eitaa logo
آیات غمزه
908 دنبال‌کننده
40 عکس
1 ویدیو
0 فایل
صفحه ی رسمی سایت آیات غمزه در شبکه اجتماعی ایتا ارتباط با مدیر: @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم می‌خواست باشم راهی دشت جنون من هم گل سرخی کنار لاله‌های واژگون من هم بگو نام مرا در زمره‌ی عشاق بنویسند که خوردم خون دل‌ها بیستون در بیستون من هم چه شد عطر تنت؟ پیراهنت را بادها بردند رهایم کن که شیون سر دهم در سووشون من هم هلا چاووش خوانان در غم گل نوحه خوان باشید که امشب خون ببارم با نوای ارغنون من هم پس از کوچ غم انگیز تو هر شب خلوتی دارم میان خیمه انا الیه راجعون من هم @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245371
آسمان بی‌شک پر از تکبیره الاحرام اوست غم همیشه تشنه‌ی دریای ناآرام اوست اوج تفسیر تمام آیه‌های عاشقی در میان خطبه‌های کربلا تا شام اوست مثل نام مرتضی بعد از پیمبر دیده‌ام هر کجا نام حسین آمد، پس از آن نام اوست چشم هایش هیچ چیزی غیر زیبایی ندید ما رأیت... اولین و آخرین پیغام اوست شیعه بی‌تردید بی‌زینب به پایان می‌رسید در دل ایمانی اگر داریم از اسلام اوست از نجف تا کربلا موکب به موکب می‌روم هر کجا پا می‌گذارم سفره‌ی اکرام اوست کربلا پایان پرچم داری زینب نبود تازه‌ این آغاز ختم سوره‌ی انعام اوست سلام الله علیها @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245372/
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی تمامِ مردمِ ایران سرِ خوانِ شما هستند که هم شیراز، هم قم، هم خراسان را دعا کردی اثر کرده دعایت در زنی آوازه‌خوان حتی و این یعنی تمامِ روسیاهان را دعا کردی مبادا آن که دِینی باشد از زنجیر بر دوشت غل و زنجیر را، دیوارِ زندان را دعا کردی به ضربِ تازیانه روزه‌ات را باز‌ می‌کردند تو اما قبلِ افطارت نگهبان را دعا کردی علیه السلام @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245373
یک شب به ھوای طلب فوت و فن شعر ِ رفتم شب شعری من استاد ندیده تا اینکه از این راه شود شعر تَر من مطلوب دل و دیده اصحاب جریده دیدم چه مراعات نظیری ست در آنجا داخل شدم و حیرت من گشت عدیده مردان ھمگی پاچه ی شلوار تفنگی ...زن ھا ھمگی مانتوی پندار دریده من غرق تفکر شده بودم که به ناگاه آھو بره ای ھمچو گل شاخه بریده با نیت بد زد به دلم چشمک نابی گفتم: برو ای شاعره ی خیر ندیده از سوی دگر ھلھله برخاست به ناگاه گفتم چه شده؟ – حضرت استاد رسیده آمد به جلو البته بر دوش مریدان استاد که در نوع خودش بود پدیده از مرتبه ی زلف زده طعنه به گوریل پیش از جلسه شصت گرم شیره کشیده می شد به یقین گفت که در مملکت شعر یک تپه نمانده است که بر آن نپریده!! القصه نشستیم در ان جمع، ولیکن زان خیل ندیدیم کسی صاحب ایده ترس من از این بود و یقین داشتم این را کاین عقده بدل می شود آخر به عقیده از آن طرف محفل یکدفعه به پا خاست قرتی بچه ای لاغرک و رنگ پریده مویش فشن و دور سرش را زده با تیغ چون مرتع سبزی که در آن گاو، چریده! بالای تریبون شد و آنگاه چنین خواند: طرفه غزلی (گرچه خودش گفت: قصیده!) ”ای یار وفا کرده و پیوند بریده این بود وفاداری و عھد تو ندیده؟ در کوی تو معروفم و از روی تو محروم گرگ دھن آلوده ی یوسف ندریده“ من داد زدم: آی عمو شعر ز سعدی ست پیچید به خود مثل یکی مارگزیده: گفتا که شکایت کنم از دزدی سعدی! بر صورت او ھم بزنم چند کشیده گفتم: دھدت عقل، خدا، زد به ملاجم ”رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده! @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245374/
رسیدم دوباره به درگاه شاهی چه شاهی که دارد ز شاهان سپاهی فلک آستانی ملک پاسبانی ضمان کارگاهی جنان بارگاهی سلام ای غریبی که در صبح محشر ندارم به جز مُهر مِهرت گواهی خیالت به سر خون هجرت به گردن به شوق تو کردم چه شال و کلاهی شلوغ است دورت ولی شد فراهم عجب خلوتی خلوت دلبخواهی چو آیینه از بس که دل نازکی تو توان تا حریمت رسیدن به آهی تو آیینه آیینه نوری و نوری تو مهری چه مهری تو ماهی چه ماهی تو را مهر گفتم؟ تو را ماه خواندم؟ عجب کسر شأنی عجب اشتباهی که مهر است در محضرت مرده شمعی که ماه است پیش رخت روسیاهی گرفته ست خورشید اذن دمیدن ز نقاره خانه دم هر پگاهی تویی شرط توحید و بی تو یقینا همه نیست توحید جز لاإلهی اگر ابر لطفت به محشر ببارد نماند ثوابی نماند گناهی به لطف تو کاه ثواب است کوهی به بذل تو کوه گناه است کاهی لب دره ی نفس لغزیده پایم نگه دار دست مرا با نگاهی منم آن گنهکار امیدواری که دارد ز لطف تو پشت و پناهی ندانم چگونه برآیم ز شکرش اگر راه دادی مرا گاه گاهی الهی مرا از حریمش مکن دور مرا از حریمش مکن دور الهی @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245376
فتنه این بار هم از شام به راه افتاده ست کفر در هیئت اسلام به راه افتاده ست علم آل سعود است به نام اسلام فتنه ی عاد و ثمود است به نام اسلام نهروان است و خوارج غم ایمان دارند بر سر نیزه ببینید که قرآن دارند باز هم وهم فتوحات به عزم حرم است نفحات همه ما سهم فصوص الحکم است باز از چشمه ی تاریخ جنون می جوشد هند تا اندلس از غلغله خون می جوشد سالها وعده ی منصور به خود می دادیم مژده ی آمدن نور به خود می دادیم بس که بر همت ما تیر شب خیره نشست سال ها قامت ما زیر شب تیره نشست ببری از بنگال هویدا نشده ست آتشی در نفس قوال پیدا نشده ست غزل خسرو در انجمنی غالب نیست سخن بیدل اگر هست کسی طالب نیست شور ققنوسی ما بال دگر می خواهد امت واحده اقبال دگر می خواهد فارسی حلقه ی پیوند خداجویان است همچو خورشید در آفاق جهان تابان است شمع اقبال برافروختنی خواهد شد شعر ابریشم کشمیر غنی خواهد شد موجی از آتش و آواز به پا می خیزد شرق از خواب قرون باز به پا می خیزد بانگ توحیدی بیداری امت از نو در دل پیر و جوان شوق شهادت از نو ولی است آن که در این معرکه حجت دارد علی است آنکه به ما حکم ولایت دارد به جهان نام امین ولوله می اندازد به تن و جان زمین زلزله می اندازد پیر ما پرچم توحید به دست آمده است بر صف لشکر کفار شکست آمده است @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245377
اهل مسجد شده ام جام پیاپی بفروشم ایستگاه صلواتی بزنم می بفروشم اهل مسجد شده ام گرمی مردادی خود را به تن لاغر و سرمازده ی دی بفروشم چشم در چشم خدا یک دهن آواز بخوانم به شبانان برانگیخته اش نی بفروشم هان به آن پیرزن خسته بگو پیش بیاید آمدم یوسف خود را به زر وی بفروشم اربعین است خمم را سر بازار بیارم اگر امروز تقلا نکنم کی بفروشم؟ بد به حال من اگر تشنگی کرببلا را به سرافکندگی سلطنت ری بفروشم @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245378
