درنگی کرده بودم کاش در بزم جنون من هم
لبی ترکرده زان صهبای جام پرفسون من هم
هزاران گام در راه است و دل مشتاق و من حیران
که ره چون میتوانم یافتن سوی درون من هم
#رهبر_انقلاب
#اربعین
@ghalamhaye_bidar
«درنگی کرده بودم کاش در بزم جنون من هم
لبی تر کرده زان صهبای جام پرفسون من هم
هزاران کام در راه است و دل مشتاق و من حیران
که ره چون میتوانم یافتن سوی درون من هم»
در این دنیای ایمان خوار سرتاسر پر از خسران
رهی ای کاش می جستم به خیل سابقون من هم
به استدلال کی از شوقِ رفتن می توان دم زد
رها باید شوم از بند دام ارغنون من هم
تب عشق است و هرکس را نخواهد کرد حلاجش
مگر کوس اناالحق را بگردانم فزون من هم
شهادت صبح بیداری است در شب های خواب آور
بپوشاند شبم را کاش صبحی رنگ خون من هم
الا ای عشق ای فانوس روشن فام دریایی
در این طوفان بگردان سوی ساحل رهنمون من هم
#بابک_چترایی
#مطروحه
@ghalamhaye_bidar
به سجده رفته ام با لاله های واژگون من هم
نماز غرق می خوانم در این دریای خون من هم
"الا یا ایهاالساقی ادر کاسا و ناولها"
که دل را خون کنم زان جام سرخ پرفسون من هم
زمین آواره ی هجر است و هاجر وار می گردد
به دنبال فرج از این ستون تا آن ستون؛ من هم.
مگیر ای آسمان! بر من مگیر این کال بودن را
اگر ابری نبودی می رسیدم تا کنون من هم
برآی ای آفتاب از ابر، تا کی امتحان صبر؟
برآ، تا بر بیایم از پس این آزمون من هم
#داوود_کفعمی
#اربعین
#مطروحه
@ghalamhaye_bidar
مرزه و پُر از مَرده
کوه و جنگل و دریاش
مَرده و همین غیرت
مرزه و همین مرداش
آرشیم و تیر ما
مرز سرزمین ماست
بی نشون ترینِ ما
پهلوون ترینِ ماست
مرز، مثل ناموسه
قیمتی تر از جونه
مرد سر میده، اما
پای خاک میمونه
#قاسم_صرافان
#شهدای_مرزبان
@ghalamhaye_bidar
"یار علی"
دیدیم در آیینه ی سرخ محرم ها
پرمی شوند ازبی بصیرت ها,جهنم ها
ما کمتریم و بارها خواندیم در تاریخ
"بسیار ها"خورده شکست سختی از "کم ها"
راه نجات این است که یار علی باشی
حالا که دنیا پر شده از ابن ملجم ها
باید لباس شیر پوشید و به میدان زد
رفتند وقتی گرگها در جلد آدم ها
درسینه ی ماهیچ ترسی ازشهادت نیست
وقتی که روی دار شد معراج میثم ها
یک روز اسراییل را نابود خواهد کرد
فرمانده ای از نسل طهرانی مقدم ها
#مجتبی_خرسندی
#شهید_حسن_تهرانی_مقدم
@ghalamhaye_bidar
شد به آهنگ عجیبی خاك ما زیر و زبر
خانه ها لرزید و لرزیدند دل ها بیشتر
آن تكان ناگهانی تا همیشه خواب كرد
كودكان خفته در گهواره را بار دگر
دست های كوچكی از خاك بیرون مانده است
دست هایی بر سراست و دست هایی بركمر
كودكان خانه را جز مرگ، همبازی نماند
باز، بازی می كند داغ عزیزان با جگر
لحظه لحظه شوق پرواز از زمین تكثیر شد
بسكه هرسو ریخت، باقی مانده های بال و پر
داغ های باغ سنگین است اما نو به نو
از دل این خاك می روید درختی تازه تر
یك به یك دیوار ها افتاد تا هجرت كنیم
از شبِ این چار دیواری به آغوش سحر
#میلاد_عرفان_پور
#زلزله
@ghalamhaye_bidar
یا دختری چادر نماز از مادرش مانده
یا مادری یک روسری از دخترش مانده
هم که برادر از غم خواهر پریشان است
هم اینکه در سوگ برادر خواهرش مانده
خیلی خبر داغ است و خیلی داغ سنگین است
اما هنوز اخبار ازاین بدترش مانده
در گوش بابایی که شب برگشته است از کار
از بچه اش تنها صدای آخرش مانده
مادر بزرگ از خواب دیشب پا نشد انگار؛
مرده ولیکن شربت خواب آورش مانده
از کودکی که زیر آواراست درخانه
نقاشی یک خانه بین دفترش مانده
اوج غمم این است بابا زیر خاک است و
دفترچه ی اقساط،بالای سرش مانده...
#مهدی_رحیمی
#زلزله_کرمانشاه
@ghalamhaye_bidar
من به سرچشمهی خورشید نه خود بردم راه
ذرهای بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خس بی سر و پایم که به سیل افتادم
او که می رفت مرا هم به دل دریا برد
#علامه_طباطبایی
#سالگرد
@ghalamhaye_bidar
🔸شعرخوانی و گفتگوی ادبی
در برنامهی #شعر_و_جوونی رادیو اصفهان
🔹امروز جمعه ساعت 10 صبح
با حضور:
#محمد_کاروان
#ابراهیم_کریمی
#حسین_صادقی
#خانم_قادری
@ghalamhaye_bidar
این روزها یار دل دیوانه ام زخم است
مهمان با آسودگی بیگانه ام زخم است
هرشب خورشت فرش های پاره ام خون است
طعم لبانی خونی ام صبحانه ام زخم است
هم ناله با خانزاده ای از اسب افتاده
تنها دلیل گریه ی مردانه ام زخم است
لالایی نوباوه ای گهواره در گورم
شمعی خموشم پیله ی پروانه ام زخم است
ازبس که نعش روستا را جابه جا کردم
نای کمک کردن ندارم شانه ام زخم است
ازسجده ی دیوارها آوار بردارید
هم قبله ها، پیشانی هم خانه ام زخم است!
#سیدعلی_شکراللهی
#زلزله_کرمانشاه
@shokrollahi63
@ghalamhaye_bidar
چادر به چادر آسمان تاریک تر از شب
می رفت تا آتش بگیرد کهکشان از تب
خورشید از تابیدن معکوس خود می سوخت
منظومه های غیر شمسی را به شب می دوخت
ابر آمده خود را به مرگ و خون می آمیزد
در آسیاب خشکسالی آب می ریزد
زهری نفاق آلوده در کام عسل می ریخت
وقتی که دست مثنوی طرح غزل می ریخت
شب می شد و خفاشهایی پر در آوردند
بازی سر مهتاب و نیلوفر در آوردند
سرگرم شمع و گل شدیم اما نفهمیدیم
از پیله پروانه هامان سر در آوردند
از کربلا ماندیم اما نسل آنهایی
ک از دستهای عشق انگشتر در آوردند،
ماندند و از گور ابوسفیان، یزیدی را
در پوشش اسلام پیغمبر در آوردند
ققنوس می فهمد که سیمرغان ایرانی
آتشفشان از زیر خاکستر درآوردند
آتش گلستان شد غزل در مثنوی افتاد
خورشید از شمسی که آمد مولوی افتاد
#حامد_صافی
#پیروزی_جبهه_مقاومت
@targoneh
@ghalamhaye_bidar
برای سردار #قاسم_سلیمانی
بر دوش کشیده بار انسان ها را
از بند رها کرده مسلمان ها را
یک مرد فقط مانده، به نامش بزنید
میدان ها کوچه ها خیابان ها را
#محمدصادق_میرصالحیان
#پیروزی_جبهه_مقاومت
@ghalamhaye_bidar
شرح خبر تایید پیروزی است تفسیر صبحِ لیله الأسراست
پایان داعش آخر خط نیست ما جشنمان در مسجدالاقصاست
این وعده صادق شد چه رخدادی ، قل ربِّ أدخِلنی در این وادی
امداد شد آری چه امدادی این سِرّ أمرُاللّهِ مفعولاست
این راه عشق است و خطر دارد راهی شود هرکس جگر دارد
هرکس که با ما نیست برگردد با ما بیاید هرکسی با ماست
از مکّه تا بیت المقدّس را جاءالحقِ ما درنوردیده است
ترس یهود از قُبّه الصّخره است ترس سعود از قُبّه الخضراست
از کربلای شصت و یک هر روز یک کربلای تازه روییده است
از روزِ بر نی رفتن خورشید هر ساعت و هر روز عاشوراست
سُبحانکَ اللّهمَ یا جبّار ، سُبحانکَ اللّهمَ یا قهّار
مائیم و عشقِ حیدر کرّار سربندِ ما لَبّیکِ یا زهراست
تسبیح گوی حضرت عشقند ما فی السّماواتِ و ما فی الارض
از اوست ، از او بود و خواهد بود ما هرچه داریم از همان بالاست
#محسن_ناصحی
#پیروزی_جبهه_مقاومت
#قدس_را_هدف_دارم
@nasehi_mohsen
@ghalamhaye_bidar
با همین عزم که شد سوره ی والتین آزاد
می شود عاقبت امر فلسطین آزاد!
تن به آوارگی و مرگ و اسارت دادیم
تا که گردد حرم خواهر یاسین آزاد
بارالها به حق گنبد خضرا بشود
هرکجا هست در آن گنبد زرین آزاد
سربلندیم اگر بی سر و بی دست شدیم
خون ما باعث آن شد که شود دین آزاد
زودتر رخ بنما، العجل ای حضرت عشق
تا غزل گردد از اینگونه مضامین آزاد!
#علی_سلیمیان
#پیروزی_جبهه_مقاومت
#قدس_را_هدف_دارم
@ghalamhaye_bidar
#شهید_به_خون_آرمیده
قدم به سرو ز طــوفان خمیده می ماند
رخم به غنچه ی پاییز دیده می ماند
درین چمن به لب خشک من، تبسم تلخ
به خنده ی گل از شاخه چیده می ماند
چنان به سوز و گدازم که لاله در نظـــرم
به داغدار گریبان دریده می ماند
ز تیغ حادثه دارم دلی به سینه ی خویش
که بر شهید به خون آرمیده می ماند
دو چشم من به دو جام بلور خورده به سنگ
سرشک من به شراب چکیده می ماند
ز التهاب درون شعله زار سینه ی من
به آشیان در آتش کشیده می ماند
دلم ز بس شده آماج تیر دشمن و دوست
به صید از هـمه عالم رمیده می ماند
ز سرد مهری ایام شعله ی نفسم
به آه کودک مادرندیده می ماند
چگونه بال گشایم ازین قفس که دلم
به مرغ بسمل در خون تپیده می ماند
از آن ز جلوه ی صبح امید نومیدم
که عمر من به شب بی سپیده می ماند
" سخا" بهار جوانی گذشت و قصه ی من
به داستان به پایان رسیده می ماند
#استاد_سخای_اصفهانی
@ghalamhaye_bidar
آن که مجلس را ز دشمن پاس داشت
جامهای یکرنگ از کرباس داشت
#سالگرد_شهادت_آیت_الله_شهید_مدرس
@ghalamhaye_bidar
درفرادست کوهسار آنک
نیمه ی قرص ماه رو به افول
طبق معمول روی حرکت ریل
حرکت غول راه وار عجول
شب تن کوه جاده را باهم
ازتن سرد خود ملافه کشید
رخوت چشم ماه خواب آلود
کوه را درهم و کلافه کشید
وقتی از درد خواب چهره ی کوه
کم کمک داشت رنگ و رو می باخت
جیب سوراخ کوه سر به هوا
بر سر راه جاده سنگ انداخت
شب درآغوش جاده خوابش برد
دره خمیازه را دهان وا کرد
جاده هی تار و تارتر می شد
مه گلوگاه جاده را "ها" کرد
مثل هر شب کنار حرکت ریل
مردی از کشتزار برمی گشت
با عبور قطار می آمد
با عبور قطار برمیگشت
محض جبران بی حواسی کوه
مرد بایست دست می جنباند
مرد اگر جاده را خبر می کرد
مرگ می رفت و زندگی می ماند
جاده با یک بغل مسافر داشت
در دهان درّه های شب می ریخت
مرد بر سقف تونلی تاریک
جای فانوس پیرهن آویخت
مرد یک اتفاق پنهان را
شعله در دست های وهو می کرد
زندگی بودن و نبودن را
داشت با خود بگومگو می کرد
شعله در دستِ مرد جیغ کشید
کوه از خواب از سکوت گریخت
چتر های فرشته ها وا شد
جاده از صخره از سقوط گریخت
در سقوطی به ناگهانی مرگ
مرد چتر نجات مردم شد
زندگی روی مرد را بوسید
مرد درجیغ زندگی گم شد
#سیدعلی_شکراللهی
#ازبرعلی_حاجویی
#دهقان_فداکار
@ghalamhaye_bidar
1
ملت ما را
ملتی سرخپوست نپندارید!
ما اینجا ماندگاریم...
در این خاک که دستبندی از گل با اوست...
اینجا سرزمین ماست،
از سپیده دم عمر اینجا بوده ایم،
اینجا بازی کرده ایم...
عاشق شده ایم...
و شعر نوشته ایم...
ما ریشه داریم در آبراهش
چون گیاهان دریا،
ریشه داریم در تاریخش،
در نان نازکش،
در زیتونش،
در گندم زردگونش...
ریشه داریم در وجدانش،
ماندگاریم در آذار و نیسانش،
ماندگاریم چون نقش بر فولادش،
ماندگاریم در پیامبر والایش،
در قرآنش
و ده فرمانش...
2
می آییم
با چفیه های سپید و سیاه مان،
بر پوست تان داغ خونبها می زنیم،
از زهدان روزگار می آییم
چونان سرریز شدن آب،
از خیمه حقارتی که به هوا جویده می شود،
□□□
از رنج حسین می آییم...
از اندوه فاطمه زهرا...
از احد، می آییم، و از بدر...
و از غم های کربلا ...
می آییم برای تصحیح تاریخ و اشیا
و برای پاک کردن حروف
از خیابان هایی که نام های عبری دارند!
#نزار_قبانى
#شعر_ضد_صهیونیستی
@ghalamhaye_bidar
من خاک پاک مسجدالاقصی، در دامن مام فلسطینم
والتین والزیتون که من قدسم، آیینهدار طور سینینم
من سینه ای چون مخزن الاسرار، از شام معراج نبی دارم
قدقامت موجی سراپا شور در چشم بیدار فلسطینم
از واق واق توله ی صهیون، دامان من لک بر نمی دارد
من تربت آلالههای سرخ در الخلیل و دِیر یاسینم
هاروتها دستانشان امروز از آستین سحر بیرون است
من همچنان بر شاخه ی زیتون از سامری گوساله می بینم
بوی خیانت می دهند امروز دستان سرد نابرادرها
یعنی ریاض فتنه ها دیگر، هرگز نخواهد داد تسکینم
دست طلب بردار تا موسی بار دگر با نیل برگردد
دست دعا باشی اجابت را، من با وجودم روح آمینم
یک انتفاضه می تواند باز، خون در رگ شوقی بجوشاند
والعصر، من نصر الهی را، در عنقریب فتح می بینم
#محمدرضا_کاکایی
#شعر_ضد_صهیونیستی
@ghalamhaye_bidar
زندگی جاریست، در سرود رودها شوق طلب زندهست
گل فراوان است، رنگ در رنگ این بهار پر طرب زندهست
خاک، حاصلخیز، باغهای روشن زیتون بهارانگیز
دشتها شاداب، در شکوه نخلها ذوق رطب زندهست
چون شب معراج، قبلهگاه دور دست ما گلافشان ست
وادی توحید، در وفور چشمههای فیض رب زنده است
آفتاب فتح، بر فراز خانهٔ پیغمبران پیداست
صبح نزدیک است، صبح در تصنیفهای نیمهشب زندهست
لحظهها سرشار، جلوههای عشق در آیینهها زیباست
عاشقان هستند، شعرهای عاشقانه لب به لب زندهست
خیمه در خیمه، لالهٔ داغ شهیدان روشن است اما
گریهها خندان، شادمانیها در این رنج و تعب زندهست
مادران خاک، جانماز خویش را گسترده تا آفاق
دستهای شوق، در قنوت گریههای مستحب زندهست
شرق بیدار است، در جهان از هم صداییها خبرهاییست
نام این صحرا، روی رنگ و بوی گلهای ادب زندهست
فصل طوفان است، سنگها در دستها آواز میخوانند
قدس تنها نیست، در سراپای جهان این تاب و تب زندهست
باد میآید، بوی گلهای حماسی میوزد در دشت
زندگی زیباست، عشق در جان جوانان عرب زندهست
#زکریا_اخلاقی
#قدس
@ghalamhaye_bidar
نشست روی زمین، پهن کرد دریا را
کشید پارچه را، متر کرد پهنا را
درست از وسط آب، قایقی رد شد
شبیه قیچی مادر، شکافت دریا را
صدای تَقتَتَتَق... تیر بود میبارید
صدای تِقتِتِتِق... دوخت چتر خرما را
کنار قایق بابا که خورد خمپاره
بلند کرد و تکان داد خُرده نخها را
فرو که رفت در انگشت مادرم سوزن
کسی دقیق نشانه گرفت بابا را
وَ آب از کف قایق سریع بالا رفت
و تند مادر هی کوک زد همانجا را
بریده شد نخ و از توی قاب بابا دید
میان دامن خود چرخ میزند سارا
#اکرم_هاشمی
#شعر_جنگ
#غزل_فرم
@ghalamhaye_bidar
آتش که النگه میزند سینۀ ماست
دریا که چو موج میزند دیدۀ ماست
این کوزهگران که کوزهها میسازند
از خاک برادران دیرینۀ ماست
ما شیرۀ تلخ هری و بلخ خوریم
از هر ماهی، ز غرّه تا سلخ خوریم
تقدیر چنین بود که صاف عنبی
زهّاد تُرُش خورند و ما تلخ خوریم
گر کار جهان به زور بودی و نبرد
مرد از سر نامرد برآوردی گرد
این کار جهان چو کعبتین است و چو نرد
نامرد ز مرد میبرد، چتوان کرد؟
با بد منشین و باش بیگانۀ او
در دام افتی اگر خوری دانۀ او
تیر از سر راستی کمان را کج دید
بنگر که چگونه رست از خانۀ او
#پلوان_پوریای_ولی
#رباعی
@ghalamhaye_bidar
نشست کنج سنگر و نوشت:
"هو الشهید
وصیتی برای خانوادهام:
من این نهال را
به خون دل نشاندهام
به اشک چشم آب دادهام
در این مسیر
روبروی هرچه پیشِ روست
ایستادهام..."
نشست کنج سنگر و نوشت:
"به حق سیدِ خمین
جان ناقص مرا قبول کن حسین!
جان ناقصِ مرا
قبول کن!
قبول کن!
حسین..."
نامه را به دوستی سپرد و بعد
لباس رزم...
***
نشست پشت میز و نامه ها یکی یکی رسید
برگه های مهرخورده ی اداری و
نامه های اعتراض و انتقاد و بیقراری و
حقوق ماه جاری و...
ناگهان
میرسد به نامه ای که نامه نیست:
"هو الشهید..."
وصیتی است:
"هو الشهید
برادرم!
امیدِ چشم های قرمز و ترم
نگاه کن
به کوچه های شهرمان نگاه کن
هر کدامشان به نام یک شهید...
شبیه سنگری است
شهردار هم
مدیرِ شهر نه!
که پیشوای لشکری است
و میزِ کارِ تو
گمان نکن چهار تکه چوب ساده است
نه...
در این جهاد
نفربری است...
به دشمنی که پیش روست
به لشکری که پشت سر
نگاه کن
گاه کن...
برای لشکرت تدارک سلاح کن..."
قلم درون دستهای او نشست
به رنگ سرخ -رنگ خون-
گوشه ی وصیت برادرش تعهدی نوشت
دو قطره اشک گرم
روی گونه اش شکست:
الی الحبیب...
به حق هرچه در مسیر عشق دادهایم
در این جهاد
روبروی هرکه روبروست
دشمن است
یا که دوست
ایستاده ایم
این نهال را
-که بعد سالها
درخت محکمی شده است-
به آبروی خویش آب میدهیم
به تیغهای دشمنان و دشنههای دوستان
با دل هزار پارهمان
جواب میدهیم...
بعد از این -برادرم- فقط
وصیت «تو»
بخشنامه ی من است...
#حمیدرضا_فاضلی
#شعر_شهید
#شعر_اعتراض
#نیمایی
@ghalamhaye_bidar
با آن مشعل میتوانست
یک لشکر اسرائیلی را ذغال کند
با آن کتاب قطور میتوانست
هزار تانک اسرائیلی را له کند
با زنجیرهای زیر پایش میتوانست
دست های اولمرت و لیونی را ببندد
با خارهای تاجش میتوانست
مبارک را به سیخ بکشد؛
اما مجسمۀ آزادی
به احترام غزّه سکوت کرد...
#حمیدرضا_شکارسری
#شعر_ضدصهیونیستی
@ghalamhaye_bidar