eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.2هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 آخرین بغض‌ها و کینه‌ها /۶ راوی: رحمت‌الله صالح پور •┈••✾✾••┈• 🔹 صبح روز دوم جهت هواخوری به محوطه کمپ راهنمايی شدیم. رفتار نگهبانان عراقی این اردوگاه با اردوگاههای قبلی تفاوت چندانی نداشت، فقط یک مقداری ملایم‌تر شده بود. ظاهرا به آنها سفارش شده بود که باخشونت برخورد نکنند. ضمن آنکه مدت زمان هواخوری افزایش پیدا کرده بود و شاید دلیلش هم به خاطر این بود که تعداد اسرا کم بود و کنترل آنها آسانتر. هواخوری ما در دو نوبت انجام می‌شد حدودا ۳ ساعت صبح و ۲ ساعت بعدازظهر و طی این مدت معمولا مشغول شستشوی لباس بودیم و اگر هم کار خاصی نبود با قدم زدن دو نفره و گپ و گفت درمحدوده کمپ روزها رو به شب می‌رساندیم.... چند ر‌وز زمان برد تا بتوانم به محیط جدید عادت کنم. ضمن آنکه دوستان‌ جدیدی پيدا کرده و با گفتگوی با هم از بی حوصله‌گی خارج شدم. یک‌روز نگهبان سوت آمار زد ما بخط شدیم. از ما خواست که به طبقه دوم ساختمان برویم و کلیه پتوهایی که داخل آسایشگاهای طبقه دوم وجود دارد را جمع آوری کرده و پس از بسته بندی به محوطه انتقال بدهیم. همین‌کار کردیم و به طبقه دوم رفتیم. وقتی وارد آسایشگاه شدیم با انبوه پتوهایی که مربوط به اسرایی قبلی بود مواجه شدیم. چاره‌ای نداشتیم می‌بایستی بی‌گاری را تحمل می‌کردیم و دم نمی زدیم. اصلا در موقعیتی نبودیم که بخواهیم چیزی بگوئیم. تمام تلاش ما این بود که هر چه زودتر از آن شرایط رها شویم و مثل بقیه اسرا به کشور خودمان برگردیم. چند روزی زمان برد تا با هر مصیبت و مشکل پتوها را از طبقه دوم به محوطه انتقال دهیم. 🔸 تکریت ۱۱ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 یادش بخیر روزهای عاشقی اون روزها این شعر خیلی به دهان بچه‌ها مزه کرده بود. همه جا می‌نوشتن و می خوندنش از نوشتن تو دفترچه ها و نامه‌ها بگیر تا وصیتنامه‌ها و تابلوهای عبوری.. و شروع سخنرانی‌ها دلی، که خودش فصلی می خواد جداگونه.. 🔸 در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبه صفتان زشت خو را نکشند گر عاشق صادقی ز مردن نهراس مردار بود هر آنکه او را نکشند ..و خوشی‌های آن ۸ سال چنان گذشت چون ابرهای بارانی بهار ...و رسیدیم به این اشعار که 🔸 سرزمین نینوا یادش بخیــــــــر!  كربلای جبهه ها یادش بخیــــر! ذوق و شوق نینوا كرده دلم چون هوای جبهه ها كرده دلم بود سنگر بهترین مأوای من آه جبهه كو برادرهای من...! و آن روزها چقدر خیالوار ما را به عشق خود آغشته کرد و چون اسبی رهودار، جا گذاشت و در حسرت نهاد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۱۱۸ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ گلوله ای وسط جاده منفجر شد. همراه سنگ جا به جا شدم. در حالی که خاک‌های پشت گردنم را پاک می‌کردم چشمم افتاد به سنگ. ترک گنده‌ای برداشته بود. درست از نقطه ای که نوک چاقو سوراخش کرده بود. قلبم لرزید. دلم سوخت. کار خودم را کرده بودم - باور کن چاره ای نداشتم. جنگ است. تو هم باید زخم برداری ... مثل خیلی از ماها .... گلوله، سنگ و آدم برایش فرقی ندارد.... کارش زخمی کردن و کشتن است ..... خدا را شکر کن نکشتت. سکوت مبهمی نخلستان را پر کرده بود. بچه ها به دنبال زخمی‌ها می‌گشتند. آخرین تکه های سنگ را از تو سنگر بیرون انداختم. صدایش تو سکوت نخلستان به انفجار گلوله ای می.ماند. نگاه کردم به سنگری که کنده بودم. بیضی ناقصی بود به طول ۱۲۰ سانتیمتر و عرض ۷۰ سانتیمتر و عمق نیم متر. خوابیدم داخل‌اش. زانوهایم را تا کردم زیرم. سرم را تو گودترین جایش فرو کردم. به قبر بچه ای می‌مانست. این فکر خوره جانم شده بود که نیروهای قبلی کجا رفته اند؟ از جا کنده شدم و زیگزاک دویدم تو سه راهی. محمود زخمی ای را به دوش کشیده بود. رفتم کمک‌اش. خون سر تا پای زخمی را رنگ قرمز زده بود. نگاه کردم به چشم‌هایش. سفیدی اش زده بود بالا. خواباندیم‌اش کنار زخمی‌ها و شهدایی که رو زمین دراز شده بودند. قمقمه آب‌اش را از کمرش باز کردم و لب پلاستیکی قمقمه را گذاشتم‌رو لبهای پاره شده‌اش. آب همان طور رو لب‌هایش ماند. - قورت بده ... قورت بده ... پلک هایش را رو هم گذاشت و دیگر باز نکرد. نگاه کردم به محمود.‌بالای سر مجروحی زانو زده بود. خفه گفتم - تو برو استراحت کن. ... من مواظبشان هستم. بی حرف دوید طرف سنگرش. نگاه کردمش تا رفت. بعد دراز کشیدم کنار زخمی‌ها و شهدا. باید باهاشان حرف می‌زدم. درد دل، تنها کاری بود که از دستم بر می آمد. خورشید سی ام دی ماه سال شصت و پنج در حال غروب بود که برگشتم تو سنگرم. احساس می‌کردم هزار جفت چشم از آن طرف حصار توری نگاهم می کنند. تیمم کردم و شروع کردم به خواندن دعای قبل از نماز. ترک لب هایم از هم باز می‌شد و می‌سوخت. چند گلوله آرپی جی تو نیستان ترکید. گل و لای و نی‌های سبز پخش شدند تو آسمان. تندی برگشتم و بعد رو کردم به قبله. سلام نماز را که دادم خزیدم تو سنگر و تاق باز خوابیدم. آسمان خم شده بود رو نخلستان. دست دراز می‌کردم ستاره هایش تو چنگ‌ام بود. چشم هایم را بستم و باز کردم. داشتم پلک هایم را نرمش می.دادم. تعجب می کردم چرا چشم هایم از آن همه چیزهایی که دیده بود نترکیده. باد خنکی بلند شد و نخلستان را تکاند. صداها در هم قاتی شدند. انفجارها خفه به گوش می‌رسید. هر چند دقیقه یکبار منوری تو دل آسمان می‌ترکید. زمین برق می افتاد. چشم‌هایمان پر می‌شد از نور نقره ای و طلایی. تشنه ام شده بود. قمقمه ام را تکاندم. صدای آب بلند شد. مشتی بیشتر نبود. آهسته بازش کردم و لب‌ام را لوله کردم دور دهانه پلاستیکی اش. مزه آب را از همانجا چشیدم. گرم و مانده بود. درش را بستم و گذاشتم کنارم. صدای خش خش برگ‌های پهن نخل‌ها تو تاریکی آهنگی دیگری به خود گرفته بود. آهنگی همراه با ترس و دلهره. سعی کردم گوش ندهم. صدا بلند و بلندتر شد. کوله ام را برداشتم و الکی دست‌ چرخاندم داخل‌اش. احساس کردم نخل‌ها به پچ پچ افتاده‌اند. لحن شان تندتر و اعتراض آمیز بود. - از چه حرف می‌زنند و به چه اعتراض می‌کنند؟ ... چه می‌خواهند بگویند؟ نکند بویی شنیده باشند؟... بوی مرگ... خب این را که خیلی وقت است شنیده اند... •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 مستند کربلای پنج /۸ ▪︎ نتایج عملیات بهمراه تصاویری ناب از این عملیات ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب با یک کلیپ دیدنی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 برای حاج قاسم "انتم منتقمون" نماهنگی زیبا با صدای حاج صادق آهنگران ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @defae_moghadas 👈تلینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؛ 🍂 شیوه‌های شکنجه ساواک 7⃣ ┄❅✾❅┄ 🔹 تخم مرغ: بارها مأموران دیو صفت ساواک از تخم مرغ به عنوان وسیله‌ای برای شکنجه و آزار زندانیان سیاسی و همچنین تحقیر شخصیت آنان استفاده می‌کردند. داغ بودن تخم مرغ سبب سوختن قسمت‌هایی از بدن متهم می‌شد و عمل غیر انسانی‌ای که توسط آنان انجام می‌شد نیز سبب تحقیر شخصیت و اراده‌ی زندانیان می‌گردید. به این سبب گاهی بسیاری از افراد از بازگویی نوع شکنجه خودداری کرده و سایرین ازطریق نوع حرکت آنان می‌توانستند به نوع شکنجه و میزان درد آنان پی ببرند. 🔸 دمپایی: مأموران از دمپایی نیز برای ضربه زدن به صورت اکثر زندانیان بهره می‌بردند. آنان به این وسیله پوست صورت را که لطافت بیشتری دارد، سرخ کرده و متورم می‌نمودند. آقای دعاگو درباره‌ی این نوع شکنجه می‌گوید: «از اتاق شکنجه که مرا بیرون می‌آوردند با دمپایی پلاستیکی که در دست‌شان بود محکم به دو طرف صورت و پیشانی‌ام می‌کوبیدند، به طوری که صورتم به حدی متورم شد که وقتی بیست روز بعد می‌خواستند از چهره‌ام عکس بگیرند، صورتم هنوز قابل شناسایی نبود و آنها نتوانستند عکسم را بگیرند.»[9] ------------ [8]. خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، مصاحبه از سید حمید روحانی (زیارتی)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376، ص 70. [9]. خاطرات حجت الاسلام محسن دعاگو، تدوین زهره کلاچیان، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران 1382، ص۱۳۷. نشر حداکثری = جهاد تبیین ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اعتراف محمدرضاپهلوی به همکاری با سازمان جاسوسی‌امریکا در مصاحبه با باربارا والترز روزنامه نگار امریکایی و مجری‌شبکه ای بی سی نیوز در کاخ نیاوران نشر حداکثری = جهاد تبیین ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @defae_moghadas 👈تلینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 آخرین بغض‌ها و کینه‌ها /۷ راوی: رحمت‌الله صالح پور •┈••✾✾••┈• 🔹 آسايشگاه دارای تلویزیون بود و دو کانال را بیشتر نمی گرفت. این دو کانال هم اخبار مربوط به اشغال ‌کویت توسط صدام را همراه با سرودهای حماسی پخش می‌کرد. فقط در اخبار شبانگاهی بطور خلاصه از تبادل اسرای عراقی، بدون جزئیات و پخش تصاویر آنها خبری گفته می‌شد. از بی خبری در عذاب بودیم تا اینکه به ابتکار چلداوی و با دستکاری تلویزیون موفق شدیم تلویزیون ایران را بگیریم و در ساعاتی که نوبت هواخوری بود و نگهبانان از آسایشگاه دور بودند و هواسشان به محوطه بود دو تا از بچه‌ها که یکی از آنها وظیفه دیده بانی در پشت پنجره را بعهده می‌گرفت و دیگری نگهبانی در ورودی راهرو را به عهده داشت. دیگران تلويزيون ایران را می‌گرفتند و به صورت نوبتی و به صورتی که جلب توجه نکنند وارد آسایشگاه شده و تصاویر تلویزیون ایران رو تماشا می‌کردن ضمن آنکه از آخرین خبرهای روزانه ایران خبردار می‌شدیم تصاویر مربوط به آزادی اسرای آزاد شده رو می دیدیم. از جمله اسرای عراقی را با کت و شلوار و لباس‌های تمیز می دیدیم و در مقابل اسرای ایرانی را که لباس‌های ارتشی بد قواره به تن داشتند در مرز ایران و عراق مبادله می‌شدند. تلویزیون شهرهای ایران رو نشان می‌داد که مردم به استقبال اسرای ایرانی آمده و با چه شور و شوقی با شاخه های گل از آنها استقبال کرده و دود اسفند بود که فضا رو پرکرده بود و ما درحسرت آزادی این تصاویر ر وتماشا می‌کردیم...... 🔸 تکریت ۱۱ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 مصاحبه با اسرای عراقی / قسمت سوم ▪︎ مصاحبه با اسرای عراقی در اردوگاه اهواز        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄            @defae_moghadas  👈لینک عضویت            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۱۱۹ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ با روشن شدن منوری چشمم افتاد به نخل سوخته‌ای که سر نداشت و بدنش به کنده سیاهی تبدیل شده بود؛ با آن حال بزرگتر از نخل های دیگر به نظرم رسید. - حتما رهبرشان است ... بزرگ نخلستان ... آتش را اول او به جان خریده ... با این حال زار چه دارد بگوید؟! باد سردی پیچید. برگ‌های پهن نخل‌ها موج برداشتند. صدای نخل سوخته گم شد. به پهلو خوابیدم. چشم‌هایم آن طرف حصار توری را زیر و رو می کردند. نخل‌ها تو تاریکی حل شده بودند. همه نخلستان به کف دست سیاه شده‌ای می‌ماند. ناگهان به این فکر افتادم نکند موقع خواب با یک تیر خلاص‌ام بکنند. لرزیدم. دلم نمی‌خواست آن طور بمیرم. مرگ در خواب آن هم با گلوله نمی‌توانست خوب باشد. دقایق عجیب و سیاه را انگار کشیده بودند. یک دقیقه به عمری می‌ماند. عمری پر از زجر و شکنجه. شکنجه ای که روح را پاره پاره می‌کرد، نه جسم تکیده ام را. چشم چرخاندم به اطراف. تو تاریکی محمود را دیدم. سر بلند کرده بود و به نخلستان نگاه می کرد. دست تکان دادم ندید. دستم به کوله پشتی‌ام گیر کرد و سر و صدا راه انداخت. چند تیر هوایی شلیک شد. پف کوله را خواباندم و چسبیدم به زمین. چشم کشیدم به طرف سه راهی. جسد بچه ها رو زمین خاکی چشم را آزار می‌داد. یکهو صدای یا زهرا .... یا زهرا ... از دورها شنیده شد. ناخودآگاه خیز برداشتم به طرف صدا. - شاید بچه های زهیر هستند که آمده اند خط را بگیرند ... برگشتم تو سنگرم. باد صداها را تکه تکه می‌کرد. چسباندنشان کار آسانی نبود. منوری آسمان را رنگ سفید زد. شب کور شدم و هیچ جا را ندیدم. دوباره صدای یا زهرا(س) شنیده شد. زیاد دور نبود. - از نزدیکی های نهر جاسم باید باشد. این را بچه ها گفتند، کدامشان نفهمیدم. نگاه کردم به نهر کنار جاده. تو سیاهی شب گم شده بود. از زور جانم به لب رسیده بود. سینه ام می‌سوخت. انگار سرنیزه ای را تو قلبم فرو می کردند. تاق باز خوابیدم. زل زدم به توری بالای سرم. باد رو صورتم رد کشید. چشم هایم پر شد از خنکی اش. نفس عمیقی کشیدم. سایه ای رو صورتم افتاد و رد شد. سر بلند کردم چیزی ندیدم. - مگر باد سایه هم می آورد! ... چرا که نه .... سر گذاشتم تو گودی سنگر. چشم‌هایم به آن طرف توری دوخته شده بود. دشمن از آنجا می‌آمد. صدای خش خش شنیدم. زود افتاد. سر و پایم را ورانداز کردم. در آماده باش به سر می‌بردم. صدای انفجاری از دور به گوش رسید. چند تا از بچه ها از سنگرهاشان پریدند بیرون. فتح الله غرغر می‌کرد. مانده بودم او صدای خفه انفجار را چه طور شنیده بود. باد از تک و تا افتاد. سیاهی شب غلیظ تر شد. چشم‌هایم از آن طرف توری کنده نمی‌شد. یکھو یک جفت پوتین بزرگ جلو چشم‌هایم سبز شد. نگاهم میخکوب شد رو پوتین‌ها. ترس تو دل و جانم چنگ انداخت. چیزی در درون‌ام فرو ریخت. سنگین شده بودم. چسبیده بودم به کف سنگر. مغزم در حال انفجار بود. مانده بودم چه کنم. کوچکترین حرکتی می‌توانست نیستم کند. چشم چرخاندم رو پوتین‌ها. مردمک چشم‌هایم داشت از حدقه می‌زد بیرون. دهان باز کردم نعره بکشم. صدایم در نیامد. گلویم مثل نهر بی آبی خشک شده بود. به هر جان کندنی بود پشت از زمین کندم. نگاهم از پوتین‌ها کنده نمی‌شد. سر خیس از عرق‌ام را آهسته بالا کشیدم. ساق پاها سیخ شده بود تو پوتین‌ها. بالا تنه‌اش چند برابر هیکل فتح الله بود. تنومند و قطور. گردنش را تبر قطع نمی‌کرد. کله گنده اش را انگار به زور تپانده بودند تو کلاه خود. صورتش تو تاریکی گم شده بود. چشمم افتاد به اسلحه اش. نوک اسلحه از توری زده بود بیرون. پیشانی‌ام هدف‌اش بود. در خودم مچاله شدم. یکهو انگار که ترس‌ام ریخته شده باشد دست کشیدم رو اسلحه ام. بعد با یک حرکت سریع اسلحه را به طرف مرد گرفتم و خشاب را خالی کردم رویش. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؛ 🍂 امدادگران و کادر درمان در دفاع مقدس        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄            @defae_moghadas  👈لینک عضویت            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؛ 🍂 شیوه‌های شکنجه ساواک 8⃣ ┄❅✾❅┄ 🔹 سوزن: مأموران ساواک بارها از نوک تیز سوزن برای ضربه زدن به نقاط حساس بدن زندانیان تحت شکنجه استفاده می‌کردند. آنان این وسیله را به قسمت‌های مختلف بدن فرو می‌کردند که این عمل درد و رنج بسیاری داشت و عوارض شدیدی از خود بر جای می‌گذاشت. خانم دباغ در این زمینه می‌گوید: «سوزن‌های بلندی را به زیر ناخن‌هایم فرو کردند و سپس نوک انگشتان را که سوزن زیرش بودند، توی دیوار کوبیدند. سوزن‌ها تا انتها در زیر ناخن‌ها نفوذ کرد. تمام تنم از درد تیر کشید.»[10] این شکنجه در مورد آقای شیخ حسین غفاری آذرشهری، حجت‌الاسلام دعاگو و بسیاری از زندانیان دیگر نیز انجام شده است. ------------ [10]. خاطرات خانم دباغ، پیشین، ص ۱۱. نشر حداکثری = جهاد تبیین ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 آیا در زمان شاه در بین مردم جهان عزت داشتیم؟ 🔹تظاهرات مردم آلمان در مخالفت با سفر محمدرضا شاه پهلوی - 📚 آرشیو ملی آلمان / kultur نشر حداکثری = جهاد تبیین ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @defae_moghadas 👈تلینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 آخرین بغض‌ها و کینه‌ها /۸ راوی: رحمت‌الله صالح پور •┈••✾✾••┈• 🔹 مسئولين غذای گروه ها که روزانه‌ سه نوبت برای تحويل سهمیه غذای آسايشگاه به آشپزخانه اردوگاه مراجعه می نمودند عنوان کردند که در ساختمان ضلع غربی تعدادی از اسرای صلیب دیده نگهداری می شوند که بالای ۱۰ سال اسارت هستند و در بین آنها نیز یک شخصيت روحانی هست که بسیار مورد احترام اسرا و حتی نگهبانان عراقی قرار دارد. با مشورت بچه‌ها قرار شد اطلاعات کاملتری به‌دست بیاورند. چون موقع هواخوری ما، آنها داخل آسایشگاه بودند و تنها راه کسب اطلاعات که نگهبانان عراقی متوجه نشوند همین صف گرفتن غذا توسط سرگروه ها بود. لذا آنها توانستند با مسؤلین گروه تحویل غذای آنها خبرهای جدیدی کسب کنند. روحانی مورد اشاره مرحوم حاج آقا ابوترابی بودند که به همراه حدودا ۴۰ نفر از اسرای قدیمی ۱۰ سال اسارت از دوستانشان جدا شده و بنا به‌دلایل نامعلومی، قبل از ورود ما در اين اردوگاه نگهداری می‌شدند و روزانه اطلاعات و اخبار بین دو طرف ردوبدل می‌شد..... 🔸 تکریت ۱۱ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
حجت‌الاسلام سیدعلی‌اکبر ابوترابی در دوران اسارت،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 مصاحبه با اسرای عراقی / قسمت چهارم ▪︎ مصاحبه با اسرای عراقی در اردوگاه اهواز        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄            @defae_moghadas  👈لینک عضویت            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 مدیریت مرحوم ابوترابی در اسارت /۱ منش و رفتار حجت‌الاسلام سیدعلی‌اکبر ابوترابی در دوران اسارت، علاوه بر ایجاد وحدت و همدلی در میان اسرای ایرانی، موجب تحول عمیق در رفتار و منش سربازان و درجه‌داران رژیم بعث عراق شده بود. برخورد محبت‌آمیز با سربازان عراقی، پیگیری برای حل مشکلات اسرا، فداکاری و ایثار، تأکید بر سلامت اسرا، برخورد وی با فریب‌خوردگان و... از مهم‌ترین مؤلفه‌های تأثیرگذار سید آزادگان در زندان‌های رژیم بعث عراق بود. ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ 🔅 برخورد محبت‌آمیز با سربازان عراقی یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های رفتای حجت‌الاسلام ابوترابی در دوره اسارت، خوش رفتاری با سربازان رژیم بعث بود. رضا علی‌صمدی که خاطرات زیادی از منش حجت‌الاسلام ابوترابی در دوران اسارت دارد، در مورد رفتار احترام‌آمیز  وی با سربازان بعثی می‌گوید: شیوه برخورد حاج آقا ابوترابی با سربازان عراقی این بود که می گفتند: «این‌‌ها برادران مسلمان شما هستند. فکر نکنید که اینها را باید به دریا بریزیم و به درد نمی‌خورند. این ها بچه مسلمان هستند و در دامان مادران مسلمان بزرگ شده اند، پدرانشان مسلمانند، ولی الان زیر پرچم صدام زندگی می کنند و این مسأله، نقطه ضعف این هاست. اگر ما بتوانیم به شکلی در این ها نفوذ بکنیم، با خدمت کردن و احترام و برخوردهای اسلامی، در قلبشان دیر یا زود تأثیر خواهد گذاشت». http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا