حاج آقا ردانی پور! علی نوری بود صدا می کرد. گوشه خاکریز افتاده بود، زخمی. #آب می خواست.
گفتیم: آب برایت خوب نیست؛ اما باز اصرار می کرد.
مصطفی گفت: آب می دهم به شرطی که کم بخوری. به خاطر خون ریزی برایت خوب نیست.
وقتی آب دادیم، ظرف آب را از نزدیکی لب های خشکیده اش برگرداند و گفت: این لحظات آخر بگذار مثل اربابم #تشنه شهید شوم.
رو به #کربلا، با صدایی لرزان گفت: السلام علیک یا … .
سرش روی دامن مصطفی بود. صدای هق هق مصطفی از دور هم شنیده می شد.
#شهید_علی_نوری
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#لحظه_های_شهادت
#شهدا_و_امام_حسین (ع)
کتاب مصطفی، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ ششم- ۱۳۹۴؛ ص ۶۸٫
غلام علی را بعد از شهادتش، چند باری خوابش را دیدم. آخرین بار که در خواب دیدمش، پرسیدم: کجایی مادر؟ چه خبر؟
گفت: دارم می روم #کربلا. هر #شب_جمعه می روم کربلا زیارت حضرت علی اکبر (ع).
#شهید_غلام_علی_رجبی
#شهدا_و_اهل_بیت
#شهدا_و_حضرت_علی_اکبر
#خاطرات_عاشورایی
#مجموعه_یادگاران /جلد ۲۴؛ کتاب غلام علی رجبی/ به قلم سید احمد معصومی نژاد/ناشر: روایت فتح/ نوبت چاپ: دوم-۱۴۲۲؛ خاطره شماره ۹۹.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
هشت روز مانده بود به #اربعین ۱۳۹۳. شب ساعت یازده بود بود که مجید سراسیمه آمد خانه. گفت وسایلم را جمع کن که عازم #کربلا هستم.
گفتم: زودتر می گفتی که به چند تا از فامیل و آشنا خبر می دادیم. عجله داشت و رفقایش داخل ماشین منتظرش بودند.
چه رفقایی و چه سفر اربعینی. تا برسند مرز مهران صدای آهنگ شان و بگو بخندشان بلند بود؛ گویا کارناوال شادی راه انداخته بودند.
مجید اولین بار که رفت داخل حرم حضرت علی (ع)، کمی تغییر کرد و کم حرف شد. هر بار هم که می رفت حرم دیر بر می گشت آن هم با چشم های خون. رفقا مانده بودند که خود مجید است یا نقش جدید.
پیاده روی که شروع شد، مجید غرق در خودش بود. نه می گفت و نه می خندید، پایش که رسید #بین_الحرمین ، از درون شکست. دیگر دست خودش نبود. ذکر یا حسین یا حسین بود و اشک و ناله.
وقتی می خواستند برگردند، به صمیمی ترین دوستش گفت: توی این چند روز از امام حسین خواستم که آدمم کند. اگر آدمم کند دیگر هیچ چیز نمی خواهم.
او حرّی دیگر شده بود. فاصله بین توبه و شهادتش ۱۳ ماه بیشتر نبود.
#شهید_مجید_قربان_خانی
#شهدا_و_اهل_بیت
#شهدا_و_امام_حسین
#پیاده_روی_اربعین
#کتاب_مجید_بربری ؛ زندگی داستانی حرّ مدافعان حرم شهید مجید قربان خانی، نویسنده: کبری خدا بخش دهقی،ناشر: دار خوین؛ نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۸؛ صفحه ۷۶-۷۸.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
محمد هادی شدیدا مراقبت چشمش بود. چه در زمانی که نوجوان بود و در #فلافل فروشی جوادین کار می کرد و چه در زمانی که مهاجرت به نجف کرد، و برای لوله کشی به خانه برخی از اهل نجف می رفت، مراقب چشمش بود.
برش اول:
در ان اواخر اقامت در ایران که در #حوزه_علمیه حاج ابوالفتح خان درس می خواند، رفتم دیدنش. موقع برگشت قرار شد باهم برگردیم. در مسیر برگشت چند خانم بد #حجاب را دید، با صدای بلند گفتک خواهرم حجابت را حفظ کن.
در مسیر گفت: دیگ راز اینجا خسته شده ام. این حجاب ها بوی حضرت زهرا (س) نمی دهد. بعد از سفر #کربلا دیگر دوست ندارم توی خیابان بروم. من مطمئن هستم چشمی که به نگاه حرام عادت کند، خیلی از چیزها را از دست می دهد. چشم گناهکار لایق #شهادت نمی شود.
برش دوم:
این اواخر وقتی می آمد ایران، در خیابان ها احساس راحتی نمی کرد و #چفیه اش را روی صورتش می انداخت. می گفت: از وضعیت حجاب خانم ها خیلی ناراحتم و در رفت و آمدها نمی توانم سرم را بالا بگیرم. معتقد بود اگر به نامحرم نگاه کند،از لحاظ معنوی خیلی عقب می افتد و راه شهادت بسته می شود.
برش سوم:
یک روز باهم از سامرا رفتیم بغداد. از من پرسید: وضعیت حجاب در #بغداد چطور است؟ گفتم: مثل تهران. گفت: برای رسیدن به شهادت باید از خیلی گناهان گذشت. باید مراقب چشم خودمان باشیم تاتوفیق شهادت را ازدست ندهیم.
بعد چفیه اش را روی صورتش انداخت. در کل مدتی که بغداد بودیم،همین طور بود تا اینکه از شهر به سمت نجف خارج شدیم.
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
#سیره_تهذیبی_شهدا
#نگاه_به_نامحرم
#راهکار_شهادت
#کتاب_پسرک_فلافل_فروش ؛صفحات: 19، 54، 60-61، 69، 89، 132.
@boreshha
پارچه را کنار زدم، محمد حسین بود. با همان لبخند همیشگی. خواستم وسایلش را برسانم دست خانواده اش. داشتم جیب هایش را خالی می کردم که به یک کاغذ برخوردم که رویش نوشته بود: می روم مادر که اینک #کربلا می خواندم.
#شهید_محمد_حسین_شهربانو_زاده
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_امام_حسین ع
#کتاب_خط_عاشقی1، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم 1395، ص 11. (به نقل از زخم های خورشید، عبد الرحیم سعیدی راد، ص 96)
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
دو مسئولیت بزرگ مردم
در همه ی اینها (تحریفات واقعه عاشورا) #مردم مسئول اند؛ یعنی شما مردمی كه اینجا نشسته اید، هیچ خیال نمی كنید كه در این قضیه مسئول هستید و خیال می كنید كه مسئول فقط گویندگان هستند. دو مسئولیت بزرگ، مردم دارند. یك مسئولیت این است كه #نهی_از_منكر بر همه واجب است. وقتی كه می فهمید و می دانید - و مردم اغلب هم می دانند- كه دروغ است، نباید در آن مجلس بنشینید، كه #حرام است، بلكه باید #مبارزه كنید.
و دیگر این تمایلی است كه صاحب مجلس ها و مستمعین به گیراندن مجلس دارند، مجلس باید بگیرد، باید #كربلا بشود. روضه خوان بیچاره می بیند كه اگر بنا بشود هرچه می گوید از آن راست ها باشد مجلسش نمی گیرد، بعد همین مردم هم دعوتش نمی كنند، ناچار یك چیزی هم اضافه می كند. این انتظار را مردم باید از سر خودشان بیرون كنند، [نگویند] فلان روضه خوانی كه مجلس او می گیرد، فلان روضه خوانی كه كربلا می كند. كربلا می كند یعنی چه؟ ! شما باید #روضه_راست را بشنوید و معارف و #سطح_فكر تان بالا بیاید، به طوری كه اگر در یك كلمه روحتان اهتزاز پیدا كرد، یعنی با روح حسین بن علی هماهنگی كرد، و اشكی و لو ذره ای، و لو به قدر #بال_مگس [جاری شد، ] اگر یك چنین اشكی در حالت هماهنگی روح شما با حسین بن علی از چشم شما بیرون بیاید، واقعاً مقام بزرگی برای شماست. اما اشكی كه از راه #قصّابی كردن بخواهد از چشم شما بیاید، اگر یك دریا هم باشد ارزش ندارد. « #داد_بكشید» یعنی چه؟ ! چرا داد بكشید؟ !
نقل كردند یكی از علمای بزرگ در یكی از شهرستان ها تا اندازه ای درد دین داشت و همیشه ایراد می گرفت، می گفت: چرا این حرف های دروغ را می گویید؟ و می گفتند تعبیرش هم این بود، می گفت: این #زهر_مار ها چیست كه بالای این منبرها می گویید؟ یك وقت به یك واعظی گفت: آقا این زهر مارها چیست كه می گویید؟ او گفت: غیر از این نمی شود، اگر اینها را نگوییم اصلاً باید در دكان را تخته كنیم و برویم. گفت: خیر، اینها دروغ است. تا اینكه آن آقا خودش در مسجد خودش مجلسی بپاكرد و همان واعظ را دعوت كرد، خودش هم بانی شد.
به او گفت: من می خواهم به عنوان نمونه یك مجلسی ترتیب بدهم، تو هم باید مقید باشی جز از كتابهای معتبر هیچ روضه ای نخوانی، فقط روضه ی راست بخوانی (گفتند تكیه كلامش هم این بود كه از آن زهرماری ها نگو، یعنی از آن دروغ ها) ، از آن زهرماری ها چیزی نگویی. گفت: چَشم، چون مجلس مال شماست من هم همین طور [عمل می كنم. ] شب اول خود آقا در محراب رو به قبله نشسته بود. منبر را هم كنار محراب گذاشته بودند. آن آقا رفت صحبتهایش را كرد، نوبت روضه شد.
او مقید بود كه جز روضه ی راست چیزی نخواند. خواند و خواند، مجلس هیچ تكان نخورد و همین طور یخ كرده بود. این آقا دید عجب! این مجلس مال خودش هم هست، بعد مردم چه می گویند، زنها می گویند لا بد آقا نیتش پاك نیست كه مجلسش نمی گیرد، اگر آقا خودش نیتش درست بود، اخلاص نیت داشت حالا كربلا شده بود. دید آبرویش دارد می رود. چه بكند؟ آرام و زیرچشمی به او گفت: كمی از آن زهرماری ها قاطی كن.
یك مسئولیت بزرگ این مسئولیت است، [مقاومت در برابر] این انتظاری كه مردم برای كربلا شدن دارند. این خودش #دروغ_ساز است و لهذا غالب جعلیاتی كه شده است، مقدمه ی #گریز زدن بوده است؛ یعنی جعل شده است برای اینكه بشود از آن جعل یك گریزی زد و اشك مردم را جاری كرد، و غیر از این چیزی نبوده است.
#کتاب_حماسه_حسینی ؛ شهید مرتضی مطهری. ناشر: انتشارات صدارا. نوبت چاپ: 34 ام. جلد یک صفحه 66-64.
#شهید_مرتضی_مطهری
#روضه_های_دروغ
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
نمونه روضه های دروغ 1
یكی از قضایایی كه همه ی ما شنیده ایم [این است كه ] راجع به روابط حضرت أبو الفضل و حضرت سید الشهداء می گویند:
روزی امیر المؤمنین علی علیه السلام در بالای منبر بود و خطبه می خواند. امام حسین علیه السلام فرمود: من تشنه ام، آب می خواهم، حضرت فرمود: كسی برای فرزندم آب بیاورد. اول كسی كه از جا برخاست، كودكی بود كه همان حضرت أبو الفضل العباس بود. ایشان رفتند و از مادرشان یك كاسه آب گرفتند و آمدند (آن هم با چه طول و تفصیلی) . در حالی وارد شد كه [آن را] روی سرش گرفته بود و آب هم می ریخت. امیر المؤمنین علی علیه السلام چشمشان كه به این منظره افتاد، اشكشان جاری شد.
به آقا عرض كردند: آقا شما چرا گریه می كنید؟ فرمود: بله، قضایای #كربلا یادم افتاد. معلوم است كه این #گریز به كجاها منتهی می شود
حاجی نوری در اینجا بحث عالی ای دارد، می گوید: شما می گویید علی در بالای #منبر بود و خطبه می خواند. علی فقط در زمان خلافتش بود كه منبر می رفت و خطبه می خواند، پس در كوفه بوده است. خلافت حضرت امیر در كوفه در چه سالی بود؟ بین سال 36 و 41. در آن وقت امام حسین در چه سنی بود؟ مردی بود تقریباً 33 ساله. می گوید: آیا اصلا این حرف #معقول است كه یك مرد 33 ساله در حالی كه پدرش دارد مردم را موعظه می كند، خطابه می خواند، یك دفعه وسط خطابه بدود: آقا من تشنه ام، آب می خواهم؟ ! اگر یك آدم معمولی این كار را بكند، می گویید: چه #آدم_بی_ادب بی تربیتی است! و تازه #حضرت_ابوالفضل در آن وقت كودك نبوده، یك جوان در حدود پانزده ساله بوده است. یك چنین جعلی، تحریفی [كردند. ] حالا غیر از موضوع دروغ بودنش، از نظر ارزش آیا این شأن امام حسین را بالا می برد یا پایین می آورد؟ مسلم است كه پایین می آورد. یك دروغی به امام نسبت دادیم و آبروی امام را بردیم، طوری حرف زدیم كه امام را در سطح بی ادب ترین افراد مردم تنزل دادیم كه در حالی كه پدری مثل علی دارد حرف می زند تشنه اش می شود، طاقت نمی آورد كه جلسه تمام شود، حرف آقا را قطع می كند: من تشنه ام، بگویید برای من آب بیاورند!
نمونه روضه های دروغ 2
درباره ی این ماجرا كه قاصدی از قاصدهای كوفه برای أبا عبداللّه نامه آورده بود این طور نقل كرده اند- یعنی این طور بسته اند، تحریف و جعل كرده اند- كه آمد خدمت آقا جواب خواست، آقا فرمود: سه روز دیگر بیا از من جواب بگیر. سه روز دیگر كه سراغ گرفت، گفتند آقا امروز عازم به رفتن اند. این هم گفت: پس حالا كه آقا بیرون می روند، من بروم جلال و كوكبه ی #پادشاه_حجاز را ببینم كه چگونه است؟ رفت دید آقا خودشان روی یك #كرسی مثلاً مرصّعی نشسته اند، بنی هاشم روی كرسی های چنین و چنان نشسته اند، بعد محمل ها و عَماری هایی آوردند، چه حریرها، چه دیباجها، چه چیزها در آنجا بود! بعد مخدرات را آوردند با چه احترامی سوار این محملها كردند. اینها را می گویند و می گویند، بعد می گویند اما عصر روز یازدهم اینها كه چنین محترمانه آمدند، آن وقت دیگر چه حالی داشتند! .
حاجی نوری می گوید: این حرفها یعنی چه؟ ! این تاریخ است، #امام_حسین در حالی كه بیرون آمد این آیه را می خواند: «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ» یعنی خودش را در این بیرون آمدن تشبیه می كرد به موسی بن عمران در وقتی كه از فرعون فرار می كرد و [از شهر] بیرون می آمد «قالَ عَسی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ اَلسَّبِیلِ». یك قافله ی بسیار بسیار ساده ای حركت كرده بود. مگر عظمت ابا عبد الله به این است كه یك كرسی مثلا زرّین برایش گذاشته باشند؟ یا عظمت خاندان او به این است كه سوار محمل هایی شده باشند كه آنها را از دیباج و حریر پوشانده باشند، اسبهایشان چطور باشد، شترهایشان چطور باشد، نوكرهایشان چطور باشند؟ ! كجا بوده یك چنین چیزهایی؟ !
#کتاب_حماسه_حسینی ؛ شهید مرتضی مطهری. ناشر: انتشارات صدارا. نوبت چاپ: 34 ام. جلد یک صفحه 68-66.
#شهید_مرتضی_مطهری
#روضه_های_دروغ
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از #وصیت_نامه_شهید_احمد_کشوری:
پدر و مادرم! همچنان که تا الآن #صبر کرده اید از خدا می خواهم صبر بیشتری به شما عطا کند. فعالیت تان را در راه خدا بیشتر کنید.
در عزایم ننشینید، نمی گویم #گریه نکنید؛ ولی اگر خواستید گریه کنید به یاد #امام_حسین ( علیه السّلام) و #کربلا و پدر و مادرانی که پنج فرزندشان شهید شده گریه کنید، که اگر گریه های امام حسینی و #تاسوعا و #عاشورایی نبود، اکنون یادی از اسلام نبود.
#شهید_احمد_کشوری
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#مجالس_عزاداری
#شهدا_و_امام_حسین ع
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
فرازی از #وصیت_نامه_شهید_محمد_تقی_سالخورده:
پدر و مادر عزیزم! قبل از اینکه بخوانید، می خواهم ناراحتی و غم را از چهره خود بیرون کنید. خواندن این مطالب باید با چهره خندان باشد.
میدانید که کسی در این دنیا نمیماند. یکی از دیگری زودتر، پس گریه نکنید، باید خوشحال باشید.
هر چه قدر برای شما عزیز باشم، از #علی_اکبر امام حسین (ع) که عزیزتر نیستم، به همان عزیز امام حسین (ع) که در صحرای #کربلا جان خود را فدا کرد، خودتان را ناراحت نکنید و مرا ببخشید.
بگویید این جوان را در #راه_امام_حسین (ع) فدا کردم و مثل #حضرت_زینب (س) با بینش کامل به این موضوع نگاه کنید.
#وصیت_نامه_شهدا
#وصیت_نامه_موضوعی
#شهید_محمد_تقی_سالخورده
#شهدا_و_امام_حسین ع
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/