eitaa logo
برش‌ ها
382 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
350 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
سید حمید وقتی رزمندگانی را می دید که با وجود مشکلات به جبهه آمده اند، خیلی متأثر می شد و گریه می کرد. می گفت: من از دیدن این ها خجالت می کشم. این ها با این وضعیت به جبهه کمک می کنند و به جبهه می آیند، آن وقت من به جبهه آمدنم می_بالم و فکر می کنم کار مهمی انجام داده ام. ص پا برهنه در وادی مقدس، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ اول- ۱۳۹۳؛ ص ۹۴
زمستان سردی بود می خواستیم رد یک را بزنیم. هر چه تقلا می کردم زمان ورود و خروج را نمی توانستم در بیاورم. کار را سپردم به آقا مهدی. مسئول شب بودم. هر وقت شب می زدم کجایی؟ می گفت: در خانه . از این خون سردی اش لجم می گرفت. امیدی به موفقیتش نداشتم؛ اما صبح خیلی خوشحال و قبراق آمد و گفت: طرف ساعت سه و نیم شب از خانه زده بیرون. گفتم مگر دیدی اش؟ گفت: نه. پس از اصرار هایم گفت: به هر کدام از لنگه های در، یک عدد زده بودم و آنها را با نخ سیاه به هم وصل کرده بودم. هر دو ساعت یک بار به آن سر می زدم. ساعت سه و نیم که رفتم دیدم نخ پاره شده. یکی دو شب هم همین کار را کرد. زمان دقیقش در آمد و رفتیم سر وقتش. راوی مصطفی خداوردی کتاب شهید مهدی زین الدین، نویسنده: مهدی قربانی، ناشر: انتشارت حماسه یاران، تاریخ نشر: اول- ۱۳۹۳ ؛ صفحه ۱۷٫
فهرست موضوعی #پایگاه_برش_ها با بیش از 1300 ریز موضوع درباره #دفاع_مقدس boreshha.ir
فهرست موضوعی #سیره_شهدا #پایگاه_برش_ها boreshha.ir
فهرست موضوعی #گروه_بندی_شهدا #پایگاه_برش_ها boreshha.ir
پایگاه جامع #سیره_شهدا و #خاطرات_دفاع_مقدس به صورت موضوعی و مستند با فهرست های موضوعی متنوع http://www.boreshha.ir/
بعد از جنگ علی با برادرش مغازه زدند. کار و بارشان خوب بود. در آمد خوبی هم داشت ، بی درد سر. اما ول کرد و رفت . زن و بچه را هم با خودش برد. با حقوق ناچیز. توی آن گرما بدون هیچ امکاناتی. آن هم با ان بچه مریض. بهش گفتم” چرا با این وضعیت جسمی و بچه مریض آمدی تفحص؟” گفت” یک وقتی به مجبور بودم عقب نشینی کنم و رفقایم را جا بگذارم. اما الان دست خودم است. می خواهم را به خانواده های شان برسانم. کتاب یادگاران، جلد ۳۰، کتاب علی محمود وند، نویسنده: افروز مهدیان، ناشر: روایت فتح، چاپ اول: ۱۳۹۴؛ خاطره شماره ۲۵ و ۲۳٫
حمید خیلی آدم دل رحم و با محبتی بود. یادم نمی آید با من بلند صحبت کرده باشد. خیلی پیش می‌آمد که حقش بود و باید بر سر من فریاد می زند؛ اما چیزی نمی گفت. هر وقت هم که من می کردم، می گفت: من آدم ضعیفی هستم فاطمه. از چه انتظار داری؟ می گفتم: دست‌کم باید… می‌گفت: من حق ندارم؛ یعنی بهتر است بگویم قدرتش را ندارم تمام تو را حل کنم. تا از خودم و بچه ها می گفتم که باید بیشتر با ما باشد، می گفت: من دارم باید بروم در قبال شما هم مسئولم؛ اما چون شما را حق خود می‌دانم، احساس می کنم که شما راضی هستید. این طوری راحت تر می توانم از خیلی از چیزها دل بکنم. کتاب به مجنون گفتم زنده بمان؛ حمید باکری،نویسنده: فرهاد خضری، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: دهم- ۱۳۹۲؛ صفحه ۱۵.
میلاد با سعادت حضرت سید الشهدا، علمدار و پیام رسان کربلا علهیم السلام مبارک باد.
مجلس توسل محمد رضا بود. در ابتدای مداحی، شروع می کرد با خدا حرف می زد. از سوز دل اشک می ریخت و از رحمت خدا می گفت. آیه “لا تقنطوا من رحمة الله” را هم می خواند. از مرگ و قیامت هم هایی برای مردم داشت. هر کس می آمد داخل مراسم منقلب می شد. دعای توسلش در گلزار شهدا که غوغا بود و بلندگو ها هم کارایی نداشت. صدای ناله مردم آنقدر بلند بود که صدای محمد در آن گم بود. کتاب یا زهرا سلام الله علیها؛ زندگی نامه و خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: امینیان، نوبت چاپ: ششم- آذر ۱۳۸۹؛ صفحه ۴۰ و ۴۱٫
آخرين نفري که از عمليات برمي‌گشت احمد بود. يک کلاه خود سرش بود، افتاد ته دره. حالا آن طرف دموکرات‌ها بودند و آتششان هم سنگين. تا نرفت کلاه خود را برنداشت،برنگشت. گفتيم: «اگر شهيد مي‌شدي…؟» گفت: «اين بيت المال بود.» کتاب یادگاران، جلد ۹؛ کتاب متوسلیان،نویسنده: زهرا رجبی متین، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: پنجم، ۱۳۸۹؛ خاطره شماره ۲۵٫