eitaa logo
ایما | چت روم
1.2هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
23 ویدیو
4 فایل
هرسوال یاابهامی که داری ازم بپرس👈🏻 @Admin_Sobh راه‌های ارتباطی برای ثبت درخواست هاتون👇🏻 https://eitaa.com/Chatrooom/2145 فهرستِ سوالات پرتکرار شایدسوال شماهم باشه:)👇🏻 https://eitaa.com/Chatrooom/2143 صفرتاصد تولیدمحتوای‌ ایما؛ کپی بهرشکلی ممنوع🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🕵🏻‍♂تایپ ها به مامور مخفی: : متفکر : مسئول کنترل عملیات : جاسوس : مشاور رئیس جمهور/نخست وزیر : مامور خفته : اتاق فکر(یکی از اعضای گروه پژوهشی) : هکر : جاسوس دو جانبه : مسئول توسعه و فناوری : مسئول کنترل موشک : تحلیلگر : مامور بازجویی : مسئول بایگانی : دسیسه چین(خائن) : مامور نظارت : مسئول کنترل خسارت ══════════════ ❀•@Eema_MBTI
💞 نیمه گم شده هر تایپ: ✨ : isfj or istj 🌼 : isfp or Istp ✨ : isfj or istj 🌼 : isfp or istp ✨: esfj or estj 🌼: esfp or estp ✨: esfj or estj 🌼 : esfp or estp ✨ : infj or intj 🌼: intp or infp ✨ :intp or infp 🌼: infj or intj ✨ :enfj or entj 🌼: enfp or entp ✨: enfj or entj 🌼: enfp or entp ══════════════ ❀•@Eema_MBTI
• اگر میتونستی، برای یه مدت کدوم تایپ mbti رو به عنوان همسفر یا همراه انتخاب می‌کردی و چرا؟ من رو انتخاب میکنم دوست صمیمی من هم هست .چون میخندیم و سر این چرخ و فلک جیغ میزنیم (شاید جیغ زدن نداشته باشه ولی خب)یچی هم میخوریم حیح ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Art
• اگر میتونستی، برای یه مدت کدوم تایپ mbti رو به عنوان همسفر یا همراه انتخاب می‌کردی و چرا؟ سلام من هستم و رو انخاب میکنم حس سرزندگی و مهربونیشون آرامش خاصی داره و همچنین از دوست ام هم استقبال میکنم برخلاف ظاهرشون میتونن خیلی دیونه بازی دربیارن و ماجراجویی هیجان انگیزی میشه ___________________________________ رفیق امو می‌بردم که بتونیم له اندازه کافی خوش بگذرونیم و تو ذوقم نزنه، یکی از رفقای ام هم می‌بردم که بخاطر حرص خوردناش بخندیم و شایدم یکم مراقبمون باشه:) از طرف یه ___________________________________ ـ هستم ـ رو انتخاب میکنم اون با بصیرت و استراتژیش میتونه خط فکری منو تقویت کنه بهم صبر رو یادبده و ویژگی هایی از جمله ابتکار و اندیشمندیو درمن تثبیت کنه و همچنین پایه دیوونه بازی هام ___________________________________ من یه رو انتخاب میکردم چون گوگولی مهربون و رویایی هست . برای همه چی ذوق میکنه و دائما احساسش در حال فوران کردنه ___________________________________ من ام دلم میخواد یکی باشه که باهاش راحت باشم و اونم همینطور و ادم پایه ای باشه ولی جوگیر نه البته که S هم باشه خب بین و یکی رو انتخاب میکنم که مث خودم منطقی نباشه چون برا تفریح بیشتر f ها باحالترن پس esfp انتخاب میکنم ___________________________________ ـ رو انتخاب می کنم با وجود اینکه بی احساس و آروم به نظر میرسه ولی وقتی باهاش دوست شی خفن و باحاله، ولی باید به اجبار بیارم ش شهربازی چون کار مهم داره مثلا (کار مهمش خوابیدنه) ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Art
• اگر میتونستی، برای یه مدت کدوم تایپ mbti رو به عنوان همسفر یا همراه انتخاب می‌کردی و چرا؟ من یه ام و با رفیق میرم اون خیلی تجربه کردن رو دوست داره و باعث میشه منم کمتر محتاط باشم و اینکه یه هم به عنوان دوست خیلی خوبه و میتونه همه جوره خیلی ساکت و آروم به نظر بیاد اما چیزایی تعریف میکنه که تو مغز آدمای معمولی نیس و این دسته از افراد خیلی خاص هستن ___________________________________ خب من از اونجایی که ام و پایه ام و شیطونی و شلوغ پلوغی رو خیلی دوست دارم رو انتخاب میکردم که پابه، باحال و شیطونه هم همین ویژگی ها رو داره و انتخاب خوبیه هم با اینکه درونگرایه ولی اون ساید دیگش و پایه بودنش خیلی خفنه ___________________________________ سلام من یه ام و خب تو سفر ها خیلی هیجان انگیزن و واسه کارای احمقانه ای که من دوس دارم انجام بدم پاین بخاطر همین این تایپ رو به عنوان همسفرم انتخاب می کردم اما سفرای کوتاه چند ساعته ،یک روزه که شب نمونیم چون دفعه قبلی که دو روز تو سفر بودیم چون هممون بودیم همه چیز به هم ریخته بود هیچ کنترلی نداشتیم و هممون خسته بودیم البته من و دوست enfp ام با وجود خستگی غر نمی زدیم ولی entp ها خیلی بد سفر بودن و غر زدن با وجود پایه بودنشون بخاطر همینم احتمالا واسه سفرا ی طولانی و مدت زیادی همراه بودن با یه نفر احتمالا رو انتخاب کنم چون همه چیز رو مدیریت می کنه و کمتر مشکل خواهیم داشت حمایت عاطفی هم می کنه و باعث می شه شاد باشیم وخسته نشیم و کلا infj ها خیلی خوبن ول واسه کارای هیجانی entp ___________________________________ سلام من تایپم هست، بعنوان همسفر قطعاً یا هارو انتخاب میکردم، چون ESXJ ها هم مرتبن و زیاد ریخت و پاش نمیکنن و هم باهاشون خوش میگذره، ESXP هاهم درسته شاید خیلی قانون مند و منظم نباشن، ولی با این حال هم خیلی سفر کردن باهاشون خوش میگذره و حس آزادی به آدم میدن. ___________________________________ ی که دو رو نباشه رو میخوام چون خودمم INTJ هستم ___________________________________ من به عنوان یه ترجیح میدم با دو تا از دوستای و خودم برم شهر بازی ارتباطات دوتا خیلی جالب و فانه اونا مرتب با هم دیگه کل میندازن و باعث کل زمانی که تو شهربازی هستیم بهمون خوش بگذره... ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Art
• اگر میتونستی، برای یه مدت کدوم تایپ mbti رو به عنوان همسفر یا همراه انتخاب می‌کردی و چرا؟ من یه رو انتخاب می کنم خودمم ام و دلیل این انتخاب هم اینه که می تونیم هم رو درک کنیم تقریبا علاقه مندی هامون شبیه همه و یه تعریف از لذت و هیجان رو داریم ___________________________________ سلام هستم دوستم رو انتخاب میکردم چون باهاش حوصله ام سر نمیره در حین خوشگذرانی با هم درمورد چیزا های عمیق حرف می‌زنیم و همدیگر رو شگفت زده میکنیم و هر دو ذوق زده از این مکالمه از این زمان لذت می‌بریم ___________________________________ ـ رو انتخاب میکردم یه جورایی از خیلی از نظر ها شبیه همیم ولی اون باعث میشه یه الگوریتم که باهام سازگار باشه داشته باشم و محدودیتی که ممکنه داشته باشم رو حس نکنم I am ___________________________________ سلام من قطعا یه رو انتخاب میکردم و کل اونجا رو به آتیش میکشیدم بدون هیچ ترسی کلی هم تو سر و کله هم میتونستیم بزنیم من خودم یه رفیق estp دارم دقیقا همینه اصلا کلا دوستای دیگمون دعا میکنن ما باهم دیگه یه جا نیوفتیم چون واقعا همه جارو به خاک و خون میکشیم از طرف یه ___________________________________ سلام. به عنوان یه ترجیح میدم توی شهربازی یه آدم پایه رو با خودم همراه کنم، مثلا یا یا . البته ها هم خوبن چون اونقدر کیوتن که هیچ مخالفتی با خل و چل بازی نمیکنن🤧😂 بقیه تایپا هم اگر پایه هستن تشریف بیارن هرچی جمعیت بیشتر شه بیشتر هم خوش میگذره!✌🏻 ___________________________________ ـ ....بریم باهم کتاب بخونیم فلسفی حرف بزنیم خیال‌پردازی کنیم بزنیم به دل طبیعت چای آتیشی بخوریم فیلم ببینیم همدیگه رو بغل کنیم و از زندگی لذت ببریم:))) من نیاز به یک infj دارم:))) ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Art