گر نباشد عشق دنیا جای تنگی بیش نیست بیستون بی تیشه ی فرهاد سنگی بیش نیست چرخ این نه آسیا از اشک ما در گردش است بعد عشاق این جهان جز آب و رنگی بیش نیست هر قدم سنگ عدم افتاده پیش پای عیش در مسیر زندگی تیمور، لنگی بیش نیست یوسف از دامان پاکش حبس و زندان دیده است کام یونس از جهان کام نهنگی بیش نیست پیرهن چون پاره شد بویش به کنعان می رسد غنچه قبل از وا شدن زندان رنگی بیش نیست چشم وا کردیم و عمر آمد به سر همچون حباب از نبودن تا فنا دنیا درنگی بیش نیست @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245379/
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده یک خاطره، انسانِ فراموش شده در خانه، جماعتی پی معجزه‌ها بر طاقچه، قرآن فراموش شده :: در این همه رنگ، آنچه می خواهی نیست در این همه راه، غیر گمراهی نیست در شهر خیابان به خیابان گشتم آنقدر که آگهی ست آگاهی نیست :: در اوج، خدا را سر ساعت خواندند ما را به تماشای قیامت خواندند از کوچ پرندگان سخن گفتی و من دیدم که نمازی به جماعت خواندند :: آن مست همیشه با حیا چشم تو بود آن آینه ی رو به خدا چشم تو بود دنیا همه شعر است به چشمم اما شعری که تکان داد مرا چشم تو بود :: ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند.. @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245380
جهانیان همه نقش اند و نقش جان زهراست جهان سراب فنا جان جاودان زهراست نشان مجو ز مزار حقیقت ازلی چرا که در دو جهان شان بی نشان زهراست ز خاک تیره نشان خدا چه می جویی برون ز وهم تو وین تیره خاکدان زهراست به خاندان محمد که عین توحیدند چو نیک درنگری راز خاندان زهراست قسم که جان محمد که ذات پاک علی ست بهشت آینه ی باغ بی خزان زهراست یگانگی ست اساس وجود غیب و شهود یگانه بینی اگر هست بی گمان زهراست یگانه بینِ یگانه ست آفریننده یگانه ای که طلب می کنی همان زهراست ظهور مطلق انسان کامل است علی ولی به جان علی شاه لامکان زهراست @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245381
این پرچمی که در همه عالم سرآمد است از انقلاب کاوه ی آهنگر آمده ست از گرگ و میش مبهم اسطوره های دور از روشن حماسه ی این کشور آمده ست در دست های رستم دستان در اهتزاز بر شانه ی سیاوش از آتش درآمده ست با سرخِ لعل و سبزِ زمرد، سپیدِ دُر در جلوه زار عشق به صد زیور آمده ست خون دل از خیانت تاریخ خورده است از خاک و خون و خنجر و خاکستر آمده ست از آتش تو نیست هراسش که بارها ققنوس وار از دل اتش برآمده ست در موج خیز حادثه افتاده است و باز خیزان به عزم معرکه ای دیگر آمده ست تنها نه با موالی مختار بوده است هر جای در حمایت حق با سر آمده ست با سربه دارها به سر دار رفته است چنگیز در برابر او مضطر آمده ست گاهی برای قوت قلب رئیسعلی در رزمگاه دشمن افسونگر آمده ست گاهی انیس جنگلیان بوده است و گاه مشروطه خواه را علَم لشکر آمده ست حبل المتین وحدت مستضعفان شده ست آیینه دار هیمنه ی رهبر آمده ست در جبهه تیر و ترکش و خمپاره خورده است شب زنده دار خلوت همسنگر آمده ست گاهی شده ست زینت تابوت لاله ای با عطر و بوی دسته گلی پرپر آمده ست چون بیرقی که در کف سردار کربلاست گاهی مدافع حرم حیدر آمده ست زخم سنان دشمن و زخم زبان دوست از هر طرف به پیکر او خنجر آمده ست با این همه همیشه سرافراز و پایدار در اهتزاز بر سر این کشور آمده ست @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245384/
شد فاطمه در عالم اعلا متجلی از فاطمه شد نور به هر جا متجلی یا فاتح و یا فاطر و یا فاطمه آمد این گونه شد آیینه ی اسما متجلی از شوق مشرف شدنش بر کره ی خاک آدم متحول شد و حوّا متجلی شیث آمد و نوح آمد و هود آمد و ادریس عیسی متولد شد و موسی متجلی در تیره ی توحیدی سادات قریشی عشق آمد و شد سید بطحا متجلی در سوره ی مکی مدنی های مقدس کوثر متلألئ شد و طاها متجلی در کعبه علی آمد و دیدند ملائک زهراست در این آیه ی عظمی متجلی چل روز محمد به حرا رفت و دعا کرد تا اینکه شود چهره ی زهرا متجلی شب های یتیمی محمد به سر آمد شد آمنه در ام ابیها متجلی از فاطمه انوار کثیری جریان یافت از فاطمه شد این همه دنیا متجلی در امر فرج اذن دهد مادر سادات آن گاه شود روی مسیحا متجلی فردای زمین هیمنه ی فاطمیون است آنجا که شود یوسف زهرا متجلی @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245385
سلام بر رمضان و طلوع ماه تمامش هزار بار درود و هزار بار سلامش سلام ما به شهیدان شعر در شب دیدار علی الخصوص به شوریدگان دعوت عامش سلام ما به حسن آن شهید حسن و کرامت که دست فتنه سرانجام زهر ریخت به کامش سلام ما به حسن آن که روشنان دو عالم هماره سکه ی خورشید می زنند به نامش سلام ما به شهیدی که از عشیره ی شعر است گشوده ایم همه روزه را به شهد کلامش در این زمانه ی دشوار در کنار علی باش به غیر خون جگر هر که هر چه خورده حرامش @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245386
سلام بر شب زیبای قدر تا سحرش قطار باغ بهشت است و باز مانده درش به سمت و سوی دلم آمده ست و سوزنبان فرشته ای ست که قرآن گرفته روی سرش صدا از آینه و سنگ در نمی آید کسی که غرق تو باشد نمی رسد خبرش شبی ست روز تر از صد هزار سال و دریغ از این دلی که در این شب شکسته بال و پرش سیاه نامه تر از خود... تو آبرو دادی خودت مریز، خودت جمع کن، خودت بخرش بگیر دست زمین را، زمانه ی تلخی ست ببر زمین و زمان را به سمت خوب ترش کجاست آن که به تقدیر خلق آگاه است سلام و عرض ارادت،به ساحت نظرش مسافران قطار بهشت در شب قدر دعا کنید که او باز گردد از سفرش @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/96856/categoryId/460
کو شب قدر که قرآن به سر از تنگ دلی هی بگویم بعَلیّ ٍ بعلیّ ٍ بعلی مطلعُ الفجر شب قدر، سلام تو خوش است اُدخلوها بسلام ٍ ابدی ٍ ازلی اولین پرسش میثاق ازل را تو بپرس تا الستانه و مستانه بگوییم بلی همه قدقامتیان را به تماشا بنشان تا مؤذن بدهد مژدۀ خیر العملی کسی آن سوی حسینیّه نشسته است هنوز همه رفتند، شب قدر تمام است؛ ولی- باز قرآن به سرش دارد و هی می گوید بحسین بن علی ٍ بحسین بن علی @ayateghamze
امام، رو به رهایی... عمامه روی زمین قیامتی شد -بعد از اقامه- روی زمین خطوط آخر نهج البلاغه ریخت به خاک چکید خون خدا در ادامه روی زمین ... خودت بگو، به که دل خوش کنند بعد از تو گرسنگان «حجاز» و «یمامه» روی زمین* زمان به خواب ببیند که باز امیرانی رقم زنند به رسم تو نامه روی زمین: «مرا بس است همین یک دو قرص نان ز جهان مرا بس است همین یک دو جامه روی زمین...»** تو رفته ای و زمین مانده است و ما اینک و میزهای پُر از بخشنامه ... روی زمین! ا *«هیهات اگر طمع، مرا به گزیدن خوردنی ها کشاند، در حالی که شاید در حجاز یا یمامه گرسنه ای حسرت گرده نانی برد و یا وعده ای سیر نخورد.»(نهج البلاغه، نامه45) ** «بدانید که امام شما از دنیایش به دو جامه فرسوده و دو قرص نان بسنده کرده است»(نهج البلاغه، نامه45) از: بی خوابی عمیق @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/400
