هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
📌از یادم نخواهد رفت...
معلم حق التدریسی بودم. دو ماه بعد ازدواجم من و همسرم آزمایش دادیم برای اینکه سلامتی خودمون رو چک کنیم تا یکی دوسال بعد باردار بشم متاسفانه دکتر گفت همسرم مشکل داره و باید عمل بشه.
دقیقا یک ماه بعد بدون اینکه همسرم عمل کنه من ناخواسته باردار شدم. ناراحت بودم اول زندگی بود و شرایط مالی اصلا مناسب نبود. پسرم به دنیا اومد ولی من هیچ لذتی از داشتن بچه نبردم، چون همش استرس هزینه های زندگی رو داشتم تا اینکه پسرم ۸ ماهه شد و من متوجه شدم دوباره باردارم.
دنیا روی سرم خراب شد حالا به همکارام چی میگفتم یه بچه ی ۸ ماهه دارم که هنوز شیر میخوره، یکی دیگه هم داشت اضافه میشد.
متاسفانه با وجود اینکه همه ی اطرافیانم گفتن ما حمایتت میکنیم، نگران هزینه نباش من مصمم بودم برای سقط بچه.
خانواده ام متوجه شدن گفتن خیلی گناه میکنی، ما باهات قطع رابطه میکنیم اما من همچنان دید و نظر همکارانم در نظرم مهمتر میومد.
من اون بچه رو سقط کردم ولی هیچ وقت از یادم نرفت که من قاتل بچه ی خودم بودم و هستم. 😞 هیچ وقت یادم نمیره یک نفر رو کشتم.
الان خیلی پشیمون هستم. کاش بود تا برای اون هم مادری میکردم. ناگفته نماند که من از شغلم هم استعفا دادم و اومدم بیرون و الان خانه دار هستم. هم شغلم رو از دست دادم هم بچه ی نازنینم رو...
#جنایت_سقط_جنین
#حق_حیات
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
کشته شدن روزانه 1200 جنین در ایران
اگه خودتون یا اطرافیانتون تصمیم به سقط جنین دارید این ویدیو رو ببینید:
مشاهده ویدئو کامل:
https://eitaa.com/joinchat/764281873Cdd971d2354
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#آیت_الله_شوشتری
📌نه جای بیکار نشستن است و نه جای غفلت ورزیدن...
ای کسی که روز و شب خود را به بطالت می گذرانی و اوقات خود را به غفلت به سر می بری؛ نه جای بیکار نشستن و نه وقت به غفلت به سر بردن است
قسیم جنّت و نار علی (علیه السلام) می فرماید: کسی که این دو را که دوزخ و بهشت باشند در پیش داشته باشد باید مشغول باشد فکر رهایی از آن و خيال تحصیل این فراغتی برایش باقی نگذارد تو هیچ اهمیت به آنها نمی دهی به واسطه ی آن که نمی دانی چه خبر است؟ آنها که از حقیقت امر آگاه بوده اند، چنین نبوده اند.
#سبک_زندگی_اسلامی
#مدیریت_زمان
#ابد_در_پیش_داریم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محاله این لحظات رو تجربه نکرده باشید.😅😂
این شیرینی تمام شدنی نیست...😍
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
✅ زندگی پس از زندگی...
ما نمیمیریم، روح ما زنده است. لذا وقتی شما سر قبر پدرتان میروید، او آگاه میشود و دعایتان میکند. آنقدر خوشحال میشود که سر قبرش رفتهاید. از آمدن یک مهمان خوب که به خانهتان میآید، چطور خوشحال میشوید؟ میّت وقتی سر قبرش میروی، این طور خوشحال میشود.
#سبک_زندگی_اسلامی
#فرزند_صالح
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۷۰۹
#رویای_مادری
#ناباروری
#سختیهای_زندگی
#فرزندآوری
من ۱۲ ساله ازدواج کردم، من و همسرم از همون ابتدا، خیلی برای بچه داری عجله ای نداشتیم، حتی من میگفتم بعد ۴-۵ سال اما بعد از چند وقت و حرف و حدیث های دیگران به فکر بچه افتادیم.
در ابتدا برای مراقبت های قبل از بارداری به دکتر مراجعه کردم و متوجه شدم بارداری راحتی نخواهم داشت، به من گفته شد که ممکن سقط داشته باشم و باید استراحت مطلق باشم و حتما هم سزارین میشم.
بعد از گذشت چند سال و رفتن پیش دکترهای مختلف گفتن که باید جراحی بشم، جراحی رو انجام دادم اما بعد از یک سال از جراحی باز هم بچه دار نشدم، که دیگه دکتر ها گفتن طبیعی باردار نمیشم و باید iui انجام بدم.
بعد از ۲ بار iui ناموفق متوجه شدم که یک بار دیگه هم نیاز به جراحی دارم، انجام دادم و باز هم نتیجه ای حاصل نشد.
از طرف دیگه ما تنها مورد ناباروری در هر دو خانواده بودیم و در خانواده هر دو نفرمون، هر کسی که ازدواج میکرد بلافاصله بچه دار میشد، به همین دلیل بسیار در چشم بودیم و خیلی حرف و زخم زبان میشنیدیم مخصوصا همسرم از سمت خانواده خودش، تا اینکه به خاطر فشار ها و حرف ها و دخالت های دیگران با همسرم به مشکل برخورد کردیم و یک سال از هم جدا زندگی کردیم و در آستانه جدایی.
اما خدا خواست که با چند ماه مشاوره دوباره پیش هم برگشتیم و البته همسرم به من گفتن که من دیگه بچه نمی خوام، اما با اصرار من دوباره درمان شروع کردیم و این بار سراغ ivf رفتیم. ۳ تجربه ivf ناموفق داشتم، که باز با فشارها و حرف های اطرافیان رضایت دادم که همسرم ازدواج مجدد داشته باشن، به طوری که نزدیکان همسرم به دنبال گزینه مناسب بودن و هر چند وقت کسی را پیشنهاد میدادن، حتی یک بار کار ازدواج ایشون اینقدر جدی شد که سه نفری البته به صورت جداگانه به مشاوره رفتیم اما مشاور اون خانم رو تایید نکرد.
در همین حین من هم با پشتیبانی پدر و مادرم و البته همکاری همسرم درمان رو ادامه دادم و برای چهارمین بار ivf کردم که این بار جواب آزمایش مثبت شد اما متاسفانه چند روز بعد سقط شد ولی من ناامید نشدم و چند بار جراحی دیگه انجام دادم و در تخمک کشی سوم و انتقال ششم ( ششمین ivf) بالاخره جوابم مثبت شد و دوقلو باردار شدم.
بارداری سخت و فوق العاده پر استرسی داشتم، هر روز نزدیک به ۱۵ قرص می خوردم و هر روز یک آمپول و هر ماه یک سرم باید تزریق میکردم و در ماه سوم هم جراحی انجام دادم، البته با بالارفتن سن بارداری دارو ها هم کمتر میشدن...
متاسفانه بچه ها خیلی زودتر از زمان زایمان به دنیا اومدن، موقع زایمان دکتر میگفت که احتمالا بچه ها نمی مونن اما به لطف خدا بعد از اینکه تقریبا یک ماه بستری بودن، تقریبا حال مساعدی پیدا کردن و مرخص شدن، البته ناگفته نماند که ما بچه ها رو در بیمارستان های مختلفی بستری کردیم و خیلی سختی کشیدیم، حتی بعد از انتقال به منزل تا مدت ها تحت نظر دکتر بودن و مراقبت های ویژه داشتن و دارو استفاده میکردن و خودم هم بعد چند روز از تولد بچه ها یک هفته بستری شدم.
اما خداوند بسیار مهربانه و خدارو شکر الان همه سلامت کنار هم هستیم دوران بسیار بسیار سختی بود اما من به معنای واقعی کلمه این آیه قرآن که میفرماید پس از هر سختی آسانی است رو درک کردم.
و باید از همسرم که سالها زخم زبون و بی فرزندی رو تحمل کرد و در دوران سختی کنارم بود و از پدر و مادرم که همیشه حامی من بودن تشکر کنم.
و در آخر دوست دارم که خدا به من قوت بده بچه ها که کمی بزرگتر شدن برای بچه سوم اقدام کنم.
لطفا برام دعا کنین...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سزارین پرتقال 😂😂
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#استاد_عابدینی
✅ نوعی جهاد...
همانطور که بانی شدن برای ازدواج نوعی جهاد است، بانی شدن برای کمک هزینهی فرزندآوری ... نیز نوعی جهاد به حساب میآید. ... فردی که امکان فرزندآوری برایش فراهم نبود، میگفت: اکنون که دشمن به دنبال تضعیف نسل ماست تا کشور به سمت جمعیت پیرسوق پیدا کند (و حدود ۳۰ سال دیگر نتایج آن آشکار میشود)، تصمیم گرفتم به مدت دو سال، هزینههای ماهیانهی فرزند یکی دو نفر را (که امکان فرزندآوری دارند) پرداخت کنم.
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
#نوبت_جهاد_ماست
📚 اهل بیتیها – ص ۱۵۳
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۷۱۰
#ازدواج_آسان
#مادری
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#مشیت_الهی
#قسمت_اول
من در یک خانواده هشت نفره بزرگ شدم. سال ۸۳ در سن ۲۲ سالگی به روش کاملا سنتی ازدواج کردم. همسرم پسر عموم بودن و ۵ سال از من بزرگتر بودند. با اینکه پسر عموم بودند ولی من تا شب عقد ایشون رو از نزدیک ندیده بودم. ما دوتا خونه هم نمی رفتیم. فقط میدونستم پسر با ایمانیه و خیلی اهل کاره. من یک درصد به این ازدواج راضی نبودم چون مخالف ازدواج فامیلی بودم و به اجبار برادرم راضی شدم.
ایشون هیچی نداشتن نه خونه نه ماشین و... شغلشون کشاورزی بود و چون پدرشون سنشون بالا بود کارهای کشاورزیشون رو انجام میدادن.
همان سال در دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شدم، بی نهایت خوشحال بودم چون ما ساکن روستا بودیم و دوران مدرسه خیلی سختی کشیده بودم، دوست داشتم درس بخوانم و در آینده شاغل باشم تا بتوانم اندکی از زحمتهایی که خانواده برایم کشیده بودن، جبران کنم.
همسرم که خودشون دیپلم بودن، خیلی از قبولی من خوشحال شدن و اول مهر با هم رفتیم و ثبت نام کردیم. دوران خیلی سختی بود من مشهد بودم و ایشون شهرستان. تا اینکه بعد چند ماه اومدن مشهد و خدا رو شکر مشغول به کار شدن.
سال ۸۵ با یک مراسم ساده رفتیم خونه خودمون. نه تالار گرفتیم نه فیلمبردار نه طلا و خرید عروسی هم بسیار مختصر. من هم جهیزیه رو چیزهایی که خودم فکر میکردم واجبه گرفتم و نظر اطرافیان و مردم اصلا برام مهم نبود.
۲ سال از درسم مانده بود تصمیم داشتم درسم که تمام شد یه بچه بیارم و بعدش دوباره ادامه تحصیل بدم. آرزوم بود استاد دانشگاه بشم و واقعا درس میخوندم عاشق معلمی بودم. اون زمان که همه یکی میخواستن من حداقل ۴ فرزند میخواستم. چون مادرم تک فرزند بودن و درد تک فرزندی رو از نزدیک حس کرده بودم.
درسم تمام شد و من به فکر بچه دار شدن افتادم. ۶ ماه گذشت، خبری نشد. رفتم دکتر گفتن از وقتی تصمیم گرفتین تا یک سال دیر نمیشه طبیعیه. یک سال گذشت و خبری نشد، دیگه کم کم داشتم نگران میشدم با اینکه تمام آزمایشات من و همسرم سالم به نظر میرسید ولی باردار نمیشدم. دکتر میگفت بعضی ناباروری ها عوامل ناشناخته ای داره و من بیشتر استرس میگرفتم.
حرف و حدیث ها شروع شده بود، همه نصیحت ميکردن، دکتر معرفی ميکردن. من هیچ وقت به هیچکس نمیگفتم فلان دکتر رفتم، این آزمایش رو انجام دادم و... بهترین دوستم همسرم بود و بهترین همسر دنیا هم همسر من بود. هر وقت میدید ناراحتم دلداریم میداد و همیشه میگفت خدا هر وقت بخواد بهمون بچه میده. دلم میخواست فقط یه بار یه حرفی بزنه نیش و کنایه ای یا اظهار ناراحتی کنه که من بشینم یک دل سیر گریه کنم ولی دریغ از یه اخم تو همه ی این سالها 😍
دیگه از ادامه تحصیل دلسرد شده بودم چون هر جا برای کار میرفتم، میگفتن به رشته شما نیاز نداریم. این ناباروری هم مزید بر علت شده بود.
تصمیم گرفتم خودم رو سرگرم کنم تا کمتر به بچه فکر کنم.رفتم در دوره مهارتهای تدریس شرکت کردم و در مهر۹۲ در یک مدرسه غیر انتفاعی پسرانه مشغول به کار شدم. من عاشق معلمی بودم، حقوقش خیلی کم بود به طوری که خجالت میکشدم جایی بگم ولی برام مهم نبود. از کارم خیلی راضی بودم و از واکنش والدین بچه ها هم می فهمیدم که اونها هم از من راضین😊
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۷۱۰
#مادری
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#مشیت_الهی
#قسمت_دوم
یه روز که به مدرسه رفتم، دل درد عجیبی داشتم. به دکتر مراجعه کردم، گفتن باردار بودی و سقط شده. اصلا باورم نمیشد. ته دلم روزنه امیدی پیدا شد و تصمیم گرفتم سبک زندگی مو تغییر بدم.
اول همه کسانی که تو این سالها از دستشون ناراحت بودم و یا کسانی که با حرفاشون اذیتم کرده بودن رو بخشیدم. سعی کردم استرس رو از خودم دور کنم. گفتم اگه باردار شدم که بهتر، اگه نشدم هم خواست خدا بوده.
حسابی خودم رو سرگرم کرده بودم، سر کار میرفتم، همزمان دکتر هم میرفتم. از این دکتر رفتن ها فقط خدا و من و همسرم خبر داشتیم. تابستان ۹۴ دکتر گفت سه ماه دارو مصرف کن، اگه باردار نشدی باید عمل کنی. راستش خیلی ناراحت شدم گفتم خدایا خودت میدونی که نه هزینه عمل رو دارم و نه کس و کاری که با من بیاد، به تنهاییم رحم کن.
مادر همسرم معتقد بودن ازدواج مجدد هزینه ش کمتر از درمان نازایی هست طبیعتا نمیتونستم ایشون رو در جریان بذارم.
یه روز شیفت حرم بودم، عادت ماهیانه ام عقب افتاده بود. ظهر رفتم آزمایش دادم گفتن دو ساعت دیگه بیا نتیجه شو بگیر دل تو دلم نبود، نتونستم منتظر بمونم رفتم حرم و به همسرم گفتم برن نتیجه آزمایش رو بگیرن. عصر همسرم زنگ زدن از صداشون فهمیدم نتیجه چیه. گفتن تبریک میگم، داری مامان میشی😍 بعد از ۹ سال انتظار😊 خوشحالیم اصلا قابل وصف نیست. همونجا نشستم و سجده شکر کردم و فرزندم رو سپردم به امام رضا (ع).
دوره بارداری خیلی زود گذشت با اینکه سابقه سقط داشتم یک درصد به سقط فکر نمیکردم، سپرده بودم به خدا و با خیال راحت کارامو میکردم.
بلاخره ۳۱ فروردین ۹۵ پسر قشنگم با زایمان طبیعی به دنیا اومد😍 این بچه برای من فقط بچه نبود، فرشته نجات بود از نیش و کنایه ها و زخم زبانهای مردم.
با اومدن نازنین پسرم، زندگیم از این رو به اون رو شد. همسرم خیلی کمکم ميکردن و وقتی خونه بودن بیشتر کارای پسرم رو انجام میدادن. اسفند ۹۶ رفتیم کربلا. اولین بار بود که مشرف میشدیم، خیلی سفر خوبی بود...
پسرم دو ساله بود که فهمیدم باردارم😊البته تصمیم داشتم ولی قبلش میخواستم دندونپزشکی برم و کمی خودم رو تقویت کنم که نشد. خیلی خوشحال شدم. تمام ذهنم درگیر این بود که این یکی حتما دختره. من عاشق دختر بودم، بچه اول چون بعد چندین سال ناباروری بود اصلا به جنسیتش فکر نمیکردم و فقط خدارو شکر میکردم که با اومدنش هم خودم ازذتنهایی در اومدم وهم خانواده هامون خوشحال شدن و هم حرف وحدیث ما از سر زبانها افتاد. اما این بار فرق میکرد.
روزی که رفتم سونو دل تو دلم نبود. دکتر گفت پسره. گفتم پسره؟! دکتر گفت مگه چند تا پسر دارین؟ گفتم یکی! گفت یجوری گفتین که فکر کردم ده تا پسر دارین این یازدهمیه😊 البته همونجا گفتم خدا شکرت ببخش که ناشکری کردم و با خودم گفتم انشاالله بعدی.
از اون روز به بعد فقط دعا میکردم سالم باشه. تا اینکه ۳۹ هفته تمام شد و تو یه شب سرد زمستونی درد شیرین زايمان به سراغم اومد. شب رفتم بیمارستان، گفتند زوده برو خونه صبح بیا. تا صبح از درد راه میرفتم صبح رفتم بیمارستان.داشتم از درد می مردم به دکتر میگفتم سزارینم کنید میگفت بیمارستان اجازه نمیده. ساعت ۱۰ شد حالم خیلی بد بود، اصلا نمیتونستم نفس بکشم، دکتر دید حالم خیلی بده، اجازه سزارینم رو از بیمارستان گرفت.
اصلا به بچه فکر نمیکردم فقط میخواستم زودتر دردم تموم بشه. بعد اینکه به هوش اومدم خیلی درد داشتم، پرسیدم بچه کجاست گفتن بردن برای معاینه میارنش. چند ساعتی گذشت و خبری نشد، خیلی استرس داشتم. ساعت ۱۱ صبح به دنیا اومده بود و من تا شب هر چی پرسیدم فقط گفتن میارنش.
👈ادامه دارد...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۷۱۰
#مادری
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#مشیت_الهی
#قسمت_سوم
خدا میدونه اون شب تو بیمارستان به من چه گذشت، منتظر بودم صبح بشه و من پسرم رو ببینم.
صبح شد و خبری نشد فقط میگفتن باشه میاریم. تا اینکه ظهر منو ترخیص کردن ولی پسرم nicu بستری بود. قبل رفتن پرستار منو برد پسرم رو ببینم. قلبم ریخت بچه داخل دستگاه خیلی بی رمق بود، گفتن بخاطر اینه که روند زايمان طولانی شده، خیلی اذیت شده. پرستارش میگفت الان خیلی حالش خوبه، وقتی آوردنش اصلا نفس نداشت.
خیلی حس بدی بود که بدون بچه داشتم میرفتم خونه. یک شب رفتم خونه، نگران پسرم بودم که تو بیمارستان تنها بود. هرشب می رفتم بیمارستان. دیدن خیلی شرایطم سخته و تنهام، گفتن میتونید با رضایت شخصی بچه رو مرخص کنید ولی حتما پیگیری کنید بچه رو ببرین پیش متخصص مغز واعصاب.
هر لحظه داشت نگرانی من بیشتر میشد. بچه کلا بیحال بود، شیر نمیخورد و قفسه سینه ش خیلی خس خس میکرد. دیدم شیر نمیخوره مجبور شدم شیر خشک گرفتم.
۳۵روزه که بود، تشنج کرد.از روز اولی که بچه رو بردیم خونه هر روز از این دکتر به اون دکتر😔تازه بعد تشنجش دکتر رفتنا شروع شد. پیش بهترین فوق تخصص ها میبردیم. ولی علت تشنجی مشخص نمیشد. تمام آزمایش ها رو میگفتن سالمه ولی باز بچه تشنج میکرد.
یادمه روز تولد یک سالگیش روی تخت بیمارستان افتاده بود و من تنها بر بالینش اشک میریختم. به همه اون روزهایی که بجای شکر کردن، ناسپاسی کرده بودم. تو بیمارستان دکتر icu گفت این بچه شلی حنجره داره و از همون موقع تولد نمیتونسته شیر بخوره و باید براش سوند میگذاشتند. و تو این یکسال هرچی شیر میخورده نصفش میرفته تو ریه اش و تشنج میکرده.
ناگفته نماند که وقتی پسرم ۳ماهه بود خداخواسته من باردار شده بودم، اون موقع من اصلا فکرشو نمیکردم شاید پسرم مریض باشه و فکر میکردم خوب میشه.
تمام مدت بارداری سوم چند روز خونه بودم، چند روز بیمارستان. فقط نگین میخواستی نیاری☺️ که اگه امید این بچه نبود شاید واقعا دق میکردم. هر وقت کم میاوردم عشق فرزند درونم به من انرژی میداد.
مشکلات مالی یا سختی تر خشک کردن پسرم اذیتم نمیکرد، وقتی مریض میشد و بستری میشد داغون میشدم از یه طرف هیچکاری جز دعا نمیتونستم براش بکنم، از طرفی رفتار پرستارا و بقیه خیلی اذیتم میکرد. به محض بستری شدن دانشجوها میومدن اینقد سوال و جواب ميکردن که واقعا خسته میشدم. میگفتم این یکی دیگه دکتر اصلیه هست☺️ میرفت باز یکی دیگه میومد😏
وقتی پسرم ١٢ روز در بیمارستان بستری بود، من ماه آخر بارداری بودم. چند روز بعد از ترخیص پسرم از بیمارستان، خدا یه پسر دیگه بهمون عنایت کرد.
من دو زايمان قبلی رو تو بیمارستان خصوصی رفتم ولی اینو رفتم دولتی. و واقعا رسیدگی شون خوب بود و راضی بودم و بعد یک روز رفتم خونه.
حالا یه پسر چهار ساله، یه پسر یک ساله ی بیمار و یکی هم ۲ روزه داشتم و من، تنهای تنها، فقط خدا و همسرم رو داشتم.
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075