eitaa logo
ایما | چت روم
1.2هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
23 ویدیو
4 فایل
هرسوال یاابهامی که داری ازم بپرس👈🏻 @Admin_Sobh راه‌های ارتباطی برای ثبت درخواست هاتون👇🏻 https://eitaa.com/Chatrooom/2145 فهرستِ سوالات پرتکرار شایدسوال شماهم باشه:)👇🏻 https://eitaa.com/Chatrooom/2143 صفرتاصد تولیدمحتوای‌ ایما؛ کپی بهرشکلی ممنوع🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سناریو شما از آرت شماره یک 🔫🩸 📮پارت اول :امروز یه خبر واسم اومد که رو گروگان گرفتن،منو بهترین دوستم تصمیم گرفتیم با چند تا از دوستامون infpرو نجات بدیم. وقتی رسیدیم رو دیدیم که گفت همون قدر پولی رو که میخواستم اوردید؟ intj سریع تفنگشو دراورد و گفتولی خیلی دوست دارم یه گلوله تو سرت خالی کنم entj لبخندی تمسخر امیز کرد و سریع رو صدا زد و گفت بیارش. entp رو دیدم که از تاریکی داخل اتاق بیرن اومدو بهintjگفت اگه میخوای یه گلوله تو سرentj خالی کنی منم یه گلوله تو سر این گربه کوچولو خالی میکنم... واقعا خیلی نگران بودم اگه همه چی طبق نقشه پیش نره احتمال مرگ هممون وجود داره... بعد infp رو دیدم که خیلی ترسیده بود و داشت گریه میکرد سعی کردن بهش... از طرف ________ 📮پارت دوم: سعی کردم بهش بفهمونم که احتیاجی نیست نگران باشه ولی چشماشو بسته بود... خودمم خیلی استرس داشتم بخاطر همین تفنگمو بیرون اوردم که یهو صدای شلیک تفنگ اومد intj به enypشلیک کرد و infp از دستش افتاد به intj گفتم مگه قرار نبود طبق نقشه پیش بریم ؟ و intj گفت نقشه عوض شد و به سمت info دوید نگاهم رو به سمت دیگه دادم entj تا فهمید چه اتفاقی افتاده سعی کرد که تفنگشو بیاره بیرون مجبور بودم اقدام کنم چون intj رفته بود پیش infp و کسی هم جز منو intj تفنگ نداشت پس کارو تموم کردم... از طرف ________ 📮چرا همه رو میکشن؟ دلم براش سوخت ________ 📮بنگ... یه گلوله زد وسط پیشونی entp توبغلم جون داد... جیغ زدم گریه امونم رو بریده بود : تنهام نزار... همه اون عوضیا میخندن آرزوی مرگ entp رو داشت همین طور intj و : کمکم کن... از پیشم رفت برای همیشه... infj با تفنگ infp رو تهدید کرد که اگه از جاش تکون بخوره میکشتش : منم بکش... راحتم کن میخوام برم پیشentp از تو جیبم چاقو رو در اوردم و سمت intj پرت کردم و خورد وسط قلبش infj به تفنگ رو گرفت سمتم. بنگ... راحت شدم. ________ 📮 خشاب رو جا زد. دستاش می‌لرزید، ولی شدیداً سعی در مخفی کردنش داشت. سینه‌اش سریع و عمیق بالا و پایین می‌رفت. تو چشمای همیشه تخس خیره بود و زیر لب زمزمه‌هایی می‌کرد. می‌تونستم به وضوح اشک رو توی چشماش ببینم. مقابل ایستاد. اسلحه رو توی دستش فشرد. دستش رو بالا آورد و خواست آماده‌ی شلیک شه. نتونستم سکوت کنم. آستینش رو کشیدم و دهن باز کردم که چیزی بگم. اما قبل از اینکه حرف از دهنم در بیاد، صدای شلیک گلوله و جیغ infp توی گوشم پیچید. تو یک لحظه کله‌ی entp مقابلم ترکید و صورت محزون intj، به خون اون رنگی شد! intj اسلحه رو روی زمین پرت کرد. دست توی جیب گذاشت و درحالی که از اتاق بیرون می‌رفت گفت: - «اون عوضی خائن رفیق من بود. اگه تو می‌کشتیش، باید انتقام رفیقم رو ازت می‌گرفتم» از 💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Art
• سناریوهای شما از آرت شماره یک 🔫🩸 📮داستان ازاونجا بود که: - من باید یه چیزی رو بهت بگم _چی شدهenfj؟ -خب راستش من عاشقتم از وقتی که ۱۳ سالت بود و اومدی اینجا هم هم حسو داشتم : تو باید بمیری infp ! ماشه ای شلیک شد و enfj سپر دفاع من Enfj رادیدم که بر زمین مثل فرشته ای زیبا خوابیده بود. فرشته ای با لباس سفید و سینه خونی را تجسم کردم. اشک ریختم. آن فرشته به خانه اش رفته بود. بهشت - اون برادر منو کشت! Entp باید بمیره! - اما اون عشق منه! -نذار تو رو هم بکشم ! اون روانی باید بمیره! ماشه شلیک شدمن به لحظه ای enfj خودش را سپر من کرد فکر می کنم. و به خاطراتی که از ۱۳ سالگی به بعد با او داشتم اسلحه intj را برداشتم و به خودم شلیک کردم. برادر و خواهرم و enfpبالای سرم گریه می‌کردند. و من پیش فرشته ام شاد بودم ________ 📮 دست من و گرفته بود و اصرار داشت که م ن قاتلم اما infj ازم حمایت کرد و گفت این غیر ممکنه و با هم خیلی دوست بودن و اون شوخیای خرکی entp واقعا infp رو ناراحت نمیکرد intj گفت طبق حرف مرد ماسک پوش یک از ما قاتله و همه رو تو این مخمصه انداخته اگه infp قاتل نیست از کجا معلوم خود تو نباشی یا حتی چون خیلی ساکته شایدم که رفته یه سر به جنازه entp بندازه. همون موقع مرد ماسکی داد زد خب پس intj نظرت چیه که با ۱۰شمارش من خائنه و با اسلحه ای که این همه مدت قایم کردی بکشی تا همرو نجات بدی؟ و intj با یه پوزخند پذیرفت همون موقع نفس تو سینه ام حبس شد intj با تفنگی که از کتش بیرون آورده بود من و نشونه گرفته بود و می خواست شلیک کنه که هم یه تفنگو رو پیشونیه intj گذاشت همه سکوت کرده ________ 📮بودن و فقط صدای شمارش مرد ماسکی میومد و یکی که داره تو راهرو میدوه ۴.۳.۲.۱و ناگهان با کما ناباوری intj تفنگشو به طرف مرد ماسکی برد و بهش شلیک کرد همون موقع در باز شد و enfp با هیجان داد زد بچه ها entp نیست وبا دیدن صحنه شکه شد اینجا چه خبره. istj به طرف مرد ماسکی رفت و ماسکشو برداشت entp بود همه شوکه شدن جز intj که با قیافه ی پوکرش گفت اینم خائن حالا بعد دو هفته میتونیم برگردیم خونه من با عصبانیتو گریه گفتم تو که از اول میدونستی لازم بود این همه بازی دربیاری و intj گفت اینجوری اون شک میکرد بعد istj کلید و از جیب entp در آورد و گفت کاش اینجوری تموم نمیشد . ________ 📮اول دست و پایش به صندلی بسته بود . نمی‌دونست چی شد که گروگان گرفته شد . خودش رو تکون داد و جیغ کشیدم که شاید کسی نجاتش دهد . 《خفه شو》 و فقط صدای گروگانگیر بود . از همون اول هم نباید باگروه منطقی یا همون مافیا آشنا میشد . چه دیر فهمید اون ها مافیا بودند . ولی اون لحظه تمام امید هایش همون مافیا بودند . چشم هاش رو بست ... *صدای شکستن در* ناگهان enfp چشم هاش رو باز کرد و وحشت زده به در خیره شد . درست می دید؟ دشمنش بود؟ ولی چرا اون اینجاست؟ ولی با اتفاقی که افتاد دوباره وحشت بر شجاعتش پیروز شد . intj تفنگش را در آورد و به سمت enfp گرفت . enfp چه انتظاری از دشمنش داشت؟ چشم هاش رو بست ...و شلیک . ولی چرا درد نداشت؟ چرا؟ مرگ اینطوری بود؟ چشم هاش رو باز کر د . ولی به جای خودش ادامه دارد.. ________ 📮۲ ولی به جای خودش گروگانگیر بود که بر زمین افتاده بود . به intj نگاه کرد . چرا اینکار رو کرد؟ مگر او دشمنش نبود . intj جلو اومد و دستان و دهانش را باز کرد . 《به جز من هیچکسی حق نداره بهت آسیب بزنه . دشمن عزیز》 خوب اینم بخش دوم اون داستان . شرمنده که طولانی شد ________ 📮راستی من همونیم که داستان دو بخشی نوشتم . تایپم رو یادم رفت بگم . من و یا همون enfx هستم. ________ 📮آرت و سناریو 🔫 من به عنوان یک باورم نمیشد که اون روز فرا برسه من دوست نداشتم که اون روی دیگر من که همگی به عنوان یک هیولا ازش یاد میشه رو ببینند .من ترجیح میدادم که از سلاح استفاده نکنم جان دوستانم در خطر بود تا اینکه برادرم رو گروگان گرفتن جان و در خطر بود مجبور شدم که آن روح خشمگین خود را بیدار کنم و خشاب تفنگم را پر کردم و از قدم اول به بعد را دیگر احساس نکردم و کارش را تمام کردم به سرش شلیک کردم اما هنوز مشکل اینجا بود که من هنوز تحت کنترل خودم نبودم معلوم نبود که نفر بعدی که باشد و تنها چیزی که گفتم این بود:برین بیرون...تا وقتی که هنوز عقلم سر جاشه برین بیرون!اما هیچوقت نباید اینجوری میشد چون دیگر من آن entj # سابق نشدم ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Art
• سناریوهای شما از آرت شماره یک🔫🩸 📮 عاشق بود. همیشه از منطق و ایده هاش خوشش میومد.به نظرش اون یه آدم واقعا رویایی بود. اما enfp نمی‌دونست که تو قلب یه entp جایی نداره.همه فک میکردن entp قلبی نداره اما توی قلبش فقط جای یه نفر بود.کسی که امشب به مهمونی دعوتش کرده بود. درسته که بقیه هم دعوت بودن اما entpانتظار یه شخص خاص می‌کشید. اون شخص خاص بود. کسی که با احساساتش جلوی منطق اون گرفته بود ‌و باعث شده بود قلب اونم یه تکونی بخوره. Enfp اینو نمی‌خواست. تمام توجهش به entp بود و هیچ چیز دیه ای نمیتونس تحمل کنه.Enfpنمیخواست اما مرگ isfp رو تنها راه برای تسخیر entp میدونست.با شروع شب و جشن که رفیق قسم خورده و عاشق enfp بود ، تنها راه تسخیر اون رو گفتن حقیقت به entpمیبینه اما مرگ entp به نظر خود entp راه بهتری بود.. :_entp ____ 📮آره من خودم ام یعنی اصلا جذابیتی که من دارم باعث شده هی بخوان بکشنم😂😂😂 ____ 📮صدای خرناس وحشتناکی از زیر زمین می امد و نگاهی به یکدیگر انداختند اما ناگهان متوجه نبود شدند با ترس به سمت زیر زمین رفتند infp گوشه زیر زمین ایستاده بود و با حیرت و ناباوری به قسمتی نگاه میکرد که هیولایی قهوه ای داشت آرام به او نزدیک می شد. infj فورا برای محافظت از دوستش جلو رفت تفنگش را بیرون آورد اما هیولا زرنگ تر از آن بود وبا دو به آن ها نزدیک شد و فرصت هیچ کاری را به آن ها نداد و همان لحظه که میخواست به آنها حمله کند صدای شلیک اسلحه آمد و هیولا بر زمین افتاد جادو از بدنش خارج و نابود شد . به او شلیک کرده بود و هم با نگرانی به زیر زمین آمده و شاهد این صحنه بود نویسنده:INTj😂 ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Art
• فرض کنین قرار‍ه برای تعطیلات بهتون یه بالن یا هواپیمای شخصی بدن که می‌تونین باهاش به هر جایی سفر کنین. کجا می‌رین؟✈️ 💬یه جای ساکت و هیجان انگیز با طبیعت بکر ------------- 💬خب خب سلام من تیپ ام شخصا دلم میخواد برم مارسی ، سن پترزبورگ ، ونیز و خیلی جاهای دیگه که بخوام بگم ۷ ۸ صفحه میشه 🥲 ---------- 💬من هستم، اگه یه بالن داشتم، به جای رفتن به مکان های واقعی ، میرفتم تو جهان سینمایی «ژان پیر ملویل » کارگردان فرانسوی. پاریس، بارون، سیگار، قهوه، آدمکشهایی که کت بارونی و کلاه دارن و تنهایی عمیقی دارن 🙂🙂🙂 -------------- 💬سلام من یه ام اگه قرار نباشه همه جا اون هواپیما منو نبره هیچ جا نمیرم و همین جا میمونم ---------- 💬سلاممم! خوب من و اول از همه میرفتم کربلا"به خدا خیلی دوست دارم ولی تا حالا نرفتم🥲😂💔" و بعد از اون به چین میرفتم!فک نکنید واسه مناظرش... میرفتم تا هنر های رزمی باستانی اونجا رو به همراه شمشیر زنی حرفه ای یاد بگیرم! من عاشق این کارم! --------------- 💬من یه هستم و اگه قرار بود تعطیلات سفر برم به یه روستای سرسبز و دست نخورده میرفتم و کشاورزی میکردم ------------- 💬سلام من هستم و دوست دارم به جنگل برم و اونجا به دوستای خون اشامم بپوندم:))) ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• فرض کنین قرار‍ه برای تعطیلات بهتون یه بالن یا هواپیمای شخصی بدن که می‌تونین باهاش به هر جایی سفر کنین. کجا می‌رین؟✈️ 💬هر جایی که طبیعت باشهه -------- 💬گفتید به هرجایی دیگه درسته ؟ ترجیح میدم به سیاره های دیگه سفر کنم و از نزدیک ببینمشون ولی چون همچین چیزی با هواپیما امکان پذیر نیست با بالن کل دنیا رو دور میزدم و پایین نمیومدم از اون بالا کارای زیادی میشه انجام داد *لبخند شیطانی* -------- 💬خب به عنوان _ معلومه که به توکیو یا سئول یا برلین سفر میکردم . توکیو چون شهر کیوت پسند و انیمه ای هست مثل یا 😊 سئول چون احساس میکنم آروم و آرامبخشه مثل 😌 و برلین چون یه شهر سرد مغرور و جذابه دقیقا مثل 😶 -------- 💬سلام من یه ام با ،اول میرفتم مکان های زیارتی -------- 💬سلام و خسته نباشید برخلاف میل شخصیتیم خیلی دوست دارم برم یه جایی که تنها باشم و بتونم از تنهایی مورد نیازم لذت ببرم و نیاز نداشته باشم تا با کسی ارتباط برقرار کنم... -------- 💬تنها میرم. و به یک جای اروم و طبیعی میرم. در آغوش طبیعت، جایی که بتونن فکر کنم ورزش کنم کتاب بخونم بدون حضور اشخاص مزاحم و الودگی صوتی ی جایی که بتونم ازادانه به احساسات در همم برسم و در آغوش بکشمشون و هر مدلی که عشقم میکشه باشم ( البته الانم همینم فقط اونموقع دیگه کسی نیست که بخواد تعجب کنه😂🤌🏻) ( تیپ پنج رو مطمئنم ولی باله رو شک دارم) ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• تحلیل شما از آرت مفهومی تایپ INFJ چیه؟🌀 📮شاید درست نباشه اما بدون اینکه بخوام تحلیلش کنم میتونم بگم که میخواد حرف بزنه اما نمیتونه، انگار احساساتش براش ترسناکه، انگار از خودش میترسه، برای همینه که چشماش اونجوریه، احساس غرق شدن میکنه و فک میکنه کسی نیس که بتونه نجاتش بده، اگه بخوام با تحلیل بگمم همین میشه تقریبا، اگه دقت کنی انگار دستاش از پشت بسته شده و این نشون دهنده ی همینه که میگم میخواد حرف بزنه اما نمیتونه! چرا میگم میخواد؟ چون اون رنگ سبز نشون دهنده احساساتشه که سعی در کنترلشون داره برای همینه که اون احساسات دارن خفش میکنن و برای اون قسمت که گفتم انگار داره غرق میشه یکی از دلایلم همین صحبتای بالا بود و خود عکسم یه راهنمایی بهمون کرده، چون اگه به موهاش نگاه کنی میبینی که به سمت بالاان برای همین قطعا نمیتونه تو خشکی باشه همین. ________________ 📮ادامه پیامم نمیومد پس مجبور شدم کوتاهش کنم😐😂 ادامه ی تحلیلم اینجاس اگه متوجه شی کدومه: واینکه اون رنگ سبز از قلبش نشئت گرفته و حالت چشماش ترسو القا میکنه پس میتونیم بگیم چون رنگ سبز جلوی دهنشو گرفته، میگیم که اون از خودش میترسه و در نهایت چرا فک میکنه نمیتونه نجات داده بشه؟ چون هیچ تلاشی برای آزادی نمیکنه! و شاید اینجا یه سوال پیش بیاد که پس چرا گفتم میخواد حرف بزنه، در کل منظورم اینه که میخواد حرف بزنه ولی نمیخواد نجات داده شه هستم ________________ 📮 همه ما اون را به مهربان بودن و عاقل بودنش میشناسیم .☺️❤️ تمام این خوبی ها فقط و فقط از قلب مهربان INFJ سرچشمه میگیره با اینکه سختی های زیادی کشیده ولی آدم خوش قلبی هست .🥺🫂 همه دوسش دارن حتی که بهترین دوست اون محسوب میشه 🤝💜 شاید باورتون نشه ولی کسی نیست که از INFJ خوش قلب ما بدش بیاد.😉 ________________ 📮خوب یکی از دوستام هست و اینکه اون واقعا یک فرد مهربون و با درک هست 🤩❤ ما توی کلاسمون یکی رو داریم که اصلا ازش خوشمون نمیاد با این که این هم ازش خوشش نمیاد ولی...خوب نسبت به همه ی بچها باهاش خوب رفتار میکنه 🔮مهربونه و هر وقت که یک مشکلی داشته باشیم و بهش بگیم کمکمون میکنه 🙂💛 حتی تا حالا بخاطر ما بچهای کلاس دعواش کردن 😶 اون خیلی آروم و ساکته اما به موقع خودش می تونه خیلی پایه تر از اون چیزی که می بینیم باشه 😶🌟 البته من به عنوان یک اونقدر باهاش صمیمی نیستم و زیاد باهاش حرف نزدم اما این رفتار هاش رو حتی اگه دوستش هم نباشی میفهمی 🙂🌟🔮 ________________ 📮سلام یکی از اشخاص نزدیک به من infj هست به شدت آدم حساسی هستم و البته هیچ وقت کسی رو ازار نمیده خیلی خیلی مهربونه از خودش میزنه تا بقیه خوشحال باشن حتی وقتی خیلی حالش بده ولی هیچ کس نمیتونه درکش کنه خیلی متفاوته اخلاقیاتش خاصه حتی اگه خیلی ازیتش کنی نه بهت تیکه میره نه به روت میاره فقط میریزه تو خودش بعضی وقت ها واقعا به حد نابودی میرسه اما به کسی نمیگه ________________ 📮می‌تونه به این معنا باشه که احساسات و شهودِ infj باعث سکوتش میشه و با منطق و استدلال‌هاش در جنگ و تضادِ و نمی‌دونه کدوم رو باید قبول کنه. ________________ 📮وقتی قلبت مانع از زدن حرفت میشه چون ممکنه قلب طرف مقابلت به خاطر حرفت درد بگیره ، و این در حالیه که همون طرف زده قلبتو خرد کرده ___________ 📮به نظرم تایپ infj یه تایپ هست که پر از احساساته که نمیتونه بروز بده به همین دلیل هیچ کس نمی دونه درکش کنه😐 ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Art
• خودتون رو به چه چیزی تشبیه می‌کنین، که وایب یا گوشه ای از شخصیت تون رو به ما نشون میده؟ 💬سلام من خودمو به گل قهر و آشتی تشبیه می کنم 🌱 ________ 💬به عنوان یه خودمو به یه کتاب قدیمی با جلد چرم قهوه ای تشبیه میکنم ________ 💬خودمو می‌تونم به یه بغل گرم و نرم وقتی که خیلی حالت بده و احساس تنهایی می‌کنی تشبیه کنم یا اون لحظه ای که روی آب دراز کشیدی و داری ریلکس می‌کنی یا یه آسمون صاف آبی یا آهنگ fly me to the moon ________ 💬 هستم. خودم رو تشبیه می کنم به دانش آموزی که به خاطر ۲۰ نگرفتن ورقه ش رو پاره می کنه. 🙂🤝 ________ 💬من به عنوان تیپ خودمو شبیه ی دانش اموزی میدونم که میخاد هم درس بخونه یا کل جهان رو فتح کنه اما در عین حال میخاد فقط تو تختش باشه مثل یک دریا پر از احساسات ولی پنهان شده همچنین لحظاتی که احساس تنهایی میکنی یا احساس طرد شدن داری ________ 💬سلام ام خودمو از لحاظی شبیه آب و دریا میدونم . به هر حالتی درمیام گاهی مهربون و گاهی هم کشنده عمیقم اما بقیه فقط سطح منو میبینن ________ 💬سلام، ،خودم رو به ابر تشبیه می کنم،از یک طرف میخوام که با بارش مورد علاقه و تشویق مردم باشم و معروفیت داشته باشم و گاهی هم خشمگین میشم و رعد برق دارم،گاهی هم ابر سفیدم،به خاطر بال دو یعنی فقط یک موجود آروم و مهربونم که از ناراحت کردن آ دما بدش میاد،حتی اگه خودش ناراحت بشه. ________ 💬من خودمو به یه جنگل تشبیه میکنم که هم میتونه خیلی قشنگ و دلنشین باشه، هم می‌تونه پر رمز و راز و آسیب زننده ... بستگی داره طرف مقابلم چه کسی باشه و لیاقتش چقدر باشه 💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
سناریو جنایی~🩸🔪 دانای کل - به قلم مارال روز دوشنبه بود که بعد از یه دعوای حسابی با برای اروم شدنش تصمیم گرفت به کلبه جنگلی کوچیکش بره، بعد از رفتن اون که عاشق intp بود همراه رفیق intp ، سمت کلبه حرکت کرد و چند ساعت بعد هردو به کلبه رسیدن اما هرچقدر در زدن خبری از intp نبود پس entp درو با لگد شکست و وارد شد و به enfj گفت تا بیرون منتظر بمونه. وقتی رفت داخل متوجه تغییر عجیبی تو وسایل شد وسایل خونه به طرز عجیبی بهم ریخته بود و نشان از دردگیری داشت وارد آشپزخونه شد و با دیدن صحنه ی روبه روش درجا خشکش زد جسد خون آلود intp کف آشپزخونه افتاده بود، خونی که روی کاشی های آشپزخونه جاری بود تازه بود و مشخص بود مدت زیادی از مرگش نگذشته بود قفسه ی سینه‌ش با ضربه ی چاقو شکافته شده بود و روی سرش و دستش هم آثار زخم بر اثر درگیری و دعوا وجود داشت از طرفی enfj که از غیبت entp مشکوک شده بود بعد از entp وارد آشپزخونه شد و با جسد معشوقش مواجه شد روز خاکسپاری همه بخاطر به قتل رسیدن intp ناراحت و شوکه بودن اما تنها ایستاده بود و با لبخند محوی به جسد که در حال دفن شدن بود خیره شده بود و خوشحال بنظر میرسید. خیلی زود که رابطه ی خوبی هم با intp داشت مسئول پرونده‌ش شد و به enfj قول داد تا حتما قاتل رو پیدا میکنه. کسی که هم entp هم istp و هم enfj معتقد بودن که قاتله کسی نبود جز infp که اخرین روز همه شاهد درگیری بینشون بودن اما بعد از بازجویی هایی که istp انجام داد فهمید زمان قتل infp پیش entj رفته و تمام مدت هم اونجا بوده پس امکان نداره اون قاتل باشه! بعد از چند روز تحقیقات istp تموم شد و رو به عنوان قاتل intp دستگیر کرد. دلیلش هم بدرفتاری ها و بی محبتی های intp نسبت به enfp بود، enfp اعتراف کرد که به intp علاقه داشته و روز دوشنبه وقتی میفهمه intp به کلبه جنگلی رفته فرصت رو برای بیان احساساتش غنیمت میشمره و پیشش میره اما intp با بی رحمی اون رو پس میزنه و enfp که مدتها این احساس رو درون خودش نگه داشته بود از خود بی خود میشه و با intp درگیر و اون رو با ضربه چاقو به قتل میرسونه اما در طول بازجویی مدام با گریه تکرار میکرد که هرگز قصد کشتنش رو نداشته و خیلی ناگهانی کنترل خودش رو از دست داده و بهش چاقو زده... ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 سناریو: و بهترین دوستای همن که موقع گشت زنی تو خیابون entp منو که درحال برگشتن از کتابخونه بودم میبینه و ازم خوشش میاد. estp پیشنهاد میده که از عمد خودشونو به من بزنن و جیم بشن و از اون جایی که کتابای توی دستم خیلی زیاده کلی برام دردسر میشه. entp با اینکه نمیخواد این کارو کنه ولی بخاطر اینکه جلو دوستش کم نیاره قبول میکنه. وقتی entp و estp نقشه خودشونو عملی میکنن پیداش میشه و کمکم میکنه تا کتابامو جمع کنم و در همین حین کمی باهم صحبت میکنیم. entp که رفتار آروم منو می بینه که دنبال انتقام و.. نیستم تصمیم میگیره اگه دوباره منو دید ازم معذرت خواهی کنه. چندروز بعد یه مهمونی برای تولد esfj برگذار میشه که خواهرش یعنی estj مسئول برگذاری این مراسم تولده. و از اونجایی که esfj خیلی مهربون و اجتماعیه منو هم به مهمونی دعوت میکنه. منم از خجالتش قبول میکنم. entp و estp هم توی این مهمونی دعوت شدن. در تمام مدت مهمونی entp یواشکی منو زیر نظر داشت. همه تلاشم رو میکردم که در تمام مدت مهمونی لبخند بزنم. ولی واسه من کار سختی بود. آروم نشسته بودم و خودم رو جمع و جور کرده بودم. سعی میکردم در جواب همه نگاه ها مهربون بنظر بیام. حتی نگاه های وحشتناکestj . در تمام مدت esfj و خواهر کوچیکش سعی میکردن باهام حرف بزنن تا کمتر احساس تنهایی کنم ولی چون مشغول پذیرایی بودن و سرشون شلوغ بود زیاد نمیتونستن کنارم باشن. یه مهمونی درحالی که هیچکس رو نمیشناختم خیلی زجر آور بود. درست در لحظه ای که esfj رفت دنبال entp که ببینه چرا یک ربع توی دستشویی مونده و رفت توی اشپزخونه خوراکی بیاره ، estj کنارم نشست. درحالی که پاش رو روی پا انداخته بود و دستش رو روی دسته مبل گذاشته بود پرسید: از برادرم شنیدم تو رمان مینویسی. درسته؟ سرخ شدم و اروم گفتم: بله. بعد estj با ادامه داد: نمیخوای به یه شغل بهتر فکر کنی؟ نویسندگی فقط سرگرمیه! مثلا همین که مدیر شرکته چندتایی هم کتاب چاپ کرده. هر ادمی با هر شغلی میتونه نویسندگی کنه. کلمه های estj توی ذهنم اکو شد. خیلی وحشتناک بود. estj نمی دونست نوشتن کلمات و خط زدنشون چقدر سخته. نمی دونست نوشته ها چقدر رو آدما تاثیر میزارن و نوشتن چقدر مسئله مهمی توی جامعه ست. همه سعیم رو کردم که بغضمو قورت بدم. چشمامو محکم روی هم فشار دادم. خیلی ناگهانی از جا بلند شدم و با صدای گرفته گفتم: منو ببخشید. باعجله خودم رو به در اتاق پذیرایی رسوندم و همین که خواستم برم بیرون با entp و estj برخورد کردم. entp تمام این مدت که نبودن داشت برای esfj توضیح میداد که عاشق منه. عجب عشق بد موقعی! به سرعت از کنارشون عبور کردم و خودمو به حیاط رسوندم. بغضم ترکید. در حیاط رو باز کردم و بیرون دویدم. میخواستم سمت خونه برم ولی esfj جلوم رو گرفت و برم گردوند. رفتم توی دستشویی و اشکامو پاک کردم و بعد همراه esfj راه افتادم. همین که در اتاق پذیرایی رو باز کردم دیدم که estp گفت: دختر لوس و مزخرفیه! همون بهتر که رفت! هنوز کسی متوجه حضور من و esfj نشده بود. entp به estp گفت: خفه شو ولی estp ادامه داد: مگه دروغ میگم؟ با اون قیافه عبوس و گرفته ش فقط بلده یه گوشه بشینه و بقیه رو تماشا کنه اصلا هم جنبه شوخی رو نداره ‌این بار entp بلند تر داد زد:خفههه شووو ‌ولی estp دست بردار نبود. جلو اومد و گفت: چیه؟ یادت رفته خودتم ازش متنفر بودی؟ یادت رفته همیشه اذیتش میکردیم و در میرفتیم؟ اصلا اگه ما کتاباشو زمین نمیریختیم esfj باهاش آشنا نمیشد! عصبانی شدن entp رو هیچ کس تاحالا اینجوری ندیده بود. یهو از جا بلند شد و محکم خابوند زیر گوش estp. estp هم فوری با یه مشت توی دماغ entp جوابشو داد. esfj که تمام این مدت تو بهت مونده بود رفت تا جداشون کنه. منم که دیگه کسی جلوم رو نمیگرفت راهمو گرفتم سمت خونه. نفهمیدم چطور ، ولی رسیدم به خونه. از خودم متنفر بودم. کسی که تمام مهمونی esfj رو به گند کشیده بود من بودم. کسی که دوستی entp و estp رو بهم زده بود من بودم. همه چیز تقصیر من بود. خودمو پرت کردم روی تختم و مثل همیشه درحالی که گریه میکردم همه چیزو روی برگه هام نوشتم. سیاه کردن برگه های سفید موقع ناراحتی کار همیشگیم بود. و من همون شب مردم. میدونید کی اولین نفری بود که جسدم رو پیدا کرد؟ intj ! اول صبح برای رفتن به شرکت داشت از کنار خونه م رد میشد که قطره های خون رو جلوی در حیاط دید. نگران شد و با پلیس تماس گرفت. من توی تخت خوابم با ضربه های چاقو به قتل رسیده بودم. همه میدونستن کشتن من کار آسونیه. چون خیلی حواس پرتم زیاد پیش میومد فراموش کنم در خونه رو ببندم. ولی کسی باورش نمیشد که من ، همون دختر بی آزار و مهربون به قتل رسیده باشم.
سناریو جنایی~🩸🔪 به قلم ‌𝗠𝗶𝘆𝗮 تایپ‌ها واسه تابستون به یه مرکز تفریحاتی رفته بودند تا اونجا به تفریحاتشون بپردازن . اما میل و رغبت چندانی نداشت که بیاد و تفریح کنه چون کلی پرونده دستش مونده بود که باید بررسی می‌کرد ولی خب به اصرار خیلی زیاد مجبور شده بود . کسالت بار تو رستوران مرکز تفریحاتی نشسته بود و به بقیه نگاه می‌کرد ‌. و درحال حرف زدن باهم بودن اما به محض اینکه نزدیک شد intj گرم صحبت با اون شد و هم از جمع اونا فاصله گرفت . Entj خانم متشخص و سرمایه داری به نظر می‌رسید این از سر و وضعش مشخص بود . Exfpها و هم گوشه‌ای داشتند راجع به تفریحات صحبت می‌کردن و بقیه هم کارهای عادی خودشون و چیز جالبی نبود که نظر istj رو جلب کنه . فقط از دست intj ناراحت بود که ایت روزها بیشتر از اینکه با اون باشه با entj عه . چند لحظه بعد که تقریبا رستوران خالی شده بود entj نزدیک istj شد . بعد از سلام و احوالپرسی ‌entj شروع کرد از اخلاقیات entp و intj پرسیدن و وقتی istj دلیلش رو پرسید entj جواب داد که احساس میکنه entp از اون بدش میاد و اون و پشت سرش حرفای بدی پیش همه زدن تا احساس intj رو نسبت به خودش عوض کنند و الان اون فکر میکنه که ممکنه enxp ها بهش آسیب بزنن و از istj که کارآگاهه میخواد که حواسش به اون باشه ولی istj اینو قبول نکرد چون دلیلی نداره که entj نگران باشه . پس‌فردا شب، شب آرومی بود . همه خواب بودند و دیر وقت بود که istj با صدای محکم کوبیده شدن در بیدار شد . وقتی در رو باز کرد جلوی در با گریه ایستاده بود " Istj کمک! Entj .. Entj رو کشتن!" . Istj و infp به اتاق entj رفتن . جسد entj خون آلود افتاده بود و intj کنارش مات و مبهوت مونده بود . پلیس اجازه نمی‌داد کسی به اتاق نزدیک بشه ‌. Istj نزدیک intj رفت و بلندش کرد ‌. وقتی همه رو بردن و جسد هم بردن istj از سمت پلیس به عنوان کارآگاه این پرونده انتخاب شد . فردا istj اتاق و جسد entj رو بررسی کرد . رو جسد entj پنج ضرب عمیق چاقو‌ وجود داشت و توی اتاقش فقط یه دستمال پیدا شده بود . Istj بازرسی رو از estp و enfp که بادیگارد entj بودن شروع کرد ‌. بعد از بازجویی فهمید که estp خوابش برده بود و چند دقیقه‌ی بعد enfp رفته بود سرویس بهداشتی و در روش قفل شده بود وقتی به سختی در رو باز میکنه برمی‌گرده حدود بیس دقیقه گیر افتاده بود . وقتی اومد estp رو بیدار کرد و متوجه نشدن کسی وارد اتاق شده . عصر هنگام estp دیده بود که entp جلوی در entj سرک میکشه ولی وقتی istj ازش پرسید entp گفت که فقط داشته به اتاق خودش می‌رفته . به نظر نمی‌رسید entp چندان‌ هم ناراحت بوده باشه . Estp گفته بود که چند مدت پیش یکی از شرکت entj دزدی کرده بوده و entj اونو زندان انداخته بود . نفر بعدی که istj ازش بازجویی کرد intj بود . Intj گفت که اون وقت شب اومده بود به entj بگه که فردا باید صبح برگردن چون کاری پیش اومده تو شرکت و وقتی که در رو باز کرد با جسد entj مواجه شد . Enfp و estp قسم میخوردن که الان فهمیدن و infp از اتاقش بیرون اومد و با سرعت به istj خبر داده . Istj دستمال رو به intj نشون داد و ازش پرسید مال entjعه؟ که intj گفت نه نیست . Istj شروع کرد از infp سئوال کردن . Infp خیلی استرس داشت و از سئوالات طفره میرفت . Istj همه چیو یادداشت کرد . ساعت قتل و همه‌ی شواهد . مظنون اصلی enfp بود که میگفت تو دستشویی گیر کرده بوده و بالافاصله بعدش قتل اتفاق افتاده . روز بعد همه تو باغ درحال تفریح بودند ‌. و بعضیا هم از قتل entj به شدت شایعه پراکنی می‌کردند‌ . Istj فکر هوشمندانه‌ای به سرش زد . دستمال رو بدون اینکه کسی ببینه انداخت زمین و دوباره برش داشت و به سمت infp رفت و بهش گفت خانم دستمالتون افتاد ‌. Infp هم تشکر کرد و دستمال رو برداشت و رفت . خب حالا خیلی چیزا مشخص شده بود . عصر همون روز همه جمع شده بودند تا istj قاتل رو معرفی کنه . Istj به همه گفت که اگه قاتلن خودشون بگن ولی کسی چیزی نگفت . Istj شروع کرد: ماه پیش istp به جرم دزدی از شرکت رفت زندان . Entp دوست istp بود و با این موضوع خیلی ناراحت شد و کینه‌ی entj رو به دل گرفت . شاید فکر کنید که کار entp بوده ولی این کار اونم نبوده درواقع entp از مرگ entj میتونسته خوشحال بشه ولی چرا entp بکشه وقتی نامزد istp خانم infp اینجا حضور داره؟ اون وضعیت مالی خوبی نداره ولی اومده به این گردش دلیلش هم فقط همین بوده . اون بعد از اینکه در رو enfp بسته وارد اتاق شده . دهن entj رو گرفته و چندین ضربه بهش زده و اومده بیرون ولی استرس زیادی داشت و دستمالش رو جاگذاشت و وقتی که intj جسد رو پیدا کرد فورا اومد و به من اطلاع داد تا وانمود کنه که هیچی نمیدونه .
سناریو جنایی~🩸🔪 خورشید داره غروب می‌کنه .سرخی آسمون فریبنده اس . به پرتو های خورشید که روی صورت کراشش عه نگاه می‌کنه .لبخند محوی میزنه. که متوجه نگاهش میشه با صورت همیشه بشاشش می‌خنده و موهاشو پشت گوش میندازه . خداحافظی می‌کنه و intj در جوابش دستشو به آرومی براش تکون میده .enfp با واکنش های intj حسابی سر کیف اومده بود و زیر لب آواز مورد علاقشو زمزمه میکرد ،با سر خوشی مسیرشو طی میکرد .intj با کمی دلنگرانی مسیر رفتنشو با چشم دنبال میکرد .زیاد به دوست جدید enfp اعتماد نداشت . مخصوصا اینکه enfp،دوست دوران کودکی ایش دقت نظر زیادی برای انتخاب دوست نداشت .البته این نظر intj بود .خودش اعتقاد داشت باید با روی باز و مشتاقانه از آدمای جدید توی زندگی استقبال کرد . سعی کرد با حرف enfp خودشو آروم کنه. Enfpسرشو بالا میگیره و نگاهی به تابلوی مغازه میندازه . +یس ،درست اومدم . داخل مغازه میشه و نگاهی میندازه .کافه کاملا شلوغه و همهمه مردم همه جارو فرا گرفته .سرشو میچرخونه و بچه ها رو میبینه +سلامممممم عصر همگی بخیرر! _(esfj#)سلام عزیزم .حالت چطوره؟ _(isfp#)سلامم عصرتوهم بخیر _(enfj#)اوه خوش اومدی همه گرم صحبت شدن و درباره پروژه جدید enfp بهش تبریک گفتن .enfj برای دوست جدیدش enfpبا کمک esfj کیک درست کرده بود و isfpیه تابلو از چهره برای enfp کشیده بود . Enfpبه شدت ذوق زده شده بود و همه رو بغل کرد و از تلاششون قدر دانی کرد ساعت به نیمه های شب رسیده بود .enfj اول رفت تا برای فردا که باید می‌رفت سرکار آماده بشه .چون خونش نزدیک isfp بود خیلی اصرار کرد باهم برن ولی در کمال تعجب isfp گفت باید درباره یه چیزی با enfp صحبت کنه و بعد از enfj با enfp رفت و اونو رسوند. ..... توی ماشین isfp در مورد یه پیشنهاد کاری باهاش صحبت کرد و اینکه مطمئنا موفق میشن .وسط راه ناگهان موتور ماشین شروع به صداهای عجیب کرد و یهو خاموش شد .isfp اومد پایین و یکم ورانداز کرد .آخر سر مجبور شد زنگ بزنه بیان ماشینو ببرن تعمیرگاه .enfp به isfp پیشنهاد داد که باهم برن خونه enfp تا صبح بره دنبال کارای ماشین .اینجوری شد که به intj زنگ زد که به دادشون برسه intj و دوستش اون اطراف رفته بودن رستوران و داشتن بر میگشتن که تغییر مسیر دادن به سمت موقعیتی که براشون فرستاده شده بود .ولی وقتی رسیدن کسی نبود .intj چند بار چک می‌کنه که درست اومده باشن ولی اشتباهی در کار نبود زنگ میزنه ولی چیزی که بعدش اتفاق افتاد از اونم وحشت زده ترش کرد ولی چیزی که ترسناک تر بود سکوت بعدش بود ... اون شب طولانی ترین شبی بود که intj تو عمرش دیده بود .تمام اطراف رو با entp گشتن و آخر intj ,enfp رو دم دمای صبح ،موقعی که قرمزی طلوع همه جا رو گرفته بود کنار جاده پیدا کرد .صدای ماشین های پلیس و فریاد هایی که entpبه امید بلند شدن enfp دوست کودکیشون میکشید همه فضا رو پر کرده بود. ولی تنها چیزی که intj حس میکرد سرمای بدن enfp و گرمای اشک های خودش بود که تمام صورتشو شسته بود .enfp تنها کسی که روشنایی رو به زندگیش بخشیده بود دیگه نبود . پلیس معتقد بود به خاطر دعوایی که اتفاق افتاده مقتول پرت شده و خونریزی داخلی کرده و مرده .پلیس هم مضنون به isfp بود چون آخرین کسی بود که با enfp ارتباط داشته .entp که قانع نشده بود خواست که پرونده رو دوباره بررسی کنه. چون کبودی حاصل از ضرب و شتم وجود نداشت . Entp از افرادی که آن شب با enfp در ارتباط بودند مصاحبه کرد .isfp کاملا در شک بود و نمی‌توانست حرفی بزند و در صورت enfj بهت و حیرت دید. esfj واکنش عجیبی داشت .در عین اظهار ناراحتی با کلماتش، در رفتارش شادی حس میشد چند روز بعد enfj به ایستگاه پلیس رفت و اعتراف کرد که به enfp کیکی داده که در آن ماده ای گیاهی ولی سمی وجود داشته . آنرا به خاطر اینکه فکر می‌کرده با تقلب در پروژه برنده شده انجام داده ولی بلافاصله پشیمان شده بود ولی قسم خورد که مطمئن بوده آن ماده فقط تا سه روز باعث بیماری می‌شده .entp بعد از بررسی بیشتر متوجه شد که enfp دارویی برای بیماری زمینه ای اش استفاده می‌کرده که با آن گیاه در تضاد بوده و واکنش شیمیایی شدید ایجاد کرده ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو ترسناک~💀🥀 طعمه، به قلم نورسا به گمونم این همون زندگی بود که همیشه برای خودم میخواستم؛ یه زندگی پر از چالش‌های دیوانه‌وار و هیجان انگیز. آیا میتونم بگم همه این حوادث اتفاقی رخ دادن یا به این خاطر بود که خودم انتخاب کردم که الان اینجا باشم؟! درسته همه اون نشونه‌ها درحالی که برای فراری دادن من بودن من رو بیشتر بیشتر تشویق میکردن تا الان اینجا باشم.. هرچند هیچ برنامه‌ای برای مردن نداشتم! شاید زیادی بی احتیاطی کردم.. روزی که داشتم به اینجا اثاث کشی میکردم() بهم گفت: - مراقب باشم چون خواب بدی برام دیده. من با طعنه بهش گفتم: - تو بیشتر روزای عمرت خوابی پس تعجبی نداره اگه هرازگاهی همچین خوابایی ببینی. اون درحالی که با قیافه پوکر نگاهم میکرد آرزو کرد که خوابش به واقعیت تبدیل بشه و رفت. یا وقتی که اون آدم مرموز رو لابه لای درختا درحال نقاشی کردن دیدم. اون با نگاه ناخوشایندی بهم زل زده بود و نقاشی که میکشید.... بهتره درموردش حرف نزنم. من درکمال خونسردی بهش شربت آبلیمو تعارف کردم و به خونه دعوتش کردم. درکمال تعجب () رو دیدم که اومد دنبال اون دختر و گفت که اسمش () و خواهرشه. با (entp) وقتی برای اولین بار به اینجا سفر کردم توی یه کلوپ ملاقات کردم و بهش گفتم که از اینجا خوشم اومده و برنامه دارم به اینجا سفر کنم و اون لعنتی چرب زبون گفت که زمین اینجا از قدم‌های من سرسبز تر و حاصل خیز تر میشن.ما رابطه دوستانمون رو از طریق اینترنت ادامه دادیم و من دفعات بیشتری به اینجا اومدم و توی کلوپ با (entp) ملاقات کردم تا اینکه اون برام این خونه رو پیدا کرد. روز به روز اتفاقات عجیب تری میفتادن. پیدا کردن یادداشت هایی گوشه و کنار خونه که بهم هشدار میدادن تا از اون خونه برم و بعد اومدن اون مرد سراسیمه که با جدیت تمام میگفت که هرچه زودتر این خونه رو ترک کنم. هوا گرگ و میش بود و من تازه از خواب بیدار شدم اما مطمئنم که () بود! کسی که همه اعضای کلوپ از تنفر و دشمنی که با (entp) داشت خبردار بودن. نمیدونستم باید چه واکنشی نشون بدم ترجیح میدادم به علاقه‌ای که به (entp) داشتم اتکا کنم تا اعتماد به دشمنش. و در نهایت... صدای ناله زوزه مانندی که هرشب از زیرزمین میومد. فکر میکردم باید صدای باد باشه که از یه سوراخی میاد اما هیچوقت علاقه ای به رفتن به اون زیر زمین نداشتم و چون همیشه بوی گوشت فاسد ازش میومد و بنظر خیلی سرد بود. روزی که بالاخره تصمیم گرفتم تا برای تعمیر زیرزمین برم یه دختر با موهای سبز رنگ با بدن زخم و زیلی نشسته بود روی پله ها و مشغول گریه بود. چهره اش برام آشنا بود اما مطمئن نبودم کجا دیدمش؟ بنظر میومد داره از چیزی فرار میکنه و به اینجا پناه آورده. با نگرانی از اینکه چیزی که اون داره ازش فرار میکنه سر از خونه من در بیاره و با خشم از ورود بی اجازش به خونه ام با عصبانیت سرش داد زدم ولی اون بدون هیچ حرفی توی تخم چشمام زل زد و خودشو از پله ها پرت کرد پایین! برای چندلحظه خشکم زد. و بعد پله ها رو دوتا یکی رفتم پایین. خبری از اون دختره نبود و در عوض یه تپه خاکی کوچیک اونجا پیدا کردم. بوی گوشت گندیده داشت حالمو بهم میزد ولی سعی کردم خونسردیم رو حفظ کنم. اتفاقاتی که این چندوقته افتاده بود رو تجزیه و تحلیل کردم و سعی کردم به یاد بیارم اون دختر رو کجا دیدم. یاد حرفایی که(entj) زده بود افتادم و عکس دختری که نشونم داد. همون دختر با موهای سبز به اسم () که صاحب قبلی خونه بود اما الان ناپدید شده بود و هیچکس از اون خبر نداشت. حس کردم یه سطل آب یخ روی سرم ریختن درحالی که پله ها رو با بالاترین سرعت ممکن بالا میرفتم برای فرار نقشه می‌کشیدم اما دیگه خیلی دیر بود. به محض بیرون اومدن از زیرزمین صدای قدم های چند نفر رو توی اتاق نشیمن شنیدم و بعد صدای(entp) که گفت: کارش و تموم کن و بیارش زیر زمین. این نوشته هارو که احتمالا آخرین نوشته های زندگیم هستن درحالی می‌نویسم که توی ماشین لباسشویی قایم شدم و چیزی نمونده تا آرزوی (intp) محقق بشه و من همسایه (enfp) بشم. هرچند محال بنظر میاد اما امیدوارم که یروز یه نفر این یاد داشت ها رو پیدا کنه.... ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
• بهمون بگید به نظرتون یه روز باحال که خیلی خوش میگذره چه شکلیه ؟ 💬 به نظرم یه روزی خیلی خوش میگذره که تنها باشی و اهنگ بذاری برای خودت آشپزی کنی کارای خونرو انجام بدی بعد بری دریا(حین همه ی این کارها اهنگ گوش بدی)و کتاب نشه فراموش چون نبض من کتاب‌.... Type ______ 💬 یه روزی که خیلی بهم خوش میگذره، نم نم بارون هوای ابری،قدم زدن تو این هوا توی یه جنگل سرسبز و موزیک مورد علاقه ام درحالی که هیچکس کاری بهم نداره و میتونم ساعت ها تو این هوا قدم بزنم ______ 💬 یه صبح خنک و آفتابی که تازه خورشید بالا اومده ،با کسی که دوستش داری روی دامنه ی یه کوه نشسته باشی و حرف و بزنی و چایی بخوری ...بعدشم بریم شهر بازی😂 ______ 💬 روزی که بهم خوش میگذره روزیه که همه کار های مهمم رو انجام داده باشم و حالا تو یه جای آروم با بهترین دوستم که یه عه تنها باشیم و با هم نقاشی بکشیم و صحبت کنیم type ______ 💬 یه روز خوب روزیه که اصلا به چیزی فکر نکنی کار اشتباهی انجام نداده باشی و یه لحظه به خودت بیای و بینی که اووه امروز میتونم برای خودم زندگی کنم و هیچ چیز اعصاب خرد کنی وجود نداشته باشه ______ 💬 سلام یه روز خوب روزیه که همه تلاشات جواب بده .اگه شوخی میکنی بگیره .امتحان میدی خوب بشه نمرش .اگه کاری رو شروع می‌کنی خوب تموم شه ______ 💬 بنظرم یروز خوب یروزیه بتونم ایده ها وطرحامو بصورت ازادانه بیان کنم و از تمسخر و کوته فکری اطرافیان ب دور باشم و روزی ت ی جنگل یا جزیره ای تنها گم شم ک هم از ادما دور باشم و هم بتونم ماجراجویی و ایده های جدیدی رو پشت سر بزارم . Snake-black ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• سناریوی شما از آرت شماره ۲⛩🗡 📮 سانرایو کشوری عظیم با مردمانی راضی داشت ملکه ی این سرزمین بود. برادر این ملکه بود که وزیر ارشد بود. این دو خواهر و برادر بسیار عالی بودند روزی ملکه ی خبیص . قیامی می‌کند بر علیه سرزمین سانرویو مردم تا این قضیه را از طرف entj شنیدند زود به entj گفتند در این سال ها هیچی برای ما کم نگذاشتند. پس ما در این جنگ شرکت خواهیم کرد حتی هم شرکت کرد او اشک ریزان جزع سربازان شد نمک نشناس و خیانت کار هم به کشور خود خیانت کرد او در ابتدا infp را گروگان گرفت تلاش کرد و با عقل خود توانست که infp را از دست دشمنان اسیر کرد سپس istp وزیر کشور پیشنهاد سلاح را داد بمب اتم با اصلاح چند نفر entj با دستگاه موافقت. با کمک خداوند جانسون پودر شد. البته مردم این کشور در عمان بودند همه خوشحال ___________ 📮 Istj پسر امپراتور entj بود و عاشق درس و علم بود امپراتور entj هم که خیلی خوشحال بود همچین پسری دارد و برای همین بهترین معلم ها را معلم او کرد بهترین معلم آن شهر بود و به istj خیلی خوب درس میداد چندین سال گذشت و istj درس هایش را به اتمام رساند دیگر وقت آن بود که istj برای خود همدمی پیدا کند istjدوست داشت فردی همسر او شود که آن را دوست داشته باشد بنابراین istj به شهر رفت(با لباس های مبدل) همینطور که داشت راه می‌رفت چششمش به یک دختر زیبا و ملیح افتاد و دلش به لرزه افتاد آن دختر istp بود که در یک رستوران کوچک کار میکرد و کارفرمای آن entp بود و رستوران مال آن بود istp با entp دوست بود istj برای اینکه به دختر نزدیک تر شود رفت در رستوران غذا بخورد و چیزی سفارش داد پارت اول ___________ 📮 Istp زیاد از istj خوشش نیومد برای همین به entp گفت که سفارش istj رو آماده کنه و ازش بپرسه istj با خودش فکر کرد که معلومه که entpنمیاد همچین کاری رو بکنه چون صاحب رستورانه ولی با این حال entp اومد و سفارش istj رو پرسید istj هم غذاش رو خورد و رفت istj هرروز به آن رستوران می‌رفت و ناهار و شامش را انجام خورد istp هم که براش عجیب بود رفت و از istj گفت که چرا هنوز به اینجا میایید؟ Istj هم هول شد و اممم اممم کرد و گفت که غذا های شما خیلی خوشمزست چند روز گذشت و istp دیگه از اون رستوران رفت و دیگه اونجا کار نکرد وقتی istj به اون رستوران اومد دیگ istp رو ندید دیگه نتونست تحمل کنه و رفت که از entp بپرسه وقتی پیش entp رفت یهو entp اونو کنار دیوار گرفت و بهش گفت که دیگه نزدیک istp نشه پارت دوم ___________ 📮یک روز یک شاهزاده خانومی بود که تمام مردم آن شهر عاشقش بودن یک از این‌ روز ها یکی از رعیت هاا عاشق Infp یا همون شاهزاده خانم شد اون یا Estp به پادشاه یعنی Estjگفت که من عاشق دخترت ام و می خوام باهاش ازدواج کنم پدر infpهم گفت که توی رعیت می خوای با دختر من ازدواج کنی؟😂بامزه اگه واقعا می خوای باید با چشم بسته با شیر ها بگنجی. بعد هم estp قبول کرد infp تو میدون estp رو دید و به عشق در نگاه اول معتقد شد... هندی # اصغر فرهادی ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Art
• به عنوان یه تیپ xی توی زندگی‌تون چه عادت یا روتینی دارین که به نظر بقیه عجیب میاد؟ 💬عجیب ترین عادتی که دارم اینه که شب ها میرم پیاده روی موقعی که دیگه تقربیا خیابون ها خلوت میشه یکم ترسناک و خطرناکه و تا جایی که بتونم یا سعی میکنم با کسی برم یا با ماشین میرم ولی خوب خیلی احساس خاصی داره و به دوستای درونگرام پیشنهاد میکنم حتی یه بارم شده امتحانش کنن. _______________ 💬عادت دارم ساعت ها جلوی اینه وایسم و از خودم کلی تعریف کنم. یا ساعت ها بشینم و شخصیت ادمای دورم رو تحلیل کنم و به تموم زندگیشون پی ببرم و براشون تعریف کنم تا کلی تعجب کنن. یا اینکه خودم رو توی طراحیام یا موزیکام تصور میکنم و توشون زندگی میکنم. هستم _______________ 💬به عنوان یه که حقیقتا نسبت به بالم زیاد مطمئن نیستم...فکر کنم م ... عادتم اینه که دوست دارم فکر کنم و ممکنه یهو بخندم یا اخم کنم یا حتی قیافه ام بدجور ناراحت بشه یا کلا هیچ حس خاصی تو صورتم موج نزنه اما بقیه مثل فضایی ها نگاهم میکنن اینجور مواقع و یه وقتایی که می ریم مهمونی خیلی ناراحت و عصبانی دیده میشم و همراهام به خاطر همین هی بهم تذکر میدن بابت درست کردن میمیک صورتم _______________ 💬از نظر بعضیا چیز عجیبی نیست اما خب من عادت دارم کل روز کارهام رو انجام بدم (حالا چه کارام چه تفریح😂) بعد از ساعت یک شب تا هروقت که بتونم میشینم فیلم میبینم _______________ 💬با حیوونا خصوصا گربه‌ها خیلی حرف میزنم ممکنه ۲۴ ساعت به ماه زل بزنم بعضی وقتا نقشه های عجیب میریزم رو هم و قتل ساختگی انجام میدم یواشکی رقص باله تمرین میکنم پیش هرکسی یه شخصیت دارم و باعث میشه همه تایپ رو اشتباه حدس بزنن😂 type هستم _______________ 💬بنده به عنوان یه ی وقتی از کنار سگی که خیلی رندوم توی خیابون میبینم رد میشم نامحسوس براش دست تکون میدم میگم سلام و وقتی که یه گربه میبینم فرقی هم نمیکنه کجا مهم اینه که یه گربه هست، هرکی هم میخواد پیشم باشه، من کار خودمو میکنم و با گربه حرف میزنم، ولی! به زبون خودش یعنی من میگم میو اونم میگه میو:| _______________ 💬من ام با تیپ معمولا اطرافیانم از شدت بیخیالیم یا خوششون میاد یا تنفر نشون میدن. و اینکه کلا آدمیم که دوست دارم واقعا توی اجتماع باشم ولی وقتی توی موقعیتش قرار میگیرم ساکتم، این رفتارم هم برای خودم عجیبه هم برای اطرافیان و دوستام. _______________ 💬عادت بدی که دارم اینه که همش در هر حالتی دلم میخواد آهنگ گوش بدم. 💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• به عنوان یه تیپ xی توی زندگی‌تون چه عادت یا روتینی دارین که به نظر بقیه عجیب میاد؟ 💬به عنوان یه تایپ برای بقیه خیلی عجیبه که ظاهرم بیخیاله ولی نشخوار ذهنی وحشتناک دارم فکر میکنن خونسرد تر و بی عکس العمل تر از من وجود نداره درحالی که از درون دارم منفجر میشم _______________ 💬 م و متنفرممم از اینکه خوراکیامو با یکی شریک شم و برام تعجبه بقیه جقدر راحت خوراکیاشونو میدن _______________ 💬من ی م و تاحالا فره امتحانات اصلاحات استرس نگرفتم و نمیگیرم حتی جلو ۵۰۰ ب بالا هم اجرا داشتم و کوچیکترین استرسی نداشتم و کلا بیخیالم _______________ 💬یه عادت عجیب؟ هه من کلن از سر تا پام عادت عجیبه! ازین که یه شبا میرم و یه سیرک و مجری اونجام بگم یا از کرم هام توی مدرسه سر دوستای بدبختم؟ اوه یه بارم به داداشم گفتم توی کولر یه هیولا زندگی میکنه که خیلی دوست داره بچه های ۴ ساله رو بخوره و هر دفعه کولر رو روشن میکنیم اون فوت میکنه تا ما خنک بشیم. سر کلاس با سوالام پرسش شفاهی رو کنسل میکنم؟ وقتی پشت معلم وایسادم براش شاخ میزارم؟ از سس گوجه فرنگی به عنوان مایع دستشویی استفاده میکنم؟ خب آره! این خود منم! _______________ 💬سلام من تیپ م یه کار عجیبی که میکنم اینه که، وقتایی که یکی یه دمپایی رو میپوشه و داغ میکنه دمپایی، من اون دمپایی رو نمیپوشم، وحشتناک بدم میاد گرمی پای یکی دیگه رو اینجوری حس کنم، یا مثلا وقتی تو آشپزخونه م دارم هرکاری میکنم، واقعا بدم میاد یکی دیگم بیاد تو آشپزخونه، متنفرم ازینکار _______________ 💬من عاشق علمم و از خیال‌پردازی لذت میبرم کتاب خوندن و مستند دیدن سرگرمیمه _______________ 💬به طرز عجیبی عادت دارم با حیوونا حرف بزنم و صداشونو تقلید کنم 😂 معمولا تلاش میکنم در کنارش نازشون کنم. 💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• اگه می‌تونستین به یه دنیای خیالی از دنیای فیلم و سریال یا داستان‌ها برین و برای باقی عمر اونجا بمونین، کدوم یکی رو انتخاب می‌کردین؟ 💬دنیایی که میشه توش به یه دنیای خیالی از دنیای فیلم و سریال و داستان فکر کرد ‌ ‌ :) (دنیایی که توش زندگی روزمره مون رو سپری میکنیم 💫) ___________ 💬سلام! میرفتم به دنیای انیمه ی جوجوتسو کایسن و زیردست گوجو میشدم . ___________ 💬ملکه شهر قد بلند ها ارباب حلقه های ۳ _________ 💬فیلم و سریالی که بتونی توش به هر دنیایی که میخوای سفر کنی تخیلی باشه پر هیجان باشه و هر قدرتی میخوای داشته باشی عجیب و ترسناک باشه نامیرا باشم. متفاوت و خاص. تایپ __________ 💬سلامم (شبیه Pها هستم یکم) هستم انیمه اتک ان تایتان، گروه شناسایی. جایی که دنبال کشف حقیقت دنیایی که توش هستیمن و واقعا هدفی هست که ارزش داره براش قلبمونو فدا کنیم. حیوون مورد علافم اسبه، از تجهیزات مانور سه بعدی‌شون خوشم میاد، از گشت زدن تو خطرات خوشم میاد، از اروین و ارن و میکاسا و آرمین و هانجی و کلا گروه شناسایی 😂 خوشم میاد، کلی دوستای پایه و جای تئوری پردازی و استراتژی چیدن و... هم داره. نظم تومیتونی با تمام وجود بجنگی و در راه هدفت بمیری. بهشت زمینی قراره چیز دیگه‌ای جز این باشه؟ البته که هری پاتر رو هم خیلی دوست دارم،. جایی که مدام میشه چیزای مختلفو امتحان کرد، درسایی که دوست داری و عملی هستنو بخونی، مخفیانه کاراتو انجام بدی و... ___________ 💬سلام هستم دوست داشتم به کتابی سفر کنم که جنایی و سیاسی باشه و توش انسانیت معنایی نداشته باشه. منم شخصیت اصلی داستان باشم ولی یک جورایی ادم بده ی داستان به نظر بیایم. همیشه پشت پرده کار ها را انجام بدهم ،پرونده های قتل را حل کنم و در اخر مجرم که یک انسان طرد شده است و می خواست دنیا را نابود کند را گیر بیندازم. اره دیگه یک داستانی که حقیقت این دنیا را بگه و ترکیبی از تمام ژانر ها باشه بجز فانتزی. ___________ 💬به عنوان یه دلم میخواد برم تو دنیای DreamWorks. تو انیمیشنا. جایی که همه چی آخرش خوب تموم میشه... همه باهم دوستن. ارتباطات اونقدرام پیچیده نیستن و یه دنیای خیالی‌ایه که هرچیزی می‌تونه واقعی بشه. واقعا محشره ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
🍁تایپ شخصیتی سریال : 🦋 "مختارنامه"🦋 • ══════════════ ❀•@Eema_MBTI
ادامه👇 🍁تایپ شخصیتی سریال : 🦋 "مختارنامه"🦋 • ══════════════ ❀•@Eema_MBTI
🌅 • تحلیل های جذابتون از آرت تصویر مفهومی 📮 تحلیلم از این تصویر اینه که اتفاقات پشت لبخند که چه دردایی رو میکشه و میخنده مثل زنجیری ذهنی که به خاطرات بسته شدن به کسایی که دوسشون داره و همه اونا بر ضد همن و جنگی که بین افرادی میافته که اون از همشون خوششون میاد و مبارزه ی ذهنی که بال های چید و نگاه کرد و که داره از ضعف و گریه های خسته میشه و به زندگیش سر انجام میده رویاهای ذهنی ان و همشون توهم یا اورثینک هستن پیامی از ... ______________ 📮نمیدونم چه اتفاقی داره میوفته ولی هر چی هست این دوست متشخصمون istp یه کبوتر گرفته میخواد بندازه به جون intp تا بچه کوچولوش ینی infp رو نجات بده...و تمام... ____________ 📮آی اس تی پی بال های ای ان تی پی رو کنده تا اون نتونه به خودش و اطرافیانش آسیب بزنه ولی آی ان تی پی خودش رو قاتل سریالی میبینه و میخواد آی ان اف پی و یی ان اف پی رو بکشه اما آی ان اف پی از یی ان اف پی محافظت میکنه ولی یی ان اف پی متوجه نیست و غرق در افکار خودشه و متوجه نیست که یکی داره از اون مراقبت میکنه😔 از طرف یه:INFP ⠇ 💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Art
• بهمون بگین بین آشناهاتون به چه چیزی معروفین؟ 💬من یه هستم. و در بین دوستان و آشنایان به منطقی بودن، بی‌تفاوتی و بی‌علاقه بودن به ظواهر معروفم. سعی می‌کنم توی نظر دادن بی‌طرف و منصف باشم و بتونم از طریقی که می‌تونم (که متاسفانه جنبه‌ی احساسی نیست) به نزدیکانم کمک کنم. ----------------- 💬من یه با هستم... و معمولا به عنوان کسی که آدم هارو خیلی راحت میتونه بشناسه و هدفشونو از هر حرفی بفهمه معروفم... و تعدادی هم بیست و چهار ساعته میکنن تو چشمم که مهره مار داری:/ --------------------- 💬من هستم و به بچه معصوم اکیپ معروفم😔🌝 و به هنرمند و مهربون و اجتماعی بودن و دوستای زیادی داشتن و ابایی نداشتن اینکه هر چیزی رو بگی -------------------- 💬معروفم به نقاش کلاس. فکر نکنم کسی توی کلاسمون باشه که براش نقاشی نکشیده باشم. از اونجایی که رمان و کتاب زیاد میخونم بعضی از اطرافیان بهم میگن چطور وقت میکنی این همه کتاب بخونی این وقت رو بزار برای درس خوندن که واقعا بهم بر میخوره ------------- 💬قوانین ی را رعایت می کنم فقط در مواقعی که مجبور باشم از قوانین پیروی می کنم، یا به این دلیل که انجام این کار منطقی است، یا به این دلیل که فقط در مقابل دیگران هستم بنابراین نمی خواهم مورد خندیدن قرار بگیرم، به زیر سوال بردن قوانین تمایل شدیدی دارم و در برابر قوانین مقاومت می کنم، شاید اینطور به نظر برسم ;که دارم روحمو جدا میکنم ولی فقط دارم کتاب میخونم ؟ /: از طرف ---------------- 💬معروفم به اینکه پشت تلفن برا صحبت کم میارم، یهو یه چند ثانیه سکوت محض رخ میده و طرف مجبور میشه یه چیزی بگه 😂 +به چیزای عجیب غریب علاقه مند میشم و وقتی علاقه مند بشم تا همه چیزو درباره اون چیز نفهمم آروم نمی گیرم ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• بهمون بگین بین آشناهاتون به چه چیزی معروفین؟ 💬سلام من یه با هستم بین دوستام به اینکه گوش شنوایی دارم و باهاشون همراه میشم و همچنین شاید به اینکه درسام بهتره معروفم بین فامیل و اینام یه دختر ساکت و آروم ولی تو خونه مامانم بهم میگه دو دیقه آروم بشین به کارم برسم😂 -------------- 💬من تایپ هستم و بین دوستام و خانواده به آدم منطقی ،خیال پرداز(همیشه تو فکرم) و سخت کوش و با ارداه معروفم و همیشه توی هر کاری دوست دارم بهترین باشم چه توی درس و مدرسه چه توی کارای دیگه و همه با این موافقن. ----------------- 💬تو جمع خانواده و فامیل به عنوان عقل کلِ حواس پرت تو دوستا دلقک و فرشته نجات سر امتحان ---------------- 💬ویژگی مهم من اینه که اصلا حرف نمیزنم و همیشه ساکتم تو هر جمعی ام که وارد میشم کمتر کسی متوجه حضورم میشه چون بدون هیج سروصدایی یه گوشه میشینم یکی دیگه از ویژگی هام اینه که کار های عملی رو سریع یاد میگیرم و حتی نیاز به تمرین هم ندارم و یکمی ام بی اعصابم خصوصا وقتی پیش بچه ها باشم یا تو جمع و سروصدا اعصابم بهم میریزه.. من یه ام و تایپ انیاگرامم عه.. ----------------- 💬من یه هستم تو خانواده منو به عنوان یه آدم باوقار و متین و آروم میشناسن ولی دوستام منو به عنوان شر ترین آدم جهان میشناسن، کسی که هر شیطنتی به ذهنش میرسه میکنه اما هیچوقت هیچ کس نمیفهمه کار اون بوده😈 💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• به عنوان یه تیپ xی توی زندگی‌تون چه عادت یا روتینی دارین که به نظر بقیه عجیب میاد؟ 💬عادت من شاید یکم عجیب باشه.من اونقدر تخیل میکنم که اغلب زندگی واقعیمو گم میکنم.خاطره ی ناهار امروز ممکنه یادم نمونه،ولی اکثر تخیلاتم مثلا برای زمان خیلی گذشته چرا.اغلب وقتی یک اتفاقی برام میفته،یاد یه خاطره ای میفتم که" اصلا وجود نداره!" و زاده ی تخیلاتم بوده.وقتی یک اتفاقی میفته که باعث احساسی شدنم میشه،یک خاطره ی جعلی از اون زندگی ای که دوسش دارم یا ندارم میسازم که اون سناریو تهش با احساساتم هماهنگ باشه و خودم رو جای اون کاراکتر میذارم.مثلا اگه ناراحتم دوستم پشتم حرف زده، فکر میکنم شرکتم داره به خاطر یک شرکت دیگه به خاطر مدارک جعلی از هم میپاشه و هی برای بهتر کردن اوضاع راهکار میسازم و هی دوباره گره میندازم توی داستان.درواقع از احساساتم سواستفاده میکنم که خودمو جای بقیه بذارم. -------------------- 💬سلام با انیاگرام هستم و عادت عجیبی ندارم اینم پیام متفاوت امروز😐😂 -------------------- 💬به عنوان یه ، هرچی که میبینم باید یه چیزی ازش یاد بگیرم،مثلا ساعت ها دارم تو یوتیوب میچرخم و همه فکر میکنن دارم وقت تلف میکنم ولی دارم یه چیزی یاد میگیرم، یا مثلا سوالایی از مردم میپرسم که فک میکنن خیلی رندوم و بی معنیه ولی همش باعث میشه به نتیجه های مختلف زیادی برسم. خیلی هم زیاد فکر میکنم یکم زیادتر از زیاد، اگه میتونستم مطمئنا مغزمو میکندم میداختم دور... در کل همش در حال جذب اطلاعاتم -------------------- 💬به عنوان مودی بودن ، حس ششم فوووق العاده قوی و رُک بودن زیادم.. اینکه بدون توجه به احساسات بقیه نظراتمو میگم برای دوستام خیلی عجیبه... -------------------- 💬به عنوان یه xnxp😅 عادت دارم فقط برنامه بچینم و عملی کردنش رو بزارم برای سال ها بعدییییییی -------------------- 💬به صورت حرفه ای شطرنج بازی میکنم و بیشتر روزا بخاطر تمرین ها ۳ ،۴ ساعت بی وقفه پشت میز میشینم این برای اعضای خانواده و دوستام عادی نمیشه و مدام میگن جوری میتونی انقدر بشینی؟ -------------------- 💬با خودم بلند بحث میکنم و به خودم مشاوره میدم تا بتونم فکرای توی ذهنمو مرتب کنم -------------------- 💬من به عنوان یه اصلا استرس نمیگیرم حتی برا امتحان ترم هم هیچ استرسی نمیگیرم و خواهرم نمیتونه این رو باور کنه و براش خیلی عجیبه و میگه تو دروغ میگی .(مگه مرض دارم؟؟؟) حتی شده شب امتحان پایانی لای کتاب هم باز نکرده باشم و رفته باشم سر جلسه امتحان ... -------------------- 💬عامممم... خب من به عنوان که باشه، چیزی که برام عجیبه اینه که بیشتر اوقات نیمه خالی لیوان رو می بینم... عجیبش هم اینجاست که معمولا در مواجه شدن با یه موضوع سعی میکنم همه زاویه ها رو ببینم، ولی نمیفهمم چرا تهش اینجوری میشه -------------------- 💬سلام. یکی از عادتهای عجیبم اینه که توو جمع بحثو باز میکنم،بعد خودم میکشم کنار فقط گوش میدم.بقیه میگن مگه خودت بحثو باز نکردی، چرا حرف نمیزنی، بعد من میگم میخواستم فقط شمارو سرگرم کنم و خودم فقط گوش میدم. بقیه میگن چه عجیب ! مخلصتون -------------------- 💬سلاام.🤗 من هستم. عادت عجیبم که بقیه میگن خیلی عجیبی اینه که همیشه درحال صحبت کردن با خودم هستم، با خودم تحلیل میکنم، با خودم میخندم، دلداری میدم خودمو، نصیحت... خلاصه با خودم تنها نیستم. و گاهی با خودم بیشتر سرگرم هستم تا با بقیه. کلا بگم که با خودم خیلی حال میکنم. البته بگم که بقیه میبینن که با خودمم ، ولی در اصل با خدا حرف میزنم. و این برای بقیه خیلی عجیبه. قربون شما 😁 -------------------- 💬 سلام و ادب، من یه هستم، من همیشه تو هیئت مسئولیت محتوا رو قبول می‌کردم، یعنی مثلاً می‌رفتم می‌گشتم ببین نیاز مخاطبمون چیه، مکضوع انتخاب می‌کردم. بعد متناسب با اون، به قاری می‌گعتم چه آیه‌ای بخونه، به دعاخون می‌گفتم چه دعایی بخونه، محتوای سخنرانی رو بررسی می‌کردم و مداحی رو، و مثلاً متن رزق‌ها رو. همیشه تو هیئت کارم همین بوده و دوستش دارم. -------------------- 💬من ی ENTJ 8W7 هستم دوست دارم مسئول مدیریتی اجرایی برنامه باشم تا بتونم به همه چیز سیطره داشته باشم و بتونم کنترل کنم فضارو و اینکه بدم‌ام نمیاد مسئول رسانیه ایه مراسم باشم😁 -------------------- 💬 دکور صحنه برای تعزیه. Enfp هستم -------------------- 💬به عنوان یه توی هیئت میرفتم سراغ آشپزخونه و همینطور که چایی/شربت می‌ریختم یه انگولک به بقیه چیزا میزدم ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• به عنوان یه تیپ xی توی زندگی‌تون چه عادت یا روتینی دارین که به نظر بقیه عجیب میاد؟ ❌زمان شرکت در این چالش تمام شده است❌ 💬عادت من شاید یکم عجیب باشه.من اونقدر تخیل میکنم که اغلب زندگی واقعیمو گم میکنم.خاطره ی ناهار امروز ممکنه یادم نمونه،ولی اکثر تخیلاتم مثلا برای زمان خیلی گذشته چرا.اغلب وقتی یک اتفاقی برام میفته،یاد یه خاطره ای میفتم که" اصلا وجود نداره!" و زاده ی تخیلاتم بوده.وقتی یک اتفاقی میفته که باعث احساسی شدنم میشه،یک خاطره ی جعلی از اون زندگی ای که دوسش دارم یا ندارم میسازم که اون سناریو تهش با احساساتم هماهنگ باشه و خودم رو جای اون کاراکتر میذارم.مثلا اگه ناراحتم دوستم پشتم حرف زده، فکر میکنم شرکتم داره به خاطر یک شرکت دیگه به خاطر مدارک جعلی از هم میپاشه و هی برای بهتر کردن اوضاع راهکار میسازم و هی دوباره گره میندازم توی داستان.درواقع از احساساتم سواستفاده میکنم که خودمو جای بقیه بذارم. -------------------- 💬سلام با انیاگرام هستم و عادت عجیبی ندارم اینم پیام متفاوت امروز😐😂 -------------------- 💬به عنوان یه ، هرچی که میبینم باید یه چیزی ازش یاد بگیرم،مثلا ساعت ها دارم تو یوتیوب میچرخم و همه فکر میکنن دارم وقت تلف میکنم ولی دارم یه چیزی یاد میگیرم، یا مثلا سوالایی از مردم میپرسم که فک میکنن خیلی رندوم و بی معنیه ولی همش باعث میشه به نتیجه های مختلف زیادی برسم. خیلی هم زیاد فکر میکنم یکم زیادتر از زیاد، اگه میتونستم مطمئنا مغزمو میکندم میداختم دور... در کل همش در حال جذب اطلاعاتم -------------------- 💬به عنوان مودی بودن ، حس ششم فوووق العاده قوی و رُک بودن زیادم.. اینکه بدون توجه به احساسات بقیه نظراتمو میگم برای دوستام خیلی عجیبه... -------------------- 💬به عنوان یه xnxp😅 عادت دارم فقط برنامه بچینم و عملی کردنش رو بزارم برای سال ها بعدییییییی -------------------- 💬به صورت حرفه ای شطرنج بازی میکنم و بیشتر روزا بخاطر تمرین ها ۳ ،۴ ساعت بی وقفه پشت میز میشینم این برای اعضای خانواده و دوستام عادی نمیشه و مدام میگن جوری میتونی انقدر بشینی؟ -------------------- 💬با خودم بلند بحث میکنم و به خودم مشاوره میدم تا بتونم فکرای توی ذهنمو مرتب کنم -------------------- 💬من به عنوان یه اصلا استرس نمیگیرم حتی برا امتحان ترم هم هیچ استرسی نمیگیرم و خواهرم نمیتونه این رو باور کنه و براش خیلی عجیبه و میگه تو دروغ میگی .(مگه مرض دارم؟؟؟) حتی شده شب امتحان پایانی لای کتاب هم باز نکرده باشم و رفته باشم سر جلسه امتحان ... -------------------- 💬عامممم... خب من به عنوان که باشه، چیزی که برام عجیبه اینه که بیشتر اوقات نیمه خالی لیوان رو می بینم... عجیبش هم اینجاست که معمولا در مواجه شدن با یه موضوع سعی میکنم همه زاویه ها رو ببینم، ولی نمیفهمم چرا تهش اینجوری میشه -------------------- 💬سلام. یکی از عادتهای عجیبم اینه که توو جمع بحثو باز میکنم،بعد خودم میکشم کنار فقط گوش میدم.بقیه میگن مگه خودت بحثو باز نکردی، چرا حرف نمیزنی، بعد من میگم میخواستم فقط شمارو سرگرم کنم و خودم فقط گوش میدم. بقیه میگن چه عجیب ! مخلصتون -------------------- 💬سلاام.🤗 من هستم. عادت عجیبم که بقیه میگن خیلی عجیبی اینه که همیشه درحال صحبت کردن با خودم هستم، با خودم تحلیل میکنم، با خودم میخندم، دلداری میدم خودمو، نصیحت... خلاصه با خودم تنها نیستم. و گاهی با خودم بیشتر سرگرم هستم تا با بقیه. کلا بگم که با خودم خیلی حال میکنم. البته بگم که بقیه میبینن که با خودمم ، ولی در اصل با خدا حرف میزنم. و این برای بقیه خیلی عجیبه. قربون شما 😁 ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• اگه می‌تونستین به یه دنیای خیالی از دنیای فیلم و سریال یا داستان‌ها برین و برای باقی عمر اونجا بمونین، کدوم یکی رو انتخاب می‌کردین؟ ❌زمان شرکت در این چالش تمام شده است❌ 💬بین دنیای هری پاتر و خاطرات خون آشام شک دارم ولی بیشتر هری پاتر 🙂 ___ 💬به عنوان یه دلم میخواد تو دنیای سریال فرام(From) زندگی کنم،چالش برانگیز و جذابه و در عین حال ترسناک😬 ___ 💬اگه قرار بود برم یه دنیای دیگه قطعاااااا میرفتم دنیای شرلوک هلمز! پر از رمز و راز! خیلی خوبههه🗝 ___ 💬سلام هستم من میرفتم توی دنیای انگری بردز ها و میرفتم پیش سیلور که خیلی خفنه یا میرفتم توی دنیای پونی کوچولو ها و میشدم یکی از اون قهرمان هایی که عنصری در قدرتش داره و ماجراجویی های باحال میکردم🥺 ___ 💬سلام من قطعا میرفتم به دنیایی که ماجراجویی داشته باشه و فانتزی هم باشه مثلا فیلم نارنیا یا هری پاتر🔮 _ 💬به عنوان یه با تایپ یع دنیایی که توش پولدار باشم و رفیقام پایه باشن😎 _____ 💬سلام به عنوان یه تیپ ترجیح میدادم دنیایی برم که توش پر از هیجان و اتفاقات جدید باشه .🤩 یه جایی که توش بشه قهرمان بازی درآورد و حتی راحت عاشق شد و کلی ماجرای جدید رقم زد〰 ___ 💬من به عنوان یه دوست دارم به دنیای هری پاتر برم و تو گروه ریونکلاو درس بخونم و توی کتابخونه جادویی هاگوارتر کلی کتاب بخونم📚 💬جوکر چون من ام و اون همکارای خوبی میشدیم😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣🚬 💬من به عنوان یک تیپ دو دوست دادم برای باقی عمر توی انیمه جاسوس خانواده برم یا فیلم کانون پرستار بچه!بنظرم فیلم هایی کل هیجان +تلخ مثل فیلم خیابان هانتر توصیف میکنن تکراری نشدنی آن! ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea