هدایت شده از خانهی طراحان انقلاب اسلامی
#پوستر | مرد پولادین
⚪ ۱شهریور سالروز شهادت شهید لاجوردی توسط منافقین در سال ۱۳۷۷
◽️ خانهطراحانانقلاباسلامی
◽️ طراح: کارگاهطراحی سهدرچهار
@khattmedia
علی کبر در کارِ خانه خیلی کمک کارم بود. در ایام انقلاب امور پادگان ها به هم ریخته بود. من هم پرستار ارتش بودم. دو ساعت می رفت پادگان و می آمد خانه. وقتی ظهر می آمدم، بوی غذا تمام فضای خانه را پر کرده بود.
گاهی می آمد کنار من می نشست و تلویزیون تماشا می کردیم. وقتی می خواستم طرف آشپرخانه بروم نمی گذاشت.
می گفت کجا؟
وقتی می گفتم می خواهم #ظرف ها را بشویم.
می گفت: بنشین! با هم می رویم و می شوییم شان. می گفت: دلیل ندارد که مرد در خانه کار نکند.
#شهید_علی_اکبر_شیرودی
#سیره_خانوادگی_شهدا
#کمک_در_کارهای_خانه_در_سیره_شهدا
راوی: خانم شاطر آبادی؛ همسر شهید
کتاب بر فراز آسمان؛ زندگی نامه و خاطرات سر لشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: نشر شهید ابراهیم هادی، نوبت چاپ: ششم ۱۳۹۵؛ صفحه ۳۹
برش ها
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
محمد رضا مسئول تبلیغات انجمن اسلامی دبیرستان هاتف بود. اصرار داشت که در کنار کار عقیدتی، باید مراسم دعا هم داشته باشیم. از مدیر مجوزش را گرفت.
دوستانش موافق نبودند. می گفتند: اگر استقبال نشود، برای نیروهای انقلابی مدرسه بد می شود. اما او اصرار داشت. در اولین دعای کمیلش پنجاه نفر دانش آموز را پای #دعای_کمیل نشاند.
بعد از چند جلسه همسایه ها تقاضا کردند که آنها هم بتوانند در مراسم شرکت کنند. شب ها جمعه در #مدرسه باز بود. به روی همه.
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
#سیره_عبادی_شهدا
#دعای_کمیل_شهدا
#کتاب_یا_زهرا سلام الله علیها؛ زندگی نامه و خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: امینیان، نوبت چاپ: ششم- آذر ۱۳۸۹؛ صفحه ۳۹ و ۴۰٫
برش ها
#شهید_علی_هاشمی
علی برای خودش #لباس نمی خرید. هیشه آنچه که داش را مرتب و تمیز نگه میداشت.
یک بار برای مدرسه اش کت خریدم؛ اما علی آن را نپوشید. میگفت: مادر برایم #لباس_معمولی بخر. در مدرسه بعضی از بچههای یتیم هستند، خیلی ها فقیرند، دلم نمیآید من لباس نو بپوشم و آنان نداشته باشند.
#سیره_اقتصادی_شهدا
#شهید_علی_هاشمی
#همراهی_با_مردم_در_سیره_شهدا
#نوجوانی_شهدا
راوی مادر شهید
کتاب هوری؛ زندگی نامه و خاطرات سردار شهید علی هاشمی، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: انشارات شهید ابراهیم هادی، نوبت چاپ: چهارم- ۱۳۹۴؛ صفحه ۱۱.
برش ها
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
از سال دوم #دبیرستان که رفتیم رشته #ریاضی، درس های حفظی مان خوب نبود؛ اما در درس های فکری و ابتکاری همیشه نمره اول کلاس بودیم. صبح که می آمدیم مدرسه یک مسئله سخت را می گذاشتیم وسط. هر کسی زود تر به جواب میرسید، برنده بود. مصطفی کیف می کرد وقتی یک مسئله را از دو راه حل میکرد.
از آن بچه های شب امتحانی بود. #کنکور را هم همین طور خواند. از سر امتحان کنکور که آمد گفت: رتبه ام #سه_رقمی میشود آن هم فقط مهندسی شیمی شریف.
همین هم شد. رتبه ۷۲۹ مهندسی شیمی شریف.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
#سیره_علمی_شهدا
#استفاده_از_وقتهای_مرده
کتاب یادگاران، جلد ۲۲؛ کتاب احمدی روشن، نویسنده: مرتضی قاضی،ناشر: روایت فتح، تاریخ چاپ: چاپ نهم- ۱۳۹۳؛ خاطره شماره ۳ و ۸٫
برش ها
#شهید_محمدجواد_باهنر
در همان ایامی که محمد جواد عازم #مکتب بود، یکی از اقوام سرزده آمده بود تا خوابی را که دیده بود تعریف کنند. می گفت در خواب دیدم که در حیاط خانه تان دو شاخه #گل_محمدی به چه بزرگی در آمده است. نه رنگشان به رنگ گلهای این دنیا می ماند و نه بویشان.
پدر محمد جواد، غروب روز بعد آن را برای یکی از دوستان هم مسجدی اش که تعبیر خواب می دانست تعریف کرده بود. او جواب داده بود: دو نفر در خانواده شما عالمان بزرگ خواهند شد.
خودش هم سالها بعد خواب یکی از منسوبین مرحومشان را دید. آن فرد به او گفت: همه مردم در آسمان اسمی دارند و اسم تو در عالم بالا #ناصر_الدین است.
ایشان به همین مناسبت اسم اولین پسرش را ناصر گذاشت.
#شهید_محمدجواد_باهنر
#الهامات_و_عنایات
کتاب #شهید_باهنر، نویسنده: مرجان فولاد وند، ناشر: انتشارات مدرسه، نوبت چاپ: هفتم؛ ۱۳۹۲؛ صفحه ۱۰ و ۳۹ و ۴۰٫
برش ها
#شهید_مهدی_زین_الدین
رفته بودیم شناسایی منطقه. قرار شد سری هم به بچه های #اطلاعات بزنیم. آقا مهدی گفت: به آنجا که رسیدیم اگر چیزی را تعارف کردند نخورید.
به هر زحمتی بود خودمان را با #تشنگی به سنگر شان رساندیم. برای پذیرایی آب و #کمپوت آوردند. یاد حرف آقا مهدی افتادم و چیزی نخوردم.
عراقی ها کاملاً بر ارتفاعی که سنگر اطلاعات آنجا مستقر بود مسلط بودند. نمی خواست به خاطر یک لیوان آبی که ما می خوریم، نیروهایش مجبور شوند بیشتر در جلوی دید دشمن رفت و آمد کنند.
#سیره_مدیریتی_شهدا
#شهید_مهدی_زین_الدین
#پرهیاز_زحمت_فرینی
راوی سردار مجید آئینه
کتاب شهید مهدی زین الدین، نویسنده: مهدی قربانی، ناشر: انتشارت حماسه یاران، تاریخ نشر: اول- 1393 ؛ صفحه 32.
@boreshha
برش ها
#امام_موسی_صدر
امام موسی صدر از همان جوانی #اندیشه_تقریب در سر داشت. قبل از سال ۱۳۲۶ که تهران بود، به دیدار #علامه_امینی رفت. به ایشان گفت: ما باید نقاط اختلاف مان را با #اهل_سنت حل کنیم و یکدیگر را تحمل کنیم. بالاخره ما مشترکاتی با آنها داریم.
این سخن به مذاق علامه امینی خوش نیامد و فرمود: ما هیچ مشترکاتی با اهل سنت نداریم. آن خدایی که آنها می گویند ما قبول نداریم و خدائی که ما می گوئیم آنها قبول ندارند در پیغمبر و کتاب و اسلام هم همین است. در همه چیز با هم اختلاف داریم.
حرمت نگه داشت و چیزی نگفت. بیرون که آمدیم یک پارچه آتش بود. می گفت: یعنی چه؟ ما مسلمان ها در مقابل #صهیونیست ها و دشمنان اسلام چاره ای جز اتحاد نداریم.چرا شرایط را در نظر نمی گیرند؟
#امام_موسی_صدر
#سیره_فرهنگی_شهدا
#وحدت_بین_شیعه_و_سنی
کتاب سید موسی صدر؛ نگاهی به زندگی و زمانه امام موسی صدر، نویسنده: امیر صادقی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: دوازدهم- 1394؛ صفحه 10.
@boreshha
دوشنبه دوم آبان ۱۳۶۷بود که در کمپ ملحق تکریت بودیم. ظهر ستوان فاضل وارد کمپ شد. ولید و سعد که مقداری شکلات دستشان بود کنار ستوان فاضل ایستاده بودند. ستوان فاضل گفت: رئیس القاعد #صدام_حسین به مناسبت دوازدهم ربیع الاول #میلاد_پیامبر_اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای شما #شکلات فرستاده او حتی به اسرای جنگی هم فکر می کند رئیس القائد صدام حسین این شکلاتها را شخصا دستور داده برای اسرا بیارن.
به دستور او شکلات ها را بین بچههای بازداشتگاه تقسیم کردند رامین حضرت زاد که آدم باهوشی بود گفت: شکلات ها رو نخورید. نگه دارید برای روز #هفدهم_ربیعالاول تولد پیامبر اکرم بدیم به خود عراقی ها.
سی چهل نفر از بچهها شکلاتها را به رامین دادیم. دلم برای خوردن شکلات ها لک می زد. برای ما که مدتها شکلات نخورده بودیم، خوردن آن شکلات ها لذت داشت.
رامین شکلاتها را نگه داشت.
شنبه هفتم آبان ۱۳۶۷ تکریت کمپ ملحق
امروز هفتم ابان 67، قرار بود رامین حضرت زاد سراغ نگهبان ها برود و به آنها شکلات تعارف کند. رامین رفت نگهبان ها تعجب کردند می دانستند این همان شکلات هایی است که چند روز قبل به مناسبت دوازدهم ربیعالاول به اسرا داده بودند. چند نفرشان خوردند ولید از رامین پرسید به چه مناسبتی این شکلاتها رو آوردی؟
رامین گفته بود به مناسبت هفدهم ربیع الاول میلاد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم. رامین برای اینکه عصبانیت ولید حامد و موذن درجهدار استخباراتی را کم کند گفت: دوازدهم ربیع الاول میلاد پیامبر به روایت #اهل_سنت هفدهم ربیع الاول میلاد پیامبر به روایت شیعه است ما توی تقویم سالانه مون هفته ای داریم به نام #هفته_وحدت. این هفته از روز میلاد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به روایت اهل سنت شروع میشه و تا میلاد پیامبر اکرم به روایت شیعه ادامه داره. این هفته برای #وحدت_شیعه_و_سنی برای اینکه دشمنان نتونند تفرقه بین ما به وجود بیارن.
موذن به رامین گفته بود: رهبر شما با همین تدبیرش تونست حکومت شاه رو سرنگون کنه و #آمریکا و شوروی رو عصبانی کنه.
کتاب #پایی_که_جا_ماند ، یادداشت های روزانه سید ناصر حسینیپور از زندانهای مخفی عراق چاپ شصت و دوم# صفحات صفحه ۳۹۶ و ۳۹۷و ۴۰۴ و ۴۰۵.
@boreshha