دلی داشتم، شانه‌برشانه رفت دریغا که خورشید این خانه رفت دریغا از آن شور شیرین، دریغ از این‌جا، از این داغ سنگین، دریغ از این‌جا که غم روی غم می‌رود و اندوه و دریا به هم می‌رسد از این‌جا که کوه است و پژواک غم و جنگل که سر برده در لاک غم از این‌جا که از سینه خون می‌رود و ماتم ستون در ستون می‌رود از این‌جا که قامت، دوتا کرده‌ام خبر را لباس عزا کرده‌ام خبر، فرصت تیغ با سینه بود خبر، پتک سنگین در آیینه بود خبر آمد و هر چه بر پا شکست خبر آمد و پشت دریا شکست خبر، تیشه بر ریشة جان گرفت خبر، از دلم بود و باران گرفت خبر آمد و چشم این خانه رفت دلی داشتم شانه‌برشانه رفت دلم رفت و شیون تماشایی است و دیگر غم این‌جا، غم این‌جایی است غم و غربت و من به هم آمدند شب و شهر و شیون به هم آمدند در این شور و شیون کسی گم شده است و در سینة من کسی گم شده است دریغا ستون‌های این سینه سوخت و یک شهر در سوگ آیینه سوخت بیا سوز ماتم که می‌خواهمت خرابم کن ای غم که می‌خواهمت خرابم کن ای غم، که بارانی‌ام سزاوار آوار و ویرانی‌ام خرابم کن امشب شکستن سزاست غریبانه با غم نشستن سزاست سزاوار دردم؛ صدایم کنید به دردآشنا، آشنایم کنید به آنان که شیپور شیون زدند خبر را چون آتش به خرمن زدند به آنان که کاری گران کرده‌اند و بر شانه تشییع جان کرده‌اند به آنان که در خود خجل مانده‌اند به آنان که در سوگ دل مانده‌اند به آنان که آیینه گم کرده‌اند و خورشید در سینه گم کرده‌اند به آنان که بی‌گاه پژمرده‌اند و بر شانه چشم مرا برده‌اند نمی بینم او را، خدایا کجاست؟ و آن چشم محراب و معنا کجاست؟ خبر آمد و چشم این خانه رفت دلی داشتم شانه‌برشانه رفت از:سوگنامه امام @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/237041/categoryId/579/
کجاست آنکه نشان نجابت قم بود کجاست آنکه دلش جانماز مردم بود ضریح چشم عقیقش صفای رویا داشت درست مثل غروب گرفتۀ قم بود خروش بود، خروشی پر از تغزل بود سکوت بود، سکوتی پر از تلاطم بود فرشته‌های خدا شرمگین او بودند و او میان همین پابرهنه‌ها گم بود به چشم آینه رنگین کمان عاطفه بود به قلب صاعقه‌ها دشنۀ تهاجم بود کجاست سید سبزی که روح باران داشت بهار سبزی بذری بلوغ مردم بود اگرچه باغ نگاهش تب شقایق داشت دلش به خرمی خوشه‌های گندم بود در التهاب نفس‌گیر، در کویر سکوت به گوش خسته‌دلان جاری ترنم بود میان سفرۀ درویشی تواضع او همیشه نان صفا پونۀ تبسم بود فدای معرفت فصلها که ملتهبند ز هُرم سوگ بهاری که فصل پنجم بود عرق نشسته به پیشانی غزل از شرم دگر مپرس که این شرم، شعر چندم بود از:سوگنامه @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/237037/categoryId/579/
زنده‌تر از تو كسي نيست چرا گريه كنيم؟ مرگ‌مان باد و مباد آن ‌كه تو را گريه كنيم هفت پشتِ عطش از نام زلالت لرزيد ما كه باشيم كه در سوگِ شما گريه كنيم رفتنت آينه آمدنت بود ببخش شب ميلادِ تو تلخ است كه ما گريه كنيم ما به جسمِ شهدا گريه نكرديم مگر مي‌توانيم به جانِ شهدا گريه كنيم؟ گوشِ جان باز به فتوايِ تو داريم بگو با چنين حال بميريم و يا گريه كنيم؟ اي تو با لهجه خورشيد سراينده ما ما تو را با چه زباني به خدا گريه كنيم؟ آسمانا! همه ابريم گره خورده به هم سر به دامان كدام عقده‌گشا گريه كنيم؟ باغبانا! ز تو و چشم تو آموخته‌ايم كه به جانْ تشنگي باغچه‌ها گريه كنيم @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/31369/categoryId/579/
دل من! در هوای مولا باش یار بی‌ادعای مولا باش گر نشد یاورش شوی همه عمر گاه گاهی برای مولا باش به گدایی تو هر کجا رفتی یک سحر هم گدای مولا باش دست من! دست‌گیر مردم باش پینه‌ی دست‌های مولا باش پهن کن سفره‌ای برای یتیم مستمند دعای مولا باش پا به پایش اگر نشد بروی لاأقل ردپای مولا باش جان من! تا که در بدن هستی باش اما فدای مولا باش ای نَفَس! می‌روی به سینه برو چون برآیی صدای مولا باش از یمن، از دمشق و غزه بگو شیعه‌ی زخم‌های مولا باش خار در چشم‌های مولا بود چشم من! در عزای مولا باش... از: حسن یوسف @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/209531/categoryId/123
ما شیعه ی توایم دل شادمان بده ویران شدیم خانه ی آبادمان بده حاکم تویی حکومت دلها به دست توست شاهد تویی مشاهده را یادمان بده ما دانه های باغ بهار آور توایم یک دم عنایتی کن و بربادمان بده شور ابوذر و دل سلمانمان ببخش ایمان مالک و غم مقدادمان بده هر سو سقیفه ای ست که بیداد می کند تا کی سکوت ؟ جرأت فریادمان بده @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/242948/categoryId/123/
زیارت کردمت دریای من!با چادر آبی اگر در عکسها افتاده ام چون رود بی تابی زیارت کردمت با گریه بر آن لحظه هایی که دوان هستند دنبال ردایت چند مرغابی چه چیزی از سفر در عمق اقیانوس زیباتر؟ برای قصه ی ماهی_سیاه تلخ تنگابی ببخش ای شاه اگر من_این گدای مست شیرین عقل_ نمیجویم برای گفتگویت هیچ آدابی :: شب است و مرغ حق آواز سر داده است با یادت: جهان خسته است از دست ترازوهای قلابی چه می ماند کنار عدلت از قانون کشورها به جز لوحی گلی تر از قوانین حمورابی :: زیارت کردمت یک روز از نزدیک از نزدیک تو ای صحن و سرای آسمانی که در این قابی از: باران پس از برف @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/209860/categoryId/123/
#محمدحسین_ملکیان رضا جان است شاه مردم ایران رضاخان نه @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/242799
این جنگ از اول هم سیاسی بود فرقی نخواهد داشت آن یا این هر روز دارد جهل یک عده تومان مان را می کشد پایین در باور قول و قرار کذب ما ملتی همواره در صدریم کار از هویدا بر نمی آید تا ما هوادار بنی صدریم دست طمع آمد بلندم کرد از جام، تا برجام بنشیند محکم نشستم پای ایمانم تا ننگ جای نام بنشیند؟ هر روز ریش حقه یک رنگ است هر کس عبا پوشید مولا نیست گفتیم و یک عده نفهمیدند شیخ الریا شیخ الرعایا نیست رفتیم و رفتیم و نفهمیدیم ریگ درشتی توی کفش ماست در خود نریز اینقدر بغض ات را این حاصل جیغ بنفش ماست تعطیل شد دکان خرازی تلفیق همت باهنر رویاست یک انقلابی می شناسم که با انقلابی در دلش تنهاست ای یادگار جنگ تحمیلی آن هم قطاران قدیم ات کو؟ ای انقلاب راست ها چپ ها کو آن صراط مستقیم ات؟ کو؟! از: صفحه ی اینستاگرام شاعر @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245428
موشک کاغذي بلند شد و پدرم را به اشتباه انداخت پدرم داد زد: ...هواپيما بمب روي قرارگاه انداخت پدر از روي صندلي افتاد، پاشد و گفت:«يا علي»... افتاد سقف با بمب اولي افتاد او به بالا سرش نگاه انداخت تانک از روي صندلي رد شد شيشه ي عينکم ترک برداشت يک نفر اسلحه به دستم داد طرفم چفيه و کلاه انداخت خاکريز از اتاق خواب گذشت من و او سينه خيز می رفتيم او به جز عکس خانوادگي اش هرچه برداشت بين راه انداخت ... به خودم تا که آمدم ديدم پدرم روي دستهايم بود يک نفر دوربين به دست آمد آخرين عکس را سياه انداخت موشک آرام روي تخت افتاد زني از بين چند دست لباس يونيفرم پلنگي او را توي ايوان جلوي ماه انداخت از: نت های گریه دار @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/95416/