eitaa logo
فصل فاصله
305 دنبال‌کننده
324 عکس
35 ویدیو
3 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
نوچه‌های فرزندان ویلیام دارسی و دشمنی با زبان فارسی! از وقتی که بوی نفت ویلیام دارسی را به این سرزمین کشاند، ایجاد تفرقه بین مردم ایران به بهانه‌های مختلف آغاز شد. این استعمارگران وقتی به هندوستان هم رفتند، یکی از کارهایشان ریشه‌کن‌کردن زبان فارسی، زبان رسمی آن سرزمین در طیّ قرون متمادی، بود. از شگردها و شیطنت‌های این جماعت، یکی این است که از طرفی به تعصّبات زبانی مرکزنشینان دامن می‌زنند و بر طبل خودبرتربینی فارس‌زبانان می‌کوبند و ده‌ها شبکه در اختیار آنان قرار می‌دهند تا مبلّغ نژادپرستی خاصّشان بشوند، و همزمان همین‌امکانات را در اختیار قومیّت‌ها قرار می‌دهند و سعی می‌کنند زبان مادری آنان را در برابر زبان ملّی و مشترکی که تعلّق به یکایک آنان دارد وانمود کنند و حالا هم که نوچه‌های حقیرشان کارزار بی‌افتخاری راه انداخته‌اند با هدف تضعیف و نفی یکی از ارکان هویّتی ملّت ایران! بارها گفته‌ایم که زبان فارسی در ایران زبان قوم خاصّی نیست. ما قومی در ایران به اسم «قوم فارس» نداریم. هیچ‌کس در هنگام معرّفی، ابتدابه‌ساکن، خودش را فارس نمی‌نامد. فارسی نام یک زبان است؛ نه یک‌قوم و نژاد. در تاریخ ایران فراوان از ترکان و لران و کردان و دیلمیان و طبریان و ...دیگر اقوام سرافراز ایران سخن گفته شده، امّا از قومی با عنوان فارس سخن به میان نیامده است. بزرگترین شاعران ایران‌زمین، جز آن‌ها که در خراسان زاده شده بودند، زبان مادریشان فارسی نبوده است. آنان فارسی را در مدرسه می‌آموختند و زبان فارسی را به عنوان زبان مشترک و بین‌الأقوامی خود به کار می‌بردند. دفن بیش از چهارصدتن از سخنوران بزرگ زبان فارسی در مقبره‌الشّعرای شهری مثل تبریز نشان می‌دهد که در گذشته‌های دور و نزدیک، تا همین اواخر، هیچ تعارضی بین زبان مادری و زبان مشترک وجود نداشته است. زبان فارسی همان‌قدر به تهرانی‌ها تعلّق دارد که به تبریزیان و مردم سنندج و خرّم‌آباد و خرّم‌شهر و زابل و گرگان و مشهد و رشت و ساری و... در ایران امروز ده‌ها زبان بومی وجود دارد. همۀ این زبان‌ها همواره در دادوستد با زبان فارسی بوده‌اند؛ بی‌آنکه هیچ تعارضی بین آن‌ها و زبان فارسی وجود داشته باشد. بنابراین القای دشمنی و تضاد و رقابت بین این دو مقوله فاقد مبنای علمی است. زبان‌های قومی و بومی را به عنوان سرمایه‌های ارزشمند ملّی باید حفظ کرد و هرگونه توهین و بی‌مهری به این زبان‌ها را خیانت به ایران باید شمرد. @faslefaaseleh
مظلومیّت مضاعف دانش‌آموزان مناطق دوزبانه آسیب‌های فرهنگی کرونا جدّی‌تر از آن است که به همین زودی خودش را نشان دهد. یکی از سهمگین‌ترین آسیب‌ها، از رهگذر مجازی‌شدن درس‌ها، بی‌شک، به آموزش و پرورش ما وارد شده است. مدارس ابتدایی که پایۀ اصلی تربیت نسل آینده هستند، در این میان، بیشترین زیان را دیده‌اند. بی‌دلیل نیست که در بسیاری کشورها، حتّی در اوج این بیماری همه‌گیر، کلاس‌های مدارس به صورت حضوری برگزار شده است. این آسیب بیشتر از همه به آموزش و پرورش مناطق دوزبانه وارد شده است. بچّه‌های مناطق دوزبانه مظلوم‌تر از بقیّه‌اند که نمونه‌ای از آن را در سخنان معصومانۀ این کودک خوزستانی می‌توان دید. این بچّه‌ها به دلیل ناآشنایی یا کم‌آشنایی با فارسی در درک درس‌هایی که باهزار مصیبت به شیوۀ مجازی به آن‌ها داده می‌شود مشکل مضاعف دارند. برای رفع این مشکل باید تمهیداتی اندیشید؛ ازجمله: استفاده از معلّمان باتجربه و آموزش‌دیده؛ برگزاری دوره‌های پیش‌دبستانی لازم برای تقویت پایۀ علمی این دانش‌آموزان؛ استفاده از رسانه‌های صوتی و تصویری، خصوصاً رسانۀ ملّی، برای گسترش آموزش و پرکردن خلأهای موجود آموزشی؛ استفادۀ مناسب از ظرفیّت زبان‌های محلّی برای آموزش فارسی؛ بهره‌گیری از همکاری خانواده‌ها. بدون همکاری خانواده‌ها این بار به مقصد نمی‌رسد؛ در نظرگرفتن متون درسی مناسب، برای سال‌های پیش‌دبستانی و سال‌های اوّل ابتدایی، ویژۀ مناطق دوزبانه. @faslefaaseleh
کاسبان زرد خشونت حوادث ناگوار و هولناک در دنیا فراوان، و خیلی بیشتر از اینجا، پیش می‌آید. در همه‌جای دنیا رسانه‌ها سعی می‌کنند که این حوادث را به‌شکلی بیان کنند که آرامش ذهنی جامعه مخدوش نشود و از عادی‌جلوه‌دادن این حوادث پرهیز می‌کنند. در کشور ما برعکس است. کافی است ماجرای هولناکی در گوشه‌ای اتّفاق بیفتد تا همین اینستا پرشود از تحلیل‌ و تفسیر و توضیح متن و حواشی حادثه؛ آن‌هم به فجیع‌ترین صورت‌های ممکن. این کار خود نوعی جنایت و خشونت در حقّ افکار عمومی است. انگار وظیفه و رسالت روشنفکری عدّه‌ای در همین حاشیه‌پردازی‌ها خلاصه شده است! روزوشب جای گل و نرگس چیده در دست قصّه دارند ز سرهای بریده در دست قصّه می‌گویند از قتل و جنایت در کوی قصّه از خرخرۀ تازه‌جویده در دست صفحه‌هاشان همه آغشته به خون است اینجا قصّۀ خنجر و رگ‌های بریده در دست آن‌یکی مدّعی و رهرو زن‌سالاری وآن‌دگر پرچم مردان رهیده در دست کاسب حادثه‌هایند و حوادث زرد است مثل آن زردترین زردجریده در دست عقده‌ها دارند در سینۀ پرکینه‌اشان پرچم دشمنیِ هرچه عقیده در دست مگسان‌اند و به هر چرک و عفونت مشغول زشت را دیده و زیبایِ ندیده درد است! @faslefaaseleh
عروسک جان! 🔸در آغوش کسی من جا ندارم منی که مادر و بابا ندارم تو هم مثل منی، تنهایی، امّا تو پا داری، ولی من پا ندارم! 🔸کجا مامان و بابا می‌فروشند؟ عروسک‌های زیبا می‌فروشند؟ اگر پای تو مثل پای من شد عروسک جان! کجا پا می‌فروشند؟! 🔸همیشه خواب می‌بینم رهایم پر از آیینه و نورو صدایم به هر سو می‌دوم در کوچه‌ها باز پدر کفشی خریده نو برایم! 🔸تو جایی خنده‌هایم را ندیدی؟ تو شادی در صدایم را ندیدی؟ شبی که شعله می‌بارید گم شد عروسک جان! تو پایم را ندیدی؟! 🔸پناهی در دل شب‌ها ندارم که سر بر شانۀ گرمش گذارم در این شب‌های بمباران و وحشت تو را تنها به سینه می فشارم! 🔸در این شب‌ها که غرق گریه‌هایم زمین می‌لرزد اینجا زیر پایم در این شب‌های بمب و دود و آتش عروسک! قصّه می‌گویی برایم؟! @faslefaaseleh
شعر و جنون و عشق نه، شاعر نیستم امّا نگاه تو به جزر و مدّ و طوفان می‌کشد گاهی تمام واژه‌هایم را [اگر آتش‌پرستان باخبر بودند از گرمای سوزان نگاه تو..!] نه، مجنون نیستم امّا پریشان می‌کند حتّی نسیمی گیسوی در رهگذارِ بی‌پناهی‌ها رهایم را [مگر دیوانه باشد آدمی خود را به دست عقل بسپارد!] نه، عاشق نیستم امّا جنون و شعر دست از این سر شوریده هرگز بر نمی‌دارند و خالی می کند یک حسّ مبهم زیر پایم را [شراری می‌تواند دخمه‌ای خاموش را مانند یک آتشکده سوزان و بی‌پایان برافروزد!] @faslefaaseleh
صیانت فضای مجازی؛ دفع فاسد به افسد! همین‌حالا که بعضی از ما لم داده‌ایم و گوشیمان را بررسی می‌کنیم یا چایمان را هورت می‌کشیم یا داریم نم‌نمک چرت می‌زنیم و به استقبال خواب می‌رویم، حدّاقل دوهزار شبکۀ ماهواره‌ای که یک‌صدوشانزده‌تای آن‌ها فارسی‌زبان و عمدتاً مخالف هستند، بیست‌وچهارساعته دارند برای ملّت همیشه در صحنه برنامه پخش می‌کنند. یقیناً حجم جنگ روانی و تبلیغات بدخواهانه علیه ایران از مجموع تبلیغات انجام‌شده علیه شوروی در دوران جنگ سرد بیشتر است، امّا چهل‌سال است که با وجود این تبلیغات عجیب‌وغریب هیچ اتّفاقی در این کشور نیفتاده، و اگر افتاده مقصّرش، جسارتاً خود ما بوده‌ایم و حوادث تلخِ پیش آمده حاصل سوتی‌های خود ما بوده، نه تبلیغات بیگانه! آدم خیلی باید ساده یا بزدل باشد که در هیاهوی پرحجم و بی‌حاصل این‌همه رسانۀ بیگانه که از قضا، برعکس رسانه‌های داخلی، به دست متخصّصان جنگ‌های روانی اداره می‌شوند، نگران مثلاً «اینستاگرام»ی باشد که خودش از ترس، ساده‌ترین فرسته‌های ما را سانسور می‌کند و حتّی از انتشار تصویر یک سردار ایرانی احساس خطر می‌کند! آنچه نگران‌کننده است، نه اینستاست و نه هیچ‌کدام از این به‌اصطلاح اپلیکیشن‌های رنگارنگ. بارها گفته‌ایم که، اگر دنبال صیانت فضای مجازی هستید، بروید فیسبوک و توییتر و...را هم بازکنید. به خدا هیچ اتّفاقی، تا خود شما و ما بهانه‌اش را ایجاد نکنیم، نمی‌افتد! آنچه خطرناک است این‌ رسانه‌ها نیستند؛ خطر اصلی القای حسّ محدودیت و سانسور به جامعه است. انسانی که احساس آزادی و کرامت می‌کند، وقتی بر سر دوراهی و چندراهی گیر می‌کند، به‌احتمال زیاد راه درست را بر راه کج برمی‌گزیند، امّا کسی که خود را در محدودیت و فشار می‌بیند، چه تضمینی دارد که راه درست را انتخاب کند و معمولاً هم این کار را نمی‌کند! کسی طرف‌دار هرج‌ومرج و بی‌قانونی در فضای حقیقی و مجازی نیست. در هیچ‌جای دنیا هم فضای مجازی را به امان خدا رها نکرده‌اند و نمی‌کنند، امّا باور کنید که راه ساماندهی به این فضا القای حسّ محدودیت به مردم و برخوردهای آقابالاسرانه نیست. خانم نمایندۀ گرامی، آقای وکیل محترم! باور بفرمایید که از بین بردن خطر فضای مجازی از طریق القای عدم آزادی به جامعه دفع فاسد به افسد است! از ما گفتن بود؛ خود دانید! @faslefaaseleh
زین‌پیش عشق و شور به هم ربط داشتند پروانه‌ها و نور به هم ربط داشتند در لحظۀ طلوع پر از نور می‌شدند آیینه‌های دور به هم ربط داشتند هر کس که پهلوان‌تر، او خاکسارتر افتادگیّ و زور به هم ربط داشتند هرگز نبود این‌همه ارزان و مبتذل زیبایی و غرور به هم ربط داشتند هرگز نمی‌فشرد کسی دست دوستی یا تا به پای گور به هم ربط داشتند طوفانی از غریزه نبود ارتباط‌ها دل‌های در حضور به هم ربط داشتند در این غیاب آینه‌ ای‌کاش هرچه دل تا لحظۀ ظهور به هم ربط داشتند!   @faslefaaseleh
بازی بزرگان چشم بگذار در این بازی قایم‌باشک دیده بربند بر این بازی بمب و موشک چشم اگر بازکنی، هر طرفی خواهی‌دید سایۀ مرگ که پنهان شده همچون بختک جنگ بازیّ بزرگان است؛ یک بازی بد صحنۀ زشت هیاهوی گروهی دلقک توپ بازیچۀ تو نیست، تفاوت دارد پرتقال تو و نارنج تو با نارنجک وقتی از غرّش خمپاره زمین می‌لرزد همه قربانی مرگ‌اند؛ بزرگ و کوچک، زخم بر جسم نحیف تو، ولی، زخم‌تر است مثل رگبار گلوله به تن سنجاقک صبر کن قصّۀ این جنگ به پایان برسد چه به منزل برسد، یا نرسد، آن زاغک، باغ ما نیز که ویرانه شده، خواهد شد پُر پیچک پُر ختمی، پر عطرِ میخک @faslefaaseleh
ای‌کاش چشم‌های تو آبی بود یا رنگ گیسوی تو شرابی بود خاک تو کاش در نظر اینان یک کشور درست‌وحسابی بود یعنی که کاش کشور محرومت یک سرزمین آن‌ور آبی بود چون خانة تو آن‌سوی دریا نیست سهم تو جنگ و خانه‌خرابی بود از این نژاد برتر اگر بودی کارت همه بزرگ‌مآبی بود دنیا تو را و اشک تو را می‌دید حتّی اگر در اوج سحابی بود حالا میان این‌همه ویران، کاش جایی برای آنکه بخوابی بود @faslefaaseleh
رجزخوانی شب چنین آواز می‌خواند شب تاریک: «تاریکید و در ظلمت ‌نهان، ما نه شما از نسل بی‌قدران تاریخید و پست و رایگان، ما نه شروع قصّه با خون بود و خنجر در کف قابیل و... زاغ مرگ شما عادت به مردن داشتید از اوّل این داستان، ما نه و از هر قطرۀ خون شما، نیلوفری رویید از آن روز سیه‌پوشان این دشت جنون گشتید چون نیلوفران، ما نه دهان واکرد هرجا زخم تیغی، بی‌محابا بر شما خندید نه از دشمن که حتّی خورده‌اید از دوستان زخم زبان، ما نه شما قامت به خون بستید، چون منصور در آن رکعتان عشق در آن ساعت که می‌دادند بر گلدسته‌های شب اذان، ما نه هزاران تن اگر بر خاک افتد از شمایان، هیچ باکی نیست به رگبار و به طوفان انس‌ها دارید چون برگ خزان، ما نه یقیناً گوش‌های بسته دنیا بدهکار صداتان نیست اگر فریادتان پیچیده باشد در زمین و آسمان، ما نه ندایی از گلوی ما برآمد، هر طرف پیچید چون تندر شما بر شعله می‌پیچید، همچون شمع‌های نیمه‌جان، ما نه یقیناً خون ما رنگین‌تر است از خونتان، هرچند گسترده‌ست شبیه دشت‌های ارغوان، خون شما تا بی‌کران، ما نه ولی ما مثل شب بی‌انتهاییم و پر از راز و هراس‌آور شما خورشید هم باشید می‌گردید در ظلمت نهان، ما نه...!» ♦️ رجز می‌خوانَد این‌سان شب، کریه و تلخ و رعب‌آور، ولی دارد هراس‌آلوده، پنهان، سوزها و لرزها در استخوان، ما نه که ما با کاروان عشق‌ورزان از دل تاریخ در راهیم به پایان می‌رسد با خستگی، با مرگ، راه کاروان، ما نه! @faslefaaseleh
ثانیه ها دوباره ثانیه‌ها گیج و منگ می‌گذرند پر از سکوت و سکون، مثل سنگ می‌گذرند و دانه‌های شن ساعت زمان بی‌تو مگر ز تنگهّ دل‌های تنگ می‌گذرند؟ به سنگلاخ زمان، با هزار جان‌کندن دقیقه‌ها همه با پای لنگ می‌گذرند دقیقه‌های من آن مردگان سوخته‌اند که بر کرانهّ خاموش گنگ می‌گذرند ولی اگر تو بیایی تمام ثانیه‌ها شبیه آمدن تو قشنگ می‌گذرند ترانه‌خوان و طربناک و دست‌درگردن چقدر عقربه‌ها شوخ‌وشنگ می‌گذرند ولی چه حیف که آن لحظه‌های ناباور به چشم‌هم‌زدنی بی‌درنگ می‌گذرند @faslefaaseleh
سال و قرن تازه مبارک! ما راه‌سپار مجمع‌البحرینیم ایمن ز نحوست غراب‌البینیم یک قرن گذشت و قرن دیگر آمد با دیدن این دو قرن ذوالقرنینیم! توضیح: مجمع‌البحرین: محل دیدار خضر و موسی غراب‌البین: زاغی که دیدارش را شوم می‌پنداشتند. ذوالقرنین: صاحب دو شاخ. شخصیّتی قرآنی است. گذشتگان او را بر اسکندر تطبیق می‌دادند. در اینجا به معنی صاحب دوقرن، کسی که دو قرن را دیده است. @faslefaaseleh
خلیج فارس؛ هویّت ایرانی این بید به هر بادی نابوده نخواهد شد این صخره به‌آسانی فرسوده نخواهد شد آوار اگر گردد دیوار وطن، ای جغد ویرانه ولی هرگز شالوده نخواهد شد ای حلقۀ مفقوده بین بشر و میمون پیدا ز تو آن نسل گم‌بوده نخواهد شد آبیّ خلیج فارس بحری‌ست زلال و پاک از آب دهان تو آلوده نخواهد شد بیهوده مزن نعره، ای جغد که نور حق خاموش ز غوغای بیهوده نخواهد شد "دل‌تنگ نباید بود از طعن حسود ای دل" تا کینه به دل دارد آسوده نخواهد شد @faslefaaseleh
هستی خاکستری امروز سبک‌بالم و آرام‌تر از پیش هرچند شدم خستهء ایّام‌تر از پیش از هفته و از چلّهء اندوه گذشتم بر گور تهیّ دلم آرام‌تر از پیش زآن‌پیش که این سیب زند خال و بگندد افتاده‌ام از شاخه، به‌هنگام‌تر از پیش از محفل رندان نشابور گذشتم عطّارتر از قبلم و خیّام‌تر از پیش از کوی ملامت به‌سلامت نتوان رست باید شوم از عشق تو بدنام‌تر از پیش از هستی خاکستری‌ام دود برآمد دردا نشدم پخته، شدم خام‌تر از پیش @faslefaaseleh
غمگنانه نه هیچ شور و امیدی، نه هیچ لب‌خندی نه هیچ تاب‌وتوانی، نه هیچ پیوندی نه شور آنکه بخوانی، غمی بیفشانی نه تاب آنکه بمانی، نه باربربندی درون آینه مردی غریبه را دیدم نگاه کرد مرا غمگنانه یک‌چندی شکسته بود و در اعماق چشم‌هایش غم نشسته بود و به لب داشت تلخ‌لب‌خندی به‌گریه گفت جهان یک پل خراب‌شده‌ست گذر از او نتوانی به هیچ‌ترفندی همیشه از پس اسفند می‌رسید بهار کنون نه شور بهاری، نه سوز اسفندی شکستی آینه‌ای را، ولی ندانستی چه گوهری به‌جهالت به خاک افکندی! @faslefaaseleh
عشق و جنگ گویند این دو مرد: مردی که جبهه رفت؛ مردی که دل سپرد؛ آن جام درد زد وین زهر هجر خورد... بی‌چاره مرد جنگی عاشق هرگز شنیده‌ای سر سالم به گور برد؟! @faslefaaseleh
یک‌قرن گذشت... پروانه شد از کنار ما پرزده رفت ابری شد و بر فراز یک دهکده رفت از قرن گذشته ما ندیدیم تورا انگار که از دوری تو یک‌سده رفت! @faslefaaseleh
فروردین جز آنچه به رفت‌و‌آمد عید گذشت باقی همه در رخوت و تردید گذشت ای ماه کسالت‌زده، ای فروردین ایّام تو چون دورهء تبعید گذشت! @faslefaaseleh
رویای ناممکن پس از یک عمر جستن در تکاپوهای بسیارت سراپا تشنگی باید گذشتن از عطشزارت تو آن رازی که دنیا از نگاهم سخت پنهان کرد که پیچید این‌چنین در هفت‌توی گنگ اسرارت در این کابوس بی‌پایان ، در این رویای ناممکن به هر سو می‌دوم سرسختی بغض است و دیوارت دعایی بی‌اجابت هستی امّا در مذاق من نمی‌دانم چرا این قدر شیرین است تکرارت! وصال تو به یک دل‌تنگی خاموش آغشته‌ست فراق‌آلودهء وصل است حتّی روز دیدارت خریداری نداری از گرانیّ و عجیب این است کسادی نیز افزوده‌ست بر گرمیّ بازارت رسیده ناز چشمان خوش لیلی به چشم تو و شیرین‌تر ز شیرین است شیرینیّ رفتارت غزل در نیمه‌راه وصف تو از پای می‌ماند عبث گفتند خیل شاعران در نظم اشعارت @faslefaaseleh
آخرالزّمان زمین این آسمان تیرة گردآلود، از آخرالزّمان خبر آورده‌ست از آخرالزّمان زمین، از این، بیهوده‌پویِ دربه‌در آورده‌ست انسان تخس و سرکش و بازیگوش، فرزند مادری‌ست «طبیعت»‌نام بنگر بدین پسر که از این مادر با سرکشی پدر به‌درآورده‌ست با این سَموم سخت که بر بستان بگذشته‌ است و می‌گذرد هر روز باید از این درخت تعجّب کرد؛ آیا چگونه برگ‌وبر آورده‌ست؟! این آسمان تیرة بی‌باران در انتهای این شب بی‌پایان گویا برای دل‌خوشی انسان یک آفتاب مات برآورده‌ست یک آفتاب مات که می‌خندد بر رنج بی‌کرانۀ ماهیگیر وقتی که باز تور تهی از صید بر موج‌خیز پرخطر آورده‌ست این آسمان که تیره و تاریک است، گویا نماد آخر تاریخ است تاریخ باطلی که بر انسان‌ها تنها تباهی و ضرر آورده‌ست فردا که فصل غربت انسان است، چشمی برای گریه نخواهی یافت بر این مصیبتی که مدرنیته بیهوده بر سر بشر آورده‌ست @faslefaaseleh
نمک بر زخم گرانی فروردین با تمامی خوبی‌ها و زیبایی‌هایش، به سبب هزینه‌های سنگینی که بر خانوارها تحمیل می‌کند، برای قشرهای حقوق‌بگیر و فقیر ماه نفسگیری است و طولانی‌تر از ماه‌های معمولی به نظر می‌رسد. از ملاحت زخم دل‌ها را نمک باید زدن خنده بر ناجوری کار فلک باید زدن بر فقیران ماه فروردین عجب طولانی است تا که ما را ول کند، او را کتک باید زدن چون سفر با جیب خالی سال نو ناممکن است گوشۀ خانه همینجوری کپک باید زدن جیب خالیّ و پز عالی ندارد حاصلی با زن و بچّه چرا بیهوده فک باید زدن؟! تا نگردی بیشتر شرمنده پیش بچّه‌ها پشتک و واروّ و صدگونه کلک باید زدن! کارت‌ها چون ته کشید و جیب چون سوراخ شد پول عید بچّه‌ها را ناخنک باید زدن پستۀ باز تو را هر کس که نامردانه خورد پستۀ دربسته‌اش را نیز تک باید زدن! سهم برخی هفت‌سین عیش بود از سال نو سهم ما اندک سماقی شد که مَک باید زدن! دست بَختت می‌رسد تا شاخۀ شادی، ولی زیر پایش مدّتی از صبر جَک باید زدن!
صخرۀ درد رنجیده‌ترینیم مرنجان دل ما را نگشود کسی مشکل لاینحل ما را آن صخرۀ دردیم که امواج حوادث آشفت به طوفان بلا ساحل ما را آن اشک مذابیم، سراپا همه چون شمع جز اشک که گوید خبرِ محفل ما را از «طالب» و مطلوب نداریم امیدی زین یأس سرشتند به عالم گِل ما را ماه رمضان قاتل بی‌رحم، به افطار آب از دم شمشیر دهد بسمل ما را ما شیعۀ مظلوم خراسان بزرگیم کوچک مشمارید دلیل دل ما را بر خاک عزیزان به‌جز از اشک نداریم بپذیر همین هدیۀ ناقابل ما را @faslefaaseleh