eitaa logo
ایما | چت روم
1.2هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
23 ویدیو
4 فایل
هرسوال یاابهامی که داری ازم بپرس👈🏻 @Admin_Sobh راه‌های ارتباطی برای ثبت درخواست هاتون👇🏻 https://eitaa.com/Chatrooom/2145 فهرستِ سوالات پرتکرار شایدسوال شماهم باشه:)👇🏻 https://eitaa.com/Chatrooom/2143 صفرتاصد تولیدمحتوای‌ ایما؛ کپی بهرشکلی ممنوع🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
• اگر میتونستی، برای یه مدت کدوم تایپ mbti رو به عنوان همسفر یا همراه انتخاب می‌کردی و چرا؟ من یه ام و با رفیق میرم اون خیلی تجربه کردن رو دوست داره و باعث میشه منم کمتر محتاط باشم و اینکه یه هم به عنوان دوست خیلی خوبه و میتونه همه جوره خیلی ساکت و آروم به نظر بیاد اما چیزایی تعریف میکنه که تو مغز آدمای معمولی نیس و این دسته از افراد خیلی خاص هستن ___________________________________ خب من از اونجایی که ام و پایه ام و شیطونی و شلوغ پلوغی رو خیلی دوست دارم رو انتخاب میکردم که پابه، باحال و شیطونه هم همین ویژگی ها رو داره و انتخاب خوبیه هم با اینکه درونگرایه ولی اون ساید دیگش و پایه بودنش خیلی خفنه ___________________________________ سلام من یه ام و خب تو سفر ها خیلی هیجان انگیزن و واسه کارای احمقانه ای که من دوس دارم انجام بدم پاین بخاطر همین این تایپ رو به عنوان همسفرم انتخاب می کردم اما سفرای کوتاه چند ساعته ،یک روزه که شب نمونیم چون دفعه قبلی که دو روز تو سفر بودیم چون هممون بودیم همه چیز به هم ریخته بود هیچ کنترلی نداشتیم و هممون خسته بودیم البته من و دوست enfp ام با وجود خستگی غر نمی زدیم ولی entp ها خیلی بد سفر بودن و غر زدن با وجود پایه بودنشون بخاطر همینم احتمالا واسه سفرا ی طولانی و مدت زیادی همراه بودن با یه نفر احتمالا رو انتخاب کنم چون همه چیز رو مدیریت می کنه و کمتر مشکل خواهیم داشت حمایت عاطفی هم می کنه و باعث می شه شاد باشیم وخسته نشیم و کلا infj ها خیلی خوبن ول واسه کارای هیجانی entp ___________________________________ سلام من تایپم هست، بعنوان همسفر قطعاً یا هارو انتخاب میکردم، چون ESXJ ها هم مرتبن و زیاد ریخت و پاش نمیکنن و هم باهاشون خوش میگذره، ESXP هاهم درسته شاید خیلی قانون مند و منظم نباشن، ولی با این حال هم خیلی سفر کردن باهاشون خوش میگذره و حس آزادی به آدم میدن. ___________________________________ ی که دو رو نباشه رو میخوام چون خودمم INTJ هستم ___________________________________ من به عنوان یه ترجیح میدم با دو تا از دوستای و خودم برم شهر بازی ارتباطات دوتا خیلی جالب و فانه اونا مرتب با هم دیگه کل میندازن و باعث کل زمانی که تو شهربازی هستیم بهمون خوش بگذره... ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Art
• اگر میتونستی، برای یه مدت کدوم تایپ mbti رو به عنوان همسفر یا همراه انتخاب می‌کردی و چرا؟ من یه رو انتخاب می کنم خودمم ام و دلیل این انتخاب هم اینه که می تونیم هم رو درک کنیم تقریبا علاقه مندی هامون شبیه همه و یه تعریف از لذت و هیجان رو داریم ___________________________________ سلام هستم دوستم رو انتخاب میکردم چون باهاش حوصله ام سر نمیره در حین خوشگذرانی با هم درمورد چیزا های عمیق حرف می‌زنیم و همدیگر رو شگفت زده میکنیم و هر دو ذوق زده از این مکالمه از این زمان لذت می‌بریم ___________________________________ ـ رو انتخاب میکردم یه جورایی از خیلی از نظر ها شبیه همیم ولی اون باعث میشه یه الگوریتم که باهام سازگار باشه داشته باشم و محدودیتی که ممکنه داشته باشم رو حس نکنم I am ___________________________________ سلام من قطعا یه رو انتخاب میکردم و کل اونجا رو به آتیش میکشیدم بدون هیچ ترسی کلی هم تو سر و کله هم میتونستیم بزنیم من خودم یه رفیق estp دارم دقیقا همینه اصلا کلا دوستای دیگمون دعا میکنن ما باهم دیگه یه جا نیوفتیم چون واقعا همه جارو به خاک و خون میکشیم از طرف یه ___________________________________ سلام. به عنوان یه ترجیح میدم توی شهربازی یه آدم پایه رو با خودم همراه کنم، مثلا یا یا . البته ها هم خوبن چون اونقدر کیوتن که هیچ مخالفتی با خل و چل بازی نمیکنن🤧😂 بقیه تایپا هم اگر پایه هستن تشریف بیارن هرچی جمعیت بیشتر شه بیشتر هم خوش میگذره!✌🏻 ___________________________________ ـ ....بریم باهم کتاب بخونیم فلسفی حرف بزنیم خیال‌پردازی کنیم بزنیم به دل طبیعت چای آتیشی بخوریم فیلم ببینیم همدیگه رو بغل کنیم و از زندگی لذت ببریم:))) من نیاز به یک infj دارم:))) ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Art
• بهمون بگو با کدوم تیپ... 💬با کدوم تیپ... - میری به یه مهمونی رسمی و فوق مهم که قراره اونجا کلا با هم باشین و البته امتیازات خوبی هم ممکنه به واسطه اثبات خودتون پیدا کنین؟🎖 - میری اعتکاف؟🕌نه - میری راهیان نور؟🚞اره - میری کنسرت؟ 🎸نه - میری شهربازی؟ 🎡 نه - دنبال انجام تحقیقات برای یه قتل مشکوک میری؟ 🔍صددرصد - راحت‌تر میتونی یه رمان بنویسی؟🖋 اره ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• اگه اسپری محو کننده داشتی چیکار میکردی🌚 میرفدم سراغ اونیکه دوسش دارم میفمیدم اون به من حسش چیه اگ تش هیچی نبود بیخیال میشدم میومدم دنبال کارم اهم ___________________________ کل آدمهایی که منطق ندارند و ادای با منطق ها رو در میارند و از لحاظ فکری و ذهنی فقیر هستند رو محو که هیچ به طور کل منهدم میکردم ___________________________ اگه از اونا داشتم میرفتم ببینم دوستام پشت سرم چی میگن از طرف ی ___________________________ یه عنوان یه سعی می‌کردم مثل یه روح درون برای اطرافیانم قرار بگیرم و احساسات واقعیم رو بهشون بگم که بفهمن من فقط مغرور یا سختگیر نیستم ___________________________ سلام من یه ام اگه ازین اسپریا داشتم باهاش میرفتم اشتباهایی که تو برگه امتحان داشتمو درست میکردم یا مطمئنا باهاش میرفتم سراغ رفیق آزاری 😂😂😂😎 ___________________________ ، میرفتم پیش عشقم یواشکی موقع خواب نگاش میکردم🙂👐🏻 و میرفتم میزدم پس کله رفیقام و خوراکیاشونو یواشکی میخوردم ___________________________ بانک میزدم و تا جایی که میتونستم پول برمیداشتم تا سال های آیندم تامیین بشه من اینکارو نکنم یکی دیگه میکنه متاسفانه ___________________________ اگه من این اسپری رو داشتم وارد باند خلافکارا میشدم و نقشه هاشونو خراب میکردم که نتونن به مردم آسیب بزنن😎 ام😁 ___________________________ من یه اولین کاری که میکردم شلوار اونیایی که تو مدرسه دیگه صبرمو تموم کردن و جلو جمعیت پایین میکشیدم و کینه که از مدیرم داشتم منو برد دفتر رو ب صورت زیبا تقدیمش میکردم اینا در حال انجامه ولی با اسپره بهتر میشد ___________________________ اول از همه آدمایی که باهاشون مشکل دارم رو خیلی سریع میکشتم بعد سراغ یه شرکت بزرگ ساخت و ساز میرفتم و با دستکاری تو صورت حسابا رئیسشو بدنام میکردم و خودم میشستم جاش🤝🏻البته که این حرکت در شان یه نیست ولی من وقت ندارم تا بهشون ثابت کنم چه مدل مدیریت خوب وقابلیت‌های کارآمدی دارم🗿 ___________________________ با اسپری محو کننده میرفتم داخل گاوصندوق بانک مرکزی و روی دیوار داخلش با رنگ قرمز مینوشتم من اینجام !.... و بدون دست زدن به پولها برمیگشتم ___________________________ میرفتم مدرسه ت صداهای وحشتناک درمیاوردم و کاری میکردم که فکر کنن جن تو مدرسه ست و تعطیل بشه کلاسا ___________________________ سلااام. به عنوان یک خودمو نامرئی میکردم و میرفتم رلحت دور زندگیم بدون مزاحم و ادمای بیش‌از حد احساسیو میزدم💀🤌🏻 ___________________________ سلام من ام اگه داشتم میرفتم یه عالمه کتاب برمیداشتم کسانی که خجالت میکشیدم و بغلشون میکردم و کسایی که ازشون بدم میاد رو میکشتم ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
