مردم_داری عبدالله حرف نداشت. اصلا نمی توانست به کسی کمک نکند از همان بچگی.
بچه که به بود سر سفره که می نشست منتظر بود کسی آب بخواهد سریع می دوید و اگر احساس می کرد کسی غذایش کم است، نصف غذایش را خالی می کرد توی ظرف غذایش.
جلسه قرآن هم که می رفت مدام در حال کمک به صاحبخانه در دادن چایی به حاضران و یا جفت کردن کفش ها بود. یک جلسه اگر نبود مردان جا افتاده با تأسف سری تکان می دادند و می گفتند: «حیف شذ. اون که نیست جلسه سوت و کوره».
سنش از ده که گذشته بود باز هم همین گونه بود. از تعمیر کردن بلندگوی مسجد تا کمک کردن به همسایه بنا برای کشسدن دیوارش و کمک به پیر زنی در کشیدن بارش.
آقای تبریزانی که کار گازکشی خانه ها را انجام می داد شیفته همین مردم داری اش شده بود. باهم رفیق شده بودند. عبدالله هر وقت فراغتی به دست می آورد می رفت کمکش.
در جبهه هم که بود از تمیز کردن سنگر اجتماعی کوتاهی نمی کرد. بعضی بچه ها به شوخی بهش می گفتند: «عبدالله تو دختر خوبی هستی؛ کارت حرف نداره».
کتاب_سی_و_ششمین_روز؛ زندگی نامه شهید عبد الله صادق. نوشته: سیمین وهاب زاده مرتضوی. نشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی. نوبت چاپ: اول-۱۳۹۴٫ صفحه ۱۸-۲۰ و ۲۳-۲۴ و ۱۰۸.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
https://eitaa.com/boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
#بازنشر بخاطر #انفجار_ایتا
فرازی از #وصیت_نامه_شهید_عبدالله_صادق:
خداوندا! از سویی باید امروز #شهید شویم تا آینده بماند و از سویی باید امروز بمانیم تا آینده شهید نشود... عجب دردی است.
خدایا! چه می شد اگر امروز شهید می شدیم و باز زنده می شدیم تا در آینده شهید شویم... به راستی همه آنان که رفتند نگران آینده بودند.
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#شهید_عبدالله_صادق
#رسالت_شهدا
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
آیت الله محلاتی، نماینده امام خمینی (ره) در سپاه، به دیدنش آمده بود.
بعد از اینکه برای فرماندهان سخنرانی کرد و محیط کمی خلوت تر شد، گفت: شیخ! کارهایت را جمع و جور کن. باید بروی سفر #حج تمتع. شیخ سرش را پائی انداخته بود. با جدیت گفت: حاج آقا نمی توانم. بماند برای سال بعد.
آیت الله محلاتی گفت: پارسال هم همین را گفتی.
گفت: من احساس می کنم تکلیفم اینجاست؛ اگر اینجا باشم، #ثواب_حج را می برم.
مدتی بعد آیت الله در همایش مسئولان دفاتر نمایندگی امام گفته بود: ای مسئولان دفاتر! آخر چگونه می شود انسانی که التماسش می کنیم که وسیله جور می کنیم پانزده روزه بروی کنار خانه خدا، قبول نمی کند. می گوید حاضر نیست جبهه و جنگ را حتی برای مدت کوتاهی ترک کند.
عبدالله در جای دیگر گفته بود: من اگر چند روز فرصت داشته باشم، به حوزه می روم و درس می خوانم.
#شهید_عبد_الله_میثمی
#سیره_اخلاقی_شهدا
#تکلیف_گرایی
#کتاب_تنها_سی_ماه_دیگر ، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ صفحه 112.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
رهبر معظم انقلاب:
[شهید عبدالله میثمی] حقا که از افتخارات نیروهای رزمنده به شمار می رفت. این روحانی شهید، تلاش و مجاهدت هایی بزرگ و دشوار را در میدان های نبرد بر عهده داشت و آن را به وجهی #عاشقانه انجام می داد و شهادت پاداش سعادت مندانه ای برای آن #زندگی_فرشته_گونه بود. رحمت خدا بر او و بر همه بندگان صالح خدا.
#شهید_عبد_الله_میثمی
#از_نگاه_دیگران
کتاب تنها سی ماه دیگر صفحه 199.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از #وصیت_نامه_شهید_عبد_الله_میثمی:
برادران عزيزم. اي رحمت خدا و اي امين خدا و اي عطای خدا !
شما سربازي #امام_زمان را فراموش نكنيد. برادرتان كه لياقت نداشت اما اميدوارم شما جزو انصار و ياران امام زمان باشيد.
بكوشيد با تقواي الهي تا از منبع اهل بيت بهره مند شويد.
#وصیت_نامه_شهدا
#شهید_عبد_الله_میثمی
#وصیت_نامه_موضوعی
#طلبگی
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
عماد عاشق گمنامی بود.
برش اول:
بعد از #جنگ_سی_و_سه_روزه آمده بود ایران؛ همراه #سید_حسن_نصرالله. خانه رئیس وقت مجلس آقای حداد عادل با تعدادی از سیاسیون ایران دیدار کردند.
همه فقط سید حسن نصرالله را می شناختند و سعی می کردند باهاش عکس یادگاری بگیرند؛ اما نمی دانستند این مرد میان سال همراه سید که خیلی هم کم حرف می زند، کیست؟
عماد در هیچ یک از عکس ها نبود. برای اینکه نبودش عادی جلوه کند، رفت پیشت دوربین و تک تک عکس ها را خودش می گرفت تا در عکس ها حاضر نباشد.
برش دوم:
با اینکه مرد شماره یک کارهای سخت حزب الله بود، اما هیچ کس نمی دانست دقیقا در حزب الله چه کاره است؟
مادرش بودم. چند روز بعد از آزادی #جنوب_لبنان آمد دنبالم که برویم مناطق آزاد شده را ببینیم. توی راه به هر منطقه مهمی می رسیدیم اطلاعات ریز نظامی می داد؛ اینجا فلان پایگاه ارتش #اسرائیل است و در فلان تاریخ بچه های حزب الله به آن حمله کردند و یا اینکه اینجا پایگاه حزب الله بوده و اسرائیل بمبارانش کرده.
از او پرسیدم: تو این ها را از کجا می دانی؟
گفت: رفقا بهم توضیح دادند.
بعدها فهمیدم که عماد من فرمانده نظامی حزب الله بوده و خودش حاضر در همه این صحنه ها.
#شهید_عماد_مغنیه
#سیره_اخلاقی_شهدا
#گمنامی_و_فرار_از_چهره_شدن
#کتاب_ابو_جهاد ؛ صد خاطره از شهید عماد مغنیه، نویسنده: سید محمد موسوی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول؛ ۱۳۹۶؛ خاطره شماره ۸۱ و ۵۱-۵۲.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
#خرده_روایت_ها
«من فردی بودم مستضعف که در دوران گذشته حتی نمی توانستم به مدرسه بروم.
در 9 سالگی پدر خود را از دست دادم. دو برادر دارم که یکی از آن ها دو سال از من بزرگتر است و دیگری کوچکتر.
بعد از اینکه پدرم را از دست دادم، با برادر بزرگ ترم مشورت کردم، به او گفتم: «برادر! یا تو به مدرسه برو و من کار کنم یا من به مدرسه میروم و تو کار کن» برادرم گفت: «فکر دیگری دارم» گفتم: «چه فکری؟»
گفت: «ما که نصف روز بیشتر به مدرسه نمی رویم، نصف دیگر روز را کار می کنیم» قبول کردم، ولی با آن قد کوچکی که داشتم هر کجا می رفتم کسی به من کار نمی داد، هر روز فقر و تنگدستی ما بیشتر می شد.
تا اینکه انقلاب اسلامی پیروز شد و پس از مدتی کمیته و سپاه پاسداران تشکیل شد. برادر بزرگم علی با شور و شوق فراوان به سپاه رفت و در آنجا مشغول حفاظت از دین و قرآن شد».
دست نوشته ای از #شهید_عبد_العلی_مرادی
#زمان_شاه
#کتاب_فردی_مستضعف_بودم ؛ خاطرات شهید عبد العلی مرادی. نویسنده: انجمن فرهنگی هنری شهید بهروز محمدی. ناشر: دفتر نشر معارف. نوبت چاپ: اول-1392. صفحات 71.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/