eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
16.9هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
66 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
۳۹۳ دوران لذت بخش بارداری با وجود خاطرات تلخ و شیرین گذشت... ویار شدید بارداری که تجربه اش برام لذت بخش بود و مدتها منتظرش بودم، همگی گذشت و آماده زایمان طبیعی شدم. یک هفته زودتر از تاریخ دکتر... کیسه آبم سوراخ شد و درد زایمان تمام وجودم و گرفت. بعد ۶ ساعت تحمل درد در بیمارستان، پروسه زایمان کامل نشد و بچه متولد نشد. اورژانسی سزارین شدم. و حسرت زایمان طبیعی تا چند سال بعدش بر دلم موند. اما هدیه خداوند بعد از این همه ماجرای سخت! خیلی شیرین و لذت بخش بود و خستگی سه سال نازایی و بارداری پر استرس، با تولد دخترم از وجودم رفت. اونقدر تجربه بچه شیرین بود که مجدد بعد از شیر گرفتن دخترم، دوباره برای باردار شدن اقدام کردم و خداوند هم اینبار بلافاصله بارداری دوم رو بمن هدیه کرد. همون مردمی که روزی نگاهشان آزارم میداد، اینبار زبان به کنایه گشودند ... بازهم بازخواست شدم اینبار برای فاصله سنی کم بچه ها😂 و اما برای من دیگه حرف مردم ارزشی نداشت... مهم زندگی و رضایت خودم و همسرم بود... در بارداری دوم پس از سه سال از سزارین قبلی، از دکتر درخواست کردم طبیعی زایمان کنم. ایشون سابقه زایمان نا موفق گوشزد کرد ولی قبول کرد منو همراهی کنه. خانواده مانع شدن و نذاشتن من دو درد تحمل کنم. به اصرار آنها وقت سزارین گرفتم. یک هفته زودتر از تاریخ عمل، مجدد دردهای زایمان شروع شد و کیسه آبم پاره شد. بلافاصله به بیمارستان رسیدم و متوجه شدم زایمان بشدت نزدیک... صبح زود بود و در اتاق سزارین درد می کشیدم و کل تیم عمل، منتظر دکتر بودیم. بعد از حضور دکتر، متوجه شدم دیگه برای سزارین دیر شده و با راهنمایی دکتر، ناباورانه دختر دومم طبیعی متولد شد. هرچند خیلی شکه شدم ولی زایمان طبیعی راحت و سریعی داشتم. اونقدر که در عجبم چرا مامانا راحت سزارین میکنن و حداقل سه روز بعد سزارین مداوم درد می کشن!!!! درحالیکه درد زایمان طبیعی فقط چند ساعته! و بلافاصله توانایی انجام ساده ترین کارهای شخصیتون و خواهید داشت! و بازهم نمایش قدرت خداوند. که هر چیزی او مقدر کند همان خواهد شد.حتی اگر تمام فکر و جسمت بگه نمیشه و نمی تونی. در تمام این سالها همیشه از خودم پرسیدم حکمت این همه سختی از نازایی گرفته تا حاملگی و شرایط سخت بعدش، علتش چی بود خدا؟ و حالا اندکی از حکمت خداوند و فهمیدم ... فقط اندکی... من اکنون باز هم، بعد از سه سال، در حال سپری کردن بارداری سوم هستم. یک روزی تصور مادر شدن برایم دست نیافتنی بود... هرچند بازهم خداوند منو غافلگیر کرد چون چند سال دیگه میخواستم اقدام کنم و ماه های اول بارداری سوم خیلی سختتر از دفعات قبل تحمل شد. پس راضیم به رضای خدایی که تا به این لحظه همه جوره ‌کمکم کرده، و خدا برای من کافیست... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از 
محمدی 💚یا زهرا (س)💚 : ‼️برای عضویت در گروه 《زایمان طبیعی بعد از سزارین》 به این پیام بدید👇👇 @mhmdi_6469 @mhmdi_6469 💥گروه رو به دوستانتون معرفی کنید💥
۴۷۹ من ۱۸ ساله بودم که ازدواج کردم ( کاملا سنتی و به دور از تجملات)، سال سوم دبیرستان رو تموم کرده بودم، با خواهرم که دوقلو هستیم تصمیم گرفتیم پیش دانشگاهی رو غیر حضوری بخونیم و من از اواسط مدرسه یعنی ۶ ماه بعد از عروسی متوجه شدم که باردارم! با ویار سخت و طاقت فرسا🤒😪🤕 بالاخره امتحانات آخر سال رو با موفقیت پشت سر گذاشتم و در تابستان در حالی که دقیقا یک ماه بعد، تاریخ زایمانم بود و همش در فکر زایمان طبیعی بودم. یک دفعه اتفاقی برام افتاد وو بخاطر مشکل کوچیکی سزارینم کردن😒( توی دورانی که به هر بهانه‌ای سریعاً سزارین می‌کردن🤨) به هرحال نشد که طبیعی زایمان کنم. آقا پارسای من در حالی که ۱۹ ساله بودم به دنیا اومد. سه تا خواهرهام طبیعی زایمان کرده بودن، احساس می کردم من یه تجربه ای از اونها کمتر دارم🙃 باید این اتفاق شیرین رو تجربه میکردم😌 همیشه احساس می‌کردم زایمان طبیعی یه چیز دیگه است 😇 خلاصه گل پسرم یک ماهه بود که دانشگاه غیرحضوری قرآن و حدیث رو شروع کردم. درس و بچه داری مخصوصاً اینکه خونه پدر شوهر هم بودیم برام واقعا سخت بود، هیچ وقت خواب درست و حسابی نداشتم ولی هیچ وقت غر نمیزدم ☺️ آقا پارسا سه ساله بود که تصمیم گرفتیم مجدداً باردار بشم، ما هم که قصد داشتیم بیشتر از چند تا بچه داشته باشیم😉، تصمیم گرفتم و اراده کردم که خودم رو برای زایمان طبیعی آماده کنم😎💪 البته به اطرافیان زیاد چیزی نمی گفتم که مبادا دل سردم کنن. ۹ ماهه باردار بودم که با خواهرجان میرفتم امتحان میدادم، بالاخره درست وسط امتحانات ترم آخر دانشگاه، ریحانه خانم تصمیم گرفت دنیا بیاد🤗 وقتی رفتم زایشگاه و گفتم می خوام این بار طبیعی زایمان کنم، ماما منو دیوانه خطاب کرد😒😒 با اینکه خودم رو برای این بی‌مهری‌ها آماده کرده بودم ولی با این حال و روزی که داشتم خیلی ناراحت شدم. در حالی که درد می کشیدم منو با انگشت به هم نشون می دادن و می گفتند دیوانه است...😡😓 گفتم در و دیوار رو از پوستر ترویج زایمان طبیعی پر کردین در حالی که خودتون قبول ندارین☹️ دکتر هم اومد و گفت اگه بخوای همین الان میتونم سزارینت کنم، گفتم نه، مرسی!😉 بالاخره بعد از یک روز درد کشیدن ریحانه خانوم خوشگل به دنیا اومد😍 همه شما مادرها می دونید که چه حس و حال قشنگیه و وصف ناپذیر...، درد کشیدنش هم لذت بخشه....😌😌 من چند ساله که خاطرات خوب رو برا خودم مینویسم، خیلی ساده تو یک صفحه. پیشنهاد میکنم بنویسین اتفاقات خوب زندگیتون رو، وقتی بعد چند وقت میخونین همش یاداوری میشه خیلی لذت بخشه خلاصه که هیچ اتفاقی خداروشکر نیفتاد و همه ترسی که اطرافیان و ماما ها وارد می کردن الکی بود (از جمله اینکه بخیه هات باز میشه! میمیری! خودت و بچه ات از بین میرین!!) علیرغم مخالفت اطرافیان بخصوص مادرم این بار با آقای همسر تصمیم گرفتیم اختلاف سنی بچه‌ها رو از چهار سال به سه سال کاهش بدیم😉😌😌 و من برای بار سوم حامله شدم ولی این بار تصمیم گرفتم که فعلاً به اطرافیان هیچی نگم با اینکه ویارم به شدت سخت بود ولی سه چهار ماه کمتر بیرون میرفتم و تمام سعیم رو میکردم که شک نکنن 😁به هر حال موفق شدم تا ۶ ماه حتی مامان و خواهران هم متوجه نشن!!😳 وقتی به اونها گفتم که حامله ام که ویارم تموم شده بود و دو هفته ی دیگه وارد ماه هفتم میشدم!😊 آخه نمیخواستم مامانم زیاد غصه ویار و بغل شدن های زیاد دخترم و ... بخوره، ولی بر خلاف تصورم وقتی که بهشون گفتم همگی خیییلی خوشحال شدن و از اینکه تا اون روز متوجه نشده بودن خیلی تعجب میکردن خلاصه گفتیم و خندیدیم😁😅 بعضی از اطرافیان شروع کردند به دلداری دادن و از این حرفها !! ولی من رُک می گفتم بابا ناخواسته نبوده! فرمان ولی امر مسلمین هست، باید اطاعت کرد😌 زایمان حنانه خانوم نسبت به زایمان قبلی بهتر بود چون تجربه زایمان طبیعی داشتم و کاملاً آمادگی روحی و جسمی داشتم. اینبار خداروشکر ماماها خوش اخلاق تر بودن، هر چند دکتر زنان اومد گفت: تو نمیتونی زایمان کنی! میرم ساعت ۱۱ شب میام سزارینت میکنم😢😤 حرفشو به دل نگرفتم و تمام تلاشم رو کردم که دردم پیشرفت کنه، نگاهم همش به ساعت بود، 😥 عقربه ها هم تند تند جلو میرفتن هم یواش یواش....🤒 تا اینکه بالاخره ده دقیقه به یازده حنانه خانم دنیا اومد🤗 ساعت ۱۱ دکتر اومد و با تعجب گفت: این زایمان کرد؟؟! خلاصه اینکه همه ی اینها نظر لطف خداست و هر چقدر شکرگذار باشیم کمه. الان ۲۷ ساله هستم، آقا پارسا ۸ سالشه، ریحانه خانم چهار و حنانه خانم یکسال داره. هرچند به لحاظ جسمی لاغر هستم اما اگه خدا راضی باشه و توان بده، یکی دیگه هم ان شالله از خدا می‌خوایم ولی فعلاً نه!😜🤪 اینم بگم که خواهرم که گفتم دوقلو هستیم هم فعلا سه تا بچه دارن کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ امکان زایمان طبیعی بعد از سزارین وجود دارد. 🔹هنوز بسیاری از مادران تصور می‌کنند که بعد از عمل سزارین، دیگر امکان وضع حمل به روش طبیعی وجود ندارد. این در حالی است که بسیاری از خانم هایی که سزارین شده اند، می توانند در بارداری بعدی زایمان طبیعی داشته باشند.در واقع باید افرادی را که شرایط این کار را دارند شناسایی کرد و به آنها اجازه زایمان طبیعی داد. 🔹پیشرفت‌های چشمگیر در روش جراحی، این امکان را فراهم کرده که بسیاری از خانم‌هایی که سزارین شده‌اند، بتوانند زایمان طبیعی داشته باشند. نوع و شکل برش جراحی سزارین و اینکه علت آن چه بوده، مشخص می‌کند که آیا فرد امکان زایمان طبیعی در بارداری بعدی را دارد یا خیر. 🔹اگر خانم باردار تنگی لگن، سابقه عمل جراحی دیگر مثل خارج کردن فیبروم و سایر علل مامایی و پزشکی برای انجام سزارین را نداشته باشد، با نظر پزشک متخصص زنان، می تواند بعد از سزارین، در بیمارستانی مجهز، زایمان طبیعی داشته باشد. 🔹طبق بررسی‌های انجام شده حدود ۶۰ تا ۸۰ درصد خانم‌هایی که بعد از سزارین، برای زایمان طبیعی اقدام نموده‌اند، موفق بوده‌اند. 👈 «دوتا کافی نیست» پیش از این به فواید و مزایای زایمان طبیعی و عوارض و مضرات سزارین پرداخته است. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۹۸ سال ۹۶ سزارین شدم با دلایلی پزشکی صحیح یا ناصحیحی که تشخیص دادن و از بعد از اون موقع وقتی متوجه شدم امکان وی بک وجود داره در فکرش بودم. دربارداری دوم از طریق یکی از دوستان و همچنین کانال شما با معرفی پزشک با دکتر طبرستانی در ساری آشنا شدم و از ۸_۹ هفتگی پیش ایشون رفتم و گفتن اگر شرایطتت خوب باشه بله چرا که نه، فقط باید یکسری فاکتورها مناسب باشه. خدا رو شکر چند روز پیش پسرم را به روش وی بک(زایمان طبیعی بعد از سزارین) به دنیا آوردم. البته دردهامو خونه کشیدم فقط چند دقیقه آخر زایمان به بیمارستان رفتم چون دکتر توصیه کردن چون وی بک هستم اگر زود برم بیمارستان و پیشرفت نکنم، ممکنه بیمارستان سریع تصمیم به سزارین مجدد برام بگیرن. برای همین تا زمانی ک تونستم توی خونه تحمل کردم‌. توصیه میکنم دوستانی که شرایط شون مناسبه حتما زایمان طبیعی رو تجربه کنن. درصد خطر پارگی رحم در وی بک یکی دو درصد هست اما عوارض سزارین بسیار بیشتر از این هست. اولین دلیل انتخاب وی بک این بود بتونیم فرزندان بیشتری بدنیا بیاریم که حرف حضرت آقا زمین نمونه و از یاران مهدی فاطمه بشن ان شاءالله. دومین دلیل انتخاب وی بک فضای نامناسب اتاق عمل زایمان با حضور مرد هست که حیا و عفت از زنان محجبه در فضای بیمارستان گرفته میشه، پوشش لباس بیمارستانی برای اتاق عمل بسیار نامناسب هست چطور خانمی که محجبه هست باید یک کلاه کوچک که هیچ جای سر رو پوشش نمیده بزاره سرش و همچنین تکنسین بیهوشی لااقل در ساری من از هر کسی شنیدم مسئول بیهوشی مرد بوده. کمبود تکنسین خانم برای عمل خانمها هم واقعا باید توجه بشه. و سومین دلیل وی بک هم عوارضی که سزارین در بدن میذاره از کمردردها، از چسبندگی های رحمی، از سرد شدن طبع و... به امید ایرانی بهتر با فرزندان ولایی بیشتر کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
دخترم را در سال ۹۶ سزارین شدم با دلایلی پزشکی صحیح یا ناصحیحی که تشخیص دادن و از اون موقع وقتی متوجه شدم وی بک هم وجود داره در فکرش بودم. در بارداری دوم از طریق یکی از دوستان و همچنین کانال شما، با معرفی پزشک با دکتر طبرستانی در ساری آشنا شدم و از ۸_۹ هفتگی پیش ایشون رفتم و گفتن اگر شرایطتت خوب باشه بله چرا که نه، فقط باید یکسری فاکتورها مناسب باشه. خدارو شکر چند روز پیش پسرم را به روش وی بک(زایمان طبیعی بعد از سزارین) به دنیا آوردم. البته دردهامو خونه کشیدم فقط چند دقیقه آخر زایمان به بیمارستان رفتم چون دکتر توصیه کردن چون وی بک هستم اگر زود برم بیمارستان و پیشرفت نکنم ممکنه بیمارستان سریع تصمیم به سزارین مجدد برام بگیرن. برای همین تا زمانی که تونستم توی خونه تحمل کردم‌. توصیه میکنم دوستانی که شرایطشون مناسبه حتما زایمان طبیعی رو تجربه کنن. درصد خطر پارگی رحم در وی بک فقط ۲-۱ درصد هست. اولین دلیل انتخاب وی بک این بود بتونیم فرزندان بیشتری بدنیا بیاریم که حرف حضرت آقا زمین نمونه و از یاران مهدی فاطمه بشن ان شاءالله. دومین دلیل انتخاب وی بک فضای نامناسب اتاق عمل زایمان با حضور مرد هست که حیا و عفت از زنان محجبه در فضای بیمارستان گرفته میشه، پوشش لباس بیمارستانی برای اتاق عمل بسیار نامناسب هست. چطور خانمی که محجبه هست باید یک کلاه کوچک که هیچ جای سر رو پوشش نمیده بزاره سرش و همچنین تکنسین بیهوشی لااقل در ساری من از هرکسی شنیدم مسئول بیهوشی مرد بوده. کمبود تکنسین خانم برای عمل خانمها هم واقعا باید توجه بشه. و سومین دلیل وی بک هم عوارضی که سزارین در بدن می ذاره از کمردردها، از چسبندگی های رحمی، از سرد شدن طبع و.. به امید ایرانی بهتر با فرزندان ولایی بیشتر کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۹۸ سال ۹۶ سزارین شدم با دلایلی پزشکی صحیح یا ناصحیحی که تشخیص دادن و از بعد از اون موقع وقتی متوجه شدم امکان وی بک وجود داره در فکرش بودم. دربارداری دوم از طریق یکی از دوستان و همچنین کانال شما با معرفی پزشک با دکتر طبرستانی در ساری آشنا شدم و از ۸_۹ هفتگی پیش ایشون رفتم و گفتن اگر شرایطتت خوب باشه بله چرا که نه، فقط باید یکسری فاکتورها مناسب باشه. خدا رو شکر چند روز پیش پسرم را به روش وی بک(زایمان طبیعی بعد از سزارین) به دنیا آوردم. البته دردهامو خونه کشیدم فقط چند دقیقه آخر زایمان به بیمارستان رفتم چون دکتر توصیه کردن چون وی بک هستم اگر زود برم بیمارستان و پیشرفت نکنم، ممکنه بیمارستان سریع تصمیم به سزارین مجدد برام بگیرن. برای همین تا زمانی ک تونستم توی خونه تحمل کردم‌. توصیه میکنم دوستانی که شرایط شون مناسبه حتما زایمان طبیعی رو تجربه کنن. درصد خطر پارگی رحم در وی بک یکی دو درصد هست اما عوارض سزارین بسیار بیشتر از این هست. اولین دلیل انتخاب وی بک این بود بتونیم فرزندان بیشتری بدنیا بیاریم که حرف حضرت آقا زمین نمونه و از یاران مهدی فاطمه بشن ان شاءالله. دومین دلیل انتخاب وی بک فضای نامناسب اتاق عمل زایمان با حضور مرد هست که حیا و عفت از زنان محجبه در فضای بیمارستان گرفته میشه، پوشش لباس بیمارستانی برای اتاق عمل بسیار نامناسب هست چطور خانمی که محجبه هست باید یک کلاه کوچک که هیچ جای سر رو پوشش نمیده بزاره سرش و همچنین تکنسین بیهوشی لااقل در ساری من از هر کسی شنیدم مسئول بیهوشی مرد بوده. کمبود تکنسین خانم برای عمل خانمها هم واقعا باید توجه بشه. و سومین دلیل وی بک هم عوارضی که سزارین در بدن میذاره از کمردردها، از چسبندگی های رحمی، از سرد شدن طبع و... به امید ایرانی بهتر با فرزندان ولایی بیشتر کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۵۴۸ هفته ۹ بارداری بود که به واسطه یکی از دوستانم با یک کانال طب سنتی آشنا شدم، اوایل کاملا تفریحی و تفننی در کانال جستجو می‌کردم به خاطر اینکه مدتی بود با طب سنتی آشنا شده بودم همواره پیگیر مطالب کانال بودم اولین بار وقتی فیلم یکی از سزارین ها را در کانال مشاهده کردم به این نتیجه رسیدم که در اتاق عمل چه بلای بزرگی به سرم می آید و همین قضیه انگیزه ای شد تا در مورد زایمان طبیعی بعد از سزارین تحقیق کنم. همین طور که پیش می رفتم بیشتر از قبل به مطالب کانال تسلط پیدا می‌کردم و سعی می‌کردم و آنها را رعایت کنم. و مهمتر از همه گزارشهای زایمانی که در کانال میخواندم انرژی انگیزه بیشتری به من می‌داد تا بتوانم به این موضوع فکر کنم. تمام دوران بارداری با خواندن گزارش‌های زایمان به انتها رسید، هر بار که این گزارش‌ها را می‌خواندم انرژی منفی ای که از طرف اطرافیان به ما وارد می‌شد، خنثی می‌شد. بالاخره انتظار به سر رسید با رعایت دستورالعمل های کانال یک بارداری آرام به هفته ۳۶ رسید. و من به ادمین کانال برای تدابیر زایمان آسان پیام دادم، دو هفته از انجام تدابیر زایمان آسان گذشته بود که شبها گهگاهی درد به سراغم می آمد. اوایل با استراحت و گرم نگه داشتن دردها ساکت می شد تا اینکه یک شب که درد داشتم با تصور اینکه این درد ها هم ساکت خواهد شد دردها را تحمل می کردم تا اینکه ساعت ۴ بامداد، سه شنبه کیسه آب پاره شد، وقتی به ادمین کانال طب سنتی پیام دادم، تدابیر جدید رو برام ارسال کردند و تا شب مرتب تحت نظر، تدابیر را انجام می‌دادم. اوایل، بعد از پارگی کیسه آب دردها خیلی زیاد نبود تا شب که دردها زیاد شد. با اینکه نفس گیری عمیق و ماساژ داشتم اما فاصله درد ها زود به زود بود، تصور کردم دیگه به مراحل پایانی دردهای زایمانی رسیدم، باز بهشون پیام دادم و ما راهی بیمارستان شدیم. وقتی گفتم که زایمان های قبلی من سزارین بوده و کیسه آب پاره شده، پرسنل بیمارستان شروع کردند به دعوا کردن که چرا اینقدر دیر آمدی و همین الان باید به اتاق عمل بروی و سزارین کنی. به من می گفتند کی به تو گفته که میتونی بعد از دوبار سزارین طبیعی زایمان کنی؟ وقتی میگفتم دکتر متخصص زنان گفته می توانم این فرصت را به تو بدهم؛ هیچ کدامشان نمی‌پذیرفتند. حتی خود متخصص زنان در آن ساعت پاسخ تلفنش را نداد و بعد از مدتی که زنگ زد، وقتی گفتند شما به ایشون گفتید میتونه وی بک بکنه؟ گفت چون نیامده زیر نظر خودم و زیر نظر من ورزش نکرده من نمی پذیرم که ویبک ایشون رو انجام بدم و گفت من اصلا سزارینش هم نمی‌کنم ... تمام عوامل اتاق عمل از دکتر بیهوشی، دکتر زنان که بسیار تازه کار بود را خبر کردند ساعت یک نصف شب. همینجور که داشتند از جنین ضربان قلب می‌گرفتند، گفتند افت ضربان دارد و ضربان از ۱۴۰ به ۹۰ رسیده، طوری پرستار ها نگران و مضطرب بودند که این نگرانی و اضطراب شان من را به این نتیجه رساند که جان فرزندم از سزارین نشدن مهمتر است پس برخلاف میل قلبی، نامه رضایت سزارین را امضا کردم. آماده عمل شدم و از اینکه تو اون لحظه ها داشتم تمام زحماتم رو بر باد رفته می‌دیدم بسیار غمگین بودم😢 غم زیادی داشتم اما فقط به امید اینکه دارم جان فرزندم را نجات می‌دهم، تحمل می کردم و من در آستانه ورود به اتاق عمل بودم اما همچنان مردد☹️ در این لحظات فقط دوست داشتم همسرم کنارم باشد و با او حرف بزنم. در همین حین، همسرم یک بار دیگر گوشی را چک کرد و جواب ادمین را به من نشان داد که: " کم و زیاد شدن ضربان قلب جنین چیزی طبیعی است." همین جمله باعث شد که من از همه نگرانی ها رها شوم و از رفتن زیر تیغ جراحی منصرف... فقط دانستن همین مطلب که کم و زیاد شدن ضربان قلب جنین در شرایط پارگی کیسه آب یک امر طبیعی است؛ برای اتخاذ یک تصمیم مهم کافی بود. و من همانجا گفتم من نمی خواهم سزارین بشوم. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۵۴۸ در این لحظات همراهی همسرم تنها حامی من برای این تصمیم بود. من و همسرم در یک طرف و تمام کادر و عوامل بیمارستان در طرف دیگر. وقتی می خواستم برگردم به بخش پرستارها و ماماها بسیار از دستم عصبانی بودند. حالا که می خواستیم بر گردیم اجازه نمی دادند. می‌گفتن ما باید به همه بگیم، تا همه از بالا تا پایین اجازه ندهند، ما ترخیص نمی کنیم. می‌اومدیم توی بخش رضایت نامه امضا می کردیم، می‌رفتیم برای تسویه زنگ می زدن و میگفتن تسویه انجام نشه، ترخیص نمی‌کنیم☹️ می اومدیم توی بخش با داد و بیداد و دعوا رضایت نامه امضا می کردیم وقتی برای تسویه حساب می‌رفتیم، زنگ می زدن می گفتن از مرکز استان اجازه ترخیص نمیدن از مرکز دوبار یه خانم زنگ زد مستقیماً با خودم حرف زد و رسماً به ما می‌گفت: " تو هیچ حقی برای این که تصمیم بگیری سزارین نشی نداری. من بدون رضایت تو می‌برمت اتاق عمل" منم گفتم من اگر بخوام سزارین بشم می خوام برم یه بیمارستان بهتر، با این بهونه اونا گفتن به شرط اینکه از همین جا مستقیم بری یزد یا اصفهان اجازه میدیم بری... بعد از تمام شدن کار رضایتنامه و ترخیص هر چی التماس میکردم، سرم رو ازم جدا کنند اعتنا نمی کردند. انگار هنوز منتظر بودن یه طوری بشه تا من برم اتاق عمل... حتی تهدید می کردند که اگر الان رفتید و فردا برگشتید دیگه کارتون رو راه نمی اندازیم. پس با این شرط که بریم یه بیمارستان بهتر بالاخره از دم در اتاق عمل فرار کردیم و به خانه آمدیم. ساعت ۵ صبح، تماس‌ها از طرف بیمارستان شروع شد تا ساعت ۷ صبح مرتب تماس می‌گرفتند تا مطمئن بشن که ما حتما به یک بیمارستان مجهز در شهر بزرگی مراجعه می کنیم. و من میدونستم الان رفتن به هر بیمارستانی مساوی با سزارین هست. میخواستم کار به انتها برسه و لحظه های آخر برم که دیگه چاره ای جز زایمان طبیعی نباشه. به خاطر نگرانی ای که از طرف کادر درمان برای ما ایجاد شده بود می خواستیم بریم درمانگاه نزدیک خونه برای چک کردن ضربان جنین که دیدیم👇👇 اونها خودشون برای رصد ما زنگ زدند، فهمیدیم درمانگاه محل هم تو تیم ما نیست. همسرم از خونه رفت بیرون تا عسل بگیره و بیاد که دید دو نفر از کارکنان مرکز بهداشت محل پشت در خونه ایستاده بودند و ایشون رو دیدند و اینجا هم کلی حرف و حدیث و سر و صدا. در آخر قرار شد برویم به مرکز بهداشت محل و ضربان قلب جنین را بررسی کنیم. وقتی که رفتیم ضربان قلب جنین خوب بود. از حق در نگذریم کارکنان مرکز بهداشت که از آشنایان و دوستان بودند کمی مهربانانه با ما برخورد می‌کردند و گفتند اگر نمی‌خواهید سزارین شوید حتما بروید به یک شهر دیگر که ما هم پذیرفتیم. اما از طرفی مطمئن بودیم در شهرهای دیگر هم هیچ بیمارستانی حاضر به پذیرفتن زایمان وی بک برای من که کیسه آبم پاره شده، نخواهد بود. ادمین کانال به من گفتند در صورت تمایل خودتون و همسرتون، با ماما جهت زایمان در منزل هماهنگ می‌کنند... ما که باید در لحظه تصمیم می‌گرفتیم که به یک شهر دیگر برویم یا منتظر هماهنگی بمانیم؛ نهایتا تصمیم گرفتیم که به یزد برویم. دقیقاً زمانی که به یزد رسیدیم ماما در شهر دیگری هماهنگ شد. در یزد به خانه یکی از اقوام رفتیم آنها با دیدن شرایط من سریع اقدام کردند برای نوبت گیری از مراکز درمانی جهت زایمان و ما مجبور شدیم همه ماجرا را برای آنها توضیح دهیم و اینکه در هر صورت مراجعه به مراکز درمانی برای مادر متقاضی‌ وی‌بک مساوی است با سزارین... 👈 به توصیه‌ی ماما برای بررسی شرایط و اینکه بدانیم که زایمان نزدیک است یا خیر به یک درمانگاه مراجعه کردیم و در درمانگاه نیز همان برخورد با ما انجام شد که در مراکز درمانی قبل انجام شده بود. با شدت گرفتن دردها که مانع از استراحت شب می شد و تماس با ماما، ایشان تصمیم گرفتند که به شهر ما بیایند. برخورد انسان دوستانه، مهربانانه و مخلصانه ماما همه را متعجب کرده بود. که ابراز می‌کردند: "قصد ما چیزی جز خدمت به یک مادر باردار نیست." جاری من در این مدت خیلی به من کمک کرد تا دردها را تحمل کنم؛ همسر و جاری عزیزم مرتب مرا ماساژ می دادند تا اینکه ماما ساعت ۴ بامداد به محل سکونت ما رسید؛ وقتی ماما رسیدند من همچنان باید دردها را تحمل می کردم. از اینجا به بعد مراقبت ماماهای عزیز شروع شد. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۵۴۸ همه چیز خیلی عالی بود، در این لحظات خدا را در نزدیک خودم می‌دیدم. که خدا چگونه مرا دیده و صدایم را شنیده و تک تک آرزوهایم را محقق کرده طوری که حتی همسرم هم از این وقایع متحیر شده... از ساعت ۱۰ صبح شرایط زایمان فراهم شده بود و ماما به من می گفت زایمان آسانی خواهی داشت. در شرایط سخت زایمان اذان گفتن و نماز خواندن ماما آرامش خاصی در محیط پراکنده می‌کرد و به ما دلگرمی می داد... در نهایت با یاری خدا و کمک عزیزانی که در کنارم بودند، فرزندم به سلامت به دنیا آمد و در آغوش من و همسرم قرار گرفت. لحظات وصف ناپذیری بود؛ در آن لحظه فقط از خدای مهربان تشکر می‌کردم‌ که همه وقایع را به دست قدرت خویش در کنار هم مقدر کرد و من و همسرم در تمام مدت طبق امر الهی پیش می رفتیم. هر بار که تصمیمی گرفتیم می‌دانستیم چون به خدا توکل کردیم؛ هدایت با خود اوست. قشنگ ترین و به یاد ماندنی ترین خاطره زندگی‌ام تولد فرزند سوم بود. با اینکه دو بار قبل از آن مادر شده بودم؛ اما این بار با همیشه فرق می‌کرد. این بار تا آخرین لحظه همسرم کنارم بود. این بار بعد از به دنیا آمدن فرزندم من راحت شدم. این بار بعد از به دنیا آمدن فرزندم درد نداشتم؛ درد آزار دهنده بخیه های سزارین، این بار وقتی که فرزندم گریه می‌کرد؛ خودم او را می‌دیدم. این بار این فرزندم‌ بود که مسیر را برای به دنیا آوردن فرزندان دیگر برایم راحت‌تر می کرد. فرزندانی که باید به دنیا بیایند و یاریگر امام زمانمان باشند؛ برای تحقق یافتن امر ولی فقیه ما مادرها باید تمام تلاشمان را در رسیدن به هدف بکار گیریم؛ وقتی به خدا توکل کنیم او همه چیز را به بهترین شکل برای ما رقم می زند و خدایی که در این نزدیکیست، فقط باید چشم هایمان را باز کنیم تا او را ببینیم و باید مطمئنانه به او تکیه کنیم کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۷۳۱ تو سن ۱۸ سالگی با پسرعمه ام عقد کردم. خیلی ساده بدون هیچ شرایط سختی، فقط از ایشون خواستم بال پرواز هم به سوی بندگی باشیم و توقعات مادی بی ثمر رو بذاریم کنار. طی دوسال عقدمون سختی های زیادی بخاطر سختگیری خانواده ها کشیدیم. ایشون موقع عقدمون تازه رفتن به سربازی و فقط ۲۱ سالشون بود. من اصلا توقع جهاز و وسایل آنچنانی نداشتم و همه دلخوشیم این بود در کنار همسرم باشم و دوری مون تموم بشه. توی یه خونه کوچیک زندگیمون رو شروع کردیم. در ضمن با وجود مخالفت های شدید پدر و مادرم حاضر نشدم عروسی بگیریم و تصمیم گرفتیم یه سفر سه روزه بریم قم و بعد بریم خونه مون، یه ولیمه عروسی به اقوام درجه یک دادیم و تمام شوهرم تو مغازه پدرشوهرم کار میکردن و محل کارشون شهرستان بود و باید هر روز رفت و آمد میکردن. بعد چند ماه با وجود اینکه دانشجو بودم تصمیمم رو گرفتم و از همسرم خواستم بریم شهرستان و درسم رو رها کردم چون شرایط جوری بود که نمیشد هم درس بخونم، هم این مسافت رو کم کنم تا شوهرم لازم نباشه هر روز تو جاده رفت و آمد کنه. خانوادم وقتی متوجه تصمیم شدند خیییلی تند با ما برخورد کردن دلم شکست دوست داشتم درکم کنند و شرایط سختمون رو ببینند. بعد ۸ ماه متوجه شدم باردار هستم، اولش شوکه شدم ولی با حرفهای آرامش بخش همسرم آرام شدم. مادرشوهرم وقتی فهمید خیلی خوشحال شد منو بوسید و بغل گرفت و کلی بهم انرژی داد. با ذوق به مادرم تماس گرفتم و خبر رو دادم اما اونقدر سرد جوابم رو داد که حالم بدجور آشفته شد، شماتت شدم که چرا اینقدر زود باردار شدم با اینکه نوه اولشون بود. دو هفته آخر بارداریم رفتم شهر خودم و اورژانسی سزارین شدم و دختر خوشگلم به دنیا اومد اما بخاطر شرایط جسمیش یه هفته NICU بستری بود و من چند روز بدون همراه بیمارستان کنارش بودم. فرشته زیبای دومم رو بعد ۳ سال به دنیا آوردم و بخاطر سزارین قبلی این دخترم رو هم سزارین شدم. موقع بارداری دومم باز هم خودم بودم و همراهی همسرم و حمایت های خدای خوبم. دوران سختی بود برخلاف دختر اولم که خییییلی آرام بود، دختر دومم بی قراری هاش زیاد بود. روزها گذشت و دخترای عزیزم قد کشیدن و بزرگ شدن، من خودم با تحقیق به این نتیجه رسیده بودم که بهترین فاصله سنی ۳ تا ۴ سال هستش و دخترام رو پشت سرهم به دنیا آوردم. گرچه همیشه دست تنها بودم و دور از حمایت اما شیرینی بزرگ کردن فرشته هام سختی ها رو برام کوچک کرده بود. من هم معتقد بودم دو کافیه، وقتی دخترم ۴ سالش شد تصمیم گرفتم شروع کنم به درس خوندن. شرایط سختی بود برام، درس های سنگین، رسیدگی به درسهای دختر اولم، رسیدگی به کارای خونه و دختر ۴ سالم و... خیلی بهم فشار میومد اما اصرار داشتم که از پسشون بربیام. همسرمم بخاطر شرایط سخت کاریش نمیتونست خیلی کنارم باشه و کمکم کنه. بعد از چند سال، جدی و مصمم به همسرم گفتم دوست دارم دوباره باردار بشم و ایشون هم موافقت کردند. یک سال و نیم طول کشید تا باردار بشم، روزی که فهمیدم باردارم انگار تمام دنیا رو بهم دادن. اونقدر ذوق زده شدم که حد نداشت. خانواده ها خیلی خوشحال شدند. خدا رو خیلی شکر کردم دوباره منو لایق دونست تا یه بار دیگه این طعم بهشتی رو بچشم. یه سال جستجو کردم برای زایمان طبیعی بعد از سزارین ولی چون ۲ بار سزارین شده بودم درصد ریسک هم بالاتر بود تا اینکه متوجه شدم خانم دکتر آیتی قبول میکنن. رفتم پیش خانم دکتر آیتی در مشهد و چقدر صبورانه به حرفام گوش کردند و موافقت کردن و من چقدر خوشحال شدم. ایشون بسیار صبور مؤمن و مشوق فرزندآوری هستن. روزها گذشت و دردای من شروع شدن این بار تا آخرین روز خونه خودم موندم تمام دوران بارداری تنها خودم کارام رو کردم و حمایت آنچنانی نداشتم، همون ماه های اول مرخصی تحصیلی گرفتم. بعد از نماز صبح دردام شدت گرفتن و رفتم بیمارستان که متاسفانه بهم گفتن دکتر آیتی مریض شدن و نمیتونن بیان به جاشون دکتر قدسیه علوی میان راستش دلهره داشتم میترسیدم. دلم نمیخواست که دوباره سزارین بشم. خلاصه دردها زیاد شدن و ماماهای خوبی کنارم بودن تا اتفاقی نیفته، با همراهی دکتر علوی نازنین و صبوری خوبشون، بعد از ۲ بار سزارین، پسرم رو تونستم طبیعی به دنیا بیارم. خوشحالم که دوباره مزه ناب مادری رو میچشم و افسوس میخورم که چرا ۸ سال فاصله افتاد بین بچه هام کاش زودتر به این نتیجه میرسیدم که فرصت برای درس و تفریح همیشه هست اما مادرشدن یه محدوده سنی و جسمی داره. برام دعا کنید که یه بار دیگه هم بتونم طعم مادر شدن رو بچشم. امیدوارم همه عزیزانی که چشم انتظار این موهبت شیرین الهی هستن، به آرزوشون برسن کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۶۱ حدود یک هفته بود که پایان نامه کارشناسی ارشدم را دفاع کرده بودم، که متوجه شدم باردار هستم. ماه های اول بارداری را راحت گذروندم. خدا بیامرز مادرم میگفت، از من دوری ولی خداروشکر بد ویار هم نیستی. اما ماه آخر، آنزیم های کبدیم بالا رفته بود. دکتر چند بار ختم بارداری با سزارین را اعلام کرد. اما من روی زایمان طبیعی پافشاری میکردم. هر بار که می رفتم بیمارستان، با رضایت شخصی از آنجا بیرون می آمدم. آخر سر درد طبیعی را تجربه کردم ولی در لحظه آخر بچه مدفوع کرد و به اجبار سزارین شدم. بچه اول را همه ذوق و شوق داشتن. نوه اول هردو خانواده بود. مادرم میخواست سیسمونی بگیره اما من گفتم همه چیز باید ساده باشه. چون باید فرزندآوری ساده را ترویج کرد. وقتی بچه بدنیا آمد چون مادرم مریض بود نتونست در بیمارستان همراهم باشه. من که سزارین شده بودم موقع بلند شدن از تخت، مشکل داشتم که خدا از امدادهای غیبی خودش برام فرستاد و به صورت اتفاقی یکی از دوستان ما به کمک آمد. بچه اول رو با خودم همه جا میبردم. برای خودش مارکو پولو شده بود. دو ماهش بود که راهیان نور بردم. پنج ماهش بود که مشهد رفت. یکسال نشده بود که اربعین پیاده روی رفتیم. مادرم میگفت بچه داری رو چقدر آسان میگیری. ما به خودمون سخت می‌گرفتیم بچه آوردن برامون سخت شده بود. دخترم یک ساله نشده بود که مادرم به رحمت خدا رفت. دخترم دو سالش شده بود که به فکر بچه دوم افتادیم. وقتی حامله شدم خیلی ها تعجب کردن. گفتن تو که نه مادری داری و نه خواهر، چه جوری به فکر آوردن بچه دوم توی غربت افتادی؟! یکی از چالش‌های من موجهای منفی و دلسوزی های الکی و نسنجیده دیگران بود. اطرافیان هی میگفتن تنهایی، چه جوری میخوای بچه ها رو‌ بزرگ‌ کنی؟ تو دلم میگفتم خب من خودم خواهر ندارم، ضربه خوردم. بالاخره این سختی رو من به جون باید بخرم که بچه هام مثل خودم تنها نشن. به لطف خداوند فرزند دوم را بعد از یک سزارین، پیش خانم دکتر طیبه قاسمی و سکینه لطیفی در قم وی بک کردم و طبیعی به دنیا آوردم. تجربه شیرین زایمان طبیعی با سزارین قابل مقایسه نبود. در همه این سال‌ها مستاجر بودیم. اما از برکت بچه دوم توانستیم در یکی از شهرکهای اطراف شهر یک واحد آپارتمان بخریم. اون موقع دوره‌ای بود که پوشک هم خیلی گران شده بود. اقساط خانه به خرجمون اضافه شده بود و این ها یه مقدار کار رو سخت کرده بود و من برای اینکه کمکی به دخل و خرج خانه کمک بکنم از پوشک های قابل شستشو استفاده میکردم. اما هیچ وقت نمی فهمیدم که اگر مثلاً پوشک شستن سخته، سختی اش رو من خودم انتخاب کردم و دارم میکشم بقیه چرا هی دلسوزی بیجا و اظهارنظر میکنن؟احتمالا نمی‌دونن چقدر رو اعصابن😆 توی این سالها که ۵-۶ سالی از دفاع پایان نامه ام می گذشت، به صورت مکرر استاد راهنما به من پیام میداد که از پایان نامه ات مقاله بنویس و آماده دکترا بشو. دلیل پیگیری های مکرر استادم را متوجه نمی‌شدم. یکبار خیلی اصرار کرد. گفتم من فعلا قصد دکترا خوندنم ندارم استاد. اگر هم بخوام کار مثبتی انجام بدم با همین ارشدم انجام میدهم. با خودم میگفتم الان من میتونم بچه بیارم چندسال دیگه شانس بارداری ام کمتر میشه. درس خواندن دیر نمیشه. کار روی زمین مانده کشور حفظ و افزایش نسل است. 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۶۱ البته این نکته رو بگم که به قول رهبر انقلاب، خانه داری به معنای خانه نشینی نیست. همه این سال‌ها شاید فعالیت علمی به معنای رفتن به دانشگاه را کنار گذاشتم و به صورت رسمی جایی استخدام نشدم و حقوق‌بگیر نبودم، اما فعالیت‌های اجتماعی و فرهنگی خودم را ادامه دادم. باور داشتم و دارم که همانجا که هستم آنجا را مرکز عالم باید قرار دهم. الحمدالله تونستم یک صندوق قرض الحسنه خانگی راه بیندازم. حدود ۱۰۰ خانواده نیازمند از طلاب خارجی را شناسایی کردم و با کمک‌ خیرین آنها را تحت پوشش قرار دادم. به نظر خودم من با کمک به آنها دارم فرهنگ اسلامی و انقلابیگری را منتقل میکنم. فعالیت های تدریس و پژوهش خودم را هم بین جوانان ادامه دادم. دو،سه سالی مسئول واحد خواهران یک مجموعه فرهنگی بودم. خیلی از مادرها میگفتن ما وقتی انگیزه و دغدغه مندی شما را می بینیم، برای فرزندآوری و فعالیت در اجتماع انگیزه بیشتری پیدا می کنیم. با وجود همه دغدغه های اجتماعی و سختی هایی که داشتم، به فکر بچه سوم بودم. بچه سوم را که حامله شدم، همزمان با شروع کرونا بود. بارداری فوق العاده سختی داشتم. از ماه هشتم آنزیم های کبدیم مجدد بالا رفته بود. مدام حالت تهوع داشتم. هرچی که میخوردم بالا می آوردم. همش دعا میکردم که زودتر از موعد درد زایمان بگیرم و بچه به دنیا بیاید تا راحت شوم. اتفاقا همین هم شد. بچه دو هفته زودتر از موعد بدنیا آمد. متأسفانه بچه مدفوع کرده بود و این باعث درگیری ریه و معده بچه شده بود.به طوری که وقتی بچه به دنیا آمد، نتونست گریه کنه. آنجا من به خانم حضرت خدیجه متوسل شدم. گفتم همانطور که به دختر بی مادر خودت خانم حضرت زهرا موقع زایمان نظر کردی، به من و بچه ام نظر کن. همین که داشتم اینا رو با خودم از ذهن میگذروندم، دکتر گفت بچه احیا شد. اما درگیری مدفوع با ریه و معده آنقدر زیاد بود که بلافاصله بچه رو به اتاق ان آی سیو فرستادن. بچه حدود ۱۰ روز بیمارستان بود. روزای سختی بود. دکتر خودم رو از بیمارستان مرخص کرد و من با دستای خالی رفتم خونه، در حالیکه بچه ها در رو باز کردن و میگفتن مامان آبجی کجاست؟ روند درمان خیلی کند پیش رفت. در نهایت بچه را به یه بیمارستان مجهزتر منتقل کردن. یک روز دکتر اومد و گفت بابت اینکه بچه نتونسته بود گریه کنه ممکنه بیوکسی شده باشه. به خاطر همین لازم است که بچه ام آر آی بشه. روز بعد متخصص قلب اومد و گفت روی قلب بچه یه سایه دیده شده و باید بررسی بشه. درنهایت گفت توی قلب بچه حفره ایجاد شده و خطرناکه. اون روزا بیمارستان داشت روی سرم خراب میشد. همش به خودم میگفتم مگه جهاد فرزندآوری نیست. خب جهاد سختی داره. حتما نباید توی میدان مین جهاد کرد. خلاصه بعد از ۱۰ روز بچه از بیمارستان مرخص شد. بعد از ترخیص پیش یه دکتری رفتیم تا در مورد ام آر آی مشورت کنیم. دکتر گفت بچه سالم هست. اصلا ام آر آی برای بچه ای که همه چیزش سالمه و برای یک درصد احتمال درست نیست. اگه خیلی میترسید از مغز سونوگرافی کنید. دوماه از تولد بچه نگذشته بود که رفت و آمد همسرم برای کار به جهت دوری منزل سخت بود. تصمیم گرفتیم به داخل شهر بیایم. اتفاقا یکی از دوستانمان پیشنهاد داد که یه طبقه از منزلی که دربست کردن نیاز به مستاجر داره و ما هم همسایه شدن با آنها را پذیرفتیم. اما دوماه بعد خانه چون ورثه ای بود، ورثه به اختلاف خوردن و ما مجبور به اثاث کشی شدیم😭 دخترم شش ماهه بود. به خاطر اتفاقاتی که افتاده بود خیلی ضعیف شده بودم. هرکی منو میدید می گفت دیگه بچه نیاریااا! به فکر سلامتی خودت باش!قرار نیست که همه جمعیت کشور را تو زیاد کنی!!😬 در کمال ناباوری بعد از شش ماه به صورت خدا خواسته حامله شدم🤣 روزای اول خودمو خیلی باخته بودم. وقتی که رفتم آزمایش دادم، انقدر بهم شوک وارد شده بود، درخواست کردم آزمایش رو کنترل کیفیت بدن، برای اینکه مطمئن بشم جواب آزمایش درسته!! با تمام دغدغه و علاقه ای که به فرزندآوری داشتم اما توان جسمی نداشتم. همسرم مثل یک کوه با صلابت و استواری در کنارم بود. مدام امید به من میداد. تمام کارهای خانه و بچه ها را انجام میداد. ولی من انقدر استرس گرفته بودم که به دیابت بارداری دچار شدم. تا چهار ماهگی جایی نمی رفتم تا کسی متوجه نشه که من باردار هستم و بخواد من رو سرزنش بکنه. خیلی جالب بود بعد از اون وقتی که دوستان متوجه بارداری من میشدن، چون از دغدغه من برای فرزندآوری آگاه بودن، همه فکر می کردن جریان هوشمندانه بوده و من رو بخاطر اراده ام تحسین میکردم. بعد که من از چالش های فرزندان شیره ب شیره می گفتم، خندشون می گرفت که چقدر بهم حسن ظن داشتن.🙈 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۶۱ هفته های آخر بارداری بود که درگیر موج سوم کرونا شدیم. همسرم برای اینکه من بابت کرونا استرس نگیرم و درگیر بالارفتن قند نشم، می گفت یه سرماخوردگی ساده هست😁 بنده خدا اتاق منو‌ از بقیه جدا کرده بود و با اون حال خرابش از خودش و بچه های مریض پرستاری میکرد. بعضی اوقات نامه اعمال همسرم رو وقتی متصور میشم فقط غبطه میخورم. خدا خیرش بده. خلاصه دوسه روزی بود که از کرونا راحت شده بودم که درد زایمانم گرفتم و زود به بیمارستان رفتیم .دکتر گفته بود چون خوش زا هستم و بچه چهارم هست بچه سریع بدنیا میاد. با اولین درد برو که دوباره بچه مدفوع نکنه. خلاصه ما سریع بیمارستان رفتیم اما تا من پذیرش شدم برق اتاق رفت و..دوباره بچه مدفوع کرد البته نه به فضاحت سری قبل... پسرم بعد از سه تا دختر با وزن بالای چهارونیم کیلو با زایمان طبیعی از نوع وی بک بدنیا آمد. چهل روز از تولدش نگذشته بود که صاحب خانه سر سالمون جوابمون کرد و ما خانه ب دوش شدیم.😅 اما این سری یه صاحب خونه روزیمون شد که بعد چندسال هنوز بلندمون نکرده... و اما چندتا سوال هست که همیشه از من پرسیده میشه: ❇️ در مورد مسایل اقتصادی: واقعا اعتقادمون براین است که روزی خدا می‌رسونه اونهم از جنس «یرزقه من حیث لایحتسب» دوم اینکه بنای ما به ساده زیستی و قناعت است. من همیشه لباس بچه ها رو جنس خوب میخرم تا ماندگاری بیشتر داشته باشه و کوچکترها هم بعداً استفاده بکنن. ❇️ در مورد فاصله سنی باید بگم: بچه های من دو سال و هشت ماه باهم اختلاف دارن بجز دوتا آخر که یکسال و دوماه هست.هرکس خونه ما میاد فاصله سنی کم بچه ها رو میبینن و بدنبال آن همبازی شدنشان رو، تصمیم به بارداری می گیرن😍 در مورد تربیت هم اینجوری کار راحت تر هست چون بچه اول میشه رهبر بقیه و همه تقلیدگرش. ❇️در مورد مدرسه که جدیدا باب شده همه دغدغه مدارس خاص دارن: به نظرم بچه ها همونی میشن که والدینشان هستن پس با خوب زیستن باید خوب بودن رو بهشون یاد داد. به نظرم کادر مدرسه مذهبی باشن، کفایت می‌کنه. باید بچه ها رو طوری تربیت کرد که باور داشته باشند که اونها میتوانن روی محیط اثرگذار باشن نه بالعکس! ❇️ داشتن برنامه و ورزش روزانه برای هر مادری لازمه. نباید گفت که وقت نمیکنم. بچه مادر شاداب و بانشاط و سالم میخواهد. ❇️ کلام آخر اینکه : میتوان سنگر خانواده را مستحکم و پاکیزه نگه داشت و در عرصه های سیاسی و اجتماعی سنگر سازی های جدید کرد و فتوحات بزرگ را به ارمغان آورد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
پسرم محمد کاظم سال ۹۳ همزمان با سربازی همسرم و تابستان اولین سال دانشگاهم، به روش سزارین به دنیا آمد. نبود تجربه و ترساندن کادر پزشکی از دیر شدن تولد بچه علت سزارین بود. الحمدلله بچه روزیش رو هم با خودش آورد و زندگی ما بیش از پیش شادتر شد. شاد به معنی سخت نگرفتن و از هر کار و تجربه ای خاطره خوش ساختن و لذت لحظه رو بردن... تونستیم یک ماشین دست دو بخریم و همسرم الحمدلله شغل مناسبی پیدا کردن، منتها در شهر غریب و دور از پدر و مادر که الخیرُ فی ماوقع، درسته از خانواده ها دور شدیم اما این دوری باعث شد تا در تربیت فرزند استقلال بیشتری داشته باشیم. به هرحال نوه مغز بادوم هست و پدر-مادربزرگا کمتر از گل بهش نمیگن و به آه اون بندن که چی میخواد فراهم کنن😄 و خوب اون جایی که بچه باید محرومیت می‌کشید، کار رو سخت می‌کرد. از طرفی به قول همسرم رشد در غربت هست. با اتمام سال آخر دانشگاه، و البته همکاری اساتید در زمانبندی امتحانات و پاس دروس، با وجود بودن شغل، خواستم خانه دار بمانم و فرزندم رو بزرگ و براش خواهر یا برادر بیارم. پسرم الحمدلله قبل یک سالگی راه افتاد، عین بلبل و فصیح صحبت کرد و می‌کنه، اگر همه از دندان درآوردن بچه هاشون مینالیدن ما اصلا نفهمیدیم کی دندون درآورد و واقعا خدا رو پشتیبانم حس کردم. نمی خواستم پسرمم تنها باشه چون والدین هرچقدرم همبازی باشن جای همبازی هم سن و سال و تعاملات کودکانه رو نمیگیرن👧👦 و اینکه نان آوری رو بر عهده پدر خانواده می‌دیدم و می‌بینم😌 حالا ممکنه یه کم رفاه کمتر بشه که با خلاقیت و ابتکار عمل، کمبودها رو میشه برطرف کرد. در حال حاضر، کارهای فرهنگی پاره وقتِ مردمی، فقط جهت احساس مسئولیت در این برهه زمانی، با همکاری و همراه نمودن همسر و فرزندان، کم و بیش انجام میدم. پسر دومم و عضو چهارم خانواده، محمد مهدی با تفاوت سنی ۳ سال به روش طبیعی با کمک خانم دکتر آیتی در مشهد با دعای خیر امام رضاجان (ع) بدنیا اومد. هیچ کاری بی سختی نیست اما نشد نداره، از قدیمم گفتن در دروازه رو میشه بست اما دهان مردم رو نه.❌ پس طبیعتا منم کلی حرف پشت سرم بود که بعد سزارین میخواد طبیعی باشه و خرج و مخارج و سفر برای زایمان به شهر دیگه ووو.. . ولی از یک گوش می‌شنیدم، از آن یکی در می‌کردم😄 (هرچند ۹ ماه از تصمیم ما کسی خبر نداشت و همون یکی-دو هفته آخر مطلع شدن) چون تصمیمم عاقلانه و برنامه ریزی شده بود نه دل هوایی و الکی، پس خودم رو نباختم و با توضیحات (معمولا ما تو خانواده سر مسائل با همسرم گفت و گوی منطقی داریم)، همسرمم پشتم بودن. بعد تولد محمدمهدی به خانه دلباز تر و بهتر و البته قیمت مناسب تر رفتیم و سفرهای معنوی و تفریحی زیادی نصیبمون شد. سر دو سالگی محمدمهدی، یک سقط طبیعی در ۴-۵ ماهگی داشتم بخاطر ایست قلبی جنین. که اینم کلی دکترا خواستن کورتاژ کنن و... ولی هم خودم نمی‌خواستم با دست خودم سقط کنم، هم امید داشتم شاید بمونه، منتظر موندم و خودش طبیعی بدست طبیعت سقط شد. بعد از ۸ ماه از سقط، مجدد باردار شدم، که ایام بارداری با شرکت در دوره زایمان فیزیولوژیک خانم زهرا عباسی، به خوبی سپری شد الحمدلله و این بار هم با زایمان طبیعی فرزندم بدنیا اومد. الان دخترم معصومه، ۲۱ ماهه هست و ما منتظر داداش کوچولوی او هستیم تا در ماه های آتی ان شاءالله به جمع ما بپیونده هرچند انتظار دختر دیگر داشتم که معصومه هم همبازی داشته باشه اما از اون جایی که خداوند مصلحت بندگان رو بهتر میدونن، راضی ام به رضایش و البته راهی (افزایش فرزند) که هنوز ادامه داره💪 اگر خدا توان بده نیت ۱۴ معصوم رو دارم😁(با دعای خیر شما🔅) چرا که مادربزرگام هر دو ۱۴ فرزند آوردن😌 هم اکنون در منزل جدید اجاره ای استقرار یافتیم که باز هم الحمدلله شرایط محل زندگی و دلبازی خونه بهتر و بیشتر از قبل هست🖼 شاید فعلا خداوند 🎁صلاح🎁 نمیدونن ما خانه دار بشیم. اما با تولد هر فرزند ما به خانه اجاره ای با امکانات و رفاه بیشتر رفتیم. در طول سال هم کلی مهمانی ساده و آسان میدیم و سفر بدون سختگیری میریم که این خودش هم برکت هست، هم برکت میاره✨✨ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۱۵ من متولد ابرکوه هستم. ساکن یزد دوم اسفند ۴١ ساله میشم. ۴ تا دختر دارم. اولی فاطمه‌زینب متولد سال ۸۵ دومی فاطمه‌ضحی متولد سال ۹۰ سومی فاطمه‌حلما متولد سال ۹۷ چارمی فاطمه‌هدی متولد سال ١۴٠٠ دو تا اولی رو سزارین شدم. اولی رو دکترم گفتن لگنت به شدت تنگه و این نظرشون تو پروندم تو بیمارستان افشار ثبته. دومی رو هم چون اولی سزارینی بودم گفتن اینم باید سزارین بشی... من سر فرزند سومم، اول حاملگیم رفتم خانه بهداشت ماما گفت دو تا سزارینی خطر داره، میخوای سقط کنی؟😳 آزمایش غربالگری هم بهم گفتن احتمالا سندرم داون داره که انگار آسمون رو سرم خراب شد. خانواده فشار زیادی روم آوردن سقطش کنم. اما من گفتم من سقط نمی کنم هرچی خدا داده خوبه. بچم نزدیک ۴ کیلو وزنش بود. می خواستم زایمان طبیعی کنم. ماما خصوصی نداشتم. چون دو تا قبلی سزارین بودم، دکتر شیفت پذیرشم نمی کرد. می گفت خطرناکه... من از ۸ صبح تا ۲ بعد از ظهر کنار بیمارستان نشسته بودم، فقط می‌گفتن بیاد بره اتاق عمل اصلا راهم نمیدادن تو بخش زایمان، بعدش راضی شدم به سزارین، گفتم درد زایمان مقدسه و حاجت اون لحظه روا میشه پس من فقط میخوام برای ظهور آقا دعا کنم و بعدش لحظه های آخر میرم اتاق عمل... یه دفعه خانم چوبداری زنگ زد پرستاره گفت این خیلی داره گریه می کنه ۴ ساعته کیسه آبش پاره شده اینجا نشسته ولی دکتر پذیرشش نمی کنه و پا در میونی کرده بود و به دکتر شیفت گفته بود این خانم میتونه و انگیزه داره و... یه دفعه گفتن دکتر پذیرشت کرده انگار دنیا رو بهم دادن رفتم بالا به والله شاید صد بار ماماها و پرستارا بهم می گفتن تو نمی‌تونی و می‌میری و دکتر با آقام اتمام حجت کرده بود. دیگه آقام به اصرار من رضایت داد به ویبک... و من تا سه و نیم فردا صبح درد کشیدم، هر کی میومد نیم ساعته زایمان می کرد می رفت. من مونده بودم می گفتن نمیشه زایمان کنی... لحظه های آخر میخواستم بگم بیاین سزارینم کنین اما گفتم خدایا کمکم کن من نمیخوام سزارین بشم... دکتر باورش شده بود من واقعا دیوونه شدم میگفت تحمل آستانه دردت خیلی بالاست و بچت دنیا نیومد بیا با دستگاه دنیاش بیارم ولی من اینم نمیخواستم میترسیدم برا بچم عوارض داشته باشه... بلاخره فاطمه‌حلما خانم، فرزند سوم من بدون دستگاه دنیا اومد. میگفتن بچه وزنش بالاست احتمالا دیابت داره، آزمایش گرفتن سالم بود الحمدلله ... صبح سرپرست مامایی استان زنگ زدن گفتن، همچین چیزی تا حالا نداشتیم که کسی وی بک بشه بعد دو سزارین و وزن بچش بالا باشه و... همه لطف خدا بود. فرزند چهارمم رو ٣٩ ساله بودم که باردار شدم. دیگه اصلا غربالگری هم نرفتم. اما این بار ماما خصوصی گرفتم. اصلا هم اذیت نشدم، اول فروردین ١۴٠٠ یه ساعته بچه ام دنیا اومد. اون روز اول قرن ١۴٠٠ بود. بیمارستان افشار غلغله بود، همه خوابیده بودن الکی سزارین بشن تا تاریخ تولد بچشون لاکچری باشه،از طرفی دکتری که به خاطر تنگی لنگ سزارینم کرده بود، اونجا بود. از اون بیمارستان فرار کردم. اینقدر تند می رفتم آقام نمی رسید بهم😂 مرتاض که بدتر گفتن تو راهرو هم زائو خوابوندن برای سزارین... اصلا دلم آتیش می گرفت چرا اینا الکی سزارین می کنن لاکچری بودن مهمه یا سالم بودن بچه... خلاصه رفتم بیمارستان شاه ولی، خانم قاسمی خیلی به من اعتماد به نفس داد و اصلا هم آرایش نداره و مقنعه و چادر می پوشه من برا این عفتش دوسش داشتم و میگن قابله مؤمن باشه تو شخصیت مذهبی بچه اثرگذاره... خلاصه فاطمه‌هدی خانم هم دنیا اومد. الان دختر اولم ازدواج کرده و منم زیاد دوستانم رو تشویق به فرزندآوری می کنم. خصوصا اونا که سزارین شدن و دکترا می ترسونن شون.. گاهی خانم حسینی خانه بهداشت بعضیاشون رو به من معرفی می کنه ولی اراده قوی مهمه چند تاشون که خبر دارم موفق نشدن به زایمان طبیعی هم خودتون فرزند بیارین، هم امر به معروف کنین خانما رو به فرزندآوری و مشوقشون باشین کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا فرزند اولم طبیعی به دنیا اومدن و خداروشکر هیچ مشکلی نداشتم البته درد زایمان طبیعی رو مثل همه مادران عزیز داشتم. فرزند سومم بریچ بود (با پا بود) بخاطر همین به اجبار سزارین شدم😭 بعد از زایمانم به شدت درد داشتم خییییلی، با اینکه بخیه ها مشکل خاصی نداشتن اما مدتها بعد از زایمانم درد داشتم. تجربه زایمان طبیعی و سزارین مصمم کرد که فرزند چهارمم رو حتما طبیعی به دنیا بیارم. بعد از بارداری رفتم پیش دکتر سیده سکینه لطیفی متخصص زنان که بسیار مذهبی و متعهد بودن و تو قم کسانی رو که سزارین شده بودن رو با زایمان طبیعی فرزند بعدی شون به دنیا می آوردن. چندین ماه تحت نظر ایشون بودم تا اینکه هفته ۳۲ سونوگرافی دادم و باز هم فرزندم بریچ (با پا) بود. تو این مدت خیلی تلاش کردم تا سفالیک بشه. از طب فشاری گرفته تا هر ورزش و راهکاری که فکرش بکنید. ولی نچرخید که نچرخید... روزهای آخر دوباره رفتم پیش دکتر لطیفی یه سونو دیگه برای بررسی وضعیت جفت و جنین و وضعیت خونرسانی نوشتن، این سونوگرافی انجام دادم و دوباره رفتم پیش دکتر گفتن همه چی خوب هست. گفتم دکتر چه کنم نمیخوام سزارین بشم. دکتر که تو این مدت اصرار من بر زایمان طبیعی رو دیده بودن، گفتن خب شنبه بیا بیمارستان برات میچرخونم. باورم نمیشد خیلی خوشحال شدم شنبه فرا رسید و من رفتم بیمارستان فرقانی بستری شدم. دکتر لطیفی به همراه یکی از همکارانشون به نام دکتر میرج زحمت چرخوندن بچه رو کشیدن. لحظه به لحظه قلب بچه چک میشد و با دستگاه سونو گرافی وضعیت بچه مشخص میشد. دکترا بالاسرم چهار قل میخوندن و آروم آروم کارشون انجام میدادن. منم برای حضرت زهرا و حضرت نرجس و حضرت معصومه صلوات می‌فرستادم و توسل میکردم. کل کارشون حدود یک ربع طول کشید وقتی کارشون تموم شد و بچه چرخید همه دکترا و پرستارها کف میزدن. البته مدد ائمه بود که این کار با موفقیت انجام شد بعدش هم به لطف خدا بچه با زایمان طبیعی به دنیا اومد. دکتر لطیفی میگفتن اشتیاق شما به زایمان طبیعی باعث شد این کار انجام بدیم مادرهای عزیز نگذارید به راحتی سزارین بشید بدونید سزارین برای اضطرار هست ان شاالله که پزشک های دیگه هم شروع کنن و این کار تو بیمارستان ها انجام بدن و مادران هم استقبال کنن. همین جا هم از دکتر لطیفی تشکر میکنم البته زبان من قطعا قاصر هست از تشکر اجرشون با ائمه 🌺🌺 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۱۰ در مورد اون خانمی که گفتن من مشکل سقطم رو پیدا نکردم، خواستم بگم منم همین جور بودم. دو تا بچه داشتم و قبل از هردوشون سقط داشتم و پسر ودخترم رو اولش استراحت و دارو داشتم. دخترم که یک ساله بود باردار شدم و بخاطر شرایط اقتصادی و نداشتن خونه و بچه کوچیک و بارداری های سختم خیلی ناراحت شدیم شوهرم گفت سقطش کنیم گفتم نه من عمدا این کار رو نمی‌کنم ولی خیلی گریه و ناشکری میکردم به هیچ کی نمیگفتم و بچه هم شیر میدادم با ویار بسیار زیاد. هر روز با اون حال خراب و بچه کوچیک دنبال خونه میرفتیم ولی اجاره ها بالا بود البته تونسته بودیم با کلی قسط و وام یه خونه کلنگی کوچولو بگیریم، دادیم رهن واسه کم بود پولمون برای همین مجبور به اجاره خونه بودیم. در همون حال به خاطر سختی هام خیلی گریه میکردم و همین ناشکری ها کار دستم داد و در ۴ ماهگی درد زایمانم گرفت رفتم بیمارستان پرستارها زیر بغلمو گرفتن و کمکم میکردن، همین که بچه ها رو بغل شوهرم و کنارش دیدن بهم گفتن دخترش هم داشتی پسرش هم داشتی بچه میخواستی چکار؟ گفتم خوب الان که خدا داده و باردارم گفت پس چرا می‌ترسی سقط شه شوهرم گفت ۴ ماهشه بچه ولی دیگه توجهی بهم نمیکردن😔 با کلی اصرار سونو کردن بچه دختر بود همون چیزی منو شوهرم دوست داشتیم ولی اقدام خاصی برام انجام ندادن و متاسفانه سقط شد و من اینو بیشتر از ناشکریهای خودم میدونستم 😭 پسرم ۱۷ ساله و دخترم ۹ ساله شد. و هر دوشون شدیدا درخواست یه نی نی از من داشتن. از او به بعد یا باردار نمیشدم یا اگر بسختی و کلی دارو هم می‌شد سقط میشد و دکترها دلیلش رو نمی‌فهمیدند. تا اینکه به امام زمان گفتم میخوام براتون یه سرباز بیارم خودتون کمکم کنید تو اعتکاف روحانی گفت اونایی که بچه دار نمیشن حتما حرز امام جواد همراه زن و مرد باشه و نماز استغفار هم بخونن نماز استغفار رو خودم میخوندم شوهرم حوصله این کارها رو نداشت گفتم خدایا من مسیر پزشکی رو ادامه میدم ولی بهترین راه رو خودت جلوی پام بذار. رفتم کلینک زنان که پیش دکتر علوی ویزیت بشم، گفتن ایشون خارج هستن فعلا خانم دکتر آیتی هستن. میخواید برای ایشون وقت بذارم منم گفتم این همه دکتر رفتم اینم روش ایشون هم کلی عکس رنگی رحم و سی تی اسکن و آزمایش گفتن من مشکلی پیدا نکردم. برو پیش دکتر نیره خادم فوق تخصص بارداری‌ های سخته ایشون گفتن احتمالا مشکل خود ایمنی داری، منو به دکتر دیگه ای معرفی کردن و گفتن باید آزمایش بدی و همزمان تحت نظر اون هم باشی که مشخص شد بله مشکل سقط های من خود ایمنی بوده با داروهای دکتر خادم باردار شدم و به خاطر خود ایمنی از ماه اول آمپول های مخصوص ای وی آی جی میزدم که خیلی گرون بود و سخت بیمه می‌داد و خداروشکر که بیمه بودم و هزینه چندانی نداشت. دیگه هر شب هم آمپول دور نافی می زدم. نماز استغفار رو تا اواخر بارداری ادامه دادم الحمدالله بعد دوتا سزارین پیش خانم دکتر آیتی پسرم رو در سن ۳۷ سالگی، طبیعی زایمان کردم و خیلی تجربه خوبی بود و چون شب نیمه رمضان نذر امام حسن مجتبی کرده بودمش و به ایشون متوسل شده بودم اسمش رو محمد حسن گذاشتم. هر لحظه خدا رو برای این هدیه زیبا و شیرین شاکرم انشاالله که بتونم بازهم بچه های سالم و صالح بیارم☺️ در ضمن الانم که ۷ ماهه هست، داریم با هم میریم پیاده روی اربعین انشاالله که از همین کودکی تو مسیر ظهور بودن رو تمرین کنن. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
. ✅ فرزند پنجم تجربه ١٨۵ در سن ۴۴ سالگی با وی بک ۲ به دنیا آمده...😍 👈 تجربه ١٨۵ را اینجا بخوانید.👇 https://eitaa.com/dotakafinist/2005 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075