eitaa logo
برش‌ ها
413 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
480 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 با عملیات انتحاری ترور شد؛ چون فرمانده وحدت بود! 🔅به مناسبت سالروز ولادت ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺ترویج فرهنگ کتابخوانی! ▫️راویان: اسدالله توسن و مادر شهید: 🔷برش اول: 🔹هر بار که از شهر می آمد، کتاب و نوار جدیدی از جمله سخنرانی استاد مطهری، با خودش سوغات می آورد. مشتری های پر و پا قرص او که اغلب بچه ها بودند، همیشه انتظارش را می کشیدند. 🔸 چمدان کتاب و نوار را با نظم خاصی چیده بود و آنها را به شرط این که کسی بپذیرد کتاب را کامل بخواند و نوار را تا آخر گوش کند، به او می بخشید. 🔶برش دوم: 🔸دفعه ی آخر، قبل از رفتن به جبهه، کلید چمدانش را داده بود به همسر برادرش و گفته بود:«این رو فقط تحویل مادرم بدید». 🔹بعد از شهادت مهدی، چمدان را باز کردم. پر از کتاب، نوار، قرآن، مفاتیح بود؛ وصیت نامه اش هم در آن بود. 🔅 گفتم مردم شاهد باشید این ها دارایی جوان من بعد از این همه تکاپو و تلاش در دنیاست. 📚کتاب خاکریز هزار و یک صفحه ۲۶ و ۴۹ ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺هدیه آقای شوشتری! ▫️طیبه درری سرولایتی: 🔹شب، وقتی پیکر نورعلی را در معراج شهدا گذاشتند، من به دلیل بیماری نتوانستم معراج بروم؛ ولی همسر شهید برونسی به معراج رفته بود. 🔸همان شب سر تابوت نشسته بود و با گریه گفته بود: «شما امید ما بودید. در زنده بودنت خیلی به ما توجه داشتی. بچه های من دوباره یتیم شدند. حالا جواب بچه ها رو چی بدم... شهدا همدیگر رو می بینند؛ اگر شهید برونسی رو دیدی به او بگو بعد از هجده سال از خدا برای دخترم فاطمه یه اولاد میخوام». ⚡️ مراسم چهلم نورعلی را برگزار کردیم و برای فاطمه هم خبری از اولاد نشد. 🍁همسر شهید برونسی می گفت:«در مراسم چهلم گفتم معلوم شد شما و شهید ما، همدیگر رو ندیدید؟ پس چرا خبری از اولاد برای فاطمه نیست؟». 🔹عجیب اینکه ماه بعد، دختر شهید برونسی پس از هجده سال زندگی مشترک باردار شد و در سالگرد شهید فرزند سه ماهه اش فاطمه زهرا را همراهش آورده بود. 🔸در سالگرد نورعلی هوا خیلی سرد بود. به خانم برونسی گفتم:«این بچه رو برای چی آوردید؟». 🍁گفت: «آوردیم تا شهید شوشتری ببینه و بدونه که به دعای چه کسی دنیا آمده.» ⚡️حالا خانواده شهید برونسی فاطمه زهرا را «هدیه آقای شوشتری» صدا می زنند. 📚کتاب نیمه پنهان ماه، جلد ۳۰، صحفه ۱۰۵_۱۱۰. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺شهید غریب! 🌱حاج‌ احمد متوسلیان برای چهلم حسین به زرین‌شهر آمد و با همرزمان حسین به مزار فرزندم رفتند، حاج احمد خودش را روی قبر انداخت و بعد از اینکه که خوب گریه کرد، گفت: چرا قبر حسین این قدر غریب است؟ 💠چند نفر از مسئولان شهر هم که آنجا بودند توجیه کردند که به زودی قبر حسین را ساماندهی می‌کنیم و... 💢حاج احمد گفت: لازم نکرده! و بعد هم دست توی جیبش کرد و مقداری پول درآورد و به یک نفر گفت: تا دو ساعت دیگر که من توی این شهرم، باید این قبر درست بشه. 🔹حجله حسین را با دست خودش بالای سرقبر حسین نصب کرد، وقتی کار تمام شد، نگاهی به عکس داخل حجله انداخت و گفت: حسینم چرا تو در شهر خودت این قدر غریب و مظلومی؟ ▫️راوی: حاجیه خانم فاطمه صادق‌زاده مادر شهید 📚 ؛ خاطرات شهید حسین قجه ای. نوشته احمد مدحی. ناشر: نشر ستارگان درخشان. نوبت چاپ: سوم-1392. صفحه 110. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رزمنده‌ای که با پای بسته، ده‌ها نفر را نجات داد! ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺وقتی که رفت... 🔹قرار بود سی ام فروردین ۹۳ اعزام شود. روز ۲۵ فروردین با عجله آمد خانه برای خداحافظی. لباس هایش را بستم. تا رفتم داخل اتاق گفت: مامان من رفتم خداحافظ. برق از سرم پرید. 💢خداحافظی هایش لذت دیگری داشت. آن قدر بغلش می کردم و می بوسیدمش که حد نداشت. خودش هم خوشش می آمد. می گفت: مامان! بوسم کن، حالا پیشانی ام، حالا لپم، حالا ابرویم. 🌀اما موقع رفتن نگذاشت بغلش کنم. تا خواستم بغلش کنم مچ دستم را گذاشت روی سرش بوسید و گذاشت روی قلبش. 🌦دوباره خواستم ببوسمش. گفت: نه. 🔅سریع رفت سوار ماشین شد. حتی یک دست هم تکان نداد. می ترسید موقع رفتن دلش بلرزد. وقتی پیکرش را آوردند، کفن را که کناز زدم خنده ام گرفت. با صورت سالم برگشته بود تا تمام بوسه هایی را که به من بدهکار است، از او بگیرم. در سیره شهدا ▫️راوی: مادر شهید 📚مجله فکه، شماره ۱۸۰؛ اردیبهشت ۱۳۹۷؛ صفحه ۵۷-۵۶. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺فرزند شهیدی که از آقا در خواست زیارت کربلا داشت، از خاطره کربلا رفتنش میگه! 🔸کاربر عرب برای این ویدیو نوشت:عشق، ایمان و اعتقاد ایرانیان بسیار عمیق و غیرقابل توصیف است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری سردارقاسمی از آرزوهای شهید محسن حاج بابا 🔹محسن به یکی از دوستانش گفته بود: «دلم می خواهد طوری شهید شوم که نتوانند تکه های بدنم را جمع کنند». 🌀به مراد دلش هم رسید. گلوله توپ به ماشینش خورده بود. همراه دو نفر دیگر سوخته بودند. باقی مانده پیکرش را در پلاستیکی جمع کرده و پشت آمبولانس آوردند. 🔸آخر هم نتوانستند همه بدنش را جمع کنند. یک تکه از بدنش در سر پل ذهاب ماند . الان هم دو مزار دارد یکی در تهران و یکی در محل شهادتش. ⚡️تا تکه های بدن فرمانده جبهه سر پل ذهاب را پشت آمبولانس دیدم، بی خجالت بلند بلند گریه کردم مثل همه. ▫️راوی: حاج حسین یکتا 📚 ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۱۱۲. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🌹☀️🍃 ﷽ 🍃☀️🌹 🚩 امام رضا علیه السلام : ♦️ هركس نتواند به زيارت من بيايد، برادرم را در رى يا خواهرم را در «قم» زيارت كند كه ثواب زيارت مرا در مى‌يابد. 🚩 امام صادق علیه السلام : 🔸 أَنَّ زِیارَتَهَا تُعَادِلُ الْجَنَّةَ 🔹 براستی زیارت او (حضرت معصومه) برابر با بهشت است. 🎊 میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر مبارک 🎊 ჻ᭂ⸙🍃🌹🍃⸙჻ᭂ࿐
ریحانه - فرزندان شهدا.pdf
337K
📖 کتابچه | پدرانه‌ای برای فرزندان شهدا 🌷 به مناسبت ایام مبارک ولادت حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) «ریحانه» کتابچه‌ی «پدرانه‌ای برای فرزندان شهدا» که شامل توصیه‌های رهبر انقلاب خطاب به فرزندان شهدا است را منتشر می‌کند. 🖥 @khamenei_reyhaneh
🔺تسخیر قلوب! 💠برش اول: 🔹کردستان هنوز نا آرام بود اما حسین هیچگاه با سلاح در شهر حرکت نمی کرد. می گفت: «من نیامده ام با این مردم بجنگم و برای آنها قدرت نمایی کنم، اینها تشنه محبت هستند. باید با آنها برادری کرد تا اوضاع آرام شود». 🌦الحق هم که شهر و منطقه را با همین مرام و منش، آرام و قلوب مردم کرد را تسخیر کرده بود. 💠برش دوم: 💢با حقوق ناچیزی که سپاه می داد، کفش و جوراب و لباس می خرید و به مدارس می برد. بچه های کرد را می بوسید و بینشان تقسیم می کرد. ▪️گفتم: برادر قجه ای! بعضی این بچه ها پدرشون کومله است؛ همان هایی که به خون ما تشنه و بچه های ما را سر می برند. ▫️گفت: «پدرشون این کار را می کنه. بچه که گناهی نداره. ما این بچه ها را به چشم پدرشون نگاه نمی کنیم». 🔅 خدا می داند همین رفتار حسین چقدر از نیروهای کومله و ضد انقلاب را به انقلاب و نظام متمایل کرد و شدند نیروی جان بر کف حسین قجه ای 📚کتاب الان وقت استراحت نیست، صفحه 74 و 78. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
💠شهید «احد محرمی علافی» در سال 13 آذرماه 1327 در تبریز به دنیا آمد. دوران تحصیل خود را قبل از انقلاب در مقطع ابتدایی و راهنمایی به اتمام رساند. مبارزات خود را همگام با شروع انقلاب اسلامی آغاز کرد. 🔅در تظاهرات و راهپیمایی‌ها و هدایت افراد علیه رژیم شاهنشاهی نقش موثری ایفا می‌کرد. 💢احد با شروع جنگ تحمیلی همراه با دوستان قدیمی خود به جبهه‌های جنوب (سوسنگرد) رفت و بعد به کردستان و غرب کشور عزیمت نمود. رشادت‌های زیادی با مسئولیت‌های مختلف در مناطق جنگی از خود نشان داد و چندین بار مجروح شد. 🌱سالیان متمادی با تحمل رنج و درد ناشی از مصدومیت شیمیایی و جانبازی زندگی کرد، همچون شمعی در کنار خانواده‌اش سوخت و جسمش رفته رفته ضعیف و ضعیف‌تر شد اما روحیه‌اش در اوج فشارهای جسمی و روحی بسیار عالی نشان می‌داد و تفاوتی با دوران دفاع مقدس نداشت. 🔹 این جانباز گرانقدر پس از تحمل چندین سال جراحت وارد در هشت سال دفاع مقدس سرانجام بر اثر شدت جراحت شیمیایی در تاریخ 23 اردیبهشت‌ماه 1382 به شهادت رسید. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وداع با پیکر 🔸پاسدار علی کبودوندی ۲۰ اردیبهشت در سیستان‌وبلوچستان حین اجرای ماموریت تامین امنیت پایدار به شهادت رسید.
📝 دفترچه مراقبه ‎ ۱_نگاه حرام نکردن= 40 ۲_دائم الوضو بودن=90 ۳_کنترل زبان =60 ۴_نداشتن سؤظن=80 ۵=نماز اول وقت=100 حرام چه در اجتماع، چه در گوشی حرام میباشد❌
🔺نماز صبح حلال گرفتاری ها! 🔹نمازش را همیشه اول وقت می خواند. می گفت: «همه گرفتاری های ما با نماز صبحمون حل می شه. یعنی هر گرفتاری ای داشته باشی با نماز صبح می تونی حلش کنی چون نماز صبح نشانه مردانگیه. سختی داره». 💢 می گفت در کنار نماز صبح، نماز شب. اینها را می گفت و عمل می کرد. من می فهمیدم که اهل نماز شب هست، ولی طوری در خفا و تنهایی این کار را می کرد که من با اینکه رفیق صمیمی احمد بودم، حتی یک رکعت نماز شبش را هم ندیدم. 🌱توی وصیت نامه اش هم گفته بود: «به نماز اول وقت پایبند باشید». 📚کتاب سند گمنامی، صفحه 42-41 و 95. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢وصیت نامه 🎙به روایت استاد پناهیان ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺غرق در مطالعه! ▫️برشی از خاطرات برش اول برش دوم ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
💠برش اول: ▫️علی معینی: 💢اگر بگویم از بیست و چهار ساعت شبانه روز هجده ساعت سرش توی کتاب بود، اغراق نکرده ام. گاهی می رفت کتابخانه ی فتح المبین و آنجا ساعتها بی وقفه کتاب می خواند. نهج البلاغه حليه المتقين، معراج السعاده تفسيرها و ... تشنه ی آموختن بود و نسبت به سنش یک اعجوبه ی تمام عیار. 🔅 گاهی در جلسه ی قرآن، بیش از یک ساعت حرف می زد برای مان. آن چنان جذاب و شیرین و گیرا می گفت که حتی یک نفر هم خسته نمی شد و ما مشتاق بودیم که باز هم ادامه بدهد. کلامش بسیار پر محتوا بود و ما لذت می بردیم؛ واقعاً مطالب جدیدی می آموختیم و این ثمره ی مطالعاتش بود. بسیار هم پیش می آمد که سر صف نماز سخنرانی می کرد. بزرگ ترها هم از او می آموختند و لذت می بردند. از جذبه ی کلامش بسیاری از بچه ها اعتقادات دینی خود را مدیون جلساتی هستند که حسین برگزار می کرد. 🔻ادامه در مطلب بعد👇 ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
🔺ادامه مطلب قبل👆 💠برش دوم: ▫️خواهر شهید: ⚡️ شهید عاشق پلو و قورمه سبزی بود. صدایش کردم که بیاید و غذا بخورد. جوابی نداد. رفتم سراغش و دیدم غرق مطالعه است. یکی از کتابهای استاد مطهری دستش بود و مشغول خواندن. 💢 از اتاق آمدم بیرون و غذایش را بردم داخل اتاق و کنارش گذاشتم روی زمین. به غذا نگاه هم نکرد. انگار نگاهش چسبیده بود به واژه های کتاب. صدایش کردم و گفتم برات غذا آوردم! پاشو غذاتو بخور. فایده ای نداشت انگار صدایم را نمی شنید. چند بار صدایش کردم تا متوجه شد و نگاهم کرد و تازه گفت: «بله! چی شده؟ 📚کتاب آسمان خبری دارد، صفحه 135-134. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir