هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۷۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
#دوتا_کافی_نیست
#توکل_و_توسل
#خانواده_دوستدار_فرزند
#قسمت_اول
من متولد ۷۴ هستم،همسرم متولد ۷۰، در سال ۹۲ عروسی کردیم. خداروشکر همسرم از لحاظ مالی مشگلی نداشت. اون موقع من هنوز ۱۸ سالمم نشده بود و خودشون هم ۲۲ ساله بودن.
من خیلی اون موقع عاشق درس خوندن بودم ولی ترجیح میدادم سنم با بچم کم باشه. آدمی هم نبودم که اراده و پشتکارم اجازه بده هم درس بخونم، هم بچه داری و هم همسرداری.😁
خلاصه اینکه ۹ماه بعد از عروسی، خدا بهمون عنایت کرد و دخترم تیر ماه ۹۴ به جمع مون اضافه شد و به محض تولدش همسرم ماشین خرید. خیلی بیشتر از قبل پیشرفت مالی و معنوی پیدا کردیم.
من خیلی به چله گرفتن قبل از بارداری و حین بارداری و....اعتقادت داشتم و همه رو رعایت میکردم از لحاظ تغذیه که حلال باشه هم خودمون هم خانواده هامون خیلی حساس بودن خداروشکر و مراعات این چیز هارو کردم. اما متاسفانه بارداری فوق العاده سختی داشتم از ماه سوم ویار شدید، سنگ کلیه، بدن درد های شدید... فقط هم خواب بودم هیچ کاری نمیتونستم بکنم. همش یا خونه پدرم بودم یا خونه پدر همسرم.
خلاصه بارداری اولم به هر سختی بود تموم شد و موقع زایمان رسید و من متاسفانه دکتر خوبی انتخاب نکرده بودم. اصرار داشتن که من میتونم طبیعی زایمان کنم. یک روز کامل من درد وحشتناکی تجربه کردم و بعد از یک روز کامل، حالم خیلی بود و بچه هم که ۲۴ ساعت گذشته بود و هنوز به دنیا نیومده بود، حال وخیمی داشت و بند ناف کامل دورش پیچیده بود.
این شد که بالاخره دکتر محترم اجازه ی سزارین رو صادر کرد😒 همه ی این سختیها رو همسرم دید و این شد که دیگه راضی به آوردن بچه نشد با اینکه خیلی بچه دوست داشت.
البته خدا و امام زمان عنایت کردن دخترم فوق العاده آروم بود واصلا تو هیچ موردی اذیتم نکرد. راحت از شیر گرفتم، راحت شبا میخوابید ،کلا اهل گریه های الکی، دل درد و...نبود.
خودمم خیلی راضی به بچه آوردن نبودم چون ورزش میکردم و تازه بدنم خوب و ایده ال شده بود و حاضر نبودم از دستش بدم. تا ۴سال پیش که دخترم ۶ ساله شد و دخترم به شدت تنها بود با اینکه خانواده ها دورمون بودن اما باز احساس تنهایی میکرد.
خود من خیلی با بچه ها جور بودم شاید ۴یا ۵ ساعت در روز فقط داشتیم باهم بازی میکردیم ولی بازم بچم خواهر برادر میخواست. من دخترمو مدرسه ای نوشته بودم که مدرسه قرآنی بود و همه خانواده ها اهل دین و فرزندآوری و...و رهبر عزیزهم که دستور فرزندآوری دادن، کمترین فرزند رو من داشتم و همه خانواده های این مدرسه ۴تا به بالا و خوب دخترم اینو میدید. و به خصوص این سال های آخر هرشب با کلی گریه به خواب میرفت و تنها آرزوش شده بود خواهر برادر.
از من اصرار و از همسرم انکار. هرچه من میگفتم ما بچه میخوایم به هیچ راهی راضی نمیشد. همه باهاش صحبت میکردن و بهش میگفتن ولی میگفت من همین یه دونه دختر برام بسه و از بارداری دوباره خانمم میترسم و بد بارداریه و بد زایمانه و...
ما یک هیئتی داریم به اسم هیئت حضرت زینب، متوسل شدم و حاجت خواستم و بعد از دوسال التماس کردن به همسرم، ایشون راضی شد ما یک فرزند دیگه بیاریم. من تست و آزمایش و سونو و همچی دادم کاملا سالم بودم و چون ورزشکار هم بودم بدنم در سلامت کامل بود. از طرفی همسرم هم به صورت حرفه ای ورزش بدنسازی انجام میداد و مسابقات کشوری میرفت. مکمل هارو که پیش دکتر های مختلف نشون دادم میگفتن همه مکمل ها مجاز هستن و اتفاقا قوی کننده اسپرم و هیچ مشکلی نداره و اتفاقا خیلی خوبه. اما همسرم شک داشت میگفت حتما از چند تا دکتر بپرس من شنیدم برا بچه مشکل ایجاد میکنه و چون مصرف پروتئین بدنم بالاس احتمال سندروم بودن بچه زیاده. چون مربی خودشون همینجور شده بود.
من حدود ۲۰ تا دکتر معتبر تاب دارو هاشو نشان دادم دکتر های مختلف ولی همه میگفتن مشکل نداره و...
و چون همسرم گفت فقط یه بار دیگه می گذارم باردار بشی، دکتر رفتم خواستم کاری کنه حداقل دوقلو یا سه قلو بشه. دوماه سوزن زدم و دارو خوردم که فوق العاده عوارض شدیدی برام داشت، ریزش شدید مو، بدن، دردکمر درد وحشتناک، زانو درد و ضعف چشم، ضعف اعصاب و بی حالی... اما خوب دلمو به فرزند زیاد راضی کردم و اقدام به بارداری کردیم ولی نشد ۶ ماه گذشت ولی هیچ خبری نبود. من که فرزند اولم رو با یکبار اقدام به دست آورده بودم حالا هیچ. این همه سوزن این همه دارو ، عملا بی نتیجه بود و من فقط یه عالمه بیماری به بدنم وارد کرده بودم، حسابی ناراحت بودم.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۷۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
#دوتا_کافی_نیست
#توکل_و_توسل
#خانواده_دوستدار_فرزند
#قسمت_دوم
از طرفی دلیل باردار نشدم رو نمیفهمیدم یعنی هیچ دکتری متوجه نمیشد. تا بعد از ۶ماه، همسرم گفتن فکر میکنم حرف مربی هام درست بوده و مشکل از منه .دوباره چند جا دکتر عوض کردیم و دکتر ها صد در صد معتقد بودن این مکمل ها هیچ مشکلی نداره هیچ، تازه بعضی هاش رو برای آقایونی که اسپرمشون صفره تجویز میکنن و همسر من از سال ۹۶ این دارو هارو مصرف میکرده پس الان در وضعیت نرمال و خوبه. خودم آزمایش و دکتر رفتم همه میگفتن سالمی و مشکل نداری.
خلاصه دوسال تمام من اقدام کردم، دکتر عوض کردم، ای وی اف کردم. نمی دونم هر کار بگید کردم ولی نشد که نشد. تا امسال...
من یه دوستی دارم دکتر طب سنتی. البته دکتر طب شیمیایی بودن ولی طی یک اتفاقاتی وارد طب سنتی و اسلامی میشن. چندین سال درسش رو میخونن و خیلی خیلی تو تشخیص بیماری و درمان کار بلد و باتجربه. حدود ۱۶ ساله داره کار میکنه، کلا این خانم خیلی با خدا و متدین هم هست.
چند بار به همسرم گفتم بریم ببینیم مشکل چیه ولی خیلی راغب نبودن چون همش درحال دوره و مسابقه رفتن بودن و وقت مصرف داروهای ایشون رو نداشتن و خیلی هم با داروی گیاهی جور نبودن.
ولی من دست برنداشتم. یکبار توسل گرفتم به امام زمان و مشکلم رو بهش گفتم آزمایشات من و همسرم رو دید و گفت در ظاهر که هیچ مشکلی نیست ولی باید مکمل ها رو ببرم آزمایش. دوماه طول کشید تا داروی من و همسرم رو ساخت مشکل رو متوجه شده بود.
اولین مشکل این بود که من بعد از اون همه درمان های عجیب و غریب در رحمم چسبندگی ایجاد شده بود. کیست فیبروم پیدا کرده بودم و سندروم احتقاق لگنی.
و همسر که خودشون اصرار داشتن مشگل از داروهاشونه، حرفشون درست از آب دراومد. ایشون پروتئین بالا مصرف میکردن، کبدشون نمیتونسته هضم کنه پس ذخایر بدن مثل اسپرم رو میسوزونه تا بتونه پروتئین رو تو بدن جایگزین کنه از طرفی دفع پروتئین گرفته بود و این خودش برای این موضوع خیلی بده. دکترها متوجه نمیشدن چون مصرف پروتئین بالا بود و متوجه دفع پروتئین نمیشدن و خوب یسری مسائل علمی دیگه که من خیلی ازش سر در نیاوردم ولی خوب ایشون دستور درمان سه ماهه دادن. ولی همسرم اخر آذر باید برای تیم ملی میرفتن گرجستان و نمیتونست ۳ماه دارو مصرف کنه و گفت فقط مهرماه رو مصرف میکنم این بنده خدا هم دارو هارو ساخت و ارسال کرد.
درمان رو با هر سختی بود شروع کردیم ولی بهم میگفت خیلی وضعیت جفت تون داغون شده، فکر نکنم با یک ماه نتیجه بگیرین. من چله ی حدیث کسا و زیارت عاشورا برداشتم و داروها رو شروع کردم.
خلاصه یکماه گذشت، کاملا ناامید بودم. یکروز یک خاطره از آقای خراسانی تو فضای مجازی دیدم و خیلی دلم شکست. گفتم یا حضرت زهرا من کلی نذر ونیاز کردم، کلی درمان انجام دادم. من میخوام سرباز برا گلتون مهدی جونتون بیارم یه عنایتی بکنید. تا اینکه فرداش که تولد خانم زینب کبری بود تست زدم و مثبت شد...
اصلا باورم نمی شد. دوباره، سه باره هرسه بار مثبت شد. بازم باورم نمیشد، یک هفته بعد شهادت حضرت زهرا رفتم آزمایش و دیدم بله واقعا باردارم و خانم حضرت زهرا حاجت روام کرد.
خیلی طولانی شد متنم، فقط خواستم یک چیز رو بگم. من از خیلی متخصص ها دکترها کمک خواستم تو این زمینه ولی حکمت این بود من این فرزندم رو به راحتی به دست نیارم و مشکلم به عنایت حضرت زهرا و امام زمان و به دست این خانم دکتر عشوری با خدا و متدین حل بشه.
به این نتیجه رسیدم هیچ وقت ناامید نشم، علم امروز پزشکی با همه ی پیشرفت هاش همیشه دقیق نیست.
خانم دکتر کلی هزینه کرده بود، بتونه بره و مکمل های همسرم رو خودش تو آزمایشگاه بررسی کنه و این کار رو همه دکتر ها راحت تر میتونستن بکنن و من اینقدر آسیب نبینم اما نکردن. اگه خانمی هست که شرایط همسرش مثل همسر منه بدونه واقعا این مکمل ها تاثیر داره.
اگه تجربه ام رو خوندین، دعا کنید برای اینکه بارداری موفق و فرزند سالم وصالح تحویل امام زمانمون بدم. و برای موفقیت این خانم که خیلی تو مسئله فرزندآوری کمک بانوان عزیز جامعه هست یک صلوات بفرسته. یاعلی...
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۵۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
#دوتا_کافی_نیست
#توکل_و_توسل
#خانواده_دوستدار_فرزند
#قسمت_اول
من متولد سال ۶۷ هستم و چهار برادر و یک خواهر بزرگتر از خودم دارم، ما ۶ تاخواهر برادر همه با اختلاف سنی ۲سال به دنیا اومدیم و خیلی همه از نظر سنی نزدیک هم بودیم و دوران کودکی تقریبا همبازی بودیم.
دوتا از برادرهای بزرگترم ازدواج که کردن، مادرم خداخواسته بعداز ۱۵ سال باردار شد.
یعنی من که تا سال دوم دبیرستان فرزند آخر بودم و ۱۵سالم بود، حالا مادرم باردار شده بود.
همه ناراحت بودن و خصوصا خواهر بزرگم خیلی از این قضیه ناراحت بود و ناراحتی خواهرم روی مادرم هم تاثیر گذاشت و تصمیم گرفتن بچه رو سقط کنن. ولی خداروشکر از روش پزشکی و دارو استفاده نکردن فقط از روشهای خانگی که خداروشکر تاثیری نداشت و خدا خواست که خواهر کوچک من در اسفندماه سال ۸۲ به دنیا بیاد.
یه دختر تپل و سفید با موهای طلایی و چشمهای رنگی. زیبایی دختر کوچولوی خانواده ما همه جا پیچید و یادمه چندتا از همسایه ها و حتی فامیلهامون وقتی دیدن خداوند توی سن ۴۳ سالگی چنین بچهای به مادرم داده، اونها هم ترغیب شدن و توی سن بالای ۴۰ سال باردار شدن.
خلاصه خواهر کوچکم بزرگ و بزرگ تر شد و خودش رو توی دل همه جا کرد و کم کم یکی یکی خواهر و برادرام ازدواج کردن و رفتن سر خونه زندگی خودشون.
من بخاطر علاقهای که به خواهر کوچکم داشتم، از همون اول مسئولیت درس و مشق خواهرم رو به عهده گرفتم اصلا به ازدواج فکر نمیکردم، همه خواستگارارو برخلاف اصرار خانوادهام رد می کردم و بهانههای الکی می آوردم که ازدواج نکنم.
تا اینکه یهو به خودم اومدم ۳۳ سالم شده بود. من با بهانه های الکی بهار ازدواجم رو از دست دادم. متوسل شدم به آقا صاحب الزمان و یه چله گرفتم تا واسطه بشن پیش خدا تا یک همسر خوب و مومن سر راه من قرار دهند و یک هفته دیگه از چله باقی مونده بود که یک خواستگار خوب که سه سال قبل هم خواستگاری کرده بودن و من جواب منفی دادم، مجددا تماس گرفتن و دقیقا روز چهلم که ختم چلهام بود من سرسفره عقد نشستم و فروردین ۱۴۰۰ عقد کردیم. خداروشکر همسری مومن و مهربان خدا قسمتم کرد و از نظرمالی هم عالی بودن.
سه چهارماه از عقدمون گذشت و تصمیم گرفتیم کم کم آماده بشیم تا بریم سرخونه زندگی خودمون، همسرم گفتن هرچقد جهیزیه داری کافیه، بقیه جهیزیه رو من می خرم و به این ترتیب ما آذر ۱۴۰۰ با جهیزیهای که خودم و همسرم تهیه کردیم رفتیم سرخونه زندگیمون.
از همون زمانیکه ما عروسی کردیم من به همسرم گفتم چون سن هردوتامون از ۳۳سال گذشته دوست دارم زود بچهدار بشیم تا اختلاف سنی مون با بچه بیشتر از نشه و همون ماه اول رفتم دکتر برای چکاب قبل ازبارداری که گفتن هیچ مشکلی ندارم.
با این وجود ما بعداز چند ماه اقدام وقتی دیدم باردار نشدم، متوسل شدم به خانم امالبنین و حضرت علی اصغر و هر روز سوره حمد میخواندم و هدیه میکردم به خانم امالبنین که من باردار بشم و دست به دامان علی اصغر شدم.
تا اینکه ۲۸خرداد ۱۴۰۱ متوجه شدم باردارم و چقدر خوشحال شدم و اشک شوق ریختم و همون لحظه سجده شکر به جا آوردم.
بارداری خیلی خوبی داشتم و نهم ماه رجب روز تولد علی اصغر امام حسین خداوند هدیه زیبایی به من داد و من هم اسمش رو علی گذاشتم.
علی کوچولو شد دنیای من و باباش و زندگی مارو شیرین و شیرینتر کرد. علی آقای من ۶ماهه بود که به همسرم گفتم چون اختلاف سنی بچه با ما کمی زیاده من دوست ندارم با خواهریا برادرش زیاد اختلاف داشته باشن و من دلم بازهم بچه میخواد ولی همسرم گفتن الان زوده و حداقل تا ۲سالگی پسرمون باید صبرکنیم و من چون دوست نداشتم تا دوسالگی منتظر بمونم😅 باز هم متوسل شدم به خانم امالبنین و ازشون خواستم بازهم از خدا برای من اولاد صالح و سالم بگیرن.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۵۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
#دوتا_کافی_نیست
#توکل_و_توسل
#خانواده_دوستدار_فرزند
#قسمت_دوم
پسرم ۱ساله شد و تولد یک سالگی پسرم رو گرفتیم و یک ماه بعدش دقیقا روز تولد آقاابالفضل من بی بی چک گذاشتم و مثبت شد😍 و من خوشحالتر از قبل سجده شکر به جا آوردم و با شوهرم که سرکار بود تماس گرفتم و همچنان که اشک شوق میریختم به همسرم گفتم خانم امالبنین روز تولد پسرشون عیدی مارو بهمون داد.❤️
خلاصه بارداری دومم هم با سختیهایی که داشت بخاطر پسرم که هنوز کوچیک بود و باید از شیر میگرفتمش البته من تا ۱سال و ۵ماهگی پسرم، بهش شیر دادم و خلاصه سختیهای اینچنینی ولی شیرین گذشت و مهر۱۴۰۳ که علی آقای من ۱سال و ۸ماهه بود خداوند آقا امیر رو به ما هدیه داد. پسری ناز و زیبا که الان نزدیک ۵۰ روزشه.
خدا عمر باعزت به همه پدرها و مادرها بالاخص مادر عزیزم من هم بده، چون این مدتی که من زایمان کردم، مادرم من رو تنها نذاشتن و با وجود ایشون سختیهای بچهداری برای من آسونتر شده.
من همچنان عاشق بچه هستم و به همسرم گفتم که من حداقل ۴تا بچه میخوام و نمیخوام اختلاف سنی اونها هم زیاد باشه.
دوست دارم بچههام اختلاف سنیشون کم باشه که هم در کودکی همبازی باشن و هم انشاالله وقتی بزرگ شدن رفیق و یار همدیگه باشن.
این نکته روهم بگم من تو این سه سال و خوردهای که ازدواج کردم هیچ مسافرت و زیارتی با همسرم نرفتم و هر دوبار که باردار شدم، خانوادم خیلی بهم گفتن کاش اول یه زیارتی مسافرتی چیزی میرفتین بعد باردار میشدی ولی من و همسرم باهم تصمیم گرفتیم اولویت زندگیمون فعلا بچه باشه، وقت برای مسافرت زیاد هست.
انشاالله با بچههامون همه جا میریم ولی فعلا تا توان داریم و وقت داریم خودمون رو وقف بچه داری میکنیم.
من داستان زندگیم رو گفتم که بگم هرچیزی که از خداوند میخواید با توسل به ائمه بهترینها رو از خدا بگیرید و من در رابطه با بچهدار شدن خیلی به خانم امالبنین عقیده دارم که سوره حمد نذرشون کنم.
انشاالله که هرکس در آرزوی داشتن اولاد هست خداوند اولاد سالم و صالح روزیشون بکنه. شما بزرگواران هم دعا کنید خداوند بازهم به من اولاد سالم و صالح عطا کنه، خیلی دلم میخواد یه دوقلو دختر خدا بهم بده😍
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۳۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#حرف_مردم
#تربیت_فرزند
#بارداری_شیره_به_شیره
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
#قسمت_دوم
حالا دخترم سه سال و نیمه ست و پسرم پنج سال و خورده ایی، دعا کنین خدا برامون بخواد و بازم مادر بشم.
اشتباه کردم که یک سال و خورده ایی دخترم اقدام نکردم. الان ارتباط بچه هام فوقالعاده خوبه. کاش برای سومی هم اینقدر تعلل نمیکردم.
بارداری شیربه شیر درسته سختی داره اولش، ولی یک سال که میگذره خیلییییی مادر راحت میشه
همه اونایی که الان دارن به من خورده میگیرن ۲۰ سال دیگه ممکنه حتی سالی یکبار هم منو نبینن. پس زندگی مون رو به مبنای انتخابات دیگران نسازیم ما فقط یکبار به دنیا میایم، خودمون تصمیم بگیریم که میخوایم چیکار کنیم.
خیلی کیف میده که توی لیست شیعه های حضرت علی علیه السلام چندین و چند اسم از نسل ما باشه 😍😍😍
در رابطه با تربیت فرزند هم باید بگم به نظر خود من تربیت فرزند وجود نداره، تربیت خود من هست که تربیت بچم رو میسازه. وقتی مادر جلوی بچه ولو دوساله باشه از بد خواهرشوهر جاری و یا هرکسی نگه، بچه غیبت رو یاد نمیگیره. وقتی مادر با صداقت باشه با همسرش بچه راستگو میشه. وقتی مادر به همسرش در غیاب و حضورش احترام بذاره بچه احترام به مادر و بقیه رو رو یاد میگیره و وقتی بچه ببینه مامانش تا اذان میشه میره نماز میخونه و هرکاری باشه کنار میذاره، اهمیت نماز رو میفهمه و وقتی ببینه مامان نماز خوانش سرش داد وبیداد نمیکنه حرف لغو نمیزنه
میفهمه مسلمونی قشنگه و تمام زندگی و رفتار طرف خدایی باشه خیلی زندگیش شیرینه
در کل میخوام بگم برای تربیت بچه جوش نزنین در واقع باید برای تربیت خودمون تلاش کنیم خودمون که رفتارمون و کردارمون واقعا خوب باشه بچه مون هم خوب میشه.
و اینم بگم من عاشق این تجربه گذاشتن های توی کانال شدم، چقدررررر برای رشد و زندگی خوبن.
در پناه خدا موفق و موید باشین🙏☘
التماس دعا عزیزان
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
من مادر دو تا فرزند، فرزند اولم سال ۹۷، فرزند دومم ۱۴۰۳، متاسفانه موقعی که پسر اولم دنیا آمد ۲۳ سالم بود ولی کلاس های بارداری شرکت نکردم و با آگاهی کمی که از روند زایمان طبیعی داشتم استرس غلبه و سزارین شدم. الحمدلله به لطف خدا پسر دومم طبیعی شدم اصطلاح پزشکی ویبک...
پسر اولم رو به خاطر اینکه می خوندم تو فضای مجازی پوشک ضرر داره سعی کردم ۲ و سال و ۳ ماه از پوشک بگیرم و الان فهمیدم باید هر وقت بچه آمادگی داشت، اقدام میکردم.
الان ۸ ساله متاهل هستم. در این ۸ سال اشتباهاتی داشتم که پشیمانم. مثلا در برخورد با همسرم زودرنج هستم. زود قضاوت میکنم، بی سیاستی در برخورد با خانواده شوهر و خود همسر، پرحرفی، تعریف کردن همه گذشته ام به همسرم
البته همسرم خیلی منطقی و منصف هستن ولی یه زن عاقل نباید در این حد بی گدار به آب بزنه.
از کم و کسری هایی که تو دوران نامزدی و عروسی پیش میاد، نباید مدام گلایه کرد، یک بار محترمانه بگویید و بس... بعد هم ناراحتی از فامیل درجه یک خودم که در کادو آوردن و... کم لطفی کردن. در همه این موارد باید فکر کرد و نباید مته به خشخاش بزارید.
مهم تر دفتر مخصوصی داشته باشد و احساستون رو بنویسید و خودتون خالی کنید بعد آخر نوشته خودتان بگویید یه هفته دیگه میام می خونم اگه به مرور زمان حل نشده بود باز هم زمان میدم یعنی خیلی از مشکلات با شوهر یا خانواده شوهر رو فرصت بدهید تا با مرور زمان حل بشه، بعدااا نوشته ها تون بخورید به خودتون آفرین میگید. از سکوت، احترام، صبری که خرج کردین👌
به علاقه مندیهای مفید بپردازید و عمر خودتون رو با این مسائل تلف نکنید، حفظ فرآن، ادامه تحصیل، کارهای هنری...
فاصله بچه ها زیاد نشه، واقعا معضله، پسر اولم ۶ ساله و همبازی ۶ ماهه به دردش نمی خوره😔 ای کاش پسرم از شیر گرفتم یه چند ماه مواد خوراکی مغذی می خوردم بعدش اقدام میکردم. که نهایتا به خواست خدا فاصله سنی شون ۳ یا ۳ سال و نیم میشد👌👌👌 که طب مدرن و روانشناسی هم قبول داره.
با وجود نظر پزشکان به سزارین دوم، زایمان طبیعی رو خدا عنایت کرد. با توکل به خدا، توسل، سبک زندگی درست، ورزش و مامای همراه زحمت کش موفق به زایمان طبیعی شدم. با کسی هم درمیان نگذارید چه تصمیمی دارید. بگید هر چی خدا بخواد.
و در آخر در زندگی با خدا و اهل بیت و شهدا باشید. تو جایی که فکر میکنید کار به مو رسیده ولی پاره نمیشه...👌👌👌
اللهم عجل لولیک الفرج❤️❤️❤️
#آداب_همسرداری
#خانواده_مستحکم
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
من مادر دو تا فرزند، فرزند اولم سال ۹۷، فرزند دومم ۱۴۰۳، متاسفانه موقعی که پسر اولم دنیا آمد ۲۳ سالم بود ولی کلاس های بارداری شرکت نکردم و با آگاهی کمی که از روند زایمان طبیعی داشتم استرس غلبه و سزارین شدم. الحمدلله به لطف خدا پسر دومم طبیعی شدم اصطلاح پزشکی ویبک...
پسر اولم رو به خاطر اینکه می خوندم تو فضای مجازی پوشک ضرر داره سعی کردم ۲ و سال و ۳ ماه از پوشک بگیرم و الان فهمیدم باید هر وقت بچه آمادگی داشت، اقدام میکردم.
الان ۸ ساله متاهل هستم. در این ۸ سال اشتباهاتی داشتم که پشیمانم. مثلا در برخورد با همسرم زودرنج هستم. زود قضاوت میکنم، بی سیاستی در برخورد با خانواده شوهر و خود همسر، پرحرفی، تعریف کردن همه گذشته ام به همسرم
البته همسرم خیلی منطقی و منصف هستن ولی یه زن عاقل نباید در این حد بی گدار به آب بزنه.
از کم و کسری هایی که تو دوران نامزدی و عروسی پیش میاد، نباید مدام گلایه کرد، یک بار محترمانه بگویید و بس... بعد هم ناراحتی از فامیل درجه یک خودم که در کادو آوردن و... کم لطفی کردن. در همه این موارد باید فکر کرد و نباید مته به خشخاش بزارید.
مهم تر دفتر مخصوصی داشته باشد و احساستون رو بنویسید و خودتون خالی کنید بعد آخر نوشته خودتان بگویید یه هفته دیگه میام می خونم اگه به مرور زمان حل نشده بود باز هم زمان میدم یعنی خیلی از مشکلات با شوهر یا خانواده شوهر رو فرصت بدهید تا با مرور زمان حل بشه، بعدااا نوشته ها تون بخورید به خودتون آفرین میگید. از سکوت، احترام، صبری که خرج کردین👌
به علاقه مندیهای مفید بپردازید و عمر خودتون رو با این مسائل تلف نکنید، حفظ فرآن، ادامه تحصیل، کارهای هنری...
فاصله بچه ها زیاد نشه، واقعا معضله، پسر اولم ۶ ساله و همبازی ۶ ماهه به دردش نمی خوره😔 ای کاش پسرم از شیر گرفتم یه چند ماه مواد خوراکی مغذی می خوردم بعدش اقدام میکردم. که نهایتا به خواست خدا فاصله سنی شون ۳ یا ۳ سال و نیم میشد👌👌👌 که طب مدرن و روانشناسی هم قبول داره.
با وجود نظر پزشکان به سزارین دوم، زایمان طبیعی رو خدا عنایت کرد. با توکل به خدا، توسل، سبک زندگی درست، ورزش و مامای همراه زحمت کش موفق به زایمان طبیعی شدم. با کسی هم درمیان نگذارید چه تصمیمی دارید. بگید هر چی خدا بخواد.
و در آخر در زندگی با خدا و اهل بیت و شهدا باشید. تو جایی که فکر میکنید کار به مو رسیده ولی پاره نمیشه...👌👌👌
اللهم عجل لولیک الفرج❤️❤️❤️
#آداب_همسرداری
#خانواده_مستحکم
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۱۱۱
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
#ناباروری_ثانویه
#سختیهای_زندگی
#تاخیر_در_فرزندآوری
من خانمی ۳۹ ساله هستم و دو فرزند دارم. بنده در سن ۲۳ سالگی در حالیکه اولین نوه خانواده بودم و نسبت به اقوام و همسایه ها زودتر ازدواج کردم. در سال۸۷( عقد) و در عید سال ۸۸ عروسی گرفتیم.
دانشجو بودم و همزمان با کار دانشگاه باید کار خانه داری را هم( که قبلا در مجردی انجام زیاد نمی دادم ) انجام می دادم.
همیشه میگم کاش زودتر با کانالتون آشنا میشدم. کاش بعد از ازدواج فرزندآوری را به تاخیر نینداخته بودم و تحت تاثیر اطرافیان که اول دورتون را بزنید بعدا اقدام کنید، نبودم.
از اون طرف هم با خودم میگفتم اول درسم تموم بشه، بعد بچه بیاریم. عاقبت با کلی ترس از حرف خانواده، بالاخره سال ۹۱ دخترم را بدنیا آوردم😊.( در ضمن دوران بارداری دور از خانواده بودم و خدا کمکم کرد گذراندم با تهوع و...) با کولیک شدید و شبها تا صبح بیدار بودم. گاهی همسرم کمک میکرد.
اما وقتی روزها میرفت سرکار تنها با یک موجود کوچک که دل درد شدید داشت گاهی خودم هم گریه میکردم. یکبار همسایه مون اومد کمک، وقتی صدای گریه بچه رو شنید خدا خیرش بده الان تو شهر ما زیاد کسی به کسی کار نداره.
بعد از بچه ی اول به دنبال خرید خانه بودیم، هرچند ته دلم بچه می خواست اما حرف اطرافیان نزدیک (حتی مادرشوهرم که بچه زیاد آوردیم و سختی زیاد داره و شما اینکار را نکن و پدر خودم که اگر کسی رو تو سن ما، پرجمعیت میدید، با توجه گرانیها ملامت میکرد و...) باعث شد به فکر بچه دوم نباشم. البته جو خانواده هم تاثیر داشت، طوری که هنوز خیلی از دخترهای همسایه یا ازدواج نکردند یاهنوز بچه نیاوردند.
دخترم داشت بزرگ میشد و نیاز به همبازی احساس میشد و اون موقع همسرم حوصله اش بیشتر بود و بچه رو بیرون میبرد و فکر میکردیم برای بچه دوم مشکلی نداریم.
بالاخره خانه خودمان را خریدیم و دخترم تازه پیش دبستانی می خواست بره و اقدام کردیم و متاسفانه بارداری خارج رحم شد به دلیل بسته بودن لوله ها و بیمارستان خوابیدم و خداروشکر بدون عمل جراحی رفع شد.
بعد از مدتی که برای بارداری دوم اقدام کردیم. متوجه ناباروری ثانویه خودم شدم و بعد از یکسال دوباره نزد دکتر ظهیری رفتم و کلی عکس رنگی لوله بسته را باز کرد و قرص و آمپول و....حتی اون ایام، کرونا تازه اومده بود اما تصمیمم را گرفته بودم و بعداز سه ماه خداروشکر با توسل به خدا باردار شدم الحمدلله...
در بارداری دچار قند بارداری شدم و مکرر آزمایش قند میدادم و چون کرونا بود باید مواظب می بودم و هرجایی نمیرفتم
تا بالاخره خداروشکر دختر عزیزم حسنا سال ۹۹ روز ولادت حضرت زهرا بدنیا اومد😊
همیشه میگم کاش فاصله دو خواهر کمتر بود نه ۹ سال چون وقتی فاصله سنی شون بالا میره کمتر همبازی میشن و خواسته هاشون فرق میکنه.
من بعد از زایمان تا دوسال پریود نمیشم بعد از دخترم دوم هم همین طور شد. و دکتر رفتم برای بچه بعدی که متاسفانه تا یکسال قرص ضد بارداری برای رفع کیست تخمدان و... مصرف کردم که نه تنها بهتر نشدم بدتر شدم و میوم هم گرفتم.
دیگه اونجا نرفتم و دوست نداشتم با آمپول باردار بشم رفتم( سراغ دکتر طب سنتی خانم رادمنش تیم پزشکی خانم دکتر یزدیان) و الان نزدیک چهار ماه تحت نظرشون هستم، هرچند بهتر شدم اما هنوز موفق به بارداری نشدم.
از همینجا از همه عزیزان خواهش میکنم فرزندآوری تون رو به تاخیر نیندازید و به نظرم فقط بحث مالی نیست، بحث فرهنگی خانواده ها هم خیلی تاثیر داره.
از شما التماس دعا دارم. ان شاالله همگی سلامت و در پناه حق باشید و بتوانیم سربازانی برای امام زمان (عج) بدنیا بیاوریم.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۲۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
#رزاقیت_خداوند
#دخالت_بیش_ازحد_خانوادهها
من متولد ۷۴ و همسرم متولد ۶۶، دختر خاله پسرخاله هستیم و سال ۹۴ ازدواج کردیم و همیشه از وابستگی شوهرم به خانوادش ناراضی بودم و تصمیم گرفتم زود بچه دار بشم که حس استقلال بهم دست بده. بعد ۷ ماه باردار شدم و خییییلیییی خوشحال که آره من دیگه بزرگ شدم و مستقل هستم و صاحب خانواده و این حس خوبی بهم میداد.
چون از بچگی متاسفانه اعتماد بنفس خوبی بهم داده نشده یا کسب نکردم. خواستم اینجوری بدست بیارم که خانواده خودم و شوهرم یه جور دیگه بهمون نگاه کنن، ولی اونجور که میخواستم پیش نرفت نگاه شون عوض نشد که هیچی بدتر هم شد، چون به چشم یه بچه بی عرضه بهم نگاه میکردن که میخواد مادر هم بشه 🚶
خلاصه دخالت ها و حمایت های بیش از حد خانواده شوهر اضافه شد و اصلا نذاشتن بچه داری بهم بچسبه، فکر میکردن من حتی بلد نیستم بچمو بخوابونم و توی هر کاری مداخله میکردن مثلاً میخواستن کمک کنن که بچه داری برام آسون بشه ولی من سر بچه اولم خیلی داغون شدم. ارتباط و رشته محبت مادر و فرزندی بین ما درست شکل نگرفت و تا الان که ۷ سالشه و دو بچه دیگه دارم هنوز داغش تو دلمه.
ولی سر بچه دوم نذاشتم تو تربیت بچم دخالت کنن و رفت و امدمو محدود کردم و خدا رو شکر خیلی راضیام، تو رو خدا مادرشوهرا پدرشوهرا محبت و توجه حدی داره اگه از حدش بگذره زندگی پسر و عروستون رو خراب میکنید، اجازه بدین تازه مادرا با اینکه بلد نیستن با بچه ارتباط بگیرن و رشته محبت بینشون وصل بشه انقدر نپرید وسط رابطه مادر فرزندی، بزارید کم کم تجربه پیدا کنن که خیلی لذت بخشه.
من از ازدواج توی سن کم راضیام و فاصله سنی بچه هام هم خیلی خوبه،۳ سال تقریبا، ولی همیشه میگم ای کاش قبل از بچه آوردن، حداقل مدتی تلاش میکردم، مطالعه میکردم در مورد نحوه ارتباط درست با همسر و خانوادش و فرزند پروری بعد اقدام میکردم ولی با این وجود اعتقادم اینه هر چی فاصله سنی پدر و مادر با بچه ها کمتر باشه بهتره.
الان ۳ تا دسته گل دارم که همییییشششه خدا رو شاکرم بخاطر شوهر خوبم و بچه های عزیزم و در بارداری هر کدوم روزیشون پیش پیش میرسید بهمون و من با اعتماد کامل به خدا هیچ نگرانی درباره خرج و مخارج بچه ها نداشته و ندارم.
در مورد سن بچه ها خودم خیلی حساس بودم که بازه سنی بچه ها از ۳ سال بیشتر نشه چون واقعا هم توی سن پایین با هم همبازی هستن هم سن بالاتر یار و رفیق هم هستند.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۴۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
#سختیهای_زندگی
من متولد ۶۵ هستم، دختری پرهیاهو و شاد و سرحال. در سن ۱۹ سالگی با پسر خالم به صورت کاملاً سنتی و ساده عقد کردیم و چهار ماه بعد عروسی ساده گرفتیم و به خاطر شغل شوهرم به شهری خیلی دور تر از شهر خودمون رفتیم.
خدارو شکر زندگی ساده و خوبی داشتیم و با وجود اینکه دور از خانواده بودم و غم دوری ولی بهمون خوش میگذشت. یک ماه و نیم که از شروع زندگی مشترکمون گذشت ماه رمضان بود و روزه که میگرفتم خیلی حالت تهوع داشتم و فکر میکردم به خاطر روزه هست تا اینکه متوجه شدم از موعد دوره ام گذشته و آزمایش دادم باردار بودم.
خیلی غیر منتظره بود برام ولی خیلی خوشحال بودم. سه ماه اول خیلی ویار شدید داشتم ولی تو شهر غریب کسی رو نداشتم کمکم کنه، شوهرم هم که اصلاً کمک نمیکرد. بعد از سه ماه خدارو شکر بهتر شدم و بارداری خوبی داشتم.
ماه نهم چند روز مونده به زایمانم، مامانم اومدن پیشم ولی از تاریخی که دکتر داده بود شش روز گذشت و خبری نشد. دکترم گفتن باید سزارين بشی و چون اون موقع زیاد سزارين باب نشده بود شوهرم از عمل ترسیدن و با یک مامای آشنا تماس گرفتند و رفتیم بیمارستان برای معاینه که گفت طبیعی بدنیا میاد. بیست و چهار ساعت درد کشیدم با آمپول فشار ولی بچه بدنیا نمیومد خیلی منو اذیت کردن و اصلا از ماما و دکتری که بچمو بدنیا آوردن راضی نیستم همیشه میگم به خدا واگذارشون کردم. تا اینکه بعد از درد و فشار زیاد پسر خوشگل و تپلم به دنیا اومد.
تو سن نوزده سالگی بچه دار شدم بدون هیچ تجربه ای. مادرم که بعد از دهم رفتن و من موندم و بچه ای که حتی بلد نبودم قنداقش کنم😅😅.خدارو شکر پسرم آروم بود و اصلا اذیت نشدم و واقعا خدا رو دیدم که تو شهر غربت منو تنها نگذاشت.
بعد از یک سال و نیم به شهر دیگه ای منتقل شدیم. با اصرار شوهرم کنکور دادم و قبول شدم و شروع کردم به درس خوندن. پسرم پنج ساله شد به فکر بچه دوم افتاديم، اقدام کردم و باردار شدم ولی سقط شد😩 بعد از شش ماه دوباره اقدام کردم باردار شدم و باز هم سقط شد.😭 بعد از شش ماه دوباره اقدام کردیم ولی باردار نشدم خیلی این دکتر و اون دکتر رفتم ولی خبری نشد. دیگه ناامید شده بودم خیلی دعا و استغفار کردم. تا اینکه بعد از چهار سال دکتر تشخيص داد که لوله هام بسته شدن و خداروشکر با تزریق مایع باز شد و بعد از سه ماه باردار شدم و نذر حضرت زینب کردم.
بارداری خوبی داشتم و خدا دخترم رو چهار روز بعد از نیمه شعبان به ما داد و اسمشو زینب گذاشتم. به خاطر تجربه تلخی که از قبل داشتم دخترم رو که از شیر گرفتم اقدام به بارداری کردیم و بعد از سه ماه باردار شدم و خدا پسر گلم رو بهمون داد. پسرم خیلی مارو اذیت کرد البته از یک سالگی به بعد برای همین گفتیم که دیگه همین سه تا کافیه.
پسر اولم به خاطر اختلاف سنی زیادی که با دوتای دیگه داره (۹سال) اصلا باهاشون نمیسازه و هميشه میگه در حق من ظلم کردین من همبازی نداشتم و فکرشو که میکنم میبینم واقعا حق داره و ما قدر نعمتی که خدا به ما داده ندونستیم.
بعد از پنج سال دوباره تصمیم گرفتیم که یه دختر دیگه بیاریم تا دخترم خواهر داشته باشه و اقدام کردیم ولی نشد. رفتم دکتر متوجه شدم که فیبروم و آندومتریوز دارم. دکترای زیادی رفتم بعضیاشون گفتن باید رحمتو برداری ولی من بچه میخواستم. چند تا طب سنتی رفتم دارو دادن ولی نتیجه نداد. چله حدیث کسا، سوره یاسین سوره الرحمن و دعای توسل گرفتم ولی نتیجه نداد.
فهمیدم از نعمتی که خدا به من داده بود، درست استفاده نکردم ولی من باز امید به رحمت خدا دارم. انشالله منو ببخشه و دوباره در رحمتش به روم باز بشه.
من این تجربه رو گفتم که عزیزانی که مثل من فکر میکنن و از نعمتی که خدا بهشون داده درست استفاده نمیکنن تلنگری باشه براشون. همچنین خواهش میکنم برام دعا کنید که لذت دوباره مادر شدن رو بچشم و بتونم برای امام زمانم سرباز بیارم.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من
#فرزندآوری
#تک_فرزندی
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
از پنج سالگی دائم بهونه گیری میکردم برای خواهر برادر داشتن، البته خواهر داشتن چون عاشق دختر بودم و هستم😅😍 اما مامانم به خاطر شرایط کاری که داشن و مشکلاتی که تو خانوادمون بود حاضر به اقدام بارداری دوم نبود.
همیشه هم بهم میگفت اگه من یه بچه دیگه بیارم، دیگه به تو توجه نمیکنم. برات لباس نمیخرم و کلی از اون بهونه هایی که رو اعصاب بچه تاثیر داره و یا حتی میگفت اگه آدم ۲تا بچه بیاره میمیره😂
یادمه یکی از دوستاش اومده بود محل کار مامانم برای انجام کارش، به حرفش گرفتم با اینکه ۵ سالم بود، بلبل زبون و به قول گفتنی ها قرتی بودم😁
گفتم خاله چند تا بچه داری؟
گفت ۳تا
گفتم تو نمردی این همه بچه آوردی؟! 😂
به خاطر حرفی که مامانم بهم زده بود، این حرف شده بود ملکه ذهنم که مامانم برا این موضوع برام خواهر برادر نمیاره.
خلاصه گذشت و گذشت که پارسال زن عموم دومین پسرش رو دنیا آور شد😍
انقدر که ذوق داشتم و خوشحال بودم، شده بودم تو بیمارستان همراش😊
حتی خواهرش هم که دکتر اطفال بود، اومده بود اما میترسید بچه رو بغل بگیره تا زن عموم شیرش بده، من با تموم جراتی که داشتم، گفتم خانم پرستار بچه رو بدید من. گفت چی؟؟ تو مگه میتونی؟؟ نه بابا من میترسم. زن عموم با اون حال بد و رنگ پریدگیش یه لبحند ملیحی به پرستار زد و گفت بده بهش، کارشو بلده🙂
منم سینه سپر کردم با کلی دل و جرات برای اولین بار امیرعلی رو بغل گرفتم😍
اول بوش کردم و بعد بردمش و تا شیر بخوره
گذشت و گذشت تا آقا امیرعلی خان شد یک سالش و مدام عین یه وابستگی که مادر به بچه داره قفل شده بود به من
گاهی اوقات زن عموم تماس میگرفت بیا خونه مون این شب نمیتونه بخوابه همش بهونه میگیره و عکس تو رو نشونم میده🥲 خلاصه گذشت و پسر عموم رفت مهد و کم کم وابستگیش بهم کمتر شد.
از زمانی که امیرعلی دنیا اومد، من تنهاییم رو بیشتر احساس میکردم با اینکه به قول بقیه دیگه ۱۷ سالم بود و خانمی شده بودم برا خودم اما باز دلم بچه میخواست که خواهر و برادر برای خودِ خودم🥲
باز با این حال بعد این همه سال به مامانم اصرار میکردم و بهش میگفتم، میدیدم فایده نداره و مامان داره محل کارشو توسعه میده و محاله که به فکر بچه دوم باشه
شروع کردم به چله زیارت عاشورا، نیت میکردم مامانم راضی بشه به یه بچه سالم و صالح دامنشو سبز کنه🌱 تو نمازم هم دعای مامانم برای بارداری به هیچ عنوان فراموش نمیشد.
یه ۲،۳ماهی گذشت دیدم مامانم علائم خاص بارداری داره، چون این همه سال نبود. باورم نمیشد که دارم حقیقت رو میبینم😍😍 بله مامانم باردار شده بود بعد از حدود ۱۸ سال😍 وقتی بی بی چک مثبتش رو دیدم از ذوق گریه امانم نمیداد.😭
ساعت ۱۰ و نیم شب بود که فهمیدم و بلافاصله رفتم به نماز ایستادم و نماز شکر خوندم و مامانمم گفت همش به خاطر دعای تو بود، به خاطر دل تو بود.🥲
از فردا اون روز با مامانم عهد کرده بودم که دست به سیاه و سفید نزنه، هر چند مامانم قبل از بارداریش هم به خاطر شاغلش بودنش، تموم تمیزکاری خونه و گاهی اوقات پختن غذا با من بود. حالا که باردار شده، اصلا و ابدا نمیذارم کاری کنه😉
از همون ۴ ماهگی داداشم وقتی جنسیتشو نمیدونستیم از ذوق زیاد براش خرید کرده بودیم و تا ۶ ماهگیش خریدا تکمیل شده بود و انگار هم میدونستیم که پسره بیشتر وسایلشو آبی یخی میخریدیم😁 از جا پستونکی بگیر تاااا لحاف تشکشو خریده بودیم.
دقیقا از ۴ ماهگی با تو دلی مامانم حرف میزدم، چون شنیدم یه جایی که وقتی با جنین صحبت کنی وقتی دنیا اومد با صدات آروم میشه و براش آرامش داره🙂
خیلی از وقتا وقتی دلم از عالم و آدم گرفتست، باهاش حرف میزنم و گاهی اوقات گریم میگیره و اونم شروع میکنه به ورجه ورجه کردن🥰 بلافاصله تا لب باز میکنم به حرف زدن باهاش لگد میزنه، به قول مامانم که از الان که به دنیا نیومده خیلی دوست داره چه برسه دنیا بیاد😁 و منم که ذوق میکنم و غش و ضعف میرم براش😘
الان مامانم ۴۰ سالشه و تو ماه هشتم بارداری هست و یکم تو دلی اذیتش میکنه و انگاری که عجله داره یه چند روزی هست مامانم آمپول زده برای تشکیل زودتر ریه بچه که اگر زودتر دنیا اومد مشکلی نباشه.
اما ان شاءالله که به وقت خودش دنیا بیاد و مشکلی نداشته باشه و سالم باشه ازتون خواهش میکنم برای سلامتی تو راهیمون دعا کنید🙏🏻🙏🏻
و اینکه این رو هم از طرف من به یاد داشته باشید که سعی کنید تو زمان مناسب و فاصله سنی کم بچه بیارید که مثل من بچه اولتون انقدر تنهایی و انتظار نکشه.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من
#فرزندآوری
#تک_فرزندی
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
از پنج سالگی دائم بهونه گیری میکردم برای خواهر برادر داشتن، البته خواهر داشتن چون عاشق دختر بودم و هستم😅😍 اما مامانم به خاطر شرایط کاری که داشن و مشکلاتی که تو خانوادمون بود حاضر به اقدام بارداری دوم نبود.
همیشه هم بهم میگفت اگه من یه بچه دیگه بیارم، دیگه به تو توجه نمیکنم. برات لباس نمیخرم و کلی از اون بهونه هایی که رو اعصاب بچه تاثیر داره و یا حتی میگفت اگه آدم ۲تا بچه بیاره میمیره😂
یادمه یکی از دوستاش اومده بود محل کار مامانم برای انجام کارش، به حرفش گرفتم با اینکه ۵ سالم بود، بلبل زبون و به قول گفتنی ها قرتی بودم😁
گفتم خاله چند تا بچه داری؟
گفت ۳تا
گفتم تو نمردی این همه بچه آوردی؟! 😂
به خاطر حرفی که مامانم بهم زده بود، این حرف شده بود ملکه ذهنم که مامانم برا این موضوع برام خواهر برادر نمیاره.
خلاصه گذشت و گذشت که پارسال زن عموم دومین پسرش رو دنیا آور شد😍
انقدر که ذوق داشتم و خوشحال بودم، شده بودم تو بیمارستان همراش😊
حتی خواهرش هم که دکتر اطفال بود، اومده بود اما میترسید بچه رو بغل بگیره تا زن عموم شیرش بده، من با تموم جراتی که داشتم، گفتم خانم پرستار بچه رو بدید من. گفت چی؟؟ تو مگه میتونی؟؟ نه بابا من میترسم. زن عموم با اون حال بد و رنگ پریدگیش یه لبحند ملیحی به پرستار زد و گفت بده بهش، کارشو بلده🙂
منم سینه سپر کردم با کلی دل و جرات برای اولین بار امیرعلی رو بغل گرفتم😍
اول بوش کردم و بعد بردمش و تا شیر بخوره
گذشت و گذشت تا آقا امیرعلی خان شد یک سالش و مدام عین یه وابستگی که مادر به بچه داره قفل شده بود به من
گاهی اوقات زن عموم تماس میگرفت بیا خونه مون این شب نمیتونه بخوابه همش بهونه میگیره و عکس تو رو نشونم میده🥲 خلاصه گذشت و پسر عموم رفت مهد و کم کم وابستگیش بهم کمتر شد.
از زمانی که امیرعلی دنیا اومد، من تنهاییم رو بیشتر احساس میکردم با اینکه به قول بقیه دیگه ۱۷ سالم بود و خانمی شده بودم برا خودم اما باز دلم بچه میخواست که خواهر و برادر برای خودِ خودم🥲
باز با این حال بعد این همه سال به مامانم اصرار میکردم و بهش میگفتم، میدیدم فایده نداره و مامان داره محل کارشو توسعه میده و محاله که به فکر بچه دوم باشه
شروع کردم به چله زیارت عاشورا، نیت میکردم مامانم راضی بشه به یه بچه سالم و صالح دامنشو سبز کنه🌱 تو نمازم هم دعای مامانم برای بارداری به هیچ عنوان فراموش نمیشد.
یه ۲،۳ماهی گذشت دیدم مامانم علائم خاص بارداری داره، چون این همه سال نبود. باورم نمیشد که دارم حقیقت رو میبینم😍😍 بله مامانم باردار شده بود بعد از حدود ۱۸ سال😍 وقتی بی بی چک مثبتش رو دیدم از ذوق گریه امانم نمیداد.😭
ساعت ۱۰ و نیم شب بود که فهمیدم و بلافاصله رفتم به نماز ایستادم و نماز شکر خوندم و مامانمم گفت همش به خاطر دعای تو بود، به خاطر دل تو بود.🥲
از فردا اون روز با مامانم عهد کرده بودم که دست به سیاه و سفید نزنه، هر چند مامانم قبل از بارداریش هم به خاطر شاغلش بودنش، تموم تمیزکاری خونه و گاهی اوقات پختن غذا با من بود. حالا که باردار شده، اصلا و ابدا نمیذارم کاری کنه😉
از همون ۴ ماهگی داداشم وقتی جنسیتشو نمیدونستیم از ذوق زیاد براش خرید کرده بودیم و تا ۶ ماهگیش خریدا تکمیل شده بود و انگار هم میدونستیم که پسره بیشتر وسایلشو آبی یخی میخریدیم😁 از جا پستونکی بگیر تاااا لحاف تشکشو خریده بودیم.
دقیقا از ۴ ماهگی با تو دلی مامانم حرف میزدم، چون شنیدم یه جایی که وقتی با جنین صحبت کنی وقتی دنیا اومد با صدات آروم میشه و براش آرامش داره🙂
خیلی از وقتا وقتی دلم از عالم و آدم گرفتست، باهاش حرف میزنم و گاهی اوقات گریم میگیره و اونم شروع میکنه به ورجه ورجه کردن🥰 بلافاصله تا لب باز میکنم به حرف زدن باهاش لگد میزنه، به قول مامانم که از الان که به دنیا نیومده خیلی دوست داره چه برسه دنیا بیاد😁 و منم که ذوق میکنم و غش و ضعف میرم براش😘
الان مامانم ۴۰ سالشه و تو ماه هشتم بارداری هست و یکم تو دلی اذیتش میکنه و انگاری که عجله داره یه چند روزی هست مامانم آمپول زده برای تشکیل زودتر ریه بچه که اگر زودتر دنیا اومد مشکلی نباشه.
اما ان شاءالله که به وقت خودش دنیا بیاد و مشکلی نداشته باشه و سالم باشه ازتون خواهش میکنم برای سلامتی تو راهیمون دعا کنید🙏🏻🙏🏻
و اینکه این رو هم از طرف من به یاد داشته باشید که سعی کنید تو زمان مناسب و فاصله سنی کم بچه بیارید که مثل من بچه اولتون انقدر تنهایی و انتظار نکشه.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075