لبخند عصبی
#تمرین11 صد سوژه
#تمرین12 پیشنهاد اسم
#تمرین13 جزئیات تصادف در ۳۰کلمه
#تمرین14 ویرایش جمله
#تمرین15 ویرایش جمله
#تمرین16 شخصیت باحیا
#تمرین17 دفترچه شهید ۱۶ ساله
#تمرین18 کلمه نویسی
#تمرین19 توصیف عقل در کالبد انسان
#تمرین20 تصویر و داستانک
#تمرین21 تصویر و داستانک
#تمرین22 تصویر و داستانک
#تمرین23 الله اکبر
#تمرین24 خواب آسوده
#تمرین25 داستانک مداد در ۱۸ کلمه
#تمرین26 تصویر و داستانک
#تمرین27 تصویر و داستانک
#تمرین28 تصویر و داستانک
#تمرین29 تصویر و داستانک
#تمرین30 تصویر و داستانک
#تمرین31 تصویر و داستانک
#تمرین32 جریان تحریف
#تمرین33 عروس قرآن
#تمرین34 ❌
#تمرین35 ❌
#تمرین36 آخرین حس خوب❗️
#تمرین37 تصویر و داستانک
#تمرین38 خبر خوب شهید حججی برایتان
#تمرین39 ۱۳ زن همراه امام زمان
#تمرین40 نامه به گذشته خود
#تمرین41 از زبان تخم مرغ ازدواج
#تمرین42 زوج مسیحی
#تمرین43 خاطره طنز همکلاسی مجازی
#تمرین44 داستان ۱۰۰ کلمهای
#تمرین45 شما تحت تاثیر فردی
#تمرین46 خاطره به سبک سیال
#تمرین47 سبک سیال
#تمرین48 شخصیت طنز
#تمرین49 ضرب المثل
#تمرین50 مهم؟
#تمرین51 لینکِ کجا؟
#تمرین52 طرح انیمیشن
#تمرین53 صفحه ۳۱۳ قرآن
#تمرین54 آذر سال ۵۶
#تمرین55 جمله نویسی
#تمرین56 نحو شهادتت؟
#تمرین57 صوت و داستانک
#تمرین58 حرفهای فراموش شده دعوا
#تمرین59 پاک کردن عدس امیرالمومنین
#تمرین60 داستانک
#تمرین61 اولین بار در نانوایی
#تمرین62 نماد
#تمرین63 تعجب
#تمرین64 دست خط دکتر
#تمرین65 ملاقات با امام زمان
#تمرین66 صدا و داستان
#تمرین67 محیط و داستان
#تمرین68 آیه و داستانک
#تمرین69 زندگی شهید
#تمرین70 زنی از جرهم
#تمرین71 اسرائیل و مونولوگ
#تمرین72 قهرمانی که نیست
#تمرین73 ایران
#تمرین74 فرشته و داستان
#تمرین75 تصویر و توصیف
#تمرین76 رای دادن
#تمرین77 جای خالی
#تمرین78 رای و هجوم
#تمرین79 شخصیت پردازی صدا❗️
#تمرین80 جا به جایی
#تمرین81 ۴ سال دیگر
#تمرین82 نامه به حاج احمد متوسلیان
#تمرین83 آبادان؟
#تمرین84 ۲ روز به پایان زندگی
#تمرین85 لیله المبیت، مونوعلی
#تمرین86 کلمه نویسی
#تمرین87 حضرت مسلم
#تمرین88 ضد صهیون
#تمرین89 آدم شدن
#تمرین90 ضرب المثل ترکیبی
#تمرین91 روز مباهله
#تمرین92 حدس بزنید چیست؟ بنویسید
#تمرین93 امام حسین کیست؟ برای نوجوان نویس
#تمرین94 دختر نوجوان پاکدامن
#تمرین95 نام به برگ اعظم سال ۱۴۰۴
#تمرین96 شما نارنگی هستید
#تمرین97 داستان از ۱۰ دیده، ۵شنیده و فکر در لحظه
#تمرین98 علی لندی
#تمرین99 سیال ذهن
#تمرین100 تفکر به یک فیلم و نوشتن داستان
#تمرین101 شروع داستان با یکی از جملهها
#تمرین102 خرمالو و انار
#تمرین103 آدم برفی چای دوست
#تمرین104 میزبانی از زنی مهربان
#تمرین105 کلمه بازی
#تمرین106 داستان با کلمات ۴ حرفی و۴ نقطهای
#تمرین107 مهندس کیست
#تمرین108 توصیف حسادت
#تمرین109 پنج دقیقه قبل تصادف
#تمرین110 دختر تازه مسلمان
#تمرین111 نماز آیت الله بهجت
#تمرین112 راهیان نور
#تمرین113 مهمانی از زبان مزه ها
#تمرین114 شب قدر
#تمرین115 دوست و حجاب
#تمرین116 تبلیغ حجاب
#تمرین117 روز قدس
#تمرین118 ارتداد و درمانش با دعا
#تمرین119 من حیث لا یحتسب ( خاطره)
#تمرین120 شما تازه مسلمانید( خلق موقعیت)
#تمرین121 شهید حسن صیاد خدایاری( یادداشت3جملهای)
#تمرین122 خواهرشوهر و درست کردن فلافل( راویی اول شخص)
#تمرین123 اولین چهار شنبه بعد ظهور
#تمرین124 هشتگ طرف
#تمرین125 زن و شوهر اسپانیایی در حرم
#تمرین126 روز دختر
#تمرین127 دختری در سال ۱۳۴۱
#تمرین128 کلمه نویسی | همخانواده و متضاد.
#تمرین129 تازه عروس و غذا
#تمرین130 کلمههای سه حرفی مخفف چین؟
#تمرین131 کلمهسازی و داستان نویسی
#تمرین132 ج ن ن جمله بنویسید
#تمرین133 دیالوگ پوتین
#تمرین134 پس از غدیر(ولایت)
#تمرین135 مسلمانان صبرستان، سه زاویه دید
#تمرین136 خواب، حرم حضرت رقیه، گوشواره
#تمرین137 تلظی، ماهی کوچولوی قرمز
#تمرین138 لامسه و داستانپردازی
#تمرین139 طعم و داستانپردازی
داخل کانال جست و جو کنید
باتوجه به حس و حالتان👇🏻
#تمرین1 توصیف مزه دهان
#تمرین2 توصیف حسی که جگرتان را کند
#تمرین3 توصیف پنج صدایی که میشنوید
#تمرین4 توصیف مردی عصبی
#تمرین5 شبی بیدار با چشم خیس
#تمرین6 ویرایش جمله
#تمرین7 لحظه عصبانیت
#تمرین8 بی حساب بهشت رفتن
#تمرین9 روایت در ۱۵ کلمه
#تمرین10 لبخند عصبی
#تمرین11 صد سوژه
#تمرین12 پیشنهاد اسم
#تمرین13 جزئیات تصادف در ۳۰کلمه
#تمرین14 ویرایش جمله
#تمرین15 ویرایش جمله
#تمرین16 شخصیت باحیا
#تمرین17 دفترچه شهید ۱۶ ساله
#تمرین18 کلمه نویسی
#تمرین19 توصیف عقل در کالبد انسان
#تمرین20 تصویر و داستانک
#تمرین21 تصویر و داستانک
#تمرین22 تصویر و داستانک
#تمرین23 الله اکبر
#تمرین24 خواب آسوده
#تمرین25 داستانک مداد در ۱۸ کلمه
#تمرین26 تصویر و داستانک
#تمرین27 تصویر و داستانک
#تمرین28 تصویر و داستانک
#تمرین29 تصویر و داستانک
#تمرین30 تصویر و داستانک
#تمرین31 تصویر و داستانک
#تمرین32 جریان تحریف
#تمرین33 عروس قرآن
#تمرین34 ❌
#تمرین35 ❌
#تمرین36 آخرین حس خوب❗️
#تمرین37 تصویر و داستانک
#تمرین38 خبر خوب شهید حججی برایتان
#تمرین39 ۱۳ زن همراه امام زمان
#تمرین40 نامه به گذشته خود
#تمرین41 از زبان تخم مرغ ازدواج
#تمرین42 زوج مسیحی
#تمرین43 خاطره طنز همکلاسی مجازی
#تمرین44 داستان ۱۰۰ کلمهای
#تمرین45 شما تحت تاثیر فردی
#تمرین46 خاطره به سبک سیال
#تمرین47 سبک سیال
#تمرین48 شخصیت طنز
#تمرین49 ضرب المثل
#تمرین50 مهم؟
#تمرین51 لینکِ کجا؟
#تمرین52 طرح انیمیشن
#تمرین53 صفحه ۳۱۳ قرآن
#تمرین54 آذر سال ۵۶
#تمرین55 جمله نویسی
#تمرین56 نحو شهادتت؟
#تمرین57 صوت و داستانک
#تمرین58 حرفهای فراموش شده دعوا
#تمرین59 پاک کردن عدس امیرالمومنین
#تمرین60 داستانک
#تمرین61 اولین بار در نانوایی
#تمرین62 نماد
#تمرین63 تعجب
#تمرین64 دست خط دکتر
#تمرین65 ملاقات با امام زمان
#تمرین66 صدا و داستان
#تمرین67 محیط و داستان
#تمرین68 آیه و داستانک
#تمرین69 زندگی شهید
#تمرین70 زنی از جرهم
#تمرین71 اسرائیل و مونولوگ
#تمرین72 قهرمانی که نیست
#تمرین73 ایران
#تمرین74 فرشته و داستان
#تمرین75 تصویر و توصیف
#تمرین76 رای دادن
#تمرین77 جای خالی
#تمرین78 رای و هجوم
#تمرین79 شخصیت پردازی صدا❗️
#تمرین80 جا به جایی
#تمرین81 ۴ سال دیگر
#تمرین82 نامه به حاج احمد متوسلیان
#تمرین83 آبادان؟
#تمرین84 ۲ روز به پایان زندگی
#تمرین85 لیله المبیت، مونوعلی
#تمرین86 کلمه نویسی
#تمرین87 حضرت مسلم
#تمرین88 ضد صهیون
#تمرین89 آدم شدن
#تمرین90 ضرب المثل ترکیبی
#تمرین91 روز مباهله
#تمرین92 حدس بزنید چیست؟ بنویسید
#تمرین93 امام حسین کیست؟ برای نوجوان نویس
#تمرین94 دختر نوجوان پاکدامن
#تمرین95 نام به برگ اعظم سال ۱۴۰۴
#تمرین96 شما نارنگی هستید
#تمرین97 داستان از ۱۰ دیده، ۵شنیده و فکر در لحظه
#تمرین98 علی لندی
#تمرین99 سیال ذهن
#تمرین100 تفکر به یک فیلم و نوشتن داستان
#تمرین101 شروع داستان با یکی از جملهها
#تمرین102 خرمالو و انار
#تمرین103 آدم برفی چای دوست
#تمرین104 میزبانی از زنی مهربان
#تمرین105 کلمه بازی
#تمرین106 داستان با کلمات ۴ حرفی و۴ نقطهای
#تمرین107 مهندس کیست
#تمرین108 توصیف حسادت
#تمرین109 پنج دقیقه قبل تصادف
#تمرین110 دختر تازه مسلمان
#تمرین111 نماز آیت الله بهجت
#تمرین112 راهیان نور
#تمرین113 مهمانی از زبان مزه ها
#تمرین114 شب قدر
#تمرین115 دوست و حجاب
#تمرین116 تبلیغ حجاب
#تمرین117 روز قدس
#تمرین118 ارتداد و درمانش با دعا
#تمرین119 من حیث لا یحتسب ( خاطره)
#تمرین120 شما تازه مسلمانید( خلق موقعیت)
#تمرین121 شهید حسن صیاد خدایاری( یادداشت3جملهای)
#تمرین122 خواهرشوهر و درست کردن فلافل( راویی اول شخص)
#تمرین123 اولین چهار شنبه بعد ظهور
#تمرین124 هشتگ طرف
#تمرین125 زن و شوهر اسپانیایی در حرم
#تمرین126 روز دختر
#تمرین127 دختری در سال ۱۳۴۱
#تمرین128 کلمه نویسی | همخانواده و متضاد.
#تمرین129 تازه عروس و غذا
#تمرین130 کلمههای سه حرفی مخفف چین؟
#تمرین131 کلمهسازی و داستان نویسی
#تمرین132 ج ن ن جمله بنویسید
#تمرین133 دیالوگ پوتین
#تمرین134 پس از غدیر(ولایت)
#تمرین135 مسلمانان صبرستان، سه زاویه دید
#تمرین136 خواب، حرم حضرت رقیه، گوشواره
#تمرین137 تلظی، ماهی کوچولوی قرمز
#تمرین138 لامسه و داستانپردازی
#تمرین139 طعم و داستانپردازی
#تمرین140 تصور عاقبت اعتیاد به فضای مجازی
#تمرین141 تصور، خانواده، عذر خواهی
#تمرین142 بیماری، کربلا، اربعین
#تمرین143 هالیوود
#تمرین144 ایرانی آمریکا نشین
#تمرین145 ادامهاش با شما...
#تمرین146 من یک دخترِ...
#تمرین147 اغتشاش
#تمرین148 بر میگردد به ان روز که تنها بودم...
#تمرین149 با توجه به متن زندگیتان را تعریف کنید
#تمرین150 با توجه به متن بنویسید
#تمرین151 تکرار
#تمرین152 اشتراک لفظی
#تمرین153 دوست پروانه