اگه اسپری محو کننده داشتی چیکار میکردی؟🌚 به عنوان یه خودمو جلوی کسی که خیلی بهم ضربه زده بود تو زندگی محو میکردم و میرفتم توی جنگل و خیابان های خلوت و توی پیاده رو ها میرقصیدم. آواز میخوندم و هرکاری که حالمو خوب کنه میکردم. میشستم کسایی که دوسشون دارمو نگا میکردم _________________________ میرفتم هر چی ادم برونگرا میشناسم رو نامرئی میکردم عمیقا کنجکاوم بدونم با نادیده گرفته شدن چجوری کنار میان خودمم که عم (احتمالا) _________________________ سلام، وقتتون بخیر! من هر کاری که می کردم به جنگل یا جاهایی مثل اون نمی رفتم، چون شما گفتید این اسپری ما رو محو می کنه، ولی نگفتید رد بوی ما رو هم از بین می بره، و خیلی از حیوانات بدون نیاز چندانی به بینایی شکار می کنن! دوربینای حرارتی هم احتمالا ما رو لو بدن و بنابراین نمیشه به جاهایی مثل بانک و... که معمولا سطح امنیت بالایی دارن دستبرد زد. اشیا رو هم فکر نکنم بشه کش رفت، عجیب به نظر میاد که یه شی توی هوا معلق باشه نه؟ نگفتید این اسپری اونارو هم محو می کنه. بنابراین فکر می کنم بهترین کار همون تماشا کردنه. سکوت و تماشا. احتمالا واکنش کسایی رو که بهشون اعتماد دارم یا قصد دارم بهشون اعتماد کنم رو نگاه می کنم و می سنجم . -یه هیجانزده! - _________________________ احتمالا بعد اینکه خودمو محو کردم میرفتم تموم امتحاناتی که قراره ازم بگیرنو میدیدم همونارو میخوندم ... حالا یکم تخیلی تر میگم... به جاهایی که اجازه ندارم برم.. به صحنه های قتل ، سر عمل جراحی ،رفتن به کلاس یک استادو یک آرتیست مشهور دنیا ..سفر به دور دنیا .. و خیلی چیزای دیگه.. با اسپری محو کننده.. خب این خیلی عالی میشد .. _________________________ من ی هستم اگه همچین اسپری رو داشتم میرفتمم میدیدم دوستام پشت سرم چیا میگن ...... _________________________ خودمو نامرئی میکردم میرفتم تو مکان های خطرناک که مثلا دارن کار خلاف میکنن یا چیزی رو رد و بدل میکنن و اطلاعت مهم و اینجور چیزا چون هیجان داره که تا مرز سکته میبرتت و بعدش میرم برا همه تعریف میکنم چون هیچکس به اندازه من توانا نبوده که این کارو انجام بده😏😌 _________________________ شوخیتون گرفته؟ میرفتم از بزرگ ترین بانک دنیا کلی پول میدزدیدم و رو دیوار هاش نقاشی میکشیدم بعد میرفتم همه آدمایی که اذیتم کردن به قتل می‌رساندم و شب تو خونه شون خفه شون میکردم کل زندگی من پول و نقشه واسه انتقام از کسایی که ازشون متنفرم عه از طرف _________________________ به عنوان یک میرفتم و کنار کسی که دوستش دارم ولی اون نمیدونه می شِستم و تا صبح نگاهش میکردم ❤️ _________________________ من خودم رو محو می‌کردم هر جا که دلم خواست میرم هر کاری خواستم میکنم به ساحل، جنگل و اعماق دریا سفر میکردم یا شاید هم به ماه یا مریخ میرفتم _________________________ سلام به عنوان ی اگر می‌تونستم محو شم؛قطعا کشت و کشتار راه می‌انداختم و دنیا رو از شر آدمایی که فکر میکنن زیاد می‌دونن و بلدن ولی در اصل حتی ساده ترین چیزها رو هم نمی‌دونن راحت میکردم:) _________________________ میرفتم و بقیه ادما رو باهاش نامرئی میکردم و از تبعات ناپدید شدن ناگهانی اونا... الان میبینم چندان لذت بخش و جذاب هم نیست. حدس زدن تایپم باشما _________________________ سلام ام. اگه اسپری محو کننده داشتم میرفتم کلی خوراکی از توی مغازه ها برمیداشتم اونارو هم محو میکردم با خودم میاوردم و یه شب به یادماندنی درست میکردم🗿🤝🏻 _________________________ هستم و اگ اون اسپری کوفتی رو داشتم میرفتم تو زندگی ااونایییی ک دوستشون دارم و نگاهشون میکردم و مبترسونددمشوون بعدم گگمم و گوهر میشدم تا درارامش باشم . _________________________ میرفتم رو دوستام کرم میرختم و کمی اذیتشون میکردم، از اون ور میرفتم حال کسایی که حال رفیقامو گرفته بودنو میگرفتم، سوالات کنکورو نگا میکردم لو میدادم بعد اینکه کلی کار انجام دادم هر جا دلم خاست میگرفتم میخوابیدم و از اینکه کسی نمیتونست بهم گیر بده لذت میبردم ؛) ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
اگه اسپری محو کننده داشتی چیکار میکردی؟🌚 به عنوان باید بگم خودمو توی جمع که دوستشون ندارم و هیچ تمایلی نداشتم و مجبور بودم برم،این اسپری رو می زدم که نه در اونجا باشم و اذیت شم،نه در خونه که مامانم دعوام کنه. _________________________ اگه اون اسپری دست من بود اول میرفتم د زدی بعد میرفتم قت‍ ‍ل عام.بعد میرفتم زستوران غذا می‌خوردم..بعد پامیشدم میرفتم مشگین شهر پیش لیوسا..بعدش میرفتم دخت‍ ‍رای اینو اونو تو حم‍ ‍وم نگا میکردم. _________________________ میرفتم یسری جاها که ببینم بقیه راجبم چی میگن و اون چیزی نشون میدن واقعا هستن ؟ _________________________ من به عنوان یه میرفتم زندگی مردم رو یواشکی دید میزدم تا ببینم آیا فقط من غیرعادیم؟ و بعدش میرفتم زندگی اون شخصی که دوستش دارم و نمیتونم بهش بگم رو میدیدم تا باهاش بیشتر آشنا بشم و از دیدنش خسته بشم:) _________________________ من یه ام و اگه اسپری محو کننده داشتم میزدم به خودم و میرفتم دنبال کسایی که دوسشون دارم زندگیشونو نگاه میکردم مخفیانه بهشون کمک میکردم و اگه میشد مخفیانه ازشون عکس و فیلم میگرفتم _________________________ خب من میرفتم پیش کسایی که دوسشون دارم و براشون خوراکی مورد علاقشونو میگرفتم و میذاشتم یه جایی که ببینه و خوشحال بشه و من از خوشحالیِ اون ذوق کنم.....بعد میرفتم به کسایی که نیاز به کمک دارن ولی از روی خجالت یا غرور نگفتن بهم کمک میکردم. من یک ENFJ# هستم _________________________ کریم ریزی _________________________ میرفتم خونه ی دوست ام و روال زندگیشو به هم میریختم😂 _________________________ میرفتم دفتر رقیب هام برنامه شو نو ببینم تا شکست شون بدم میرفتم نزدیک اونایی که میخوام ازشون استفاده کنم تا با دونستن راز هاشون و گفتنش به خودشون در قالب حدس حس اعتماد و تحسین بگیرم با اینا لازمه بگم هستم یا نه ؟؟؟😁😁🤞 _________________________ به عنوان یه اگه اسپری محو کننده داشتم اول کلی کتاب از کتابفروشی کش میرفتم.رمز وای فای یکی رو میگرفتم و همه فیلمای مورد علاقمو دانلود میکردم و بعد آدمای مزاحم دور و برم رو محو میکردم و با عشق بدون آدم های مزاحم به زندگیم ادامه میدادم. _________________________ من؟ صدام می‌کنن. اگه اسپری محو کننده داشته باشم، می‌رم خونه‌ی عزیزای زندگیم. چیزایی که دوست دارن رو می‌خرم و می‌ذارم رو میزشون، و هرگوشه و هرجا یه یادداشت می‌ذارم از حرف‌های ناگفته‌م ... و سرتیتر: فهمیدنش براتون سخته ولی من حس دارم! :) _________________________ : میرفتم پیش بعضی از افراد زندگیم و وقتی دارن تو گوشیشون میچرخن منم سرک می‌کشیدم تا کنکجاویم تموم شه _________________________ اگه یکی ازشون داشتم حتما همیشه همه جا همراه کسی که دوستش دارم میرفتم و مراقبش بودم و هرجا کاری خلاف میل و خواسته من انجام میداد محکم یکی میخوابوندم زیر گوشش _________________________ واقعیتشو بگم تا مینتونستم کسایی که ازشون بدم میاد یا اذیتم کردنو شکنجه میدادم _________________________ میرفتم پیش کراشم یا میرفتم جواب سوالات امتحانی رو میدیدم _________________________ اگر اسپری محو کننده داشتم میزدم و میرفتم: تو بانک دزدی .... میرفتم از اونایی که بدم میاد رو میترسوندم مدیر مدرسه مون رو میترسوندم که بزاره من مدیر بشم.... ((شایدم میرفتم دیدن کسی که ازش خوشم میاد بدون اینکه بفهمه)) ازطرف یه ..... ⠇ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 قاتلم خودم بودم😂 فکر کنم خودم رو تو دنیای موازی کشته باشم ولی حداقل همین که شد مسئول پروندم خوشحالم _________ کسی که عاشقم بود: کسی که از مرگم خوشحال شد: کسی که جسدمو پیدا کرد: کسی که مسئولیت پرونده رو برعهده گرفت: کسی که مظنون به قتله: وقاتل واقعی: _____ کسی که عشقم بود : کسی که از مرگم خوشحال شد : کسی که جسدمو پیدا کرد : کسی که مسئولیت پرونده ام رو بر عهده گرفت : کسی که مظنون به قتله : قاتل اصلی : و در آخر هم خودم هستم . _____ قاتل کسی که خوشحال شده کسی که جسدمو پیدا کرد کسی که پرونده رو قبول کرد مظنون به قتل قاتل واقعی خودم _________ کسی که عاشقت بود کسی که از مرگت خوشحال بود کسی که جسدتو پیدا کرد کسی که مسئولیت پرونده ات رو به عهده گرفت کسی که مظنون به قتل قاتل اصلی _____ سلام من یه هستم کسی که عاشقم بود کسی که از مرگم خوش حال شد کسی که جسدم رو پیدا کرد کسی که پرونده من رو به عهده گرفت کسی که مظنون این پرونده هست کسی که من رو به قتل رسوند _____ سلام یه هستم کسی که عاشقت بود: کسی که از مرگت خوشحال شد: کسی که جسدتو پیدا کرد: کسی که مسئولیت پرونده تو به عهده گرفت: کسی که مظنون به قتله: و قاتل واقعی: _____ کسی ک عاشقمه: کسی ک از مرگم خوشال شد: کسی ک جسدمو پیدا کرد: کسی ک مسئول پروندهمو ب عهده گرف: کسی ک مظنون ب قتله: و قاتل واقعی: تایپ خودم _____ انقدر باحال برام افتاده که دلم میخواد یه کارگردان پیدا کنم، بدم بهش بسازه فیلمو. کسی که عاشقم بود : کسی که از مرگم خوشحال شد: کسی که جسد رو پیدا کرد: کسی که مسئولیت پرونده رو قبول کرد: کسی که مظنون به قتله: کسی که قاتله : جالب تر واسه من اینه که من خودم ام😐😂 _____ عاشق کسی ک از مرگم خوشحال شد کسی که جسدمو پیدا کرد کسی ک پروندمو به عهده گرفت کسی که مظنون بود قتل واقعی و من کسی نیستم جز سناریو عجیییب _____ کسی که عشقم بود: چون مهربون و باهوش بود کسی که از مرگم خوشحال شد: چون به نظرش من فرد بی نظم و بی هدفی بودم . کسی که جسدمو پیدا کرد : کسی که مسئولیت پرونده ام رو بر عهده گرفت : به خاطر اینکه عاشقم بود. کسی که مظنون به قتله : چون خیلی شلوغ بود و به خاطر اینکه من توجه رو ازش گرفته بودم از دستم شاکی بوده قاتل اصلی : و در آخر هم خودم هستم . _____ کسی که عاشقم بود کسی که از مرگم خوشحال شد: کسی که جسدمو پیدا کرد: کسی که مسئولیت پروندمو به عهده گرفت: کسی که مظنون به قتله: قاتل واقعی: خودمم _____ سلام داش یه entp ام و از سناریو ساختن شانس نیاوردم🗿 کسی که عاشقت بود کسی که بعد مرگت خوشحال شد کسی که جسدتو پیدا کرد کسی که مسولیت پروندتو به عهده گرفت کسی که مضنون قاتل شد قاتل واقعی الان من چطور با اینا میتونم سناریوی خوب بسازم ؟؟؟ اصن هر کاری میکتم با عقل جور در نمیاد😂🗿 ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 این سناریو سناریو قتل عه Estp# عاشق isfj بود.... اونا رابطه خوبی داشتن و عشق Estp روز به روز بیشتر می‌شد تا اینکه isfj به Estp خیانت کرد.... Estp عاشق isfj بود و وقتی اینو فهمید خیلی عصبی شد.... و تصمیم به قتل isfj گرفت.... یه روز درحال انجام کارهای روزمره اش بود که جسد isfj رو پیدا کرد.... estp هم برای اینکه گیر نیوفته قتل رو گردن infj انداخت و infj بدبخت به جای estp به عنوان قاتل شناخته شد _____ اون مرد اون مردی بود که دلباخته‌ی شده بود و برای بدست آوردنش از دوست قدیمیش گذشته بود چون اون از enfj بدش میومد به دلایلی... و اما اون اتفاق: به شدت درگیر پرونده بود. باتوجه به حرفای روزی که رفته بوده دنبال enfj با باز نشدن در روبه رو میشه پس از دیوار میپره داخل و با جسدenfj روبه رو میشه و اما ایی که دوست enfp عه و کسی که همیشه از enfp خواسته بود که دست به کار بشه و اونو بکشه وگرنه خودش یه بلایی سرش میاره مظنون به قتل بود..درسته کار enfp نبود چون که مسافرت بوده ولی خبر این قتل تونست دردشو تسکین بده.. وقتی انگشت نگاری شد و تحقیقات تموم شد همه متوجه شدن که اون خودکشی کرده...شاید به خاطر اینکه عذاب وجدان اینو داشته که قلب enfp رو به درد اورده:) _____ همه فهمیده بودن که عاشقمه، اما من جونم واسه در میرفت، می‌پرسین چرا؟ چون من عاشقش بود بودم. اون جدیدا به من مشکوک شده بود و فکر می‌کرد که با دارن بهش خیانت می‌کنم اما اصلا اینطور نبود، اما من میدیدم که چطور خودشو به نزدیک می‌کرد و قصد داشت منو جلوش خراب جلوه بده. احتمالا هم همدستش بوده، چون دل خوشی ازم نداشت و همین الانشم از مردنم خوشحاله. اولین کسی که جسدمو پیدا کرد بود. اون رفت و قضیرو به کارآگاه گفت و ISTP هم که پرونده ی قتل من براش جالب بود، پروندمو به عهده گرفت. در آخر عشق عزیزم ENTJ با همدستی ESFP و ESTP مضنون شد به قتل من و می‌گفتن چون مم بهش خیانت کردم اون منو کشته، اما در آخر همه فهمیدن که کشتن من فقط و فقط کار ESFP عوضی بوده _____ من و اولین قرارمون بودو تصمیم گرفتیم باهم به سینما بریمو انیمه ببینیم انیمه ی خیلی قشنگی بود و esfj هم خوشش اومداز در سینما بیرون اومدیم اماناگهان یک فردباحداقل زمان وحداکثر تاویر بهم چاقو زد و با سرعت بیرون کشید و مثل قاتل های دیگر فرار کرد esfj هم از ارس فرار کردمن چند دقیقه ای زمین گیر بودم و همه فکر میکردن مردم،من سریع خودمو درمان کردم و با سرعت سعی کردم به خارج برم و موفق شدم خبر مرگم تو شهر پیچیده بود خیلی از مرگ من خوشحال بود انگار که عروسیشهesfjگریه میکرد جسدمو پیدا کرد اما اون جسد من نبود همه چی اخر سر به دادگاه ختم شد esfjبه عنوان شاهد اونجا حاضر بود خودش رو قاتل اعلام کرد اما دادگاهesfjرو قاتل میدونستو اما قاتل واقعی بودسال ها گذشت تا بفهمن (من زندم تایم ento عه) _____ سلام من یه # 2w3 هستم و داستان رو با زبون خودم میگم شروع:من با عشق ام زندگی خیلی خوبی داشتم ولی یه روز که رفتم خرید منو کشتن اون قاتل بود.وقتی مردم دوست خیانتکارم که بود حسابی خوشحال شد و قرار شد وقتیجسدمو پیدا کردنو خاکم کردن وقتی عشق enfj و پدر و مادرم که هر دو بودن سر خاکسپاری گریه کنن اون تمام پولهامون رو بدزده اون یه entp استخدام کرده بود که اگر موفق بشه منو بکشه بهش در حد خدا تومن پول بده(از پول های ما) خلاصه که entpمنو کشت ولی تموم نشد . از قضا دوست صمیمیم که بود جسدمو پشت همون مغازه پیدا کرد و به پلیس گزارش داد بعد پدر و مادر و عشقم اومدن و پدرم مسئولیت پرونده رو برعهده گرفت به دوست esfj ام مشکوک شدن و میخواستن بندازنش زندان ولی بهترین دوست دنیابود. ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 کسی که عاشقم بود کسی که از مرگم خوشحال میشه کسی که جسدمو پیدا کرد کسی که مسئولیت پرونده مو به عهده گرفت کسی که مظنون به قتله قاتل واقعی چه ترکیب جالبی .. و یه isfp واقعا عاشقم بود الان نیست😂 خودمم ام _____ کسی که عاشقم بود کسی که جسد رو پیدا کرد کسی که از مرگم خوشحال شد مسئول پرونده مظنون و قاتل اصلی Entj من رو با Estj دید و فکر کرد با اون رابطه دارم. برای همین دستم رو گرفت و من رو برد به یک جای که تنها باشیم و بحثمون شد و اون حس سلطه گریش فعال شد و با خودش گفت اگه مال من نباشی اجازه نداری با کس دیگه ای باشی. پس همونجا من رو کشت و گونه ای تظاهر کرد که انگار Estj مقصره و با پلیس تماس گرفت. و Isfp وقتی Estj رو باز جویی کرد و با کمی تحقیق در مورد اطرافیان متوجه شد. دلیل اینکه Esfp از مرگم خوشحال شد این بود که من با Enfp دوست بودم و اون فکر میکرد من رقیب عشقیشم. _____ مال من چرا اینقدر ترسناک شد و واقعا حس میکنم ک ی intjروم کراشه و ی esfjاز این موضوع ناراحته...ولی خب،خیلی ترسناک شد... کسی ک عاشقم بود: کسی ک از مردنم خوشحال شد: کسی ک جسدمو پیدا کرد: کسی ک مسئولیت پروندمو گرفت: denfj کسی ک مضنون ب قتل منه: کسی ک واقعا قاتلمه: واقعا داستان ترسناکی شد...من نمیخوام بدست کسی ک بعدش برام با بغض گریه میکنه کشته شم... _____ عاشق من بود کسی که از مرگم خوشحال شد بود.. در واقع ما قبلا باهم دوست بودیم. اما اون فقط دشمن من بود و ازم متنفر بود. جسدمو پیدا کرد هم داره پروندمو حل میکنه istj ،estp رو مظنون به قتل کرد چون مدارک اونو نشون میدادن و همینطور به خاطر اینکه دشمنی ما خیلی واضح بود ولی خب...اخرین چیزی که من دیدم، کفشای آبیه بود... ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 _____ از خرید برمیگشتم که رو دیدم کسی که عاشقم بود ما بعد از مدتی ازدواج کردیم enfp یه رفیق داشت که از قضا اون هم عاشق من بود و وقتی من enfp رو به اون ترجیح دادم اول طوری وانمود کرد که انگار براش مهم نیست ولی این فقط ظاهرش بود.. 5 روز بعد : خیلی دلم میخواد زودتر عکسامو به رفیقم نشون بدم بهتره برم پیشش esfp زنگ خونه رو به صدادرآورد پس چرا کسی درو باز نمیکنه؟ خب مهم نیس کلید دارم جسد رفیقش روی زمین بود و esfp وارد خونه میشه و جیغ بلندی میکشه مامورای پلیس میرسن و متوجه میشن که این یک قتل بوده مسئول این پرونده میشه و از enfp سوالاتی میپرسه entj: به کسی مظنون نیستید؟ enfp: نمیدونم ولی شاید باشه با توجه به شواهد معلوم میشه کار خودش بوده و به جرم قتل ... اعدام میشه🗿💔 _____ من و عاشق همدیگه بودیم اما من کشته شدم....خودم با روحم دیدم که از مرگم خوشحال شد.جسدم بالاتکلیف بود.بی تابی های istp رو میدیدم تا اینک جسدمو پیدا کرد. دلش به حالم سوخت و مسئول پروندم شد. بنده خدا مظنون به قتل شد ولی در اخر قاتلم بود. من ام _____ م‌ق‌ت‌ول با یه دوست بوده. هر دو قرار میزارن که یک روز برن پارک، م‌ق‌ت‌ول خواهرش که بوده رو هم همراه خودش میبره، دیر میکنه پس م‌ق‌ت‌ول به خواهرش میگه بره سه تا بستنی بخره تا میاد . خواهرش وقتی بر میگرده میبینه که م‌ق‌ت‌و‌ل نیست پس به دوست کارآگاهش میگه تا ق‌ات‌ل رو پیدا کنند. طبق گزارشات خواهرش یه دشمن داشته و اون دشمن از این موضوع خیلی خوشحال بوده که اون شخص بوده و به دلیل تهدید هایی که به م‌ق‌ت‌ول کرده بوده مظنون اول پرونده میشه اما دست بردار نمیشه تا یک مدرک کامل پیدا کنه که اونها ج‌ن‌ا‌زه م‌ق‌ت‌ول رو در خانه پیدا میکنن و طی تحقیقاتی معلوم میشه ق‌ا‌ت‌ل هست و اون اعتراف میکنه که عاشق intj بوده برای همون عشق اون رو ک‌ش‌ت‌ه ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 امروز روزی بود که کشته شدم. _هق.. هق... ! : ناراحت نباش میدونم دوسش داشتی... ولی نباید انقدر غصه بخوری پشت همه ی مهمانان درحال صحبت با : میگم بدهم نشد. من یکی ازش متنفر بودم.... ای بود! estp: خیلی بد بود. دو تا جای گلوله داشت یکی رو سرش یکی هم قلبش. _قلب داشت اصلا؟ ببخشید بهترین دوستت اینطوری میگما! ولی پیداش کردی کجا بود دقیقا؟ +رفتم طبقه ی پایین برای که تازه از اتاق بهداشت اومده بود، بانداژ ببرم که دیدم همینطوری وسط اتاق بهداشت افتاده و دو تا گلوله خورده ولی تفتگی نیست. سلام. infp گفت و اومد تو: شنیدم مسئولیت پرونده رو دادن به infj و داره اتاق بهداش رو بررسی میکنه که ورود estj رو نشون میده ولی چیز دیگه ای رو نه. ـestp: به نظرم مظنون اصلی estj عه. درهمین حین infj در اتاق بهداشت با دستیارش : _نه خیر اینجا هیچ اثر انگشتی نیست. +باید از estj و estp بازجویی کنیم. یکیشون اخرین نفری بوده که به محل وقوع جرم اومده و اونیکی هم جسد رو پیدا کرده. _بعید میدونم کار estp باشه. +هیچی بعید نیست. _آره حق باتوعه.به نظرت بازجویی رو کی باید انجام بده؟ +نظرم؟ و باهم باشن بهتره. بنگ بنگ! _یا خدا چی شد!؟ در این لحظه صدای جیغ infp میاد. وااااای ! خوبی؟؟؟ ـintp: چه بلایی سرش اومده؟ +نمیدونم! من صدای تیر شنیدم دویدم اومدم دیدم تیر خورده به پاش. ـinfj: زنگ بزنیم بالاخره از پرستاری یه چیزایی سرش میشه. ـisfj و تیمش متشکل از و به موقع میرسن و جلوی خون ریزی رو میگیرن و istp زنده میمونه ـinfj: عزیزان، entj و intj محترم لطف میکنید وظیفه ی بازجویی رو انجام بدین؟ ـxntj: باش ـentj: خب estj روز 2 اسفند 1400 ساعت 11/50 دقیقه کحا بودی؟ +کلاس ریاضی _قبلش؟ +اتاق بهداشت _برای چی رفتی؟ +بانداژ میخواستم _برداشتی؟ +آره _پس چرا estp ررو برای اوردن بانداژ فرستادی؟ +کم اوردم. _واسه چی میخواستی؟ +توی آزمایشگاه یه محلول ریخت رو لباس infp رفت لباس عوض کنه گفتم شاید رو پاش هم ریخته باشه و بانداژ بخوایم. +تو ازمایشگاه چیکار میکردین؟ ـ_آزمایش =ببخشید مزاحم میشم! +بله intj? = دیگه کافیه + منظور؟ = باید حرف بزنیم.میتونی بری estj. +خب؟ =اون مقصر نیست. طبق شواهد واقعا مقداری محلول توی آزمایشگاه ریخته و یه لباس دخترونه ی سوخته تو سطل زباله پیدا شده. علاوه بر اون istj شاهد رفت و آمد estj بوده. البته رفتن entp به اتاق بهداشت رو ندیده چون infp بعد تعویض لباس اونو برای کلاس علوم صدا کرده. +تو متوجه نکته ی عجیبی نشدی؟ =چی؟ + از شروع داستان قتل entp یه اسم خیلی تکرار میشه و همه جا هست! در اون لحظه یه نفر با لباس مشکی و تفنگ وارد میشه: سلام رفقا! =عالی شد! ـentj تفنگ بالا میبره: دست از پا خطا کنی شلیک میکنم. همون لحظه infj: بچه ها infp رو ندیدین؟ = چرا همین جاست و اگر یه کلمه دیگه حرف بزنی بهت شلیک میکنه. ـinfp: اوه، سلام دوست خوشگلم. چطوری؟ .. چطوری!؟ ~اول به entj بگو تفنگش رو بندازه زمین تا بعد مذاکره کنیم. +محاله. امکان نداره زنده مون بزاری! بنگ! =ـentj! ~گفتم بهتره تفنگش رو غلاف کنه. =تو! ~من چی؟ هایااااااااا! ـ با لگد وارد میشود: آمدم! ~چه به موقع! بنگ =بابا جمعیت mbit از 16 رسید به 14!بیخیال شو! میشه لااقل بزاری entj رو برسونیم درمونگاه؟ ~محاله! هرکی با entp خوب بوده باید بمیره! ! ~من دوسش داشتم ولی اون تورو دوست داشت! .. خیلی نازنی! ~من دارک ساید داشتم یادتونه؟ ولی مهمـ بنگ! ـentj: هرکی به من شلیک کنه، بهش شلیک میکنم! ـintj: تو زنده ای! +فکرکردی من انقدر راحت میمیرم؟ البته خون زیادی ازم رفته ناگهان کل mbit سرازیر میشن تو اتاق. ـenfj: وای! infp مرده؟ =آره _چرا؟ +چون به من شلیک کرد! _وات؟ +قاتل entp بود. _وات ده هل!!!؟؟؟؟ درنهایت من مردم. ولی entj قاتلم رو کشت، infj به روال عادی برگشت، istp سالم موند وesfp هنوز ازم بدش میاد. ولی مهم نیست. نویسنده: 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 به قلم: شیلد- جالبه نه ، اینکه یه روزی یه عاشق بشه . خب ، طبیعیه که عشق چیزی نیست که دست خودت باشه . بعد اون اعترافی که کرد : نمی‌دونم چطور بگم ، فکر کنم شدی مهم ترین آدم زندگیم ! ، infj ناپدید شد . خب از اونجایی که بعد اعتراف entj این رخداد صورت گرفت ، بچه ها احتمال میدادن که مثل همیشه infj خجالت کشیده و غیب شده . اما بعد یه مدت نسبتا کوتاه ، بهتره بگم یه هفته ؛ با عجله در خونه رو باز می‌کنه و رو به دو تا از رفیقاش entj و با عجله میاد و اونها رو بیرون می‌بره . اونا چیزی نفهمیدم تا اینکه رسیدن به پشت دیوار خونه ی همسایه که یه جسد از دور پیدا بود . entj کنجکاو شد ، رفت جلو و با جنازه ی infj رو به رو شد . تمام ترس بهش حمله کرد و همونجا روی زمین نشست . Intj هیچی نگفت . . حتی حس ناراحتی هم وجود نداشت . چرا ؟ هه ، بعد از اینکه infj باعث شد تا پدر intj بخاطر کارهای مخفیانه اون طردش کنه ، دیگه حتی نخواست که اونو به عنوان دوست قبول کنه ‌. کم کم همه متوجه شدن ، و که دوست های صمیمی infj بودن ، خیلی گریه می کردن . تا اینکه esfp وسط جمع بلند شد و گفت : طبق چیزی که estp گفت ، رد یه چاقوی تیز روی صورت infj بود ، زخم عمیقی بود و باعث شده بود تا مغزش پیشروی کنه . به علاوه آثاری از ضرب و شتم هم هست . به گفته ی پلیس ، یه ماسک هم کنار جسد پیدا شده . esfp ماسک و کیسه ی کوچیکی از کیفش بیرون آورد گفت : اینا رو می شناسید ؟ سر intj بلند شد و خوب دقت کرد . اینا همون ماسکی بود که برای دوخته بود و اون تیکه ای که دیده میشد ، قسمتی از خنجر مورد علاقه ی enfj . بلند و با عصبانیت رو به isfj گفت : فکر کنم قاتل اینجاست ! همه به سمتش برگشتن و isfj شوکه بود . . قاتل ؟ intj گفت : تو به infj حسودی می کردی ، شاید به خاطر این بود که از تو سرتر بود ، حتی به خاطر این حسودی که داشتی باعث شدی ، پدرت مادرت رو طلاق بده . تو ازش کینه گرفتی و با ماسک اومدی اونو زدی کشتی ! یادته ؟ دو‌ روز پیش بهت چی گفتم ؟ ازت پرسیدم اون ماسکی که برات دوختم کجاست ؟ اما تو دستپاچه شدی و فقط بحث رو عوض کردی ! esfp گفت : اینجا چه خبره ؟ estp گفت : منظورت چیه ؟ اون هیچ وقت این کار رو نمیکنه ! دلایل intj کافی بود تا همه شک کنن . Enfj بلند شد و یقه ی isfj رو گرفت و گفت : برای چی؟ .‌ . . تو فکر کردی کی هستی ؟ چرا این غلط رو انجام دادی ! ساکت شو تو از اینجا باید بری ! سه هفته بعد از شروع تحقیقات پلیس : شب بود و همه جا ساکت ، esfp اما خوابش نمی‌برد . قهوه رو سر کشید که نگاهش به سایه افتاد که آروم از خونه بیرون میره . کنجکاو به سمتش رفت و دید که enfj هست . مشکوک بود یکم ، پس تعقیبش کرد که دید enfj سر صحنه قتل رفته . Esfp از چیزایی که میدید بهت زده بود ، پس از همه عکس گرفت و بعد از رفتن اش شواهد رو زیر و رو کرد . پنج روز بعد اون شب : همه چیز مشخص شده بود، طبق معمول ، هیچ‌کس باور نمی کرد کار enfj باشه . همون روز بعد دستگیری ، entj و esfp رفتن تا ازش بپرسن که چی شده و چرا : اول حرف نمی‌زد تا اینکه . . حرفای وکیل esfp- عاشق entj شده بود و داشت از حسادتی که به infj داشت میترکید . این فرصت خوبی بود که خودشو تخلیه کنه اونم سر کسی که هیچ مدلی نمیتونست عاشقش کنه ، پس اومد سراغم وسایل isfj و ماسکی رو برداشت که intj براش دوخته بود تا به نظر عادی بیاد ، از اونجایی که intj هم از isfj خوشش میومد . خنجری که سفارش داده بود قبلا و حالا میخواست ازش استفاده کنه و با یه تیر دو نشون بزنه . پدر isfj قبلا حکم مادرشو به دلیل نقض حقوق عمومی و توزیع مواد اعدام صادر کرده بود و این هم دلیل دیگه ای بود . یه ماه پیش هم برای حذف شواهد دیگه جرم برگشت به محل اما من اونو دیدم و دیگه فرصتی پیدا نشد. تایپ خودم ام infj ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 به قلم : a.r هفته پیش، من به قتل رسیدم ! وقتی که با خیال راحت روی کاناپه زرد رنگ توی خونم نشسته بودم ؛ یه نفر وارد خونم شد! خیلی زود لبخندم‌ روی لب هام خشک شد و من مردم...کشته شدم! جسدم رو عزیزم پیدا کرد ؛ معشوقه من. در حالی که بدون دعوت به خانه ام آمده بود! برای چند لحظه به چشم های باز جسدم خیره شد و بعد به اداره پلیس زنگ زد . مرگ من بی سر وصدا تموم می شد اگه دوست قدیمیم پرونده قتلمو به عهده نمی گرفت . همکلاسی دبیرستانم هیچ وقت من رو دوست نداشت ، شاید هم از من بدش می اومد . به هر حال اون اولین کسی بود که از مرگ من خوشحال شد ! انگشت اتهام به سرعت سمت intp گرفته شد . همه چیز بر علیه او بود جلسات بازجویی پشت سرهم بر گذار می شدند . Intp در کنار اظهار بی گناهی ،‌خوشحالی اش را از مرگ من ابراز می کرد . همه چیز وقتی عوض شد که اثر انگشت قاتل روی جسدم پیدا شد . صورت از شدت وحشت سفید شده بود ، درست مثل من، وقتی که او را با تبرِ توی دستش ، توی خانه ام دیدم . درست چند دقیقه قبل از اینکه نفس آخرم را بکشم او بالای سرم ایستاد ، خون پاشیده شده روی صورتش رو با آستینش پاک کرد و مقابل چشم های وحشت زده ام لبخند زد! حالا دست هایش که به خون من آلوده بود اسیر دسبند پلیس شده و من جلوی او ایستاده ام و لبخند می زنم !. پایان _____ :امروز مسابقه داری؟ :آره. بعد از کلاسای مدرسه بلافاصله میرم برای مسابقه. Enfj:اووو! پس منم میام مسابقه تو ببینم. یه وقت نبازی ها! Entj: به کی داری میگی؟! من عمرا ببازم! Enfj:باشه پس تو ورزشگاه میبینمت! ساعت ۲ ورزشگاه: ای ان تی جِی به ساعتش نگاه کرد: یکم دیر کرده... ینی کجا مونده؟ ناگهان وارد ورزشگاه شد و گفت: جسد! جسد یه نفر اون بیرونه! Entj: !جسد؟ ای ان تی جِی سریع خودشو به صحنه رسوند. اما... نمیتونست اونی که میدید رو باور کنه... چطور ممکن بود؟ enfj... کسی که دوستش داشت به قتل رسیده بود. یهو زانو هاش سست شدن و زمین افتاد. Entj: ...چطور ممکنه!؟ *** وقتی پلیسا رسیدن entj بهشون گفت که میخواد تو این پرونده کمک کنه ولی اونا گفتن اون بخاطر از دست دادن دوستش بهتره فعلا وارد این کار نشه اما اون مصمم بود که قاتل دوستشو پيدا کنه... اول estp که جسد رو پیدا کرد مظنون پرونده بود اما بعد که دوربینای امنیتی رو چک کردن دیدن که یه نفر دیگه به enfj شلیک کرده بوده. Entj با خودش فکر کرد که این آدم چقدر آشناست. حتی با اینکه کلاه لبه دار هم گذاشته بود entj اونو شناخت.بله. اون بود. کسی که entj یه روزی تو مسابقه شکست داده بود. گروه جستجو برای پیدا کردن اون فرد تشکیل شد. Entj هم با اونها همراه شد تا مجرمو پیدا کنه. اون وقتی که توی یکی از سالن ها دنبال مجرم میگشت ناگهان یکی به روش اسلحه کشید. آی اس تی پی: پس بالاخره منو پیدا کردی؟ ای ان تی جِی: آره... اومدم توی لعنتی رو گیر بندازم. چرا دوستمو کشتی؟ _خب از اول کشتن اون تو برنامم نبود. هدف من تو بودی. اون منو توی محوطه اسلحه بدست دید. حدس میزنم حرفامم راجب تو شنیده بود و فهمیده بوده که میخواستم بیام سراغ تو. من سعی کردم فرار کنم اما اون به من رسید و وقتی اسلحه رو از دستم کشید مجبور شدم با چاقو بهش حمله کنم. اون لعنتی اسلحه مث چی چسبیده بود! +پس حالام میخوای منو بکشی؟ _معلومه! از اول برای همین برنامه ریخته بودم. پس خودتو آماده کن که بری پیش دوستت! +پس شلیک کن. آی اس تی پی شلیک کرد. اما گلوله ای خارج نشد. دوباره شلیک کرد. هیچی. اون داخل اسلحه رو نگاه کرد. هیچ گلوله ای داخل اسلحه نبود! Entj: دنبال اینا میگردی؟ ای ان تی جِی گلوله هارو روی زمین ریخت:قبل از اینکه اسلحه رو از پس بگیری گلوله هارو ازش درآوورده بود... بعد با حرکتی ناگهانی istp رو گیر انداخت و وقتی پلیس ها رسیدن اون رو به پلیس تحویل داد. ای ان تی جِی هیچ وقت فراموش نکرد که یه روز دوستی داشت که بخاطرش جونشو فدا کرده بود. ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
ایما | چت روم
سناریو جنایی~🩸🔪 ساعت ۲۳:۳۰ رو نشون میداد ، همه تو اداره پلیس درحال انجام پرونده هاشون بودن ، #estj
سه روز بعد Estp همراه infj تونست بالاخره از قبر تازه دفن شده enfp بگذره و بره خونه . که منتظر فرصتی بود که قبرستون خالی بشه از کنار یکی از قبر ها بلند شد و یه سفید رو قبر enfp گذاشت . _اگه بخوام بگم بخاطر مرگت خوشحال نشدم دروغ گفتم ، تو باهوش بودی ولی از هوشت استفاده نکردی ، وقتی اومدی به خانواده ام گفتی بیان شهادت بدن که مرگ برادرم مشکوک و دوباره پرونده باز بشه ، بهت هشدار دادم که حدتو بدونی ، میدونی تو درست حدس زدی پشت این پرونده دستای زیادی تو کار بود ولی از حدست برای مواظبت از خودت استفاده نکردی ، خب من بابت ساکت بودن برای پرونده پول گرفتم پس همون یه هشدارم از سرت زیادی بود. ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 به قلم وایولت من هستم و امروز،به قتل رسیدم! درحال حاضر روح سرگردانی هستم که داخل اتاقی پر از افرادی که میشناسم نامرئی و معلقم..تا وقتی که قاتل واقعیم پیدا نشه نمیتونم آزاد باشم. از اینکه کسی نمیتونه صدامو بشنوه و نمیتونم قاتل رو لو بدم احساس شدیدا بدی دارم اما... در این بین به آرومی روی صندلیش جابه جا میشه و چهره های سرتاسر اتاق رو طی یک نگاه سریع میگذرونه بعد از چند ثانیه سکوت entj لب از لب باز میکنه و شروع میکنه به صحبت کردن:همونطور که میدونید infp به قتل رسیده و من کسی بودم که جنازشو پیدا کردم..و خب..کارآگاه این پرونده هم منم..دلم میخواد زودتر کسی که جسارت کشتن infp رو داشته محازات بشه پس همگی همکاری کنید فرورفتن توی مبل راحتی ای که روش نشسته بود توجه entj رو جلب کرد.entj:هی intp حرفی داری بزنی؟ چیزی که دستگیر entj شد نگاه خالی از احساس intp بود.درواقع اون از عشق intp به infp اطلاع داشت و میدونست که این قضیه چقدر از درون اونو شکسته پس فعلا بیخیالش میشد صدای خش دار و بی حوصله از طرف دیگه اتاق به گوش رسید:فقط داری وقتمونو میگیری..چرا باید برای کسی مثل اون مارو اینجا نگه داری؟منکه خوشحالم که اون بی مصرف مر_ که صدای عصبی intp حرفشو قطع کرد:خ/فه شو! باآرامشی توی صداش گفت: لطفا با هم درست صحبت کنید دوستان! entj با دست زدن اونا رو به سکوت دعوت کرد و گفت: چه خوشتون بیاد و چه نه این پرونده باید حل بشه و کسی حق نداره تا آخر کارم پاشو از این اتاق بیرون بزاره estp خودشو روی صندلی ولو کرد. entj گلوشو صاف میکنه و پرونده قتل رو ورق میزنه: خب مظنون اصلی این پرونده ئه..دوست داری چیزی بگی؟ با این حرف لرزی به پیکره enfp افتاد اما سریعا خودشو جمع کرد:کار من نیست! entj:بر چه اساسی باید حرفتو باور کنیم؟ enfp:اون بهترین دوستم بود چرا باید اونو میکشتم؟ intp با شنیدن این باز هم کنترلشو از دست داد:برچه اساسی حرفتو باور کنیم؟!شما آخرین بار با هم یه بحث داشتین و... entj دوباره به intp چشم غره رفت. enfp که دوباره داغ دلش تازه شده بود شروع کرد به اشک ریخت و با صدای لرزونی اضافه کرد: من و infp یه بحث کوچیک داشتیم سر اینکه اون باعث شده بود یکی از دوستامو از دست بدم و اون راجبم اشتباه فکر کنه..ما با هم صحبت نمیکردیم تا اینکه دیروز بهم گفت بیام و کنار پل همو ببینیم.. entj:دقیقا روز قتل.. enfp اشکهاش رو پاک کرد و کمی بیشتر به خودش مسلط شد و بعد ادامه داد: ما اون روز با هم دوباره حرف زدیم و تونستیم سوء تفاهم رو برطرف کنیم..حدود ساعت ۳ و ۴۰ دقیقه بود که من پیامی از دریافت کردم که ازم خواسته بود به گیم نت نزدیک خونشون بیام تا با هم خوش بگذرونیم منم از infp خداحافظی کردم entj:بعد اون چیزی نفهمیدی که کجا قراره بره؟ enfp:نه...ولی حرفمو باور کنین من نکشتمش در این بین enfj که کنار enfp نشسته بود دستمالی بهش داد تا اشکهاشو پاک کنه و با ناز کردن پشتش سعی کرد به اون دلگرمی بده entj:بسیار خب... estp:حالا میتونیم بریم؟حوصلم داره سر میره entj:گفتم نه! estp:تو حق نداری سر یه مسئله بی ارزش برای من تعیین تکلیف کنی! intp با عصبانیت شروع کرد به بحث کردن با estp و entj تلاش کرد تو دوباره اوضاع رو به نظم و آرامش قبلی برگردونه همینطور که به درگیری اونا نگاه میکردم رومو به سمت دو نفر کنارم (enfp و enfj) برگردوندم. نگاهمو از enfp درحال گریه به enfj دوختم که با چهره ای مهربون سعی در دلگرمی دادن enfp داشت. صورت مهربون و با آرامشش به عنوان کسی که قاتل واقعی منه خیلی طبیعی و بی گناه بود! ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 _سلام به من هستم و مسئول این پرونده الان میخوام مدرک دفتر خاطرات مقتول رو براتون بخونم: ماجرای این داستان برمیگرده به چندین سال پیش وقتی که من و باهم قرار میذاشتیم ما خیلی باهم خوب بودیم مخصوصا intj که همیشه هوای منو داشت و خیلی وفادار و منطقی اما هیچ وقت احساسش رو مستقیم نشون نمیداد و من هم دوستش داشتم اما او همیشه به من شک داشت و من رو باور نمیکرد و حرفهای دوست او این شک رو بیشتر میکرد من سعی میکردم براش توضیح بدم که نگران نباشه اما گوش نمیکرد به همین دلیل ما مجبور شدیم از هم جدا بشیم بعد چند روز از جدایی ما همکار آقای من من رو به شام دعوت کرد اما من اون رو رد کردم (قبلا هم پیشنهاد داده بود و ردش کرده بودم) _یک روز صبح من گزارشی از همسایه مقتول یعنی گرفتم که جسدش رو در حیاط پیدا کرده اوکه نگران مقتول بود گفت که شب قبل دیده وارد خانه شده _ من esfp رو بازداشت کردم و او موقع باز جویی گفت:( من وارد خانه شدم و ما به بالکن رفتیم تا حرف بزنیم او من را قبول نمیکرد و میگفت از خانه بیرون بروم اما من فقط میخواستم که حرف بزنم اما او خودش را از بالکن به پایین حیاط پرت کرد) _به نظرم که esfp موقع حرف زدن استرس داشت. اگر مقتول خودش را کشته پس باید به خاطر دلتنگی و دوری از intj بوده باشه اما اگر esfp دروغ گفته باشه این اشتباهه. _با تنها سر نخی که داشتم پیش intj رفتم. دوستش esfj که کنارش بود لبخند میزد من از esfj پرسیدم: (خوشحالی؟) esfj گفت:(من از کم شدن کسایی که روابط من و بهترین دوستام رو میگیره چرا خوشحال نباشم؟) از intj پرسیدم:(تو چیزی میدونی؟) intj گفت:( طبق نامه ای که از مقتول پیدا کردین او خودش رو پرت کرده اما چون esfp با او بوده ممکن هم هست که او قاتل باشه) _من با خودم فکر کردم که با تطبیق دستخط نامه و دفتر خاطرات این نامه جعلیه اما او از کجا درباره حضور esfp می داند؟ پرسیدم:(چطور مطمئنی؟) intj رنگش پرید و گفت:(من شب قبل به خانه رفتم نامه و esfp رو دیدم اما مقتول انجا نبود) _با حرفش فهمیدم esfp با دروغ می خواست به intj کمک کند اما intj تمام نقصیر رو گردن esfp انداخت بدون هیچ مدرکی. پس من intj رو دستگیر کردم بالاخره intj اعتراف کرد که خودش قاتل هست:(من ان دو نفر رو که در بالکن دیدم به مقتول شک کردم و فکر کردم او از اول میخواسته من را دور بزند عصبانی شدم و بدون قبول حرفهاش او را به پایین پرت کردم. وقتی esfp هم گفت که مقتول او را رد کرده من فهمیدم اشتباه کردم پس با esfp قرار گذاشتیم که این رو خود کشی جلوه بدیم با دستگیری او من فکر کردم esfp همه چیز رو لو داده پس تقصیر را گردن او انداختم) _این پرونده بسته شد اما با مرگ یک بی گناه‌. امیدوارم در پرونده های بعدی بتوانم از افراد بی گناه محافظت کنم ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 چند سال پیش،با ورودم به بخش اورژانس و زمانی که داشتم برای عمل جراحی آماده می شدم، مردی که بر اثر تصادف زخمی شده بود و نیاز به جراحی داشت رو دیدم؛ من اونو نجات دادم. بعدها باز هم اون رو دیدم،اسمش بود. ما عاشق هم بودیم و نمی تونستیم از هم جدا بشیم. اما، ISTP یه شب قبل وقتی که به خانه برگشت نامه ای روی یخچال پیدا کرد" من دیگه نمی تونم ادامه بدم" اون با پلیس تماس گرفت و خبر ناپدید شدن من رو داد. دو ساعت بعد نیروهای پلیس و کارآگاه توی خونه ی من و ISTP بودند و به دنبال سرنخ میگشتند؛ از یکی از اتاق ها صدای فریاد آمد " قربان جسد رو پیدا کردم! " جسد من توی چمدون مسافرتی مشکی رنگ بود. همه نگاه ها به سمت ISTP رفت و اون رو به عنوان مظنون اصلی پرونده بازداشت کردند. جسد من به پزشکی قانونی رفت چون هیچ کبودی یا اثری از مقاومت دیده نمی شد. دوست سابق ISTP یعنی وقتی این خبر رو شنیده بود از خوشحالی بال در آورده بود. بالاخره جواب آزمایشات و کالبدشکافی آمده بود و علت مرگ تزریق دوز بالای آمونیاک به رگ های خون تشخیص داده شده بود... بعد از دو ماه زندان رفتن ISTP هم دانشگاهی سابقم به زندان رفت و ISTP رو ملاقات کرد و به اون گفت" تو کسی که واقعا عاشقش بودم و احساساتم رو زنده کرده بود از من گرفتی پس من هم اون رو از تو گرفتم!" ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 داستان از زبان راوی : مدت زیادی بود که همه چیز و همه جارو میدید ، دیگه خبری از عشق های لحظه ای نبود و حتی دیگه دغدغه کار هم براش بی معنی بود ، مدت ها بود که فقط با estj وقت میگزروند سعی می‌کرد علارغم اینکه درونگراست و ساکته بیشتر با estj صحبت کنه ، بهش محبت کنه و کار هایی رو که estj رو خوشحال میکنه انجام بد ، حتی مرتب تر و با نظم تر از قبل به نظر می‌رسید تا اینکه اون شب با estj بحثش شد سر چیزی که اصلا کسی فکرشو نمیکرد خب estj کنجکاوی کرده بود و دفتری که همیشه رو میز intp بود رو خوند و اون دفتر محرم تمام راز ها و حرف های نگفته intp بود اونجا بود ک فهمید intpدوستش داره و تا اون جمله (من حاضرم برای estj جهان رو زیر و رو کنم )خوند intpسر رسید و سر اینکه بی اجازه وارد اتاقش شده و به حریمش احترام نزاشته بحث کردن و estj بعد یک بحث مفصل از خونه intp رفت بدون اینکه خبر داشته باشه اون شب آخرین شب زندگیش بوده و اما سر مراسم خاک سپاری estj غیر منتظره ترین اتفاق افتاد و این اتفاق اومدن بود که روی intp کراش داشت و از اینکه intp از estj خوشش میومد کینه کرده بود و منتظر انتقام بود که بالاخره این کارو کرد وسط مراسم بین گریه های بهش اعتراف کرد و با لباس سفیدی که پوشیده بود شروع به مسخره بازی کرد و باعث شد شخصیت ارومی مثل intpعصبی بشه و یه دعوای حسابی صورت بگیره وسط دعوا تنها کسی که غرق بود در افکارش و بی اراده اشک می‌ریخت و فیس بی جونی داشت بود که اون شب رفته بود تا رفیق قدیمیش estj رو ببینه و اون رو بی جون و غرق در خون پیدا میکنه و تقریبا دیگه از اون شب عین یک جسد متحرک شده بود و این وسط دل نازک ما نمیتونست این حجم از غم رو بین دوستاش ببینه و میخواست از توانایی‌تواناییاش و شغلش برای کمک به دوستش intp و پایمال نشدن خون estj پیدا کنه پس تصمیم گرفت این پرونده رو به عهده بگیره و کمی از رنج intp رو کم کنه طی تحقیقات infp ، از روی بعضی از اتفاقات مظنون شد به البته دلایل قابل قبولی داشت یک، istj در مراسم estj حضور نداشت دو، ساعت حدودی کشته شدن estj ، istj خونه نبوده سه، چاقو خونی که تو خونه istj پیدا شد چهار ، دعوا تلفنی بین estjو istj که در آخر مکالمه istj به وضوح estj رو تهدید میکنه که (مطمئن باش به دست خودم میمیری ) و ... و تقریبا infp حکم بازداشت istjرو میگره که با چهره رنگ پریده و اوضاع آشفته istp جلوی خودش مواجه میشه از دهان istp فقط چند کلمه خارج میشه (من ... کسی رو که ... از بچگی عاشقش بودم ... کشتم .... من ... من ... estj ... رو کشتم .... ) ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو ترسناک~💀🥀 من():« نگران نباش...» لیلی():«آخه چطوری نگران نباشم؟» من(intp):«مگه به من اعتماد نداری؟» لیلی(isfj):«من به تو اعتماد دارم اما...*اشاره به رایا()*به اون اعتماد ندارم... رو دیوارای اون عمارتو دیدی؟ همش نقاشیه جن و روح و مموجودات عجیبه. اصلا به نظرت چرا داره از اونجا میره؟ اینا مشکوکت نمیکنه؟ تازه خوابایی که میبینم...» من(intp):«آخه چرا باید متعجبم کنه؟ رایا(isfp) روحیه ی ترسناکی داره و عاشق نقاشیه... تازه دانشگاهشم دارم شروع میشه... باید بره... خواباتم حتما مال استرسه...» لیلی(isfj):« هرکاری خودت میدونی بکن ولی نگو بهت هشدار نداده بودم...» *رفتن به سمت رایا(isfp)* من(intp):« بریم...» *رفتن به عمارت* *بعد از چیدن وسایل* رایا(isfp):«من دیگه میرم...» من(intp):«ممنون بابت کمکت.» *در زدن* من(intp):« کیه؟» رایا(isfp):« حتما اِما () اومده. بهم گفته بود میاد تا با اینجا آشنات کنه. اون دوست خوبیه...» من(intp):« آها... ممنون...» رفتم و در رو برای اما(esfj) باز کردم. اما(esfj) و رایا(isfp) یکم باهم حرف و زدن و بعد هرکدوم رفتن سر کار خودشون... *احوال پرسی با اما(esfj)* بعد رفتیم تا منو با همسایه ها آشنا کنه... دیگه شب شده بود و داشتم برمیگشتم به عمارت که اما(esfj) بهم گفت:« مراقب باش، اینجا اونجور که فکر میکنی آروم نیست...» فکر کردم منظورش همسایه ها هستن که ممکنه خیلی سر و صدا کنن برای همین خیلی به حرفش اهمیت ندادم و خوابیدم. *فردا صبح* از خواب پاشدم و دیدم هوا خیلی خوبه پس تصمیم گرفتم برم و توی حیاط بشینم. نشسته بودم و داشتم کتاب میخوندم که یهو چهره ی وحشت‌زده ی نلا()، خواهر کوچک تر رایا(isfp) رو بین درختای اون سر باغ دیدم. چند بار پلک زدم تا از جلوش چشمم دور بشه. با خودم گفتم حتما به خاطر اینه که دلم براش تنگ شده، آخه... آخه ماه پیش توی یه تصادف مرده بود... یهو یاد رزا() افتادم... اونم توی اون تصادف بود... دلم برای هردوشون تنگ شده بود. توی افکار بودم که احساس کردم عینکم تار شده... به بالا نگاه کردم و دیدم داره بارون میاد... تصمیم گرفتم میز و صندلی هارو ببرم توی زیر زمین. همین که پامو گذاشتم توی زیر زمین یه احساس عجیبی بهم دست داد. گفتم حتما به خاطر بارون و گرفتگی هواست. صندلی هارو گذاشتم ته انبار که حدودا سه متر اون ور تر آخر انباری، یه چاله دیدم. حس کنجکاویم زیاد شد پس رفتم تا ببینم چیه... همین که پامو گذاشتم کنار چاله از ترس جیغ کشیدم... اونجا... اونجا قبر روزا (esfp) و نلا(istp) بود... باورم نمیشد... رایا(isfp) خودش گفته بود اونارو توی قبرستون کنار قبر... صبر کن... گفته بود قبر کی؟ جمله ی آخر رو تقریبا بلند گفته بودم که یه صدایی از پشت سرم گفت: «قبر تو.» برگشتم و پشت سرم لیلی (isfj) رو دیدم... و بعد... فقط شنیدم که گفت:«بهت اختار داده بودم...» ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو ترسناک~💀🥀 کلیدعمارت جدید روازصاحب قبلیش یعنی گرفتم.با خیالی خوش که فکر میکردم قراره تو عمارت جدید زندگی خوب و آرومی داشته باشم وارد عمارت شدم وبه محض ورودم زنگ زد و گفت که خواب وحشتناکی دیده و میخوادتجدیدنظری راجع به عمارت بکنم.گفتم که اصلا نگران نباشه و من راجبش تحقیق کردم.ساعت از نیمه شب گذشته بود هنوز به خواب تو عمارت عادت نکردم که یهویی صدایی از بیرون شنیدم.ازپنجره رودیدم باچشمای ترسناکش بهم خیره شده بودترس وحشتناکی تودلم افتاد. بعد از اون شب،esfp شب های دیگه هم بیرون پرسه میزد.صداهای ترسناک زیر زمین خواب روازچشمام گرفته بود دلو زدم به دریا و به طرف زیرزمین رفتم جسدentj روزمین بودبیهوش شدم وقتی چشم باز کردم روحentj رودیدم هردومون به جسمامون نگاه میکردیم که توسطesfpدرحال متلاشی شدن بود ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
🍁تایپ شخصیتی سریال : 🦋 "مختارنامه"🦋 • ══════════════ ❀•@Eema_MBTI
ادامه👇 🍁تایپ شخصیتی سریال : 🦋 "مختارنامه"🦋 • ══════════════ ❀•@Eema_MBTI
ایما | چت روم
سلام! امروز دوباره اومدیم با یه چالش باحال🔥 بهمون بگین اگه می‌تونستین به یه دنیای خیالی از دنیای فی
• اگه می‌تونستین به یه دنیای خیالی از دنیای فیلم و سریال یا داستان‌ها برین و برای باقی عمر اونجا بمونین، کدوم یکی رو انتخاب می‌کردین؟ ❌زمان شرکت در این چالش تمام شده است❌ 💬بین دنیای هری پاتر و خاطرات خون آشام شک دارم ولی بیشتر هری پاتر 🙂 ___ 💬به عنوان یه دلم میخواد تو دنیای سریال فرام(From) زندگی کنم،چالش برانگیز و جذابه و در عین حال ترسناک😬 ___ 💬اگه قرار بود برم یه دنیای دیگه قطعاااااا میرفتم دنیای شرلوک هلمز! پر از رمز و راز! خیلی خوبههه🗝 ___ 💬سلام هستم من میرفتم توی دنیای انگری بردز ها و میرفتم پیش سیلور که خیلی خفنه یا میرفتم توی دنیای پونی کوچولو ها و میشدم یکی از اون قهرمان هایی که عنصری در قدرتش داره و ماجراجویی های باحال میکردم🥺 ___ 💬سلام من قطعا میرفتم به دنیایی که ماجراجویی داشته باشه و فانتزی هم باشه مثلا فیلم نارنیا یا هری پاتر🔮 _ 💬به عنوان یه با تایپ یع دنیایی که توش پولدار باشم و رفیقام پایه باشن😎 _____ 💬سلام به عنوان یه تیپ ترجیح میدادم دنیایی برم که توش پر از هیجان و اتفاقات جدید باشه .🤩 یه جایی که توش بشه قهرمان بازی درآورد و حتی راحت عاشق شد و کلی ماجرای جدید رقم زد〰 ___ 💬من به عنوان یه دوست دارم به دنیای هری پاتر برم و تو گروه ریونکلاو درس بخونم و توی کتابخونه جادویی هاگوارتر کلی کتاب بخونم📚 💬جوکر چون من ام و اون همکارای خوبی میشدیم😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣🚬 💬من به عنوان یک تیپ دو دوست دادم برای باقی عمر توی انیمه جاسوس خانواده برم یا فیلم کانون پرستار بچه!بنظرم فیلم هایی کل هیجان +تلخ مثل فیلم خیابان هانتر توصیف میکنن تکراری نشدنی آن! ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea