eitaa logo
دفاع همچنان باقیست
1.1هزار دنبال‌کننده
36.1هزار عکس
8.2هزار ویدیو
721 فایل
«لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ» مؤمن انقلابی، از صحنه مبارزه کناره‌گیری نمی‌كند. کسانی که از میدان مبارزه عقب‌نشینی می‌کنند، گروهى بی‌ایمان هستند. @Admin_Channel_Defa لینک ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵 نامه سرگشاده به عرض سلام و ادب خدمت مراجع معظم تقلید -دامت تأییداتهم الوارف 🔹از اینکه این نامه را سرگشاده می‌نویسم پیشاپیش اعتذار می‌کنم. زیرا امیدی به تسلیم خصوصی آن به دفاتر نداشتم. باز در این شرایط سخت که هرگونه گفتگو و پیشنهادی از سمت شاگرد به استاد حمل بر اسائه ادب می‌گردد، اعلام میدارم که حقانیّتی در دل ندارم جز اعتلای مرجعیت و مراجع معظم تقلید(حفظهم‌الله). 🔹سخن را با حدیثی از حضرت امیر(ع) شروع میکنم که فرمود: "لا تَقسِروا أولادَکُم علی آدابِکُم فإنّهُم مَخلوقون لزمانٍ غیرَ زَمانِکُم"؛ توجه به اقتضائیات زمانه و ضرورت تربیت بر اساس آن از مسلمات انبیای عظام بوده‌است. حتما سروران معظم در جریان هستند که عصر ما از در سر کلاس‌ها لذت نمی‌برند و از و سبک بالی معنوی تهی شده‌اند و در چنگال گرفتارند و امیدی به خود ندارند و برای خود نمی‌بینند و بر این باورند که راه خود را می‌روند و به آنان نمی‌کنند و بیشتر می‌زنند و می‌کنند اما برای شنیدن و برای مهر ورزی و بنای بر و دیدن افتادن‌ها و شکستن‌ها ندارند! 🔹طلبه‌ای که درباره بزرگان و پدران معنوی خود چنین بیندیشد و آنان را شریک غم و خود نداند و اولویت‌های خود را در اولویت‌هایشان نیابد و نتواند به آنان پناه ببرد، آیا جز و چاره‌ای خواهد داشت؟ 🔹طلبه‌ها از خود می‌پرسند چرا ما قبول نمی‌کنند که جامعه فقط نمی‌خواهد و به و و و و و هم دارد، پس چرا تنها یک رشته بر همه استعدادها و علاقه‌ها تحمیل می‌شود؟ آن هم در بازه زمانی ۱۰ساله سطوح و ۱۰ساله خارج! 🔹آنان از خود می‌پرسند؛ ما اگر پویا بود چطور ممکن بود کتابها صدها سال دوام بیاورند و چرا امروز او محکوم به درس گرفتن آثاری است که ارتباط منطقی میان آنها و خود نمی‌یابد؟! 🔹آنان از خود می‌پرسند؛ چرا و بن‌بست‌های شکننده دیده نمی‌شود؟ چرا گاه و روی هم گذاشتن را بر طلاب ترجیح می‌دهند؟ 🔹آنان از خود می‌پرسند؛ چرا پس از 40 سال که از انقلاب می‌گذرد و مسائل از در و دیوار بالا می‌رود، باز هم به همان مسائل هزار ساله مشغولند از قبیل و و و و و..!" 🔹آنان از خود می‌پرسند؛ چرا طلبه‌ها به دروس مراجع بدل شوند و کسی از دست رفتن و آنان را نبیند؟ 🔹آنان از خود می‌پرسند؛ چرا مراجع معظم تقلید در کنار ده‌ها جلسه درسی که با طلاب دارند، نمی‌شوند حتی یک جلسه را در اختیار خود قرار دهند و باشند برای شنیدن شنیده نشده و زخم خورده؟ 🔹آنان از خود می‌پرسند؛ چرا مراجع از آنان گرفته‌اند؛ نه درِ را باز می‌کنند و نه طلبه‌ای را به قدوم خود مبارک می‌سازند؟ 🔹آنان از خود می‌پرسند؛ چرا وقتی طلبه‌ها بی‌تدبیری و بی‌تقوایی برخی و می‌شوند؛ یکی از ناحیه زخم بر می‌دارد و دیگری خنجر در فرو می‌رود و آن دیگر دشنه در می‌نشیند، نه تنها از سوی که حتی از سوی مورد حمایت قرار نمی‌گیرند و تیر بر می‌نشید و با مظلومیت در آغوش خاک پنهان می‌شوند؟! 🔹آنان از خود می‌پرسند؛ چرا فرزندان دلسوز حوزوی مراجع که بی‌شک در مواقع خطر بیش از هر طلبه و غیر طلبه‌ای از خواهند کرد، به خاطر یک از سوی مراجع مورد قرار بگیرد و برای لت و پار کردن بی‌رحمانه آنان شود و برای و گردد. آیا نمی‌شد با با آنان سخن گفت و کرد و البته داد و ؟! ▪️در پایان ضمن عذر پوزش به خاطر جسارت خویش، برای سلامتی و عزت روافزونتان دعا می‌کنم. دفاع همچنان باقیست Eitaa.ir/Defa_baghist
✅ فرار از زندان (۳) تعداد مجروحان، زياد و حال بعضي از آنان، بعلت شدت و ، بسيار وخيم بود. ما كه هيچ‌گونه وسايل و كمكهاي اوليه و حتي يك تكه پارچه تميز اضافي هم در اختيار نداشتيم، مجبور شديم براي بستن زخمها و جلوگيري از خونريزي، با پاره كردن لباس زير خود، از آنها استفاده كنيم. با اين وجود، مداواي ما در مورد يكي از برادران به نام مؤثر نيفتاد و به شهادت رسيد. تير از يك طرف وارد و از سوي ديگر با ايجاد بيرون آمده بود! در نتيجه پس از ۱۲ساعت ناليدن و ، همان‌جا داخل زندان، در مقابل چشمهاي شگفت‌زده ما شد و به و از تحمل رنج و شكنجه بيشتر راحت شد. در مدت و نيمي كه ما در آنجا زنداني بوديم، همه را بوديم و با يك وعده غذايي كه به ما مي‌دادند، از اين غروب تا غروب ديگر مي‌كرديم. هرچه كه فشار شكنجه آنان بيشتر مي‌شد، به همان نسبت، بر تحمل و مقاومت ما افزوده مي‌شد. وضع و هم در طول اين مدت، در ميان آن طويله پر از كثافت، واقعاً بود. زيرا آب مورد استفاده ما، يك دبه - در هر بيست و چهار ساعت - بود كه مجبور بوديم كه نيازهاي خود را با آن برطرف كنيم. بعدها پي برديم كه اين طويله مربوط به ساختمان بزرگ و اربابي يك به نام بوده است. هفته‌اي يك بار در روزهاي جمعه، به اصطلاح براي هواخوري، ما را به داخل حياط بزرگ ساختمان مي‌آوردند. در اين چند ساعت هواخوري، تجمع بيش از دو نفر ممنوع بود؛ در صورتي كه داخل زندان تاريك طويله، همگي باهم بوديم. در دو ماه اول، كسي كاري به كارمان نداشت. پس از پايان دو ماه، و - به منظور زندان، «دولتو»‌ - آغاز شد. آنان ما را مجبور مي‌كردند از ساعت ۷ صبح تا ۸ شب به و بپردازيم. و ناهموار و سنگين‌ را از آن سوي دره و ، تا اين سو، يا استخواني خود حمل كنيم. بدتر از همه، دوري محل كار، از زندان بود و همه روزه، صبح اول وقت، مجبور بوديم با و پشت سر هم در محاصره شديد مأموران بي‌رحم و مسلح زندان كه از دو طرف اسلحه به دست، مواظب‌مان بودند، اين راه را طي كنيم. اگر كسي در زمان كار، به دليل ، قادر به حمل سنگهاي سنگين نمي‌شد، او را پر از سنگ، و به پايين مي‌غلتاندند يا چند وعده، از آب و غذا محروم مي‌كردند. بالاخره پس از دو ماه كار سنگين و طاقت‌فرسا، بناي زندان دولتو كامل شد و ما را از داخل طويله به آنجا منتقل كردند. ، در محلي بين سردشت و بانه، نقطه‌اي كوهستاني - دور از ديد و در محلي مخفي شده در ميان - قرار داشت كه فاصله آن با جاده اصلي، بسيار زياد بود. وسعت ساختمان اين زندان، حدود يكصدمتر بود كه با ارتفاع كمش، به مختلف تقسيم مي‌شد. و بود؛ آنچنان كه هر چهار نفرمان مجبور بوديم در كنار هم بنشينيم و ، در كنار هم دراز بكشيم. تنها منفذ و نورگير اين سلولها، يك نيم پنجره كوچك و باريك به اندازه يك هواكش بود. درب سنگين و آهني هر يك از سلولها، به داخل هال اصلي باز مي‌شد. پس از انتقال به زندان جديد، دوباره و بدون پايه و مدرك ما آغاز شد. با گذشت پنج ماه و نيم از دستگيري و زنداني شدن ما، هوا كاملاً سرد و در آن نقطه كوهستاني، شده بود. هر يك از برادران زنداني و دربند كه در مقابل خواست و نظر بازجو، از خود شدت عمل يا مقاومتي نشان مي‌داد، به دستور بازجو او را به داخل ميان محوطه - كه سطح آن را پوشانيده بود - مي‌انداختند. اين كار بوسيله چند نفر از دژخيمان قلدر دموكرات‌ انجام مي‌شد. آنان چهار دست و پاي زنداني را مي‌گرفتند و با يك تكان او را با سر به داخل اين حوض يخ‌زده پرتاب مي‌كردند. طولي نمي‌كشيد كه زنداني بيچاره، در حالي كه از شدت سرماه نفسش بند آمده بود، از ترس جان، هراسان و سراسيمه از سمت ديگر حوض خود را به بيرون مي‌انداخت به محض بيرون آمدن، يك عده از اين جانيان كثيف، هيجان زده و خوشحال از اين جنايت خويش، به طرف او هجوم مي‌بردند و دست و پايش را مي‌گرفتند و با و ، از همان بالا او را به داخل آب يخ زده پرتاب مي‌كردند. سرانجام در حال اغما و نيمه‌جان، پيكر يخ‌زده و بي‌حركتش را مثل يك تكه سنگ، به داخل سلولش مي‌انداختند، درب آهني سلول را محكم به هم مي‌كوبيدند و در حالي كه صداي خنده‌هاي چندش آور و ديوانه‌وارشان در زير سقف هال بزرگ زندان پيچيده بود، از آن جا دور مي‌شدند. دفاع همچنان باقیست https://eitaa.com/defa_baghist