هدایت شده از ایما | تحلیل زبان بدن
بگو کدوم زن داره آماده میشه برا دعوا کردن!؟😤
بنظر شما کدوم زن میخواد دعوا راه بندازه؟
دلیل و انتخابتون رو تو لینک زیر بنویسید😁👇🏻:
https://daigo.ir/secret/82735044
⠇#ادمین_پدینگتون🍯
══════════════
⠇ @Eema_Bodylanguage
بنظر شما کدوم زن میخواد دعوا راه بندازه؟😡
1 دستاشو مشت کرده و عصبانیه
_______________
گزینه اول A چون دست به سینه ایستاده دستاش هم مشت کرده و از چهرهاش مشخصه که عصبانیه .
_______________
۱،ذست ها مشت و گره کرده اماده گیس و گیس کشی😂،خانم دومی یجوریه انگار میخواد محلو ترک کنه،خانم سومی تمایلی به هیچکاری نداره
_______________
شماره یک چون شماره سه لبخند زده و حتی اگه عصبانی هم باشه قصد نشون دادنشو نداره و زبون بدن شماره سه ناراحتی رو نشون میده نه قصد دعوا رو 😑😂همچنین شماره یک دستاشو مشت کرده که می تونیم بگیم تلاش داره خشمشو کنترل کنه
_______________
اولی. دستاشو مشت کرده دست به سینه هم وایساده قشنگ آماده حمله است. صورتشم که ماشالله نشون میده هر لحظه ممکنه منفجر بشه
_______________
۱ چون دست هاش رو مشت کرده و حالت دفاعی گرفته
لبش هم طوری هست که انگار عصبیه
_______________
شماره 1
چون دست به سینه ست و این نشون دهنده مخالفت و امادگی برای ابراز اون هست. همچنین، مشت هاش رو نشون داده که این میتونه فرضیه مون روثابت کنه
_______________
سلام زن شماره یک بخاطر کج کردن لباش مشت کردن دستاش و گارد گرفتنش قشنگ میشه نارضایتی و خشم رو تو چهره اش دید البته چون زیادی اسون بود شک دارم 😂😂
_______________
ـ۱
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Bodylanguage
بنظر شما کدوم زن میخواد دعوا راه بندازه؟😯
زن شماره یک:
دستاهاش رو مشت کرده و چهره عصابی ای به خودش گرفته
_______________
ـ3
_______________
وسطی چون تلاش داره اسمش رو کنترل کنه
_______________
ـ۱
فیگور صورتش
دستای مشت شده اش
_______________
زن سوم
چون یه جوری داره نگاه میکنه که انگار داره تو ذهنش میگه حالا دارم برات😐😂
یه جورایی همون آرامش قبل از طوفان خودمونه😅
یه چیز دیگم که از نگاهش و پوزخندش میشه فهمید اینه که تو ذهنش داره طرفو تحقیر میکنه یا یه همچین حالتی😁
_______________
شماره 1
چون مشخصه با مشتاش همزان دست به سینه شده و مشخصه حالت تدافعی داره و اماده انفجاره
_______________
شماره یک
_______________
گزینه ۳ چون صورتش سرخ شده از عصبانیت ولی سعی میکنه نشون نده...اکثرا ۱ رو گفتن چون دستاشو قایم میکنه و چهره عصبانی داره ولی سوال گفته کی داره اماده میشه برای دعوا کردن ولی گزینه ۱ داره عصبانیتشو خنثی میکنه
_______________
شماره ی سه داره لبشو گاز میگیره، دستاشو مشت کرده و گاردش بسته ست
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Bodylanguage
بنظر شما کدوم زن میخواد دعوا راه بندازه؟😤
۱چون اخم کرده و دست هاش رو هم مشت کرده.
_______________
زن شماره 1
دستاش مشته
_______________
سلام.
بنظرم خانم شماره ی یک.
اول اینکه لبشون رو میگزن. و یه جورایی پرخاشگر بنظر میان.
دوم حالت ابرو های گره خورده که دلخور و عصبانی نشونشون میده.
سوم حالت دست هاشون که مشت شده است و آماده برای دفاع و دعواست و اینکه دست به سینه هستن به معنای کلافگی و بی حوصلگی هست
چهارم هم نوع و حالت ایستادن اشون و اگه به حالت دست به سینه گرفتن زن شماره ۳ نگاه کنید و با زن شماره ۱ مقایسه کنید، میبینید که دست های زن شماره ی یک به بدنش چسبیده و این به معنای کلافگی و عصبانیت رو میده.
من با این استدلال هایی که پیدا کردم، نظرم روی خانم شماره یک هستش🌹
_______________
یکه چون عصبانیه و دستاشو مشت کرده کاری که اکثرا موقع عصبانیت انجام میدیم
_______________
ـ۱
چون عصبیه و گاردِ بسته داره
_______________
اولی عایا؟
_______________
گزینه 1
چون خیلی مشخصه از زبان بدن صورت و لب و دستش
_______________
1. چون پوزیشن دعوا رو داره
_______________
شماره ۱ به دلیل اخم هاش و مشت کردن دستاش که نمیتونه کنترل کنه عصبانیت خودش رو
_______________
شماره یک
۱) داره گوشه لبش رو گاز میگیره و عضلات اطراف بینیش رو کمی به سمت بالا برده که نشون دهندهی عصبانیت و تنفره
۲) دست به سینه ایستاده که همراه با دست های مشت کرده نشون دهنده ی مخالف بودن و گارد گرفتنه
_______________
زن سه چون من میگم
_______________
زن سمت چپ چون هم گاردش بسته س هم قیافه ش یه جوریه هم دستاشو مشت کرده
_______________
سلام به نظرم زن یک چون دستانش رو مشت کرده و حالت صورتش یه جورایی آمیخته به حرص و عصبانیته
_______________
فکر کنم سه چون دست به سیته وایسادن یه حالت تدافعی طور داره
_______________
سه،چون دست به سینه وایسادن یه حالت تدافعیه
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Bodylanguage
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#fun #mix #چالش
سریال جنایی~ 🩸🔪
شما باید بعد هرسوال ویدیو، استپ کنید تا یکی از تایپهای MBTI به صورت شانسی براتون بیوفته؛ و به همین منوال تا تَه ویدیو!
درنهایت، شما طبق استپهایی که کردین، چند تا کاراکتر، از کاراکترای خفن MBTI رو دارید!
حالا میتونید با کاراکترایی که دارید، یه سناریوی جذاب بنویسید و برای ما ارسالش کنید!
توجه: وقت چالش به پایان رسیده است!
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~ 🩸🔪
حدودا ساعت ۸ شب بود. با enfp بیرون بودیم. ما دوتا دوستای جداً صمیمیای بودیم و از هم جدا نمیشدیم. دستای هم رو گرفته بودیم و توی شهر قدم میزدیم...
- هی enfp، خوشحالم که باهات دوست شدم!
لبخند کوچکی از روی ذوق، روی لبهای enfp نشست.
Enfp : منم همینطور، intp!
حدود ده دقیقه راه رفتیم. احساس میکردم خیلی جای خلوتی قرار داریم ولی خب، من از enfp مطمئن بودم. تو حال خودم بودم که یهو enfp خندهی بلندی کرد.
- عه...ترسیدم. چی شده؟
نگاهش به من افتاد. دستاش رو روی شونهام گذاشت و لبخند زد.
Enfp : هیچی هیچی. دلم برات تنگ میشه رفیق!
از حرفش کمی گیج شدم. رفتارش خیلی عجیب شده بود. لبخند زوریای زدم و چشمام رو بستم. یهو درد شدیدی توی کمرم احساس کردم.
چشمام رو باز کردم.
- اخ... enfp، چیکار میکنی؟
حالم یهویی خیلی بد شد. سرم گیج رفت و زمین افتادم.لباسام خونی شده بود. Enfp نگاهی بهم کرد و چند ثانیه بعد جیغ کشید. ازش کمک خواستم ولی اون فقط گریه میکرد و جیغ میکشید و به حرفام توجه نمیکرد...
*راوی داستان
مردم دور این دو دوست جمع شده بودن. Enfp گریه و ناله میکرد.
Enfp : کمک کنین... رفیقم... نذارین بمیره... لطفا!
Istp اولین کسی بود که intp رو دید و با پلیس و اورژانس تماس گرفت. چند دقیقه بعد پلیسها و امبولانس بالای سر intp رسیدن. قتل با ضربهی چاقو به کمر مقتول انجام گرفته بود. علائم حیات توی intp وجود نداشت.
فردای اون روز، خبر به istj و esfj رسید. Istj از شدت حال بد رفته بود به اتاقش و ازش خبری نبود...
برعکس istj اون esfj خیلی خوشحال شده بود. هرچی بود از شر intp زبوندراز راحت شده بود. دیگه هم کسی نبود با حرفاش مخالفت کنه.
*بیرون از خانه*
Infp که وکیل محبوبی توی شهر بود، تصمیم گرفت پرونده رو قبول کنه.
Infp: نگران نباشید. همچیز حل میشه.
اون، بعد از بررسی زیاد شک کرد به entj. Entj و intp باهم اختلاف زیادی داشتن.entj جرعت قتل رو خیلی داشت؛ امکان داشت سر اختلافاتشون قصد کشتن intp رو کرده باشه. برای همین، رفت پیش entj.
*دفتر کار entj
Infp : سلام، آقای entj! مسئول پروندهی قتل intp هستم.
Entj : اوه، سلام خانم infp. خوشاومدین. بفرمایید.
- شما از قتل intp کی خبردار شدین؟
+ صبح، enfp بهم گفت...
طی این صحبت، شک infp نسبت به کم شد. فکرش سمت این رفت که نکنه enfp دست به قتل بهترین دوستش زده باشه؟ تنها کسی که اون لحظه کنار intp بوده enfp بوده. قتل با چاقو انجام گرفته شده، پس چطور enfp, متوجه نشده؟ بلند شد و به خونه ی enfp رفت.
Infp : سلااام. چطوری؟
Enfp بی حوصله بود.
Enfp : خوبم.
- هی رفیق، سلاحی چیزی برای دفاع از خودت داری؟
+ داشتم. از دیشب بهش دست نزدم. میخوایش؟
- اگه میشه یه مدت بهم قرضش بده!
+ اوکیه، بردارش.
Infp، رفت و چاقوی enfp رو برداشت. چوری برداشت که اثر انگشتها روش بمونه. بردش و بعد از بررسی. دیدن که اثر انگشت کمی از intp روش هست...
Infp : احتمال قتل؟...
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
خیلی وقت بود #entj با #istp وقت زیادی میگذروند هر روز این وقت ببشتر میشد همه میدونستن entj از istp خوشش میاد هیچ کس با این موضوع مشکلی نداشت به غیر از #intp که قبل از اومدن istp صمیمی ترین دوست entj بود. روزیistp و entj به کافه ای رفته بودن entj باخودش فکر کرد که به دستشویی نیاز داره بدای همین بلند شد و به سمت دستشویی رفت وقتی از دستشویی اومد بیرون و خواست بره سمت میز دید istp روی میز خوابش برده ناگهان #intj که گارسون اونجا بود گفت《 شما همراه ایشون هستید؟》entj گفت《 بله مشکلی پیش اومده؟》 intj گفت《ایشون مرده 》entj خیلی عصبانی بود وباید انتقام می گرفت اون خیلی سریع به پلیس گزارش داد و قرار شد #infp مسئولیت پرونده رو بر عهده بگیره وبا تمام مدارکی که داشت #estp رو مظنون قرار داد entj به infp اعتماد نداشت.
_____
کسی که عاشقت بود : #ESTP
کسی که بعد مرگت خوشحال شد : #ENTP
کسی که جسدتو پیدا کرد : #ISFP
کسی که مسولیت پروندتو به عهده گرفت : #ENFP
کسی که مضنون قاتل شد : #ENTJ
قاتل واقعی : #ISTP
چه سناریوی جالبی
حیف حوصلهی نوشتن ندارم😂
خودم ENFPام
_____
ی #ESFJ عاشقم بوده و ی #INTJ که عاشق ESFJبودا ولی اون دوسش نداشته خیلی دوست داشته که من بمیرم و خودشو تو دلش جا کنه ۳ ماهی از این ماجرا میگذره ی #ISFJ جسدمو تو ی خرابه گوشه خیابون پیدا میکنه که کاراگاه ی #ISTJ بوده به یکی از نزدیکام شک میکنه #ENFP اونو بازداشت میکنه اما به ISFJ شک میکنن و ازش بازجویی میکنن و اون ISFJمیگه که رفیقINTJ بوده منو کشته که رفیقش خودشو تو دل ESFJجا کنه و فقط گفته که جسدمو پیدا کرده
_____
#Estp عاشقم بود
#istj از مرگم خوشحال بود
#isfj جسدمو پیدا کرد
مسئول پرونده #enfp بود
مظنون #entp بود
قاتل واقعی #enfp بود
تایپ خودم #intp
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
امروز روزی بود که کشته شدم.
_هق.. هق... #entp!
#infp: ناراحت نباش #infj میدونم دوسش داشتی... ولی نباید انقدر غصه بخوری
#esfp پشت همه ی مهمانان درحال صحبت با #estp: میگم بدهم نشد. من یکی ازش متنفر بودم.... ای بود!
estp: خیلی بد بود. دو تا جای گلوله داشت یکی رو سرش یکی هم قلبش.
_قلب داشت اصلا؟ ببخشید بهترین دوستت اینطوری میگما! ولی پیداش کردی کجا بود دقیقا؟
+رفتم طبقه ی پایین برای #estj که تازه از اتاق بهداشت اومده بود، بانداژ ببرم که دیدم #entp همینطوری وسط اتاق بهداشت افتاده و دو تا گلوله خورده ولی تفتگی نیست.
سلام. infp گفت و اومد تو: شنیدم مسئولیت پرونده رو دادن به infj و داره اتاق بهداش رو بررسی میکنه که ورود estj رو نشون میده ولی چیز دیگه ای رو نه.
ـestp: به نظرم مظنون اصلی estj عه.
درهمین حین infj در اتاق بهداشت با دستیارش #intp:
_نه خیر اینجا هیچ اثر انگشتی نیست.
+باید از estj و estp بازجویی کنیم. یکیشون اخرین نفری بوده که به محل وقوع جرم اومده و اونیکی هم جسد رو پیدا کرده.
_بعید میدونم کار estp باشه.
+هیچی بعید نیست.
_آره حق باتوعه.به نظرت بازجویی رو کی باید انجام بده؟
+نظرم؟ #entj و #intj باهم باشن بهتره.
بنگ بنگ!
_یا خدا چی شد!؟
در این لحظه صدای جیغ infp میاد. وااااای #istp! خوبی؟؟؟
ـintp: چه بلایی سرش اومده؟
+نمیدونم! من صدای تیر شنیدم دویدم اومدم دیدم تیر خورده به پاش.
ـinfj: زنگ بزنیم #isfj بالاخره از پرستاری یه چیزایی سرش میشه.
ـisfj و تیمش متشکل از #esfj و #enfj به موقع میرسن و جلوی خون ریزی رو میگیرن و istp زنده میمونه
ـinfj: عزیزان، entj و intj محترم لطف میکنید وظیفه ی بازجویی رو انجام بدین؟
ـxntj: باش
ـentj: خب estj روز 2 اسفند 1400 ساعت 11/50 دقیقه کحا بودی؟
+کلاس ریاضی
_قبلش؟
+اتاق بهداشت
_برای چی رفتی؟
+بانداژ میخواستم
_برداشتی؟
+آره
_پس چرا estp ررو برای اوردن بانداژ فرستادی؟
+کم اوردم.
_واسه چی میخواستی؟
+توی آزمایشگاه یه محلول ریخت رو لباس infp رفت لباس عوض کنه گفتم شاید رو پاش هم ریخته باشه و بانداژ بخوایم.
+تو ازمایشگاه چیکار میکردین؟
ـ_آزمایش =ببخشید مزاحم میشم! +بله intj? = دیگه کافیه + منظور؟ = باید حرف بزنیم.میتونی بری estj. +خب؟ =اون مقصر نیست. طبق شواهد واقعا مقداری محلول توی آزمایشگاه ریخته و یه لباس دخترونه ی سوخته تو سطل زباله پیدا شده.
علاوه بر اون istj شاهد رفت و آمد estj بوده. البته رفتن entp به اتاق بهداشت رو ندیده چون infp بعد تعویض لباس اونو برای کلاس علوم صدا کرده.
+تو متوجه نکته ی عجیبی نشدی؟
=چی؟
+ از شروع داستان قتل entp یه اسم خیلی تکرار میشه و همه جا هست!
در اون لحظه یه نفر با لباس مشکی و تفنگ وارد میشه:
سلام رفقا!
=عالی شد!
ـentj تفنگ بالا میبره: دست از پا خطا کنی شلیک میکنم.
همون لحظه infj: بچه ها infp رو ندیدین؟
= چرا همین جاست و اگر یه کلمه دیگه حرف بزنی بهت شلیک میکنه.
ـinfp: اوه، سلام دوست خوشگلم. چطوری؟
#تو.. چطوری!؟
~اول به entj بگو تفنگش رو بندازه زمین تا بعد مذاکره کنیم.
+محاله. امکان نداره زنده مون بزاری!
بنگ!
=ـentj! ~گفتم بهتره تفنگش رو غلاف کنه. =تو! ~من چی؟ هایااااااااا!
ـ#enfp با لگد وارد میشود: آمدم!
~چه به موقع!
بنگ
=بابا جمعیت mbit از 16 رسید به 14!بیخیال شو! میشه لااقل بزاری entj رو برسونیم درمونگاه؟
~محاله! هرکی با entp خوب بوده باید بمیره!
#چرا!
~من دوسش داشتم ولی اون تورو دوست داشت!
#تو.. خیلی نازنی!
~من دارک ساید داشتم یادتونه؟ ولی مهمـ
بنگ!
ـentj: هرکی به من شلیک کنه، بهش شلیک میکنم!
ـintj: تو زنده ای!
+فکرکردی من انقدر راحت میمیرم؟ البته خون زیادی ازم رفته
ناگهان کل mbit سرازیر میشن تو اتاق.
ـenfj: وای! infp مرده؟ =آره _چرا؟ +چون به من شلیک کرد! _وات؟ +قاتل entp بود. _وات ده هل!!!؟؟؟؟ درنهایت من مردم. ولی entj قاتلم رو کشت، infj به روال عادی برگشت، istp سالم موند وesfp هنوز ازم بدش میاد. ولی مهم نیست.
نویسنده: #entj
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
من #ISFPام و این نامه آخرین چیزیه که مینویسم چون هرلحظه امکان این وجود داره که بمیرم! من نباید اعتماد میکردم اون #INxx.....
*خون هایی که ریخته میشه روی نامه...
یک روز قبل:
#INTJ هیچ وقت نگفت عاشقمه ولی با عملش بهم نشون میداد
یک ساعت پیش #ENFP با #INTJ تماس گرفت! #INTJ زود از من فاصله گرفت و با اخم شروع کرد باهاش حرف زدن! بعد از اون #INTJ تا شب خیلی مشکوک رفتار کرد و وقتی از هم میخواستیم خداحافظی کنیم یه حرف عجیب زد! "به هرکسی اعتماد نکن!"
وقتی داخل خونه شدم پشت سر هم برام نوتیف پیام میومد! که توی همه پیاما فقط یه کلمه بود! "بمیر"
جسد #ISFP درحالی توسط #ESFJ پیدا شد که کف اتاقش افتاده بود و به طرز وحشتناکی شکمش پاره شده بود!
#ESFJ شکه شده بود و نمیدونست چکار کنه! اون خواهرشو از دست داده بود و نمیدونست چکار کنه! با صدای داد و زجه های ESFJ همسایش #ESTP با عجله وارد خونه شد و وقتی متوجه موضوع شد سریع با پلیس و اورژانس تماس گرفت!
جسد #ISFP به پزشک قانونی انتقال داده شد و ESTP مسئولیت پرونده رو برعهده گرفت! طبق نامهای که از ISFP پیدا شده بود یک شخص #INXX قاتل بوده! از اونجایی که INFP و INTP مسافرت بودند فقط شک به دو نفر میافتاد! #INTJ و #INTP
#ENFP خندان وارد اتاق ESTP شد و گفت بالاخره از شرش خلاص شدم!ESTP مشکوک ازش پرسید: از شر کی خلاص شدی؟
خب معلومه، #ISFP! دیروز صبح با INTJ از شرش خلاص شدیم!همون لحظه ESTP زنگ زد به پلیس و دستور دستگیری INTJ رو داد! مشخص شد INTJ از اول باقصد کشتن ISFP بهش نزدیک شده بود!
_____
شب بود، #Infp برای پیدا کردن هدفونش از اُردوگاه خارج شد و در این میان به نزدیک جاده رفت. مکانی که قبلاً اتوبوس ها پارک کردند را جست و جو کرد و بدون هیچ هدفونی، نااميد به اُردوگاه و نهایتاً به چادر خود بازگشت.
جنگل ساکت و خنک بود. به #estp که به راحتی در خواب سنگینی غرق بود نگاهی کرد در همین حال #Entj سر جای خود نبود.
ناگهان صدای اُفتادن شیٔ سنگینی به گوش رسید. همین باعث شد estp از جا بِپَرد. از چادر بیرون آمد و infp نیز دنبالش. دور و بر اُردوگاه را گشتند و در نهایت به جاده رسیدند. وَنی را دیدند که با سنگی برخورد کرده بود و #intp را بالای سر فرد مورد علاقش که entj سعی داشت جسد را در نایلونی پیچیده و به اُردوگاه ببرد. به سمت آنها رفتند اما متوجه شدند مقتول بر اثر صحنه سازی بوده. entj اسرار داشت قاتل infp بوده چون او را در حال بیرون رفتن از چادر دیده اما estp انکار میکرد و قول داد برای رفع اتهام از infp این پرونده را حل کند. سرانجام به اُردوگاه بازگشتند و #esfj برای آنها نوشیدنی آورد و intp سر همین قضیه از او شکایت کرد چرا خوشحال هستش و اینجا شخصی به قتل رسیده و او از آب و هوا و چای صحبت میکند؟ esfj نیز جواب او را نداد اما intp درست میگفت او واقعا ناراحت نبود. در این میان estp متوجه غیبت ناگهانی و طولانی #istj شد و همه برای پیدا کردن او شتافتند. اما تنها چیزی که پیدا کردند دوربین او و دستمالی خونی کمی آن طرف تر بود.
دوربین را روشن کردند و فقط یک عکس موجود بود،
که نوشته ای بود؛
او را کشته ام. .
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
عزیزم؛میدونم ک نمیتونیم برگردیم...
میدونم ک خیلی سخته کبخوایم دوباره همو ببینیم...
میدونم الان خوابی یا اینکه داری nامین قسمت از سریالتو با خیال راحت میبینی و اصلا نمیدونی اینور شهر،تو تاریکیِ ته ی اتاق،یکی ک عاشقته داره چی میکشه...
میشه...میشه فردا...همو...کنار همون رود ک اولین بار دیدمت،ببینیم؟؟؟؟
آدرس:...
تاریخ:...
#Intj آدرس و توضیحات رو برای عشقش #infp فرستادو
Infpهم ک بعد از جدا شدنشون،هرشب خوراکش چیزی جز تا صبح زجه زدن نیست از توی نوتیف ها پیاماشو خوند و با ذوق از جا میپرید...
صبح ک شد،بهترین ورژن خودشو درست کرد تا ساعتِ۱۰اونجا باشه و سعی داشت خیلی موجه و ان تایم واقع بشه...
قبل از اینکه از خونه بزنه بیرون،گوشیش زنگ خورد، infj# بود...
Infj:سلام عزیزم...خوبی؟صبحت بخیر...
#Intp ک یکم دستپاچه شده اما نمیخواد دیر برسه:های...هایییی...ممنون...خوبی؟؟؟؟
Infj:اوه ممنون...میگم...امروز،ساعتای۱۱میخوای بیای کتابخونه و بعد از اون ی ناهار مهمون من باشی؟(لحنش کمی شوخ شد*)قول میدم خوش بگذره!
Intpک خیلی دوست داشت بره اما دیدنintjبراش الزامی بود و نمیتونست از دیدن intjمنصرف بشه و در اخر واقعا مونده بود چی بگه:عاممم...خب...خب...من...نمیتونم...بیام...
Infj:نمیتونی؟مشکلی برات پیش اومده؟
Itnp:عام...خب نه...
Infjبین حرفش پرید:با من راحت باش!
Intp:خب...راستش...INTJمیخواد منو ببینه...
INFjک فکش چسبید کف پاش:ببین تو نباید بری،خب؟نباید؟ب هیچ عنوان، اون،اون میدونم ی نقشهای چیزی داره ببین اون تورو تنهات گذاشت، #ESFJ ک اصلا در حدت نبود رو ب تو ترجیح
Intpبرخلاف خواستهش،تماسو بین پندا و اندرز های رپ مانند infjقطع کرد،چون عاشق ی گیاه سمی بود و میدونست برگشتن بهش،حتما ی قصاصه و نه چیز دیگهای...
ساعت۱۰و۴۲دقیقه...
Infjداره با شتاب از کنار رودخونه و با چشمای خون و گریه فرار میکنه،دستاش خونیه و اونطرف،intpما نقش بر زمین،جون داده و intjداره با پلیس تماس میگیره ک ی قتل رخ داده درحالیکه چشماش خونه و قطرات اشک روی گونشه و صداش بغض داره...
(تا اینجا enfj# باهوشمون داشت پرونده رو میخوند،کاراگاهی دلسوز و زیرک*)
Enfjی کاراگاه،قهوهشو سر کشید و زیر و روی پرونده رو برای هزارمین بار خوند،اما...؟
با خودش فکر میکرد چرا قاتل و مضنون،اصلا بهم نمیخورن ؟
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
به قلم: شیلد-
جالبه نه ، اینکه یه روزی یه #entj عاشق #infj بشه . خب ، طبیعیه که عشق چیزی نیست که دست خودت باشه . بعد اون اعترافی که کرد : نمیدونم چطور بگم ، فکر کنم شدی مهم ترین آدم زندگیم ! ، infj ناپدید شد . خب از اونجایی که بعد اعتراف entj این رخداد صورت گرفت ، بچه ها احتمال میدادن که مثل همیشه infj خجالت کشیده و غیب شده . اما بعد یه مدت نسبتا کوتاه ، بهتره بگم یه هفته ؛ #estp با عجله در خونه رو باز میکنه و رو به دو تا از رفیقاش entj و #intj با عجله میاد و اونها رو بیرون میبره . اونا چیزی نفهمیدم تا اینکه رسیدن به پشت دیوار خونه ی همسایه که یه جسد از دور پیدا بود . entj کنجکاو شد ، رفت جلو و با جنازه ی infj رو به رو شد . تمام ترس بهش حمله کرد و همونجا روی زمین نشست . Intj هیچی نگفت . .
حتی حس ناراحتی هم وجود نداشت . چرا ؟ هه ، بعد از اینکه infj باعث شد تا پدر intj بخاطر کارهای مخفیانه اون طردش کنه ، دیگه حتی نخواست که اونو به عنوان دوست قبول کنه . کم کم همه متوجه شدن ، #enfj و #esfp که دوست های صمیمی infj بودن ، خیلی گریه می کردن . تا اینکه esfp وسط جمع بلند شد و گفت : طبق چیزی که estp گفت ، رد یه چاقوی تیز روی صورت infj بود ، زخم عمیقی بود و باعث شده بود تا مغزش پیشروی کنه . به علاوه آثاری از ضرب و شتم هم هست . به گفته ی پلیس ، یه ماسک هم کنار جسد پیدا شده . esfp ماسک و کیسه ی کوچیکی از کیفش بیرون آورد گفت : اینا رو می شناسید ؟ سر intj بلند شد و خوب دقت کرد . اینا همون ماسکی بود که برای #isfj دوخته بود و اون تیکه ای که دیده میشد ، قسمتی از خنجر مورد علاقه ی enfj .
بلند و با عصبانیت رو به isfj گفت : فکر کنم قاتل اینجاست ! همه به سمتش برگشتن و isfj شوکه بود . . قاتل ؟ intj گفت : تو به infj حسودی می کردی ، شاید به خاطر این بود که از تو سرتر بود ، حتی به خاطر این حسودی که داشتی باعث شدی ، پدرت مادرت رو طلاق بده . تو ازش کینه گرفتی و با ماسک اومدی اونو زدی کشتی ! یادته ؟ دو روز پیش بهت چی گفتم ؟ ازت پرسیدم اون ماسکی که برات دوختم کجاست ؟ اما تو دستپاچه شدی و فقط بحث رو عوض کردی ! esfp گفت : اینجا چه خبره ؟ estp گفت : منظورت چیه ؟ اون هیچ وقت این کار رو نمیکنه ! دلایل intj کافی بود تا همه شک کنن . Enfj بلند شد و یقه ی isfj رو گرفت و گفت : برای چی؟ . . . تو فکر کردی کی هستی ؟ چرا این غلط رو انجام دادی ! ساکت شو تو از اینجا باید بری !
سه هفته بعد از شروع تحقیقات پلیس :
شب بود و همه جا ساکت ، esfp اما خوابش نمیبرد . قهوه رو سر کشید که نگاهش به سایه افتاد که آروم از خونه بیرون میره . کنجکاو به سمتش رفت و دید که enfj هست . مشکوک بود یکم ، پس تعقیبش کرد که دید enfj سر صحنه قتل رفته . Esfp از چیزایی که میدید بهت زده بود ، پس از همه عکس گرفت و بعد از رفتن اش شواهد رو زیر و رو کرد .
پنج روز بعد اون شب :
همه چیز مشخص شده بود، طبق معمول ، هیچکس باور نمی کرد کار enfj باشه . همون روز بعد دستگیری ، entj و esfp رفتن تا ازش بپرسن که چی شده و چرا : اول حرف نمیزد تا اینکه . .
حرفای وکیل esfp- عاشق entj شده بود و داشت از حسادتی که به infj داشت میترکید . این فرصت خوبی بود که خودشو تخلیه کنه اونم سر کسی که هیچ مدلی نمیتونست عاشقش کنه ، پس اومد سراغم وسایل isfj و ماسکی رو برداشت که intj براش دوخته بود تا به نظر عادی بیاد ، از اونجایی که intj هم از isfj خوشش میومد . خنجری که سفارش داده بود قبلا و حالا میخواست ازش استفاده کنه و با یه تیر دو نشون بزنه . پدر isfj قبلا حکم مادرشو به دلیل نقض حقوق عمومی و توزیع مواد اعدام صادر کرده بود و این هم دلیل دیگه ای بود . یه ماه پیش هم برای حذف شواهد دیگه جرم برگشت به محل اما من اونو دیدم و دیگه فرصتی پیدا نشد.
تایپ خودم ام infj
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
(ناشناس)خیلی عاشق #enfj بودوقصدداشت بااون ازدواج کنه.یه روز#estp برای یه موضوع کاری با(ناشناس)تماس میگیره؛امااون جواب نمیده.چون موضوع ضروری بوده،به خونش میره ومتوجه باز بودن در میشه.وارد میشه و باجنازه(ناشناس)روبرومیشه وخیلی زودباپلیس تماس میگیره.بعدازرسیدن پلیس ها وصورت جلسه #istj مسئولیت پرونده روقبول میکنه اما هیچ مدرکی ازقاتل پیدا نمیکنه.اینجوری میشه کهestpروچون اونجا حضورداشته وهمچنین با(ناشناس)زیاد دعوا میکرده مضمون به قتل اعلام میکنه.دراینجا #estj بی نهایت از مرگ( ناشناس)خوشحاله چون یه رقیب کاری سرسخت براش بوده و همیشه درسایه اون قرارداشته.و اماقاتل واقعی #intj عه واون رو کشته چون خواسته با دختر/پسرموردعلاقش enfjازدواج کنه وطرح هاشودزدیده.
خودم؟intj ام | :
_____
توی ماشین تنها نشسته بودم و منتظر بودم مامانم از مغازه بیاد
سرم تو گوشی بود
یهو در پشتی ماشین باز شد گفتم مامان چرا اینقدر طولش دادی
یهو یه دستمال اومد رو دهنم دست و پامیزدم و یهو بی هوش شدم
کسی که منو بیهوش کرد رو شناختم اون #infj بود یه دشمن قدیمی به خاطر اینکه فکر میکرد من به #isfp علاقه دارم از من متنفر بود چون isfp به من علاقه داشت ولی من #entp رو دوست داشتم
اون منو تو دریا انداخت
بعد از دو روز #istp که برای تنهایی به ساحل رفته بود جسد منو پیدا کرد
دوست صمیمیم #entj قسم خورد اون قاتل رو پیدا میکنه اون به #enfp مشکوک بود ولی مشخص شد که اون روز خارج از کشور بوده و بعد istp رفت گفت که infj با من خصومت داشته و infj به جرمش اعتراف کرد چون عذاب وجدان داشت
من #intp هستم
_____
هی...
شب سردیه نه؟
خب خوبیش اینه که حداقل یه intp مرده حسش نمی کنه!
چیزی که باعث میشه روحم یخ بزنه ناراحتی تنها آدم مهم زندگیمه . یعنی enfj...
من و اون واقعا عاشق هم بودیم. شاید هرگز بهش با زبون نگفتم ولی خودش می دونست عاشقشم نه؟
لبخند infj توی مراسم خاکسپاریم دو برابر قلب entjرو آزار میده و مصممش میکنه تا دنبال پرونده ام رو بگیره.
اون درسته که سختیه زیادی رو پشت سر گذاشته اما مصممه که قاتلم رو پیدا کنه. این قول رو همون موقع، وقتی جسدم رو با کمک پلیس های محلی پیدا کردن به خودش داد. درست وقتی به چشم های سردم نگاه می کرد.
عشق من این بار هم مشغول کار بود. اما این بار پرونده قتل من رو در دست داشت.
اون خیلی دقیق تمام همکار هام و دوستام و آشنا هام و کسایی که باهاشون در ارتباط بودم رو بازجویی کرد و همه شواهد رو بررسی کرد. علارغم اینکه #infj ازم دل خوشی نداشت و از مرگم خوشحال بود اما مدرکی علیه اش وجود نداشت. اما در کمال تعجب همون رئیس esfj خوش قلب و خوبم که همه می شناختنش مظنون پرونده اعلام شد. البته طبیعی بود . همه راجب نقاط اختلاف نظر ما دو نفر می دونستن. اون قبلا هم وسط دعوا تهدیدم کرده بود و همه می دونستن دشمنیم. پس برخلاف اینکه اعتراف نکرد حکم اعدامش صادر شد. همه entj رو به خاطر عشقش به من و صلابتش توی این پرونده ستایش کردن. امروز بعد از مختومه شدن پرونده ام اون بالای قبرم اومد و یه دستا گل برام آورد . لبخند خوشگلی زد و گفت باید حالا آروم بخوابم.
البته من از اولش هم آروم بودم. همون موقع که entj سر یه دعوای احمقانه کوچولو و لجبازی های من توی غذام سم ریخت و خوردمش آروم بودم. :)
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI