eitaa logo
نوشته های یک طلبه
984 دنبال‌کننده
822 عکس
209 ویدیو
7 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار🏆 سالاری🧨 جعفری🪽 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
شخصی برایم تعریف می کرد. گفت طلبه ای به من گفته است‌ بیا حوزه شهریه که به تو می دهند. سربازی هم که تق و لق است آن‌جا حجره هم داری از ریاضیات هم خبری نیست. بیمه هم که هستی. صبحانه و ناهار و شام هم رایگان است. دیگر چه می خواهی! از شب تا حالا ذهنم را درگیر کرده است. چه کنم؟ گفتم : خر نشوی برای راحتی بیایی حوزه! تعجب کرد. گفتم مَثَل تو مَثَل کسی است که فقط نیمه پر را می بیند. تازه آنهم به خیالت پر است. تا به شناخت نرسی نفهمی این حوزه به چه دردی می خورد! نفهمی برای چه می‌خواهی بیایی نفهمی طلبه باید چه بکند. معطلی! گفتم اگر هدفت به رشد رسیدن و به رشد رساندن دیگران است بسم الله وگرنه همین مدرسه امتیازاتش بیشتر از حوزه است. زیر لب گفتم احمق است آن کسی که با این روش ها بچه جذب حوزه می کند. حوزه که نون خور نمی خواهد. حوزه که فراری از درس نمی خواهد. حوزه طلبه می خواهد. حالا تو بیا و رگ گردن باد کن و بگو بچه جذب کرده ام! تو تا خودت معرفت و شناخت نداشته باشی چطور می خواهی دیگران را هدایت کنی!
تو دزدی! _چی میگی! نا سلامتی مربی هستما! _ به منچه چفیه منو دزدیدی! می خواستم روانه گلاب به رویتان دستشویی بشوم که جوانی مو زرد جلویم را گرفت و مدام می گفت چفیه من را برداشته ای! حالا از بدی ماجرا خانواده ها هم برای دیدن فرزندانشان دم در مسجد بودند و دقیقا من جلوی آنها گیر افتاده بودم.😆 آبرویم داشت می رفت🤦‍♂ هر چه می گفتم بابا من چیکار چفیه دارم! هی می گفت چفیه ام را بده.🤦‍♂ بعد از مدتی دید خون جلوی چشمانم هست و فهمید که می خواهم ارواح هفت جدش را جلویش ظاهر کنم.😂 دستش را در کلاهی که پشت کافشنم بود کرد و گفت ایناهاش دیدی چفیه را برداشته بودی! چشمانم گرد شد.😳 خنده کنان گفت خودم در کاپشن تو گذاشته بودم می خواستم ببینم چه می کنی😂 حاج آقا 😁 بچه ها حلقه زده بودند برای خواندن کتاب. وارد تمام حلقه ها می شدم و انواع روش های مختلف کتاب خوانی را به بچه ها می گفتم. وارد حلقه ای شدم که خود به خود بحث بالا گرفت.😉 گفت: چرا باید این کتابی که موضوعات انقلاب را می گوید بخوانیم؟ مگر چه کرده است برای ما! جز بد بختی ژاپن را دیده ایی؟ چقدر پیشرفت کرده! ادامه دارد...
به نام خالق رویای سه روزه چشم هایش مثل سیب قرمز، سرخ شده بود. با نرمی بحث را پی ریزی کردم. _از ژاپن گفتی! میدونی ژاپن یه کشور جزیره ای هست که از نظر منابع طبیعی فقیره. ژاپن وقتی دید هیچی نداره فکر کرد و گفت باید از هیچی همه چیز بسازم. گفت من نیرویی دارم که می تونند همه کاری بکنند. این بمب نیرو کسی جز آدم های اونجا نبودند. برنامه گذاشتن برای مردم ژاپن و شروع کردن به تولید تا از تنها سرمایه شون استفاده کنند. اما ایران کشوری خوشگل و از لحاظ منابع طبیعی خیلی مایه داره. ولی شاهان پهلوی و قاجار یک تریلی آوار، بر سر بی کلاه ایران ریخته اند. از فضل و بخشش خاک کشورمان گرفته تا انفاق دختران ایرانی به انگلیسی ها و شوروی ها! میدونی توی این دو تا حکومت چقدر خاک ایران قیچی شد؟ _نه _ سه میلیون و شش صد و سیزده هزار و یازده کیلومتر مربع (۳/۶۱۳/۰۱۱) درسته نبض اقتصاد کشور بالا پایین میره اونم تا سرحد سکته و بعضی مسؤلین ماشالله بجای کمک به وضع آشفته اقتصادی دارن خون مردم رو توی شیشه می کنند. اما نامردی هست که اون وضعیت دوران اعلی حضرت ها رو نبینی بگی انقلاب بدبختمون کرده تازه ریشه حکومت ما بر پایه اسلام هست. مشکل از جای دیگه ای ریشه میگره. اونم از خائنان و نفوذی های داخلی! حالا یه سوال؟ آیا مشکلات کشورمون حل شدنیه؟ _آره ولی ... _عزیزم الان خیلی دارن زور میزنن تا نیروگاه امید جووون های کشور رو از کار بندازن. می خوان توی ذهن ما اینجور فرو کنن که دیگه نمیشه برای حل مشکلات کاری کرد. باید پا پس کشید. در حالی که ما ها باید درسمون رو بخونیم و فرغون فرغون مشکلات را از کشور بیرون بریزیم. آینده ساز های کشور ما ها هستیم! اعتراض داشتن مشکلی نداره اما منصفانه نه اینکه مشکلات کشور رو لیست کنیم و نیمه پر لیوان رو نبینیم. محمد مهدی پیری اردکانی میم پ اعتکاف رجب۱۳(۱۵،۱۶۱۷ بهمن) ۱۴۰۱شمسی
موتور سیکلت👇😉 ✅من کسی هستم که اکثر جوان ها خوابم را می بینند. ✅ با اینکه دو پا دارم ولی خیلی ها دوست دارند روی یک پای خودم حرکت کنم. محمد مهدی پیری اردکانی
قول می دهم که تا به حال اسمش را هم نشنیده باشید! چه برسد به عکس و فیلم و حرف های طلایی اش. علی صفایی حائری! قلمش شیرین، سخنش دلنشین، چهره اش نازنین! از دوستش استاد قائمی پرسیدم استاد صفایی چه ویژگی هایی داشت گفت: حرف هایش در قلب انسان نفوذ می کرد و اینکه رنگ عمل به حرف هایش می زد. عین صاد اسم مخفف اوست. کسی است که مباحث تربیتی را از دل قرآن و روایات برداشت کرده است. او می گوید: آدم بودن خیلی سخت تر از طبیعی بودن است. چون آدم باید هر لحظه و هر عمل و هر حالت و هر برخوردی را بسنجد و بررسی کند و از عکس العمل های طبیعی به انتخاب های سنجیده روی بیاورد.(علی صفای، نامه‌ های بلوغ، ص ۱۶۱) من تو را الگوی خود قرار داده ام ای اسوه نیکو دوستت دارم. محمد مهدی پیری اردکانی هشتم اسفند ماه ۱۴۰۱شمسی
به نام خالق خاطرات! ... روزی وارد خانه شدم. دیدم همسرم دستگیره های پارچه ای رنگارنگی را دوخته است. مقداری را در جیبم گذاشتم تا در کلاس درسم سوال بپرسم و دستگیره ها را هدیه بدهم. در کلاس درس هایی از قرآن سؤالی پرسیدم شخصی جواب داد. برای گرفتن جایزه آمد. گفتم سه نوع جایزه داریم هر کدام را خواستی انتخاب کن اول) ده جلد تفسیر المیزان دوم) یک پاکت که مقداری پول در آن است. سوم) چیزی که اگر داشته باشی آن را هیچ وقت آتش دنیا تو را نمی سوزاند. گفت: سومی را می خواهم. دستم را در جیبم کردم و دستگیره های پارچه ای را به او دادم. سالن از خنده منفجر شد. خاطره ای که خواندید؛ پاره ای از کتاب خاطرات استاد می باشد. این کتاب خاطرات استادی را در دل خود جای داده است که بیان روان، همراه با تمثیل و طنز دارد. استاد محسن قرائتی نویسنده خاطرات خودشان می باشند. کتاب خاطرات استاد دارای ۲۲۸ صفحه اند و ویژگی های منحصر بفردی را داراست. از جمله: ۱) خاطرات کوتاه هستند و خواننده خسته نمی شود. ۲) تمام خاطرات دارای پیام می باشد. ۳) در قالب خاطره استاد تجربیات خود را هم نقل کرده است‌. ۴)صرفا خاطرات شخصی استاد در کتاب نیست. بلکه خاطراتی از دیگران هم در آن ذکر شده است نظیر : "آیت الله صافی می فرمود: برای دسترسی به متن و سند یک روایت تمام شانزده جلد کتاب تاریخ بغداد را از ابتدا تا آخر آن مطالعه کردم."(محسن قرائتی، خاطرات استاد) ۵) قلم کتاب، روان و خواندنی می باشد. محمد مهدی پیری اردکانی؛ میم،پ نهم اسفند ۱۴۰۱
به نام خالق خاطرات! ... روزی وارد خانه شدم. دیدم همسرم دستگیره های پارچه ای رنگارنگی را دوخته است. مقداری را در جیبم گذاشتم تا در کلاس درسم سوال بپرسم و دستگیره ها را هدیه بدهم. در کلاس درس هایی از قرآن سؤالی را مطرح کردم. شخصی جواب داد. برای گرفتن جایزه بالای جایگاه آمد. گفتم: سه نوع جایزه داریم هر کدام را خواستی انتخاب کن. اول) ده جلد تفسیر المیزان دوم) یک پاکت که مقداری پول در آن است. سوم) چیزی که اگر آن را داشته باشی؛ هیچ وقت آتش دنیا تو را نمی سوزاند. گفت: سومی را می خواهم. دستم را در جیبم کردم و دستگیره های پارچه ای را به او دادم. سالن از خنده منفجر شد. خاطره ای که خواندید؛ از کتاب خاطرات استاد می باشد. این کتاب خاطرات استادی را در دل خود جای داده است که بیان روان، همراه با تمثیل و طنز دارد. استاد محسن قرائتی نویسنده خاطرات خودشان می باشند. کتاب خاطرات استاد دارای ۲۲۸ صفحه اند و ویژگی های منحصر بفردی را داراست. از جمله: ۱) خاطرات کوتاه هستند و خواننده خسته نمی شود. ۲) تمام خاطرات دارای پیام می باشد. ۳) در قالب خاطره استاد تجربیات خود را هم نقل کرده است‌. ۴) صرفا خاطرات شخصی استاد در کتاب نیست. بلکه خاطراتی از دیگران هم در آن ذکر شده است نظیر : "آیت الله صافی می فرمود: برای دسترسی به متن و سند یک روایت تمام شانزده جلد کتاب تاریخ بغداد را از ابتدا تا آخر آن مطالعه کردم."(محسن قرائتی، خاطرات استاد) ۵) قلم کتاب، روان و خواندنی می باشد. کتاب خوب را خوب بخوانیم. محمد مهدی پیری؛ میم،پ نهم اسفند ۱۴۰۱
آنچه تا کنون نوشته ام! کافیه برای مطالعه روی هشتگ ها کلیک کنید. ( ماجرای ورود به حوزه ۱۵قسمت) (۱۰ قسمت) (۲ قسمت) (۲ قسمت) (۶ قسمت) (۲ قسمت) (۳قسمت) ( ۷قسمت) (۱۰ قسمت) (چهار قسمت) (۱۴ قسمت) ۵ قسمت (چهار قسمت) (سه قسمت) (پنج قسمت) (سه قسمت) ... (سه قسمت) ۸ قسمت (۳۰ قسمت) (۴قسمت) (طنز) (پنج قسمت) (بر اساس رخ داد واقعی ۹ قسمت) ۲۵ قسمت (طنز) (۲۹ قسمت) ( داستان بلند_۷۰ قسمت) (طنز) (طنز) (طنز) ( خاطرات کشتی۱۲ قسمت) (۳۳ قسمت) (طنز) ( ۲۸ قسمت) ( سفرنامه عتبات عالیات ۲۴ منظره) (داستان کوتاه) (مجموعه اشعار) (از پیش دبستانی تا حوزه) (فعالیت های زیبای مسجد دوازده امام) (مقاله راه یافته به مرحله کشوری) رخداد واقعی (۹ قسمت) (۲۰ قسمت)(برگزیده جایزه ادبی یوسف) ( طنز ۵ قسمت) (رمان بلند ۲۵۰ قسمت) (مخصوص مطالعه امتحانات) (روایت اعتکاف رجبیه) (طنز ده قسمت) (روایت سفر راهیان نور)
بسم رب علی اکبر فکه، میعادگاه آخر بود. روز هم روز جوان! چه عیدی بهتر از این، در روز جوان کنار جوانان پاکی بودیم که جانشان را فدای وطن خود کرده بودند. تابلویی در منطقه عملیاتی فکه چشمم را جذب خودش کرد. نوشته بود: "کسی که به ظهور مهدی اعتقاد دارد گناه نمی کند." خیلی دلم می خواست آخرین وعده گاه ما جای دیگری باشد. دلم هوای جای دیگری را کرده بود. مشغول خوردن آخرین ناهار اردوی راهیان نور بودیم که سید، ایستاد و گفت: یک لحظه گوش کنید بچه ها! لقمه ها و برنج ها در دهان ها حبس شدند. چه برسد به نفس ها! که بند آمده بودند. سید ادامه داد:"با راننده هماهنگ کرده ام ان شاءالله آخرین جایی که می رویم معراج شهدا هست." برقی در چشمم نمایان شد. دلم به خواسته اش رسید. این عیدی بود که علی اکبر صاحب روز جوان آن را عطا کرد. با خوشحالی قدم به جایی می گذارم که هرچه شهید در خوزستان بوده به‌آن‌ جا رفته است‌. دلِ همه، عیدی دیگری هم می خواست. دوان دوان وارد معراج شدیم. این علی اکبر بود که باز عیدی می داد. چهار شهید گمنام، در معراج شهدا پذیرای ما بودند. راننده گفته بود بیست دقیقه بیشتر وقت ندارید. زود باید برویم. ولی این علی اکبر بود که باز عیدی می داد. خواستیم سوار ماشین شویم که راوی عزیزمان گفت: " بروید معراج شهدا" همه تعجب کردند. چرا!! مگر راننده نگفت... _شهیدان شما را دعوت کرده اند. بروید و بعد از نماز بیایید. بیست دقیقه مان شد یک ساعت بیست دقیقه! جای خالی روایتگری در معراج، احساس می شد. برای بار دوم که وارد معراج شدیم. چراغ ها نوری نداشتند. راوی معراج، مشغول صحبت بود. این علی اکبر بود که باز عیدی می داد. محمد مهدی پیری؛ میم، پ سیزده اسفند ۱۴۰۱ ۱۱ شعبان ۱۴۴۴
به نام خدا .چند وقته توی این راه هستی؟ _نزدیک ده سال . چند روز از عمامه گذاریت میگذره؟ _یه ماه و نیم .چه حسی داری از وقتی لباس روحانیت رو تنت کردی؟ _هیچ حسی ندارم .دروغ نگو! _برام فرقی نکرده خوب! نگاه مردم وقتی که با این پوشش تو رو دیدن چطوری بوده؟ _ نگاهشون به من مثل شخصی بوده که پاسخ دهنده به نیازشون هست! تا حالا گرفتار عمامه پران ها شدی؟ _بله .چیکارش کردی؟ چه جوابی دادی؟ _هیچی! جوون کلاس نهمی بود.باهاش رفیق شدم. الان رفیق درجه یک باهم هستیم. .ناراحت نشدی بخاطر این کارش؟ _ اصلا! فقط دستشو گرفتمو بردمش یه گوشه ای و باهاش حرف زدم. چی گفتی بهش؟ _گفتم دلیلت برای انداختن عمامه من چی بوده؟ سکوت کرد! ولی وقتی هم صحبت شدیم فهمیدم که نیاز داره به اینکه کسی همرایش کنه وپای حرفاش بشینه! چون بابا نداره! .الان مخالفانت توی خونواده با لباس جدیدت بیشتربهت گیر میدن؟ یا قبل از معمم شدنت؟ _هیچ کدومش! حتی بابام دستمو گرفت و گفت بیا طلبه بشو حتی پسر خاله ها و دامادمون هم طلبه هستند. چه جالب! .حالا که معمم شدی دوست داشتی زود تر این کار رو انجام می دادی؟ _ من چهارسال پیش هم می تونستم معمم بشم ولی الان که معمم شدم فهمیدم که چه اشتباهی کردم زود تر معمم نشدم. چون با پوشیدن این لباس برکات عجیبی نصیبم شده! محمد مهدی پیری؛ میم،پ ۲۰ اسفند ۱۴۰۱
.......بِسْمْ أللّٰھِ الرَّحْمٰنِ الرَّحْیٖمْ....... یک جای دنج، زیبا و پر از آرامش، در مرکز شهر! مکانی است با ساکنانی از جنس کتاب. از مجموعه ای برای شما می گوییم که این روز ها، مشتاقان زیادی را در خود جای داده است. جای خالی این دیار کتاب، از سالیان قبل در اردکان دیده می شد. ایجاد چنین مجموعه ای، اقدامی به جا و به موقع برای احیای حال فرهنگی شهرمان بود. بله! این محل است. ای کاش این فضای فرهنگی و هنری در همراه با رعایت برخی شئونات اسلامی رخ نشان می داد. گاهی ورود افرادی که عاشق کتاب و کتابخوانی هستند؛ اما با پوشش هایی که درخور این مجموعه و حتی شأن شهر نیست، در کتاب شهر ایران مشاهده می شوند؛ که این موارد قابل قبول فرهنگ مقدس اردکان نیست. خلاصه دردلی دوستانه و نقدی منصفانه بود. بر خود لازم دانستیم تا به گوش مسئولین مربوطه به وسیله قلممان برسانیم. امید واریم که به زودی زود تغییرات را در این مجموعه فعال احساس کنیم. سعید معتقدی، علی جعفریان، محمد مهدی پیری ۲۱ اسفند ۱۴۰۱