اگه اسپری محو کننده داشتی چیکار میکردی؟🌚 به عنوان باید بگم خودمو توی جمع که دوستشون ندارم و هیچ تمایلی نداشتم و مجبور بودم برم،این اسپری رو می زدم که نه در اونجا باشم و اذیت شم،نه در خونه که مامانم دعوام کنه. _________________________ اگه اون اسپری دست من بود اول میرفتم د زدی بعد میرفتم قت‍ ‍ل عام.بعد میرفتم زستوران غذا می‌خوردم..بعد پامیشدم میرفتم مشگین شهر پیش لیوسا..بعدش میرفتم دخت‍ ‍رای اینو اونو تو حم‍ ‍وم نگا میکردم. _________________________ میرفتم یسری جاها که ببینم بقیه راجبم چی میگن و اون چیزی نشون میدن واقعا هستن ؟ _________________________ من به عنوان یه میرفتم زندگی مردم رو یواشکی دید میزدم تا ببینم آیا فقط من غیرعادیم؟ و بعدش میرفتم زندگی اون شخصی که دوستش دارم و نمیتونم بهش بگم رو میدیدم تا باهاش بیشتر آشنا بشم و از دیدنش خسته بشم:) _________________________ من یه ام و اگه اسپری محو کننده داشتم میزدم به خودم و میرفتم دنبال کسایی که دوسشون دارم زندگیشونو نگاه میکردم مخفیانه بهشون کمک میکردم و اگه میشد مخفیانه ازشون عکس و فیلم میگرفتم _________________________ خب من میرفتم پیش کسایی که دوسشون دارم و براشون خوراکی مورد علاقشونو میگرفتم و میذاشتم یه جایی که ببینه و خوشحال بشه و من از خوشحالیِ اون ذوق کنم.....بعد میرفتم به کسایی که نیاز به کمک دارن ولی از روی خجالت یا غرور نگفتن بهم کمک میکردم. من یک ENFJ# هستم _________________________ کریم ریزی _________________________ میرفتم خونه ی دوست ام و روال زندگیشو به هم میریختم😂 _________________________ میرفتم دفتر رقیب هام برنامه شو نو ببینم تا شکست شون بدم میرفتم نزدیک اونایی که میخوام ازشون استفاده کنم تا با دونستن راز هاشون و گفتنش به خودشون در قالب حدس حس اعتماد و تحسین بگیرم با اینا لازمه بگم هستم یا نه ؟؟؟😁😁🤞 _________________________ به عنوان یه اگه اسپری محو کننده داشتم اول کلی کتاب از کتابفروشی کش میرفتم.رمز وای فای یکی رو میگرفتم و همه فیلمای مورد علاقمو دانلود میکردم و بعد آدمای مزاحم دور و برم رو محو میکردم و با عشق بدون آدم های مزاحم به زندگیم ادامه میدادم. _________________________ من؟ صدام می‌کنن. اگه اسپری محو کننده داشته باشم، می‌رم خونه‌ی عزیزای زندگیم. چیزایی که دوست دارن رو می‌خرم و می‌ذارم رو میزشون، و هرگوشه و هرجا یه یادداشت می‌ذارم از حرف‌های ناگفته‌م ... و سرتیتر: فهمیدنش براتون سخته ولی من حس دارم! :) _________________________ : میرفتم پیش بعضی از افراد زندگیم و وقتی دارن تو گوشیشون میچرخن منم سرک می‌کشیدم تا کنکجاویم تموم شه _________________________ اگه یکی ازشون داشتم حتما همیشه همه جا همراه کسی که دوستش دارم میرفتم و مراقبش بودم و هرجا کاری خلاف میل و خواسته من انجام میداد محکم یکی میخوابوندم زیر گوشش _________________________ واقعیتشو بگم تا مینتونستم کسایی که ازشون بدم میاد یا اذیتم کردنو شکنجه میدادم _________________________ میرفتم پیش کراشم یا میرفتم جواب سوالات امتحانی رو میدیدم _________________________ اگر اسپری محو کننده داشتم میزدم و میرفتم: تو بانک دزدی .... میرفتم از اونایی که بدم میاد رو میترسوندم مدیر مدرسه مون رو میترسوندم که بزاره من مدیر بشم.... ((شایدم میرفتم دیدن کسی که ازش خوشم میاد بدون اینکه بفهمه)) ازطرف یه ..... ⠇ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
اگه اسپری محو کننده داشتی چیکار میکردی؟🌚 کلاسو میپیچوندم یا اونی که تو مدرسه خیلی ازش بدم رو حسابی کرم می‌ریختم بهش🤣مگه میشه باهاش خلافم نکرد؟ یا یکم قهرمان بازی🗿 _________________________ میرفتم هرجایی دلم میخواد مجانی...🥲🔪 هر فیلمی دلم میخواست میدیدم، اعضای خانواده مو میترسوندم و بعدشم نهایتا میرفتم یه مشت میکوبوندم تو صورت مدیرمون و یک روز کامل بهش کرم میریختم🥲 _ 🥲 (ببخشید علاقه زیادی به این 🥲 دارم🥲) _________________________ راستی یه کار دیگه ام میکردم، میرفتم پیش دوستام که خیلی وقته ندیدمشون🥲 و البته همه آدمای معروفی که میخوام از نزدیک ببینم😎 _________________________ سلام ، منم یه INFP هستم گفتین که محو بشی چیکار میکنی؟ خوب معلومه، من اون موقع تازه شروع میکردم به زندگی کردن، بیشتر مواقع هم به حرکات مردم توی خیابون نگاه میکردم و بدون اینکه بهم زل بزنن.😂😂 یه کار دیگه‌ای هم که میکردم ، این بود که قاچاقی سوار هواپیما یا قطار یا .... میشدم و همه جای دنیا رو میگشتم.🤤 _________________________ سلاممم چقدر سوالتون قشنگ بوددد خیلی خوشم اومددد اگه اسپری محو کننده داشتم یه کاری که می‌کردم این بودکه خودمو محو میکردم و بدون اینکه بقیه ببینن توی عروسی ها و تولد ها میرقصیدم و با آهنگ میخوندم و تو حیاط مدرسه میرقصیدم و چالش های تیک تاک رو انجام می‌دادم(همین صبی داشتم تو مدرسه حسرت میخوردم که چرا نمیتونم توی این فضای باز حیاط چالشی که دیشب یاد گرفتمو برم🥲😂) دیگه اینکه شاید موقتی سقف اتاقم رو محو میکردم تا بتونم آسمون رو ببینم دیگه اینکه میرفتم یواشکی به حرف های بقیه گوش میدادم(البته شاید اینکارو میکردم مثلا اگه بچه تر و بی عقل تر بودم) و بعدش عذاب وجدان میگرفتم🤣 واییی من اسپری محوکننده میخوامم از طرف یه 💫🤍 _________________________ سلام من به عنوان یه با اسپری خودم رو محو میکردم و میرفتم تو ی کار های دیگران سرک میکشیدم. و از کسایی که منو اذیت کردن انتقام میگرفتم بدون اینکه کسی بفهمه _________________________ به عنوان یه میرفتم سوپر مارکت هارو خالی میکردم و نصف شبی میرفتم قدم میزدم و کرم میریختم:) _________________________ من هستم وقطعا اگر این اسپری رو داشتم باهاش از بقیه به خاطر تمام کار های کرده و نکرده شون انتقام میگرفتم _________________________ من م. اگه اسپری محو کننده داشتم، میرفتم تو جمع کسایی که تا حالا تو جمعشون نبودم تا ببینم درمورد چیا حرف میزنن. میرفتم ببینم آدما تو تنهاییاشون چجورین. فکر کنم کلا ازش به عنوان شناخت بیشتر پیدا کردن از آدما و اطرافیانم استفاده کنم😅 _________________________ سلام فک نمیکنم با اون برچسب هایی که به ما ها میزنن مطابقت داشته باشه ولی خب گفتنش ضرری نداره :) اگه یه همچین اسپری ای داشتم بیشتر پیش اون کسی که دوسش دارم میبودم تا چیزایی که میخره، میپوشه یا حتی جاهایی که میره رو یاد بگیرم تا وقتی که پیششم بتونم اونجوری که دوست داره اتفاقات رو پیش ببرم و وقتی با منه حوصلش سر نره و لذت ببره _________________________ درصورتی که این اسپری رو داشتم میرفتم بانک میزدم، در آخر که به اندازه یه صدسالی پول جمع شد راحت زندگی میکنم _________________________ اگه میتونستم محو بشم میرفتم کسی ک دوسش دارمو یه دل سیر نگاه میکردم، بعدم ویولون و کتابامو بر می داشتم و فرار میکردم. به یه جای دور دور دور.. _________________________ من کسی که ازش متنفرم رو میکشم یا میرفتم مردمو ایسگا میکردم _________________________ آدم میکشتم... _________________________ من یه ام با اسپری محو کننده میرفتم غذای بقیه رو میخوردم _________________________ سلام من یک یم بااین اسپری یه جا قایم میشدم وبقیرو میترسوندم شایدم برای انجام معموریت های مخفی😎😂 ⠇ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 قاتلم خودم بودم😂 فکر کنم خودم رو تو دنیای موازی کشته باشم ولی حداقل همین که شد مسئول پروندم خوشحالم _________ کسی که عاشقم بود: کسی که از مرگم خوشحال شد: کسی که جسدمو پیدا کرد: کسی که مسئولیت پرونده رو برعهده گرفت: کسی که مظنون به قتله: وقاتل واقعی: _____ کسی که عشقم بود : کسی که از مرگم خوشحال شد : کسی که جسدمو پیدا کرد : کسی که مسئولیت پرونده ام رو بر عهده گرفت : کسی که مظنون به قتله : قاتل اصلی : و در آخر هم خودم هستم . _____ قاتل کسی که خوشحال شده کسی که جسدمو پیدا کرد کسی که پرونده رو قبول کرد مظنون به قتل قاتل واقعی خودم _________ کسی که عاشقت بود کسی که از مرگت خوشحال بود کسی که جسدتو پیدا کرد کسی که مسئولیت پرونده ات رو به عهده گرفت کسی که مظنون به قتل قاتل اصلی _____ سلام من یه هستم کسی که عاشقم بود کسی که از مرگم خوش حال شد کسی که جسدم رو پیدا کرد کسی که پرونده من رو به عهده گرفت کسی که مظنون این پرونده هست کسی که من رو به قتل رسوند _____ سلام یه هستم کسی که عاشقت بود: کسی که از مرگت خوشحال شد: کسی که جسدتو پیدا کرد: کسی که مسئولیت پرونده تو به عهده گرفت: کسی که مظنون به قتله: و قاتل واقعی: _____ کسی ک عاشقمه: کسی ک از مرگم خوشال شد: کسی ک جسدمو پیدا کرد: کسی ک مسئول پروندهمو ب عهده گرف: کسی ک مظنون ب قتله: و قاتل واقعی: تایپ خودم _____ انقدر باحال برام افتاده که دلم میخواد یه کارگردان پیدا کنم، بدم بهش بسازه فیلمو. کسی که عاشقم بود : کسی که از مرگم خوشحال شد: کسی که جسد رو پیدا کرد: کسی که مسئولیت پرونده رو قبول کرد: کسی که مظنون به قتله: کسی که قاتله : جالب تر واسه من اینه که من خودم ام😐😂 _____ عاشق کسی ک از مرگم خوشحال شد کسی که جسدمو پیدا کرد کسی ک پروندمو به عهده گرفت کسی که مظنون بود قتل واقعی و من کسی نیستم جز سناریو عجیییب _____ کسی که عشقم بود: چون مهربون و باهوش بود کسی که از مرگم خوشحال شد: چون به نظرش من فرد بی نظم و بی هدفی بودم . کسی که جسدمو پیدا کرد : کسی که مسئولیت پرونده ام رو بر عهده گرفت : به خاطر اینکه عاشقم بود. کسی که مظنون به قتله : چون خیلی شلوغ بود و به خاطر اینکه من توجه رو ازش گرفته بودم از دستم شاکی بوده قاتل اصلی : و در آخر هم خودم هستم . _____ کسی که عاشقم بود کسی که از مرگم خوشحال شد: کسی که جسدمو پیدا کرد: کسی که مسئولیت پروندمو به عهده گرفت: کسی که مظنون به قتله: قاتل واقعی: خودمم _____ سلام داش یه entp ام و از سناریو ساختن شانس نیاوردم🗿 کسی که عاشقت بود کسی که بعد مرگت خوشحال شد کسی که جسدتو پیدا کرد کسی که مسولیت پروندتو به عهده گرفت کسی که مضنون قاتل شد قاتل واقعی الان من چطور با اینا میتونم سناریوی خوب بسازم ؟؟؟ اصن هر کاری میکتم با عقل جور در نمیاد😂🗿 ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 این سناریو سناریو قتل عه Estp# عاشق isfj بود.... اونا رابطه خوبی داشتن و عشق Estp روز به روز بیشتر می‌شد تا اینکه isfj به Estp خیانت کرد.... Estp عاشق isfj بود و وقتی اینو فهمید خیلی عصبی شد.... و تصمیم به قتل isfj گرفت.... یه روز درحال انجام کارهای روزمره اش بود که جسد isfj رو پیدا کرد.... estp هم برای اینکه گیر نیوفته قتل رو گردن infj انداخت و infj بدبخت به جای estp به عنوان قاتل شناخته شد _____ اون مرد اون مردی بود که دلباخته‌ی شده بود و برای بدست آوردنش از دوست قدیمیش گذشته بود چون اون از enfj بدش میومد به دلایلی... و اما اون اتفاق: به شدت درگیر پرونده بود. باتوجه به حرفای روزی که رفته بوده دنبال enfj با باز نشدن در روبه رو میشه پس از دیوار میپره داخل و با جسدenfj روبه رو میشه و اما ایی که دوست enfp عه و کسی که همیشه از enfp خواسته بود که دست به کار بشه و اونو بکشه وگرنه خودش یه بلایی سرش میاره مظنون به قتل بود..درسته کار enfp نبود چون که مسافرت بوده ولی خبر این قتل تونست دردشو تسکین بده.. وقتی انگشت نگاری شد و تحقیقات تموم شد همه متوجه شدن که اون خودکشی کرده...شاید به خاطر اینکه عذاب وجدان اینو داشته که قلب enfp رو به درد اورده:) _____ همه فهمیده بودن که عاشقمه، اما من جونم واسه در میرفت، می‌پرسین چرا؟ چون من عاشقش بود بودم. اون جدیدا به من مشکوک شده بود و فکر می‌کرد که با دارن بهش خیانت می‌کنم اما اصلا اینطور نبود، اما من میدیدم که چطور خودشو به نزدیک می‌کرد و قصد داشت منو جلوش خراب جلوه بده. احتمالا هم همدستش بوده، چون دل خوشی ازم نداشت و همین الانشم از مردنم خوشحاله. اولین کسی که جسدمو پیدا کرد بود. اون رفت و قضیرو به کارآگاه گفت و ISTP هم که پرونده ی قتل من براش جالب بود، پروندمو به عهده گرفت. در آخر عشق عزیزم ENTJ با همدستی ESFP و ESTP مضنون شد به قتل من و می‌گفتن چون مم بهش خیانت کردم اون منو کشته، اما در آخر همه فهمیدن که کشتن من فقط و فقط کار ESFP عوضی بوده _____ من و اولین قرارمون بودو تصمیم گرفتیم باهم به سینما بریمو انیمه ببینیم انیمه ی خیلی قشنگی بود و esfj هم خوشش اومداز در سینما بیرون اومدیم اماناگهان یک فردباحداقل زمان وحداکثر تاویر بهم چاقو زد و با سرعت بیرون کشید و مثل قاتل های دیگر فرار کرد esfj هم از ارس فرار کردمن چند دقیقه ای زمین گیر بودم و همه فکر میکردن مردم،من سریع خودمو درمان کردم و با سرعت سعی کردم به خارج برم و موفق شدم خبر مرگم تو شهر پیچیده بود خیلی از مرگ من خوشحال بود انگار که عروسیشهesfjگریه میکرد جسدمو پیدا کرد اما اون جسد من نبود همه چی اخر سر به دادگاه ختم شد esfjبه عنوان شاهد اونجا حاضر بود خودش رو قاتل اعلام کرد اما دادگاهesfjرو قاتل میدونستو اما قاتل واقعی بودسال ها گذشت تا بفهمن (من زندم تایم ento عه) _____ سلام من یه # 2w3 هستم و داستان رو با زبون خودم میگم شروع:من با عشق ام زندگی خیلی خوبی داشتم ولی یه روز که رفتم خرید منو کشتن اون قاتل بود.وقتی مردم دوست خیانتکارم که بود حسابی خوشحال شد و قرار شد وقتیجسدمو پیدا کردنو خاکم کردن وقتی عشق enfj و پدر و مادرم که هر دو بودن سر خاکسپاری گریه کنن اون تمام پولهامون رو بدزده اون یه entp استخدام کرده بود که اگر موفق بشه منو بکشه بهش در حد خدا تومن پول بده(از پول های ما) خلاصه که entpمنو کشت ولی تموم نشد . از قضا دوست صمیمیم که بود جسدمو پشت همون مغازه پیدا کرد و به پلیس گزارش داد بعد پدر و مادر و عشقم اومدن و پدرم مسئولیت پرونده رو برعهده گرفت به دوست esfj ام مشکوک شدن و میخواستن بندازنش زندان ولی بهترین دوست دنیابود. ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 کسی که عاشقم بود کسی که از مرگم خوشحال میشه کسی که جسدمو پیدا کرد کسی که مسئولیت پرونده مو به عهده گرفت کسی که مظنون به قتله قاتل واقعی چه ترکیب جالبی .. و یه isfp واقعا عاشقم بود الان نیست😂 خودمم ام _____ کسی که عاشقم بود کسی که جسد رو پیدا کرد کسی که از مرگم خوشحال شد مسئول پرونده مظنون و قاتل اصلی Entj من رو با Estj دید و فکر کرد با اون رابطه دارم. برای همین دستم رو گرفت و من رو برد به یک جای که تنها باشیم و بحثمون شد و اون حس سلطه گریش فعال شد و با خودش گفت اگه مال من نباشی اجازه نداری با کس دیگه ای باشی. پس همونجا من رو کشت و گونه ای تظاهر کرد که انگار Estj مقصره و با پلیس تماس گرفت. و Isfp وقتی Estj رو باز جویی کرد و با کمی تحقیق در مورد اطرافیان متوجه شد. دلیل اینکه Esfp از مرگم خوشحال شد این بود که من با Enfp دوست بودم و اون فکر میکرد من رقیب عشقیشم. _____ مال من چرا اینقدر ترسناک شد و واقعا حس میکنم ک ی intjروم کراشه و ی esfjاز این موضوع ناراحته...ولی خب،خیلی ترسناک شد... کسی ک عاشقم بود: کسی ک از مردنم خوشحال شد: کسی ک جسدمو پیدا کرد: کسی ک مسئولیت پروندمو گرفت: denfj کسی ک مضنون ب قتل منه: کسی ک واقعا قاتلمه: واقعا داستان ترسناکی شد...من نمیخوام بدست کسی ک بعدش برام با بغض گریه میکنه کشته شم... _____ عاشق من بود کسی که از مرگم خوشحال شد بود.. در واقع ما قبلا باهم دوست بودیم. اما اون فقط دشمن من بود و ازم متنفر بود. جسدمو پیدا کرد هم داره پروندمو حل میکنه istj ،estp رو مظنون به قتل کرد چون مدارک اونو نشون میدادن و همینطور به خاطر اینکه دشمنی ما خیلی واضح بود ولی خب...اخرین چیزی که من دیدم، کفشای آبیه بود... ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 امروز روزی بود که کشته شدم. _هق.. هق... ! : ناراحت نباش میدونم دوسش داشتی... ولی نباید انقدر غصه بخوری پشت همه ی مهمانان درحال صحبت با : میگم بدهم نشد. من یکی ازش متنفر بودم.... ای بود! estp: خیلی بد بود. دو تا جای گلوله داشت یکی رو سرش یکی هم قلبش. _قلب داشت اصلا؟ ببخشید بهترین دوستت اینطوری میگما! ولی پیداش کردی کجا بود دقیقا؟ +رفتم طبقه ی پایین برای که تازه از اتاق بهداشت اومده بود، بانداژ ببرم که دیدم همینطوری وسط اتاق بهداشت افتاده و دو تا گلوله خورده ولی تفتگی نیست. سلام. infp گفت و اومد تو: شنیدم مسئولیت پرونده رو دادن به infj و داره اتاق بهداش رو بررسی میکنه که ورود estj رو نشون میده ولی چیز دیگه ای رو نه. ـestp: به نظرم مظنون اصلی estj عه. درهمین حین infj در اتاق بهداشت با دستیارش : _نه خیر اینجا هیچ اثر انگشتی نیست. +باید از estj و estp بازجویی کنیم. یکیشون اخرین نفری بوده که به محل وقوع جرم اومده و اونیکی هم جسد رو پیدا کرده. _بعید میدونم کار estp باشه. +هیچی بعید نیست. _آره حق باتوعه.به نظرت بازجویی رو کی باید انجام بده؟ +نظرم؟ و باهم باشن بهتره. بنگ بنگ! _یا خدا چی شد!؟ در این لحظه صدای جیغ infp میاد. وااااای ! خوبی؟؟؟ ـintp: چه بلایی سرش اومده؟ +نمیدونم! من صدای تیر شنیدم دویدم اومدم دیدم تیر خورده به پاش. ـinfj: زنگ بزنیم بالاخره از پرستاری یه چیزایی سرش میشه. ـisfj و تیمش متشکل از و به موقع میرسن و جلوی خون ریزی رو میگیرن و istp زنده میمونه ـinfj: عزیزان، entj و intj محترم لطف میکنید وظیفه ی بازجویی رو انجام بدین؟ ـxntj: باش ـentj: خب estj روز 2 اسفند 1400 ساعت 11/50 دقیقه کحا بودی؟ +کلاس ریاضی _قبلش؟ +اتاق بهداشت _برای چی رفتی؟ +بانداژ میخواستم _برداشتی؟ +آره _پس چرا estp ررو برای اوردن بانداژ فرستادی؟ +کم اوردم. _واسه چی میخواستی؟ +توی آزمایشگاه یه محلول ریخت رو لباس infp رفت لباس عوض کنه گفتم شاید رو پاش هم ریخته باشه و بانداژ بخوایم. +تو ازمایشگاه چیکار میکردین؟ ـ_آزمایش =ببخشید مزاحم میشم! +بله intj? = دیگه کافیه + منظور؟ = باید حرف بزنیم.میتونی بری estj. +خب؟ =اون مقصر نیست. طبق شواهد واقعا مقداری محلول توی آزمایشگاه ریخته و یه لباس دخترونه ی سوخته تو سطل زباله پیدا شده. علاوه بر اون istj شاهد رفت و آمد estj بوده. البته رفتن entp به اتاق بهداشت رو ندیده چون infp بعد تعویض لباس اونو برای کلاس علوم صدا کرده. +تو متوجه نکته ی عجیبی نشدی؟ =چی؟ + از شروع داستان قتل entp یه اسم خیلی تکرار میشه و همه جا هست! در اون لحظه یه نفر با لباس مشکی و تفنگ وارد میشه: سلام رفقا! =عالی شد! ـentj تفنگ بالا میبره: دست از پا خطا کنی شلیک میکنم. همون لحظه infj: بچه ها infp رو ندیدین؟ = چرا همین جاست و اگر یه کلمه دیگه حرف بزنی بهت شلیک میکنه. ـinfp: اوه، سلام دوست خوشگلم. چطوری؟ .. چطوری!؟ ~اول به entj بگو تفنگش رو بندازه زمین تا بعد مذاکره کنیم. +محاله. امکان نداره زنده مون بزاری! بنگ! =ـentj! ~گفتم بهتره تفنگش رو غلاف کنه. =تو! ~من چی؟ هایااااااااا! ـ با لگد وارد میشود: آمدم! ~چه به موقع! بنگ =بابا جمعیت mbit از 16 رسید به 14!بیخیال شو! میشه لااقل بزاری entj رو برسونیم درمونگاه؟ ~محاله! هرکی با entp خوب بوده باید بمیره! ! ~من دوسش داشتم ولی اون تورو دوست داشت! .. خیلی نازنی! ~من دارک ساید داشتم یادتونه؟ ولی مهمـ بنگ! ـentj: هرکی به من شلیک کنه، بهش شلیک میکنم! ـintj: تو زنده ای! +فکرکردی من انقدر راحت میمیرم؟ البته خون زیادی ازم رفته ناگهان کل mbit سرازیر میشن تو اتاق. ـenfj: وای! infp مرده؟ =آره _چرا؟ +چون به من شلیک کرد! _وات؟ +قاتل entp بود. _وات ده هل!!!؟؟؟؟ درنهایت من مردم. ولی entj قاتلم رو کشت، infj به روال عادی برگشت، istp سالم موند وesfp هنوز ازم بدش میاد. ولی مهم نیست. نویسنده: 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 (ناشناس)خیلی عاشق بودوقصدداشت بااون ازدواج کنه.یه روز برای یه موضوع کاری با(ناشناس)تماس میگیره؛امااون جواب نمیده.چون موضوع ضروری بوده،به خونش می‌ره ومتوجه باز بودن در میشه.وارد میشه و باجنازه(ناشناس)روبرومیشه وخیلی زودباپلیس تماس میگیره.بعدازرسیدن پلیس ها وصورت جلسه مسئولیت پرونده روقبول می‌کنه اما هیچ مدرکی ازقاتل پیدا نمیکنه.اینجوری میشه کهestpروچون اونجا حضورداشته وهمچنین با(ناشناس)زیاد دعوا می‌کرده مضمون به قتل اعلام میکنه.دراینجا بی نهایت از مرگ( ناشناس)خوشحاله چون یه رقیب کاری سرسخت براش بوده و همیشه درسایه اون قرارداشته.و اماقاتل واقعی عه واون رو کشته چون خواسته با دختر/پسرموردعلاقش enfjازدواج کنه وطرح هاشودزدیده. خودم؟intj ام | : _____ توی ماشین تنها نشسته بودم و منتظر بودم مامانم از مغازه بیاد سرم تو گوشی بود یهو در پشتی ماشین باز شد گفتم مامان چرا اینقدر طولش دادی یهو یه دستمال اومد رو دهنم دست و پامیزدم و یهو بی هوش شدم کسی که منو بیهوش کرد رو شناختم اون بود یه دشمن قدیمی به خاطر اینکه فکر میکرد من به علاقه دارم از من متنفر بود چون isfp به من علاقه داشت ولی من رو دوست داشتم اون منو تو دریا انداخت بعد از دو روز که برای تنهایی به ساحل رفته بود جسد منو پیدا کرد دوست صمیمیم قسم خورد اون قاتل رو پیدا میکنه اون به مشکوک بود ولی مشخص شد که اون روز خارج از کشور بوده و بعد istp رفت گفت که infj با من خصومت داشته و infj به جرمش اعتراف کرد چون عذاب وجدان داشت من هستم _____ هی... شب سردیه نه؟ خب خوبیش اینه که حداقل یه intp مرده حسش نمی کنه! چیزی که باعث میشه روحم یخ بزنه ناراحتی تنها آدم مهم زندگیمه . یعنی enfj... من و اون واقعا عاشق هم بودیم. شاید هرگز بهش با زبون نگفتم ولی خودش می دونست عاشقشم نه؟ لبخند infj توی مراسم خاکسپاریم دو برابر قلب entjرو آزار میده و مصممش میکنه تا دنبال پرونده ام رو بگیره. اون درسته که سختیه زیادی رو پشت سر گذاشته اما مصممه که قاتلم رو پیدا کنه. این قول رو همون موقع، وقتی جسدم رو با کمک پلیس های محلی پیدا کردن به خودش داد. درست وقتی به چشم های سردم نگاه می کرد. عشق من این بار هم مشغول کار بود. اما این بار پرونده قتل من رو در دست داشت. اون خیلی دقیق تمام همکار هام و دوستام و آشنا هام و کسایی که باهاشون در ارتباط بودم رو بازجویی کرد و همه شواهد رو بررسی کرد. علارغم اینکه ازم دل خوشی نداشت و از مرگم خوشحال بود اما مدرکی علیه اش وجود نداشت. اما در کمال تعجب همون رئیس esfj خوش قلب و خوبم که همه می شناختنش مظنون پرونده اعلام شد. البته طبیعی بود . همه راجب نقاط اختلاف نظر ما دو نفر می دونستن. اون قبلا هم وسط دعوا تهدیدم کرده بود و همه می دونستن دشمنیم. پس برخلاف اینکه اعتراف نکرد حکم اعدامش صادر شد. همه entj رو به خاطر عشقش به من و صلابتش توی این پرونده ستایش کردن. امروز بعد از مختومه شدن پرونده ام اون بالای قبرم اومد و یه دستا گل برام آورد . لبخند خوشگلی زد و گفت باید حالا آروم بخوابم. البته من از اولش هم آروم بودم. همون موقع که entj سر یه دعوای احمقانه کوچولو و لجبازی های من توی غذام سم ریخت و خوردمش آروم بودم. :) ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 یه مدت بود که به خاطر intjسری به مشاور میزدمیشد تشخیص داد فقط واسه این این کارو می کرد که خودش نمی‌تونست اونطور که می خواست با entp ارتباط بر قرار کنه و همیشه به بهانه اینکه باید مطمئن شه entp پیش مشاور رفته همراهش می‌رفت و تصور میکرد جای isfj که مشاور و روانشناسentp بود هست و میتونه مثل بقیه راحت باهاش حرف بزنه ولی خب یه حسی از درون اون رو منع می کرد شاید غرور..فردای یکی از روزایی که entp با intj رفته بود پیش # isfj که همیشه به entp سر میزد و با هم میرفتن شهرو یه دور میزدن ، کلید میندازه و میاد تو خونه entp( کلید خونه وسیله شخصی نیست😄 و زنگ میزنه به پلیس که جنازه entp تو خونه و جلوی تلویزیون افتاده البته این چیزیه که به پلیس میگه.. و بعد به اولین کسی که خبر میده intjعه فقط به خاطر اینکه حالintj رو ببینه، حالی که enfp تو تمام مدتی که intj با entp بود داشت ، به خاطر همینم بود که اینکارو کرده بود . وقتی به اندازه کافی حالش سرجاش نبود ، تنها چیزی که ذهنش اهمیت براش قائل بود ، تنفر از entp بود و خب حالا میتونست انتقام تموم احساساتی که برای intj هدر داده بود رو بگیره. intj فقط بهتش زده بود و قلبش درد میکرد ولی فقط لحظه مرگ خیالی entp از جلو چشمش می‌گذشت. isfj هم از یه جایی با خبر شده بود و تصمیم به همکاری و قرار دادن اطلاعاتی که از entp میدونست به پلیس گرفت و از حرفای مبهم و عجیب و نامرتبط entp که فقط واسه دست انداختن isfj گفته بود ، به این نتیجه رسیدن که این می‌تونه خودکشی باشه ولی هرکس که اون رو برای یه لحظه وقتی entp خودش بود،میدید هیچوقت قبول نمی کرد که entp ممکنه حتی به خودکشی فکر کرده باشه ولی اگه این قتل انقدر طبیعی بوده که enfpبا اینکه کنترل احساساتشو نداشته تونسته اون رو خودکشی جلوه بده قطعا دست یکی دیگه هم تو کار بوده واون کسی بوده که به اندازه کافیentpزندگیشو بهم ریخته بوده و مچشو تو تمام فرارای مالیاتی گرفته بوده. کسی بود که برنامه قتل رو برای enfp که حاضر بودهرکاری واسه آرامش احساساتش بکنه ریخته بود و خودش ناظر بود تا همه چی خوب پیش بره، چند بار هم قتلو شبیه سازی کرده بودن و اون روز istp فقط آروم و منتظر نشسته بود تا خبر مردن entp ، کسی که شرکتی که istp توش مدیر داخلی بود رو از دور خارج کرده بودبهش برسه ولی intj به زودی انتقام می‌گرفت... _____ شخصیت اصلی: من و عاشق هم بودیم و همین سال پیش ازدواج کردیم زندگی ما خیلی خوب بود. دوست ام چون به زندگیم حسودی میکرد یه روز وقتی تو یه کوجه تنک و تاریک بودم گردنم رو گرفت و سرم رو برید. من و بچم از دنیا پر کشیدیم. اون روز یه با اکیپشون داشتن از اون کوچه می‌گذشتند که با یه خانم حامله مرده مواجه شدن. Infj جیغ بنفش کشید و جسد منو برد پیش پلیس . بهترین دوستم یعنی مسئولیت پرونده رو بر عهده گرفت و بعد از چند ماه به شک کردن چون تو اکیپ infj بود و از یه زن مرده که از گردنش خون سرازیره هیچ تعجبی نکرد و تازه خوشحال شد چون از دوستای عشقم بود و می گفت حقشه ولی estj بلاخره لو داد. اون رو استخدام کرده بود تا منو بکشه Enfj وقتی فهمید یه مشت زد تو چهرهistpواون نابینا‌شد ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 : عاشق اون بودی. : بیشتر از خودم. esfj: چرا میخندی. entp: ضایع نیست.خیلی براش خوشحالم. esfj: تو دیگه چی ای! entp: صادقانه بگم مرگ اغاز و پایان همه چیزه. همیشه در حال جنگیدن بود. مبارزه تموم شد. حالا اغاز دنیای جدید رو پیشه رو داری. *esfj متوجه حرف های entp نمیشه به حجمی از دست اون عصابانیه که بلند میشه و در و میکوبه. esfj: به بگید بیاد دوباره جوری که صحنه قتل رو پیدا کرده توضیح بده. به تلفن esfj زنگ میزنه. _میخوام اعتراف کنم +شما؟ _نمیخوام تو رسانه ها پخش شه. *esfj اشاره میکنه تماس رو ضبط و ردیابس کنن -تلاش نکن +چی -کسی که اون روز رو به قتل رسوند ه. +مدرکی داری که ثابت کنه -من اون روز هراهش بودم. گفت میره دوستش رو ببینه... وقتی برگشت حس منتشر میکرد و دستاشو مخفی میکرد و در نهایت خواست اونو پیش یکی از دوستاش که خدمتمار (شخصی که خانه را تمیز میکند) ببرم. دیگه نمیتونم بیشتر بگم. *قطع میکنه esfj: ردیابی شد؟ _خیر *دم در خونهisfj سلام خانم میتونیم باهاتون مصاحبه کنیم پرونده isfj: نام:isfj نام خانوادگی:mbti سن:۳۲ شغل:مادر مظنون به قتل infp. رد میشود پرونده حل نشده ۱۶سال بعد: چرا enfp:اون همیشه مال من بود...ولی زدیدش -کی +infp...entp از من دزدید محکوم به اعدام قتل درجه 1 _____ ونسا:با اون جف رئیس احمقم دعوام شد چارلی اونی که همیشه لای پرونده هاس بهم یکم اب داد،ادم خوبیه ولی یکم عجیبه،تاد خیلی سر به سرش میزاره اما براش مهم نیس اما یه بار که تاد سربه سرم گذاشت چارلی وارد جریان شد یه بار هم بین پرونده ها بود و عصبانی به نظر میرسید، امشب شوهرم بن زودتر رفت. پشت کامپیوترم ،یکم سرم گیج میره و پاهام سسته باید برگه هارو بیارم اما تنم سنگین شدونقش زمین شدم ،چارلی:فکر کنم کاملا بی حس شدی ،چارلی اروم دستمو کنار زد و تیغ جراحیش رو در امتداد قلبم کشید به نفس نفس افتادم.یک ساعت بعد :مرلین: ونسا کارت تموم شد؟باید بر.. صدای جیغ* کارتر مضنون اصلی کیه؟ کارتر:جف ولی ابهاماتی وجود داره تاد دائما پوزخند میزنه و همینطور قلب ونسا نیست ونسا: جف: تاد: . بن: چارلی: 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 وقتی به قتل رسید کسی ناراحت نشد ! برای خیلی ها حتی مهم نبود که چه کسی باعث مرگش شده . که اون رو قبلا میشناخت ، وقتی ESTJ رو توی اون شب بارونی پیدا کرد ، کاملا تو خون خودش غرق شده بود . ISFJ با دست های لرزون دست اش رو روی صورتش گذاشت و شروع به جیغ زدن کرد ، درسته که ESTJ هیچوقت کامل متوجه احساسات پاک و ساده اون نبود و این همیشه نارحت اش میکرد ولی هیچوقت راضی به مرگش نبود ! چون از درون اون رو به خاطر محکم بودن و قابل اعتماد بودنش تحسین میکرد....فقط باید از سختگیری هایش کمی کم میکرد ، بیشتر به احساسات دیگران توجه میکرد و از زندگی اش لذت میبرد ! شاید اگر این ویژگی ها رو داشت هیچوقت رفاقت اش را با ESTJ رها نمیکرد...او کسی بود که تا ساعت ها زیر بارون برای ESTJ گریه کرد خودش رو به سرعت رسوند ، بارون به شدت سریع می بارید ، پلیس ها همه جا رو پر کرده بودند . سعی می کرد محکم به نظر برسد ! ولی خب مگر ENTJ ها احساسات ندارند ؟ نمی خواست مرگ ESTJ را قبول کند ، وقتی بالای سرش رسید متوجه حضور ISFJ شد که رها از همه دنیا مشغول اشک ریختن بود ! چقدر اوهم دوست داشت گریه کند ، ولی خب به این فکر کرد که اشک ریختن برای ESTJ فایده ای هم داره ؟ دستان ISFJ کاملا آغشته به خون بود ! ENTJ با اینکه خیلی سریع خودش را رسانده بود ولی مثل همیشه مرتب بود ! این دفعه اوهم بی توجه به اوضاع اطرافش با زانو خودش را در خون ESTJ انداخت و با دست اش سعی میکرد خون رو از صورت کسی که دوست اش داشت کنار بزند ! دندان هایش را به هم فشار داد و در گوش ESTJ آرام نجوا کرد : عزیزم ! انتقامت رو میگیرم ! این دفعه او هم بی توجه به اوضاع اطرافش با زانو خودش را در خون ESTJ انداخت و با دستش سعی کرد خون رو از صورت کسی که دوستش داشت کنار بزند ! دندان هایش را به هم فشار داد و در گوش ESTJ آرام نجوا کرد : عزیزم ! انتقامت رو میگیرم ! دست اش را روی شونه ENTJ گذاشت و اون رو متوجه خودش کرد ، ENTJ عزادارانه و با جذبه زیادی از جایش بلند شد ، سر و پایش کاملا خونی شده بود و باران کاملا خیس اش کرده بود ! ISTJ نمیدانست چه باید بگوید ، شاید چون اون رو برای همچین موقعیت هایی نساخته بودن که البته ENTJ کارش رو راحت کرد و از اون خواست که به عنوان مسئول پرونده فقط گزارش یافته هاش رو بیان کنه . و اضافه گویی نکنه ! با تعجب دره خونه رو باز کرد ، ENTJ با ضربه ای یقه پیراهنش رو گرفت و اون رو به دیوار کوبید ! وبا عصبانیت گفت تو کسی بودی که اون رو کشته مگه نه ؟ چون همیشه با انتقاداتش اعصابت رو بهم میریخت ! فقط تو میتونی انقدر افتضاح از اسلحه استفاده کنی و به جای کشتن راحت طرفه مقابلت اون رو آبکش کنی ! ISTJ دستور داد که اون دوتا احمق رو از هم جدا کنند ! فشار زیاد اعصاب INFJ رو بهم ریخته بود و ناسزایی نثار ENTJ کرد ، وقتی پلیس ها از INFJ بازجویی کردن متوجه شدن که اون تمام شب رو با ENFJ بوده و خب گفته با اینکه از ESTJ خیلی متنفر بوده ولی متأسفانه اون کسی نیست که ESTJ رو کشته ! و اصلا تا حالا تو عمرش اسلحه دست نگرفته ! روز ترحیم فرا رسید ENFJ# خیلی خوشحال به نظر میرسید و قاتل هنوز پیدا نشده بود ! قاتل واقعی جریان اون شب بارونی از دور مراسم ترحیم ESTJ رو تماشا میکرد و از قهوه اش لذت میبرد ! ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 ساعت ۲۳:۳۰ رو نشون میداد ، همه تو اداره پلیس درحال انجام پرونده هاشون بودن ، چهل و پنج دقیقه بود که از بیرون اومده بود ، و مثل همیشه پرونده شو زودتر از بقیه تموم کرد . همون لحظه تلفن اداره زنگ خورد : الو بفرمایید . پشت خط : کمککککک..... ک.ک.ک.کککمکک ، دوستم مرده ، به قتل رسیده ... _آدرس رو بگید و تلفن رو قطع نکنید ! +نمیدونم ......آدرس بلد نیستم . _باشه ما لوکیشن شما رو پیدا کردیم همکارای ما همین الان راهی جایی که هستید شدن ، لطفا تلفن رو قطع نکنید و محل قتل رو ترک نکنید ، علائم حیاتی دوستتون و چک کنید ... چندین دقیقه بعد Estj همراه کارگاه وارد محل شدند . در خونه کاملا باز بود ، قتل توی اتاق پذیرایی اتفاق افتاده بود ، فردی با موهای سفید بلند و لباس سبز درحال گریه کردن بود ، با دیدن پلیس ها گریه اش بیشتر شد و با لکنت حرف میزد : _د...د...دوستم.....مرده..... Estj : شما کی هستید ؟ و چه ساعت رسیدید به صحنه قتل ؟ _م...مم...من ....دوس..سس.دوسته...e..enfp ......نیم ساعت....پیش رسیدم و همینکه.... رسیدم بهتون زنگ...... زدم . Estj: بهتون چند دقیقه وقت میدم تا خونسردیتون رو حفظ کنید تا وقتی صحنه رو بازرسی میکنیم لطفا سعی کنید تا این شوک رو هضم کنید تا بتونید جواب درست به سوال های ما بدید. Infj همینطور که سعی میکرد جلوب گریه هاشو بگیر باشه ای گفت . Estj رفت سراغ istp: خب نظرت چیه ؟ Istp : جالبه قاتل با نقشه ی قبلی دست به اینکار زده . Estj : چطور ؟ Istp : به پشت افتاد که یعنی از جلو مورد حمله قرار گرفت، آثار چاقو از مستقیمه ولی چاقویی رو زمین نیست که یعنی ممکن کجا باشه ؟ و تازه رو به روی کمد دیواری مرده یعنی قاتل از تو کمد دیواری بهش حمله کرده ولی انگار این چاقو ها بهش پرتاب شدن و چون تعداد زخم ها یجوره انتظار میره که چاقو ها یکسان و در یه زمان مشخص همزمان پرتاب شده ولی دلیل مرگ زخم چاقو نیست . Estj : پس چیه ؟ Istp : از قبل توسط یه چیز دیگه مورد تهدید قرار گرفته و مرده . Estj : به بقیه بچه ها خبر دادم تو راهن . دختر موهای کوتاه سبز و لباس کت و شلوار مشکی به تن داشت . Istp : از بیرون اومده بود و غافلگیر شده ، بهتره از دوستش سه سری سوال بپرسیم . Infj سعی میکرد آرامش خودشو حفظ کنه و درست بدون لکنت جواب بده . Istp : دوست خیلی صمیمی با مقتول بودید؟ Infj : بله Istp : چرا اومدید دیدنش اونم این موقع شب؟ Infj : اون خبرنگار و میخواست پرونده یه قتل مشکوک رو دوبار باز کنه و قاتل واقعی رو ببره بالای دار. Istp : شما در جریان پرونده بودید؟ Infj : نه ، فقط میدونم که قاتل یکی از این بالا دستا بوده Istp : از کجا میدونید ؟ Infj : چون میگفت طرف میتونه از موقعیت سوء استفاده کنه و پرونده رو لاپوشونی بکنه . Istp : میدونید امشب به دیدنه کی رفته بود ؟ Infj : آره ، رفته بود دیدن یکی از دوستای دوران دبستانش که الان تازه از زندان آزاد شده ، بخاطر پرونده رفته بود سراغش ، به من خبر داد که دو ساعت بعد بهش زنگ زنم و اگه برنداشت بیام خونش که دیدم مرده . Istp : اسم دوست مقتول رو میدونید ؟ Infj : اسم Istp : مقتول با کسی در رابطه نبودن یا درباره این جریان پرونده ای که قبول کردن با کسی درمیون نذاشتن ؟ Infj : بجز من و اون دوستش نه ، کسی رو نداشت که دوست داشته باشه ولی یکی از باشگاه والیبالش اونو دوست داشت، اسمش بود . Istp : ممنون بابت همکاری. Istp رو کرد به estj : نظری نداری ؟ Estj : شاید همین entj نامی کشتتش.Istp : فردا برو ازش بازپرسی کن . Estj سری تکون داد و رفت برای کمک به بقیه بچه ها. فردا اتاق بازپرسی : Estj : نمیدونم بعد از این همه سال باهات حال احوال کنم یا مثل یه غریبه برم سر اصل مطلب ؟! Entj : من تو رو نمیشناسم. Estj از جاش بلند شد و طرف پنجره رفت : حقم داری اون وقت فقط دو تا بچه راهنمایی بودیم با یه هدف مشترک . Entj : تنها یه هدف نبود ، اهداف مشترکی برای رسیدن داشتیم ولی تو جبهتو عوض کردی ! Estj : فکر نمیکنی من باید تو رو متهم کنم نه تو من رو . Entj : مسئله چیزه دیگه ای، خیلی به این جزئیات گیر نده . Estj : درست میگی ! خب اعتراف کن ، رک و راست حقیقتو روی این صفحه بالا بیار . Entj : چه حقیقتی وقتی تو هرچی که دوست داری توی پروندت مینویسی .Estj : خیلی باهوش تر از دوران بچگی هات هستی ، پس فقط یه سوال میخوام ازت بپرسم ، میخوای زنده بمونی یا برای حقیقتی که enfp فدا شد بمیری . Entj : اون تو رو شناخت برای همین مرگ انتخاب کرد ، همچنین من. Estj : پس نمیخوای زنده بمونی و داستان کشتنشو ازم بشنوی . Entj : چه فایده ای داره ، مگه داستانش میتونه برش گردونه . Estj : بیخیال تو که نمیخواستی برای رو کردن پرونده پشت اون قایم شی ؟ Entj فقط به Estj نگاه میکرد .
سناریو جنایی~🩸🔪 داستان نویس: کسی که عاشقم بود: ولی چون من تنهایی رو دوست داشتم و اعتقادی به عشق نداشتم بهش جواب رد دادم. ولی اون جنون گرفتش و خیلی عصبی شد. ولی یه جایگزین داشت که از من متنفر بود که اون ادم بود. ISTJ چون INTP رو خیلی دوست داشت. واسه همین وقتی فهمید من به INTP جواب رد دادم به یکی از دوستاش گفت که مسئول قتل من باشه و وقتی منو کشت جسدمو یه جایی پنهان کنه. البته INTP این قضیه رو نمیدونست ولی بعد مدتی خود INTP جسد منو پیدا کرد. ولی چون بهترین دوستم بود و فقط اونو داشتم مسئولیت پرونده رو به عهده گرفت. و بعد جست و جوی زیاد به یه مظنون رسید که اونم بود. چون INFJ با INTP دشمنی داشت چون پنهانی منو دوست داشت ولی وقتی فهمید INTP اعتراف کرده به من به همه گفت که INTP، منو کشته.چون اون زمان فقط ما باهم بودیم. ولی کسی باور نکرد و INFJ به دردسر افتاد. ولی قاتل واقعی بود، چون ISTJ به ESFJ گفته بود که منو بکشه و کاری کنه که INTP جسد منو پیدا کنه و کسی که خیلی منو بعد INTP دوست داشت یعنی INFJ فکر کنه که INTP منو کشته چون جواب رد بهش دادم. ولی ENFJ تونست قاتل اصلی رو پیدا کنه و به طرز وحشتناکی ازش انتقام بگیره.ISTJ هم پا به فرار گذاشت و بلیط هواپیما گرفت تا بره جایی که هیچکس پیداش نکنه. ولی و ENFJ و با لباس های مبدل مهماندار و گریم صورت فهمیدن که چی شده و ISTJ رو از هواپیما پرت کردن پایین..... ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 داستان از زبان راوی : مدت زیادی بود که همه چیز و همه جارو میدید ، دیگه خبری از عشق های لحظه ای نبود و حتی دیگه دغدغه کار هم براش بی معنی بود ، مدت ها بود که فقط با estj وقت میگزروند سعی می‌کرد علارغم اینکه درونگراست و ساکته بیشتر با estj صحبت کنه ، بهش محبت کنه و کار هایی رو که estj رو خوشحال میکنه انجام بد ، حتی مرتب تر و با نظم تر از قبل به نظر می‌رسید تا اینکه اون شب با estj بحثش شد سر چیزی که اصلا کسی فکرشو نمیکرد خب estj کنجکاوی کرده بود و دفتری که همیشه رو میز intp بود رو خوند و اون دفتر محرم تمام راز ها و حرف های نگفته intp بود اونجا بود ک فهمید intpدوستش داره و تا اون جمله (من حاضرم برای estj جهان رو زیر و رو کنم )خوند intpسر رسید و سر اینکه بی اجازه وارد اتاقش شده و به حریمش احترام نزاشته بحث کردن و estj بعد یک بحث مفصل از خونه intp رفت بدون اینکه خبر داشته باشه اون شب آخرین شب زندگیش بوده و اما سر مراسم خاک سپاری estj غیر منتظره ترین اتفاق افتاد و این اتفاق اومدن بود که روی intp کراش داشت و از اینکه intp از estj خوشش میومد کینه کرده بود و منتظر انتقام بود که بالاخره این کارو کرد وسط مراسم بین گریه های بهش اعتراف کرد و با لباس سفیدی که پوشیده بود شروع به مسخره بازی کرد و باعث شد شخصیت ارومی مثل intpعصبی بشه و یه دعوای حسابی صورت بگیره وسط دعوا تنها کسی که غرق بود در افکارش و بی اراده اشک می‌ریخت و فیس بی جونی داشت بود که اون شب رفته بود تا رفیق قدیمیش estj رو ببینه و اون رو بی جون و غرق در خون پیدا میکنه و تقریبا دیگه از اون شب عین یک جسد متحرک شده بود و این وسط دل نازک ما نمیتونست این حجم از غم رو بین دوستاش ببینه و میخواست از توانایی‌تواناییاش و شغلش برای کمک به دوستش intp و پایمال نشدن خون estj پیدا کنه پس تصمیم گرفت این پرونده رو به عهده بگیره و کمی از رنج intp رو کم کنه طی تحقیقات infp ، از روی بعضی از اتفاقات مظنون شد به البته دلایل قابل قبولی داشت یک، istj در مراسم estj حضور نداشت دو، ساعت حدودی کشته شدن estj ، istj خونه نبوده سه، چاقو خونی که تو خونه istj پیدا شد چهار ، دعوا تلفنی بین estjو istj که در آخر مکالمه istj به وضوح estj رو تهدید میکنه که (مطمئن باش به دست خودم میمیری ) و ... و تقریبا infp حکم بازداشت istjرو میگره که با چهره رنگ پریده و اوضاع آشفته istp جلوی خودش مواجه میشه از دهان istp فقط چند کلمه خارج میشه (من ... کسی رو که ... از بچگی عاشقش بودم ... کشتم .... من ... من ... estj ... رو کشتم .... ) ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو ترسناک~💀🥀 همونجور که صداهاشون توی ذهنم اکو میشد کلید رو توی قفل چرخوندم. بااینکه پیشنهاد اون مرد رو قبول کردم و عمارت رو خریدم ولی هنوزم حرفهای دختره باعث نگرانیم میشد. بیخیال! اون مرد خیلی جذاب و خوشتیپ بود و حرفاشم منطقی و دقیق. ولی دختره..ممکنه از اون ترسو های توهمی باشه. درِ عمارت چقد سنگینه! اینجا واقعا قدیمیه! چقدر ستون و درهای کنده کاری شده داره! ولی نسبتا تمیزه. خیله خب بریم برای شروع تمیز کاری! چند هفته بعد _بعد از چند هفته هنوز تمیز کردن عمارتت تموم نشده؟ تو واقعا تنبلی ! خندیدم و گفتم:خودتم دست کمی از من نداری ! دستی تکون داد و رفت. منم کلیدم رو در آوردم. یهو صدایی از پشت سر شنیدم. سرمو برگردوندم. سایه محوی دیدم که فرار کرد. وحشت زده برگشتم و تند تر کلید رو توی قفل چرخوندم. دوباره صدایی شنیدم. با ترس برگشتم و .. اه بازم این دختره isfj عه! isfj : سلام..امیدوارم هنوز اتفاقی واست نیافتاده باشه..میخواستم دوباره بهت هشدار بدم.هرچه زودتر این خونه رو ترک کن.صاحبهای قبلی خونه موقعی که رفتن واقعا وحشت زده بودن با عصبانیت گفتم: لطفا بس کن! نمیخوای دست از سرم بر داری؟ همه ی اینا توهمه! میفهمی؟ توهم! هیچ روحی در کار نیست! رفتم داخل. هنوز در رو کامل نبسته بودم که صدای isfj به گوشم خورد: توهم نیست! ام روحها رو دیده بود! در رو بستم و بهش تکیه دادم. entj دختر منطقی و جدی ای بود. اون و توهم؟ نفس نفس میزدم. صدای تپش قلبم رو می شنیدم. کف دستام عرق کرده بود. یهو صدای بلندی شنیدم و همه جا تاریک شد! دستامو روی سرم گذاشتم و بلند جییییغ کشیدم! چند ثانیه بعد آروم چشمامو باز کردم. چیزی نبود. فقط یه رعد و برق زد و برقا رفتن. کورکورانه دنبال گوشیم گشتم. اه لعنتی خاموشه! همه پنجره هارو باز کردم و پرده هارو کشیدم. باوجود سرما و بارون ولی حداقل کمی نور توی خونه میومد. خودمم کنار پنجره نشستم. احساس میکردم یکی منو زیر نظر گرفته. دوباره اون سایه رو بین درختهای جنگل دیدم! خیلی وحشت زده م. با ترس پنجره هارو بستم. نمیدونم جایی هست که بتونم شمع یا همچین چیزی رو پیدا کنم؟ یهو یاد زیرزمین افتادم. intj بهم گفته بود این خونه یه زیرزمین داره ولی تاحالا توش نرفته بودم. اروم راه زیرزمین رو در پیش گرفتم. در زیرزمین رو باز کردم و واردش شدم. همه جا تاریک و خاکیه. یهو پام روی چیزی رفت. سرمو پایین گرفتم و نگاهش کردم. چند ثانیه طول کشید تا بتونم توی تاریکی تشخیصش بدم. یه تیکه زبون انسان بود! با صدای بلند جییییییییغ کشیدم و دویدم بیرون. یهو خودمو نزدیک اون سایه ی مرموز دیدم. تنها کسی بود که میتونستم ازش کمک بخوام. نزدیکتر شدم و اون سایه بیشتر و بیشتر به یه انسان تبدیل شد. پسری با موهای خیس که توی صورتش ریخته بودن و داشت تند تند مداد و قلمو هایی رو جمع میکرد و توی کوله پشتیش می ریخت. وحشت زده ازش کمک خواستم. انگار آدم بدی نبود. فقط یه پسر نقاش بود که از جنگلهای اطراف خونه م خوشش میومد. بهم گفت میتونم شب رو توی خونه ش بمونم. یه اتاق اضافه توی خونش داشت. پتوهارو دور خودم پیچیدم و سعی کردم همه چیرو فراموش کنم. یهو چهره جلوم نمایان شد که گفت: خودم کارتو تموم میکنم! با وحشت از خواب پریدم. istp همسایم توی خونه قبلیم بود ولی من کاری به کارش نداشتم. هی! نکنه مسئله infp عه؟ istp چند روزی بود که بی دلیل به infp که به خونه من میومد گیر میداد. بحث های عجیبی بینشون بود که من اصلا سر در نمیاوردم. از روزی که اون بحث ها شروع شد istp اصرار کرد خونه م رو عوض کنم. ولی من مقاومت میکردم. آخه خونه مو دوست داشتم! تا زمانی که intj پیشنهاد این عمارت با قیمت عالیشو بهم داد و قبول کردم. یهو صدایی از بالای سرم شنیدم. از جا بلند شدم. intj بالا سرم بود! جیغغغ کشیدم و رفتم سمت اتاقِ isfp. در رو باز کردم که با جنازه خونیش توی تخت خواب مواجه شدم! همین که سرم رو برگردوندم که فرار کنم intj رو جلوی صورتم دیدم. بلند تر جیغ زدم و به سمت جنگل فرار کردم! intj جوری دنبالم کرد که توی زیر زمین خونه خودم دویدم. چراغ زیرزمین ناگهانی روشن شد. با اینکه برقا رفته بود! همین که برقها روشن شدن با قبری که جسد تکه تکه شده ی infp توش افتاده بود روبرو شدم! با همه توانم جیییییغ کشیدم! یهو از انتهای زیر زمین جلو اومد و گفت: ترسیدی؟ دوستش داشتی مگه نه؟ از شدت ترس نفسم بالا نمیومد. estj گفت: کارم خیلی تمیز بود. بعد از اینکه با معشوقم istj ازدواج کردم و به این خونه اومدم و صبح اولین روزی که توی این خونه ی لعنتی بیدار شدم با جنازه ی معشوقم روبرو شدم به خودم قول دادم نزارم هیچ کسی بتونه با دوست و معشوقش لبخند بزنه! اولیش entjو intj بودن!
سناریو ترسناک~💀🥀 کلیدعمارت جدید روازصاحب قبلیش یعنی گرفتم.با خیالی خوش که فکر میکردم قراره تو عمارت جدید زندگی خوب و آرومی داشته باشم وارد عمارت شدم وبه محض ورودم زنگ زد و گفت که خواب وحشتناکی دیده و میخوادتجدیدنظری راجع به عمارت بکنم.گفتم که اصلا نگران نباشه و من راجبش تحقیق کردم.ساعت از نیمه شب گذشته بود هنوز به خواب تو عمارت عادت نکردم که یهویی صدایی از بیرون شنیدم.ازپنجره رودیدم باچشمای ترسناکش بهم خیره شده بودترس وحشتناکی تودلم افتاد. بعد از اون شب،esfp شب های دیگه هم بیرون پرسه میزد.صداهای ترسناک زیر زمین خواب روازچشمام گرفته بود دلو زدم به دریا و به طرف زیرزمین رفتم جسدentj روزمین بودبیهوش شدم وقتی چشم باز کردم روحentj رودیدم هردومون به جسمامون نگاه میکردیم که توسطesfpدرحال متلاشی شدن بود ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
• سناریوی شما از آرت شماره ۲⛩🗡 📮 سانرایو کشوری عظیم با مردمانی راضی داشت ملکه ی این سرزمین بود. برادر این ملکه بود که وزیر ارشد بود. این دو خواهر و برادر بسیار عالی بودند روزی ملکه ی خبیص . قیامی می‌کند بر علیه سرزمین سانرویو مردم تا این قضیه را از طرف entj شنیدند زود به entj گفتند در این سال ها هیچی برای ما کم نگذاشتند. پس ما در این جنگ شرکت خواهیم کرد حتی هم شرکت کرد او اشک ریزان جزع سربازان شد نمک نشناس و خیانت کار هم به کشور خود خیانت کرد او در ابتدا infp را گروگان گرفت تلاش کرد و با عقل خود توانست که infp را از دست دشمنان اسیر کرد سپس istp وزیر کشور پیشنهاد سلاح را داد بمب اتم با اصلاح چند نفر entj با دستگاه موافقت. با کمک خداوند جانسون پودر شد. البته مردم این کشور در عمان بودند همه خوشحال ___________ 📮 Istj پسر امپراتور entj بود و عاشق درس و علم بود امپراتور entj هم که خیلی خوشحال بود همچین پسری دارد و برای همین بهترین معلم ها را معلم او کرد بهترین معلم آن شهر بود و به istj خیلی خوب درس میداد چندین سال گذشت و istj درس هایش را به اتمام رساند دیگر وقت آن بود که istj برای خود همدمی پیدا کند istjدوست داشت فردی همسر او شود که آن را دوست داشته باشد بنابراین istj به شهر رفت(با لباس های مبدل) همینطور که داشت راه می‌رفت چششمش به یک دختر زیبا و ملیح افتاد و دلش به لرزه افتاد آن دختر istp بود که در یک رستوران کوچک کار میکرد و کارفرمای آن entp بود و رستوران مال آن بود istp با entp دوست بود istj برای اینکه به دختر نزدیک تر شود رفت در رستوران غذا بخورد و چیزی سفارش داد پارت اول ___________ 📮 Istp زیاد از istj خوشش نیومد برای همین به entp گفت که سفارش istj رو آماده کنه و ازش بپرسه istj با خودش فکر کرد که معلومه که entpنمیاد همچین کاری رو بکنه چون صاحب رستورانه ولی با این حال entp اومد و سفارش istj رو پرسید istj هم غذاش رو خورد و رفت istj هرروز به آن رستوران می‌رفت و ناهار و شامش را انجام خورد istp هم که براش عجیب بود رفت و از istj گفت که چرا هنوز به اینجا میایید؟ Istj هم هول شد و اممم اممم کرد و گفت که غذا های شما خیلی خوشمزست چند روز گذشت و istp دیگه از اون رستوران رفت و دیگه اونجا کار نکرد وقتی istj به اون رستوران اومد دیگ istp رو ندید دیگه نتونست تحمل کنه و رفت که از entp بپرسه وقتی پیش entp رفت یهو entp اونو کنار دیوار گرفت و بهش گفت که دیگه نزدیک istp نشه پارت دوم ___________ 📮یک روز یک شاهزاده خانومی بود که تمام مردم آن شهر عاشقش بودن یک از این‌ روز ها یکی از رعیت هاا عاشق Infp یا همون شاهزاده خانم شد اون یا Estp به پادشاه یعنی Estjگفت که من عاشق دخترت ام و می خوام باهاش ازدواج کنم پدر infpهم گفت که توی رعیت می خوای با دختر من ازدواج کنی؟😂بامزه اگه واقعا می خوای باید با چشم بسته با شیر ها بگنجی. بعد هم estp قبول کرد infp تو میدون estp رو دید و به عشق در نگاه اول معتقد شد... هندی # اصغر فرهادی ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Art
• به عنوان یه تیپ xی توی زندگی‌تون چه عادت یا روتینی دارین که به نظر بقیه عجیب میاد؟ 💬ی روتین عجیبم اینکه هر ماه به همه رفیقام(چون زیادن) و اقوامی ک دوسشون دارم پیام میدم و رنگ میزنم کلن حاشونو می پرسم یه روتین هفتگیم که دارم اینکه میشینم وقایع زندگیم و کشور و دنیا کلن هرچی اون هفته پیش اومده رو روی کاغذ می نویسم و تحلیل می کنم _______________ 💬من یه ام و عادتی که دارم اینه که وقتی گریه میکنم خودم خودمو بغل میکنم ‌و به خودم دلداری میدم و این موضوعو از همه پنهون نگهش داشتم _______________ 💬غیب و ظاهر شدن چون که یه اتفاق یا شخص جالبی اون ور دیدم و دوباره بعد چند ثانیه برمیگردم. گاهی منجر به خطر جیغ میشه🙂 _______________ 💬به عنوان یه جوییدن مو و میک زدنه ته لوله خودکار تا وقتی که مزه جوهرش حس کنم یا توانایی خوابییدن به مدت 56 ساعت بدون بیداری . _______________ 💬اینکه هر روز وقتی میخوام بخوابم شروع میکنم داستان هایی که تو ذهنم ساختم رو برای دوستم تایپ کردن. با وجود اینکه داستان هام به نظر خیلیا مسخرس یا بقیه فقط به فکر میکاپ و ..... هستن _______________ 💬سلام به عنوان یه تیپ مامانم بهم می‌گی عادت عجیبی که داری اینه که وقتی خواهر برادر‌ت -با خانواده‌شون_ میان خونه‌مون میذاری میری تو اتاقت😐😂 واقعا عجیبه؟!😐 خب آدم خسته می‌شه دیگه😂 _______________ 💬من هستم و به نظرم چیز متفاوتی که دارم اینه که خیلی راحت میتونم هر چیزی که تو ذهنمه رو بیان کنم و نسبت به همه چیز تا جای ممکنه خوشبین باشم و اصلا سخت نمیگیرم ، نا امید نمیشم و دوباره شروع میکنم _______________ 💬 ممکنه خودم رو توی حالت خاص تصور کنم بعدش چنان غرق بشم که اصلا نفهمم اون ساخته ذهن خودمه و فکر کنم واقعا قراره اتفاق بیفته_اگه احساساتم از طرف یه فرد که برام مهم هست ضربه بخوره و جریحه دار بشه شاید احساساتی بشم و گریه کنم و دوستام بهم میگن کمی قوی باشم این کارا چیه_ کافیه بهم یه کلمه بدید تا ازش یه داستان با توجه به ساختار یا حسش بسازم و طوری با تاب و لحن بگم که طرف باورش بشه _عاشق کتاب خوندنم معمولا بعد خوندن نقاشی شخصیت های کتاب رو میکشم و به دوستام نشون میدم 😅 ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
🍁تایپ شخصیتی سریال : 🦋 "مختارنامه"🦋 • ══════════════ ❀•@Eema_MBTI
ادامه👇 🍁تایپ شخصیتی سریال : 🦋 "مختارنامه"🦋 • ══════════════ ❀•@Eema_MBTI
• بهمون بگین بین آشناهاتون به چه چیزی معروفین؟ 💬پر حرفی😂 ----------- 💬من هستم و به کسی که می‌تونه بی دریغ به همه گوش بده و حوصله داره و دغدغه ی همه رو داره معروفه. ------------ 💬درود من بین دوستان بنا به تاپیم به دیونه معروف ام ولی استعداد شعر دارم ---------------- 💬همه میگن تو خیلی عجیب غریب و خاصی... یه -------------- 💬خوش صحبت،نقاش --------------- 💬فک کنم به نق نقو معروفم😂😂 هستم ---------------- 💬یک تایپ ملقب به زینب جاساز😂 شما یه ذره جا به من بده با کلی وسیله یه جوری جاسازی می‌کنم که مرتب تر از وقتی خالی بود بنظر برسه. معروف به علاقه به سخنرانی و فن بیان قوی هم هستم. کلا هر وقت شروع می‌کنم حرف زدن می‌تونم راحت نظر همه رو جلب کنم. یه مقدار هم به بی احساس بودن معروفم که خودم خیلی قبول ندارم من فقط احساساتم رو خرج هر چیزی نمی‌کنم. و همه بهم می‌گم آدم خیلی مستقلی هستی که اینو کاملا قبول دارم 😂 💪🏻 --------------- 💬سلام و خسته نباشید. تایپ هست. اطرافیان بهم میگن کمالگرا و .... اگه بخوام کلی بگم بیشتر آدم های اطرافم فکر میکنن من به خودم فشار میارم تا بهترین باشم 🤦‍♀️ دوستای صمیمیم بهم میگن کتابای درسیت رو چقدر با حوصله مینویسی سراسر کتاب های ما پر از نقاشیه من اگه کتابم نامرتب باشه اصلا نمی تونم درس بخونم 🤝😂 ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• به عنوان یه تیپ xی چه چیزی بهتون آرامش میده؟ 💬به عنوان یه ی کار کردن پشت میزم قدم زدن زیر بارون بوی بارون و بغل آدمی که دوستش دارم و آدم امنمه و گوش دادن ب موسیقی مورد علاقم و ورزش کردن بهم آرامش میده ------------------ 💬من به عنوان خلوت کردن تو کوه وقتی کتاب می خونم خیلی بهم آرامش میده ------------------ 💬صحبت کردن با یه نفر🥲❤️ ---------------- 💬به عنوان یه ی حل کردن مسئله و خیال‌پردازی به من آرامش میده ------------------- 💬به عنوان یه بودن توی کتابخونه خلوت و سکوت با موضوع های مورد علاقه‌م و نوشیدن کاپوچینو حس آرامش میده. -------------------- 💬سلام.. به عنوان یک موسیقی،تنهایی و نوشتن یا خوندن کتاب بهم آرامش میده. ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea