eitaa logo
تجربیات بارداری,بانوان بانوی بهشتی
15.5هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
4.2هزار ویدیو
68 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @Khandehpak @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @farzandbano @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @sotikodak @didanii تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوتا کافی نیست
من در سن ۲۴ سالگی ازدواج کردم. اولین فرزندم در سال ۷۸ بدنیا اومد و چون اون زمان شعار "فرزند کمتر، زندگی بهتر" رو سر میدادند و من هم شاغل بودم، فرزند دوم رو بعد از ۶ سال بدنیا آوردم فرزند دومم که ۸ ساله شد، چون حضرت آقا امر به فرزندآوری بیشتر دادند، فرزند سوم رو بدنیا آوردم در حالیکه ۴۰ ساله بودم و فرزند چهارم رو در ۴۳ سالگی و فرزند پنجم رو در سن ۴۶ سالگی بدنیا آوردم. الحمدالله بچه ها همه سالم هستند برخلاف تبلیغات غرب پسندانه... از نظر تحصیلات فوق لیسانس هستم و سه ساله که بازنشست شدم البته پیش از موعد با بیست و یک سال سابقه... در رابطه با آزمایش غربالگری در بارداری اخیر به خاطر سن ۴۶ سال، دکترم پیشنهاد کرد که آزمایش سل فری رو انجام بدم که جواب سل فری هم این بود که بچه سالم هست و آزمایشهای دیگر غربالگری رو انجام ندادم. چون مورد داشتیم که در آزمایش غربالگری به دوستم گفتن بچه مشکل داره باید سقط بشه ولی دوستم با فتوای حضرت آقا این کار رو نکرد و الان پسر ۴ سالش سالم هست. لطف خدا بود که در بارداری های اخیر حالت تهوع کمتری داشتم. مثلا بارداری اولم به خاطر تهوع دو ماه بیمارستان بستری شدم ولی تو بارداری آخر اصلا حالت تهوع نداشتم البته دچار دیابت بارداری شدم چون مادرم هم بیماری دیابت دارند ولی بعد از اتمام بارداری از بین رفت. همسرم به دو دلیل موافق فرزندآوری بودن و هستن😉 یکی فرمایش حضرت آقا... دوم فواید زایمان و شیردهی در سلامت جسمی و روحی زنان، خیلی از دوستان بعد از زایمانم اذعان داشتن که جوانتر شدی و پوستت خیلی خوب شد😊 چون پرسنل بیمارستان برخورد خوبی به خاطر بارداری چهارم باهام نداشتن، تصمیم گرفتم دنبال دکتری باشم که موافق فرزندآوری باشن قبلا در همایش فرزندآوری خانم دکتر باروتی که همسر آقای شریعت مداری مسئول روزنامه کیهان می باشد شرکت کرده بودم ایشان معتقد هستن خانم تا زمانی که یائسه نشده میتونه باردار باشه. بنابراین در بارداری آخر فقط به مطب ایشان مراجعه کردم که همیشه به من آرامش میدادن و مشوق من نیز بودن و برای زایمان فقط به بیمارستان رفتم. برخی اقوام نزدیک به خاطر بارداریم ناراحت بودن ولی به درستی این مسیر ایمان داشتم و برخورد و رفتار اونا برام اهمیتی نداشت. حتی دختر بزرگم چون ۲۰ سال داره از این موضوع ناراحت بود ولی الان خیلی خواهر دو سالش رو دوست داره و اون حسش موقتی بود☺ الان نسبت به زمانی که بچه اول رو داشتم خیلی اوضاع بهتره چون هم تجربه خودم برای بچه داری بیشتر هست و هم بچه های بزرگم در نگهداری کوچکترها کمکم هستن و معتقدم اگر در مسیر حق و ولایت قدم برداریم خدا به وقتمون و توانمون برکت میده و اینو رو با تمام وجود حس میکنم. نسبت به همسن های خودم بیشتر حس جوانی میکنم چون به جای اینکه مادر بزرگ بشم، مادر شدم😉 نیتتون رو برای فرزندآوری خالص و خدایی کنید و در زمان بارداری فرزندتون رو نذر اهل بیت کنید و نزد دکتر مومن برین. انشالله مسبب اضافه کردن شیعیان حضرت علی علیه السلام باشید کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۹۹ سال ۸۸ بود که عقد کردیم و دوسال بعد هم ازدواج کردیم. دوران عقد و سالهای اول زندگیمون خیلی سخت و پرتنش گذشت؛ تا جایی که دو بار تصمیم به جدایی گرفتیم که با وساطت بزرگترها این اتفاق رخ نداد. همسرم اصلا با اومدن بچه به زندگیمون موافق نبود، چون مطمئن نبود این زندگی ادامه پیدا می‌کنه یا نه، ولی من قلبا هم همسرم رو دوست داشتم و هم دوست داشتم یه نفر دیگه به زندگیمون اضافه بشه. خلاصه من خداخواسته باردار شدم ولی با واکنش تند همسرم روبرو شدم، بی محلی ها و اذیت هاش بیشتر شد، به طوری که زایمانم یکی از بدترین خاطرات زندگیم شد. دختر گلم دوسال بعد ازدواجمون به دنیا اومد و حالا شده بود همه ی زندگی پدرش. آروم آروم زندگیمون گرمتر شد و سخت گیری های همسرم هم کمتر شد. بعد از دو سالگی دخترم، خیلی اصرار کردم تا دوباره بچه دار بشیم ولی به هیچ وجه راضی نمیشد. زمانی که دخترم ۵ سالش بود، یکی از اقوام تو یه حادثه، فرزندش رو از دست داد؛ همسرم خیلی غصه می‌خورد و می‌گفت اگه فرزندان بیشتری داشتند، تحمل این مصیبت براشون راحت تر بود، این قضیه یه تلنگر برای همسرم شد. حالا که همسرم راضی به فرزندآوری شده بود، انگار خدا داشت برای ناشکری ای که کرده بودیم، تنبیه مون می‌کرد، ماه ها می‌گذشت و من باردار نمی‌شد. می‌دونستم اگه مشکلی باشه، هیچ وقت همسرم برای درمان همراهیم نمیکنه. چند باری به دکتر مراجعه کردم و دارو استفاده کردم ولی بی تاثیر بود. خیلی حالم بد بود، یادم میاد اون زمان حتی کانال شما رو هم حذف کردم. بالاخره بعد از دو سال انتظار و دعا و توسل خدا لطف کرد و هدیه اش را به ما داد. برخلاف فرزند اول، این بار بارداری و زایمانم جزء بهترین خاطرات زندگیم شد که هر وقت به یاد میارم حالم خوب میشه. بعد بارداری دوباره عضو کانالتون شدم😅 حالا پسرم دو ساله اس چند ماهی بود که اقدام کرده بودیم برای فرزند سوم، این فرزند رو نذر امام زمانم کردم و کانال شما روی تصمیم گیری و مصمم شدنم خیلی تاثیر داشت. چند وقتیه فهمیدم که به لطف خدا باردار هستم، گاهی ترس وجودم رو میگیره، وقتی به واکنش اطرافیان فکر می‌کنم و یا اینکه آیا می‌تونم از پس سه تا بچه و مسئولیت هاشون بربیام. از خدا می‌خوام توان جسمی و روحی بالایی بهم بده تا بتونم از این امانت هاش به خوبی نگه داری کنم. سر فرزند سوم، شکر خدا حمایت همسرم رو هم دارم و البته داره برنامه ریزی می‌کنه واسه فرزند چهارم😅. همه تونو دوست دارم. یا علی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۰۰ من متولد ۷۰ هستم همسرم ۶۸، سال ۹۰ عقد کردیم، خیلی ساده مثل یه مهمونی ساده.. دوران عقدمون داشت طولانی میشد که تصمیم گرفتیم بازم بدون تشریفات بریم سرخونه زندگیمون، سال ۹۲ یه جشن کوچولو گرفتیم درحد توان همسرم و راهی کربلا شدیم 😍 زندگیمون فراز و نشیب زیاد داشت و تنها چیزی که دلخوشی من بوده تا الان، نگاه کردن به صورت بچه هامه.... ۷ ماه بعد از عروسیمون من باردار شدم خیلی ذوق میکردم، هم باردار بودم، هم درس میخوندم، با اون وضعیت، میرفتم سرکلاس همیشه هم ته کلاس می‌نشستم معلوم نباشم 😐 خلاصه آقا مهدی من سال ۹۳ بدنیا اومد، چند وقت بعدم خواهر کوچیکه من زایمان کرد و متاسفانه شوهرشو بعلت تصادف از دست داد من به ۲ تا بچه شیر می‌دادم.😢 خلاصه که خیلی سخت گذشت و تا اینکه عید سال ۹۷، از خدا بچه خواستم و چون ماشین نداشتیم و مسافرت نمی‌رفتم، گفتیم خوب موقعی هست و من دقیقا ۹ ماه بعد زایمان کردم😂 الهی هزاران مرتبه شکر آقا هادی ما آذر ۹۷ بدنیا اومد و این بار خیییییلی شرایط زندگیمون از نظر مالی سخت شده‌ بود دیگه همه واضح میگفتن بچه نیار و بسه دیگه 😏زهی خیال😁 خلاصه اینکه ما اسباب کشی کردیم و یه خونه خیلی کوچولو اجاره کردیم و کلی از وسایلام رو گذاشتم خونه خواهرم چون جا نداشتم... اوج کرونا بود و اموات کرونایی که کسی حاضر به غسل شون نمی‌شد، ساعت ۶ صبح می‌رفتم غسالخونه با ۳ تا از دوستام میت غسل می‌دادیم، میومدم خونه، می‌نشستم گریه میکردم از غریبی شون..... تا اینکه حالت تهوع گرفتم، فکر میکردم از بوی سدروکافورو هست اما بعد متوجه شدم باردارم خیییلی ته دلم ذوق کردم، گفتم الهی شکر خودش داده وگرنه باوجود این همه مشکلات مالی نمیشد انقد زود به بچه بعدی فکر کرد. خلاصه من در سن ۲۹، سالگی سومین فرزندم رو بدنیا آوردم ،خیلی بی‌مهری اطرافیان اذیتم می‌کرد، افسردگی داشتم 😔انقدری به من زخم زبون زدن که فکر کنم خودشونم خسته شدن، چون من میگفتم نمیتونم نسبت به امر رهبرم بی‌تفاوت باشم ❤️❤️ بچه که یه ماهه شد، صاحبخونه، جوابمون کرد 😕 ما مجبور شدیم علاوه بر وسایلی که گذاشتم خونه خواهرم، نصف دیگه وسایلم رو این بار گذاشتم خونه پدرشوهرم... الان دقیقا یه سال و پنج ماهه که ما داخل یه پارکینگ زندگی می‌کنیم، جامون تنگه نمیتونم مهمونی بدم، یعنی دوتا خانواده باهم جاشون نمیشه که دعوت بگیرم، اماااااا صبرم زیاد شده از نظر روحی خوبم، دیگه مالی رو نمیتونم کاریش کنم چون رو به افول 😂😒 جای قشنگ زندگیم بین این بی پولیا و قرض و بدهکاریا بارداری چهارممه🙈🙈چون همسرم هم با بقیه هم عقیده شده بودن دیگه بچه نمیخواستن، خیلی غصه داشتم همش خواب می‌دیدم رهبرمون میاد در خونه همین پارکینگی که مستاجرم، خیلی ناراحت می‌گفتن بخاطر مستاجری بچه نیاوردی و من با گریه روی صورتمو می پوشوندم و میگفتم آخر پیش رهبرم و امام زمان روسیاه شدم 😭😭این خواب بارها تکرار شد و من حتی جرات نمی‌کردم به همسرم بگم، خلاصه گفتم خدایا کمکم کن، همسرمو راضی کنم ایشون راضی شدن اما گفتن ١٠ سال دیگه 😐😐 و من اربعین امسال که می‌خواستم برم امامزاده شهرستانمون برای پیاده روی، متوجه بارداریم شدم 😍😍 الان هفته ١٧ بارداری هستم و ٢ روز پیش اطرافیان باخبر شدن، جزو مادران پرخطرم و ضعف بدنی دارم، اما خدا هست ❤️ این بار وییارم شبیه بارداری های قبلیم نبود، این بار بچمو خیییییلی راحت از شیر گرفتم این بار خونه مستاجریم کوچکتر و دلم بزرررگتر شده کم لطفی ها، بی محبتی ها، زخم زبون خانواده ها، دیگه برام مثل قبل مهم نیست، بارداری سومم از طعنه هاشون بخاطر فرزند سومم دلم می‌گرفت و ساعت ها گریه میکردم اما الان یه گوشم درو یه گوشم دروازست. هیشکی هم بهم تبریک نگفت فقط یکی از استادام صمیمانه تبریک گفتن 😍😍 بقیه فقط 😳😏 برام دعا کنید بارداری خوبی پشت سر بذارم بچه های قدونیم قد، زحمت زیاد دارن مخصوصا بغل گرفتن شون توی بارداری اما خدا بزرگه همه این رنج ها فدای یه نیم نگاه امام زمانم و لبخند رهبرم سید علی ❤️❤️ من از الان فکر فرزند پنجمم، کوتاه نمیام حتی اگه اطرافیان به پام بیفتن و بگن نیار 😂😂 چرا وقتی یه نفر خونه یا ماشین میخره همه میگن برکت خدا زندگیشون رو فراگرفته اما یکی باردار میشه نمیگن؟! یعنی خونه و ماشین با ارزش تر از بچه است؟!! من بارداری رو مخصوصا بارداری خدا خواسته رو یه سرمایه می‌دونم از طرف خدا، خدایا به حق فاطمه زهرا سرمایه شیعیان رو زیاد کن کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
📌با تمام توان... ⚠️اینطور که یکی از پزشکان متخصص و یا فوق تخصص به من گفت ... ۱۸ روش آوردند که در ایران نسل ایرانی را کم کنند. کشورهایی دیگر هم گاهی این کار را کرده‌اند، منتها با دو سه روش... یعنی را گذاشتند برای اینکه جمعیت ما یک بشود. 📌حدیث داریم که اگر هر وقت یک چیزی به سمت شما آمد، و نمی‌دانید حق چیست، باطل چیست؟! «فعلیکم بالقرآن» که این حق است، یا این حق نیست... ✅ راجع به بچه‌ دار شدن چه می‌گوید؟ می‌گوید: یادتان نرود، «إِذْ كُنتُمْ قَلِيلًا» شما جمعیتتان قلیل بود، کم بود. «فَكَثَّرَ‌كُمْ»... جمعیت شما را بیش‌تر کردیم... یعنی یک است. 👈 پیش از این دکتر رخشانی معاون سابق وزیر بهداشت نیز گفته بود: «ما در ایران، موقعی که خواستیم کاهش جمعیت بدهیم، تمام وسایل و شیوه های ممانعت از بارداری را، یک دفعه به داخل کشور سرازیر کردیم، ولی بعضی از کشورها این کار را نمی‌کنند و برای کاهش جمعیت، تنها دو تا وسیله را ارائه می‌دهند، تا سلامت مردم به خطر نیفتد.» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۰۱ من متولد ۷۲ هستم، عید غدیر سال ۹۱ با همسرم، عقد کردیم و عید نوروز سال ۹۲ مثل عقدمون که مهمونی ساده تو خونه گرفتیم یه مهمونی ساده ولی صمیمی تو خونه گرفتیم و تو سوئیت ۴۰ متری زیرزمین مادر همسرم زندگی رو شروع کردیم. کمی بعد از شروع زندگی مون ماموریت رفتن های کوچیک و بزرگ همسرم شروع شد، مثل دوران مختصر عقدمون که زیاد ماموریت می رفتن. بارها از اطرافیان بهم گوشزد می کردن که درآمد همسر تو کمتر از فلانی هست، مبدا اهل چشم و هم چشمی بشی و من دلم می گرفت از اینکه واقعا همسر من ندار نبود و من هم اصلا اهل چشم و هم چشمی نبودم. هنوز از شروع زندگیمون یه ماه نگذشته بود که از طرف خانواده همسر تحت فشار قرار گرفتیم که باید بچه دار بشیم ولی خب من هم سنم کم بود، هم دانشجو بودم، هم اونقدر جامون کوچیک بود که نصف وسایلمون رو حتی باز هم نکرده بودیم، جای گهواره هم نداشتم حتی و اینکه من خسته بودم از صدای بچه، آخه خواهر و برادرهام همه قد ونیم قد بودن و کوچیک، باهاشون اختلاف سنی ۱۶ تا ۱۸ سال داشتم و کمک دست مادرم بودم تو بزرگ کردن سه بچه از سال ۷۸ تا۹۰ و واقعا خسته بودم. ۹ ماه بعد عروسیمون خدا بهمون یه خونه از خودمون داد کوچیک و قدیمی تو یه کوچه باصفا از محله های وسط شهرمون که جاش هم خوب بود، رفتیم تو خونه مون فشارها بیشتر شد برای بچه دار شدن دیگه اونقدر اذیت بودیم که اقدام کردم، چند ماهی گذشت بهم می گفتن نازایی که بچه دار نمیشی😢 ولی دکتر به من گفته بود هیچ مشکلی ندارم یکی از نزدیکان بعد از چندسال بچه دار شد، حتی نمی ذاشتن من نگاه اون بچه کنم، خیلی اذیت بودم خیلی، یه سال بود ازدواج کرده بودم ولی انگار بعد۳۰ سال زندگی مهر نازایی من تایید شده بود. مرداد سال ۹۳ ماشین خریدیم، بعد خرید ماشین فهمیدم باردارم😍 یه سال و سه ماه بعد از ازدواجمون من نازا به خیال بعضیا😏 خدا بهم اولاد داد، تقریبا دوران بارداری رو تنهایی سپری کردم به خاطر کار همسرم و فروردین ۹۳ پسرم به دنیا اومد خدارو شکر 😍 ایندفعه حرف و حدیث که مراقب باش بچه شیر سوخته نشه، دیگه هم بچه نمی خوای یه وقت دختر نشه... پسرم یه سال و سه ماهش بود، فهمیدم دوباره باردارم، خدا خواسته بود و شوکه شدم، قصدم این بود که بعد دوسالگی پسرم دوباره بچه داربشم ولی الان اول شوک شدم ولی خداروشکرمی کردم، از نظر مالی تو تنگنای بدی بودیم، دستمون بشدت تنگ بود ولی درآمد حلال همسرم برکت داشت. خیلی خیلی خیلی تحت فشار بودیم از طرف همونا که می گفتن نازام، حالا می گفتن ظلم کردم درحق همسر و پسرم 😢 که باز بچه دار شدم بعد که فهمیدن دختره، جور دیگه اذیتمون می کردن. ویار داشتم و زیر سرم می رفتم، حتی می گفتن دستتون تنگه فشارت میاد پایین، مهم نیست تحمل کن چرا هی فوری میری دکتر😢 خیلی افسرده و تنها بودم، هیچی برای دخترم نتونستم بخرم، مادرم براش دوباره یه مقدار لباس نو گرفت، بقیه وسایل سیسمونیم هنوز نو و قابل استفاده بودن😍 تنها کسایی که سرزنشمون نکردن و حمایت کردن خانواده‌ام بودن 😍😍 روز آخر اسفند ۹۵ شب میلاد بی‌بی دوعالم دخترمون بدنیا اومد😍😍 زندگیمون زیر و رو شد، همسرم هنوزم ماموریت زیاد می رفت ولی نگاه خدا به زندگیمون بیشتر شده بود، تغییرات بسیار بزرگی زندگیمون کرد به لطف نگاه خدا😍 هنوز داشتم درس می خوندم و به خاطر طولانی شدن درسم تیکه و زخم زبون زیاد می شنیدم. اونقدر بهمون سخت گذشت که دیگه تصمیم گرفتیم بچه دار نشیم. دخترم سه و نیم سالش بود که مریض شد و یه مدت درگیر بود تا خوب شد خیلی بهم سخت گذشت، به خانم فاطمه زهرا گفتم خودت دادی دخترم رو، خودتم برام حفظش کن، اگر تو بارداریم یا بعد تولد دخترم از زخم زبونا خسته شدم و ناراحت شدم و ناشکری بوده، منو ببخشید. تو اون دوران هیچ وقت نذاشتم لبم به ناشکری باز بشه، دخترم خداردشکر حالش خوب شد و ۵ سالش شد. تصمیم گرفتیم باز بچه دار بشیم و چون از شهرستانمون دوسالی بود رفته بودیم یه شهرستان دیگه راحت تر بود برامون تحمل حرف و حدیثا خداروشکر خدا بهمون بعد ۵ سال، خیلی زود بچه داد ولی کسی نگفت مبارکه، برامون مهم نبود، رفتیم زیارت امام رضا براش یه سری لوازم خریدیم آخه هرچی از بچه ها داشتم نو، هدیه کرده بودم. فامیل که می‌فهمیدن، دعوامون می کردن واسه چی بچه سوم؟ اما اهمیت ندادم به حرفشون، تا اینکه رفتم برای سنو که بهم گفتن جنین تو در ۹ هفته قلب کوچیکش از تپش ایستاده 😭 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۰۱ حتی تو بیمارستان بهم می گفتن چرا ناراحتی؟ خیلی غم و غصه داشتم که طفل معصومم رفت ولی بازم یک بار نذاشتم ناشکری کنم. دو روز قبل عید غدیر تو حسینیه محل مون با دوستام داشتم پک عید غدیر می‌گرفتیم، تو حسینیه برای خودم از امام علی عليه السّلام عیدی خواستم، دوباره گفتم خود خواه نباش، به خاطر همین برای خودم و سه تا از دوستام و یه عزیزی از فامیل اولاد خواستم، گفتم سال دیگه ۵ نفرمون بچه بغل بیایم عید غدیر، من برای بچه شیعه‌ها یه کاری انجام میدم. روز عید غدیر صبح برای نماز بیدار شدم، شوکه بودم، همسرم گفت خانم چی شده؟ گفتم خواب دیدم تو حرمی هستم با ایونی بزرگ طلایی خیلی با ابهت بود، حرم امام رضا نبود(من تا حالا عتبات مشرف نشدم) یه بچه بغلم بود، بهم گفتن برو نذرت رو ادا کن حاجتت رو دادیم. و من دو روز بعد از روز عاشورا فهمیدم باز باردارم😍😍😍، رفتم سنو گفتن بچه سالمه قلبش می زنه و بچه ۱۰ میلیمتره اما یه هماتوم ۴۰ میلیمتری کنار جفتش داری که خطرناکه، موندم خونه مادرم، همسرم رفت اربعین کربلا پدرمم رفت و من باز هم جا موندم از کربلا ولی خداروشکر می کردم که حاجتمو دادن، دعا می کردم خدا بچه‌ام رو حفظ کنه. رفتم برای سنو، گفتن بچه حالش خوبه، هماتوم هم دفع شده 😍😍😍 و گفتن به احتمال زیاد دختر باشه. اونقدر شکر کردیم خدارو که به شکرانه وجود دخترکمون، و به شکرانه ی این نعمت، دوتا خیریه رو هر ماه کمکشون می کنیم. این بار هم کسی بهمون تبریک نگفت، جز خانواده‌ام ولی دخترمون پر رزق و روزی و پر برکت بود. خدا بهمون اونقدر برکت و رزق و روزی بخشید که دهان هرکسی که می گفت چرا بچه سوم، بسته شد، آخه دلیل مخالفت شون مالی بود. اون فامیلمون هم الان همزمان با خودم الان ۶ ماهه بارداره😍😍 از اون سه تا دوستم یکیشون بارداره سه ماهه، مطمئنم تا چند وقت دیگه خدا جون به اونا دیگه هم عنایت می کنه. ما خداروشکر گزاریم به خاطر پسرم و دخترامون، به خاطر اینکه خدا فقط محتاج خودش کرده ما رو نه محتاج بنده‌هاش الحمدالله که خدا بهم اولاد داده و ان شاالله بازهم درآینده بهمون عطا کنه، خدا به همه، به هرکی آرزوش رو داره هم ببخشه. ما به بچه چهارم هم فکر می کنیم😍😍😍 ان شاالله کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۰۴ متولد سال ۷۵ هستم، ۱۷ ساله بودم که با ازدواجم، همه رو شوکه کردم😁 دختر بزرگ خانواده و دانش آموز مدرسه ی استعداد های درخشان بودم. همه ازم انتظار داشتن که حسابی درس بخونم و دکتر بشم. اما تقدیر چیز دیگه ای رو برام رقم زد. ما دختر دایی و پسر عمه هستیم و تابستون سال ۹۲، در ایوون طلای امیرالمومنین علیه السلام پیوند زناشویی بستیم. اون موقعی که همسرم خواستگاری من اومد وضعیت مالیش به نسبت خوب بود. پسر ۲۳ ساله ای بود که توی یکی از بهترین مناطق شهرمون، مغازه اجاره ای داشت و کاسبی می‌کرد. یادمه که انقدر اون موقع کارش خوب بود که می‌گفت برآورد کرده تا ۶ماه بعد از ازدواجمون هم یه ماشین خوب بخره، هم عروسی بگیریم‌‌. ما ازدواج کردیم و اولین سفر متاهلیمون هم عتبات عالیات بود. چند ماهی از ازدواجمون می‌گذشت که همسرم یه مغازه تقریبا سه برابر مغازه ی قبلی اجاره کرد و کارش رو گسترش داد، اما رفتن به این مغازه و ریختن کلی سرمایه توش همانا و ورشکست شدن همانا. توی بهترین روزای زندگیمون بدترین و سخت ترین اتفاق ممکن برامون افتاد و رفتیم زیر صفر. همسرم مغازش رو جمع کرد، چون از پس اجاره ی سنگینش برنمیومد. خرید ماشین و گرفتن عروسی و کلی چیزای دیگه که به باد رفته بود هیچی، هرماه هم باید منتظر طلب کارها و بانک میموندیم که زنگ بزنن قسطتون رو پرداخت کنید. روزای سختی بود. همسرم بیکار شده بود، کلی بدهی و قرض و طلبکار از یه طرف، من هم درگیر مدرسه و درس و امتحانات نهایی سوم دبیرستان بودم. خداروشکر با کمک اطرافیان و یکی دوتا از خیرین فامیل، قرض ها پرداخت شد و از زیر فشار شدید بدهی بیرون اومدیم. من مشغول سال چهارم دبیرستان و درس های کنکور بودم که همسرم گفت عروسی بگیریم. اما قرار شد به خاطر درس من یکسال دیگه صبر کنیم. اون سال کنکور قبول نشدم و مجدد شروع به درس خوندن کردم. دو سال و نیم بعد از عقدمون عروسی گرفتیم. نمیگم همه چیز خیلی ساده بود اما در حد توانمون بود. سعی می کردیم به خانواده هامون فشار نیاریم. من موقع خرید لوازم جهیزیه اجبار به خرید وسیله ای نمی‌کردم و یکسری لوازم که اصلا ضرورت ندارن رو هم نخریدم. (هرچند بعد از چیدن جهیزیه و مدتی بعد از عروسی فهمیدم برخی از وسایلی که خریدم هم بی استفادست برام) حتی آینه شمعدون هم نخریدم چون احساس کردم واقعا نیازی نیست. بعد از عروسی من همچنان درس رو ادامه دادم و کنکور دادم اما متاسفانه باز هم قبول نشدم. من خودم ترجیح می‌دادم چند سالی از ازدواجمون بگذره بعد بچه دار بشیم اما همسرم شدیداً بچه دوست داشت. زوج های اطرافمون که با فاصله ی دوسه سال عروسی گرفته بودیم هنوز بچه دار نشده بودن، این هم من رو مردد می‌کرد برای بارداری، اما بالاخره راضی شدم و ۱۱ ماه بعد از عروسی باردار شدم. همزمان با من همه ی اون زوج ها هم بچه دار شدن، برخی چند ماه قبل تر و برخی چند ماه بعد تر. خلاصه اون سال توی فامیل ۲۱ کوچولو به دنیا اومد و سال ماندگاری برای اقوام رقم خورد.😍 بارداری شدیداً سختی رو گذروندم. چهارماه اول با ویار شدید بویایی همراه بود، از خونه مون بدم میومد، سردرد و دندون درهای خیلی خیلی وحشتناکی داشتم. ۹ ماه بارداری گذشت و رقیه خانم ما دنیا اومد. خانواده همسرم دختر ندارن و نوه ی اولشون هم پسره.(قبل از اینکه بچه دار بشیم همسرم خواب دیده بودن یکی از دوستانشون از جنگ سوریه برگشتن و یک نوزاد بهشون دادن و گفتن این رو آوردم بزرگ کنی. برای همین ما اسم دخترمون رو گذاشتیم رقیه.) با دنیا اومدن رقیه همسرم مجددا بی کار شد🤣 و من خیلی ناراحت بودم. اما شرایطی پیش اومد که چند ماه بعد ما ماشین خریدیم تا همسرم با ماشین کار کنه، اما بعد از خریدش مجدد مشغول کار دیگه ای شد. سه سال بعد هم دوباره باردار شدم و خدا پسری بهمون هدیه داد و خداروشکر از برکات وجودشون کسب و کار همسرم رونق گرفته و زندگیمون خیلی بهتر شده. من چون دلم میخواد بچه هام لذت داشتن خواهر و برادر رو بچشن و همچنین نوه هام مثل خودم از حضور عمه و عمو و خاله و دایی لذت ببرن دوست دارم بچه زیاد داشته باشم همه با تعجب فرااااون بهم میگن تو بازم بچه میخوای؟ (البته من شدیداً دخترم جنب و جوش داره و خیلی خیلی فعالیت داره، مخصوصا کارهای خطرناک زیاد می‌کنه) من به خیلی از اطرافیانم که از گرونی و اینجور چیزا برای بچه دار نشدن می‌نالند، میگم این یه وظیفه هست که بر دوشمونه، مدیون امام زمانمون هستیم. قدیم تر ها خیلی وضعیت شون سخت بوده اما بیشتر بچه دار می‌شدن، اما الان با وجود امکانات فراوان چون راحت طلب شدیم نمی‌خوایم بچه دار بشیم. روزی بچه رو هم خدا می رسونه. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
3.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بااحترام، تقدیم به مادران باردار...😍 👈 این کلیپ را برای مادران بارداری که می شناسید، ارسال کنید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۰۷ فرزند اول ما در شرایط مالی خیلی خرابی به دنیا آمد، همسرم درس می خوند و کار پیدا نمی‌کرد. منم به خاطر مسائل مالی از دانشگاه انصراف دادم، اون موقع من ۲۰ سالم بود. توی خونه شروع کردم به کارهای هنری تا کمی بتونم کمک خرج باشم، بچه رو هم کهنه می کردم تا در پول پوشک صرفه جویی بشه. ما عروسی نگرفته بودیم و با پولش و چند وام دیگه تونسته بودیم یک خونه خیلی کوچیک بگیریم، پسرم اصلا خواب نداشت وکلی دل درد داشت که واقعا منو از آوردن بچه بعدی منصرف می‌کرد. وقتی بزرگتر شد دیدم توی پارک و مهدکودک و فامیل و همسایه نمی‌تونم براش همبازی پیدا کنم چون سطح فرهنگ خانواده ها خیلی باهم فرق می‌کرد، برای همین کلی تحقیق کردم که تمام مشکلات پسرم با یک فرزند دیگه توی خونه بر طرف میشه. البته اون زمان همه ما رو نهی می کردند، ولی به خاطر اینکه پسرم رو از تنهایی در بیارم یک پسر دیگه آوردم، با تمام مشکلات واقعا راضی هستم. بعد از زایمان کم کاری تیروئید گرفتم، رحمم دیگه جنین نگه نمیداشت کلی دوا درمون کردم تا بتونم یک فرزند دیگه بیارم، چون من خواهر نداشتم، خیلی دلم دختر می خواست. خدا هم منت بر سرم گذاشت و بهم داد ولی اختلاف سنیش با برادراش زیاد شد. بعد از اون به خاطر تنهایی های خودم دست به کار شدم تا بتونم با دارو بازم بچه بیارم، ولی ۵ ماهه از دست دادمش، بعد از چند سقط، تونستم در سن ۳۸سالگی بازم باردار بشم، ولی چون ۳۸ ساله بود با اصرار دکتر آزمایش غربالگری رو انجام دادم. نتیجه آزمایش اومد که بچه سندرم داون هست وباید آزمایش آمینیو سنتز بدم وقتی تحقیق کردم، گفتن امکان سقط جنین هست برای همین منصرف شدم و دیگه دکتر نرفتم. شرایط روانی بدی بود، همش با خودم احساس میکردم دارم کسیو به زور به دنیا میارم که مریضه ... اما به خودم ندیدم که بچه رو سقط کنم و می‌گفتم حتما قسمتم اینه که بچه مریض داشته باشم. با وجود این شرایط روانی و دل پریشونی، دخترم روز تولد حضرت زهرا سال۱۴۰۰ به دنیا آمد، سالم ، خوشگل، باهوش و تو دل برو... از وقتی آمده دنیای منو تغییر داده، من الان با ۳۹ سال سن، یک پسر ۱۸ ساله، یک پسر ۱۴ ساله، یک دختر ۷ ساله و یک دختر ۱ ساله دارم. و خدا رو شکر می کنم که این نعمات رو به من داده و دعا می کنم که بازم بهم بده. درمورد مسجد هم من کلا خونه روبه روی مسجد گرفتم که بچه هامو مسجدی بار بیارم. مسجد ما خیلی جوان محور هست البته بعضی مواقع بزرگترها، کم لطفی می کنن ولی من حدیث از پیامبر براشون میگم. وای بر مردمی که صدای گریه بچه از مسجدش نیاد. همش بهشون میگم شماها می تونین توی خونه نماز بخونین ولی بچه ها باید توی مسجد بزرگ بشن. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۰۸ من متولد ۷۵ هستم. الان ۳ فرزند دارم و بین اینها، یه بارداری ناموفق هم داشتم و خدا نخواست که بمونه. زندگی مون رو با شرایط سخت مالی شروع کردیم. اوایل همسر رضایت قلبی برای داشتن بچه های پشت سر هم نداشت اما وقتی با اصرار من با فاصله ی کم دوتا بچه آوردیم، انگار خیلی راضی بود و همه رو تشویق می‌کرد پشت سر هم بیارن😀. سال ۹۱ در سن ۱۶ سالگی عقد کردم👰🤵 و یک سال بعد رفتم خونه خودم. از همون اوایل ازدواج با وجود نداشتن بچه شروع کردم به خوندن کتاب های تربیت فرزند چون میدونستم باید تربیت رو بلد باشم تا بتونم بچه بیارم✅. خلاصه در سن ۱۹ سالگی دخترم و ۲۰ سالگی با اختیار خودم، پسرم رو به دنیا آوردم👨‍👩‍👧‍👦. و به همه میگفتم خودمون میخواستیم. کاری ندارم که کلی حرف شنیدیم 😄. پسرم سه سالش ک هشد تصمیم گرفتم بعدی رو بیارم😎. خدا نخواست که بمونه. با شرایط سخت تو خونه، سقط شد🙂. و قسمت جالب اینجاست به جای اینکه بقیه بهم دلداری بدن انقدر انرژی داشتم و شاکر خدا بودم که من حال بقیه رو خوب میکردم، از عجایب خلقته ها😄😄. از اول کرونا که سه سال می‌گذره من چهارتا خونه عوض کردم و از شهر قم به یزد کوچ کردیم😊. الحمدلله مجدد باردار شدم و خدا یه دختر ناز دیگه بهمون هدیه داد🤱. جالب اینه که سونوگرافی سه بار گفته بود پسره و موقع زایمان روز وفات حضرت زینب زایمان کردم و دختر شد😳. اسمشم با خودش آورد 😍 زینب خانم❤️ الحمدلله با وجود سه تا بچه هم میتونم به کارهای خونه برسم و دست تنها مهمونی بدم، هم مهمونی میرم، کلاس های مختلف میرم ولی بعضا مادرایی که یه بچه دارن میگن ما وقت نمیکنیم به کارامون برسیم تو چطور میتونی انقد فعال باشی🤔. بعد ها متوجه شدم که مادر یه بچه بودن یعنی هم خواهر، هم برادر، هم دوست، همبازی و هم مادر. پس اجرا کردن چند نقش انصافا برای یک مادر زمان گیر و سخته. اما بچه های من انگار خودشون هم دوستن، هم خواهر برادر. بچه های بسیار مستقل و کار درستی هستن، نه از باب اینکه ما اینطوری تربیت کردیم، نه. از باب اینکه برای اثبات خودشون حس رقابتِ کی بهتر عمل میکنه، باعث وجود این استقلال شد🙃. دخترم ۷سالشه و در پختن غذا خیلی کمک میکنه. سر شستن سرویس ها، جارو کردن حیاط و گردگیری همیشه دعواس😂. نه اینکه بگن ما نمیشوریم بلکه دعوا میکنن که من، من، هر کی میخواد خودش کار رو انجام بده. خونه ی اقوامم که میریم خود کار پا میشن کمک میکنن. مسئولیت پذیرایی از مهمون ها هم با بچه هاست😉. راحتی تربیت بچه های زیاد و پشت سرهم اینه که یکی رو تربیت میکنی بعد اون یکی بقیه رو تربیت میکنه😁. زحمتت کم میشه. ضمنا بچه های پشت سر هم (اگر پدر و مادر در نحوه برخورد آگاهی داشته باشن) به هیچ وجه لجباز و خودخواه نمیشن. از نظر علمی هم ثابت شده که بچه ها یکی درمیون برون گرا و درون گرا هستن باید در روز ۱۰ بار چه بسا بیشتر در حد مرگ کتک کاری کنن و خودشون آشتی کنن. دخالت تو دعواشون، اعتماد به نفس بچه ها رو میاره پایین که الحمدلله ما تا الان موفق بودیم درست مدیریت کنیم. از روزی که بچه هام به دنیا اومدن، رزق و روزیمون زیاد شده و خرج کردن راحت تر. این لباسش کوچیک میشه، تن اون میکنی واسه اون یکی میخری☺️. سر سفره به جای التماس که تو رو خدا غذاتو بخور باید دعوا کنی مادر کمتر بخورید😁😁. و یرزقه من حیث لا یحتسب. 💪 خود خدا گفته میده، من چه کارم که بشینم دو دوتا چهار تا کنم؟ مشکل اینجاس که آدما میخوان با حساب کتاب و منطق بچه بیارن بعد به ذهن مبارک نمیرسه که از پسش بر بیان جا میزنن. خب برادر من خواهر من، تو یا مسلمون هستی یا نیستی، یا خدا داری یا نداری. حالا اگه نداری که هیچی. اگه داری تو رو خدا یه نگاه عمیق به آیه های قرآن بنداز ببین چقد قشنگ دلتو آروم می‌کنه، میگه بنده ی من غصه نخور، رزقتو میدم😍 از پارک و بازی و حس خوب خانواده که نگم براتون😍. بچه ی بیشتر = شادی و جوانی و عشق بیشتر من یه مادر ۲۶ ساله با ۳ فرزند هستم، دعا میکنم محبت خدا باز هم شامل حال ما بشه و دوباره و چند باره بتونم مادر بشم👶. لطفی که خدا به ما کرده، آرزوی خیلی هاست. (ان شاء الله همه‌ی کسانی که آرزوی فرزند دارند، دامن شون سبز بشه.) یادمون باشه همیشه شکر گزار باشیم🤲 چون ممکنه هر نعمتی در زندگی ما، آرزوی آدم های زیادی باشه. من و همسرم بی حد و اندازه کنار بچه ها شادیم و حالمون خوبه😍😍. هرکس به بهونه های الکی، بگه نمیتونم و بچه نیاره، هرگز زمان برنخواهد گشت و اون میمونه و دلی پر از حسرت🥺. ان شاءالله دعای امام زمان بدرقه راه زندگیمون باشه😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075