eitaa logo
فصل فاصله
304 دنبال‌کننده
347 عکس
38 ویدیو
3 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
محمدرضا ترکی در شصت‌ویکمین زادروز خود در گفت‌وگو با خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به اثر در دست انتشار خود اشاره و عنوان کرد: پیش از این دو جلد از کتاب «سرّ سخنان نغز خاقانی» را که شامل مباحثی در زمینه زندگی، شخصیت و شعر خاقانی بود در سال 1398 منتشر کرده بودم. این اثر خوشبختانه با استقبال خوب اهل فرهنگ، به‌ویژه استادان و محققان ادبیات روبه‌رو شد و نسخه‌هایش به فروش رفت. این اثر در جشنواره شعر فجر هم به عنوان کتاب سال برگزیده شد. در همان سال دوجلد بعدی این اثر آماده انتشار بود، اما ترجیح دادم انتشار بخش‌های بعدی با تامل بیشتری انجام شود. این استاد زبان و ادبیات فارسی ادامه داد: از سال1389 این فرصت برایم فراهم شد که علاوه بر دو جلد منتشر نشده، دو جلد منتشرشده را هم بازنگری کنم. امروز اگر دوجلد پیشین منتشر شود، خوانندگان متوجه خواهند شد که ویراسته جدید گسترده‌تر و دقیق‌تر است. در ویرایش جدید از جلدهای اول و دوم بخش‌هایی را حذف و قسمت‌هایی را افزوده‌ام؛ به‌گونه‌ای که ویراسته جدید نه همان است که بود. امیدوارم خوانندگان هم با من همداستان باشند. ترکی با اشاره به اینکه به‌زودی دوجلد منتشرشده قبلی و دوجلد منتشرنشده را  در قالب دوجلد مفصل‌تر، هرکدام در حدود 1000 صفحه منتشر خواهد کرد، گفت: در چاپ تازه هم نکات تازه و دقیقی در زمینه شعر خاقانی، این شاعر شگفتی‌ساز، مطرح شده که چه‌بسا موجب شگفتی خوانندگان شود. وی همچنین خبر داد: اثر دیگری که با همکاری سیدمحسن حسینی وردنجانی در دست انتشار دارم، نسخه عکسی دیوان خاقانی متعلق به کتابخانه لالااسماعیل است. این نسخه کامل‌ترین و دقیق‌ترین دست‌نویس موجود از دیوان خاقانی است و انتشار این نسخه همراه با مقدمه‌ای مبسوط و نمایه‌های لازم می‌تواند تا زمان انتشار یک تصحیح منقح از دیوان خاقانی نیاز محققان را برطرف کند. بسیاری از مشکلات موجود در روایت و درک و شرح ابیات خاقانی با انتشار این نسخه از میان خواهد رفت. این عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی همچنین به ارائه پیشنهاد نامگذاری اول بهمن ماه به نام "روز خاقانی" اشاره کرد و گفت: براساس تحقیقات دقیق می‌دانیم که خاقانی در روز بیست‌ویکم شوال سال 581 قمری در تبریز روی در نقاب خاک کشیده‌است. این تاریخ معادل 21 ژانویه 1186 میلادی و 21 اسفند 554 یزدگردی و 7 بهمن سال 107 جلالی مطابق با یکم بهمن‌ ماه در تقویم رسمی هجری شمسی در ایران است. ما در فرهنگستان زبان و ادب فارسی همین روز را به شورای فرهنگ عمومی کشور به‌عنوان روز خاقانی پیشنهاد کردیم تا به همین عنوان در تقویم کشور گنجانده شود. خوشبختانه این پیشنهاد در شورای فرهنگ عمومی مراحل تصویب را می‌گذراند و امیدواریم به‌زودی تصویب و اعلام شود. وی تأکید کرد: خاقانی شاعر بسیار بزرگی است و یکی از ارکان زبان فارسی به‌شمار می‌آید و جای آن است که تا مدعیان وی را هم مصادره نکرده‌اند، مورد توجه بیشتری قرار بگیرد. اعلام روزی به نام خاقانی شروانی می‌تواند اقدامی مثبت، و البته مقدماتی، برای معرفی بیشتر این حکیم فارسی‌زبان باشد. @faslefaaseleh
گاه‌گاه حسّ‌و‌حال اندکی که دست می‌دهد پا به نردبان شوق می‌نهم روح من چندپلّه‌ای می‌رود به سمت نور روشنایی حضور گام‌های من، ولی، همیشه استوار نیستند اوج‌ها همیشه برقرار نیستند آه، غالبا" روح تازه‌قدکشیده‌ام با فریب مار غفلت و گناه از بهشت ساده‌اش هبوط می‌کند اوج‌های پست او تا حضیض رخوت زمین سقوط می‌کند دیگر از هبوط‌های ناگزیر ذلّه‌ام سال‌هاست کودکانه گرم بازی پرازملال ماروپلّه‌ام! @faslefaaseleh
شعر بالا نبرد حرمت من بود تهدید جای فرصت من قصد قربت نمودم امّا شعر گشت آیینه‌دار غربت من هرکه را شعر مرتبت افزود، کاست امّا همیشه رتبت من عاشقانه سرودم و گفتند اهل زهدِ ریا شناعت من عارفانه سرودم و خواندند سر بازارها حکایت من از عدالت اگر سخن گفتم نقض شد ناگهان عدالت من گفتم از دین و رفت زیر سوال نزد بی‌باوران دیانت من دیگران درس عشق از آن خواندند شاعری بود درس عبرت من هرکه را شعر حشمت افزوده‌ست خود نیفزود غیر نکبت من هرکه هجوی سرود بستندش بی‌محابا به ریش طیبت من! شاعری اتّهام سنگینی‌ست زین‌سبب گشته طوق لعنت من! از زلیخای شعر جز تهمت پیرهن‌پاره بود قسمت من نوبت عشق بود یک‌چندی تا که از ره رسید نوبت من خواب راحت ندارم از دستش برده از چشم خواب راحت من از شهیدان سروده‌ام که کنند مگر از مرحمت شفاعت من شعر می‌گویم و نمی‌رنجم هرکه خواهد کند ملامت من "شاعری در هجوم بدخواهان" بنویسید روی تربت من @faslefaaseleh
زنگار گرفت آینه از چشم‌به‌راهی شب آینه‌ای بود، ولی غرق سیاهی شب مثل غباری که شناور شده باشد در دامن آن ماه، غریبانه، چو ماهی شب قیرسیاهی شد و بر جادّه پاشید وقتی که رسیدیم من و تو به دوراهی ما غربت آن جادّه را آمده بودیم با بال‌وپر خستۀ یک کفتر چاهی بیهوده نشستیم و بر آن جادۀ خاموش با حسرت و تردید فکندیم نگاهی مرداب شدم در دل شنزار و فرورفت هر قطرۀ من در دل یک وحشت واهی من آن‌که به جا ماند و تو آن‌کس که شد اینجا از پیچ‌وخم جادۀ پرحادثه راهی تقدیر تو این بود؛ سفر کردن و رفتن تقدیر من این رخوت سنگین و تباهی خورشید بر آن جادۀ متروکه گذر کرد بی‌آنکه دهد بر شب جامانده گواهی... @faslefaaseleh
دیروز گرفته بود و غمبار هوا مانند غبار یک شب تار هوا امروز وزیده‌ای تو بر شهر مگر امروز بهاری است انگار هوا @faslefaaseleh
تعطیلات هفتگی در دنیا و در میان مذاهب مختلف موضوعی هویّتی و نمادی تمدّنی است. چنان‌که می‌دانیم، در جوامع یهودی "شنبه" روز تعطیل است و یهودیان اگر بخواهند روزی را، به‌جز شنبه، تعطیل کنند، روز قبل از شنبه، یعنی "جمعه" را تعطیل می‌کنند. شنبه براساس اساطیر یهودی روزی است که خداوند از آفرینش فارغ شد و به استراحت پرداخت. مسیحیان نیز که میراثدار آیین مهر هستند، و روز "یکشنبه" را که روز خورشید است روز مقدّس خود می‌شمارند، اگر بخواهند روز دیگری را تعطیل کنند، روز قبل از آن یعنی شنبه را بر تعطیلات هفتگی می‌افزایند. هیچ‌کدام از پیروان این مذاهب هرگز روز بعد از روز آیینی خود را به‌عنوان روز تعطیل برنگزیده‌اند، چون این اقدام روز مقدّس آنان را به حاشیه می‌برد و از میزان اهمّیّت نماد فرهنگی و تمدّنی آنان می‌کاهد، لذا هرگز، در محدودۀ اطّلاع من، دیده نشده که یهودیان روزهای "شنبه و یکشنبه" و مسیحیان روزهای "یکشنبه و دوشنبه" را به‌عنوان تعطیلات هفتگی بپذیرند. روز تعطیل و جشن هفتگی مسلمانان هم، براساس متون و اسناد و سنّت مقدّس اسلامی روز "جمعه" است. روز جمعه چون روز اجتماع و جشن مسلمانان بوده، آن را در عربی جمعه، به‌معنی روز اجتماع و در زبان فارسی "آدینه" به‌معنی روز جشن و سرور نامیده‌اند. بنابرآنچه گذشت تبدیل تعطیلی هفتگی ایرانیان مسلمان به جمعه و شنبه حرکتی برخلاف سنّت فرهنگی، تاریخی و تمدّنی ماست که یک نماد اسلامی، یعنی آدینه را به حاشیه می‌راند و تمدّن ایرانی-اسلامی را ناخواسته به زیر بلیت و نمادهای دیگران می‌کشاند. اخیرا" زمزمه‌ای در مجلس شورای اسلامی و برخی رسانه‌ها شنیده می‌شود که به‌خاطر پاره‌ای منافع اقتصادی و همگامی با تعطیلات جهانی می‌خواهند تعطیلات هفتگی را دستخوش دگرگونی کنند. این زمزمه نغمه‌ای است بدآهنگ و ناموافق با سنّت تاریخی مسلمانان و قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و حرکتی است نسنجیده و خام، زیرا هماهنگی با تجارت و تعطیلات جهانی که تنها به بخشی از شرکت‌ها و بازرگانان ایرانی ربط دارد، هرگز اقتضا نمی‌کند که تعطیلات ملّی بیش از هشتادوچند میلیون ایرانی که براساس سنّت‌های کهن و اصیل شکل گرفته، دستخوش تغییری مخرّب واقع شود. برای رفع این مشکل کافی است که بخش‌های مرتبط با تجارت خارجی را، در حدّ لازم و ضروری، در وزارتخانه‌ها و بخش‌های اقتصادی در روزهای پنجشنبه فعّال نگه‌داریم. این استدلال که برخی، یا بیشتر کشورهای عربی چنین تغییری را در تعطیلات هفتگی کشورشان اعمال کرده‌اند هم استدلال کاملی نیست، زیرا این کشورها الگوی ما نیستند و اگر بنا باشد ما در همه‌جا پاجای پای آن‌ها بگذاریم، باید تقویممان را هم، مثل آن‌ها، به میلادی تبدیل کنیم و...! و سرانجام، فرضا" اگر قبول کنیم که تعطیلات هفتگی نیازمند بازبینی است، بررسی چنین تغییراتی که دارای ابعاد و دامنه‌های تاریخی و تمدّنی و فرهنگی ریشه‌دار است، در محدودۀ اختیارات مجلس شورای اسلامی و وابسته به قیام و قعود نمایندگان آن نمی‌تواند باشد و نهادهایی چون شورای عالی انقلاب فرهنگی صلاحیت بیشتری در این زمینه دارند. @faslefaaseleh
نسلی‌ست تکاپوزده، از مسئله سرشار باآنکه صمیمی‌ست، ولی از گله سرشار بر موج شتاب و حرکت در دل طوفان از حوصله خالی شده، از فاصله سرشار نه اهل سکوت است نه در حال تامّل در متن هیاهو عبث از ولوله سرشار کاری نه که سرگرم کند خاطر او را؛ از شغل تهی مانده و از مشغله سرشار ازبس‌که دویده‌ست بدین‌سوی و بدان‌سوی پا خستۀ ره دارد و از آبله سرشار دنیای مجازی‌ّ وی از شعبدۀ رنگ از شبهه و از هر سخن باطله سرشار در بندر متروکۀ این عالم موهوم از یاوه و بنجل شده هر اسکله سرشار بااین‌همه آرامش و فردای وطن اوست در وسعت یک عالم از غائله سرشار با همّت او خاک وطن می‌شود آیا سرسبزتر از جنگلی از چلچله سرشار؟ @faslefaaseleh
در شب شعله بی‌قرارانیم می‌گدازیم و می‌گدازانیم حزن در ما نشسته بی‌پایان جنگل مِه‌گرفته را مانیم شعله را تازه می‌کند این آب تا کی این نم بر این غم افشانیم گریه از چشم ابر وام کنیم تا بباریم و تا ببارانیم مثل اسفند بی‌قرارم کن تا که بر شعله‌ها برقصانیم سال‌ها درس عاشقی خواندیم همچنان طفل این دبستانیم حزب بادند مردم این شهر ما هوادار حزب بارانیم @faslefaaseleh
بشر جاودانه‌ست و روحش پس از مرگ در این‌جهان پایدار است بشر حامل روح قدسی و تصویری از ذات صورت‌نگار است و در ذهن خود چیزهای شگفتی که هرگز ندیده‌ست و هرگز نبوده‌ست می‌آفریند... پس او نیز پروردگار است بشر این‌چنین است و انسان شاعر در اینجا خداوندی ایزدتبار است خدایی‌ست در آفرینش یگانه خدایی ورای خدایان دیگر خدایی که با خلق دنیایی از رنگ و احساس پر از لحظه‌های شگفت‌آور خاص خدای خدایان دیگر و در بین آنان خداوندگار است @faslefaaseleh
نغمۀ مرگ را نوازنده جامۀ ننگ را برازنده چون سگان درنده گرگ‌منش مثل کفتارها گرازنده اسب‌هایی که پیر و فرتوت‌اند سوی صحرای مرگ تازنده شمع گورند وقت خاموشی در دل بادها گدازنده واپسین‌شعله پیشتر از مرگ غالبا" هست سرفرازنده عمر خود را به‌وهم باخته‌اند هم به اوهام خویش نازنده هیچ‌دیوانه‌ای نخواهد بست شرط بر اسب‌های بازنده زین‌سبب می‌شوند آواره بعدِ یک گفت‌وگوی سازنده! خاک میهن نمی‌پذیردشان بس‌که شومند، مرده یا زنده _________________ گفت‌وگوی سازنده: تماس مکرون با مقامات کشورمان! @faslefaaseleh
در بحر زلال شعر غوغا شده بود هر قطرۀ آن هزار دریا شده بود در هر صدفی درّ دری پنهان بود هر ماهی دریا غزل‌آلا شده بود! @faslefaaseleh
پریشانی‌ست در آغاز و در پایان پشیمانی بخواهد سوخت روزی دامنت را داغ پیشانی شراری می‌تواند خرمنی را شعله‌ور سازد تو با این داغ پیشانی‌ چه آتش‌ها می‌افشانی! چرا داغی به دل ننهادی از اندوه مظلومان به جای آنکه داغی را به پیشانیت بنشانی نمی‌بینی به پیشانیّ پاکان داغی از تزویر اگرچه سجده‌ها کردند در پیدا و پنهانی یکی با دست‌های پینه‌بسته می‌کشد زحمت تو لابد با همین چین جبین خویش کوشانی! سیاهی‌های دل را یا تباهی‌های جانت را؟ تو با این داغ می‌خواهی کدامین را بپوشانی؟! شهیدان از تو بیزارند و خون از دیده می‌بارند چرا پنداشتی با داغ پیشانی چو ایشانی تو پنهان گشته‌ای در پشت دین و انقلاب، امّا شهیدان خویش را کردند پیش این دو قربانی شما نفرت پراکندید و ظلمت در دل مردم شهیدان مثل خورشیدند، مهرانگیز و نورانی تو می‌خوانی که در دام افکنی مرغان بی‌پر را نماز اوّل وقت ریا دامی‌ست شیطانی به‌باطل می‌خوری سوگند و پنهان می‌کنی تا چند تو تزویر خودت را پشت تصویر سلیمانی؟! @faslefaaseleh
برجاری اشک اگر رهاتر باشد شک نیست که حاجتش رواتر باشد تا ساحل وصل می‌رسد از ره عجز هر کس که بدون دست‌وپاتر باشد @faslefaaseleh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما را ببر به باغ و به چیدن دچار کن وانگه به اضطراب گزیدن دچار کن در وادیی که هیچ کرانش پدید نیست ما را به حسّ‌وحال رسیدن دچار کن بااینکه جز نیاز نیازی به دل نماند چندی مرا به نازکشیدن دچار کن دستان ما به شاخ بلندش نمی‌رسد آن میوه را به شهوت چیدن دچار کن رویی که هست لایق دیدن ندیده‌ایم بنمای روی و دیده به دیدن دچار کن لطف تو مومیایی بال شکسته‌است بال شکسته را به پریدن دچار کن @faslefaaseleh
نامهربان و سنگدل و بی‌گذشت بود با ما زمانه تا که بخواهی پلشت بود روی خوشی نداشت نشانم دهد، ولی هرگونه بود، شکر خدا، در گذشت بود ما را رساند از پس یک‌عمر خون دل جایی که یک دوراهی بی‌بازگشت بود من بودم و تو بودی و داور میان ما خورشید بی‌ترحّم و سوزان دشت بود آب از سرم گذشت و شدی غرق در غروب این انتهای تلخ‌ترین سرگذشت بود @faslefaaseleh
ما را بساز یا که خراب نگات کن با یک نگاه قلب مرا کیش و مات کن اندازه در کرشمه و مستی نگاه‌دار این دل شکستنی‌ست کمی احتیاط کن یک‌نقطه است قلب من و غرق در گناه فکری به حال دایرۀ منکرات کن چون بگذری برابر حافظ، تورا خدا رحمی بیا و بر دل شاخ نبات کن "شهری‌ست پر ز خوبی و خوبان ز شش‌جهت" جانا بیا رعایت برخی جهات کن! از اختلاف و فاصله باری دلم گرفت با ما بیا کمی بنشین اختلاط کن مثل همیشه این دل خلوت‌گزیده را شرمندۀ محبّت و لطف و صفات کن @faslefaaseleh
از وسعت کبود درختان کویر ماند داغ جوانه بر دل این خاک پیر ماند گویی نسیم هرگز از اینجا گذر نکرد در جاده‌های یخزدهّ زمهریر ماند زنجیرها عوض شد و انسان بی‌پناه در تنگنای غربت دنیا اسیر ماند آزادی، آخرین غل‌وزنجیر آدمی، بر دست‌وپای خستهّ او، ناگزیر، ماند دیوی ز شیشه گشت رها، نعره‌ای کشید فریاد او سیاه‌تر از هر نفیر ماند انسان پوک، پوچ، رها، مدّعی، تباه در کوچه‌های بستهّ ماندن حقیر ماند… سرچشمه‌های خاک به مرداب ریختند جز چشمه‌ای که از برکات غدیر ماند @faslefaaseleh
سفر از شب برای من کافی‌ست ذکر یارب برای من کافی‌ست یاد یاران به وقت دلتنگی نیمۀ شب برای من کافی‌ست هذَیان‌های عاشقانۀ من در دل تب برای من کافی‌ست صفحۀ خلوتی که بنویسم شعر و مطلب برای من کافی‌ست از میان مخاطبان تنها یک مخاطب برای من کافی‌ست جای جام شراب و بادۀ ناب یاد آن لب برای من کافی‌ست خسته‌ام از کلاس و دانشگاه درس مکتب برای من کافی‌ست @faslefaaseleh
هدایت شده از خبر فوری
احمدرضا احمدی درگذشت 🔹احمدرضا احمدی شاعر، نویسنده و نقاش ایرانی، پس از ماه‌ها تحمل بیماری امروز درگذشت. 🔹از آثار او در حوزه شعر می‌توان به «دفترهای واپسین»، «دفترهای سالخوردگی»، «هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود» و «روزی برای تو خواهم گفت» و از آثار او در حوزه کودک و نوجوان می‌توان به «دیگر در خانه پسرک هفت صندلی بود»، «دخترک ماهی تنهایی» و «مزرعه گل‌های آفتابگردان» اشاره کرد. 🔹وی در زمان حیات خود موفق به دریافت جوایز زیادی از جمله جایزه ملی، فرهنگی و هنری (بیژن جلالی) برای مجموعه اشعارش در سال ۱۳۸۵ شد. 🔹اشعار وی به زبان‌های مختلفی از جمله عربی، ارمنی، انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، ایتالیایی، ژاپنی و کره‌ای ترجمه شده است. «از بارانی که دیر بارید»، «میوه‌ها طعم تکراری دارند»، «هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود»، «روزی برای تو خواهم گفت» و «هزار پله به دریا مانده‌ است» از آثار این شاعر است. @AkhbareFori
مرحوم احمدرضا احمدی: دوست دارم برای امام‌حسین شعر بگویم/ خانواده‌ام روحانی بودند/دوست دارم تا ۸۳ سالگی عمر کنم ▪️احمدرضا احمدی شاعری است که هر چه گفت از خود گفت. به قول خودش «کلام من هر چه بود طلا بود، مس بود، متعلق به خودم بود. در هر کتاب راه ناهمواری را طی کردم. در هر کتاب چون کتاب نخستینم با هراس آغاز کردم. راهی که در ظلمات بود...». به بهانه درگذشت این شاعر گرانقدر بخش‌هایی از مصاحبه‌ی او که سال 92 با خبرگزاری فارس داشته را بازنشر کردیم؛ شانسم بود با اینکه نسل ما خیلی چیزها را دیده بود. به طور نمونه در جریان 28 مرداد من در خیابان بودم، 16 خرداد را کاملا یادم است که در کف ناصرخسرو بی هدف می‌، کشتار 30تیر هم صدای شلیک‌ها را می‌شنیدم. عقیده دارم شعر سیاسی و اروتیک برای شاعر متوسط است، حتی پابلو نرودا. هیچ وقت دوست نداشتم شعر اروتیک و سیاسی بگویم. شاعر دسته دوم به این سمت روی می‌اورد و اینها عین هم است. بیشتر خانواده‌ام روحانی و اهل کتاب و علم بودند. در کتاب ناظم‌الاسلام کرمانی فصلی به فامیل و جدم اختصاص یافته است. عبدالرحیم احمدی پسر خاله‌ام که خیلی بر روی من تاثیر داشت یکی از بهترین مترجمان بود و قصه نویس درخشانی بود که این راه را ادامه نداد. به نظرم به چیزهایی که آرزو داشتم رسیدم و چیزی از دنیا طلب ندارم. دوست دارم تا 83 سالگی عمر کنم و سالی یک رمان بنویسم. الان هم یکی از رمان‌هایم در حروفچینی است. دوست داشتم برای امام حسین(ع) شعر بسرایم. 📌متن کامل این مصاحبه را در سایت روزنامه فرهیختگان (http://fdn.ir/81452) بخوانید. @FarhikhteganOnline
دکتر شهرام آزادیان، همکار فاضل و نازنین و سختکوش ما در گروه فارسی دانشگاه تهران و از استادان محبوب دانشکده ادبیات و علوم انسانی، ناباورانه و پس از یک بیماری ناگهانی به دیار باقی شتافت. فقدان او خصوصا" در دوران تلخی که بر این گروه می‌رود سخت خسارتبار است. خدایش رحمت کناد! @faslefaaseleh
تا تو را مرگ پی‌سپر نکند هرگز از این جهان سفر نکند تندبادی‌ست مرگ چون بوزد رحم بر هیچ برگ‌وبر نکند مرگ صیّاد ماهری است که هیچ تیر افکنده را هدر نکند مرگ دردی‌ست، در علاج آن نه دوا، نه دعا اثر نکند بغض ما، اشک ما، توسّل ما پنجه با پنجۀ قدَر نکند شیخ را گو که در پی انسان جست‌وجو، یاوه، بیشتر نکند شیخ را گو که کوبه‌کو در شهر خویش را باز دربه‌در نکند چون‌که آزاده جستن آسان نیست شیخ را گو چراغ برنکند همچو "آزادیان" نخواهد یافت عمر خود ضایع این‌قدَر نکند رسم خار است دیرگه ماندن گل مگر عمر مختصر نکند کیست در مرگ او نگرید زار سنگدل آن‌که دیده تر نکند تا کسی چون تو خون دل نخورد سیر در وادی هنر نکند مثل تو تا کسی شریف نشد رخت آزادگی به برنکند بگو استاد دیرکرده کمی بچّه‌ها را کسی خبر نکند بچّه‌های کلاس منتظرند کسی امروز شوروشر نکند چشم‌ها را که چشمۀ خون‌اند کسی از اشک شعله‌ور نکند هرکه پوشید رخت غم در بر جامۀ خویش را دگر نکند یاد تو بعد از این به‌جز با غم دیگر از خاطرم گذر نکند @faslefaaseleh
چرخ زمان به چرخۀ آفت دچار شد دنیا به هرچه رنج و مصیبت دچار شد از خاک رفت برکت و از آب روشنی وقتی بشر به قهر طبیعت دچار شد @faslefaaseleh
💧حتّی به روی نی سر سردار کربلا یک نیزه بود از قد دشمن بلندتر 💧بازاریان کوفه چه قیمت نهاده‌اند آیا در این مزایده انگشتر تو را؟! 💧ای من فدای بر سر نی خوش‌زبانیت با دختر سه‌سالۀ خود هم سخن بگو 💧در حسرت لبان تو و کودکان تو آب فرات تشنه‌لب از کربلا گذشت 💧این‌ها چقدر نامه برایت نوشته‌اند معلوم می‌شود ته دل عاشق تواند! 💧این شیرخوار می‌شود از تشنگی هلاک دیگر به تیر حرمله او را نیاز نیست 💧هر روز کربلای تو تکرار می‌شود امّا شبیه روز تو چشمی ندیده است 💧این نابرادران که برادر نمی‌شوند این کوفیان برای تو یاور نمی‌شوند 💧وقتی حسین رفت تو را همدمی نماند من داغ آن دمم که تو را محرمی نماند 💧این اشک اگر به داد دل من نمی‌رسید قدّم به زیر بار گناهان خمیده بود @faslefaaseleh
شمّه‌ای از پیشینۀ مراسم عاشورا در ادب فارسی بازندگان سیاسی در شبکه‌های آن‌سوی آب، این روزها گناه شکست‌هایشان را از چشم تشیّع و امام حسین ع و عاشورا می‌بینند؛ گاه از خشمی پنهان‌نکردنی پیراهن سرخ اشقیا بر تن می‌کنند و گاه شمشیر را از رو علیه مراسم عاشورا می‌بندند و گاه سابقۀ این مراسم را به چهارصدسال اخیر، از صفویّه به این‌سو، محدود می‌کنند تا آن را بدعتی مربوط به قرون اخیر وانمود کنند. این سخنان هیچ تازگی ندارد و پیش از این، جماعتِ وهّابی و بهایی بارها بر سر این موضوعات غوغاها برپاکرده‌اند. وجه مشترک این جماعت همگی حقد و کینه علیه مذهب اهل بیت و بی‌سوادی مفرط است. پرسشی که این جماعتِ مدّعی هرگز به آن پاسخ نمی‌دهند این است که چگونه ممکن است یکباره از چهارصدسال قبل مراسم عاشورا و عزاداری برای سالار شهیدان بی‌مقدّمه گسترش یابد و این‌چنین عمق و ریشه‌ای بیابد؟! چگونه قابل تصوّر است که یک فرهنگ بدون ریشه و مبنایِ قبلی ناگهان چنین گسترشی پیدا کند!؟ ازلحاظ تاریخی برگزاری مراسم عاشورا دست کم از زمان خاندان شیعۀ آل بویه (قرن چهارم) یعنی حدود هزارسال رسما" در ایران پیشینه دارد. مروری بر متون ادب فارسی هم نشان می‌دهد که این آیین‌ها خیلی پیشتر از صفویه، علی‌رغم ممنوعیّت دولتی، در میان شیعیان سابقه داشته است. امیرمعزّی (شاعر قرن پنجم و ششم) به جمهورشدن و گردهم‌آیی شیعیان در روز عاشورا به عنوان امری همیشگی اشاره می کند؛ امیرمعزّی (دیوان، ص369): تا شیعه به دشت کربلا در جمهور شوند روز عاشور از ناموران و مهتران باد هرروز به درگه تو جمهور از سخن کمال‌الدّین اسماعیل (شاعر قرن هفتم) نیز دانسته می‌شود که عزای عاشورا در میان اهل سنّت اصفهان رواج داشته است؛ (کمال اسماعیل، دیوان، ص628): چون محرّم رسید و عاشورا خنده بر لب حرام باید کرد وز پی ماتم حسینِ علی گریه از ابر وام باید کرد لعنت دشمنانش باید گفت دوستداری تمام باید کرد مولوی هم در قرن هفتم (مثنوی،ج3، ص317) از مراسم عظیم عاشورا در باب انطاکیۀ حلب سخن گفته است: روز عاشورا همه اهل حلب باب انطاکیّه اندر تا به شب گرد آید مرد و زن جمعی عظیم ماتم آن خاندان دارد مقیم ناله و نوحه کنند اندر بکا شیعه عاشورا برای کربلا بشمرند آن ظلم‌ها و امتحان کز یزید و شمر دید آن خاندان نعره‌هاشان می‌رود در ویل و وَشت پُر همی‌گردد همه صحرا و دشت @faslefaaseleh