eitaa logo
برش‌ ها
409 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
452 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
برش‌ ها
#شهید_امروز #شهید_سید_مجتبی_هاشمی .
معرفی و بررسی کتاب آقا مجتبی؛ خاطرات شهید سید مجتبی هاشمی yon.ir/HiSui
عمر از دست رفته یک لحظه هم سید را رها نمی کرد. شب ها با پای برهنه بر روی راه می رفت و صدای ناله و زمزمه اش بلندد بود تا اینکه برهنگی پا برایش عادی شد. در تمام عملیات ها بود؛ چه که از شدت گرما، بخار از همه جا بلند بود و چه در سرمای که سایرین با پوتین هم سردشان بود. هر وقت از پابرهنگی اش می پرسیدیم، بحث را عوض می کرد. می گفت: این طوری راحت ترم. اصرار که می کردیم، می گفت: دلم نمی آید در مناطقی که مطهر دوستانم ریخته با پوتین تردد کنم. یک بار در کرخه نشسته بودیم و صحبت می کردیم. سید گفت: من هیچ آرزویی ندارم، جز اینکه یک گلوله مستقیم بیاید و به قلبم بنشیند و شهید شوم. این طوری از شر راحت می شوم. برخی او را بشر حافی جبهه ها می دانستند. احساس_گناه شهدای_توابین پا برهنه در وادی مقدس، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ اول- ۱۳۹۳؛ ص ۱۱۳-۱۱۱ و 117 .
میگما در روزهای اخیر، آن قدر درباره بزرگ نمایی می شود که حماقت فراموش گردد. همان قدر مورد سرزنش است که مورد نفرت. طوری از جنایت در اسقاط حکومت صحبت می کنند که آدم فکر می کند مصدق چقدر انسان نازنینی بود. مصدقی که به خیرخواهی های روحانیت پشیزی ارزش قائل نشد و حتی را زندانی ساخت، لیاقتش سقوط بود. دولتی که علی رغم نصیحت های ، تمام را در چشم بر هم زدنی نابود کند و اکثر پرسنل علمی مراکز هسته ای را اخراج کند و هم اکنون در کانال مذاکره با اروپا به فکر سودای است، حقش خواری و خفت و شکست است و از ترامپ و دار و دسته اش بیشتر لایق مذمت و نکوهش و تف و لعن و نفرین. طوری از تجربه در نشان دادن عهد شکنی آمریکا سخن می گویند که گویا اگر این طعمه نبود، باطن خبیث آمریکا رو نمی شد. اگر کسی طلا و جواهرات خود را در پیاده رو رها کند و برای غارت آن، به دزد ها چراغ سبز نشان دهد، تنهاترین درس اخلاقی که می تواند از این اتفاق بگیرد و یا لا اقل خود است نه خباثت سارقان. آری من جب المجرب حلت به الندامة. ؛ نیش نوشت های پراکنده. @boreshha
لباس احرام تنم بود و آماده رفتن به . گفتند: عباس زنگ زده. تا رفتم دم تلفن دیدم صف ۱۶-۱۵ نفره ای برای صحبت با عباس درست شده که آخرینش من بودم. بعد از سلام و احوال پرسی گفت: برای خودت از خدا بخواه. دیگر مرا نخواهی دید. مبادا برگشتنی گریه کنی و ناراحت شوی. تو به من قول داده ای. ارتباطت را با (عج) بیشتر کن. دیگر در حال خودم نبودم. گوشی تلفن از دستم افتاد. رفتم اتاق مثل دیوانه ها سرم را به دیوار می کوبیدم طاقت نیاوردم. هنوز هم برخی با عباس مشغول صحت بودند. به زور گوشی را گرفتم. گفتم: عباس! به دادم برس. من نمی توانم از تو خداحافظی کنم. دیگر نه او می توانست چیزی بگوید نه من. وقتی گفتم خداحافظ. با گوشی تلفن با هم افتادیم روی زمین. آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، ناشر: روایت فتح، تاریخ چاپ: ۱۳۹۱- سیزدهم؛ صفحه ۴۳-۴۲. @boreshha
میگما کلی گویی می کند ماست مالی می کند با بیماری خفه خون، آماده شکستن رکورد تصویب بیست دقیقه ای می شود. ها و چهره های زرد، با فرا فکنی پای را وسط می کشند. ... و ناگهان با هدف اصلی محدود سازی توان ایران محرمانه امضا می شود که خبر آن را نه رسانه های های حامی دولت، بلکه رسانه های صهیونیستی افشا می کنند، تا بعد از کش و قوس ها و ناکامی های فراوان، یک بار دیگر به جهان! ثابت شود که اروپا هم است. و شیخ حسن در نقش معلم تاریخ اخلاقی، در نطقی تلویزیونی با پیش دستی، سیاهه ای از خیانت های اروپا علیه ملت ایران را قرائت می کند تا علی برکة الله شری دیگر از سر حضرت (ادام الله ظله) کم شود. برجام و حسن هایی اند همچون مرغ و تخم مرغ، آمریکا و اسرائیل که بر همگان معلوم نیست وجود کدام یک به وجود دیگری وابسته است. آنچه مسلم است این است که: تا حسن هست برجام هم هست؛ برجام هسته ای، برجام موشکی، برجام فرهنگی، برجام حقوق بشر تا برسد به برجام عزت و شرف و غیرت و در نهایت برجام وجود. عده ای تا بودهای جمهوری اسلامی را نابود نکنند، آرام نخواهند نشست. گرچه نمی فهمند هر آن شمعی که ایزد برفروزد/ هر آنکه پف کند ریشش بسوزد و مکرو و مکر الله والله خیر الماکرین. ؛ نیش نوشت های پراکنده @boreshha
احسان؛ اولین فرزندمان تازه به دنیا آمده بود. فرصت استخدامی برای من پیش آمده بود. حمید خودش رفت فرم ثبت نام را برایم گرفت. روز امتحان احسان را نگه داشت تا بروم و برگردم. از امتحان که برگشتم، گفت: ببین فاطمه! درست است که رفتی امتحان دادی؛ ولی فکر می‌کنم در این شرایط جدید، وظیفه تو فقط مادری است. اصلا با تو ازدواج کردم تا بچه ام خوب تربیت شود. راضی نیستم آن را مهد_کودک یا خانه اقوام بگذاری. سعی کن این ها را بفهمی. مدام تاکید داشت: مادر حتما باید چشمش روی بچه اش باشد. شاید به خاطر همه این تأکید ها بود که از سپاه آمدم بیرون و تمام هوش و حواسم را سپردم به احسان و بودن و نبودن های حمید. کتاب به مجنون گفتم زنده بمان؛ حمید باکری،نویسنده: فرهاد خضری، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: دهم- ۱۳۹۲؛ صفحه ۱۱ و ۱۲. @boreshha
مقام معظم رهبری: من تصور مي کنم روحيه آرامش و نداشتن حالت ستيزه جويي با دوستان و گذشت و حلم در مقابل کساني که تعارض هاي کاري با او داشتند، نشانه آن روح عرفاني شهيد بود. .
مگر مي شود مسلمان بود، از رسول اكرم (ص) تبعيت نمود، دوستدار حسين بوده باشيم، تشيع علوي را برگزيده باشيم و را كنار گذارده باشيم و بگذاريم. ابداً . روحانيت با آن مشخصه هاي بارزي كه هر زمان داشته، از كليني ها گرفته تا خميني ها هر زمان حافظ اسلام بوده اند و إنشاءالله تا انقلاب مهدي (عج) خواهند بود. اولين سفارشي كه دارم همين كلمه است « روحانيت» . .
