#پاسخ_اعضا ❤️
سلام. در مورد اون آقایی که خرج خواهر و سه تا بچه یتیم خواهرش رو میده باید بگم دمت گرم واقعا کارت درسته ان شاءالله دست به خاکستر میزنی طلا شه. معلومه خواهر خانم تنگ نظری داری، سعی کن خانمت کمتر با خواهرش در تماس باشه.
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام درجواب آقایی که گفتن از خواهرشون وبچه های یتیمشون حمایت میکنن میخواستم بگم واقعا خیلی متاثرشدم ازداستان شما
واینکه خدا خیرتون بده وبرکت به مال حلالتون بده
اما درمورد خانمتون واقعا نمیدونم چی بگم مگه میشه آدم تا این حد بخیل، شاه میبخشه شاه قلی نمی بخشه
واقعا موندم وقتی شما توخواستگاری مطرح کردین وقبول کردن حالا چرا اینکارا رو میکنن پناه برخدا
توقران داریم که به عهد خود وفا کنید، توقرآن داریم که یتیمان روموردنوازش ومحبت قراربدیم ما کی دیگه میخوایم قرآنی زندگی کنیم
شاید واقعا خداروزی بچه های خواهرتون رو درکار شما دربازوی شما گذاشته
الانم برادرمن بنظرم با یه بزرگتر که امین وعاقل باشه موضوع رومطرح کنید وازخانمتون هم تعهد کتبی بگیرید که تحت هرشرایطی حتی اگه سنگ هم ازآسمون بباره شما باید سرماه مبلغ مشخص رو به خواهرزاده هاتون بدید،
درمورد خرج خونه ی خودتون هم به همسرتون بگید خودم همه چیز تهیه میکنم واصلا ایشون خرید نکنن
وبهشون بگید مثلا ماهیانه این مبلغ رو بهتون میدم اگه مریض بشید اگه لباس بخواید هرچی که بخواید با همین مبلغ ماهیانه ی خودتون باید خرج کنید ومن اضافه تر نمیدم (مگه اینکه خدای نکرده واقعا نیاز بود وشما تحقیق کنید فهمیدین که درسته دراینصورت کمکش کنید وتنهاش نذارید) وایام عیدنوروز مبلغی رو به عنوان عیدی که بتونه رفع نیازهای عیدش رو بکنه بهش بدین
واگر یه وقتی خانمتون رفتن توخیابون وبرای خودش وبچتون خوراکی چیزی خرید شما بادیدن رسید بانکی چون الان اکثرا کارت میکشن مبلغ رو به ایشون برگردونید ولی به هیچ عنوان پول اضافه بهش ندید چون اقتدارتون کم میشه
این روش رو همسر یکی از دوستام با دوستم داره چون همسر ایشون با ارث خواهراش کار میکنه، وباید حساب وکتاب خواهراش ومادرپیرش رو بده بهشون با وجود درآمد میلیاردی اما خانمش روقانع بار آورده وهردو به خوبی این قانون رو توخونه اجرا میکنن هروقتم که بخوان برای خونه وسیله ی جدید بخرن خانم میرن میبینن واقا میره میخره😉امیدوارم به کارتون بیاد
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام درجواب برادری ک گفتن خانمشون دبه دراوردن اولا ک خداخیرتون بده درحق خواهرتون برادری میکنین خانمتون اشتباه میکنه چون کمک ب بچه یتیم رزق وروزی خودتونم زیادمیکنه بنظرمن اگه فامیل وواسطه کرده برید بافامیل جلو فامیلتون باهاش اتمام حجت کنید ک نمیتونین بچهای خواهرتونورهاکنین حداقل تازمانی ک بتونن خودشون ازپس خرج خودشون بربیان ایشونم باید همون اندازه خرج ومخارج زندگیتون خرج کنن وگرنه بگین طلاقتون میدم ک بترسن
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
اون برادری که از دست رفتار زنش کلافه بود و سه خواهر زاده یتیم داشت
توصیه من اینه اول با خانما صحبت کن و بهش ارزش بده بگو من روت حساب کردم رو خانمی وبزرگواریت و مطمئنم تو میتونی همراه خوبی برای من باشی
خلاصه ارزشهای انسانی رو درش بزرگ کن ولی نهایتا یک اولتیماتوم محکم بده که اگه دفعه دیگه این اشتباهات رو مرتکب بشه بار آخر شه
البته شما باید انصاف رو همچنان رعایت کنی واز حق همسرت نزنی لزومی نداره همسرت خبردار بشه شما چقدر و چطور به خواهرت کمک میکنی کمک میکنی
ولی باز هم به همسرت بها بده
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در پاسخ اون برادری که همسرش رفته و برای خواهرش و بچه هاش کمک خرجه
باید بگم برادر من همسرت با رفتنش شاید متوجه اشتباهش شده بهش یه فرصت دیگه بده و وقتی سرایش رفتی باهاش بازم صحبت کن و بگو که ایشون و خواهرت را باید در کنار هم اسپورت کنی امیدوارم زندگی خوبی در کنار همسر و خواهرت داشته باشی
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام درمورد اقایی که گفتن خرج خواهر و بچه هاشو میدن و خانمشون مخالفن.
بنظرمن برو دنبال خانومت اول شما باید به فکر خانومت و زندگی خودت باشی دزکنارش خواهرت.
نباید شما زندگی خودتو خراب کنی بخاطر ابجیت.
برو دنبال همسرت و از دلش دربیار.
منطقی باهاش حرف بزن و متقاعدش کن.
ان شاءالله مشکلتون حل بشه
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
برادری ک کمک خرج خواهر و بچه های یتیمش هستند... اول ی خدا قوت و دست مریزاد ب شما بگم ک هوای خواهر دلشکسته و بچه هاشو دارید... و اینکه چطور از همسرت زهرچشم بگیری و از خواهرش فاصله بگیره باید بگم این کارو ازش نخواه ک با خواهرش قطع رابطه کنه.... همان طور ک شما نمیتوانید از خواهرتون دل بکنید... دوست داشتن خانواده را خدا ت دل آدما قرار داده و کاریشم نمیشه کرد..و اینکه چ کار کنی تا از خانمتون زهرچشم بگیرید....حالا ک براتون پیغام فرستادند دنبالشون نرید تا چندین بار پیغام بفرستن و شما هم در حضور خانواده اش ازشون تعهد بگیرید و قاطعانه دوباره اعلام کنید ک در هر شرایطی باید ب خواهرتون رسیدگی کنید
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_ششم چرا به عمه فرشته گفتی حاجی و مامان حواسشون به تو نیست ؟ تااون موقع هیچی ازاذیتای مادرشوهر
#بخش_هفتم
مهمانسرا ۲۰کیلومتری با ما فاصله داشت اما خیلی جای عالی بود اون مدتی که توی مهمانسرابودیم اخلاقای مادرشوهرم بهترنشده بود بلکه بدترم شده بود حالا دیگه علنا میگفت تو خونه ما نشستین باید من بگم کی رو دعوت کنین و کی رو دعوت نکنین شوهرمم که طبق معمول طرف اونو میگرفت و اینکه میدونست مادرش ظالمه بازم به من حق نمیداد همین موضوع باعث شده بود که به خودش حق بده توی هرمسئله ای دخالت کنه ازبچه دارشدن تا پوشک کردن بچه دخالت میکرد و منم تواین ایام خیلی تنهابودم بهم اجازه نمیداد باهاش دردودل کنم تحقیرم میکرد و میگفت تودرحدخانواده من نیستی آخرین بارت باشه یامادرمن هم کلام شدی 😐 کم کم حاجی یادش اومدکه بچه ی دیگه ای هم داره توی همین مدت حاجی ماشین جدید خریدو ماشین قبلیشو دادبه آرش ؛ من خیلی خوشحال بودم ازینکه وسیله نقلیه ای داریم و زندگیم داره روبه راه میشه ولی چون سندش به نام مادرشوهرم بود به ناممون انتقال ندادن وماهم اصراری نکردیم و کوتاهی کردیم بااین شرایط کلا شوهرم نوکردربست خانوادش شده بودازصبح تاشب میرفت کارای حاجی رو میکرد و همراش مثل رانندش اینورو اونور میرفت آخرماهم چندرغازبهش پول میداد توی همین ایام شوهرم توسط یکی ازدوستاش وارد فضای مجازی شد دیگه علنا ازصبح تا شب توی ویچت و زلو بود اصلا براش مهم نبود که زن و بچه داره فقط به خودش فکرمیکرد و فقط مهم خودش و سیگارش بودکه تامین باشه
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_هفتم مهمانسرا ۲۰کیلومتری با ما فاصله داشت اما خیلی جای عالی بود اون مدتی که توی مهمانسرابودیم
#بخش_هشتم
خیلی فشارزندگی روم بود تنهابودم احساس بی کسی میکردم خیلی ازشباتاصبح بیداربودم و توی تنهایی خودم گریه میکردم اماشوهرم توی یه اتاق دیگه تاصبح توی زلو با دوستای مجازیش حرف میزد و خوش بود یه شب دخترم هی بالامیاوردازبس حالش بدبود نمیتونست سرشو بالابگیره ....رفتم توی پذیرایی که به شوهرم بگم یه دقیقه بیادمواظبش باشه اما اون غرق دنیای خودش بودو اصلا حواسش به اومدن من نبود رفتم بالاسرش که بگم بیاد کناربچه ، ازصحنه ای که دیدم جاخوردم یه عکس ، یه عکس ازیه زن با لباس زیر😔 ، این زن کی بود؟ چرا عکسش دست شوهرمن بود؟ حالم داشت بهم میخورد صدام توگلوم خفه شده بود.... فقط دویدم و به اتاقمون پناه بردم شوهرم وقتی متوجه من شد اصلا به روی خودش نیاورد که من متوجه اون عکس شدم ، زنگ خطرتوی گوشم به صدادرومد باید میفهمیدم این زن کیه من نمیخواستم ازیه سوراخ دوبارگزیده بشم فرداش بهش گفتم برامنم برنامه ویچت و زلو نصب کن اتفاقا خیلیم استقبال کردوگفت : خیلی خوبه ازتنهایی درمیای سرت گرم میشه ؛ یه مدت که گذشت باکمک یکی ازآشناهامون فهمیدم که اسم دختره نگاره و به شوهرم گفته مطلقه است و شوهرمنم ابتدابه اسم خواهرو دردودل کردن باهاش چت میکرده ولی بعدازیه مدت بهم علاقه پیداکردن ، دنیا روی سرم خراب شد آیدی دختره رو پیداکردم و بهش پیام دادم من زن سروشم(اسم چتی شوهرم) پاتو اززندگی من بکش بیرون ، من بچه دارم ، اولش حاشاکرد اما وقتی دستشو رو کردم باکمال وقاحت گفت تو پاتو بکش بیرون.... شوهرت اگه بهت علاقه داشت نمی اومد دنبال من .... تو اگه زن بودی شوهرتو جمع میکردی ..... دیگه کارم شده بودازصبح تاشب چک کردن آیدی و خوندن پیامای عاشقانشون ، واقعا باورم نمیشد منکه براش چیزی کم نذاشته بودم نه سخت گرفتم نه چیزی خواستم که درتوانش نباشه ، خیلی عوض شده بود بادوستاش پای بساط تریاک مینشست ، رفیق بازی میکرد ، دیگه دوسه روزی یه بار میومدخونه ، حتی یه دونه نون برا خونه نمیخرید نه پول خرجی بهم میداد نه براخونه خریدمیکردوقتی بهش گفتم ماهیانه به عنوان خرجی خونه بهم پول بده گفت مگه توملکه الیزابتی که من بایدبهت پول بدم 😔 فقط و فقط به سرووضع خودش میرسید تا پول گیرش میومد گوشیشو عوض میکرد ، هربارکه اعتراض میکردم که چیزی توی خونه نداریم که بخوریم میگفت برام مهم نیست.... ناراحتی هری .... منم کارم شده بودغصه خوردن و توی خودم ریختن نه خانواده قوی و باعرضه ای داشتم که ازش بپرسن دردت چیه نه کسی رو داشتم که بهش پناه ببرم یاباهاش دردودل کنم یه روز تصمیم گرفتم به حاجی بگم پسرش داره چیکارمیکنه چون ازحاجی حساب میبرد و تنها حربه من حاجی بود ، بهش زنگ زدم تاگوشیو برداشت گفتم الو سلام حاجی آوام خیلی رسمی و خشک گفت سلام بفرما گفتم حاجی خبرداری پسرت دوست دخترداره زندگیو ول کرده چسبیده به چت کردن و دوستای مجازی نه خرجیمون رومیده نه درست میادخونه ، من چکارکنم باهاش .... گفت ببین من عروس نگرفتم حاج خانم گرفته خودشم باید مشکلاتشون رو حل کنه بعدشم چکارکردی که رفته دوست دخترگرفته .... تااومدم جوابشو بدم قطع کرد 😔 همه ی امیدم حاجی بودکه ناامیدم کرد همیشه فک میکرد حاجی بابقیه فرق میکنه اما اشتباه میکردم ...آخه من چطوری با حاج خانم حرف بزنم میدونستم مشکلم رو پیش اون ببرم نه تنها حل نمیکنه بلکه اوضاع خرابترمیشه تااینکه تصمیم گرفتم باآرش حرف بزنم ظهرکه اومد خونه گفتم آرش دردت چیه من زن بدی ام چکاربایدمیکردم که نکردم گفت دوست ندارم نمیخوامت من یکی دیگه رودوست دارم اگه میمونی لال شو زندگیتوبکن ، نمیخوای بمونی دابای .... عصبانی شدم گفتم عشقت همون دختره نگاره که عکسای ناجورش توی گوشیت بود گفت آره عشقمه میخوامش درضمن من صیغش کردم ... دنیا روی سرم خراب شد دعوامون بالاگرفت و کاربه کتک کاری رسید وقتی به دختره فحش دادم اینقدر بهم سیلی زدکه صورتم لمس شد...دیگه نمیخواستم زنده باشم رفتم توی آشپزخونه چاقوروبرداشتم و گذاشتم روی رگ دستم لامصب کندبود و نمیبرید اومدبالاسرم گفت اگه میخوای خودتو بکشی ، خونه بابات اینکاروکن حق نداری خونه من ازین غلطا کنی .... فرداش رفتم پیش حاج خانم هنوز جای انگشتای آرش روی صورتم بود وقتی صورتمو بهش نشون دادم خیلی بی تفاوت گفت من خودم مریضم اگه مریض نبودم باهات همدردی میکردم ، بعدشم آرش میگه یکیو دوست داره ، منکه نمیتونم پشت بچمو خالی کنم ، بهش گفتم اگه ازآوا سیرشدی برو هرکی رو که میخوای بگیر ، آوام بیاد خونه ما زندگی کنه ما خرجشو میدیم ..... ازتصوراینکه برم خونه حاجی و مثل کلفت بشورم و بسابم و اونا خرج خوردوخوراکمو بدن و کلی هم آزارم بدن ، حالم بهم خورد ازونجا زدم بیرون رفتم خونمون هرچی لازم داشتم ریختم توی چمدون و دست دخترمو گرفتم و رفتم خونه بابام .....
#پرسش_اعضا ❤️
با سلام خانمی هستم ۴۰ ساله وکارمند که ۱۸ سال پیش ازدواج کردم همسرم معلمه ودو فرزند داریم اولین حقوق من تا دوسال پیش تماما صرف خرید خونه وماشین و....شده مشکل من اینکه از حدود دوسال پیش همسرم گفتن دیگه حقوقت رو نمی خوام اما اگه خواستی تو خونه خرج کن خیلی تعجب کردم بعد از مدتی ماشینی که با حقوق هر دومون خریدیم رو دیگه نگذاشت سوار بشم ویعد از مدتی هم. مدعی شد خونه خودمه ( خونه ای که دونفری خریدیم ولی به اسم همسرمه) حالا من پیاده بازار میرم اون با ماشین از کنارم رد میشه وخونه ای حاصل دسترنجی دو نفرمون شده رو مدعیه مال منه حالا من موندم با دوتا بچه اصلا محل به منم نمیزاره میگه از اتاقم برو بیرون ازت نفرت دارم واقعا دارم از این همه حیله ومکر و حقه و بی انصافی شوهرم شاخ در میارم وتمام دسترنجم به نام همسرم هست از شما خواهش میکنم راهی جلوی پای من بزارید بعد از این همه زحمت برای این آقا من چکار کنم در ضمن میگم اگه ازمن. متنفر هستی طلاقم بده میگه فکر کردی همه چی رو بهت میدم خونه مستثنی دین هست ومال خودمه تو برو تقاضا طلاق بده تا فقط مهریه رو بهت بدم البته که مطمئن هستم این هم یک حیله بزرگ هست ادمین لطفا بزارید کانال شاید کسی راهی برای من داشته باشه دارم دیونه میشم از این همه حیله ومکر و بی انصافی این اقا من حدود دوسال ماشینی که دارم قسطش رو میدم رو سوارش نشدم میترسم اگرمن تقاضای طلاق بدم طلاقم نده خونه بابام رهام کنه ونه راه پیش دارم نه پس شما بگید من چکار کنم
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام اگه میشه مشکل منم بزارید🌷
من یه دختر هیجده سالم تنها مشکلم اینه زیاد عرق میکنم و عرقم خیلی بو میده 😔روزانه 2 بار دوش میگیرم از انواع مام ها و خوشبو کننده ها استفاده کردم ولی اصلا جواب نمیده. بخاطر این مشکلم اصلا دوستی ندارم هرکس پیشم بشینه دماغش رو میگیره بار ها هم مسخرم کردن😞 بخاطر همین افسردگی گرفتم چون جایی نمیتونم برم یا اگر برم با فاصله از مردم باید بشینم 🙁
میخاستم بپرسم اگه راهکار یا توصیه ای دارید بهم بگید ممنون میشم🌷
ایدی ادمین 👇🏻🌹
@habibam1399
باتجربه ها لطفا راهنمایی بفرمایید🙏🏻🌹
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_بیست اسد لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت خودش با شوور جدیدش رفته مسافرت .. از لحنش خنده ام گرفت و
#قسمت_بیستو_یک
صدای صنم رو شنیدم که گفت کیه.. اومدم..
با اینکه خیلی دلم میخواست ببینمش ولی نمیدونم چرا به سمت سر کوچه دویدم و تو کنج دیوار پنهون شدم ..
صنم در رو باز کرد و صداش رو شنیدم که میگفت کی بود.. بر مردم آزار لعنت ..
سرک کشیدم تا نگاهش کنم .. مثل اینکه پول رو پیدا کرده بود .. تو دستش بود و چپ و راست رو نگاه میکرد .. بعد از چند لحظه به داخل رفت و در رو بست ..
از همون فاصله توی دلم گفتم الهی یوسف بمیره برات .. الهی یوسف بمیره که تو الان داری سختی میکشی .. داری غصه میخوری ..
از ناراحتی دست مشت شده ام رو به دیوار کوبیدم و بلند گفتم آره بمیر.. بمیر .. اسمت رو گذاشتی مرد .. اگه مرد بودی به پای اشتباهش هم میموندی ..
دستم خراش برداشت و میسوخت ولی سوزشش در برابر سوزش دلم چیزی نبود ..
مرد میانسالی از کنارم گذشتنی چند لحظه ای مکث کرد و پرسید کاری داری تو این محل؟
از قیافه اش مشخص بود آدم شر و شوری بود سریع گفتم نه.. رد میشدم اتومبیلم داغ کرده ، صبر کردم کمی خنک بشه ..
سوار ماشین شدم و سریع از اونجا دور شدم ..
نزدیک نیمه شب بود که به خونه رسیدم .. وقتی سلطانعلی در رو باز کرد .. مادر نگران تو حیاط راه میرفت.. با قدمهای سریع نزدیکم شد و پرسید یوسف کجا موندی ؟دلم هزار راه رفت ..
کنار حوض نشستم و مشتی آب به صورتم پاشیدم و گفتم رفتم گندی رو که دوتایی زدیم رو ببینم ..
مامان زیر لب بسم اللهی گفت و نشست و پرسید چی شده یوسف؟
سرم و بالا گرفتم و به ستاره های چشمک زن زل زدم و گفتم اشتباه کردیم مادر.. شربت تو اون خونه نیست .. خونه دست مستاجره..
مادر چشمهاش رو درشت کرد و گفت همچین گفتی گند زدیم فکر کردم رفته امام زاده ما اشتباه دیدیم.. بالاخره بدون اجازه ی تو رفته یا نه..
جوابی ندادم و بعد از چند لحظه بلند شدم و آروم گفتم پشیمونم مادر .. پشیمونم ...
و به سمت اتاق رفتم.
مادر هم بلند شد و گفت بگو پشیمونم دیگه چرا من و خودت رو مقصر میکنی ..
صداش رو بالا برد و گفت آفت واسه آقا غذا بیار ..
بدون اینکه برگردم با دست اشاره کردم و گفتم نمیخورم ...
رختخوابی که با صنم میخوابیدیم رو ، پهن کردم و دراز کشیدم ..
چند تا نفس عمیق پی در پی کشیدم .. میخواستم عطر صنم رو استشمام کنم ولی گویا عطرش هم ازم دلخور بود ..
چشمم خورد به شیشه ی کوچک عطری که روی طاقچه بود ..
بی قرار بلند شدم و تمام عطر رو روی رختخواب خالی کردم ..
چشمهام رو بستم و متکا رو به جای صنم بغل کردم و باهاش حرف زدم .. اینقدر حرف زدم که خوابم برد ...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_هشتم خیلی فشارزندگی روم بود تنهابودم احساس بی کسی میکردم خیلی ازشباتاصبح بیداربودم و توی تنهای
#بخش_نهم
باید تکلیف منو مشخص میکرد ، خودم خوب میدونستم که بااین گذشته ای که داشتم راه برگشتی ندارم و باید بسوزم و بسازم اما نمیخواستم کوتاه بیام ، شوهرم ازمن میخواست برای به دست آوردنش بجنگم باورم نمیشد من آوا اینقدر حقیرشده بودم که بایدبرای به دست آوردن یه آدم بداخلاق که نه پول داشت و نه خونه نه ماشین نه تحصیلات و فقط توهم خودبرتربیتی داشت بجنگم فقط به صرف اینکه پدرش آدم سرشناسیه 😔 ، ۲۱ روز گذشت و خبری نشد یه روز توی واتزاپ بهم پیام داد که سلام میشه عکس بچمو بفرستی ؟ دلم براش تنگ شده ....وقتی عکس دخترمو براش فرستادم گفت اگه میشه عکس خودتم بفرست .... عکس خودمم فرستادم ، بعدازچند دقیقه گفت کی بیام دنبالتون؟ گفتم تاوقتی توی رفتارت تجدیدنظرنکردی نیا و خواهشا منو به بیخ نرسون چون کبریت میشم و آتیش میزنم به زندگی .... گفت بخدا من فقط باهاش چت میکردم میخواستم توی گناه نیفتم وگرنه هیچ رابطه فیزیکی بینمون اتفاق نیفتاده ، بااینکه ازدستش ناراحت بودم و میدونستم خیلی دروغ میگه، بخاطر دخترم کوتاه اومد و اونم بهم قول داد که این کارشو بزاره کنار ، اما منکه خوب میدونستم مردی که دلش هرز بره سخته که بشه درستش کرد مگه اینکه خودش بخواد ، دوباره برگشتم سرخونه و زندگیم ، دیگه کاراش برام مهم نبود به کاراش هیچ عکس العملی نشون نمیدادم بیش ازحد ممکن به خودم میرسیدم خودمو دائم توی گوشی سرگرم میکردم یه کم حالم داشت بهترمیشد .... آرش یه وقتایی اعترافاتی میکردکه دلمو میسوزوند یه بار گفت وقتی قهرکردی رفتی منم زدم رفتم تهران پیش نگار باهم بیرون رفتیم ولی آوا به خدا دستم به دستش نخورد آوا هیشکی مث تو اخلاق سگ منو تحمل نمیکنه تو خوبی ، منو ببخش .... ولی فرداش فراموش میکرد و میشد همون آرش بی تفاوت و سنگدل ، منم بیکار نبودم شده بودم گشت نامحسوس دائم توی برنامه های مختلف دنبالش میکردم و مچشو میگرفتم ولی به روش نمی آوردم .... ناگفته نماند که اونم زرنگ ترشده بود دائم رمزگوشیشو عوض کنه اسمای دخترارو به اسم فامیلاش سیومیکرد منم دیگه حساسیتم کمترشده بود و کمتر جستجو میکردم تااینکه بااصرار آرش برای بچه دوم اقدام کردیم وقتی باردارشدم بازم دخالتهای حاج خانم زیادشده بود چون من خواهرمو آورده بودم خونمون که کمک حالم باشه اونم همه جا میگشت و میگفت خواهرشو آورده خونش تا عروسش کنه 😂 هرچقدرکه بی محلش میکردم مگه ازرو میرفت ....یه عصرشوهرم اومدخونه و وسایل جعبه ماشین رو باخودش آورد تو خونه گفتم اینا چیه گفت ماشین رو فروختم گفتم چرا ؟ گفت چون مادرم میخواست بره حج واجب و مستطیع شده بود ... باورم نمیشد پدرشوهرم بااون همه مال و منال یعنی پول حج زنشو نداشت بده یا مادرشوهرم کلی طلاداشت چرااونارو نمیفروخت بازم هیچی نگفتم چون شوهرم منو آدم حساب نمیکرد کاری بودکه شده .... بااومدن جاری جدید که ازاقوام دور مادرشوهرم بود اوضاعم بدترشد ، چون جاری نامردم همش زیراب منو میزد توی گروه های خانوادگی یه جورایی بپای من بود هرکاری میکردم باهرکی حرف میزدم به مادرشوهرم میگفت ، مادرشوهرم یه روز میگفت خجالت نمیکشی چت میکنی یه روزمیگفت چرا توگروه خانوادگی به فلانی اونجوری گفتی؟ یه بارمیگفت چرابچتو ازپوشک نمیگیری؟ یه کم کهنه بشوری دستات نمیشکنه 😐 دیگه خسته شده بودم یاباید اخلاق سگ پسرشو تحمل میکردم یا دخالتای اونو هرچی جوابشو نمیدادم ازرو نمیرفت و وقیح ترمیشد دیگه درمورد بچه آوردنم تزمیداد که خیلی بی برنامه ای هنوز اولی روازپوشک نگرفتی دومیو حامله ای و ازین جور حرفا .... دیگه بریده بودم تبعیضم که تا دلش میخواست بین عروسا قائل میشد جلو من و جاری بزرگم میگفت فلانی ازشما سرتره ازشما بالاتره تامیومدم سری تو سرا دربیارم مطلقه بودنمو به روم میاورد یه روز به شوهرم گفته بود اگه آوا زن خوبی بود زمینشو میفروخت بدهی تورو میداد وقتی این حرفو شنیدم گفتم اون زمین حق منه جوونیم رفت و تنها چیزی که به دست اوردم همون زمینه مادر توام اگه مادرخوبی بود ماشین پسرشو ازدستش نمیگرفت که بره حج ، هرچی که نمیخواستم دهن به دهنشون بدم نمیذاشتن ، حتی تو خونشون ۲۱ماه رمضون زد توی گوشم بازم هیچی نگفتم ولی دلم ازبی کسیم میسوخت حتی شوهرم یه بارنگفت چرا زن منو اذیت میکنی مگه خودت انتخابش نکردی چرا زدی توی گوشش ؟ وقتی که ازدست مادرش گلایه میکردم معذرت میخوام میگفت تو گوه خوردی بامادرمن حرف زدی😔 ...من هربار دربرابر حرفاشون سکوت میکردم اما انگار راضی نبودن شوهرمو پرمیکردن و اونم دائم باهام دعوا بود یادمه دختردومم به دنیا اومده بود به شوهرم گفته بود ما به آوا آبرو دادیم عزت دادیم باید تا آخر عمرش مدیون ما باشه وقتی این حرفو ازدهن شوهرم شنیدم ازغصه این حرف شیرم خشک شد آخه من چه بی آبرویی کرده بودم مگه من خواستم که مطلقه بشم گناه من چی بود گناه من چیه که خانوادم نمی فهمن که خوب بودن خانواده یه آدم براازدواج مهم نیس
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ با سلام خانمی هستم ۴۰ ساله وکارمند که ۱۸ سال پیش ازدواج کردم همسرم معلمه ودو فرزند دا
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام.
برای خانمی که زیاد عرق میکنن خواستم بگم که عزیزم شما که از حموم اومدی بیرون زاج پودر شده بزن به زیربغلت اصلا نمیزاره عرق کنی اگرم عرق کنی به هیچ عنوان بو نداره.(زاج رو از عطاری ها بگیر بکوبش کامل پودر بشه بعد استفاده کن)
منم زیاد عرق میکردم اما با این روش دیگه عرق نمیکنم.
درضمن شما سکنجبین درست کن هرشب آخر شب یک سوم از لیوان رو مایع شربت بریز دوسومش رو آب بریز هم بزن بخور.
مایع شربت سکنجبین هم اینجوری درست میشه.
دو واحد عرق نعنا + دو واحد عسل + یک واحد سرکه طبیعی انگور. اینارو باهم قاطی کن بذار رو اجاق دوتا جوش کوچولو بخوره بعد برش دار بریز داخل بطری بذار داخل یخچال و هرشب با اون روشی که گفتم بخور.
این شربت سیستم داخلی بدنتو درست میکنه و کمتر عرق میکنی.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
درمورد دختر خانمی که عرق میکنن
دختر من هم همینطور بود وموقع خاستگار اومدنش
بردمش دکتر یه صابون ضدباکتری داد خیلی اثر داشت
هرسال تابستون از دارخونه میگیرد
برو طب سنتی احتمالا از کبد میشه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام برای بوی عرق جوش شیرین خیلی خوبه بمالن ب زیربغلشون جـواب میده. مام و اسپری ها خطرناکن. شیمیایی هستن و جلوی عرق کردن رو هم نمیگیرن فقط بوی اونها با بوی عرق قاتی میشه و بدتر میشه.
❤️❤️❤️❤️
سلام درجواب اون دختر که بدنش بوی بد می دهد اول نظافت رعایت کندبعد ش توی غذایی که می خوری ادویه جات استفاده نکنید وروزی یک بار زيارت عاشورا را وایه الکرسی بخونید ممنون از ادمین
❤️❤️❤️❤️❤️
درباره دختر ۱۸ ساله ، بعد از حمام مقداری پودر سنگ مرداب بزن
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام میخاستم اون دخترخانمی که خیلی عرقشون بومیده روراهنمایی کنم.اولا بایدزیزنظرپزشک طب سنتی پاکسازی کنید وحتما حتما بعد از حمام وقتی هنوز بدنتون نم داره دستتونو نم کنیدوپودر زاج سفید روزیربغلتون بزنید مطمن باشد مشکلتون حل میشه
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام ..
درباره دختر خانم ۱۸ ساله ..
شما از داروخونه طب اسلامی، مام نیکا بگیرید ، عالی هستش .. فقط از ی جایی که مطمئن باشید اصل هست .. ان شاءالله مشکلتون حل میشه..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
عزیزی که بدنش بوی عرق می ده اگه دکتر نرفتند یه دکتر برن شاید از کبدشون باشه
من خودم مشکل گوارشی دارم واین طوریم بدنم بوی عرق بدی می ده ولی خدا رو شکر خیلی بهترم دکتر گفتن باید 6 ماه قرص بخورم تا مشکلم رفع بشه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام درمورد دختر خانمی که گفتن بدنشون زیاد بو میده سفارش می کنم که از نوره زرنیخ دار استفاده کنن عالی برای رفع بوی بد بدن
حتما نوره رو با گلاب مخلوط کنن واستفاده کنن بعد وقتی بدنشون رو کامل شستن دو قاشق حنا رو با کمی اب مخلوط کنن و از نوک پا تا گردن رو حنا بگذارند پنج دقیقه صبر کنن بعد بشورن ماهی دوبار اگه استفاده کنن عالی هستش و بدنشون دیگه بو نمیده
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ با سلام خانمی هستم ۴۰ ساله وکارمند که ۱۸ سال پیش ازدواج کردم همسرم معلمه ودو فرزند دا
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام تشکر از کانال خوبتون من تا حالا فقط میخوندم واز راهنمایی بعضی افراد متنفر وبعضی دیگه لذت میبردم اما در مورد اون خانم کارمند که حقوقش خرج خونه و ماشین شده خواهرم چهل سحر پاشو در خونه خدارو بزن خودش درستش میکنه شاید یکی بزنه به شوهرت و فوت کنه اون وقت دیه هم میگیری نوش جانت
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام. در رابطه با اون خانومی که گفتم شوهرشون همه ی چیزهایی که باهم خریدن رو ازشون گرفته..
من قبلا شنیده بودم که اگر یک زن و شوهر بیشتر از 10 سال با هم ازدواج کرده باشن همه مال و اموال مرد باید با زن نصف بشه.اما بازهم هست راه هایی که بشه این حق رو نداد. مثل زدن این خونه و ماشین به اسم کس دیگه. اگر میخواید طلاق بگیرید اولا با یک وکیل مشورت کنید و دوم اینکه نذارید متوجه بشه و بره اموال رو بزنه به نام کسی دیگه چون اینجوری مهریه هم بهتون تعلق نمیگیره و قسطی میشه. حتی میتونید بدون طلاق مهریتون رو بذارید اجرا.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در مورد دوستی که چند ساله ازدرد شکم وضعف معده رنج میبرن،باید بگم شما چطور تو این چند سال متخصص گوارش نرفتید؟بهتره هر چه زودتر به یه متخصص گوارش حاذق مراجعه کنید،خدا سلامتی بده
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام اون خانمی که شوهرش گولش زده
شما تقاضای مهریه ونفقه بدون طلاق کن و قسط ماشین رو نده
❤️❤️❤️❤️
سلام درمورد اون خانم که معلم هست و شوهر بی معرفتش در حقش ظلم کرده می خواستم بگم عزیزم زندگی شما بی شباهت به زندگی من نیست اما من قبل از این که این اتفاق بیفته با گریه وزاری والتماس مقداری از خونه را به نامم کرد بماند که زندگی را خیلی برام سخت کرده به خاطر اخلاق بدش ودر شرف جدایی هستم عزیزم شما تقاضای طلاق نده چون اون طوری مهریه بهت تعلق نمی گیره اگر حق طلاق با شما نیست برو مهریه را بگذار اجرا (اگه از طریق اداره ثبت اسناد اقدام کنی بلافاصله خونه وماشینش را توقیف می کنن نتونه به نام کسی بزنه تا تکلیف روشن بشه )بدون این که شوهرت بفهمه . ماشین از مسثتنیات دین نیست می تونی اون را به جای قسمی از مهریه بگیری در ضمن همه ی خونه هم اگر خیلی کوچک نباشه از مسثتنیات دین نیست ویه وکیل بگیر وادعای این که این همه سال توی خونه ش کار کردی وچیزی پس انداز نداری به احتمال زیاد می تونی حقت را بگیری نا امید نباش انشا الله خدا حق مظلوم هایی مثل من وشما را می گیره ازشون فقط شوهرت نفهمه چون ممکن هست بره وخونه وماشین را به نام کسی بزنه که به شما نده
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام وقتتون بخیر درجواب اون خانم عزیزی که فرمودن باحقوقشون خونه وماشین خریدن وحالاهمسرشون میگن ازش متنفره بایدبگم که شماچراناراحتی عزیزم.شمامیتونی مهریه ات روبگیری،نفقه،اجرت المثل،نحله ویه چیزدیگه هم اینکه هرچی اموال به دست آورده شوهرتون، نصفش مال شمامیشه ولی اینو بهش نگو وبروقانونی اقدام کن چون میره وخونه وماشین روبنام یکی دیگه میکنه.پس اصلا ازاین حق هایی که گفتم بهتون میرسه چیزی بهش نگو چون ممکنه که همشون روبنام یکی دیگه کنه وچیزی بهتون نرسه بایه وکیل خوب مشورت کنین الان قانون خیلی طرف خانوماست.
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در مورد اون خانمی ک بار دومه ازدواج کردن وسابقه ی سقط دارن وبچه دوس دارن..میخام ی راه خیلی خیلی مجرب ومطمعن واساسی بگم بهشون حتما انجام بدن.برن پیش طبیب طب سنتی اسلامی ..یک مدت داروهای گیاهی استفاده کنن تمام مشکلاتی ک دارن کانلا حل میشه خیالشون راحته راحت ...قطع ب یقین حل میشه.ایشون مشکلشون سردیه وباید گرمیجات زیاد بخورن مثل شیره وعسل وخرما ورازیانه وغیره...البته سرخود نه ..حتما زیر نظر طبیب طب سنتی اسلامی باشه.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_بیستو_یک صدای صنم رو شنیدم که گفت کیه.. اومدم.. با اینکه خیلی دلم میخواست ببینمش ولی نمیدونم
#قسمت_بیستو_دو
صبح با صدای مادر از خواب بیدار شدم .. مادر بالای سرم نشسته بود و صدام میکرد ..
چشمهام رو که باز کردم شیشه ی خالی عطر رو جلوی چشمهام گرفت و گفت تو که اینقدر دوسش داری چرا سه طلاقش کردی؟
چشمهام رو مالیدم و گفتم شما هم که زیاد بدت نیومد..
مادر به پشتی تکیه داد و گفت بدم که نیومد هیچ خیلی هم خوشحال شدم .. اون از راه نرسیده حرف تو رو گوش نکرد و سر اهل خونه کلاه گذاشت و در رفت ، اگه میموند و چهار پنج تا بچه میاورد که دیگه خدارو بندگی نمیکرد .. خوبش شد دختره ی سرتق...
دستی به موهام کشیدم و گفتم ولی اون سنش کم بود تو باید به راهش میاوردی، تو باید میونه ی ما رو میگرفتی، باید اون روز از خبطش میگذشتی و به من نمیگفتی که زندگیم از هم نپاشه ..
بلند شدم و به سمت در رفتم که مادر گفت مگه دختری که غصه ی طلاقت باشم این نشد اون یکی .. اون دفعه خودسر زن گرفتی اینجوری گذاشت تو کاسه ات ، این بار بسپار به خودم ببین از همین در و همسایه چه دختری واست میگیرم هم خوشگلتر از صنم هم خانواده دار ..
آروم کف دستم رو کوبیدم به در و گفتم مادر .. مادر من چی میگم تو چی میگی ..
با غضب برگشتم تو اتاق و لباسم رو پوشیدم و ناشتایی نخورده از خونه بیرون زدم ..
هنوز کارگرهای حجره نیومده بودند و محمود با دیدنم تعجب کرد ولی حرفی نزد .. باید راهی پیدا میکردم ..
نمیتونستم دوری صنم رو تاب بیارم ..
منتظر اسد بودم .. اون حتما میتونست یه راه چاره ای برام پیدا کنه ..
یک ساعت دیگه همین که اسد اومد صداش کردم بالا و گفتم اسد .. تو چرا اون روز اینجا نبودی؟ اگه بودی همراه من میومدی و جلوم رو میگرفتی ..
اسد پک محکمی به سیگارش زد و گفت من مباشرتم واسه کارهای تجارتت، وکیل زندگی شخصیت که نیستم...
کاغذی که روی میز بود رو گوله کردم و پرت کردم طرفش و گفتم از امروز ، از همین الان، وکیلم هم هستی...
لبخندی زد و از روی صندلی بلند شد و گفت خب حالا قضیه فرق داره .. البته در مورد مواجبم بعدن حرف میزنیم...
تند نگاهش کردم و گفتم اسد الان وقت مزه پرونی نیست بگو چه خاکی به سرم بریزم؟
لبخندش رو جمع کرد و گفت فقط یه راه داری ..
وقتی سکوتش طولانی شد گفتم د یالا .. حرف بزن .. چه راهی؟؟
کلاهش رو کمی جا به جا کرد و گفت یکی رو باید پیدا کنیم تا با صنم ازدواج کنه
از جا پریدم و گفتم ...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام.دررابطه باخانومی که زیادعرق می کنن وبوی عرقشون خیلی تند هست ازعطاری پودرزاج سفید بخرین بعد مثلا یه استکان و دوقاشق چایخوری ازپود رو دراب حل کنید وزیربغل یا هرقسمت دیگه از بدنتون که فکر می کنید بو میده بمالید . البته حتما این کارو بعداز هرحمام کردن انجام بدید .
که خیلی تاثیرداره .خودتون خواهین دید که از این حممام به اون حمام دیگه بوی عرق نمی دید اگرم هم نیازبود یبار دیگه هم وسطاش بزنید تادیگه نتیجه مثبت بگیرید.
زاج سفید هم ارزونه و هم ازموادطبیعیه به جای اینکه اینقدرپول بدین و موادشیمیایی مصرف کنین ازین ماده طبیعی وارزان استفاده کنید.می تونیداین مایع روداخل شیشه خالی مام بریزیدوچندقطره ازعطرموردعلاقتون یاگلاب هم اضافه کنید .
مطمئن باشین که حتما جواب می گیرین❣️☺💪
برای منم دعای خیرکنید🌺😍
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام برا مشکل ایشون
زیاد آب بخورن و حتما حتما به یک پزشک طب اسلامی مراجعه کنند
چون از مزاج هس
من این مشکل داشتم
با یسری دارو خوب میشه
البته آب زیاد بخورن
عرق شون بو نمیده
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
ممنون از کانال خوبتون
درمورد دخترخانمی که عرقش بو میده
عزیزم از عطاری سنگ مرداب(مثل پودر قهوه ای رنگه) بگیر بعدازحموم به زیر بغلت بزن دیگه عرقت بو نمیده خیلی خیلی تاثیر داره خودم امتحان کردم
ان شاالله که نتیجه میگیری🌸
❤️❤️❤️❤️
خانم ۱۸ ساله که بوی بد عرق میده غلبه مزاج صفراپیدا کردن باید از خوردن سرخ کردنی ها و ادویه جات پرهیز کنند داروی صفرابر شربت سرکنگبین کاهو سکنجبین آب زرشک بعد از غذا یک قاشق سرکه... راههای درمانی هست که میتوانند بعد از یک مدت متوجه بهبودیشون بشن
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در پاسخ خانم هجده ساله ایی که زیاد غرق میکنن
باید بگه شما تا یه هفته یه روز در میون از خواب پا میشی دوش بگیر و وقتی هنوز بودنت کامل خشک نشده و کمی من داره (زاج سفید)از دارو گیاهی بگیر با هونگ بکوب تو ظرف شیشه ای درب فلزی تو جای خنک نگهداری کن و هر وقت از حموم بیرون میای به پودری که درست کردی دستت را بزن و به زیر بغلت بزن کاملا بوی بدنت می ره به هر کس پیشنهاد دادم جواب گرفته بعد هم هفته ایی یه بار تا یک ماه و تا شش هفت ماه نیازن نمیشه .و البته آب خوردن را هم بیشتر کن .موفق باشی
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
باسلام به اون خانمی که گفتن بدنش بو میده از عطاری پودری به نام سنگ مرداب خریداری کنند وبعد حمام زیر بغل بزنند خیلی عالیه جواب میده امتحان کن
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
راجب اون دختری که مشکل عرق دارند
پود زاج و سنگ مردار که هردوشون رو عطاری ها میفروشن و بع شکل پودره خیلی خوبه
بعد از حمام بزنند یا وقت های دیگه فقط باید محل نم دار باشه بوی عرق رو می گیرن حالا خود عطاری هم راهنمایشون میکنه
امیدوارم جواب بگیرید
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام درمورداون عزیزی که گفتن بوی عرقشون بدهست منم یه مدت همین طوربودم ولی دوستام بهم پماد رینگ اکساید 25درصد رومعرفی کردن طریق مصرفش هم اینه که بعداز حموم مقداری ازپماد درحد یه نخود به هردوبغل بزن وبهش مام یاعطر بزن تایک ماه هیچ بویی نمیده هرچند وقت یکبارهمین کارو بکن ولی هرروز نزنی ممکنه ضرر داشته باشه. خوشبختانه من دوسال همین کار میکنم عطرکه میزنم بجز بوی مام یا عطر بوی بدنمیده دیگه. امیدوارم بهت کمک کرده باشم 😊
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام درمورد اون خانومی ک گفتن بو عرق میدن،میخاستم بگم از حمام ک اومدن پماد اکسی دوزنگ زیر بغلشون بزنن دیگ بوی عرق نمیدن
❤️❤️❤️❤️
سلام در مورد اون دختر خانمی که گفتن بوی عرقشون بده ،من ازیکی از حکیمای طب سنتی شنیدم که میگفت علتش تنبلی کبد یا کبد چرب هست که با اصلاح کبد این مشکل حل میشه به یه حکیم مطمئن مراجعه کنن ان شاءالله که مشکلشون حل میشه
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پرسش_اعضا ❤️
سلام من ۲۰ سالم بود که عاشق یه خانومی شدم پدر و مادرم از هم جدا شده بودن و من با مادرم زندگی میکردم و کار میکردم و خرجمونو درمیاوردم
روزای سختی بود که عاشق یه دختر خانومی شدم از نگاهاش متوجه میشدم که اونم یه حسی به من داره چون هرموقع میدیدمش زیر زیرکی نگام میکرد
این موضوع رو بیان کردم با مادرم که گفت پسر تو نه خونه داری نه ماشین نه یه پول بدتر از اینا یه وبال گردن داری (خودشو میگفت) که من بهم برخورد گفتم یه نفر جای کسی رو تنگ نمیکنه
قبول نکرد گفت زندگیت خراب میشه یکم پس انداز کن منو بذار سالمندان بعد به فکر ازدواج باش
دیدم اینجوری نمیشه پیش خودم گفتم میرم باهاش صحبت میکنم که شرایط من اینه اونم آدمه درک میکنه
یه روز تو خیابون راهشو گرفتم و گفتم میخوام حرف بزنم گفتم من بهتون علاقه دارم
اخماش رفت تو هم و گفت من پدر مادر دارم خیابون جای این حرفا نیست
که بیشتر عاشق خودشو خانومیش شدم رفتم سراغ پدرش گفتم اگه اجازه بدید مزاحم بشیم
به من گفت کی هستی چی داری چی کاره ای همه شرایطمو گفتم برام شرط سربازی گذاشت و اینکه استخدام بشم من مجبور شدم برم سربازی و شبها هم برم سرکار
گذشت و یک ماه بود که از سربازی برگشته بودم مادرم فوت کرد ناراحتی قلبی داشته اما بخاطر هزینه چون من سرباز بودم چیزی بهم نگفته بود 💔💔
رفتم دنبال کار با هزار خواهش و تمنا تو یه اداره استخدام شدم کار کردم تا سال مادرم دربیاد برم خواستگاری مقداری هم پس انداز کردم
روزی که رفتم خواستگاری با من موافقت نمیکردن اما همسرم خودش جلو همه گفت من جوابم مثبته
اون کار همسرم باعث شد خانوادش طردش کنن حتی جهیزیه خانومم هم خودم خریدم هیچی ندادن
تو این ده سال از جون براش مایه گذاشتم که کمبود حضور خانوادش حس نشه
قدردان اون کارش بودم که جلو همه بخاطر من ایستاد اما در نهایت بعد این همه سال گوشی خانمم رو میخواستم عوض کنم قدیمی شده بود گفتم بده ببرم گوشی فروشی بجاش یه گوشی نو بردارم
عکساشو ریخت تو کامپیوتر قرار شد گوشیشم بدم فلش کنن بعد بفروشم که کنجکاو شدم برم تو حافظه گوشیش که از تو پیامک های خیلی قدیمیش پیامک پسرخالش رو پیدا کردم که همسرم رو تهدید کرده بود اگه با من رابطه نداشته باشی به شوهرت میگم که قبلش شیرینی خورده و صیغه من بودی و حتی خیلی چیزای دیگه رو بهش میگم که بدونه بله گفتنت بخاطر فرار از فامیل بوده و خانوادتم بخاطر همین مخالف بودن
حالا من موندم و کلی سوال واقعا همسرم تو این مدت نه مشکوک بوده نه بی محبت اما خیلی ذهنم درگیره که چه اتفاقی افتاده و نمیدونم چه رفتاری کنم؟
ایدی ادمین 👇🏻🌹
@habibam1399
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام من ۲۰ سالم بود که عاشق یه خانومی شدم پدر و مادرم از هم جدا شده بودن و من با مادر
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام
هیچی برادر من. اگه میدونی خانومت بهت خیانت نکرده. پاسخ وابسته حتی بهش بگو که پشتشی. هرچی بوده مربوط به گذشته هست. مهم اینه که حرام نبوده حلال بوده.
