• سناریوهای شما از آرت شماره یک 🔫🩸
📮داستان ازاونجا بود که:
-#infp من باید یه چیزی رو بهت بگم
_چی شدهenfj؟
-خب راستش من عاشقتم از وقتی که ۱۳ سالت بود و اومدی اینجا هم هم حسو داشتم
#entp : تو باید بمیری infp !
ماشه ای شلیک شد و enfj سپر دفاع من
Enfj رادیدم که بر زمین مثل فرشته ای زیبا خوابیده بود. فرشته ای با لباس سفید و سینه خونی را تجسم کردم. اشک ریختم. آن فرشته به خانه اش رفته بود. بهشت
- اون برادر منو کشت! Entp باید بمیره!
- اما #intj اون عشق منه!
-نذار تو رو هم بکشم #enfp ! اون روانی باید بمیره!
ماشه شلیک شدمن به لحظه ای enfj خودش را سپر من کرد فکر می کنم. و به خاطراتی که از ۱۳ سالگی به بعد با او داشتم
اسلحه intj را برداشتم و به خودم شلیک کردم. برادر و خواهرم#istj و enfpبالای سرم گریه میکردند. و من پیش فرشته ام #enfj شاد بودم
________
📮#intj
دست من و گرفته بود و اصرار داشت که م ن قاتلم اما infj ازم حمایت کرد و گفت این غیر ممکنه #infp و #entp با هم خیلی دوست بودن و اون شوخیای خرکی entp واقعا infp رو ناراحت نمیکرد intj گفت طبق حرف مرد ماسک پوش یک از ما قاتله و همه رو تو این مخمصه انداخته اگه infp قاتل نیست از کجا معلوم خود تو نباشی یا حتی #istj چون خیلی ساکته شایدم #enfp که رفته یه سر به جنازه entp بندازه. همون موقع مرد ماسکی داد زد خب پس intj نظرت چیه که با ۱۰شمارش من خائنه و با اسلحه ای که این همه مدت قایم کردی بکشی تا همرو نجات بدی؟ و intj با یه پوزخند پذیرفت همون موقع نفس تو سینه ام حبس شد intj با تفنگی که از کتش بیرون آورده بود من و نشونه گرفته بود و می خواست شلیک کنه که #infj هم یه تفنگو رو پیشونیه intj گذاشت همه سکوت کرده
________
📮بودن و فقط صدای شمارش مرد ماسکی میومد و یکی که داره تو راهرو میدوه ۴.۳.۲.۱و ناگهان با کما ناباوری intj تفنگشو به طرف مرد ماسکی برد و بهش شلیک کرد همون موقع در باز شد و enfp با هیجان داد زد بچه ها entp نیست وبا دیدن صحنه شکه شد اینجا چه خبره. istj به طرف مرد ماسکی رفت و ماسکشو برداشت entp بود همه شوکه شدن جز intj که با قیافه ی پوکرش گفت اینم خائن حالا بعد دو هفته میتونیم برگردیم خونه من با عصبانیتو گریه گفتم تو که از اول میدونستی لازم بود این همه بازی دربیاری و intj گفت اینجوری اون شک میکرد بعد istj کلید و از جیب entp در آورد و گفت کاش اینجوری تموم نمیشد .
________
📮اول #enfp دست و پایش به صندلی بسته بود . نمیدونست چی شد که گروگان گرفته شد . خودش رو تکون داد و جیغ کشیدم که شاید کسی نجاتش دهد .
《خفه شو》
و فقط صدای گروگانگیر بود . از همون اول هم نباید باگروه منطقی یا همون مافیا آشنا میشد . چه دیر فهمید اون ها مافیا بودند . ولی اون لحظه تمام امید هایش همون مافیا بودند . چشم هاش رو بست ...
*صدای شکستن در*
ناگهان enfp چشم هاش رو باز کرد و وحشت زده به در خیره شد . درست می دید؟ دشمنش #intj بود؟ ولی چرا اون اینجاست؟
ولی با اتفاقی که افتاد دوباره وحشت بر شجاعتش پیروز شد . intj تفنگش را در آورد و به سمت enfp گرفت . enfp چه انتظاری از دشمنش داشت؟ چشم هاش رو بست ...و شلیک . ولی چرا درد نداشت؟ چرا؟ مرگ اینطوری بود؟ چشم هاش رو باز کر د . ولی به جای خودش ادامه دارد..
________
📮۲ ولی به جای خودش گروگانگیر بود که بر زمین افتاده بود . به intj نگاه کرد . چرا اینکار رو کرد؟ مگر او دشمنش نبود .
intj جلو اومد و دستان و دهانش را باز کرد .
《به جز من هیچکسی حق نداره بهت آسیب بزنه . دشمن عزیز》
خوب اینم بخش دوم اون داستان . شرمنده که طولانی شد
________
📮راستی من همونیم که داستان دو بخشی نوشتم . تایپم رو یادم رفت بگم . من #enfp و #enfj یا همون enfx هستم.
________
📮آرت و سناریو 🔫
من به عنوان یک #Entj باورم نمیشد که اون روز فرا برسه
من دوست نداشتم که اون روی دیگر من که همگی به عنوان یک هیولا ازش یاد میشه رو ببینند .من ترجیح میدادم که از سلاح استفاده نکنم جان دوستانم در خطر بود تا اینکه برادرم #isfj رو گروگان گرفتن جان #infp و #enfj در خطر بود مجبور شدم که آن روح خشمگین خود را بیدار کنم و خشاب تفنگم را پر کردم و از قدم اول به بعد را دیگر احساس نکردم و کارش را تمام کردم به سرش شلیک کردم اما هنوز مشکل اینجا بود که من هنوز تحت کنترل خودم نبودم معلوم نبود که نفر بعدی که باشد و تنها چیزی که گفتم این بود:برین بیرون...تا وقتی که هنوز عقلم سر جاشه برین بیرون!اما هیچوقت نباید اینجوری میشد چون دیگر من آن entj # سابق نشدم
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Art
• سناریوهای شما از آرت شماره یک🔫🩸
📮#Enfp
عاشق #entp بود. همیشه از منطق و ایده هاش خوشش میومد.به نظرش اون یه آدم واقعا رویایی بود. اما enfp نمیدونست که تو قلب یه entp جایی نداره.همه فک میکردن entp قلبی نداره اما توی قلبش فقط جای یه نفر بود.کسی که امشب به مهمونی دعوتش کرده بود.
درسته که بقیه هم دعوت بودن اما entpانتظار یه شخص خاص میکشید. #Isfp اون شخص خاص بود. کسی که با احساساتش جلوی منطق اون گرفته بود و باعث شده بود قلب اونم یه تکونی بخوره.
Enfp
اینو نمیخواست. تمام توجهش به entp بود و هیچ چیز دیه ای نمیتونس تحمل کنه.Enfpنمیخواست اما مرگ isfp رو تنها راه برای تسخیر entp میدونست.با شروع شب و جشن #istp که رفیق قسم خورده و عاشق enfp بود ، تنها راه تسخیر اون رو گفتن حقیقت به entpمیبینه
اما مرگ entp به نظر خود entp راه بهتری بود..
#نویسنده:_entp
____
📮آره من خودم #entp ام یعنی اصلا جذابیتی که من دارم باعث شده هی بخوان بکشنم😂😂😂
____
📮صدای خرناس وحشتناکی از زیر زمین می امد #infj و #istj نگاهی به یکدیگر انداختند اما ناگهان متوجه نبود #infp شدند با ترس به سمت زیر زمین رفتند infp گوشه زیر زمین ایستاده بود و با حیرت و ناباوری به قسمتی نگاه میکرد که هیولایی قهوه ای داشت آرام به او نزدیک می شد.
infj فورا برای محافظت از دوستش جلو رفت تفنگش را بیرون آورد اما هیولا زرنگ تر از آن بود وبا دو به آن ها نزدیک شد و فرصت هیچ کاری را به آن ها نداد و همان لحظه که میخواست به آنها حمله کند صدای شلیک اسلحه آمد و هیولا بر زمین افتاد جادو از بدنش خارج و نابود شد .
#Intj
به او شلیک کرده بود و #enfp هم با نگرانی به زیر زمین آمده و شاهد این صحنه بود
نویسنده:INTj😂
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Art
• خودتون رو به چه چیزی تشبیه میکنین، که وایب یا گوشه ای از شخصیت تون رو به ما نشون میده؟
💬سلام وقت بخیر من معمولا خودمو یک باد تصور میکنم.بادی که گاهی نسیم میشه و گاهی طوفان..اکثرا تلاش میکنم توی حد تعادل و یک باد بهاری بمونم اما..نمیدونم چقدر موفق میشم^^
من یک تیپ #7w8 هستم
________
💬خودمو ب بغل محکم و مهربون مامان. حرص خوردنش و غر زدنش. گوش شنوای ی دوست وقتی دلت گرفته و داری براش حرف میزنی. به اون مهربون سر گذاشتن رو شونه کسی ک دوسش داری. و از همه مهم تر به بغل طولانی و محکم مادر و فرزندش و ارامش اون بغل تشبیه میکنم.
#type2
________
💬خودمو به ی خونه صمیمی با مبلای راحت در حالی ک گلدونا روی زمینن و پنجره رو باز کردی و ی نور قشنگ و هوای خنکی میاد داخل. دوستات در حالی ک تو ی جمع خیلیی خودمونی نشستن ی دمنوش و کیک گذاشتی جلوشون و همه از ته دل با خیال راحت میخندن تشبیه میکنم
من ی #esfj #type2 عم
________
💬سلام
نمیتونم دقیق بگم
ولی یهو به ذهنم رسید شاید مثل وقتی باشه که کت و شلوار خاکستری یا سیاهه اتو کشیده پوشیدی و پاتو روی پات انداختی
در پرانتز
- و شاید داری با یه نگاه عاقل اندر سفیهانه به بقیه نگاه میکنی تا ببینی کارایی که بهشون گفتی رو دارن درست انجام میدن یا نه -
#type1
#istj
_________
💬به عنوان یه #type8 خودم رو به یه قاتل ساده دل میدونم که موقع قتل نمی توانم به اون آدم نگاه کنم.
و شبیه یه کتاب روانشناسی ام که داره در مورد احساسات توضیح میده. و مثل یه گربه کیوت و احساسی و درونگرا م.
_________
💬من خودم شبیه جنگل میدونم
آروم و عمیق و متفکر ، جایی که جواب خیلی از پرسش های آدم میتونه اونجا پیدا بشه ، جایی که سراسر آرامش ، جایی که فریاد نمیزنه اهااای مردم من هزارتا گونه جانوری در خودم دارم و تو سکوت زندگی میکنه و میزاره مردم کشفش کنن (به قول معروف درخت هرچه پر بار تر سر به زیر تر )
از طرف #type5 ی :))
_________
💬سلام، #intj #8w9 ام.
من دقیقا مثل بازار بورسم :)))
همون قدر مودی..
گاهی راکد، گاهی انفجاری.
گاهی انقلاب آفرین و گاهی زمین زننده
به ظاهر ماشین حسابی اما در حقیقت وابسته ترین به کوچیک ترین اتفاقات انسانی دنیا!
و شاید همین قدر به درد نخور!
به نظر آدمای دیگه خیلی خفنم ولی خودم میدونم گاهی چقدر نابودم.
وارد رابطه شدن با من خیلی سخته، درست مثل وارد بازار بورس شدن.
شاید ناخواسته خیلیا رو نابود کردم اما اگر کسی خوب بشناسدم جوری اون رابطه دو سر سوده که قطعاً از بهترین اتفاقای عمر جفتمون میشه، هم اون منو میکشه بالا و هم من اونو...
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
سناریو جنایی~🩸🔪
به قلم 𝗠𝗶𝘆𝗮
تایپها واسه تابستون به یه مرکز تفریحاتی رفته بودند تا اونجا به تفریحاتشون بپردازن . اما #istj میل و رغبت چندانی نداشت که بیاد و تفریح کنه چون کلی پرونده دستش مونده بود که باید بررسی میکرد ولی خب به اصرار خیلی زیاد #esfj مجبور شده بود . کسالت بار تو رستوران مرکز تفریحاتی نشسته بود و به بقیه نگاه میکرد . #Entp و #intj درحال حرف زدن باهم بودن اما به محض اینکه #entj نزدیک شد intj گرم صحبت با اون شد و #entp هم از جمع اونا فاصله گرفت . Entj خانم متشخص و سرمایه داری به نظر میرسید این از سر و وضعش مشخص بود . Exfpها و #estpها هم گوشهای داشتند راجع به تفریحات صحبت میکردن و بقیه هم کارهای عادی خودشون و چیز جالبی نبود که نظر istj رو جلب کنه . فقط از دست intj ناراحت بود که ایت روزها بیشتر از اینکه با اون باشه با entj عه . چند لحظه بعد که تقریبا رستوران خالی شده بود entj نزدیک istj شد . بعد از سلام و احوالپرسی entj شروع کرد از اخلاقیات entp و intj پرسیدن و وقتی istj دلیلش رو پرسید entj جواب داد که احساس میکنه entp از اون بدش میاد و اون و #enfp پشت سرش حرفای بدی پیش همه زدن تا احساس intj رو نسبت به خودش عوض کنند و الان اون فکر میکنه که ممکنه enxp ها بهش آسیب بزنن و از istj که کارآگاهه میخواد که حواسش به اون باشه ولی istj اینو قبول نکرد چون دلیلی نداره که entj نگران باشه . پسفردا شب، شب آرومی بود . همه خواب بودند و دیر وقت بود که istj با صدای محکم کوبیده شدن در بیدار شد . وقتی در رو باز کرد #infp جلوی در با گریه ایستاده بود " Istj کمک! Entj .. Entj رو کشتن!" . Istj و infp به اتاق entj رفتن . جسد entj خون آلود افتاده بود و intj کنارش مات و مبهوت مونده بود . پلیس اجازه نمیداد کسی به اتاق نزدیک بشه . Istj نزدیک intj رفت و بلندش کرد . وقتی همه رو بردن و جسد هم بردن istj از سمت پلیس به عنوان کارآگاه این پرونده انتخاب شد . فردا istj اتاق و جسد entj رو بررسی کرد . رو جسد entj پنج ضرب عمیق چاقو وجود داشت و توی اتاقش فقط یه دستمال پیدا شده بود . Istj بازرسی رو از estp و enfp که بادیگارد entj بودن شروع کرد . بعد از بازجویی فهمید که estp خوابش برده بود و چند دقیقهی بعد enfp رفته بود سرویس بهداشتی و در روش قفل شده بود وقتی به سختی در رو باز میکنه برمیگرده حدود بیس دقیقه گیر افتاده بود . وقتی اومد estp رو بیدار کرد و متوجه نشدن کسی وارد اتاق شده . عصر هنگام estp دیده بود که entp جلوی در entj سرک میکشه ولی وقتی istj ازش پرسید entp گفت که فقط داشته به اتاق خودش میرفته . به نظر نمیرسید entp چندان هم ناراحت بوده باشه . Estp گفته بود که چند مدت پیش یکی از شرکت entj دزدی کرده بوده و entj اونو زندان انداخته بود . نفر بعدی که istj ازش بازجویی کرد intj بود . Intj گفت که اون وقت شب اومده بود به entj بگه که فردا باید صبح برگردن چون کاری پیش اومده تو شرکت و وقتی که در رو باز کرد با جسد entj مواجه شد . Enfp و estp قسم میخوردن که الان فهمیدن و infp از اتاقش بیرون اومد و با سرعت به istj خبر داده . Istj دستمال رو به intj نشون داد و ازش پرسید مال entjعه؟ که intj گفت نه نیست . Istj شروع کرد از infp سئوال کردن . Infp خیلی استرس داشت و از سئوالات طفره میرفت . Istj همه چیو یادداشت کرد . ساعت قتل و همهی شواهد . مظنون اصلی enfp بود که میگفت تو دستشویی گیر کرده بوده و بالافاصله بعدش قتل اتفاق افتاده . روز بعد همه تو باغ درحال تفریح بودند . و بعضیا هم از قتل entj به شدت شایعه پراکنی میکردند . Istj فکر هوشمندانهای به سرش زد . دستمال رو بدون اینکه کسی ببینه انداخت زمین و دوباره برش داشت و به سمت infp رفت و بهش گفت خانم دستمالتون افتاد . Infp هم تشکر کرد و دستمال رو برداشت و رفت . خب حالا خیلی چیزا مشخص شده بود . عصر همون روز همه جمع شده بودند تا istj قاتل رو معرفی کنه . Istj به همه گفت که اگه قاتلن خودشون بگن ولی کسی چیزی نگفت . Istj شروع کرد: ماه پیش istp به جرم دزدی از شرکت رفت زندان . Entp دوست istp بود و با این موضوع خیلی ناراحت شد و کینهی entj رو به دل گرفت . شاید فکر کنید که کار entp بوده ولی این کار اونم نبوده درواقع entp از مرگ entj میتونسته خوشحال بشه ولی چرا entp بکشه وقتی نامزد istp خانم infp اینجا حضور داره؟ اون وضعیت مالی خوبی نداره ولی اومده به این گردش دلیلش هم فقط همین بوده . اون بعد از اینکه در رو enfp بسته وارد اتاق شده . دهن entj رو گرفته و چندین ضربه بهش زده و اومده بیرون ولی استرس زیادی داشت و دستمالش رو جاگذاشت و وقتی که intj جسد رو پیدا کرد فورا اومد و به من اطلاع داد تا وانمود کنه که هیچی نمیدونه .
سناریو جنایی~🩸🔪
داستان نویس: #INTJ
کسی که عاشقم بود: #INTP
ولی چون من تنهایی رو دوست داشتم و اعتقادی به عشق نداشتم بهش جواب رد دادم. ولی اون جنون گرفتش و خیلی عصبی شد. ولی یه جایگزین داشت که از من متنفر بود که اون ادم #ISTJ بود. ISTJ چون INTP رو خیلی دوست داشت. واسه همین وقتی فهمید من به INTP جواب رد دادم به یکی از دوستاش گفت که مسئول قتل من باشه و وقتی منو کشت جسدمو یه جایی پنهان کنه. البته INTP این قضیه رو نمیدونست
ولی بعد مدتی خود INTP جسد منو پیدا کرد.
ولی چون #ENFJ بهترین دوستم بود و فقط اونو داشتم مسئولیت پرونده رو به عهده گرفت.
و بعد جست و جوی زیاد به یه مظنون رسید که اونم #INFJ بود. چون INFJ با INTP دشمنی داشت چون پنهانی منو دوست داشت ولی وقتی فهمید INTP اعتراف کرده به من به همه گفت که INTP، منو کشته.چون اون زمان فقط ما باهم بودیم. ولی کسی باور نکرد و INFJ به دردسر افتاد.
ولی قاتل واقعی #ESFJ بود، چون ISTJ به ESFJ گفته بود که منو بکشه و کاری کنه که INTP جسد منو پیدا کنه و کسی که خیلی منو بعد INTP دوست داشت یعنی INFJ فکر کنه که INTP منو کشته چون جواب رد بهش دادم. ولی ENFJ تونست قاتل اصلی رو پیدا کنه و به طرز وحشتناکی ازش انتقام بگیره.ISTJ هم پا به فرار گذاشت و بلیط هواپیما گرفت تا بره جایی که هیچکس پیداش نکنه. ولی #ENTJ و ENFJ و #ESTJ با لباس های مبدل مهماندار و گریم صورت فهمیدن که چی شده و ISTJ رو از هواپیما پرت کردن پایین.....
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
داستان از زبان راوی :
مدت زیادی بود که #intp همه چیز و همه جارو #estj میدید ، دیگه خبری از عشق های لحظه ای نبود و حتی دیگه دغدغه کار هم براش بی معنی بود ، مدت ها بود که فقط با estj وقت میگزروند
سعی میکرد علارغم اینکه درونگراست و ساکته بیشتر با estj صحبت کنه ، بهش محبت کنه و کار هایی رو که estj رو خوشحال میکنه انجام بد ، حتی مرتب تر و با نظم تر از قبل به نظر میرسید
تا اینکه اون شب با estj بحثش شد
سر چیزی که اصلا کسی فکرشو نمیکرد
خب estj کنجکاوی کرده بود و دفتری که همیشه رو میز intp بود رو خوند و اون دفتر محرم تمام راز ها و حرف های نگفته intp بود
اونجا بود ک فهمید intpدوستش داره و تا اون جمله (من حاضرم برای estj جهان رو زیر و رو کنم )خوند intpسر رسید و سر اینکه بی اجازه وارد اتاقش شده و به حریمش احترام نزاشته بحث کردن و estj بعد یک بحث مفصل از خونه intp رفت
بدون اینکه خبر داشته باشه اون شب آخرین شب زندگیش بوده
و اما سر مراسم خاک سپاری estj غیر منتظره ترین اتفاق افتاد و این اتفاق اومدن #esfp بود که روی intp کراش داشت و از اینکه intp از estj خوشش میومد کینه کرده بود و منتظر انتقام بود که بالاخره این کارو کرد
وسط مراسم بین گریه های #istp بهش اعتراف کرد و با لباس سفیدی که پوشیده بود شروع به مسخره بازی کرد و باعث شد شخصیت ارومی مثل intpعصبی بشه و یه دعوای حسابی صورت بگیره
وسط دعوا تنها کسی که غرق بود در افکارش و بی اراده اشک میریخت و فیس بی جونی داشت #infj بود که اون شب رفته بود تا رفیق قدیمیش estj رو ببینه و اون رو بی جون و غرق در خون پیدا میکنه و تقریبا دیگه از اون شب عین یک جسد متحرک شده بود
و این وسط #infp دل نازک ما نمیتونست این حجم از غم رو بین دوستاش ببینه
و میخواست از تواناییتواناییاش و شغلش برای کمک به دوستش intp و پایمال نشدن خون estj پیدا کنه پس تصمیم گرفت این پرونده رو به عهده بگیره و کمی از رنج intp رو کم کنه
طی تحقیقات infp ، از روی بعضی از اتفاقات مظنون شد به #istj
البته دلایل قابل قبولی داشت
یک، istj در مراسم estj حضور نداشت
دو، ساعت حدودی کشته شدن estj ، istj خونه نبوده
سه، چاقو خونی که تو خونه istj پیدا شد
چهار ، دعوا تلفنی بین estjو istj که در آخر مکالمه istj به وضوح estj رو تهدید میکنه که (مطمئن باش به دست خودم میمیری )
و ...
و تقریبا infp حکم بازداشت istjرو میگره که با چهره رنگ پریده و اوضاع آشفته istp جلوی خودش مواجه میشه
از دهان istp فقط چند کلمه خارج میشه
(من ...
کسی رو که ...
از بچگی عاشقش بودم ...
کشتم ....
من ...
من ... estj ... رو
کشتم ....
)
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو ترسناک~💀🥀
هشدار!⚠️ این داستان ممکن است باعث شود زندگیتان تغییر بکند!........
ساعت 4:30 دقیقه عصر، قبل از غروب:
#INTJ:
با زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم، همه ی وسایلمو جمع کردم و اماده شدم تا برای همیشه از اینجا برم. من و #ISTJ از کلاس اول تا دوران دانشگاه باهم دوست بودیم و الان با هم همسایه هستیم. نمیدونم چرا یهویی ساعت پنج صبح اومد دم در خونم و با سر و روی عرق کرده و وحشت کرده داشت گریه میکرد و با گریه بهم میگفت نرو! نرو! از اینجا نرو! تروخدا از اینجا نروووو! ISTJ رو بغلش کردم و بهش گفتم: هی رفیق، چیزی نیست فقط یه خواب بوده و قرار نیست هیچ اتفاقی برای من و تو بیوفته! هرچی هم بشه هر اتفاقی هم که بیوفته من و تو باهم بهترین دوستای همیم! باشه؟
ولی اون انقدر ترسیده بود که زبونش بند اومده بود.........
ساعت 6:28 دقیقه عصر، غروب:
وسایلمو جمع کرده بودم و اماده ی رفتن بودم رفتم تا با ISTJ خداحافظی کنم، ولی اصلا درو روی من باز نکرد. بهش گفتم: باشه، اشکالی نداره، میدونم برات سخته، ولی ما تا ابد باهم دوستیم♡. یهو دیدم در باز شد و ISTJ پرید و بغلم کرد انقدر گریه میکرد که داشتم منصرف میشدم که برم. ولی دیگه کار از کار گذشته بود.
سوار ماشینم شدم و رفتم به عمارت جدیدم......
ساعت 3:19 دقیقه صبح:
INTJ:
همه ی وسایلامو سر جاش چیدم و همه کارا رو انجام دادم. روی کاناپه لم دادم و نوشیدنیمو باز کردم. روی تلوزیون گذاشتم، ولی انقدر خسته بودم که خوابم برد.....
نه! نه! این غیر ممکنه! این حقیقت نداره!
مادر بزرگ مرحومم #ENFP بهم گفت باید از اینجا بری بیرون! جونت در خطره! قراره بمیری!!! باید فرار کنی! چرا به خواب و هشدار های ISTJ توجه نکردی!!!!!!!
یهو از خواب پریدم و دستم به شیشه نوشیدنی خورد و افتاد زمین شکست. با نفس نفس زدن بلند شدم، انقدر ترسیدم که نزدیک بود زبونم بند بیاد یا سکته کنم!.
ولی خوشحال بودم که صبح شده بود. ساعت 7:23 صبحه
تصمیم گرفتم برم بیرون توی حیاط پشتی عمارت. اونجا خیلی خیلی بزرگ بود و انواع و اقسام گلها و درختا کاشته شده بود. یهو یه صدای وحشتناکی از پشت بوته ها شنیدم! عرق سرد کرده بودم و دست و پام میلرزید..
همه طرفم این صدا می اومد! میخواستم فرار کنم ولی نمیتونستم. یهو یه گربه از لا به لای بوته ها اومد بیرون. گربه سیاه بود و چشمای سبز زمردی داشت که دیدم یهو داره باهام حرف میزنه! بهم داشت میگفت من مادرتم روحم رفته توی این گربه تا بتونم بیام پیشت! زبونم بند اومده بود و نمیتونستم حرف بزنم که یهو اون گربه گفت: باید از اینجا فرار کنی و گرنه اون زیر خاک میشی!
بهش گفتم منظورت از اون زیر چیه؟
گفت: زیر زمین! دوتا قبر کنده شده که یکیش مال #INFJ عه و یکیش هم ماله تو!
گفتم: INFJ کیه؟ گفت: صاحب قبلی این خونه! کسی که این عمارتو فروخت بهت اسمش INFJ عه! ولی این اسم واقعیش نیست!اسم واقعیش #ENFJ عه!! اون یه دیوونه ی روانیه و وقتی قربانی هاشو میکشه هویت هاشون رو میدزده و خودشو جای اونا میزاره!
امشب قراره این اتفاق بیوفته باید فرار کنی وگرنه دیگه نمیتونی روشنایی روز رو ببینی!
ساعت 11:43 دقیقه شب:
INTJ:
داشتم از ترس میمردم، اومدم گوشیم رو روشن کنم و درخواست کمک بدم که..... ای وای! گوشیم شارژ نداره! شارژرش هم توی زی.... زی.. زیر زمینه!!
ماشینم هم توی پارکینگ بود و زیر زمین به پارکینگ راه داشت و بلعکس!!!
پیاده هم نمیتونستم برم راه رو بلد نبودم... مجبور شدم برم زیر زمین.... خیلی اروم روی پله های چوبی پا میذاشتم که یه وقت صدا ندن،
ولی تا اومدم پله ی اخری رو برم، یه قژ قژ خیلی بلندی داد. تا اومدم بدوام دیدم کنارم قبر INFJ عه و طرف دیگم قبر خودم!
یهو دیدم یه صدای دلینگ دلینگ یه ساز بچه گونه داره میاد، تا اومدم پشت سرمو ببینم، دیدم ENFJ پشت سرمه! با لباس خونی و یهو دیدم توی دستش، سر INFJ عه!
به پایین نگاه کردم، دیدم سر INFJ رو کنده!
تا اومدم روم رو برگردونم، بهم گفت: خدافظ INTJ قبلی!!!
بعد یهو افتادم روی زمین و چشمام تیره و تار شد.........
the end.
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
• بهمون بگید به نظرتون یه روز باحال که خیلی خوش میگذره چه شکلیه ؟
💬 یه روز خوب روزه که جواب همهی سوالاتم رو بگیرم
#type5
______
💬 سلام از نظر من یک روز باحال روزیع که بدون هیچ استرسی و هیچ مشکلی روی تخت دراز کشیده باشم و کتاب مورد علاقه ام رو بخونم و هیچ مزاحمی اطرافم نباشه
#Istj
تایپ انیاگرامم #type3 هست
______
💬 #infj #1w9
به نظرم يه روز خوب چند تا بچه ميخواد كه باهم بازي كنيم.
كارايي هيجان انگيز و ورزش خوبه
______
💬 یه روز خوبه روزیه که بتونم دنیای شاد ذهنم توی واقعیت داشته باشم چشمام که باز میکنم رویاهام در باره زندگیم واقعی شده باشن
بتونم به زندگی روتین با برنامه هایی که دوسشون دارم برسم در کنار یه خانواده دوست داشتنی :)
#ISFJ _#9w1
______
💬 به نظر من روزی که بهم خیلی خوش میگذره روزیه که نتیجه زحماتم رو ببینم و خبرش رو به خانوادم بدم تا خوشحال بشن .
وقتی که همه ی کارام رو تموم کرده باشم ، همه چی روبه راه باشه ، نگران
فردا نباشم و راحت بتونم با کسایی که دوستشون دارم از ته دل شاد باشم
تفریح کنم ،روزیه واقعا دوستش دارم.و همچین روزی رو برای همه آرزو میکنم.
#INTJ #3w2
______
💬 روزی که ببینم دوستای زیادی دارم. توی بروز احساساتم مشکلی ندارم و عواطف راحت به همه نشون میدم.روزی که هدفم یک ب یک انجام داده باشم و افراد زیادی دوستم داشته باشن و درکم کنن و برام ارزش قائل باشن...
یک #Intp تیپ #4w3
______
💬 بمونی تو خونه و با اون دوستت که اونر دنیاست چت کنی باهاش بیشتر از همه ادمای دیگه حال کنی #intp #4W3
______
💬 با میزان خواب کافی و بدون استرس انجام کارای روز ، از خواب بیدارشی
مدیتیشن صبحگاهی کنی بعدش با آرامش جواب پیامات رو بدی ،
و از همه مهم تر بتونی برنامه هایی که شب قبل برای روزت ریختی کامللللللل انجام بدی
و بخش لذت بخشش مامانت برات ماکارونی درست کنه ، کتاب جدید رو شروع کنی ، قسمت جدید سریال ، انیمه و مانهوات بیاد و پلی لیست عزیزت که کل روز همراهیت میکنه
به اینکه زیاد حرف نمیزنم گیر ندن ،حداقل وقتی حرف میزنم از کلمه عجیب غریب ، چرا این چیزا رو بلدی ؟ ، خدای من ذهن تو از کسی که بمب اتم رو ساخته وحشتناک تره ، استفاده نکنن !
خب برای کامل کردن روزم خیلییییییی زیااااااااد دلم گربه میخواد.
پ.ن : ببخشید زیاد شد
#Infj #5w6
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• سناریوی شما از آرت شماره ۲⛩🗡
📮 سانرایو کشوری عظیم با مردمانی راضی داشت ملکه ی این سرزمین #entj بود. برادر این ملکه #istp بود که وزیر ارشد بود. این دو خواهر و برادر بسیار عالی بودند روزی ملکه #istj ی خبیص . قیامی میکند بر علیه سرزمین سانرویو مردم تا این قضیه را از طرف entj شنیدند زود به entj گفتند در این سال ها هیچی برای ما کم نگذاشتند. پس ما در این جنگ شرکت خواهیم کرد حتی #infp هم شرکت کرد او اشک ریزان جزع سربازان شد #entp نمک نشناس و خیانت کار هم به کشور خود خیانت کرد او در ابتدا infp را گروگان گرفت #intj تلاش کرد و با عقل خود توانست که infp را از دست دشمنان اسیر کرد سپس istp
وزیر کشور پیشنهاد سلاح را داد بمب اتم با اصلاح چند نفر entj با دستگاه موافقت. با کمک خداوند جانسون پودر شد. البته مردم این کشور در عمان بودند همه خوشحال
___________
📮 Istj
پسر امپراتور entj بود و عاشق درس و علم بود
امپراتور entj هم که خیلی خوشحال بود همچین پسری دارد و برای همین بهترین معلم ها را معلم او کرد
بهترین معلم آن شهر #estj بود و به istj خیلی خوب درس میداد
چندین سال گذشت و istj درس هایش را به اتمام رساند
دیگر وقت آن بود که istj برای خود همدمی پیدا کند
istjدوست داشت فردی همسر او شود که آن را دوست داشته باشد
بنابراین istj به شهر رفت(با لباس های مبدل)
همینطور که داشت راه میرفت چششمش به یک دختر زیبا و ملیح افتاد و دلش به لرزه افتاد
آن دختر istp بود که در یک رستوران کوچک کار میکرد و کارفرمای آن entp بود و رستوران مال آن بود
istp
با entp دوست بود
istj
برای اینکه به دختر نزدیک تر شود رفت در رستوران غذا بخورد و چیزی سفارش داد
پارت اول
___________
📮 Istp
زیاد از istj خوشش نیومد برای همین به entp گفت که سفارش istj رو آماده کنه و ازش بپرسه
istj
با خودش فکر کرد که معلومه که entpنمیاد همچین کاری رو بکنه چون صاحب رستورانه ولی با این حال entp اومد و سفارش istj رو پرسید
istj هم غذاش رو خورد و رفت
istj هرروز به آن رستوران میرفت و ناهار و شامش را انجام خورد
istp
هم که براش عجیب بود رفت و از istj گفت که چرا هنوز به اینجا میایید؟
Istj هم هول شد و اممم اممم کرد و گفت که غذا های شما خیلی خوشمزست
چند روز گذشت و istp دیگه از اون رستوران رفت و دیگه اونجا کار نکرد
وقتی istj به اون رستوران اومد دیگ istp رو ندید
دیگه نتونست تحمل کنه و رفت که از entp بپرسه
وقتی پیش entp رفت یهو entp اونو کنار دیوار گرفت و بهش گفت که دیگه نزدیک istp نشه
پارت دوم
___________
📮یک روز یک شاهزاده خانومی بود که تمام مردم آن شهر عاشقش بودن یک از این روز ها یکی از رعیت هاا عاشق Infp یا همون شاهزاده خانم شد اون یا Estp به پادشاه یعنی Estjگفت که من عاشق دخترت ام و می خوام باهاش ازدواج کنم پدر infpهم گفت که توی رعیت می خوای با دختر من ازدواج کنی؟😂بامزه اگه واقعا می خوای باید با چشم بسته با شیر ها بگنجی. بعد هم estp قبول کرد infp تو میدون estp رو دید و به عشق در نگاه اول معتقد شد...
#فیلم هندی
# اصغر فرهادی
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Art
ایما | چت روم
سلام! امروز دوباره اومدیم با یه چالش باحال🔥 بهمون بگین اگه میتونستین به یه دنیای خیالی از دنیای فی
• اگه میتونستین به یه دنیای خیالی از دنیای فیلم و سریال یا داستانها برین و برای باقی عمر اونجا بمونین، کدوم یکی رو انتخاب میکردین؟
❌زمان شرکت در این چالش تمام شده است❌
💬بین دنیای هری پاتر و خاطرات خون آشام شک دارم ولی بیشتر هری پاتر #infp #5w4 🙂
___
💬به عنوان یه #intp دلم میخواد تو دنیای سریال فرام(From) زندگی کنم،چالش برانگیز و جذابه و در عین حال ترسناک😬
___
💬اگه قرار بود برم یه دنیای دیگه قطعاااااا میرفتم دنیای شرلوک هلمز! پر از رمز و راز! خیلی خوبههه🗝
#type5
___
💬سلام #enfj هستم
من میرفتم توی دنیای انگری بردز ها و میرفتم پیش سیلور که خیلی خفنه
یا میرفتم توی دنیای پونی کوچولو ها و میشدم یکی از اون قهرمان هایی که عنصری در قدرتش داره و ماجراجویی های باحال میکردم🥺
___
💬سلام
#Istp #6w5
من قطعا میرفتم به دنیایی که ماجراجویی داشته باشه و فانتزی هم باشه
مثلا فیلم نارنیا یا هری پاتر🔮
_
💬به عنوان یه #entp با تایپ #7w8 یع دنیایی که توش پولدار باشم و رفیقام پایه باشن😎
_____
💬سلام به عنوان یه #Entp تیپ #4w3 ترجیح میدادم دنیایی برم که توش پر از هیجان و اتفاقات جدید باشه .🤩
یه جایی که توش بشه قهرمان بازی درآورد و حتی راحت عاشق شد و کلی ماجرای جدید رقم زد〰
___
💬من به عنوان یه #istj دوست دارم به دنیای هری پاتر برم و تو گروه ریونکلاو درس بخونم و توی کتابخونه جادویی هاگوارتر کلی کتاب بخونم📚
💬جوکر
چون من #enfp ام و اون #entp همکارای خوبی میشدیم😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣🚬
💬من به عنوان یک #esfp تیپ دو دوست دادم برای باقی عمر توی انیمه جاسوس خانواده برم یا فیلم کانون پرستار بچه!بنظرم فیلم هایی کل هیجان +تلخ مثل فیلم خیابان هانتر توصیف میکنن تکراری نشدنی آن!
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Ennea