میگما صدا و سیما با فدا کردن مصالح نظام، بلندگوی دولت در شد، اکنون که برجام به بن بست رسیده، سخنان مقامات سابق آمریکایی را در دفاع از برجام و اشتباه نشان دادن اقدام ترامپ پخش می کنند که "اگر برجام نبود، نظام تحریم ها اثر خود را از دست می داد" . این اقرار دشمن، کوس رسوایی برای دولت و حامیان آن از جمله ریاست صدا و سیما و مجلس است که با فریب ملت، ننگ ابدی برای خود به ارث خواهند گذاشتند. اینان از مصادیق این آیه می باشند: إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَليلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (بقره 174) مگر کتمان مصالح دنیای اسلام، گناه کوچکی است؟! مگر تضعیف جریان مقاومت و صدای اسلام در منطقه و مسلط کردن آمریکا بر گلوی امت اسلام جرم کمی است؟! امام خمینی (ره) را می دانست؛ در حالی که ایران بود و آن مصوبه ننگین. آقا من اعلام خطر می کنم، ای ایران! من اعلام خطر می کنم ای ایران! من اعلام خطر می کنم، ای ! من اعلام خطر می کنم، ای ایران! ای اسلام! من اعلام خطر می کنم، ای فضلا! ای طلاب ! ای مراجع! ای آقایان! ای نجف! ای قم! ای مشهد! ای تهران! ای شیراز! من اعلام خطر می کنم، خطردار است، معلوم می شود زیر پرده چیزهایی است و ما نمی دانیم. در گفتند نگذارید پرده ها بالا برود، معلوم می شود برای ما خواب ها دیده اند. از این بدتر چه خواهند کرد. نمی دانم از بدتر چه از ذلت بدتر چه؟ چه می خواهند با ما بکنند. چه خیالی دارند اینها... ای سران اسلام به داد اسلام برسید، ای علمای نجف به داد اسلام برسید، ای علمای قم به داد اسلام برسید، رفت . ای ملل اسلام! ای سران ملل اسلام! ای رؤسای جمهور ملل اسلامی! ای سلاطین ملل اسلامی! ای شاه به داد خودت برس، به داد همه ما برسید. ما زیر چکمه برویم چون ملت ضعیفی هستیم! چون دلار نداریم! امریکا از بدتر، انگلیس از آمریکا بدتر، از هر دو بدتر، همه از هم بدتر، همه از هم پلیدتر. ؛ نیش نوشت های پراکنده @boreshha
سال روز آزادی خرمشهر و روز مقاومت گرامی باد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#موشن_گرافیک | کلیدفتح‌خرمشهر ⚪ به‌مناسبت فرارسیدن سوم‌خرداد، سالروز آزادسازی خرمشهر در عملیات «الی‌بیت‌المقدس» ◽ خانه‌طراحان‌انقلاب‌اسلامی @khattmedia
ولی الله از جبهه که می آمد، مهلت تکان خوردن هم به من نمی داد و همه کارها را انجام می داد. می گفتم: خسته ای، استراحت کن. می گفت: وقتی من نیستم، خیلی سختی می کشی؛ اما حالا که آمده ام، دیگر سختی ها تمام شد. می گفت: حالا شما امر کن، ما انجام می دهیم. ول کن نبود. به شوخی می گفتم: هیکلت درشت است و در آشپزخانه جا نمی شوی. هر بار هم می رفت آشپزخانه صدای ظرفی می آمد. موقع را رفتن پشت سرم می آمد تا را جفت کند. خیلی خجالت می کشیدم. می شنیدم صدای طعنه دیگران را که می گفتند: آقا ولی کفش های این جوجه را برایش جفت می کند. راوی: همسر شهید مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: مهدیه داودی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: یازدهم؛ ۱۳۹۵؛ صفحه 22. @boreshha
قبل از عملیات کربلای چهار بود. جلسه ای در قرارگاه مرکزی با حضور فرمانده کل سپاه، . هر فرمانده گردان باید می ایستاد و طرح مانور خودش را توضیح می داد. نوبت به رسید. گفت: آقا محسن! طرح ما اشکالاتی دارد. این رودخانه عقبه چند لشکر است. برای دشمن بستن این عقبه با آتش بار کاری ندارد، اگر چنین کردند، برنامه شما چیست؟ محسن رضایی گفت: نقاط استراتژیک و این حرف ها به شما ندارد. شما فقط طرح مانورت را بگو. حسین خیلی ناراحت شد و خطاب به محسن رضایی گفت: آقا محسن! من می توانم به فرمانده گردان هایم بگویم که چیزی را نفهمند؟ می توانم بگویم متوجه نشوند؟ من هیچ وقت نمی توانم از این ها بخواهم که نداشته باشند. بعد هم از باقری خواست طرحش را توضیح دهد. راوی: محمود جان نثاری کتاب زندگی با فرمانده؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴، صفحه 21. @boreshha
وارد مهمان خانه شدیم. مهدی گفت: هر کس هر چیزی دوست دارد سفارش دهد. تا آماده شدن وضو گرفته و نماز خواندیم. سر میز غذا که نشستیم دیدیم مهماندار یک کاسه گذاشت جلوی آقا مهدی. فکر کردم پیش غذاست. با خودم گفتم حتماً خورشتی چلوکبابی، چیزی سفارش داده است. نان خشک روی میز را برداشت کرد توی سوپ و شروع کرده خوردن. راوی علی حاجی زاده کتاب شهید مهدی زین الدین، نویسنده: مهدی قربانی، ناشر: انتشارت حماسه یاران، تاریخ نشر: اول- ۱۳۹۳ ؛ صفحه ۳۵ @boreshha
کاظم عازم لبنان بود. وقت خداحافظی، وصیت ها و نصیحت ها را داخل اتاق گفت. وقتی می خواستم پا را از اتاق بگذارم بیرون، گفت: از این به بعد، خداحافظی ما تا همین جا توی اتاق. نمی خواهم بیایی بدرقه ام. گفتم: یعنی نمی گذاری تا دور نشدی ببینمت؟ حتی داخل حیاط؟ گفت: بگذار اگر می روم با دل قرص بروم؛ بدون دلبستگی به دنیا. می خواهم دلبستگی هایم را پشت همین در اتاق بگذارم و بروم. تو که جایت امن و همیشگی است در این دل من، نگذار نگاهم به دنیا بماند. در چهارچوب در خشکم زد. کاظم رفت انگار نه انگار که من در یک قدمی اش تشنه یک نگاهش هستم. همیشه می گفت: به سن و سال کمت نگاه نکن. تو زود ازدواج کردی که ساخته شوی. پس در مشکلات هم ظاهرت را حفظ کن. راوی: اکرم حاج ابوالقاسمی؛ همسر شهید مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۲۶، رستگار به روایت همسر شهید، نویسنده: نجمه طرماح، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۵ ؛ صفحات ۴۳ و ۴۴.
قبل از عملیات الی بیت المقدس برای دیدن رضا به اردوگاه انرژی اتمی در جاده اهواز-آبادان رفتم. رضا با وجودی که گردان بود، یک لحظه آرامش نداشت. می رفت به نیروها در و دیگر کارها کمک می کرد. تعجب می کردم این چگونه فرمانده گردانی است که نمی شود بین او و نیروهایش قائل شد. راوی محمد چراغی برادر شهید کتاب راز آن ستاه؛ سرگذشت نامه شهید رضا چراغی؛ نویسنده: گل علی بابائی، ناشر: نشر صاعقه، نوبت چاپ: دوم: ۱۳۹۳؛ صفحه ۵۰
عماد پوستر هایی از تهیه کرده بود که در آن امام پرچم اسلام را روی کره زمین کوبیده بود و مردم دنیا را دعوت می‌کردند به انقلاب. خودش هم آنها را پخش می‌کرد. عماد و دوستانش از بس که به امام علاقه داشتند معروف شده بودند به . کتاب ابو جهاد؛ صد خاطره از شهید عماد مغنیه، نویسنده: سید محمد موسوی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول؛ ۱۳۹۶؛ خاطره شماره 12. @boreshha
سال روز ولادت امام کرامت مبارک باد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت تلخ این روزهای مجلس پس گرفتن امضاها به زور مهمانی های شبانه.
ماه نهمی بود که علی اکبر را باردار بودم. صبح که از خواب بیدار شدم، دیدم همسرم محمد علی خیره خیره به من نگاه می کند. با تعجب پرسیدم چه شده است؟ گفت: خواب دیدم چیزی شبیه یک ستاره_نورانی در آسمان به سمت خانه ما می آمد. آمد و آمد تا بالای خانه ما رسید. آن قدر نزدیک آمد که نورش همه خانه را در بر گرفت. گویا خورشید روی بام خانه ما آمده بود. نور همه خانه را فرا گرفته بود. گویا خانه ما می درخشید. بعد ادامه داد: فکر می کنم این بچه ای که در رحم داری انسان مهمی خواهد شد. یک بنده_خیلی_خوب برای خدا. راوی: شهر بانو شیرودی؛ مادر شهید کتاب بر فراز آسمان؛ زندگی نامه و خاطرات سر لشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: نشر شهید ابراهیم هادی، نوبت چاپ: ششم (اول ناشر) ۱۳۹۵؛ صفحه ۱۱ و ۱۲
بعد از قضایای ۱۷ شهریور بود. صدای تظاهرات مردم تا ته کلاس‌ها هم می‌آمد: ۱۷ شهریور روز مرگ شاه ۱۷ شهریور افتخار ما معلم های ساواکی هم دم در ایستاده بودند تا دانش آموزان به اجتماع تظاهرات کنندگان نپیوندند. علی رفت دم پنجره و پاکت شیر خودش را خالی کرد در حیاط مدرسه و گفت: بچه ها شیرها ترشیده است. همه دانش آموزان شیرها را کف مدرسه ریختند و شروع کردند به ترکاندن . حیاط پر شده بود از شیر و دانش آموزان. در این هیر و ویر برخی دانش آموزان هیجانی بوده و های مدرسه را می شکستند. علی مقابل شان ایستاد و گفت: «این شیشه ها مال مردم است نه شاه. فردا که انقلاب پیروز شود، می شود مسلمانان». راوی: علی مساواتی؛ هم مدرسه ای کتاب دلیل؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحه ۲۷
سال روز ارتحال مقام معظم رهبری: ایشان مبارزه‌ای دشوارتر از گذشته را در اردوگاه هایی آغاز کرد که او در آنها، همچون خورشیدی بر دلهای مظلوم می‌تابید، و چون ستاره درخشانی، هدف و راه را به آنان نشان می‌داد و چون ابری فیاض، امید و ایمان را بر آنان می‌بارید.
برش‌ ها
سال روز ارتحال #سید_علی_اکبر_ابوترابی مقام معظم رهبری: ایشان مبارزه‌ای دشوارتر از گذشته را در اردوگا
بودیم. صدای آی دزد که بلند شد، رفتم داخل کوچه. دزدی ای از منزل سید علی اکبر زیر بغل داشت که به تور مردم افتاد. مرحوم ابوترابی با عجله خود را کوچه رساند. دست سارق را گرفت و گفت: آقا جان! چرا بدون خوردن رفتی؟! به آن افراد هم گفت: این شخص ماست و من خودم قالیچه را به او دادم. کاری به او نداشته باشید. با هم به منزل آمدند. سارق شرمنده نشسته بود و منتظر بود که آقای ابوترابی تحویل پلیسش دهد. همسر سید، صبحانه ای از بهترین سر شیرهای نجف تهیه کرده بود. اما خبری از پلیس نبود. موقع رفتن آقای ابوترابی قالیچه را زد زیر بغلش، قبول نمی کرد. گفت: اگر نبری همسایه ها می فهمند، شما صاحب این قالیچه نبوده ای. با شرمندگی قالیچه را برد. صبح روز بعد با گریه و شرمندگی آمده بود در خانه سید. توبه کرده بود. می گفت: شما هدایتم کردید. می خواهم دستم را بگیرید. راوی: اسماعیل یعقوبی قزوینی کتاب فرزند ابوتراب (ع)؛ برگ هایی از زندگی مرحوم سید علی اکبر ابوترابی، پدید آورنده: مؤسسه فرهنگی خاکریز ایمان و اندیشه، ناشر: خیزش نو، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۳-۲