eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
4.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
209 ویدیو
37 فایل
#الهی‌به‌دماءشهدائناعجل‌لولیک‌الفرج . . . . 💚ن‍اشناسم‍ون https://daigo.ir/secret/4363844303 🤍لیست‌رمان‌هامون https://eitaa.com/asheghane_mazhabii/32344 ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۲۸♡ درحال‌بارگذاری...
مشاهده در ایتا
دانلود
📜وصیتنامه شهید محمدحسین حمزه📜 با سلام خدمت کسانیکه وصیت نامه این حقیر را می خوانند... این وصیت نامه را می نویسم چراکه یک مسلمان و مومن واقعی باید همانند بزرگان دین به فکر آخرت خویش باشد و از یاد مرگ غافل نباشد 🌷و وصیت نامه و کفنش آماده باشد.🌷 نمی دانم زمانی که این وصیت نامه به دستتان می رسد... در چه حالی هستید ولی خواهش می کنم 👈قبل از هرکاری👉 برای اینجانب . 🌷🌷🌷 پدر و مادر عزیزم... که خداوند شما را کند و باشید و سالهای سال در کنار هم به خوشی زندگی کنید و خدا را شکر می کنم بعد از خودش و ائمه ، شما را اینجانب قرار داد تا در زندگی موفق باشم و هر آنچه که دارم از شما عزیزان است. 🌸پدر عزیزم🌸 شرمنده که اینگونه وصیت می کنم ولی خودتان به این حقیر آموختید که در بیاورم و حتی مال و مصرف نکنم و را رعایت کنم. خدا را شکر که از مال دنیا مقدار کمی به ما رسید که تا جایی که توانستم هرسال آن را حساب کرده ام و حساب آن را همسر عزیزم دارد.👉 🌸و به دوستان و عزیزان همکار🌸.... توصیه می کنم که در خود کوتاهی نکنند و وقتی هم بدهید چراکه این مال به صورت در دست شما قرار گرفته و اگر این امانت الهی را بازنگردانید بدانید که پشیمان می شوید و حتی در زمان🌤 حضرت ولی عصر 🌤اول از سوال می کنند. و اما بدانید.... 🌸ای فرزندانم🌸 محمد محسن و زینب گلم ( البته شاید سومی هم در راه باشد و من بی خبر ) که می خواهد شما را کند وارد می شود؛ باشید که که فراهم می کند نشوید... چراکه می خواهد👉👇 ❌اول را از جدا کند ❌و بعد دینتان را ❌در آخر هم را ؛ 👈پس خودتان را با سلاح تقویت کنید و به این سلاح کمک بخواهید و در راه حرکت کنید و باشید. منبع؛ http://modafeharam.tstabriz.ir/?p=1420 🌷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
📜وصیت نامه ی خواندنی از شهید مدافع حرم 👣عبدالمهدی کاظمی👣📜 💫خداوند رستگاری را برای کسانی می داند.. که خود را کرده باشند و را به پیموده و و را پایه ریزی کنند.💫 بسم الله الرحمن الرحیم و اما سخن و توصیه های خود به 🌸برادران وخواهران:🌸 ✅1- در سوره اعلی آیه «قد افلح من تزکی» خداوند رستگاری را برای کسانی می داند که نفس خود را پاک کرده باشند و راه حق را به درستی پیموده و خانواده و جامعه را بر محوراخلاق پایه ریزی کنند. ✅2- همواره باید 👂گوشهایتان شنوا و چشمانی👀 بصیر و بینا داشته باشید که اگر این چنین شد_هیچوقت_گمراه نخواهید شد. ✅3- همیشه حق و باطل در پیکار و جنگند و حق را و کنید و از روی گردان باشید. 👈این است که باید در خود کنید تا این دو نشوند و به وجود نیاید.👉 🔍در فتنه های آخر زمان و فتنه های سال 78 و88 با اینکه افراد خوبی نیز بوده اند ولی به دلیل گمراه میشوند و خود را از صف مردم و ولی فقیه جدا میکنند و تنها و نصیب آنها می شود ✅4- در آیات قرآن کنید و به فرامین آن نمایید. ✅5- یکی از گناهان بزرگ در اسلام است و عقلا و شرعا گناهی بزرگتر از ظلم وجود ندارد که ظلم به بندگان خدای متعال را ظلم به نامیده اند و همین جا ذکر میکنم که اگر به کسی ظلم کرده ام و خود نیز از آن آگاهی ندارم میکنم و عاجزانه درخواست دارم که این حقیر راعفو کنید. ✅6- در سفارش به به آیات قرآن اشاره میکنیم که خداوند فرمود "بالوالدین احسانا فلا تقل لهما اف" حتی به پدر و مادر خود اف نگویید. ✅7- سفارش میکنم همه ی شما را به و به چرا که نماز ساده ترین و زیبا ترین رابطه ی انسان با خداست که در تمام ادیان آسمانی بوده است. منبع؛ http://defapress.ir/fa/news/86560/ ایت_بفرما.... 📜 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
✨یڪ جلوه ز نور اهلبیٺ اسٺ ✨ٺڪبیر سرور اهلبیٺ اسٺ... ✨بنـــــامـ خدایی ڪہ اهلبیٺش را افرید 🎩رمان 💞 قسمت ۶۹ از بیمارستان به امین تماس گرفتند.. نماز تمام شد..اما هنوز مراسم شروع نشده بود.. علی در آغوش مادرنرجس در قسمت خواهران بود.. امین به مادر نرجس زنگ زد.. خبر را گفت.. مادر نرجس علی را به دست زهرا خانم و سمیه سپرد.. از ورودی خواهران بیرون آمد..امین در ماشینش منتظر بود..مادر نرجس سوار شد.. و سریعا به سمت بیمارستان حرکت کرد.. تمام راهرو بیمارستان را.. امین میدوید.. به ایستگاه پرستاری رسید.. هنوز نام نرجس را به پرستار نگفته بود..که خانم دکتر.. از بخش مراقبت‌های ویژه بیرون آمد.. با لبخند به سمت امین آمد.. _تبریک میگم بهتون.. خانمتون بهوش اومد.. امین مشتاق گفت _میتونم ببینمش.؟ _الان نه.! به بخش که منتقل شد..مشکلی نداره.! خانم دکتر.. به سمت ایستگاه پرستاری رفت.. خودکارش را از جیب روپوشش درآورد.. نسخه را نوشت.. مهر کرد.. و به امین داد.. _هرچه زودتر داروهاش رو بگیرید.. البته داروخونه اینجا نداره! باید از بیرون تهیه کنین.. مادرنرجس.. با لبخند روی صندلی نشست.. دستش را به آسمان برد و خدا را شکر میکرد..امین کنارش رفت.. _نسخه رو بده به من بگیرم مادر.! _نه مادرجون خودم میگیرم..شما... حرفش نیمه تمام ماند.. صدای ویبره گوشی امین بلند شد.. امین نگاهی به گوشی اش کرد.. رو به مادر نرجس.. ببخشیدی گفت و از بخش بیرون رفت.. حسین اقا بود.. بلند حرف میزد.. بخاطر مراسم صدا به صدا نمیرسید.. _خب چیشد امین.. چه خبر.! _خبر خوش عمو.. نرجس بهوش اومده.. دکمه آسانسور را زد.. طاقت ایستادن به انتظار اسانسور را نداشت..از راه پله.. پله ها را دوتا یکی پایین میرفت.. _فقط باباجون رو شما بهش خبر بدید.. من دارم میرم.. داروهای نرجس رو بگیرم.. تند تند حرف میزد.. به حیاط بیمارستان رسید.. خیلی ذوق و شوق داشت.. بلند قدم هایش را برمیداشت.. حسین اقا دلش را قرص کرد.. که نگران هیچ چیز نباشد.. و فقط توکل کند..چه خوب حرف های عمو حسینش آرام و قرار را به دلش برگردانده بود.. جمعیت خیلی زیادی.. وارد مسجد میشدند.. موج جمعیت اجازه نمیداد به راحتی وارد و یا خارج شوند.. اقاسید.. از میگفت.. از ..که حتی توفیق را از آدمی میگیرد.. عباس گوشه مسجد.. دست به سینه.. به دیوار تکیه زده بود.. حالا دیگر جملات اقاسید را خوب میفهمید.. کلمه .. مثل ناقوس در گوشش مینواخت.. آرام قطره مرواریدی میان محاسنش.. راه خود را پیدا کرده بودند.. اقاسید هرچه بیشتر میگفت.. عباس را بیشتر و میساخت.. باید تمام حقوق را .. سامیار، فرهاد، نیما... موکت ها را تند تند پهن میکردند..فکر نمیکردند.. امشب این همه جمعیت را اینجا ببینند.. حتی از محله های دیگر هم.. به اینجا آمده بودند..شور و حرارتی را.. امام حسین(ع) در دلها انداخته بود.. که اصلا خاموش شدنی نبود..بیشتر از هزار نفر جمعیت روی موکت ها نشسته بودند.. تمام خیابان های اطراف مملو از جمعیت و ماشین شده بود.. اقاسید میگفت.. از ایمان، و امام.. از حتی در وقت و سختی.. نرجس را وارد بخش کردند.. مادرنرجس پشت سرشان وارد اتاق شد.. با کمک پرستاران.. او را روی تخت گذاشتند.. پرستاری همه چیز را چک کرد.. و با لبخند بیرون رفتند.. مادرنرجس بالای سر دخترش رفت.. لبخند مطمئنی زد.. اما نرجس به دلیل تاثیر داروها.. خواب بود.. در خیابان بیرون از بیمارستان.. دسته های زنجیر زنی عبور می‌کردند.. و صدای دلنواز مداحی، طبل و زنجیرزنی حال و هوای بیمارستان را حسینی کرده بود.. مادرنرجس کنار پنجره رفت.. به زنجیر زنان و جمعیتی که درخیابان بود نگاه کرد.. همراه با مداح و زنجیر زنان، میخواند.. سینه میزد و گریه میکرد.. 🎤حاج یونس نمیگذاشت.. که عباس وسط بایستد..و میانداری کند.. اما قبول نکرد.. احدی حریفش نمیشد.. که او میاندار نباشد.. آن هم بخاطر شرایط جسمی اش.. از ابتدای مجلس لحظه ای خشک نمیشد.. حاجی دیگر مناجات نخواند.. را بی پرده شروع کرد.. دیگر بی ملاحظه میگفت..از اقا صاحب الزمان(عج) پوزش طلبید..به سر و سینه خود میزد.. میگفت و تصویرسازی میکرد.. از سادات عذرخواهی میکرد..و از خواند.. فرازی از را که خواند..صدای زجه ها و ناله های همه بلند بود.. 💞ادامه دارد... ✨https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🎩 اثــرے از؛✍ بانو خادم کوی یار ✨✨✨✨✨✨✨✨