eitaa logo
گلچین شعر
14.1هزار دنبال‌کننده
761 عکس
267 ویدیو
10 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
گیرم که در قمار محبت ضرر کنم باید که از شکست نترسم، خطر کنم دیدارِ آخر است، کمی بیشتر بمان می‌خواستم که دردِدلی مختصر کنم فرزند آدمم که زِ سیبی گذر نکرد پس من چگونه از لبِ سرخت حذر کنم؟ از من عبور کردی و حالا تمامِ عمر باید کنارِ خاطره‌های تو سر کنم هر جایِ شهر یادِ تو را زنده می‌کند راهی نمانده! باید از اینجا سفر کنم @golchine_sher
برای دیدنم این بار هم مُردَّد بود گناه او که نبود، استخاره ها بد بود کبوترانه‌تر از پیش جلد هم بودیم چرا که من قمی‌ و او هم اهل مشهد بود کنار حوض حرم آشنا شدیم ولی قرار آخرمان روبه روی گنبد بود برای شاعری من شروع خوبی شد «زن جوان غزلی با ردیف آمد بود» تمام درد دلم را فقط به او گفتم برای گریه من شانه ای که باید، بود قرار آخرمان بود و گریه ها کردیم همین که گفت کنارم دگر نخواهد بود @golchine_sher
گوشواره به رُخش باز نمایان شده بود آه شیرینی ریحانه دو چندان شده بود کودکانه دوسه تا جمله ی مبهم می گفت خانه از شادی او عین گلستان شده بود خواستم تا ببرم واکسنش را بزند گُل من پشت دری رفته و پنهان شده بود طاقت درد کجا داشت که از زخم سُرنگ اشک بر گونه ی او نم نم باران شده بود دخترم تاج سرم ،قند و عسل،شاخه نبات چون مسیحا به تن خسته ی ما جان شده بود شب آخر بغلم بود مرا می بوسید شب آخر پسرش بودم ومامان شده بود در مراسم چقَدَر حال خوشی داشت گُلم عاشق موکب وبوی خوش و قرآن شده بود وقت پَرپَر شدن از تیر حسودان چمن آه موکب تو بگو نوگل خندان شده بود کاپشن صورتیم گریه نمی کرد دگر گرچه روی بدنش زخم ،فراوان شده بود زخم ها با دهن باز گواهی دادند راه گلزارپُر از لاله و ریحان شده بود @golchine_sher
خانه‌ای ساده اگر هست دلم می‌خواهد از نگاه گل و پروانه و آیینه و آب سخنی تازه شوم یا شوم شعر تری مثل یک بوسه‌ی باران به لب رود که شب می‌داند غم این حسرت جا‌مانده‌ی من! چون زمستان به تن باغ سکوت است و سکوت... @golchine_sher
گاهی چنان بدم که مبادا ببینی ام حتــی اگـــر به خلوت رویــا ببینی ام من صورتم به صورت شعرم شبیه نیست بر ایــن گمـــان مباش کـه زیبا ببینی ام شاعر شنیدنی ست ولی میل،میل توست آمــاده_ای کـه بشنـــوی ام یاببینی ام این واژه ها صراحت ِ تنهایـی من اند با این همه مخـواه که تنها ببینی ام مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی بی خویش در سماع غزل ها ببینی ام یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم در خود کــه ناگزیــری دریـــا ببینی ام شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست امـــا تــو با چـــراغ بیـــا تـــــا ببینی ام @golchine_sher
در حنجره اش راز ِمگو دارد عشق صد آتش خفته در گلو دارد عشق هر بار که خواست رو کند رازش را دانست دورو دورو دورو دارد عشق! @golchine_sher
(آغاز ،زندگی)نفسی(اختتام، مرگ) گاهی عذاب مهلک و گاه التیام، مرگ شب ،سرفه ،دست و پا زدن از تنگی نفس هی می کِشد،سر از لبه ی پشت بام،مرگ عمری به مرگ ،خنده زدی زندگی کنی عمری نشسته در عطش انتقام مرگ دل غرق زندگانی و باور نداشتیم همواره داشت فاصله ی یک دو گام،مرگ در هر لباس و هر منشی ،حرف آخر است بدرود زندگی و علیک السلام، مرگ @golchine_sher
عاشق شدن تنها به پیراهن دریدن نیست دلدادگی‌‌ های زلیخا داستان دارد! @golchine_sher
تاریکی و ظلمت را گویند تو پایانی درد همه دل‌ها را گویند تو درمانی وقتی که بیایی تو اینجا همه گلپوش است پایان خزانی تو آغاز بهارانی دارد دل ما امید بر دیدن روی تو بازآی که چون شمعی در محفل جانانی مُردیم چو نیلوفر از تشنگی هجران بازای که بر دل‌ها چون قطره بارانی @golchine_sher
راه می‌آمد و خوش بود اوایل با من دارد امروز اگر این همه مشکل با من صبر کن ای دل دیوانه! ببین تا چه کند عاقبت رفتن معشوقه‌ی عاقل با من نام «دل» بردم و از سینه‌ام آتش برخاست تا بدانی که چه کرده‌ست همین دل با من عمری از عشق چنان بود نصیبم که شده‌ست معنی «حسرت» و «اندوه»، معادل با «من» با چنین بخت سیاهی، چه امیدی به وصال؟! نیست از مزرعه‌ی سوخته، حاصل با من «مرگ، بهتر که از او دور بمانم» این را گفت یک ماهی افتاده به ساحل، با من @golchine_sher
عدم‌الفتح کربلای چهار، زمینه‌ساز پیروزی مقتدرانهٔ کربلای پنج آن شب بسی گل‌های پرپر دید اروند عاشق‌ترین غواص بـی‌سر دید اروند ناگه میــــــــــان آسْـــــــمان تیره‌گونش صد چلچراغی از منـــــــــور دید اروند در کربلای پربـــــــلای پنج و چـارش مه‌پاره‌هایی مثـــــــل اکبر دید اروند با انفجـــــار جـــــــای‌جای آب‌هایش دُردانــه‌هایی قد اصـــــغر دید اروند در التهــاب سهمــــــــگین موج‌هایش دریادلانی همــچو اژدر دیــــــد اروند در بین معبرهای میـــــدان‌های مینش تخریب‌چی‌هایی مثل تـندر دید اروند در کربـــــــلای پنج و رزم بی‌امــانش فتح و ظــــــفرهایی مکرر دید اروند @golchine_sher
دست من را ول نکن، دنیا خرابم می کند در هیاهو، زیر دست و پا خرابم می کند بین هیئت، وقت روضه گرم تسبیح توام دور از گرمای تو، سرما خرابم می کند غیبت و تهمت شده کارم حواسم نیست که آخرش این حرف ها، یکجا خرابم می کند جرم هایم را که تو می بخشی و خط می زنی آه، پیش چشم تو امّا خرابم می کند اشک هایم را بگیر و معصیت ها را ببخش شرم این بار گنه، فردا خرابم می کند دل پریشانم از اینکه معصیت های زیاد پیش چشم حضرت زهرا خرابم می کند دست من را بین دست مهدی زهرا گذار هرکسی غیر از خود آقا خرابم می کند قصه ی لب تشنگی و آب، آبم می کند روضه ی بی دستیِ سقا خرابم می کند های هایِ گریه ی جانسوز آقایم حسین بر سر نعش گل لیلا خرابم می کند @golchine_sher
هدایت شده از احمد ایرانی نسب
آموزش شعر ترم پاییز و زمستان کارگاه هوای شعر با یاد و خاطره سیدالشهدای جبهه مقاومت و زائران شهیدش در حادثه تروریستی کرمان آموزش و نقد شعر بداهه سرایی شعرخوانی میزبان و مدرس: احمد ایرانی نسب چهارشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۰ تا اذان مغرب ساری، میدان امام خمینی(ره)، حوزه هنری استان مازندران حضور برای علاقمندان به ادبیات آزاد است
هدایت شده از گلچین شعر
😍تو ایتا محاله مثل این کانال پیدا کنی بیا حالت رو خوب کن😍 https://eitaa.com/joinchat/769065447Cf0875d1080
هدایت شده از رباعی_تک بیت
کدبانوی خانه بود مادر جانم بی عذر و بهانه بود مادر جانم دلتنگ دو دست پینه دارش هستم دستش پدرانه بود مادر جانم @robaiiyat_takbait
مدت‌هاست به هوایِ صبح بخیر گفتن‌هایت سحر خیز شده‌ام @golchine_sher
دوست دارد یا نمی‌خواهد مرا معلوم نیست عشق، بازی می‌کند با من چرا! معلوم نیست می‌کشم سر، هرچه می‌ریزد به جامم دست دوست کی در این میخانه می‌افتم ز پا معلوم نیست برگ دست شاخه را وقتی رها می‌کرد گفت: باد با خود می‌برد ما را، کجا؟ معلوم نیست یا نمی‌آید به چشم باغبان پاییز ما یا زمستان و بهار کاج‌ها معلوم نیست با طبیبان رنج ما را بازگوکردن خطاست جای زخم عشق بر دل‌های ما معلوم نیست @golchine_sher
چراغان کن به یُمن هر قدم شام غریبان را بیا آرام کن پروانه ها ی روی ایوان را حیاط خانه خلوت کرده با خود نازنین من بیا شاید به خاطر آورَد آغوش مهمان را قرار این بود برگردی،بهار آرزوهایم بیا تا گل بیفشانم به پایت تا به کرمان را امان از سوختن، از آتش افتاده بر دامن بیاور با خودت از آسمان ها باز باران را امان از فصل دلتنگی، امان از دل پریشانی ببر از خاطر این خاک تاراج زمستان را من این جا ذرّه ذرّه آب خواهم شد نمی دانم کسی می داند آیا حال شمع رو به پایان را؟ شبیه آن سحرگاه شهادت آرزو دارم شکوه رقص خونینی چنین در قلب میدان را @golchine_sher
خود را به چشم دیگران این قدر بالاتر مبین هر سایه ای قد می کشد وقت غروب آفتاب @golchine_sher
از خون و خاکستر ببین در شهر باران را بسته ست خون راه تماشای خیابان را دی را ببین و دردهای ناتمامش را در جان ما سرمای سوزان زمستان را حالا پس از تو انفجار بغض های ما در صدر اخبار جهان آورده کرمان را روزی تو جانت را فدای مردمت کردی حالا فدایت می کنند این مردمان جان را آنشب تو را خیل رفیقانت بغل کردند حالا تو در آغوش می گیری شهیدان را در آسمان حتما که دیدی و بغل کردی ریحانه ی از آتش و خون ها هراسان را آخر چرا بر خاک و خون افتاده؟! وقتی تو بر روی چشمت می نشاندی هر چه مهمان را  بعد از تو جولان می دهند اینگونه نامردان از مرد خالی دیده اند انگار میدان را تا کی سکوت و صبر باید، وقت خونخواهی ست باید به طوفانی پشیمان کرد شیطان را @golchine_sher
‌‌با همین دست، به دستان تو عادت کردم این گناه است ولی جان تو عادت کردم جا برای من گنجشک زیاد است، ولی به درختان خیابان تو عادت کردم گرچه گلدان من از خشک شدن می‌ترسد به ته خالی لیوان تو عادت کردم دستم اندازه‌ی یک لمس بهاری سبز است بس‌که بی‌پرده به دستان تو عادت کردم مانده‌ام آخر این شعر چه باشد انگار به ندانستن پایان تو عادت کردم @golchine_sher
غم را چه کنم که خیمه بر جان زده است لبخند زدن کار دل خرسند است @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امید ما به رحمت بی‌منتهای توست مقصود عاشقان دو عالم لقای توست هرکس امیدوار به اعمال خویشتن سعدی امیدوار به لطف و عطای توست @golchine_sher
اگرچه صحن و‌سرای بهشت زیبا بود میان فوج کبوتر، کلاغ تنها بود سیاه بین تمام سفید و روشن ها میان چشم جماعت چقدر رسوا بود به روی پا که نه، با دل قدم گذاشته بود برای عالم و آدم در آن سرا جا بود سرای نور بود و وقت بوسه ی خورشید به روی گنبد غرق طلای آقا بود میان اشک و تبسم دخیل بست و دلش کنار پنجره فولاد غرق نجوا بود کنار آهن نازک دلی که آغوشش گره گشای غم و غصه های دنیا بود غروب آمد و او بی خیال اطرافش هنوز غرق مناجات و در تمنا بود قیام کرده و در صف تمام زائرها و او نشسته، نماز دلش فرادا بود درست بعد سلامش، بلند شد از جا کسی که شامل لطف دم مسیحا بود چقدر صحن و سرای بهشت زیبا تر صدای نغمه ی نقاره کشف معنا بود میان فوج کبوتر کلاغ تنها نه... میان بهت جهان ،روی دست دریا بود @golchine_sher
مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من کوبی زمین من به سر آسمان من درمان نخواستم ز تو من درد خواستم یک درد ماندگار ! بلایت به جان من می سوزم از تبی که دماسنج عشق را از هُرم خود گداخته زیر زبان من تشخیص درد من به دل خود حواله کن آه ای طبیب درد فروش جوان من ! نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را تا خون بدل به باده شود در رگان من @golchine_sher