📜واژگان کلمات مازندرانی :
#پژوهش_تبارشناسی_اِدمُلّاوَند
👇
#زِلیگ،سِلیک،زِلیک= قی چشم
#سِما، سِماع= رقص
#سِموار ،سِمبار= سَماوَر، این کلمه روسی هستش مثل استکان و سِمِشکه
#سِوا= جداگانه،جدا
#سِوا هِکاردِن=جدا کردن ،تقسیم کردن
#سَوُک= سَبُک،کم،بی وزن
#سیُو کالِش=سیاه سرفه
#شادی= میمون
#شال بِه ،غول بِه=میوه بِه جنگلی
#شِت ، شِد= فاسد و خراب(شِد مِرغانه، شِت آغوز)
👇
#شِفت= ساده لوح ،جاهل و بی عقل ، دیوانه ، خُل ،
#شَقِله= گردوی درشت و بزرگ و خوشدستی برای هدف گیری و برنده شدن در آغوزبازی
#شِکاری بِز= بُز کوهی
#شَک شَکی= آدم شکاک و وسواسی، پُر شک و تردید
#شِل= شلخته،ضعیف ناتوان،رقیق و آبکی، کسی که در انجام کاری نسبت به بقیه ضعیف تره و عقب می افتد
#شِلاب= باران درشت ِ تند و شدید
#شَلغِم= شلغَم
#شِندِر غاز= کنایه از بسیار ناچیز و اند
#شُوخی گَر= آدم شوخ طبع با مزه ، شوخی کننده
#شُورِت ( اُ)= شهرت ،افتخار
👇
#شُونه ( اُ)= شانه یِ سر
#شونه ( او)= میرود
#شی خانه= خانه یِ شوهر ، خانه بخت
#شیر= خیس تَر مرطوب ، شیر ( حیوان)، شیر ( غذای مایع خوردنی)
#شِطُون (اُ)= شیطان ، کنایه از آدم پر سرو صدا ، پر جنب جوش ، بی توجه ، حقّه باز ، چند چهره
#صَرا= صحرا،مزرعه علفزار دشت و دمن مرتع
#عاقِل مرد=آدم فهمیده و عاقل کسی که سرد و گرم روزگارُ چشیده
#عَید گَردِش=عیددیدنی، دید و بازدید عید
#قِراری=مزدگیر،کارگر پیمانی
#قارزِم=گودی و قسمت عمیق رودخانه ، غرقاب
👇
#قرضی=نوعی جبرانِ همکاری و تعاون برای انجام کار مشکل که معمولا بین کشاورزان مازندران رایج بود ، مثلاً آشنایان و همسایگان یکیا چند روز برای انجام کار کشاورزی و دامداری به مزرعه قنبر میروند بعد از اتمام کار ، قنبر هم به همراه دیگران، جهت جبران همکاری به کمک و یاریشان میپردازد.این رسم در میان روستاییان ایران " یاوری"خوانده میشود .
#قِسمِت= قِسمَت ، سهم ، سرنوشت، نصیب ، قضا و قدر
#قَوِر ، قَبِر=قبر
#قَورِسُّون، قبرِستُون=آرامستان ، قبرستان ،گورستان
#کارِمسِرا=کاروان سَرا ،توقف گاه کاروانیان
#کُش،کلوش=کَفش
#کاله=زمینی چند سال کشت نشده ،استفاده نشده، و علف های هرز در آن روییده است
#کاتا، کِتا=کوتاه
#بِلِند = بُلند
#کَتِل=هیزم کلفت ،کنایه از بی حس و کرختی پا
👇
#کَتول=دام پرورشی، دامدار ،کوه ، کوهستان
#کَتولی=از انواع ترانه های کوهستانی مازندران
#کَر=یک بغل علف یا کاه ،از چند کَسو تشکیل شده است ، دوازده تا کَر ، یک خروار است خرمن
#کَرزَنی=خرمنکوبی
#کَسو= یک دسته شالی یا گندم
#کَش=پهلو ، جواب، کنار ، دو طرف شکم ، دفعه و بار ، بغل آغوش( کَش یا کَشه بَیتِن بغل گرفتن بچه )
#کِش=ادرار ، شاش ، نجاست انسان (خوردِ کِش ) ، (گَتِ کِش = مدفوع )
#کَک ماریم=نیلوفر وحشی با گلهای شیپوری سفید ، گیاه پیچک روی پرچین
#کال=نارِس ، نپخته ، نرسیده ، واحد شمارش گردو و تخم مرغ( آغوز کال ، مِرغانه کال)، لَنگ یا پای ناقص و معیوب
#کَلِز،کَلیز=پیمانه شیر و ماست ، کاسه چوبی ِ دسته دار
👇
#که له پِه=کنار اجاق هیزمی روستایی
#کَمِل کشی=حمل کاه از خرمن به خانه یا روستا
#کومِه،کیمه=کلبه و خانه کوچک که در باغ و کشتزار و علفزار صحرا از چوب و شاخه درختان و نی و کاه درست میکنند محلّ استراحت چوپان وکشاورز و انباری موقت می باشد
#کَئی لَم=ساقه های رَوَنده دراز و طویل بوته کدو (هندوانه لم ،خربزه لم ،خیار لم،تمشک لم،انگور لم )
#کِله=جوی آب یا رود کوچک ،جَر
#کیله= پیمانه و ظرف چوبیِ استوانه ای شکل برای وزن و تقسیم کردن گندم جو برنج
#گالِش انگور=نوعی گیاه دارویی
#گالِش=انسانهای دامدار جنگل نشیِن هزارجریب ،دامدارِ گاوچران و گاوبان یا گَلّه دارِ گاو جنگل نشین
#گَت، گَتی=بزرگ ،رئیس، عاقل و باشعور، نیا ( گَت بِرا=برادر بزرگتر ، گت پیئِر= پدر بزرگ )
👇
#گِرباز=ابزاری شبیه بیل با سر فلزیِ راست وکلفت ونوک تیز جهت کندنِ زمین های خیلی سخت و سفت
#گَرِک=آویز یا وسیله ای آویختنی از سقف اتاق های روستایی شبیه زنبیل آویزان که از ریسمان و علف های هرز خشک درست میشود مواد غذایی را داخل آن قرار میدهند تا از رطوبت و دسترسی گربه و بچه های کوچک دور بماند.
#گَره جینگا=آبخانه،
#گره جو، گهره جو=ظرف ذخیره ادرار کودک در گهواره
#گِلِس=آب دهان و بزاقِ کِشدارِ کودک که همیشه از گوشه لبو دهانش آویزان و جاری است
#گِل گوئی ،گِل گُوگی=مخلوطی از گِل مخصوص زرد رنگ با پِهِن گاو ( پوش) جهت رنگ آمیزی کردنِ ( بِندُستِن) قسمت پایین دیوار خانه های روستایی
#کَمِربُر=خطی راست و مستقیم و مرز بین قسمت رنگ آمیزی شده قهوه ای و سفید دیوار
#گُودوش گادِر=وقت و زمان دوشیدن گاو صبح یا غروب
#گُوکالُم=طویله گاو
#گوگزا=گوساله شیرخوار
─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ 📚 ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─
#پژوهش_تبارشناسی_اِدمُلّاوَند
@edmolavand ﷽
#آوات_قلم
http://mohsendadashpour2021.blogfa.com
📡✦࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
پژوهش اِدمُلّاوَند
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ #گلستان #روایت 📄خدیج و مَندَسَن: 📜روایت از زندهیاد "هاجر تجری" فرزند حاجغلامعلی و همسرِ
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂
#روایت
#گلستان
#کتول
♨️ #خدیج_مَندَسَن:
📜روایت از زندهیاد "هاجر تجری" فرزند حاجغلامعلی و همسرِ ملاعبدالله
☆
👈آوردهاند که در منطقهی کتول جوانی بود به نام "محمدحسن" که با دختری به اسم "خدیجه" ازدواج میکند .
👈آقا مَندَسَن، مردی باوقار، آرام و صبور ولی خدیجخانم بداخلاق، ولخرج و پرتوقع بود و با شلوغبازی خواسته هایش را پیش میبرد و حتی جلوی مردم با شوهرِ مظلومش به هر بهانهای دعوا میکرد ولی شوهرش تحمل میکرد و سربهسرش نمیگذاشت.
👈خلاصه، از خدیج [خدیجه] ناسازگاری و از مندسن هم شکیبایی ادامه داشت، تا یک روز پسرعمویِ شوهرش عروسی داشت و همه دعوت بودند و خدیج هم طبق عادتِ سرِجنگ داشتنش عصرِ عروسی بیخودی گیر داد به شوهرِ بیچاره و کلی سروصدا راه انداخت، بخصوص سرِ خرید لباس و... آنهم جلوی خانوادهی شوهرش آبروریزی کرد.
👈تا اینکه یکی از خواهرشوهرها گفت: چه خبرت هست که اینقدر سروصدا راه انداختی و همیشه دعوا داری!؟
آدم بیسر و زبان گیر آوردی که همیشه سرِ جنگ داری!؟
📌البته بزرگان فامیل برای اینکه عروسی به هم نریزد بیشتر نصحیتش کردند که از اخلاق شوهرت سوءاستفاده نکن و قدرِ شوهری را بدان که همهچیز برایت میخرد و هیچچی هم بهت نمیگوید.
👈یکهو یکی از خواهرهای داماد و چندتا از فامیلها وقتی دیدن این اتفاق افتاده برای اینکه حواسها گرمِ مراسم بشود، شروع کردن به چَکّهسِماع و خواهرشوهرِ خدیجه هم شروع کرد خطاب به او آواز خواندن.
👈و اینجور بود که آهنگ محلیِ " های خدیجه!" بداهه ساخته شد:
🎼های خدیجه! های خدیجه!
🎼سر جنگ داری تِه همیشه
🎼چادِرِ نو بَیتِه بِرات
🎼پیرهنِ نو بیته برات
🎼های خدیجه! های خدیجه!
🎼سر جنگ داری ته همیشه
🎼روفاک نو بیته برات
🎼دامن نو بیته برات
🎼های خدیجه! های خدیجه
🎼سر جنگ داری ته همیشه
🎼روسری نو بیته برات
🎼شِلوار نو بیته برات
🎼های خدیجه! های خدیجه!
🎼سر جنگ داری ته همیشه
🎼دَسبَنطلا بیته برات
🎼انگشترطلا بیته برات
🎼های خدیجه! های خدیجه
🎼سر جنگ داری ته همیشه
🎼جامهی نو بیته برات
🎼کُشای نو بیته برات
🎼های خدیجه! های خدیجه!
🎼سر جنگ داری ته همیشه
🎼های خدیجه! های خدیجه!
🎼سر جنگ داری ته همیشه
👈و بین آوازشان هم چند بند سوال و جوابی برایش خواندن و اینجوری شد که کمکم این خدیجهخانم هم راه سازگاری را پیش گرفت و اهل و عاقل شدو محمدحسن هم به به زندگی باهاش ادامه داد....
🌍کتول، ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۱
🖊گردِورنده و اجرا: #حسین_اصفهانی
🖊ویرایش: عباس فرهادی
http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/2819
─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─
💥#پژوهش_ادملاوند
@edmolavand
📚#آوات_قلمܐܡܝܕ
📡✦࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
پژوهش اِدمُلّاوَند
#داستان
#مادرانه
#کتول
#منظومه #نازی
👌 والدین بهترین ها را برای بچه شان آرزو می کنند
📝نقل روایت:
خانواده ای که بعد از سال های طولانی و مدید خداوند به آن دو زوج عاشق دختری هدیه داده بود مادر با بیماری در مدت طولانی پنجه در پنجه بود ...
📌نقل هست که سینه به سینه نقل شده از زبان زنده یاد #هاجر_تجری ....
✍رویداد اینکه در یک دوره ای در گذشته های دور خانواده ای در یکی از روستاهای #کتول زندگی می کردند که به مصلحت هایی که خداوند خودش قائل بود بچه دار نمی شدند و سال ها از ازدواجشان گذشته بود بچه ای نداشتند.
خلاصه که بعد از چندین سال خداوند یک فرزند دختر نازی بهشان داد با وجود آمدن این دختر خیلی خوشحال بودند و دیگه هم بچه دار نشدن دوباره نیز صاحب اولادی نشدن همان یک دختر ناز و داشتند؛ کم کم دختر ناز بزرگ شد یک دختر با ادب و با اخلاقی هم تربیت شده و آموزش دیده بود.
مادر دختر کم کم مریض احوال شد بیماری مادر کم کم شدت گرفت آن زمان ها هم وسایل نقلیه ای نبود امکانات کم بود که دسترسی به جایی داشته باشند با همان امکانات خودشان هم دوا و درمانش کردند؛ ولی زیاد در حالش بهبود حاصل نشد.
📌مادر دختر دوست داشت عروسی تنها ناز دخترشو قبل از مرگش برگزار کند دوست داشت #حنابندان دختر شو جشن بگیره و به آرزوهای دیرینه اش دست پیدا کنه خلاصه دخترشان با یک پسر سرمایه دار ازدواج کرد.
چند وقتی که نامزد بودند مریضی مادر وخیم تر شد دیگه دیدند حال مادر مساعد نیست بیماریش وخیم ترشده قرار گذاشتن هر طور شده عروسی برگزار کنند.
عروسی برگزار شد شب حنابندان دختر ناز دُردانه شد طرف پسر مثل خانواد دختر آدمهای خوبی بودن وضع مالیشون هم خوب بود در مراسم عروسی سنگ تمام گذاشتند،
خلاصه مریضی مادر شدت گرفت و حنابندان دختر نازشو دید.
🌙شب حنابندان دخترش کنار دخترهای محل بود وسایلی که آورده بودند را دید آرزو هم داشت چنین روزی رو ببینه با همان اوضاع بیماریش که خیلی خوشحال بود برای دخترش با ذوق، شوق و شادی و خوشی که داشت چند بند ابیاتی خواند به حساب به آرزویش رسیده بود.
تشت طلا بیارین دخترمو حنا دوندین ....
آب طلا بیارین دختر مو حنا دوندین ...
سینی حنا بیارین دخترمو حنا دوندین ...
دستبند طلا بیارین دخترمو حنا دوندین ....
خفتی طلا بیارین دخترم حنا دوندین ...
دخترم حنا دوندین دختر مو حنا دوندین ....
رخت لباس بیارین دخترمو حنا دوندین ...
کجاوره دوندین دختر مو حنا دوندین ...
حنا حنا دوندین به دست پا دوندین ....
حنا حنا دوندین آب طلا دوندین .....
📌دیگه به آرزویش رسید و آرزو هم داشت که چنین روزها رو ببینه برا دخترش کار کنه و بخوانه و رقص کنه اما مریضی خیلی شدت گرفت و افتاده بود فقط چن بند خوند برا دخترش و خوشحال بود که دخترش جای خوبی شوهرکرده آدم های خوبی نصیبش شد.
خیال #مادر از دخترش راحت بود قبل ازدواج دخترش ناراحت بود مي گفت بعد از مرگم چی به سر دخترم می آید خوشبختانه آدم های خوبی بودند و خیالش دیگه راحت بود که دخترش خوب جایی ازدواج کرده دیگه عروسی تمام شد و رفتن سرزندگیشون.
مادر هم با همان مریضی بود و کم کم بیماریش بیشتر و بیشتر شد و کاملا افتاد تو خونه و بعد از مدتی هم از دنیا رفت.
✍️#حسین_اصفهانی
👈 از علی آباد کتول
http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3369
─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─
📑#پژوهش_ادملاوند
@edmolavand
📚#آوات_قلمܐܡܝܕ
📡✦࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
پژوهش اِدمُلّاوَند
📜شعر آبیار روستا 🟦#آبداری 🔵#آبران 🔷#اوران 📜 نقل #داستان یکی از آبران های مزارع کشاورزی به خصوص د
✍خلاصه نقل این رویداد که درگذشته در یکی از همین مناطق پایین دست #کتول نقل شد :
که یکی از روستاها یک نفر بود که کارش #آبیار روستا بود و خیلی هم آدم نترس و دلیرو شجاعی بود و کماکم در حین کارش #اشعاری رو میخوند و خیلی هم خاطره خانوادش را میخواست آدم شجاعی بود و صدای خوبی هم داشت. در حین کارها خیلی با ذوق شوق میخوند.
📌خلاصه که بحساب راهی بشه که برود سر تقسیم آب و سهم روستا شونو بیاره. رخت لباس های مخصوص کارشو پوشید و آن زمان ها کفشی زیاد نبود، کفش محلی این مناطق #چارق و #پاتوعه هست. چارق از پوست گاو تهیه میشد و پاتوعه از پشم گوسفند و موی بز تهیه میکردن که امروزه هم اغلب دامدار ها دارن ؛ 👈خلاصه که داشت آماده میشد بره اسبی که داشت آماد ه میکرد و یه #دره یا همان #داس بزرگی هم گرفت وسایل مورد نیاز شو داشت جمع میکرد .
📌به یکی از دوستاش هم گفت شما هم بیا امروز بریم باهم...
خلاصه توهمین کارها، شروع کرد فلبداعه خوندن.
#شعر
🌸چوقاره بیار درّره بیار جان دلخواه جان دلخواه
🌸خورهاکنین آدم جمع کنین اوکابیرین جان دلخواه جان دلخواه
🌸مالار بیارین گاوبیارین ازال بیارین جان دلخواه جان دلخواه
🌸گوسفند بیارین خون هاکنین جان دلخواه جان دلخواه
🌸آتیش هاکنین سیخ بیارین کباب هاکنین جان دلخواه جان دلخواه
🌸سربند بربند برین آب بیرین دعوا نیرین جان دلخواه جان دلخواه
🌸ارباب ها بیان جمع هابوعن سرزمین ها جان دلخواه جان دلخواه
🌸جمع هابوین سرپلا تقسیم هاکنین نسقهار جان دلخواه جان دلخواه
🌸تقسیم هاکردن با نسقها مردم بیتن همه یه پا جان دلخواه جان دلخواه
🌸او دونین میان زمین ها ورزا بورین شالی زمین جان دلخواه جان دلخواه
🌸کیل ها کنین زمین هارنشاع هاکنین شالی هار جان دلخواه جان دلخواه
🌸وجین هاکردن زمین هار دروع هاکردن شالی هار جان دلخواه جان دلخواه
🌸خرمن هاکردن شالی هاره در ها کردن مالیت هاره جان دلخواه جان دلخواه
🌸کد خدا بیا سرزمین ها جمع هاکنه مالیت هار جان دلخواه جان دلخواه
🌸نازنین دلبر شومبه سفر هستی بی خبر جان دلخواه جان دلخواه
📌«این #اشعار قبل از رفتن #سربند_آب و قبل از تمیز کردن جوبها و این کارها فلبداعه بخواند. البته آب زودتر هم می آوردن هم برای این که بهتر بتوانن جوبها رو تمیز کنن و هم بذر #شالی در زمین آب بگیرن بریزن داخل زمین ؛ چون بذر شالی باید چن روزی زودتر داخل زمین بریزی که سبز بشه بیاد بالا .
✍خلاصه این اشعار کارآن زمان و جلوی دوستش برای خانومش فلبداعه خوند. یکرد شوکرد سر کارش .
البته آن زمان موقع برداشت محصول ها #کدخدا میآمد که مالیات را از کشاورز بگیره که این اشعار رو هم در این خوندنش خونده بود »
🖊#گردآوری و ویرایش:
#حسین_اصفهانی
🟦#آبداری
🔵#آبران
🔷#اوران
http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3411
─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─
📑#پژوهش_ادملاوند
@edmolavand
📚#آوات_قلمܐܡܝܕ
📡✦࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
📜نقل رویداد پسر بی کس و وارث و دختری بنام طلان ......
✍نقل رویداد از ملا طیبه مقسمی فرزند مرحوم ملا علی اصغر مقسمی همسر مرحوم غلامعلی تجر ی .فرخ. ....
📩نقل بیان داستان این که در دوره ای در جای که دور دست از این مرز و بوم آقای به تنهای به دلایلی از خانوادش جدا شد و به سمت این دیار هجرت داشت که در نزدیکی منطقه #فندرسک_رامیان دریکی از این روستا ها مشغول به کار شد و همچین دست تنها بود و از نظر مالی از آدم های بسیار ضعیف جامعه بود و مدتی های در همان مکان بود که در همان روستا خانواده ای بودن که دوتا دختر و یک پسر داشتن.
این خانواده هم پدر نداشتن و اینها هم از وضع مالی پایینی برخوردار بودن که این مرد با یک از این دختر های خانواده ازدواج میکنه ... و مدتی بعد صاحب اولادی شدن بنام #یزدان و در سن کودکی این پسر براثر اتفاقی پدر و مادرش و از دست داد و صغیر و یتیم شد و در پیش مادر بزرگ و دایی و خاله بود و دیگه بچه بی پدر و مادر شد و در کنار دایی و اینا موند.
وضع دایی اینا زیاد جالب نبود این پسر هم از سن کوچیکی که داشت فرستادنش سرکار دنبال گاو گوسفند مردم بود و تو همین زمانها از منطقه #کتول از روستاهای بالادست کتول که حاشیه جنگل هستن دنبال یه بچه ای بود که براش کار کنه دنبال گاو و گوسفندش باشه جلو خانه ش باشه به واسطه ای با دایی یزدان آشنا میشه و یزدان و میاره منطقه کتول پیشه خودش باشه براش کارکنه به حساب آدم قراری این آقا شد و هر چن مدتی هم میبردنش که مادر بزرگ و دایی و خاله شو ببینه و بیاد.
📌خلاصه که چندین سال یزدان پیش این آقا کار کرد و دیگه کم کم بزرگ شد و شد یه جوانه رعنا دیگه تقریبا آدم بومی محلی همین مناطق شد و همه اهالی روستا میشناختنش و چندین دوست رفیق هم در این روستا پیدا کرد دیگه شد اهل همین روستا و در سن جوانی که برای این آقا سالهای که کار میکرد دیگه تصمیم گرفت که برای خودش هم مال اموالی جمع کنه و کم کم به فکر ازدواجش باشه که به فکر ازدواج با دختری اهل همین روستا بود بنام #طلان هم بود که یزدان از سنین کودکی اینجا بود و دیگه کاملا هم رو میشناخت و این دختر که یه دختر نجیب و کاری و حرف گوش کنی بود رو زیرنظر داشت که با این دختر اگر جور شود ازدواج کنه ...
🧕طلان چن برادر داشت که آدمهای عصبی و ناراحتی بودن همش به فکر درگیری و اینا بودن و کسی زیاد جرعت حرف زدن با اینا رو نداشت.
یزدان این دختر رو میخواست اما جرعت نداشت که برن خواستگاری کنه و نمیدانست که چکار هم باید انجام بده سر دو راهی قرار داشت.
👈یزدان تودل خودش این دخترو میخواست و موقع کشت کار کشاورزی ها هم بود و یزدان هم که آدم قراری اونجا بود تمام کارهای این خانواده رو انجام میداد کار دام کشاورزی هر چیزی که آن زمان بود رو یاد داشت دیگه یه روز سرزمین اربابش کار گر بود برای کشت کشاورزی تلان هم بین این خانومها بود و در روستا هم سرکاری بود بنام #شمسی که صداش میزدن #شمسی_خاله که همه روستا هم خیلی احترام شو داشتن و هم حرف شنوی ازش داشتن ...
یزدان که چندین سال اونجا بود اینا رو میشناخت و کم کم موضوع رو به شمسی خاله گفت شمسی خاله گفت باشه بامن من خودم هم به اربابت میگم هم به این دخترو خانوادش میگم نگران نباش، کسی رو یه حرف من چیزی نمیگه همه از من حرف شنوی دارن .....
📌خلاصه که در حین کارها شمسی خاله موضو ع رو به طلان گفت طلان چیزی نگفت و گفت خانوادم برادرام البته از قبل خانوادای هم به خانواد طلان سفارشی داشتن برای پسرشان....
👈دیگه طلان گفت برادرام و چی بگم.
شمسی خاله گفت خانوادت با من کسی از حرف من رد نمیشه نگران اونا نباش و داشت کار آن روز نزدیک به اتمام بود شمسی خاله طلان و گفت بمان باهم میریم.
یه جورهای میخواست کارگرها برن که یزدان با طلان کمی حرف بزنن ارباب یزدان هم از موضوع باخبر شد و اسب و گاری رو آورد که کارگرها رو بوره کار گرها رو بورد و شمسی خاله تلان و یزدان سرزمین موندن .....
یزدان به طلان گفت که شما وضعیت من که میدونی من کسی رو ندارم وضع درست درمانی هم ندارم چن وقتی هم هست که شمارو زیر نظر دارم و شما رو دوست دارم 💞
میخوام که بامن ازدواج کنی اما من خودم میترسم که بیام خواستگاری اگر شما قبول کنی که با من ازدواج کنی من سفارش کنم برا دایی و خاله ام و به همراه اربابم بیایم خواستگاری طلان در جواب گفت که من حرفی ندارم فقط خودت میدانی که خانوادام برادرام شمسی خاله گفت اصلا نگران خانوادت و برادرهات نباش با من شمسی خاله گفت الان موقع کارهاست بزار ین کار تمام بشه یا که کمتر بشه من میام با خانوادت صحبت میکنم.....
💌#منظومه
📜#طلان_یزدان
■#حسین_اصفهانی
https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3456
─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─
📑#پژوهش_ادملاوند
@edmolavand
📚#آوات_قلمܐܡܝܕ
📡✦࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
🎼#موسیقی #مازندران در یک نگاه
1⃣
✍در اشعار و ملودیهای مازندران خصیصههای اقلیمی و طبیعی منطقه به وضوح دیده میشود و عناصر زنده و ملموس طبیعت ناهمواری ها، کوه، جنگل، دریا، کار دامداری و کشاورزی در هنرهای مختلف منطقه نمود دارد. مازندران به دلیل گستردگی طول جغرافیایی و حضور اقوام و فرهنگهایی متفاوت همچنین همجواری با برخی #اقوام و #طوایف داخلی و خارجی، از فرهنگهای مختلفی تاثیر پذیرفتهوبه همین خاطر موسیقی ایرانی این منطقه، چه به لحاظ ساختاری وچه از نظر ویژگیهای قومی پر تعداد و گوناگون است.
🎼موسیقی محلی ایران در مازندران همچون سایر موسیقی-های ایرانی به دو بخش آوازی وسازی تقسیم می شود و هریک نیز دارای زیر شاخههای مختلف است که در این مطلب بخشی از آن بصورت گذرا مورد بررسی قرار گرفته است.
🎼موسیقی آوازی مازندران را میتوان به تغزلی، حماسی و آیینی تقسیم بندی کرد و هر یک از این بخشها با توجه به شرایط تاریخی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی درهر دوره ویژگی خاصی دارد.
🎻موسیقی آوازی - تغزلی
#کتولی"، "#کلهحال"، "#طوری" یا "#امیری"، "#نجما" و "#صنم" [#تقی_لفوری] [#معصومه_باکر] از جمله آوازهای تغزلی این منطقه است که هریک وصف حال عاشق و معشوق و دلدادگی است که در بخشهایی از آن مسایل اجتماعی، فرهنگی، عرفانی و عشق بهائمه و اطهار علیهم السلام دیده میشود.
📌البته در بخشی از این موسیقی آوازی عشق به طبیعت، دام و زمین نیز وجود دارد و شیفتگی روستاییان به عناصر تعیینکننده زندگی کشاورزی و دامداری در گفت وگو (تک گویی) آنان با این عناصر تصویر میشود
#کتولی یکی از آوازهای موسیقیسازی و آوازی محسوب میشود که در میان مردم این سامان سینه به سینه تداوم یافته است. این آواز به کردبیات دشتی و حجاز ابوعطا شباهت دارد و بیشتر در حین راه رفتن یا کارکردن معمول است و به همین خاطر از واژههای "#جان"، "#جانا"،"#هی"،"#ای" و غیره که گویای نفس تازه کردن است، استفاده میشود.
👈برخی آن را به #کتول (علی آبادکتول) نسبت داده و عدهای معتقدند این آواز هنگام چراندن گاو کتول خوانده میشود).
کتول نام گاو اهلی و شیردهای است که دربین روستاییان از اهمیت فراوانی برخوردار است. )
📌آواز کتولی در شرق، غرب و مرکز مازندران از نظر فواصل مقامی یکی بوده و با واریاسیونهای مشابه اجرا میشود.
🔥#کِله نوعی اجاق دستی ساخته شده از سنگ و گل است و برخی معتقدند این آواز مخصوص بانوانی است که درحال پختن غذا با این اجاق هستند.
📌از سوی دیگر کِل در زمان مازندرانی به معنی کوتاه است، از همینرو عدهای براین باورند که این آواز چون در آخر کتولی کوتاه اجرا میشود به این نام معروف است.
این آواز با #للهوا (نی محلی) یا #سرنا نواخته میشود که هرکدام امکانات ساختمان واریاسیون مخصوص خود دارد.
🎼"#امیری " در زمانهای قدیم #طوری یا #طبری نیز خوانده میشد ولی به دلیل این که از اشعار امیر پازواری استفاده میشود به این نام مرسوم شده است. این آواز از عشاق دشتی آغاز و در دستگاه شور فرود میکند.
🎼"#صنم " از دیگر آوازهای مازندرانی است که به "#حقانی" بسیار شباهت دارد، تنها دراین آواز خواننده با واژه صنم و در حقانی با کلمه "#الله" آغاز میکند.
این آواز بیانگر تفکرات و باورهای و برداشتهای جدیدتر اجتماعی است که مضامین گسترده شده اجتماعی را نسبت به زندگی اولیه و بدوی نشان میدهد به همین دلیل ممکن است بیتاثیر از ملودی مناطق دیگر ایران نباشد.
📌تصنیفها بخش دیگر از موسیقی آوازی مازندران را تشکیل میدهند که در نقاط مختلف استان با نامهای گوناگون از قبیل "ریز مقوم"(? ،(riz meghoom #کیجا جان و کیجا جانک موسوم است.
🎼"#طالبا" از تصنیفهای مازندرانی است و این ملودی با اشعار "سیتی گلین نساء" (خواهر طالب) اجرا میشود. #طالب داستان زندگی شخصی است که مورد بیمهری نامادری قرار گرفته و در نهایت توسط دارویی که در غذایش ریخته بود بیهوش و به هندیها فروخته میشود و بالاخره درغربت میمیرد.
https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3463
─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─
📑#پژوهش_ادملاوند
@edmolavand
📚#آوات_قلمܐܡܝܕ
📡✦࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
📜نقل روایت های بادا بادا باداایشالا مبارک بادا ...
📌نقل روایت داستان از زنده یادعبدل صالح ملقب به عبدل عشور ...
📝نقل #داستان این که بگفته در دوره ای ازدوران قدیم در مناطق بالادست #کتول یا به روایتی پشت جوب یا به گویش محلی پشت وال دوتا از روستاهای حاشیه جنگل نشین کتول که به کوهپایه متصل یا نزدیک هستند یه جوانی به واسطه ای از روستای همجوار خودشون ازدواج میکنه...
خلاصه ازدواج کردند و نامزد شدند بعداز مدتی خواستند عروسی بگیرند و بساط عروسی جور شد و عروسی گرفتند...
موقعی که آمدند عروس رو از این روستا به روستای همجوار عروس کشان کنند به خونه بخت؛ #رسم بوده و هست که مراسماتی رو اجرا میکنند دیگه اینکه اینجاهم رسم هست که رقص و پایکوبی انجام دهند هم زمان با عروس کشان ابیاتی را بخونند و شواشی دادن یا شاد باش گفتن که در این مراسم هم همین کا رهای شادمانه رو داشتن انجام میدادند...
📌درحین شواش کشیدن #اشعاری رو میگن و دیگر اهالی تکرار میکنند شادی میکنن در کتول وقتی عروس از روستای دیگری باشد رسمی هست بنام جلوکشی که مانع بردن عروس میشوند تا پدر یا خانواده داماد به خانواده عروس مبلغی پرداخت میکنند.
البته فرق نداره کلا در عروسی ها حالا از یه روستاباشند یا از دو تا روستا این مراسمات مرسوم هست...
👈خلاصه که این دو تا روستا حالا مراسمات های که داشتن انجام میشد سینه به سینه ای بود در حین شواش کشید ن دو طرف دوسته جمع بودن َشواش میکردن بین دوطرف بحثی شد در موقع شواش از جملاتی در شواش استفاده شد که باعث دل سردی شد از طرف داماد جمله ای در شواش کشی جمله ای گفتن که طرف عروس ناراحت شدند و کمی نزاع معمولی بوجود آمد،
البته یه موقع های پیش میاد بیشتر موقع جلوگیری پیش میاد جلوگیری که نقل روایتش در روایتش بیان خواهیم کرد.
👈خلاصه طرف عروس جوان ها آمدن که جلوگیری کنند یه هدیه یا گوسفند هست یل پولی از طرف داماد بگیرند و دخترشون تحویل روستای داماد بدهند که تو این گیر داد و شواش نزاع شروع شد.
دیگه بزرگترها آمدند بینشنو اصلاح ذات البین کردند هدیه رو دادند به طرف عروس دیگه تو همین رویدادها خوندن و شواش کشیدن و رقص و پایکوبی که بحثی شد یه نفرکه با هر دو روستا نسبت داشت درحین خوندن چند بند اشعاری را برای شاد کردن با ملودی فلبداعه خوندن البته ملودیها شباهت هم هستند فقط هر کدام دارای سرگذشت و روایتی هست که متفاوت هست شروع کرد به خوندن....
💞های بادا بادا
شالام مبارک بادا...💞
💞های بادا بادا
شادی مبارک بادا...💞
💞های بادا بادا
عاروسی مبارک بادا...💞
💞های بادابادا
عاروسی موارک بادا...💞
💞های بادا بادا
گوشتی موارک بادا...💞
💞های بادا بادا
جاهیلا موارک بادا...💞
💞های بادا بادا
خانه نوع موارک بادا...💞
💞های بادابادا
دعوا نیرین جاهیلا....💞
💞های بادا بادا
خواندی موارک بادا....💞
💞های بادا بادا
عاروسی موارک بادا...💞
💞های بادا بادا
عاروسی موارک بادا...💞
💞های بادا بادا
شالام موارک بادا...💞
💞های بادا بادا
جوانا موارک بادا...💞
✍خلاصه این هارو خوندن که درگیری پیش نیاد در شواش کشیدن از روستای یکدیگر برا دختری میگن بریم خواستگاری همین جمله بهانه ای شد برا درگیری بین دوتا روستا دیگه تو این گیروداد که بینشونو اصلاح دادن و خواستن گوسفندی هدیه بدن این آقای خواننده هم این اشعار در این موقعیت خوند.
دیگه باز هم خوندن و دست زدن و رقص و پایکوبی کردن و جوان های روستای دختر موقع عروس کشون تا اول روستا شون طرف داماد را همراهی کردن و عروسی به خیرو خوشی پیش رفت وعروس رفت خونه بخت ....💞
✍گرد آوری #حسین_اصفهانی ...
🖊ویراشگر دکتر پاکزاد
https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3453
─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─
📑#پژوهش_ادملاوند
@edmolavand
📚#آوات_قلمܐܡܝܕ
📡✦࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
💞#آسیه_نوردین
📜نقل رویداد دختری بنام آسیه وپسری بنام نوردین ......
🎙نقل رویداد از زنده یاد کبرا مزرعه فرزند مرحوم حاج قربان مزرعه ......
✍نقل رویداداینکه در دوره ای از تاریخ درمنطقه #کتول نقل شد که خانواده ای در یکی از روستاهای کتول بودن که از نظر مالی وضع اوضاع خوبی داشتن این خانواده داری چن پسر و چند دختر بودن به جز آخرین فرزند خانواده که نامش #نوردین بود همگی متاهل بودن و ازدواج کرده بودن همگی سر خونه زندگی خودشون بود ...
📌خلاصه که فرزند آخری هم به سن تکلیف ازدواج رسید و به واسطه ای از بستگان با دختری در روستای #سنگدوین بنام #آسیه ازدواج میکنه .
👈خلاصه به وسیله واسطه میرن خواستگاری و از نوردین تعریف میکنه و اینا وصلت به لطف خداوند و این واسطه سر گرفت....
این دختر هم آسیه خانم یه دختری نجیب و مهربان و خوش بر روحی و صبر حوصله داری بود که حد و حساب نداشت دیگه وصلت سر میگیره و یه مراسمی ام برا شون میگیرن و نامزد شدن...
آقا نوردین بعد از اینکه دوماد این خانواده شد مدته چن روزی خونه پدر خانومش موند...
📌خلاصه چن روزی خونه پدرخانومش موند و بدش رفت به سمت خونه خودشون...
خانواده نوردین تصمیم گرفتن که عروسشونو با خانوادش دعوت کنن بحساب یه مهمانی بگیرن برای عروسشون...
مهمانی گرفتن و عروس به همراه خانواده رفتن خونه پدرشوهرش...
مهمانی تموم شد و خانواده ی پدر عروس برگشتن و آسیه چن روزی خونه پدرش شوهر موند...
برادر و خواهرهای نوردین سر خونه زندگیشون بودن به خانواده پدر سر میزدن اما بیشتر خونه خودشون بودن همچین پدر مادر نوردین کمی دست تنها بودن ...
📌خلاصه که این تازه عروس چن روزی خونه پدر شوهر موند و شد کمک به دست مادر شوهر شروع کرد مادر شوهرش کمک کردن کارهای مادر شوهر رو انجام دادن آسیه از آن دسته دخترهای بود که اهل کارو زندگی بود که شروع کرد به کمک کردن به مادر شوهر....
👇👇
https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3477
─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─
💥#پژوهش_ادملاوند
@edmolavand
📚#آوات_قلمܐܡܝܕ
📡✦࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
💠#حکایت #داستان #قصه
📜داستان مهدی و مادیان سیاه
🎤نقل رویداد از زنده یاد محمد حاجیلری ملقب به ممتاز
✍به گفته که در دوره ای در روستای #کردآباد از توابع #کتول جوانی در این روستا بود به نام #مهدی که برای شخصی کار میکرد به حساب موقع کشت کار همش پیش این آقا بود، ودر موقع که کار این آقا کمتر میشد مهدی به همراه چند دوستی که داشت همرا هم می رفتن سرکار، موقع که کارش پیش اربابش کمتر می شد به همرا دوستاش هم هر کاری که در همان زمان ها بود می رفتن انجام می دادند.
📌مهدی و دوستاش همشون هم مجرد بودند و به سن ازدواج رسیده بودند ، ارباب مهدی هم دختر خانومی داشت بنام #زهرا، دیگه چون مهدی براشون در موقع کشت کار کشاورزی که کار میکرد کامل این خانواده و دخترشون رو میشناخت.
همچین این دختر رو دوست داشت که باهاش ازدواج کنه، .
📌خلاصه که ارباب مهدی یه اسبی داشت که نزدیک به عید اسبش مریض شد مرد، بدون اسب شدن آن زمان ها هم اسب و خر و قاطر گاو برای کشاورزی نیاز هست و باید داشته باشی. اسب برای هیزم بار بری اینا نیاز هست .
حالا گاو اینا داشت برای زیر رو کردن زمینش اما اسب اینا نداشت...
📌خلاصه به واسطه ای از روستای #مزرعه_کتول یه اسب سیاه به حساب مادیان خریداری کردن بالاخره برای کشاورزی شون نیاز به اسب داشتند، باید اسب خریداری میکردند..
این اسب هم یه اسب وحشی بود که اگه کسی رو نمی شناخت از دستش در میرفت یا زمینش می زد، یه جوری حرکت میکرد که اگه سوارش بودی میفتادی.
👈به حساب گویش محلی یکه شناس بود فقط صاحب قبلیشو میشناخت، دیگه کار ها داشت شروع میشود و اسب خریدن اسب رو آوردن روستا خودشون ،موقع آماده کردن بذر #برنج بودن دیگه کم کم داشتن کارهای بذر برنج آماده می کردن و زمین رو آماده میکردن که بذر ها رو داخل زمین بریزن ، دیگه این اسب چون همچین زیاد اهلی نبود مجبور بودن که رامش کنند که موقع کارها ازش کار بکشن.
مهدی به ارباب گفت که من این اسب رو رام میکنم بدینش به من 👈 بوینین چه جوری آرامش میکنم به حساب داشت یه خودی هم نشون می داد حالا جلوی دختر ارباب هم هست یه به حساب کاری کنه که بوینن چقدر زرنگ هست بیشتر به خاطر زهرا خانوم این کارو می خواست انجام بده.
دوستای مهدی هم سه چهار نفرشون بودن.
مهدی گفت من اسب رو سوار می شم رامش میکنم. اسب آوردن بیرون و مهدی اسب رو سوار شد یه مقداری که حرکت کرد کنار یه جای شبیه جوب که به اصلاح بهش میگن #شهوار که داخل شهوار درخت و نی زار و تلو اینجوری چیزها هست.
اسب کنار این شهوار که رسید یهو اسب یه جوری خودشو گرفت که مهدی رو انداخت داخل این شهوار به حساب میگن پهلو خالی کرد یسری از اسب و قاطر و خرها البته در اسب ها کمتر کمی آرام نباشن و بدانند که چجوری هستی یه جوراهی جا خالی میدن و به زمین میزننت که میگن پهلو خالی کردن.
هچی مهدی رو زد به زمین و مهدی افتاد داخل شهوار نتونست که اسب رو آرامش کنه. باز به یه گرفتاری اسب رو گرفتن وقتی مهدی رو انداخت اسب در رفت رفت به توی زمین ها چند نفری با یه مشکلات اسب رو گرفتن .
📌خلاصه چند روزی همین کار و می کردن که رام بشه که موقع کشاورزی ها اذیت نکنه..
📌خلاصه کم کم بذر های برنج داشت بلند تر میشد و گاو ها رو آوردن که زمین رو آماد ه کشت کنند. زمین زیرو کردن و مرزبند.
خبر کردند دوستهای مهدی هم برای کمک آمدن زمین مرز گرفتن. دوستهای مهدی وایستادن که کمک کنن بذرها رو از زمین در بیارن برای کاشتن داخل کل زمین یه مقدار بذر رو کندن و داخل زمین پهن کردن. فردای آن روز هم قرار شد که کارگرها بیان زمین #شالی ارباب مهدی رو #نشا کنند و دوستهای مهدی هم گفتن فردا میایم کمک کنیم بذرها رو بکنیم و داخل زمین پهن کنیم.
دیگه صبح شد ادامه کار و قرار شد که انجام بدن. رفتند داخل زمین مشغول به کار شدند دوستهای مهدی شروع به کندند بذر کردن مهدی هم بذر هارو میبرد برای کارگرها که نشا کنند.
در این منطقه هم برای نشا شالی خانوم ها میان برای نشا کردن...
📌خلاصه که نشاگر ها بذر هارو خیلی پر پر نشا کردن به حساب میگن اَمبِس خیلی پرتر نشا کردن بته ها رو زیاد زیاد میگرفتن میکاشتن، مهدی هم هی بذر میبرد اینا تمام میکرد هی توزمین بیکار میشدن بین نشا گرها مادر مهدی هم بود...
📄ادامه دارد
https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3674
🖊گردآورنده:
#حسین_اصفهانی
─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─
📑#پژوهش_ادملاوند
@edmolavand
📚#آوات_قلمܐܡܝܕ
📡✦࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
ادامه👇👇