#دردو_دل_اعضا 🌱
#درخواست_راهنمایی
سلام.التماست میکنم مشکلم رو بزاری زودتر چون زمانی ندارم
بنام خدا.الهام۱۷ ساله.من یه دختر مذهبی هستم.به ترتیب یع خواهر و برادر بزرگتر از خودم دارم.من سالها پیش عاشق پسرعموم شدم.ایشونم همینطور.خونشون روستا بود.ما هیچگونه ارتباطی(چت.تماس و..)باهم نداشتیم.حدود پنج سال هست که این علاقه شکل گرفته.ما فقط سالی یکبار اونم عید ها همدیگه رو درحد یک سلام ساده میدیدیم.ایشون۲۴سال دارن.سه سالی هست که از طریق خانوادشون اومدن خاستگاری ولی خانوادم جوابی ندادن.دوسالی هست که من یه خواستگار سمج دارم ایشونم از اقوام دور هستند.۲۸سال دارن.و کارمند سازندگی هستند فکر کنم.ادم خوبی هست ولی به شدت به زن داداشش گوش میده.و این خاستگاری هم از اول از طریق همین زن داداشش(که دختر خاله من میشه)صورت گرفت.من این اقا رو اصلا دوست ندارم.از زمستون تا حالا چند هفته ای یبار خانواده عموم میان خونمون برای هواستگاری و خانواده این اقا هم همش زنگ میزنن.پدرم هم با دوتا خانوادع رودربایسی داره.چند باری از من پرسیدند و من گفتم که پسرعموم رو میخام و اصلا نمیتونم به اون اقا جواب مثبت بدم و...تا چند ماه پیش یه مشکلاتی پیش اومد که من گفتم من مشکلی ندارم ولی باید با اون اقا حرف بزنم.من درهم شکستم برای خانوادم.ولی نگفتم که جوابم مثبت هست.همون شب خانوادم رفتن و بهشون قول منو دادن بدون اینکه من چیزی بدونم ولی خودشون فکر میکردن من میدونم😭.چند باری بعد از اون دفعه که بحثش پیش میمومد به مادرم میگفتم که دیگه نمیخام درموردشون بشنوم و من به هیچ عنوان قبول نمیکنم.یه شب که دوباره زنگ زد پدر اون اقا و من گفتم راضی نیستم پدرم گفت من بهشون قول دادم همون موقع ولی چون قبول نمیکنی خودم میبرمشون خاستگاری دخترعمت.منم خوشحال شدم و فکر کردم دیگه تموم شده.حالا دیشب که دوباره زنگ زدن بابام گفت خودم بهتون اطلاع میدم که تا قبل از محرم بیاید(فک کنم برای نامزدی و..😭)بعد ک تلفنو قطع کرد اومد با من حرف زد و گفت که پسرخوبیه و سالمه و...بهم گفت چون از خانوادش خوشت نمیاد من خودم برات خونه اجاره میکنم.و...من هیچوقت تا الان روی حرف پدرم حرف نزدم.و پدرم منو به اندازه دنیا دوس داشته تا الان.دیشب سرمو انداختم پایین بهش گفتم من نمیتونم قبول کنم قبلا هم گفتم.ک بهم گفت یعنی چی من به مردم قول دادم و نمیشه بزنم زیرش ابروم میره و... اگر قبول نکنی من دیگه بقران قسم باهات کاری ندارم😭اخه مگه گناه من چیه.توی این چند ماه انقدی گریه کردم و فشار روم بوده که قلبم درد میگرفته و من که همیشه نمره اول کلاس بودم درسم افت کرده و حتی یه خط از کتابم رو نخوندم.😭💔بخاطر خانوادم خیلی بهش فکر کردم ولی نمیتونم.نمیشه من حتی عکس اون اقا رو میبینم حالم بهم میخوره.از لحاظ ظاهری خیلی خوشتیپ هستن ولی من نمیتونم قبولش کنم.من پسرعموم رو دوست دارم.😭
#ادامه_دارد
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا 🌱 #درخواست_راهنمایی سلام.التماست میکنم مشکلم رو بزاری زودتر چون زمانی ندارم بنام خدا
#ادامه
.من پسرعموم رو دوست دارم.😭پسرعموم یبار که پدرم جواب منفی داد فکر کرد که منو دادن به اون اقا بخاطر همین خودکشی کرد که خداروشکر دوستش پیداش کرد و رسوندنش بیمارستان.تا اینکه بازم خانوادش برای خاستگاری اومدن.من بی اون نمیتونم دووم بیارم.دوسش دارم.من انقد سختی کشیدم تو این زندگی که خیلی پخته هستم.طوریکه همه فامیل به من احترام میزارن و منو شاه دختر صدا میکنن.شنیدم پدرم به مادرم میگقت امشب زود از سرکار میاد که بره و به اقوام خبر بده و بهشون بگه و...😭💔من تا الان دل به خدا بسته بودم و تنها امیدم این بود که خدا کمکم کنه.ولی الان انگار همه چیز تموم شده با اینکه هنوز امید دارم.من مثله هرروز الان خونه تنهام.و تنها راه حلی که برای خلاصی خودم دارم اینه که زندگیمو همینجا تموم کنم.میدونم گناهه ومن خیلی میترسم😭ولی حتی فکر کردن به این موضوع تمامم رو به اتش میکشه.داداشم گفت باید گوشیتو خاموش کنی امشب وقتی گفتم من نمیتونم قبول کنم میگفت تو خیلی پروو هستی و دهنتو ببند و ...😭من خیلی حالم بده و فکر داره دیوونم میکنه.من از این چیزا که قول دادن و اینا سردرنمیارم.من از طرفی نمیخام ابروی پدرم بره و بگن زد زیر قولش😭💔و از طرفی هیچطوری نمیتونم با این اقا نامزد کنم چون کس دیگه رو میخام.😭من ازتون خواهش میکنم به من بگید میشه به پسرعموم برسم؟چکار کنم؟فقط لطفا از فراموش کردنو و اینکه بچه هستم و این دوس داشتن نیست حرف نزنید.😭من چکار کنم خانوادم میخان اونا رو دعوت کنن بیان خونمو.هرجقد فکر میکنم تنها راهی ک ارومم کنه اینه که خودکشی کنم.من همین حالا که این کلمه رو میگم هم تنم میلرزا ولی دیگه راهی ندارم.چون خانوادمو میشناسم.و خودمو هم میشناسم.نمیتونم تحمل کنم.😭و اینو بگم که پسرعموم دیپلم داره و قول داده که بره و ثبتنام کنه دانشگاه و ادامه بده.پسرعموم تهران داخل یه رستوران حسابدار بود.این مدت اومده بود شهرمون و حالا باید برمیگشت ولی چون من ازش خواستم با اینکه شرایطش بد بود موند و نرفت.خانوادم میگن چون کارمند نیست ما دختر نمیدیم😭من چکنم.من زمان زیادی ندارم میخام قبل از اینکه اتفاقی بیفته نظراتتون رو بخونم شاید خدا کمکم کنه😭❤️ادمین لطفا بزار پیامم رو.ممنون از زحماتت.🙏🙏از همتون التماس دعا دارم.دعا کنید منو عشقمو خدا بهم برسونه😭❤️
ایدی ادمین 👇🏻🌱
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#ادامه .من پسرعموم رو دوست دارم.😭پسرعموم یبار که پدرم جواب منفی داد فکر کرد که منو دادن به اون اقا
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام به همه
برای دختر گل ۱۷ ساله عاشق عزیزم چقدر شخصیتت شبیه من هست، من هم نوجوانی مثل تو فکر میکردم
الان ۳۰ ساله هستم و دوتا بچه دارم ، ازدواجم هم تحمیلی بود، اما خدا لطف کرد و مهر شوهرم رو به دلم انداخت
اما میخوام بهت بگم که قوی باش ، نذار هیچ کس برات تصمیم بگیره ، از تجربه و نظراتشون استفاده کن اما نذار کسی بهت ظلم کنه ، باحفظ احترام بقیه جرئت داشته باش وزندگیت رو جوری بساز که خودت دوست داری.
به طریقی محترمانه وبا حفظ غرور خواستگارت باهاش صحبت کن و بگو من راضی نیستم و این ازدواج عاقبت نداره و... احتمال زیاد عقب بره
در مورد پسر عموت بیشتر فکر کن ، کسی که خودکشی کنه آدم قوی نیست، همه مردم به نحوی مشکل دارن باید بجنگیم؛ مهم تلاش ما هست برای حل مشکل یا حل میشه یا باید بپذیریم (واقعیت دنیا وزندگی همینه)
با سیاست دل پدرت رو بدست بیار ، بهش بگو تو دنیا ازهمه برام عزیزتری و اگر روزی ازدواج کردم میخوام بارضایت وحمایت شما باشه،میتونی به کسی که پدرت قبولش داره بگی تا باهاش به طریقی صحبت کنه البته پدرت نفهمه که تو گفتی بهتره ، من خیلی هارو میشناسم که پدرشون مخالف ازدواجشون بوده اما با صبر و محبت دختر کم کم راضی شده، اما بالجبازی نه
حتما حتمابا مشاور در ارتباط باش اگر قوی باشی وتلاش کنی حتما خدا خودش کمکت میکنه ومشکلت حل میشه
برات دعا میکنم
💙💜💙💜💙
سلام در جواب اون خانومی که پسر عموشون رو دوست دارن و الان بفکر خود کشین
عزیزدلم اگر خودکشی کنی چی میشه؟ ازدواجت بهم میخوره و در هر صورت ابروی پدرت میره و علاوه بر این ها غصه دار هم میشن
شما که اینقدر پدرتو دوست داری راضی به غمو غصش هستی؟
من خواهرم یک ازدواج اینطوری داشت و بعد از دوسال زجر کشیدن خودشو خانوادم و پسره جدا شد بدون اینکه بذاره پسره بهش دست بزنه چون دوسش نداشت و از چهرشم بدش میومد ولی تصمیم اشتباه گرفت و بله داد و با اینکه از شب بله برون پشیمون شده بود به خاطر ابرو و... چیزی نگفت
اسم این کار شما عشق به پدر نیس خدا هم راضی نیس به زور و به خاطر این مصلحت ها ازدواج کنی چون تهش یه عمر عذاب خودتو همون پدرته که فک میکنه الان به صلاحت داره کار میکنه ولی سخت در اشتباهه
محکم و قوی پای حرفت وایستا و با احترام بگو نمیخوام باهاش ازدواج کنم
الان دیگه عهد قجر نیس کسی زورکی ازدواج کنه که ..نمیتونن دست و پاتو ببندن بنشوننت سر سفره عقد که.. اصلا اون خطبه باطله وقتی راضی نیستی
تهش پدرت و خوانوادت چند ماه سرکوفت میزنن و سرسنگینن و قهرن بعد تموم میشه بهتر از یه عمر تباه شدن و اذیت شدن خودته
اصلا نذار با این حرفا که ابروی پدرم نره این تصمیم صد در صد اشتباه رو بگیره قوی باش عزیز دلم قوی باش و جلوشون وایستا اونا قرار نیس با اون ادم زندگی کنن پس حق ندارن بجات تصمیم بگیرن
💙💜💙💜💙
سلام راجب به خانومی که گفتن پسر عموشون رو میخوان
عزیزم تو با خود اون آقای 28 ساله حرف زدی؟ بهشون گفتی که حسی بهشون نداری؟
بنظرم باهاشون حرف بزنید مطعنن شمارو درک میکنه
بگید که هیچ علاقه ای بهش ندارید و حتی به مرگ هم به جای زندگی با ایشون فکر کردید
امیدوارم به کسی برسی که باهاش خوشبخت میشی🌹
💙💜💙💜💙
سلام
برای اونن خانمی که بین خواستگاری اون آقای کارمند و پسر عمو شون گیر کردن
خواهر عزیز من
عاقلانه تصمیم بگیر همه زندگی عشق و عاشقی نیست اگه واقعا آدمی هستی که میتونی با شرایط سخت و زندگی معمولی با پسر عموت کنار بیای و بعد حسرت شرایط خوب و زندگی بهتر دیگران رو نداشته باشی حتما هر کاری میتونی انجام بده تا با پسر عموت ازدواج کنی و اگرنه سعی کن عاقلانه بسنجی شاید الان خیلی داغ باشی و بگی من فقط پسرعمو رو دوست دارم ولی همه چیز دوست داشتن تنها نیست چون وقتی به هم برسین و زندگی شروع بشه مشکلات هم شروع میشه اونوقت دیگه دوست داشتن دردی رو دوا نمیکنه و دیگه نمیشه حسرت گذشته رو خورد
پس اول با خودت کنار بیا که اگه قرار نیست کم بیاری و پای حرفت هستی و پسر عموت رو با همه شرایطش قبول میکنی وتا آخرش هستی
میتونی با اون پسر تماس بگیری وبه خودش بگی که اصلا تمایل به ازدواج با اون نداری و ازش بخواهین که عقب بره
و اگر هم فکر میکنی که آدمی هستی که شاید نتونی با سختی ها کنار بیای و بعدا حسرت میخوری به این پسر وشرایطش هم فکر کن چون اون جوری که گفتی پسر شرایطش خوبه
بازم اول خودت
ببین با خودت چند چندی؟
چون اگه با پسرعموت ازدواج کنی و بعد به مشکل بخوری مطمئنا خانواده ات هم دیگه ازت حمایت نمیکنن
پس خوب فکر کن
وشرایط رو بسنج
اگر هم برات مقدوره از یه مشاور مذهبی کمک بگیر البته نه هر مشاوری
انشالله که خوشبخت بشی
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پاسخ_اعضا ❤️ سلام به همه برای دختر گل ۱۷ ساله عاشق عزیزم چقدر شخصیتت شبیه من هست، من هم نوجوانی م
دوستان گلم پیامها زیاد بود باقی ارسالیها به پی وی این دوست عزیزمون فرستاده میشه
مرسی از همگی🧡
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_چهارم بابام با تحقیر نگام کرد و گفت خجالت نمی کشی ؟ حقت بود منم مثل مادرت جوری میزدم تو دهنت ت
#بخش_پنجم
بعد چهار روز بالاخره گوشیم زنگ خورد، احمد بود ، اشک میریختم و هق هق میکردم
وقتی گوشی رو جواب داد سلام کرد و گفت هدی بیا فلان جا صحبت کنیم
وقتی رفتم پیشش گفت ببین من دوست دارم ولی تو رو به من نمیدن ،
یه چاقو دستش بود که گفت یا بیا بریم باهم عقد کنیم یا منو بکش .
چشاش سرخ بود و میگفت این چند شب اصلا نخوابیده
بهش گفتم باشه قبول تو صبر کن برم به خانوادم بگم بعد عقد کنیم ولی میگفت تو بری شهر خودتون منصرفت میکنن
با هزار زحمت راضیش کردم که وقتی من رفتم شهر خودمون اون و پدر و مادرشم بیان خواستگاری
شب راه افتادم و صبح دم در خونه بودم ، بابام وقتی منو دید
شوکه شد و گفت چرا بی خبر اومدی؟؟
همون دم صبح همه چیو براش تعریف کردم و گفتم قراره برام خواستگار بیاد..
بابام زد زیر خنده و گفت خب بیاد تو مگه کم خواستگار داری ؟ نصف این شهر خواستگارتن
پاشدم و گفتم فقط همینو می خوام ..
بابام اون روز اونقدر کتکم زد که همه بدنم کبود شده بود
گوشیمم ازم گرفت و از خونه بیرون زد ،
افسانه اومد بالا سرم و گفت این کارا چیه میخوای باباتو سكته بدی؟
برای اولین بار به پاش افتادم و گفتم کمکم کن تا برم از اینجا ،
گوشیمو از کشو بهم داد و زنگ زدم به احمد و گفتم خانوادم رضایت نمیدن ..
صدای احمد از اونور گوشی میومد که نعره میکشید و بابامو فحش میداد و میگفت میکشمش حالا که دست روت بلند کرده
با احمد صحبت کردم و گفتم از خونه بیرون بزنم ولی گفت نه همونجا بمون من و مامانم میایم خواستگاری من همه چی رو به مامانم گفتم و اونم پشتمونه
با هزار فکر و خیال اون روز دوباره برگشتم به اتاقم.
شب که بابام اومد خونه سر و صداش از تو حیاط میومد که داشت با یکی بحث میکرد...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
#نکته_ی_روز 🧡
5 اصل تغییرناپذیر زندگی که با پذیرش بدون قید و شرط آن می توانیم تاب آوری خود را افزایش دهیم ...
1-هیچ چیز پایدار نیست، همه چیز تغییر میکند و پایان میپذیرد.
2-رنج بخش جدایی ناپذیر زندگی است.
3-همیشه برنامهها و کارها طوری که ما برنامه ریزی کردیم و انتظار داریم پیش نمیرود.
4-زندگی همیشه منصفانه و عادلانه رفتار نمیکند.
5-آدمها همیشه مهربانانه و دوستانه و وفادار نیستند.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
#دردو_دل_اعضا 🧡
#پرسش
سلام دوستان توو رو خدا راهنماییم کنید
من ۱۵ سالمه و نامزدم ۲۲ سالشه ما باهم نامزدیم مشکل من اینه ک من از نامزدم هییچ محبتی نمیبینم الان ۵ ماه هستش ک نامزد کردیم اولای نامزدیم خیلی محبت میکرد منم خیلی محبت میکردم بش همیشه سراغمو ازم میگرف من بهش پیام ندادنی بهم پیام میداد و اینم بگم نامزدم خیلی گذشته داره یعنی قبل از من خیلی دختر بازی میکرده و با دختر ها رابطه داشته همون اول هم ب من همه رو گف ک اونا مثل دستمال کاغدی بودن برام ازشون ک استفاده میکردم مینداختم دور ب همه چی رو گف ،گفت ک نمخوام ازت هیچ چیزی رو پنهون کنم ولی ........
حالا الان اصلا پیام نمیده تا من پیام ندم پیام نمیده محبت هم نمیکنه اصلا بهش میگم دوست دارم بهم میگه یوووخ بابا اخلاقش هم زیاد خوب نیس من خیلی کمبود محبت دارم من از خانواده م هم محبت ندیدم اصلا و ابدا الان همین دیشب من بهش پیام ندادم اونم پیام نداد اصلا بپرسه حالم رو اینم بگم بهش پیام دادنی هم حرفی نداریم بزنیم جز سلام و علیک همین بعد دیگه همش میگم چخبر میگه سلامتی اون از من میپرسه چخبر منم میگم سلامتی متاسفانه هیچ حرفی هم نداریم ک بهم بگیم همیشه من بهش پیام میدم
الان خیلی وقته دیگه اعصاب ندارم همش تو خودمم همش اهنگ های غمگین گوش میکنم خیلی شکستم . بخودمم خیلی میرسم از لحاظ تیپ و قیافه هم خیلی خوبم تو رو خدا راهنماییم کنید حرف طلاق رو هم نزنید ک نمیتونم طلاق بگیرم چون خانواده ام پشتم نیستن و بخاطر ابرو هیچ وقت نمیزارن طلاق بگیرم .التماس دعا
ایدی ادمین 👇🏻🌱
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
#تغییر_نگرش 💚
#سبک_زندگی 🌱
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا 🧡 #پرسش سلام دوستان توو رو خدا راهنماییم کنید من ۱۵ سالمه و نامزدم ۲۲ سالشه ما باهم
#پاسخ_اعضا 🧡
در مورد اون دختر خانم ۱۵ ساله که نامزد۲۲ ساله داره و ۵ ماه هم هست که نامزد کرده با توجه به حرفای خودت و ابنکه از جهت ظاهری خیلی خوب هستید و نامزد سابق هم دختر باز بود بنظر من چون نامزدت اینطور ادمی بود که با این و ان رابطه حرام داشت و خدا رو بالاسرش نمیدید ازدواج شما با ایشان اشتباه بود و صلاح نبود ولی حالا که ازدواج کرده بنظرم با توجه به اینکه اقا از لحاظ چشم حساس است نامزدت کلا چشمش رو باید کنترل کند چرا که او عادت به این کارها قبلن کرده و الان مقابله با نفسش کارش رو دشوار کرده و چون شما هم براش عادی شدید و او هم قبلا هوس باز بوده و دختر بازی هم لذت داره لذا احتمالا مشکل از همون لحاظ باشد پس او باید کلا چشمش رو پاک نگه داره یعنی تنها ظاهر شما کافی نیست بلکه او هم باید حرکتی کند و چشمش رو پاک نگه داره و احتمال هم داره دوباره با اون دخترهای سابق مرتبط شده لذا از این بابت کنترلش کنید و کمکش کنید که دست از این کارهای سابق برداره در ضمن پیش یه مشاور متخصص هم برید تا بلکه دلش فقط با شما باشد
جنس اقا اینطوره که اگه کنترل چشم نداشته باشه همسرش از چشمش خواهد افتاد و بعضا دنبال هوس بازی ها و گناهان بزرگ هم خواهد رفت پس همسرت باید چشمش رو کنترل کند تا رابطه تون گرم بمونه و اینکه در دین اسلام نهی شده از نگاه به زنان مردم یکیش بخاطر سرد نشدن روابط زن و شوهر و گرم باقی ماندن رابطه انها و خانواده شون هست
💙💜💙💙💜
در جواب عزیزی که شوهرشون کم محبت یک کلام عزیزم همسرت هر اخلاقی داره تغییر نمی کنه و نخواهد کرد ببین با خانوادش چطور با تو هم همینه چون اونطوری بزرگ شده شکل گر فته بعد ازدواج نه حتی با بچه دار شدن هم تغییر نخواهد کرد قرار نیست با ازدواج کسی تغییر کنه قرار که باهمون خلقیات باهم زندگی کنیدفقط اگر اون کم سراغتو میگیره تو هم هی جلو دست پاش نباش اجازه بده دلش برات تنگ بشه هواتو کنه من همسرم و خیلیای دیگه هر طور اخلاقشان بوده الانم همونطوری هستن به خودت ارزش بده توانای ومهارت هاتو ببر بالا هرچی خودتو بالا ببری احترام دیدگاه دیگران به تو بهتر میشه و هیچ وقت این کم محبتی هارو به خانواده نگو کلا هیچ کدوم مشکلاتت رو به خانواده شوهرت نگو چون زمینه دخالت کردن براشون باز میشه فقط با یه بزرگتر از خانواده خودت اونم اگه میبینی واقعا منطقی راهنمایی میکنه درد دل کن کلا هرچی مساعلتون بین خودتو ن حل شه بهتر هیچ وقتم بد همسرت به خانوادت نگو از ارزش احترام جایگاهش کم میکنی.همیشه همسرت رو با آقا و جانم صدا ن موقع سفره انداختن کنارش بشین چیزی میخوای تا کمر دولا نشو بردار به همسرت بگو واز اون بخواه برات بکشه اگه میبینی ممکنه بد برخورد کنه ضایع شی قبلش تو خلوت بهش یاد بده همسر خودم از اول کم محبت بود یعنی به ندرت ابراز میکرد من اونقدر به مناسبت های مختلف جشن گرفتم ابراز علاقه کردم که یه کمی راه افتاد اما بعد یه مدت آدم خسته میشه از این که جوابی نمی گیره من دلمو با خصوصیات دیگش خوش کردم هرچند برام سخته تو هم اگه می بینی شوهرت اهل دود دم نیست چشم پاک کاری با عرضه هست بچه ننه نیست میتونی روش حساب کنی وگرنه اگه اهل فحاشی تنبلی از خودش اراده نداره با بی محبتی که داره زندگی باهاش ارزش نداره.ولی تو آرومم باهاش صحبت کن بگو من با کلمات محبت آمیز رمانتیک روحیم انگیزم میره بالا احساس خوشبختی میکنم بگو دریغ نکن از زندگیمون وبگو دوستم داری تا نگی من از کجا بفهمم.سعی کن طناز باشی چشمش از زیبایی طراوت تو مات شه ماسک بزار لاک بزن همیشه تمیز باشه بدنت .ببین به چی علاقه داره چه رفتاری چه پوششی تو جهشو جلب میکنه اون کارو انجام بده که محبتش جلب شه ولی هیچوقت تا قبل عروسی رابطه کامل نداشته باش مثلا یکی از قربون صدقه رفتن هرکی یه جوری جذب میشه علایقش بفهم و سوره طلاق بخون برای مهر محبت زن و شوهر خوبه ذکر یا ودوود رو بگو تو نت بزن دعاهای زیادی هست که به آب یا شیرینی بخونی بدی به همسرت برای زیاد شدن محبت خوبه. به هر حال یکی زبانی یکی با کار کردن یکی با کادو گرفتن محبت خودشو نشون میده فقط تو همیشه آراسته زیبا خوش بو خو پوش باش بعد اروم حرف بزن راه برو کارای سخت نکن همیشه دستکش بپوش موقع ظرف شستن فکر نکن تند تند کار کنی یعنی زرنگی نه از ظرافتت کم میشه موقع خرید کردن به بودجه شوهرت توجه کن فکر نکن کم توقع باشی هیچی نخوای دلش ضعف میره برات که چه خانم قناعت کنی دارم نه عادت میکنه به همین رویه و دیگه باورش میشه که در همین حد یا اصلا باید کمتر هم باشه از طرفی یادت باشه ولخرجی نکنی .کلام آخ اگه سبک سنگین کردی دیدی بدی هاش،بیشتر نمیشه به عنوان یه
مرد بهش تکیه کرد هرچند تلخ اما جدا شو سنی نداری که بخوای از حالا سوختن ساختن بشه زندگیتو همش حسرت بعد پای یه بچه بیا وسط وضعیت الانت هرچی باشه بهتر از بعد عروسیت مردمم یه مدت حرف می زنن بعد یادشون میره گناه داره
هم ادامه بدید حتما نکه ولش کتی برز دنبال خیاطی کا کمک خرج شی این حرفا برات آرزوی خوشبختی دارم
💙💜💙💜💙
سلام خدمت همه دوستان ودختر نازنینی که پنج ماهه عقد کرده ومحبت نمی بینه😊
عزیزم شما تازه اول راهی آهنگ غمگین گوش میدم وافسرده ام چیه
پاشو پاشو برو تو کانالهای همسر داری عضو شو یه خرده شیطنت یاد بگیر ازشوهرت دلبری کن
هر چی تو خودتو کنار بکشی کسایی هستن که بیان از شوهرت دلبری کنن ودلشو به دست بیارن
اصلا این فکر ها را نکن شیطون شو 😉آقایون از زنهای شیطون بلا خوششون میاد از همین لحظه تصمیم بگیر دل شوهرتو به دست بیاری
براش پیامهای عاشقانه بفرست در ساعات مختلف منتظرم نباش جواب بده تو بفرست
هدیه های کوچیک درست کن با متن عاشقانه بهش بده
یه خرده به سر وگوشش دست بکش😁بعدشم بهش بگو منم دوست دارم برام پیام عاشقانه بفرستی کم کم خودش یاد میگیره👌😍😘
💙💜💙💜💙
سلام در رابطه با دوستی که مشکلش را گفته و15سالشه
به نظر من باعقبه ای که این آقاداره این خانم حتما بایداین موضوع را باخانواده مطرح کنه تا هم درکش کنن وهم کمکش کنن
علاوه بر این اون آقاچون با دختران زیادی رابطه داشته تنوع طلب شده فکرنمیکنم همچین فردی برای یک عمر زندگی ،آدم مطمئنی باشه خیلی باید تغییر کنه تا بچسبه به زندگیش
این خانم حتما هم با نامزدش باید حرف های قطعیشو بزنه وهم باخانوادش
💙💜💙💜💙
سلام درجواب دختر خانمی که گفتن نامزدشون کم محبت میکنن
اولا چرا باید برای یه همیچین چیز کوچیکی بگیم طلاق بگیر
اگه مردت اهل کارو زندگی هس اگه معتادنیس اگه خدا وپیغمبر سرش میشه باهاش توخوب تا کن
محبت کن اکثرآقایون محبت کردن بلد نیستن همسرمنم بلد نیست زبونی محبت کنه ولی وقتی بخاطر من وبچه هاش میره سرکار یا گاهی مارو میبره یه جای یه چیزی میخوریم میفهمم که دوستمون داره فقط بلد نیست ابراز کنه
بعدم چرا همش منتظریم یکی ازبیرون بیاد حال مارو خوب کنه اول باید خودمون، خودمونو دوست داشته باشیم
مثلا غروبا خودمون به صرف چای وشیرینی دعوت کنیم برای خودمون وقت بذاریم، لباس خوشکل بپوشیم
موهاتو گاهی سشوار وگاهی اتو بزن به خودت برس خودتو تحویل بگیر گاهی خودتو به صرف بستنی دعوت کن
گاهی خرید برو حتی اگه قصد خریدم نداری روزی یه رب حداقل پیاده روی کن
شبا زود بخواب ورزش کن به خودت برس واصلا منتظر نباش یکی دیگه بهت حال خوب بده خودت مثبت فکرکن وفکرکن بگو همه دوستم دارن حتما سرشون شلوغه که کمتر به من سرمیزنن
💙💜💙
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_پنجم بعد چهار روز بالاخره گوشیم زنگ خورد، احمد بود ، اشک میریختم و هق هق میکردم وقتی گوشی رو
#بخش_ششم
بابا اومد تو خونه و منم از اتاقم بیرون زدم و هر چی اشاره کرد برو داخل اصلا بهش محل نذاشتم
احمد و مادرش اومده بودن، برای بار اول مادر احمد دیدم یه زن نسبتا چاق و سبزه بود که وقتی چشمش به خونه و زندگی ما افتاد گل از گلش شکفت
همون جلوی سالن نشست رو یه مبل و گفت تا عروس منو ندین از اینجا جم نمی خورم، پسرم خواب و خوراک نداره میترسم با این کارا از دستش بدم
افسانه به چشم تحقیر بهشون نگاه میکرد ، مادرش یه روسری چروک گره زده بود زیر چونش و حتی چادرش اونقدر چروک بود که انگاری از دهن گاو بیرون اومده بود .
با تعجب نگاه میکردم بهش که بابام گفت هدی بیا این معرکه ای که گرفتیو جمع کن به این خانم و آقا بگو تمایلی به وصلت باهاشون نداری و اگر دوباره مزاحم بشن ازشون شکایت میکنی.
احمد از جاش باشد و گفت شکایت چی دوسش دارم میخوام بگیرمش ، هدی خدا شاهده بگی منو نمیخوای همینجا خودمو میکشم
نگاهی به بابام انداختم و گفتم ولی من احمد و دوست دارم ، اصلا عاشقشم نمیتونم فراموشش کنم .
نمی فهمیدم چه جوری خر شده بودم ، بابام گفت هدی جوری میزنم که نتونی از جات پاشی عاشق چیه این یه لاقبا شدی آخه ؟
مادر احمد گفت اگر یه لاقباعه شما هوای زندگیشو داشته باش بشه دولاقبا . خدا رو خوش میاد باهاشون اینجوری کنی ؟
بابا زل زده بود به من که گفتم اگر رضایت ندى امشب همراهشون میرم و بی آبروت میکنم .
بابا سرخ شده بود و تند تند نفس میکشید و گفت وسایلتو جمع کن فردا باهاش برو عقد کن...
مگه میشد بابا به این راحتی رضایت بده ؟؟
مادر احمد گفت پس ما هم اینجا میمونیم هم از تو خیابون موندن راحت تره هم میدونیم بلایی سر این طفل معصوم نمیارید.
افسانه رفت سمت در ورودی و گفت پکیج اتاق مهمان خرابه شما امشب همون تو ماشین بخواب فردا سر بزار رو تخت پادشاهی.
خونه که خلوت شد افسانه بدون حتی یک کلمه حرف رفت سمت اتاقش و من موندم و بابا...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
#مادرانه ❣
سلام ستاره خانم خوبین
من وقتی که 8 ساله بودم پدرم فوت کرد
منم چون تک فرزند بودم تا 12 سالگی من، مادرم کار میکرد با اینکه 27سال سن داشت حتی ازدواج مجدد نکرد بخاطر من، از 12 سالگی رفتم کنار دست بنا کارگری کردم😊 و با اولین حقوقم برای مادرم لوازم آرایش خریدم اخه از اون موقع که پدرم فوت کرد مادرم دیگه آرایش نکرد وقتی لوازم آرایشی ها رو دادم بهش از شوق چشماش برق زد و بغض کرد، اما هیچوقت اونا رو استفاده نکرد بهم گفت اینا یادگاری از اولین حقوقته، منم چون دلش نشکنه با حقوق بعديم براش لوازم آرایش خریدم باز هم تا اونارو استفاده کنه بالاخره مادرم نیاز به روحیه داشت هنوز جوون بود ديد الان 3ساله که مادرم فوت کردن اما من هنوز اون لوازم آرایشی ها رو دارم و هروقت که چشمم بهشون میفته اشک تو چشمم جمع میشه❤️ قدر پدر و مادر هاتون بدونید اینا الماسای زندگی شما هستن😇
از صبوری شما و کانال خوبتون مرسی
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام و درود. من تو پایه های مخابرات تبریز بازی میکردم تقریبا نوجوان بودم و وضعیت مالیمون خوب نبود. داشتیم برا مسابقات آماده میشدیم و آخرین تمرینمون بود و فرداش میرفتیم مازندران برا بازی گفتن اولیاهاتون بیاد و تو تمرین شرکت کنن و حمایتتون کنن. پدر و مادر منم بیسواد هستن و سنتی و سنشونم بالاس. به مادرم گفتم گفت تو برو من خودم میام. نیم ساعتی از تمرین گذشته بود و اولیای همه اومده بودن جز من و همه برا پسراشون آبمیوه و میوه آورده بودن. وسط تمرين يهو دیدم یکی صدام میکنه برگشتم دیدم مادرم رفته زیر درخت پتو انداخته و فلاکس و سبزی و پنیر و بربری رو چیده و لقمه گرفته و صدام میکنه. اولش خجالت کشیدم ولی مربیمون اومد گفت زود برو با مادرت بشین. چند دقیقه بعد کل تیم اومد و هر کی یه لقمه زد و رفت.
هنوزم که هنوزه یادم میوفته اشکم جاری میشه. فدای تمام مادرا بشم.
آقای باغ آبادی هرکجا هستی موفق باشی بهترین مربی اخلاق
#مادرانه هاتونو برامون بفرستید👇🏻🌱
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
سلام ستاره جان لطفا این مشکل منم بزارید ....🌹
من چند وقت پیش رو چونم یه دونه ی تقریبا بزرگ در اومد منم صوزتم خیلی کم دونه میزنه اونم هرکاریش کنم جاش میره و نمیمونه روی صورتم این دونه هم چون درد میکرد کندمش اما جاش موند الان داره روی چونم دونه درمیاد عین همون این هارو دست نزدم اما جاشون داره میمونه لطفا اگه راهی برای از بین بردن جاشون هست بهم بگین 🙏🙏🌹
❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام به همه عزیزان 🌹
سوالم اینه که تا چه رتبه در کنکور تجربی دانشگاه آزاد پزشکی قبول میشم؟؟؟
البته اگر از خانواده محترم جانباز یا شهیدان هم باشن
❣❣❣❣❣❣
سلام ادمین محترم
لطفا پیام منو زودتر بذارید وقت ندارم😊
من از دانشگاه به بعد موهای زائد چونه ام خیلی زیاد شده و وقتی اصلاح میکنم دو روزه درمیان
کسی از مخاطبین تو اصفهان و شاهین شهر دکتر خوب و تاثیرگذار میشناسه برم برای لیزر
البته بگم من از خوزستانم و برای چند روز اینجام و نمیتونم مرتب بیام و برم ایندفعه هم برای کار اداری اومدم، جای جوش و کک و مک هم دارم ممنون میشم یه دکتر خوب بهم معرفی کنید خدا خیرتون بده
❣❣❣❣❣❣
سلام مجدد، من همون پسر 25 ساله مذهبی ام که نامزدم به حرف دوستاش گوش میداد و فقط میگفت طلاق میخوام ، با صحبت هایی که اعضا کردن و راهکار هایی کع دادن بالاخره من دیدم بی فایدس و ایشون فقط گوش به حرف دوستاشه ،بنابر این طلاق توافقی گرفتیم، الان از اعضا خواهش میکنم مخصوصا اون دسته از اعضا که مث من تو سن کم طلاق گرفتن میخوام راهنماییم کنن از تجربیات بعد طلاق بگن از راهکارها بگن تا من بتونم دوران بعد طلاق را پشت سر بزارم و اینده درخشان بسازم ،در ضمن اگه کسی کانال یا گروهی با موضوع طلاق و دوران بعد طلاق داره لطفا لینکش رو به ادمین محترم بدین تا در اختیار من بزارن ، ممنون از کانال خوبتون
خواهش میکنم زودتر پیام منو بزارین
ایدی ادمین 👇🏻❣
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
#دردو_دل_اعضا ❤️
#پرسش
سلام خدمت همه
خانمی هستم ۴۶ ساله از کودکی اعتماد به نفس پایینی داشتم وهیچ وقت روم نمیشد خواسته اام رو بیان کنم شایدم از عزت نفسم بوده نمیدونم پدرم خیلی اقتصادی عمل میکرد ، تمام نیازهای که یه دختر نوجوون داره رو کتمان میکردم ، تا اینکه یه روز خواهرم که یکسال ونیم ازم کوچکتر بود با گریه بهم گفت بفکر من نیستی و ... منم دخترم نیازهایی دارم اولش خوشحال شدم بهش تبریک گفتم بعد تصمیم گرفتیم ماهی دو بار مسیر مدرسه تا خونه رو که خیلی هم طولانی بود رو پیاده بریم تا با پولش وسیله بهداشتی بخریم مامانم هم قربونش برم انگار متوجه نبودو نیازهای یه دختر نوجوون رو نمیدونست هنوز بعد از۲۷ سال ازدواج گاهی خواب میببنم تو مسیر مدرسم راه رو گم کردم😭😭 آخه اون مسیر رو هنوز نساخته بودن و تک و توکی خونه در حال ساخت بود که خدا میدونه سر ظهر با چه ترس و لرزی از اون جا میرفتیم فقط هم مسیر رفت چون تو برگشت اگه دیر میکردیم مادرم نگران میشدو به سختی راضی شده بودن که ما بریم دبیرستان و نمیخواستیم بهانه دستشون بدیم ، ولی رومون نمیشد بگیم پول لازم داریم خیلی سختی کشیدم تا بالاخره ازدواج کردم شوهرم خداروشکر خسیس نیست ولی اون اعتماد به نفس پایین و خجالت رو هنوز تا حدودی دارم و بخاطرش خیلی اذیت شدم هیچ وقت نتونستم جواب قوم شوهر رو بدم نه اینکه جواب نداشته باشم تو دلم جواب همه رو میدم ولی به زبون هر کاری میکنم نمیتونم 😭😭😭 میترسم چیزی بگمدعوا بشه گاهی بعضی حرفهاشون تا چند ماه منو به هم میریزه تازه یه بار که دخترم بهشون گفت اینها رو که میگین مامانم ناراحت میشه گفتن واااا عمه جون ما شوخیییی میکنیم آخه این چه شوخی ای هست که دل آدم رو میسوزونه .حس میکنم بخاطر این اخلاقم خیلی ازم سو استفاده کردن و فقط منافع خودشون رو در نظر گرفتن .هیچ وقت تو این ۲۷ سال زندگی نگذاشتم آدم شوهرام و حتی تا حدودی شوهرم از رفتارها و سردیهای مادرم چیزی بدونن حتی با کسی درد دل نکردم چون فکر میکردم خودم سبک میشم ،حالا اینها خوب یا بد گذشته نگرانی من از اینده است .به نظر من عروس با دختر آدم هیچ فرقی نداره چکار کنم هم مادر شوهر و مادر خانم بدی نباشم هم از اخلاقم سو استفاده نکنن من هیچ وقت نمیتونم دل کسی رو بشکنم حتی وقتی با حرفا و کارهاشون دلم رو میشکنن نمیتونم چیزی بگم که اونا هم ناراحت بشن نهایتا یه چند روزی بدون اینکه بذارم بفهمن رفت و آمدم رو کم میکنم .از ارتباط گرفتن با آدم های جدید استرس میگیرم لطفا راهنماییم کنین .
البته اینم بگم خانواده شوهرم اعتماد بنفس بالایی دارن همیشه میگن اون کاری درسته که ما میکنیم اون حرفی درسته که ما میگیم البته به زبون نمیگن با عمل میگن از کارهای همه ایراد میگیرن گرچه خودشون هم خیلی ایراد دارن ولی نمیبینن و خودشون رو بی عیب میدونن . سعی کردم متوجه نیاز های بچه هام باشم و تا حد توان براشون فراهم کنم هیچ وقتد تو ذوق بچه هام نزنم بزارم جواب بدن تا اعتماد به نفسشون کم نباشه گرچه ظاهرا به ضرر خودم بوده .
ببخشید طولانی شد ممنون که خوندین منتظر جوابهاتون هستم
ایدی ادمین 👇🏻🌱
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
#تغییر_نگرش 💚
#سبک_زندگی 🌱
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_ششم بابا اومد تو خونه و منم از اتاقم بیرون زدم و هر چی اشاره کرد برو داخل اصلا بهش محل نذاشتم
#بخش_هفتم
بابا نشست رو زمین و گفت واقعا میخوای زن این مرتیکه بشی؟ مادرشو ببین .. چشم دوخته به مال و اموال من ، خجالت نمیکشی ؟ تموم کن این بچه بازی رو برو و بخواب .
گفتم اگر نزاری برم امشب خودم همراهش فرار میکنم و ابروتو میبرم، بابا همون جوری رو زمین نشسته بود
سکوت کرد و گفت تا آخر عمر میندازمت تو همون اتاق بپوسی
و من رفتم سمت آشپزخونه و گفتم خودمو میکشم به قرآن فردا همراهش نرم خودمو میکشم...
بابا گفت باشه برو ولی راه برگشتی نیست چون میخوام برات مراسم ختم بگیرم ، فردا تو محضر جلوی چشمت همه دار و ندارمو میزنم به نام بچه تو شکم افسانه .. خودتی و لباسای تو تنت ، حتی اون ماشینم پس میگیرم .
سرمو بالا گرفتم و با غرور گفتم بهترشو برام میخره .
روز بعد وقتی زنگ خونه رو زدن بابا با التماس گفت بیا و از شر این ماجرا بگذر هدی ، به خدا که بهترینا برات سر و دست میشکنن..
ولی من دیوونه تر از این حرفا بودم و همراه بابا بدون حتی یه شاخه گل و یه شال سفید رفتیم محضر
عاقد وقتی پرسید مهریه چیه مادر احمد گفت پسر من هیچی نداره مهریه بده ، بنویس یه جلد قرآن .
بابا گفت مهریه نمیخواد حاجی ولی تنظیم کن حق طلاق با دخترمه.
بابا اینو که گفت احمد اومد جلو و گفت یعنی چی ؟ نمیخوام اصلا.
بابا گفت خدا رو شکر پس بهم خورد
احمد با این حرف بابا کوتاه اومد و تو کمتر از چند دقیقه شدم زن احمد ...
بابا اومد جلو و گفت دعا میکنم که پشیمون نشی چون راه برگشتی نداری ..
تو صداش بغض بدی بود، حتى بغلمم نکرد .. رفت جلوی احمد و گفت یه پولی ریختم به حساب دخترم به جای جهیزیش که رو دوش من بوده و باید بهش میدادم.
مادر احمد اومد جلو و گفت دست شما درد نکنه، به خدا این پسر ما دست بوس شماست اینجوری نگاش نکن خیلی پسر خوبیه...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
#مادرانه ❣
یه خاطره درباره مادرمه که هیچ وقت یادم نمیره
زمانی که کلاس دوم ابتدایی بودم یه جامدادی خریدم، گرووون و خیلی هم کیفش رو میکردم
آقا ما چهارشنبه این جامدادی رو گروفتیم من لحظه شماری میکردم که شنبه بشه و پزشو بدم
بلاخره روز موعود فرا رسید
کیف رو باز کردم ولی جامدادی رو ندیدم 😶
ما هم کسل رفتیم تو کلاس نشستیم
دیدم کسی در میزنه
مامانم بود😍
جامدادی رو برام اورد 😍
فاصله خونه تا مدرسه خیلی زیاد بود
ولی مامانم بخاطر من تاکسی گرفت و جامدادی رو اورد ..
هیچ وقت فراموش نمیکنم...
💙💜💙💜💙
سلام امیدوارم که حال همتون خوب باشه یه بار کلاس سوم بودم صبحانه نخوردم چون مادرم منو دیر بیدارم کرده بود باید میرفتم مدرسه باهاش دعوام شد بعدش اومدم مدرسه سر صف که وایساده بودم دوستم که خونشون توی کوچمون بود اومد بهم لقمه داد گفتش مامانت داده منم از حرصم بازش نکردم گذاشتمش تو کیفم بعد که اومدم خونه کیفم و باز کردم لقمه رو هم باز کردم توش نون پنیر و چاقو کوچیک صبحانه وخیار بود منم خوردم تا دله مامانم نشکنه که چرا گذاشتم ته کیفم
فدای همه ی مادرا بشم که دلشون پاکه امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشن ممنونم از کانال عالیتون امیدوارم هرچی از خدا میخاید به همه اعضای گروه و مدیر ادمین همه خدا بهتون بده برای منم دعا کنید
التماس دعا ❤️
مادرانه هاتونو برامون بفرستید👇🏻🌱
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
#دردو_دل_اعضا 🧡
سلام وقتتون بخیر
من یک آقای ۲۵ ساله هستم اهل یکی از شهرستان های شیراز
واقعا دیگه مستاصل شدم و گفتم به شما پیام بدم شاید تونستم با نظر دوستان مشکلم رو حل کنم
بنده ۶ساله که بصورت کاملا سنتی ازدواج کردم یعنی کل عقد و نامزدی و عروسی اینا همش باهم مجموعا ۶سال میشه. و الان یک دختر اسال و نیمه هم دارم.
خانم من از روز اول که عقد کردیم باهم مشکل داشتیم و تا به امروز حتی مشاوره هم رفتیم اما نتیجه نمیداد فقط برای یه تایم کوتاه اکی میشد و دوباره رفتارهای عتیقه قبلش رو انجام میداد.
حدودا یک ساله که خانم مشکلاتش با بنده بیشتر شده و رفته مهریه اش رو به اجرا گذاشته و میگه حتی اگر بخوام زندگی هم کنم مهريمو تمام و کمال میگیرم (بنده با این موضوع مشکلی ندارم چون مهریه حقشه و باید بگیره)
این خانم تو زمانی که قهر خونه پدرش بود من یه نامه از تو کیفش پیدا کردم که به رئیس دانشگاهش نوشته بود که انتقالی بگیره برای شیراز، چون دانشگاهش یه استان دیگه بود و گفته بود که پدر شوهر و مادر شوهرم مارو حمایت مالی نمیکنن و من بخاطر وضعیت خوب مالی اینها قبول کردم که باهاش ازدواج کنم و حالا خانواده همسرم مارو ساپورت نمیکنن از لحاظ مالی، در صورتی که خانواده من هیچی برامون کم نزاشتن و حتی برای بله برون که داشتن مهریه تعیین میکرن مادر و پدر من براش مهریه جدا گذاشتن، پدرم یه کیلو طلا و مادرم ۱۴تا سکه و حالا این خانم میگه من مهریه پدر و مادرتم میگیرم و علاوه بر اون مهریه خودتم بده و خونه ای هم که توش هستیم بزن بنامم برای اینکه تضمینی برای آیندمون باشه، کاملا مشخصه ازدواج ما صنفی بوده متاسفانه، و پدر ایشون خیلی دخالت میکنه تو زندگی ما و این خانم حتی نمیتونه با وجود شوهر و بچه برای زندگی خودش تصمیم بگیره و پدرش اختیار زندگیشو بدست گرفته. ۵ماه اومدن بردنش قهر و خانوادش چاقو کشیدن روی من تا دخترشونو برداشتن بردن و بعد از ۵ماه من رفتم دنبالش که البته خودش خونه باباش تو فشار بود که گفت بیا دنبالم و اومد ۲ماه موند ولی تو این ۲ ماه هرآنچه تهمت و وصله بود به من و خانوادم چسبوند و رفت. تو این ۲ ماه کلا عوض شده بود، چون خانمم محجبه و چادری هست ولی از وقتی اومده بود چادرشو کامل برداشته بود و کلا تغییر دکوراسیون داده بود ولی من باز هیچی نگفتم و گفتم بزارم آزاد باشه ولی یهو ساعت ۱۱ شب میگفت میخام برم پیاده روی یا ۱۲ ظهر زنگ میزد برام اسنپ بگیر میخام برم پیاده روی و بنده باز با این حال بخاطر بچم راه میومدم.
صحبت اصلی و سوال بنده اینه که حالا خانوادش تو شهرستانمون همه جا میرن و پشت خانوادم و بنده حرفای نامربوط میزنن. و هر روز پدرش میره یه شکایت جديد عليه من میکنه و میره جلو خونه مادربزرگ و پدر بزرگم فحاشی میکنه و آبرو برای ما نزاشته؛ ما خانواده سرشناسی هستیم و از نظر مالی و اجتماعی جایگاه خوبی داریم. نمیتونم ببینم خانوادم تو فشار هستن.
من چه رفتاری بکنم که صحیح باشه و به ضررم نباشه؟ ممنون میشم دوستان راهنماییم کنند.
خیلی مشکلات و رفتارهاشون با بنده زیاد هست ولی من سعی کردم کوتاه بنویسم تا دوستان بتونن همفکری و راهنماییم کنن.
ایدی ادمین 👇🏻🌱
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
#عاشقانه 🧡
از گریه گر گرفته به گهواره کودکم
قلبم به شوق توست که دلتنگ می زند
این طفل بی زبا ن چه کند چون گرسنه است
بر سینه های مادر خود چنگ می زند
هرآرزو که سر بکشد در سرشت من
سرخورده ی اراده من می شود ولی
هرگاه قصد فتح نگاه تو میکنم
تیمور وار پای دلم لنگ می زند
ای مو به موی زلف تو در پیچ و تاب عشق
بی تو سیاه چشم سیاه است سرنوشت
چون منشاء سیاه و سفید است چشم تو
کی چرخشش به روز و شبم رنگ می زند
هر چند چشمه سار حقیقی است عشق دوست
من ماهیم به تنگ مجاز نگاه تو
تا سنگ قلب توست در این عشق عاقبت
دست تو تنگ را به سر سنگ میزند
ای دل تو در خیال به دنبال کیستی
در آب عکس ماه مگر صید کردنی ست
فرق است بین جست پلنگانه سوی ماه
با چنگ روی آب که خرچنگ می زند
تا کی رها شوند چنین مردمان اشک
از قله نگاه تو بر دره ی دلم
رنگین کمان بیاور و بارانیم نکن
قلبم به عشق توست که دلتنگ می زند
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
سلام ستاره جان لطفا این مشکل منم بزارید ....🌹 من چند وقت پیش رو چونم یه دونه ی تقریبا بزرگ در اومد
پاسخی دریافت نشد
دوستان کم لطفی نکنن🙏🏻❣
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
سلام ستاره جان لطفا این مشکل منم بزارید ....🌹 من چند وقت پیش رو چونم یه دونه ی تقریبا بزرگ در اومد
#حرف_اعضا ❣
آقای ۲۵ ساله ای که طلاق توافقی گرفتن
یکی از دوستان ما دو سه سال بود ازدواج کرده بود
پسر بسیار خوب و خوش اخلاق و مذهبی و قاری قرآن و در محل کارش خیلی محبوب و عزیز بود
ولی همیشه افسرده و ناراحت و تو خودش بود
بالآخره پرسیدیم مشکلت چیه و اون دل به دریا زد و سفره دلش رو باز کرد
گفت همسرم رو خیلی دوست دارم و براش همه کاری کردم و ایشون خیلی بهانه گیر و زود رنجه و ایرادات زیادی میگیره و همه ایراداتش رو رفع کردم ولی بازم فایده نداره و ناسازگاری داره و روزگارم رو سیاه کرده
هر چی میگم مشکلت چیه نمیگه الآن هم تقاضای طلاق کرده و رفته قهر
خلاصه ما که دوستاش بودیم جمع شدیم یه روحانی آشنا رو هم با خودمون بردیم که واسطه بشیم برای آشتی
ولی خانم به هیچ وجه قبول نکرد و کوتاه نیامد
ریش سفید و احترام روحانی هم نگرفت
ما هم بهش گفتیم فایده نداره طلاقش بده
اون بنده خدا هم علیرغم میل باطنی طلاق داد و بهمین خاطر خیلی افسرده و ناراحت شد
و مدتی بهمنی صورت گذشت تا یه خانم بهش معرفی کردن و خواستگاری منجر به عقد و ازدواج شد
مدت کمی نگذشت که دوستمان از این رو به اون رو شد
اون قیافه گرفته و افسرده و ناراحت قبلی تبدیل شد به یه چهره خندان و خوشحال و بذله گو که قابل قیاس با قبل نبود
خودش میگفت من از جهنم خارج و وارد بهشت شدم
گفت تازه الآن میفهمم زندگی یعنی چی
من قبلا خیلی بدبخت و بیچاره بودم ولی خودم خبر نداشتم
گفت الآن میفهمم یه همسر خوب چقدر میتونه زندگی و دنیا و آخرت همسرشو تغییر بده و گلستان کنه
گفت اگر میدانستم حتی یک روز به وضع قبلی ادامه نمیدادم
شما هم چند جلسه مشاوره برو گذشته رو کاملا فراموش کن و اصلا بهش فکر هم نکن و با توکل بر خدا و امید به فضل و رحمتش زندگی رو از نو شروع کن و مطمئن باش
چو یزدان ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a