بله درسته باید به شما میگفتن اما شما بزرگواری کن به احترام محبتی که این مدت به هم داشتین و زندگی ای که کردین. ظاهراً ازش راضی بودی.
به خاطر خدا ببخش. اثر خیر داره توی زندگیتون انشالله.
تو همین کانال داستان کسانی رو خوندیم که همسرشوپ چت مرد و چت زن در زمان تاهل بهشون خیانت کردن و اونا گذشتن. بخونی. حتما این سرگذشت ها رو.
خیره انشالله.
❤️❤️❤️❤️
سلام درمورد اقایی که پیامک قدیمی زنش روخونده میگن لاتجسسوا بخاطر همین حالا کاری که شده بالخره تو گذشته همه اینجور مسائل هست حالا بدلیلی ترسیدن نگفتن شیرینی خورده بودن حالا مهم این که زنش دوسش داره یافراموش کنن یا بگن اره فلانی اومده میگه اینجوری وبا ارامش ازش توضیح بخاد
❤️❤️❤️❤️
سلام در مورد اون اقایی که همسرشان با پسر خالشون چت داشتن و....
خب جناب وقتی هیچ تفاوتی در اخلاق همسرتون دیده نمیشه چرا خودتونو مشکوک میکنید وقتی شما رو به پدر و مادرش ترجیح داده قطعا دوستتون داره و اینکه شکاکی کار شیطانه مثل بعضیا نمیگم فقط توکل کن به خدا ولی بدون چیزی که تو گذشته بوده فهمیدنش فقط موجب خراب کردن زندگی حالِت میشه اگر موضوع مهمی بوده همسرتون قطعا شما رو در جریان میزاشت اگر هم واقعا مغز شما رو مشغول خودش کرده از همسرتون پرس و جو کنید و یه چیز دیگه شما خودتون گفتید همسرتون گفته ایشون پدر و مادر دارن و منظورشون این بوده که شما باید رسمی ایشون رو خاستگاری کنید اگر بقول پسر خالشون میخاستن از خانوادشون فرار کنن چرا همون تو خیابون شما رو نمیپذیرفتن.
از نظر من ولی از همسرتون جویا بشید و توجیح شون کنید که خدایی نکرده به خاطر شما نرن با پسر خالشون .
اینکه قبل از هر عملی فکر به نتیجش باشید.
❤️❤️❤️❤️
سلام در جواب اون آقایی که بعد از10 سال فهمیدن خانومشون....
میخوام بگم برادر من خیلی کار خوبی کردی که صبر کردی و عجولانه تصمیم نگرفتی و این یعنی یک هیچ جلویی
ولی خواهش میکنم خواهش میکنم اصلا اصلا زور قضاوت نکن شاید قبلا چیزهایی بوده که شما خبر نداشتی ولی شاید اگه میدونستی بد تر بود اصلا شاید اون پسر خاله ی خانومت دروه گفته و خواسته اون تحریک کنه همین که با یخ زن شوهر دار پیامو تهدید میفرسته و توقع داره که با اون رابطه داشته باشه و خیانت کنه این یعنی خودش آدم درستی نیست و نصف ماجرا حله.
اینکه راجب نامزدیش به شما نگفته شاید دلیلی داشته که درست اشتباه بوده کارش ولی 19 سال از اون روز گذشته و شما خودت داری میگی چیزی ازش ندیدی و برات ون نزاشته.
بعدشم پیامک واسه خیلی قبل بوده و...
ولی اگه خیلی فکرت درگیره و دلت میخواد بدونی بدون اینکه با لجن تند دلش و بشکنی و...اینا بهش بگو یعنی بگو بهت اطمینان دارم دوست دارم اگه مشکلی داری بمن بگی و ...
فراموش نکن اگه دوستت نداشت 10 سااااال عمرش رو به پات نمیریخت
شرمنده طولانی شد🙏
ولی خیلی داریم زندگیها سر قضاوت عجولانه و نا بحق از هم پاشیده شده و
چه دلهایی که نشکسته😢😞💔
❤️❤️❤️❤️❤️
برا اون خانومی که عرقشون زیاده زاج خوب نیست بدن باید عرق کنه ولی اگه زیاده بدنت و به خصوص کبدت مسگل داره ، غذای چرب و چیلی نخور اگه اضافه وزن داری کم کن و لی زاج عرق رو کم میکنه ولی بده اون عرق فضولات بدنته جلوش رو بگیری چار روز دیگه سرطانی چیزی میشه اون جوری زده بیرون از بدنت صبح ناشتا برابر هم کاینی و اویشن و یه مقدارکمی نمک دریا با اب ولرم بخور قاطی کن هر روز بخور پاک سازی میشه ، لطفا پیام منو بزارید
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_نهم باید تکلیف منو مشخص میکرد ، خودم خوب میدونستم که بااین گذشته ای که داشتم راه برگشتی ندارم
#بخش_پایانی ❤️
مهم خود اون طرفه که باید آدم درستی باشه ؛ گیرم پدرتوبودفاضل ازفضل پدرتورا چه حاصل ؛اگه دوباره برگردم به ۲۰ سال پیش هرگزنمیزارم خانوادم برام تصمیم بگیرن اما الان که دارم این ماجرارو براتون میگم ۱۲ ساله که با آرش زیر یه سقفم ۳۶ سالمه دختربزرگم ۱۰ سالشه دختردومم ۷ ساله است یه پسرشیرینم دارم که ۴ سالشه آرش هنوزم بی ادبه تنده بداخلاقه ولخرجه ولی هنوزم نمازمیخونه 😍هنوزم میترسم که دوباره مثل سابق دنبال دوستای مجازیش بره اما دیگه هربار به شوخی هم که بگه میخوام زن دوم بگیرم ازپیشنهادش استقبال میکنم حتی بهش میگم : کِی ؟ چمدونتو ببندم عشقم 😍 با یه خداحافظی خوشحالم کن 😂 دیگه ضعیف نیستم برازندگیم زارنمیزنم الان معتقدم که رفتنی روباید بزاری بره .... الان سه ساله که زمینمو فروختم یه آپارتمان مسکن مهری خریدیم و داریم توش زندگی میکنیم اما خانواده شوهرم نه تنها خوشحال نشدن حتی توقع داشتن که من برا آرش ماشین بخرم یا توقع داشتن خونمو بزنم به نام پسرشون ، هنوزم به شوهرم میگن خونه شهرستان رو نزنی به نام زنت ، بابت مهریه ازچنگت درمیاره یا میگن پولاتو دستش نده ازت میدزده خرج خانوادش میکنه 😂 اما من دیگه اون آدم سابق نیستم گرچه بازم جوابشون رو نمیدم اما همه شون رو اززندگیم خط زدم مادرشوهرم روهم بااینکه بهش بی احترامی نکردم واگذار به خدا کردم و الان یکساله که بلاکش کردم که نتونه بهم زنگ بزنه😂 پدرشوهرمم دیگه جواب سلاممو نمیده اما برام مهم نیست اون زمان که من بهش احتیاج داشتم پشتمو خالی کرد وکمکم نکرد الان دیگه بهش نیازی ندارم ؛ دیگه خونشون نمیرم اما چون خودم بچه دارم مانع رفتن شوهرم و بچه ها نمیشم ، آرشم الان چندماهه که تمام قد پشتم وایستاده و به مادرش گفته مادرمن تا به زن من احترام نذاری باهات رفت و اومد نمیکنه ، درسته ترس اینو دارم که دوباره آرش بشه مثل سابق اما همینکه داره تلاش خودشو میکنه که تغییر ایجادکنه برام ارزش داره ، هنوزم مشکلات اقتصادی داریم ولی خدامیرسونه همینکه بچه هام سالمن سجده شکر میزارم ، محمدرضاهم معتاده و زندگی خوبی نداره اما من بخشیدمش .... دوستتون دارم ببخشید که طولانی و حوصله سربر شد .
#پایان
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_بیستو_دو صبح با صدای مادر از خواب بیدار شدم .. مادر بالای سرم نشسته بود و صدام میکرد .. چشمه
#قسمت_بیستو_سه
کلاهش رو کمی جابه جا کرد و گفت یکی رو باید پیدا کنیم تا صنم رو واسه یه مدت عقد کنه ..
از جا پریدم و گفتم اسد الان چه وقت مسخره بازیه؟
اسد خونسرد ته سیگارش رو تو زیر سیگاری خاموش کرد و گفت نگو که تویی که این همه جانماز آب میکشی اینو نمیدونستی...
از پشت میز به طرفش رفتم و گفتم چی چی رو نمیدونستم ؟درست بگو ببینم ...
اسد به صندلی اشاره کرد و گفت آروم باش .. بشین ..
زود صندلی رو کشیدم نزدیک اسد و با دستهای قفل در هم گفتم خب؟
اسد هم سرش رو آورد نزدیکتر و گفت اگه مردی زنی رو سه طلاقه کنه دیگه نمیتونه اون زن رو عقد کنه ، زن بهش حرام ابدی میشه مگر اینکه .. مگر اینکه زن یکبار با کس دیگه ای عقد کنه و جدا بشه ..
سریع گفتم خب .. یکی رو پیدا میکنیم عقد میکنند و یه روز دیگه طلاق میگیرن ..
بلند شدم و دوباره پشت میزم نشستم و گفتم ولی کسی نفهمه .. هیچ کس .. حتی مادرم ..
اسد سرش رو عقب برد و نفس بلندی کشید و گفت اولا باید صبر کنی عده ی صنم بگذره تا بتونه دوباره عقد کنه .. دوما...
بی قرار گفتم چرا اینقدر یه حرف رو طولش میدی .. بگو دیگه ..
اسد چشمهاش رو پایین انداخت و گفت دوما .. عقدشون باید واقعی باشه .. یعنی .. چطور بگم .. باید زن و شوهر واقعی بشن .. تا صنم دوباره بهت حلال بشه ...
برای چند لحظه خشکم زد .. نمیتونستم تصور کنم .. آروم پرسیدم تنها راهشه؟؟
اسد سرش رو تکون داد و گفت متاسفانه..
سرم رو تکیه دادم به دستم و گفتم نه.. من نمیتونم همچین چیزی رو قبول کنم ..
اسد بلند شد و گفت دیگه خوددانی .. من میرم پایین کار دارم ..
نزدیک پله ها که شد ایستاد و رو به من گفت در ضمن .. قبل از هر کاری اول ببین صنم قبول میکنه یا نه؟ اون صنمی که من دیدم اینقدر ازت شاکی بود که ..
نزاشتم حرفش رو تموم کنه و گفتم اسد همین الان بهت گفتم .. غیر ممکنه من اون شرایط رو قبول کنم .. برو پی کارت ..
اسد رفت و من موندم با هزار فکر و خیال .. من موندم با هزار آه و افسوس ..
از ناراحتی چند بار با مشت کوبیدم روی سرم و به خودم گفتم آخه این چه کاری بود که کردی .. این چه غلطی بود که کردی ..
سرم رو ، روی میز گذاشتم .. حوصله ی هیچ کاری رو نداشتم اینقدر غرق فکر و خیال شده بودم که وقتی اسد سینی غذا رو ، روی میز گذاشت سرم رو بلند کردم و گفتم مگه وقته ناهاره؟
اسد کتش رو درآورد و گفت از وقتشم گذشته ..
دیزی رو جلوم گذاشت و گفت بخور ، جون بگیری بلکه فکرت کار کرد.. از این قیافه دراومدی..
با همون ابروهای گره خورده گفتم مگه قیافم چشه؟
اسد چند برگ سبزی خوردن گذاشت تو دهنش و گفت قیافت درست شبیه خری که تو گل گیر کرده...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دردو_دل_اعضا ❤️
#پرسش
سلام خواهش میکنم مشکل من روهم توکانال بزارین شایدراه حلی پیدابشه.. منم دوسه ماهی میشه که بایه مشکل مواجه شدم که واقعانمیدونم چجوری ازپسش بربیام؟😥
مادرم ۶سال پیش به رحمت خدارفت و بابام تنهاشد..توی این مدت تنهازندگی میکرد اصلا ناراحتی جسمی نداشت بااینکه سن زیادی هم دارن اصلا مریضی ندارن اماخیلی یهویی سه ماه پیش بدون هیچ دلیلی خیلی بدحال و ناتوان شدو بچه ها یعنی خواهربرادرام مداوم بردنش دکترو بهش رسیدگی کردن و تنهاش نذاشتن و تقویتش کردن وخداروشکرخیلی بهترشد وتونست دوباره مقدارزیادی مثل قبل بشه..
ولی الان دیگه حاضرنیست تنها زندگی کنه حتی یه لحظه..و یایایدبچه ها پیشش باشن تو خونه خودش یاببرنش خونه خودشون و این کار رو بصورت نوبتی و چرخشی انجام میدن.
حالا مشکل اینه که من و خواهرم توی شهرمون نیستیم وازپدرم و خواهربرادرام دوریم درواقع ماهیچ سهمی توپرستاری و مراقبت ازپدر نداریم .اینم بگم که پدرم ازوقتی حالش بدشده خیلی بهانه گیرشده و یسری اخلاقای خیلی خاص و غیرقابل تحمل دلره داره .که الان تشدید هم شده
و واقعا بچه ها عذاب میکشن خونه مادوتاخواهرهم نمیاد چون پیش شوهرامون خجالت میکشه بیادبمونه خونه هامون😔☹
دوتاخواهردیگه دارم که توشهرخودمون هستن وپدرم باشوهراشون خیلی راحته چون هم سنشون زیاده هم ازاقوام هستن ولی باشوهرای ماراحت نیست به خاطرهمین هرکاری می کنیم که یه مدت بیان پیش ما نمیان.تااینحوری زحمت بچه هام کمتربشه و مادوتاخواهر هم سهمی داشته باشیم.اما نمیادکه نمیاد.حالا بنظرتون چیکارکنیم؟؟؟؟
ازینکه ماسهمی توپرستاری پدرم نداریم خیلی عذاب می کشیم وازطرفی هم خواهربرادرام ازما هم انتظار دارن و همش گلایه میکنن😭😭😭.ومیگن اگه بابانمیادخونه هاتون شمابیاین پیشش بمونین ولی مااصلانمی تونیم بریم.یعنی درحد سرزدن و یه مسافرت کوتاه چرا ولی اینکه بخوایم مثلا دوهفته یکماه بریم بمونیم اصلابرامون ممکن نیست .خواهرم قبل عیدسه هفته رفت موندعلی رغم مخالفت شوهرش واین که کلاسها ی هنری خودش وپسرش رو لغوکردو خونه زندگیش روگذاشت ورفت.الانم دیگه شوهرش اجازه نمیده.شوهرمنم همینطور کلی هم مانع سرراهم هست برای رفتن وکلی هم مشکل هست خونه پدریم برای رفتن و موندن که واقعانمیتونم بگم چی هستن😭😭😭..بخدا مادوتا داغونیم ازاین قضیه خواهربرادرام هم مداوم انتظاردارن ازمون...بازم میگم پدرم به هیچ وجه نمیان خونمون حتی برای دوسه روز.حوصله راه دور وووو ایناروندارن .درضمن اجازه نمیدن پدرم که براشون پرستاربگیریم اسم پرستارکه میادعصبی میشن و پرخاش میکنن پدرم حرف حرف خودشه و به حرف هیچکس گوش نمیده😔لطفا نگین که براش زن بگیرین که پدرم ۹۰ساالشه و زن هم نه خودش میخوادنه بچه ها راضین به اینکار.وچون پدرم اخلاقای خیلی خاص داره واقعااآ هیچکس حاضرنمیشه زنش بشه ..
هرکس هر راهی به ذهنش می رسه بگه لطفاآ🙏🙏🙏🙏واقعا درمونده شدیم..
ممنونم
ایدی ادمین 👇🏻🌹
@habibam1399
باتجربه ها راهنمایی کنید🙏🏻🌹
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#داستان_زندگی_اعضا ❤️
سلام منم میخواستم داستان زندگیمو بگم.کوچیک که بودم پدرم منو مادرمو با خواهر یکسالم میفرستاد گدایی کردن .مادرم با چادر و بچه یکساله که پشتش میبست دست منم میگرفت به سختی میرفتیم گدایی. پدرم میگفت باید بچه ها رو ببری که دلشون بسوزه .یادمه یکبار انقد برف باریده بود، اون شب کسی زیاد بهمون کمک نکرد فقط یک ذره غذا بهمون دادن وقتی برگشتیم پدرم به قصد کشت مادرمو میزد میگفت چرا پول نیاوردی و من فقط نگاه میکردم میلرزیدمو اشک میریختم. یک روز که همینطور سرد بود برف اومده بود بازم نتونستیم پول زیادی ببریم مامانم دیگه خیلی ترسیده بود. اون شب رفتیم در یک خونه ایی، وقتی صاحبخونه اومد دم در یادمه مامانم افتاد به دست و پاش گریه کرد گفت کمکمون کنه اگه پول نبریم شوهرم میکشتم. اون اقا دلش سوخت برامون و پول و غذا بهمون داد ،وقت رفتن دیدم آروم به مامانم گفت فردا صبح بیا اینجا کارت دارم .مادرم گفت برای چی بیام. اون اقا گفت مگه پول و غذا نمیخوای؟ پس هرچی میگم گوش کن
فردا صبح رفتیم در خونه ش اقاهه به مامانم گفت بیا تو خونه ولی مادرم ترسید و گفت نه همین جا بگید چکار داشتید اون اقا تا دید مادرم ترسیده گوشه ی چادرشو گرفت و ....👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
داستان زندگی جذاب و تاثیر گذار زندگی این اقا رو حتما بخونید👆🏻😍
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا ❤️ #پرسش سلام خواهش میکنم مشکل من روهم توکانال بزارین شایدراه حلی پیدابشه.. منم دوسه
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام ادمین عزیز
راجع به خانمی که پدرشون سنش بالاست و نمیتونن نگهداری کنن عزیزم میتونین باهاشون حرف بزنین که هر وقت که نوبت شماست یک پولی بزارین کنار و براشون بفرستین تا اونها به جای شما ازشون نگهداری کنن
❤️❤️❤️❤️
سلام مخاطبم خانمی هست که منزلشون ازمنزل پدردورهست ونمیتونن برای پرستاری ازپدرشون برن دقیقا چندسال پیش منم مشکل شماروداشتم هم اینکه همسرم راضی نبود هم اینکه مادرشوهرم مانع رفتنم میشد وخودم درحسرت پرستاری ازپدرم میسوختم پدرمن الزایمرهم داشتن وخواهرام هم بهم گله میکردندکه چرابه فکرپدرنیستم منم توکل کردم به خداوازته دلم ازخداخواستم کمکم کنه جلوخواهرام وخودش روسفید بشم خانمی چیزی بهم یاد دادکه بااون کارتونستم دوروز درماه پیش پدرم باشم وبرای اون خانم دعای خیرمیکنم الان برای شما میگم آیه 7سوره مزمل اول آیه(عسی الله )است روبرچندعدد حباب شکر7مرتبه بخونیدودرغذا یا چای همسرتون بریزیدبعدازاین کارازش درخواست کنید درماه چندروزبه شهری که پدرتون هستندبرید این راه امتحان شده هست هرکس این پیام رودید وبه کارش اومد بایه صلوات پدرم رومهمون کنه.
ببخشید یک راه حل دیگه که الان به ذهنم رسید اینکه شما وخواهرتون با همسرتون مشورت کنین اگه میتونن وشرایط کاریشون اقتضا میکنه انتقالی بگیرن بیان شهر پدرتون حداقل به صورت موقت مثلا چند سال (تا وقتی پدر زنده هستن ) تا هم شما به خدمت پدر بپردازین وثواب ببرین وهم پدرتون بیشتر با شما هایی که کمتر پیششون بودین بگذرانن
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام اون خانم که گفتن پدرشون مریضه بگم که : شما نمیتونی بری پیشش به خواهر برادرات بگوکه گرفتاری و نمیتونی و با منطق بهشون بقبولون بعدهم شما میتونی یه پولی برای پدرت بریزی حالا با پس انداز اگه داری یا با همسرتون صحبت کنین
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
خانمی که پدرشون مریض بود و نمیتونستن برن پیششون ......
خب خانمی اول از اینکه این رفتار و حرکات پدرتون یک نوع اختلال هستش که توی سن های بالا و یا همون پیری پیش میاد جالب اینکه این نوع بیماری در سن های کمتر از پدرتون ایجاد میشه و در سن پدر شما اون فرد قابل تحمل نیست.
دوم اینکه مشکل پدرتون یا گرفتن همسر یا پرستار حل نمیشه چون همسر که سنشون زیاد هست و اینکه نمیتونه همسر اون بیماری رو از بین ببره و درک کنه فقط در حد شست و شو هست و پرستار هم هیچ وقت نمیتونه جای گاه فرزند رو پر کنه .
حالا اینکه مشکل شما رفتن به خونیه پدرتون هست میتونید خودتون تنها برید از نظر من اینکه خواهر و برادر هاتون ازتون گله مندن یک چیز درستی نیست چون شرایط زندگی هرکس با دیگر یک سان نیست.
شما میتونید در حد یکی دو روز برید پیششون یا میتونید تقسیم کار کنید مثلا شمایی که براتون مقدور نیست پیششون بمونید اشپزی و تمیزی خونه رو در دو سه روزی که میرید انجام بدید و بقیه افراد هم حالا برن پیش پدرتون .
یکی از اعضا خانواده ما هم همین مشکل رو داشتن یا این تفاوت که خارج از کشور بودن یکی از نظر مالی یکی از نظر تمیزی دیگری از نظر پیششون بمونن اوکی میکردن
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
باعرض سلام وخداقوت خدمت ادمین گرامی ودوستان
خواستم در جواب اون خانمی که پدر ۹۰ ساله وتنها دارن بگم که عزیزم منم درست در شرایط الان شما قرار داشتم مادرم سرطان داشتن ومن وتنها خواهرم هم هرکدام در شهری دیگر دور از مادر بودیم البته چند تا داداشام بودن نزدیک مادر ولی خب هرکدوم کار گرفتاری خودشون را داشتن ومثل دختر نمی تونستن به مادر برسن منم ماهی یکی دوهفته زندگی وشوهر وپسرم راتنها می گذاشتم وبا دوتا دیگه بچه هام به خونه مادرم می رفتم .خوا۶رم هم همین طور .ولی خب بازم مادرم تنهایی اذیت میشد .بچه ها تصمیم گرفتن برای مادرم پرستار بگیرند تا حداقل صبح تا شب بیاد وکمک حال مادرم باشه .چون پدر ویکی برادرم در منزل بودن .به هر حال شما هم میتونین اگهی بدین یا اگر یکی فامیل یا آشنا دارین که مورد اعتمادتونه که جایی دیگه مستاجرن ازشون بخواین تا بیان وباپدرتون زندگی کنن واز پدر نگهداری کنن ویا اینکه پرستار بگیرین وهزینه را بین بچه ها تقسیم کنین
البته میتونین اگه پدر ناراحت نمیشن وراصی هستن به خانه سالمندان ببرین
چون یکی از اقوام من هم پیر زنی تنها بود وپرستار داشت ولی خودش خواست ببرندش به خانه سالمندان
البته من سفارش نمی کنم چون شاید یک آن دل پدرتون بشکنه وآه بکشه که این قدر زحمت اولاد کشیده وحالا باید بیاد اینجا (خانه سالمندان ). ببخشید طولانی شد .
❤️❤️❤️❤️❤️
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_بیستو_سه کلاهش رو کمی جابه جا کرد و گفت یکی رو باید پیدا کنیم تا صنم رو واسه یه مدت عقد کنه .
#قسمت_بیستو_چهار
از حرفش ناراحت نشدم .. راست میگفت .. غلطی کرده بودم که دقیقا مثل همون خر شده بودم ..
مشغول خوردن شدم و گفتم راهی نیست.. باید از امروز سعی کنم صنم رو از قلبم و فکرم پاک کنم ..
اسد نوچی گفت و بعد از سر کشیدن لیوان دوغ گفت امکان نداره .. پاکم کنی ردش میمونه .. تا آخر عمرت هم قلبت زخمیه ، هم فکرت داغون ..
دلخور گفتم اسد تو رفیق منی مثلا .. جوری حرف بزن کمی تسکینم بدی ، دلداریم بدی ..
با دستمالش دور دهانش رو پاک کرد و گفت میخواهی دروغ بهت بگم .. واقعیت همینه که الان گفتم ..
سینی رو به طرفش هول دادم و گفتم بردار برو پایین .. هیچی ازت نخواستیم نه واقعیت ، نه دلداری...
اسد بی حرف جمع کرد و رفت پایین ..
تا غروب سر خودم رو یه جور گرم کردم ولی همین که هوا تاریک شد قلبم جوری بی قرار شد که حالت تهوع گرفتم .. ضربان قلبم تند شده بود و دونه های عرق روی پیشونیم مینشست ...
اسد دفتر حسابرسی به دست بالا اومد و همونطور که سرش توی دفتر بود گفت یوسف ببین این حسابش..
سرش رو که بالا آورد با دیدنم دفتر رو بست و انداخت روی میز و مضطرب اومد بالای سرم و گفت یوسف چت شده ؟ رنگت چقدر سفید شده ..
دکمه ی پیرهنم رو باز کردم و کمی آب خوردم و گفتم الان بهترم ..
به سختی بلند شدم و کتم رو برداشتم و از حجره زدم بیرون ..
سوار اتومبیلم شدم و با اینکه تصمیم قبلی نداشتم ولی مستقیم به خونه ی صنم رفتم .. بدجور دلم هواش رو کرده بود .. دلم میخواست باز شیطنت کنه و بخنده .. جوری که چشمهاش هم بخنده و دل من با دیدنش بارها و بارها بلرزه ..
ماشین رو سر کوچه نگه داشتم و باز همون جای دیشبی ایستادم و هر از چند گاهی سرک میکشیدم و تو دلم دعا میکردم فقط یک بار بیرون بیاد و ببینمش..
غرق افکار خودم بودم که یقه ی کتم از پشت کشیده شد و تا برگشتم مشتی به صورتم خورد ..
چند ثانیه گیج بودم ولی با ضربه ی دوم به خودم اومدم و منم از خودم دفاع کردم ..
مرد شرور همون مردی بود که دیشب ازم پرسیده بود چرا اینجا ایستادم .. بلند فحش میداد و داد میزد ایها الناس آژان خبر کنید ببینه این دزد ماله یا دزد ناموس که اینجا کشیک میده ..
این بار مشتی به کنار صورتم زد که چشمهام سیاهی رفت و به زمین افتادم .. نمیتونستم چشمهام رو باز کنم و تو دهنم مزه ی شوری خون رو حس میکرد ولی با شنیدن صدای صنم که داد میزد یوسف لبخند به لبهام نشست...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دردو_دل_اعضا ❤️
#پرسش
سلام
ممنونم از کانال عالیتون و خدا قوت میگم به ادمین محترم🌹
میخاستم اگه میشه مشکل بنده رو هم بذارید کانال تا دوستان در مورد مشکلم راهنماییم کنن.
همسر من خیلی آدم خوب و مهربونیه،خانواده دوسته.من رو هم خیلی دوست داره.
۲سال پیش پیج یکی از فامیلای دورشونو تو اینستا اتفاقی پیدا کرد،ایشون خانم بودن.
همسر من باهاشون کلی چت کرده بود و به منم نشون داد.
بعد از اون یه روز گوشیش خونه بود ومن خواستم چنتا عکس از تو گوشیه همسرم شیریت کنم تو گوشیم که عکسای اون خانمو تو گالری گوشی همسرم دیدم.
خیلی داغون شدم و روم نمیشد بهش چیزی بگم،گفتم شاید پاک کنه از گوشیش.یه مدت گذشت،خیلی کم حوصله شده بودم،تا اینکه کلی اصرار کرد که چرا یه مدته اینطور شدی،روم نشد بهش چیزی بگم.براش یه نامه نوشتم و گفتم که خیلی ناراحتم از اینکه عکسای اون خانومو تو گوشیت ذخیره کردی.
همسرم خیلی ناراحت شد و گفت من با منظور این کارو نکردم و تو هنوز منو نشناختی،من همچین ادمی نیستم.و اون خانم هم از اوناش نیست.
بعدش عکسارو پاک کرد.ولی من میدونم هراز گاهی با اون خانوم چت میکنه و این خیلی ناراحتم میکنه😔
چند روز پیش هم میگفت اونا کارو بارشون خیلی خوبه،خانومه بهش گفته بود واسه شوهرم ماشین تیبا گرفتم.
از اینکه باهاش در ارتباطه خیلی داغونم😔
میدونم اگر هم به همسرم در مورد این موضوع چیزی بگم زود جبهه میگیره و ناراحت میشه.
اینم بگم رفتار همسرم بامن خوبه.ما مشکلات مالی زیاد داریم.با خانواده همسرمم تو یه ساختمون ۲طبقه ایم.خیلی تو زندگیم اذیت شدم ولی بخاطر همسرم و اینکه حرمت خانوادش پایین نیاد چیزی نگفتم،اینم بگم تا حالا بی محبتی از ایشون ندیدم.
منم خییییلی دوستش دارم،واسش میمیرم.
فقط نمیدونم چیکار کنم،این قضیه داغونم کرده.
بنظرتون چیکار کنم دوستان؟؟؟بهش بگم یا نه؟؟لطفا راهنماییم کنید.
پیشاپیش از پاسخگوییتون ممنونم دوستای خوبم🌹
ایدی ادمین👇🏻🌹
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
امشب به ساز خاطره مضراب ميزنم
مضراب را به ياد تو بی تاب ميزنم
آری‚ كوير عاطفهام‚ تشنه توام
دل را به ياد توست كه بر آب میزنم
فانوس آسمانی و من هم ستاره وار
چشمك به سوی زورق مهتاب ميزنم
رفت آن شبی كه اشك مرا خواب می ربود
"امشب به سيل اشك ره خواب ميزنم"
بين هجوم اين همه تصوير رنگ رنگ
تنها نگاه توست كه در قاب ميزنم
.
◍⃟💛◍⃟💜◍⃟💚💚💚
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پرسش_اعضا ❤️
من 10 ساله ازدواج کردم با همه مشکلاتی که داشتیم 2 سال عقد بودیم شوهرم سرباز بود بابام با ازدواجمون به شدت مخالف بود هنوزم هست
رفتیم سر خونه زندگی بدون هیچ پشتوانه ای نه از سمت من نه از سمت شوهرم
شوهرم خیاط بود منم پابه پاش کار میکردم برای خودم جهیزیه میخریدم قسط وام ازدواج هم میدادم بدون اینکه شوهرم بفهمه ولی بعد چند وقت فهمید باهام دعوا کرد دیگه نزاشت برم خونه بابام تا یه مدت نرفتم بعد دلش نرم شد خودش منو برد خونه پدریم
چند سال از ازدواجمون گذشت شوهرم ترامادول مصرف میکرد من اوایل نمیدونستم چیه ولی رفتم داروخونه پرسیدم بهم گفتن
دعواهامون شروع شد به برادرشوهرم گفتم بردنش کمپ بدون اینکه کسی حتی یه ریال هم کمک کنه زندگیمو میگذرونم پول کمپ دادم
شب عید بود لباس خریدم برای شوهرم و خودم خرید خونه میکردم خودم کار میکردم نزاشتم پدر مادرم بفهمن شوهرم معتاد شده تا اینکه شوهرم بعد از 21 روز دراومد از کمپ اومد خونه اصلا به روش نمیاوردم اتفاقی افتاده بعد از 13 روز عید دوباره فهمیدم شوهرم مصرف میکنه باهاش حرف زدم گفتم خیلی بدبختی کشیدم تا ترکت دادم ترک کن ندارم ببرمت کمپ
دیدم گوشش بدهکار این حرفا نیست دوباره به برادرشوهرم گفتم اومد بردش خونه خواهرشوهرم حدودا یک ماه اونجا بود بماند که به من چی میگذشت که واقعا خیلی سختی کشیدم
بعد از یک ماه اومد خونه ترک کرده بود ولی سیگارشو میکشید
بعد از 6 سال زندگی مشترک تصمیم گرفتم باردار بشم میرفتم دکتر که فهمیدم باردار نمیشم
شروع کردیم دوا درمون در حین ناباوری فهمیدم حاملم خدا بهمون یه دختر داد که عاشقانه دوسش داریم اما از وقتی زایمان کردم شوهرم از این رو به اون رو شده،
دیگه به من محبت نمیکنه شبا دیر میاد خونه نه بیرونی نه تفریحی نه حرفی همش باهم دعوا میکنیم
2 خرداد تولدش بود براش گرفتم اما ساعت 1 نصفه شب اومد خونه
همش دارم به طلاق فکر میکنم به کمکتون نیاز دارم.
ایدی ادمین 👇🏻🌹
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#داستان_اشنایی ❤️😍
من سایز پام خیلی بزرگه همیشه دردسر داشتم برای کفش خریدن حالا کتونی و میشد یکاریش کرد ولی کفش مردونه مصیبتی بود پیدا کردنش
معمولا کفش چهل و پنج چرم میگرفتم توش روزنامه خیس میذاشتم میکردم تو فریزر یکی دو سایز گشاد میشد پام میکردم ولی همیشه انگشتهای پام بازم توش خم بود اصلا انگشتهام کج شده بود
چند سری یه آقای مسنی رو پیدا کرده بودم که کفش میدوخت مشکلم حل شد ولی اونم بنده خدا فوت کرد باز من موندم و انگشتهای مچاله پام
یه روز رفتم کفش بخرم با همون مصیبت فریز کردنش فروشنده گفت این کیف پولهای چرممون دست دوز یه خانمی میدوزه
بهش گفتم میشه ازش بپرسی ببینی کفش میدوزه یا نه
شماره امو دادم بهش گفتم خبرم کنه چند روز بعد یه خانمی تماس گرفت گفت شما کفش دست دوز میخواستید
منم مشکلمو بهش توضیح دادم آدرس داد برم کارگاهش وقتی رفتم دیدم یه اتاقک تو پارکینگ خونشون و کرده کارگاه چرم دوزی برخلاف تصورم که یه خانم جا افتاده بود دیدم یه دختر خیلی جوونه برای اینکه با من تنها نباشه مامان بزرگشم یه صندلی گذاشته بود نشسته بود تو پارکینگ
وقتی داشت سایز پای منو میگرفت گفتم این پا هم برای ما دردسر شده
مامان بزرگش گفت مردی که پاش بزرگه اقبالش بلنده
گفتم حاج خانوم اینو از خودتون گفتید دلداری بدید
یهو سه تامون زدیم زیر خنده
دختره کارش خیلی تمیز بود کفش هایی که درست میکرد برام آخ نمیگفت ولی من به هوای خودش هی تند تند کفش سفارش میدادم همیشه هم وقتی میرفتم مامان بزرگه اونجا بود بار آخر با لهجه قشنگش گفت روله میخوای بیای خواستگاری تا ورشکست نشدی انقدر کفش خریدی
من و نوه اش تا حد ممکن قرمز شدیم ولی آخر همون هفته مامانم و فرستادم دم خونشون با خانوادش حرف زد رفتیم خواستگاری
اینم ماجرای آشنایی ما چند سالی هست ازدواج کردیم همه چی هم خوبه خداروشکر.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#داستان_زندگی ❤️
#تجربه_اعضا
حدود ۲۰ سال سن داشتم که بخاطر اشتباهات خودم و اعتماد به کسانی که نباید بهشون اعتماد میکردم اتفاقاتی تو زنذگیم افتاد که منو تا مرز فروپاشی روحی و فکر خودکشی برد. در اوج ناامیدی پسری وارد زندگیم شد که نه قیافه انچنانی داشت و نه مال و ثروتی، خیلی ساده و رو راست بود. خیلی زود فهمیدم خیلی خیلی دوستم داره منم بهش اعتماد کردم راستش اون زمان راه دیگه ای نداشتم. خیلی میترسیدم اعتمادم نتیجه بدی داشته باشه اما اون با بقیه فرق داشت. برای ازدواج مشکلات زیادی داشتیم و همه مخالف بودن اما اون پسری نبود که دست بردار باشه انقدر پای عشقش موند تا بعد کلی دردسر ازدواج کردیم. همه چیز خوب بود و خیلی زود محبتش به من و کل زندگیمون شد زبان زد همه کل فامیل، همه بهم میگفتن خوش به حالت که شوهرت انقدر دوستت داره. تو مدت 6 سال صاحب 3 فرزند دختر شدیم و وضع مالیمون بهتر شد و همه تلاشش برای راحتی و آسایش ما بود کافی بود چیزی بخوام یا خودش متوجه بشه هرطور بود حتی از خودش میزد ولی برام فراهم میکرد. اما چشم حسودها کار خودشو کرد. نزدیک یکسال و خورده ای بود که یکی از اقوام مادرم با اینکه زن و 5 تا بچه داشت بهم علاقه نشون میداد راستش قیافه جذابی داشت و خیلی خوش تیپ تر از شوهرم بود. اوایل فقط از اینکه میدیدم هنوز اونقدر جذابیت دارم که مردی مثل اون بخواد بهم علاقه داشته باشه تو دلم ذوق میکردم. انقدر چرب زبونی کرد و از عشق گفت که خام حرفاش شدم میگفت از زندگی و زنش راضی نیست و فقط به اصرار پدر و مادرش مجبور شده باهاش ازدواج کنه میگفت تازه با من معنی عشق و فهمیده، خیلی بهم توجه داشت بهم میگفت تو لیاقت زندگی بهتری داری انقدر گفت گفت تا اینکه به شوهرم خیانت کردم انگار یادم رفته بود چه نقشی تو زندگیم داشته یادم رفته بود من مادرم و نسبت به بچه هام مسئولیت دارم فقط از اینکه باهاش بودم احساس خوبی داشتم
نسبت به شوهرم خیلی سرد شده بودم حتی به بچه هام به چشم مزاحم نگاه میکردم، رفتارم انقدر بد و مشکوک شده بود که شوهرم مشکوک شد خیلی سعی کرد با حرف و مهربونی منو متوجه اشتباهم کنه تا اینکه مچمو گرفت و چت های واتساپمو با اون دید.
الان که فکر میکنم اون موقع من شکستن یه مرد شکستن شوهرمو به چشم دیدم.
بجای پشیمونی از این ناراحت بودم که چرا ....
https://eitaa.com/joinchat/1073086497C706b877c24
سرگذشت تلخ و عبرت اموز دوست عزیزمون رو بخونید🙏
لطفا بدون سرزنش و توهین❌❌🙏
#حرف_اعضا ❤️
سلام
✨خسته نباشید✨
میخواستم یک راهنمایی دوستانه به جوان های و نوجوان های عزیز هم سن و سال خودم بکنم☺️
فرقی نداره که شما یک دختر باشی یا پسر فقط مهمه گذشته ای که امروز ماست رو خوب بسازیم💫
این راهنمایی من را نذارین بر سر اینکه اینو جَو گرفته ، دلش خوشه یا هزار تا قضاوت نادرست دیگر منم به نُوبهی خودم دردو گرفتاری زیاد دارم
حالا بریم سراغ حرفی که میخواستم بهون بگم🌷🌷
الان خیلی از خانواده ها (پدر و مادر) قصد جسارت ندارم
به فرزند خودشون کم توجه میکنن😔
به فرزند خودشون کم محبت میکنن😔
به فرزند خودشون کم محلی میکنن😔
و.........
خب جوان ها و نوجوان های عزیز
چند تا راهکار هستش که همه بهش شایــد یک روزی فکر کنن
۱_خود کشی🤭🤭🤭🤭
به نظرتون اگر خود کشی کنین گناهش چقدره؟
آیا با خودکشی مشکل شما حل میشه؟
آیا بعد از گذشت چند ســــال بازم کسی براتون گریه میکنه یا اینکه به مرور فراموش میشین؟
۲_دوستی دختر با پسر یا بالعکس(مجازی یا در دنیای عادی هیچ فرقی نمیکنه)
اول بهتون گفتم گذشتهای که امروز ماست رو خوب بسازیم😉🙃
سعی کنین به این راه کشیده نشید چون عواقب بدی داره
۱_اگر خانواده ندونن ممکنه وقتی بفهمن از خانواده خدایی نکرده طرد بشید😨
۲_شاید بعد از رفتن اون فرد برای همیشه از زندگیتون نتونین باز عاشق بشین و یک عشق پاک رو تجربه کنین💔💔💔
۳_اگر یه فرد بخواهد از ان فرد جدا بشه همیشه عذاب وجدان داره و این کار شاید حس انتقام رو در فرد طرد شده از سوی شما تقویت بکنه⚠️
۴_🚫دختر های عزیز خودتون رو قاب دستمال نکنین برای خودتون ارزش قاعل باشید🚫
۵_⛔️نمیخوام تبلغ انجام بدم⛔️
ولی برای کسانی که از گناه این کار (دوستی دختر و پسر یا بلعکس ) چیزی نمیدونن و به روز قیامت اعتقاد ندارن خوبه یک قسمت از برنامه زندگی پس از زندگی رو ببینین مطمعناً در شما تحول ایجاد میشه
خب من تا اونجایی که بلد بودم گناه ها و کار های خطا رو گفتم☺️
حالا بریم سراغ راهچاره اینکه چطوری کمبود محبت خود را جبران کنیم⁉️⁉️
۱_📘کتاب بخونیم📘
۲_با پدر و مادر تون دربارهی اینکه به شما محبت نمیکنن چیه؟
۳_اگر روش بالا جواب نداد نامه بنویسید📃
۴_همیشه برای خودتون مقداری پس انداز داشته باشید💵
و خرج اضافه نداشته باشید
۵_سعی کنین با کار های دیگه مثل کار های هنری🖍✂️🖌
کلاس های آموزشی🔍🔎
و با کار های خونه خودتون رو سرگرم کنید⛪️
۶_دوست های خوب در این مواقع میتونه بهتون کمک کنه ولــــــــی این موارد را رعایت کنید
الف) پرهیز از علاقه افراطی
ب) نگفتن تمامی اسرار به دوست
ج) نداشتن توقع بیجا از دوست
د)میانه روی در دوستی
و.........
یک نکته طلایی بگم و کلام آخر
💫هیچ وقت درس رو رها نکنید اگر رها کردید دلیل مشخص داشته باشه مثلا به خیاطی علاقه دارم میرم خیاطی یادمیگیرم، میکانیکی دوست دارم میرم مکانیک یاد میگیرم و...... 💫
کلام آخر: به پدر و مادرتون حق بدید زندگی و در آوردن پول توی این دوره خیلی سخته ممکنه به عصابشون لطمه بخوره و از یاد خدا و توکل به خدا غافل نشوید
🌼امیدوارم خوب باشه🌼
خدانگهدار 🌷
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_بیستو_چهار از حرفش ناراحت نشدم .. راست میگفت .. غلطی کرده بودم که دقیقا مثل همون خر شده بودم
#قسمت_بیستو_پنج
اون لحظه نه دردی حس میکردم ، نه چیزی واسم مهم بود ..
تو صدای صنم نگرانی بود .. اومد بالای سرم و داد زد سر مرد شرور و گفت چیکارش داری لندهور ..
مرد شرور گفت شوما برو داخل ، به شوما ربط نداره ..
صنم نزدیکتر رفت و لگدی به ساق پای مرد زد و گفت چی چی رو ربط نداره .. زدی دهنش پر خون کردی ..
با این کارش یاد اولین باری که دیدمش افتادم که چطور با چوب دستی ، منوچهر رو زده بود ...
مرد خودش رو عقب کشید و گفت مگه میشناسیش؟
صنم گفت بله .. میشناسم .. حالا اگه کسی رو نشناسی باید بزنی لت و پارش کنی ..
بلند شدم نشستم و به دیوار تکیه دادم و رو به صنم گفتم تو بیا برو تو با این دهن به دهن نزار ..
صنم کنارم نشست و گفت دهنت خون اومده .. پاشو بریم دهنت رو بشور ..
تمام دلتنگیم رو پاشیدم تو صورتش و برای چند لحظه فقط نگاهش کردم و گفتم باشه .. تو برو ...
صنم هنوز نگرانی تو صورتش موج میزد با این حال بلند شد و به داخل خونه رفت ..
پیرمردی که نزدیکم بود، دستم رو گرفت و کمک کرد بلند بشم و رو کرد به مرد شرور و گفت فریبرز چرا سر این بنده خدا این بلا رو آوردی؟ از دست تو غریبه نمیتونه از این کوچه بگذره ؟
مرد شرور که فهمیدم اسمش فریبرز گفت من قسم خوردم این محله رو از بدنامی نجات بدم .. نمیزارم دیگه کسی بیاد اینجا واسه دختر بازی و دید زدن ناموس مردم ..
رفتم جلو و گفتم ناموس مردم چیه ؟ اینی که الان دیدی زنمه.. باهام قهر کرده اومده خونه ی داداشش ..
فریبرز گوشه ی سیبیلش رو با دست فر داد و گفت جون من راست میگی ..
اومد نزدیک و صورتم رو چند تا ماچ آبدار کرد و گفت داداش من شرمنده ی روی شوما شدم .. مارو حلال کن ..
پیرمرد گفت چرا قهر کرده؟ اون که معلوم بود خیلی خاطرت رو میخواد..
سرم رو کج کردم و گفتم پیش اومد دیگه ..
فریبرز دستم رو گرفت و گفت بریم خونه ی ما دست و صورتت رو بشور با کبلعلی برید با زنداداش صحبت کنید برگرده سر خونه و زندگیش ...
دستم رو عقب کشیدم و گفتم نه .. مزاحم نمیشم .. مشکل ما کمی پیچیده است .. یعنی چطور بگم ... من فقط میام که ببینمش تا مشکلمون حل بشه ..
ریشش رو خاروند و گفت والا ما که ملتفت نشدیم شوما چی گفتی در هر صورت از خبط ما بگذر...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••