eitaa logo
حدیث اشک
5.9هزار دنبال‌کننده
34 عکس
70 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
احساس می کنم که همین‌جاست جنتم هر وقت در حریم تو گرم زیارتم هرگز به جز تو از تو نمی خواهم ای رئوف این است آرزوی من این است حاجتم آهو شدم فقط که نوازش کنی مرا من صید مبتلا‌شده ی این ضمانتم یک سال می شود که به مشهد نیامدم یک سال می شود که فقط آهِ حسرتم خلوت‌گُزین صحنِ گوهرشاد تو..،منم یک شب سری بزن به من و کنج‌عزلتم در شهر شُهرتم شده دیوانه ی رضا در ماجرای عاشقی‌ات درس عبرتم گندم‌به‌دست..،گوشه ای از بارگاه تو با جبرئیل های حرم گرم صحبتم گاهی هوای مشهد و گاهی هوای قم... شکر خدا کبوتر بام کرامتم وقتی که شاه مملکت ماست شاه طوس پس خوش‌به‌حال من که در این مُلک،رعیتم جاروکش حریم تواَم..،نوکر تواَم گرد و غبار صحن تو شد تاج عزتم خورشید عالمِین،همین گنبد‌ِ طلاست بر بام تو دمیده شود صبح دولتم من در جوار غیرِ تو جا خوش نمی کنم من سالیان سال کنار تو راحتم کُلِّ عشیره..،نان‌خور موسی بن جعفریم قربان این گداشدنِ با‌اصالتم ای مهربان‌تر‌ از پدرم! دوست‌دارمت... از کودکی همیشه تو کردی حمایتم مُهر تو مُهر نیست..،مسحیایِ طوس ماست صد مُرده زنده می شود از عطر تربتم صد جرعه از شراب بهشتی اگر دهند با چای حضرتی‌ست فقط اوج لذتم محشر، شفیعِ گریه‌کنانِ تو فاطمه است زهرا به یُمن اشکِ تو کرده شفاعتم کامل‌ترین عبادت من نام حیدر است ذکر علی علی شده کُلِّ دیانتم سرباز حیدریم،نجف پادگان ماست... در لشگر امیرِ عرب گرمِ خدمتم صحن رضاست آینه ی صحن مرتضی... من محو در تجلیِ این بی نهایتم سلمانِ سرسپرده ی سَلمانیِ تواَم لطفاً بیا به دیدن من وقت رحلتم بابُ الجواد؛ بابِ مُرادِ دل من است عمریست داده ای به همین راه عادتم نُطقم کنار پنجره‌فولاد باز شد با ذکر یا رقیه بهم ریخت لُکنتم ای عُهده‌دار مجلس عطشان کربلا! من آن حسین‌گویِ دمِ دربِ هیئتم تو روضه‌خوان آن لب سرنیزه‌خورده ای من سینه‌چاکِ لطمه‌ی ذکر مصیبتم یَابْن‌َالشَّبیب‌گُفتنِ تو می کُشد مرا... گفتی:که زخم خورده‌ی آن هتک حرمتم ▪️ یابن الشبیب جد مرا بی هوا زدند یابن الشبیب جد مرا با عصا زدند @hadithashk
یا جواد الائمه با نگاهت، چشمه، باران، رود، معنا می‌شود؛ بخشش و احسان و لطف و جود معنا می‌شود بی‌وجودت کارِ دنیا، غرقِ خسران می‌شود، با وجودِ اهلِ جودت، سود معنا می‌شود یا جوادِ اهلِ بیتِ مصطفی، با دستِ تو دم به دم، بخشایشِ معبود، معنا می‌شود رخت بستی از زمینِ خاکی و در این جهان هرچه غربت بود و خواهد بود، معنا می‌شود ای شهیدِ زهرِ کین!، ای نورِ حق، با رفتنت، ناگهان این بغضِ حزن‌آلود، معنا می‌شود عادل حسین قربان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عشق ارث مادر بود این که دوستت دارم زیاد عشق بود و عشق،هر چه دارم از نامت به یاد آتشی در سینه دارم بی گمان از عشق توست سینه،نه،با عشق تو نامش شده باب المراد ای جوان مرگ غریب توس،مثل مادرت عشق تو باشد برای عاشقت زادالمعاد با نگاهی می شود دنیا و عقبایش به راه هر کسی کرده ست بر سبک نگاهت اعتماد ماند جسمت چون تن جد غریبت بی کفن زیر نور آفتاب افتاد مصباح العباد کربلای دیگری شد کاظمین از داغ تو ای علیِ اکبر شاه خراسان یا جواد  علی زارعی رضایی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ابن الرضا (ع) در برگ ریز فصل خزان مثل مادرش افتاده است امام جوان مثل مادرش شب را امام خسته ی ما صبح می کند با چشمه های اشک روان مثل مادرش غم خیمه می زند به دلش صبح و ظهر و شام با هر فرازهای اذان مثل مادرش از کودکی که داغ پدر دیده قوت او خون دل است و زخم زبان مثل مادرش از جای تازیانه نه ؛ از غربت علی دارد به دوش بار گران مثل مادرش امشب به حال دختر خود گریه می کند دلواپس است و دل نگران مثل مادرش در بند وارثان سقیفه بعید نیست قدش شود به کوچه کمان مثل مادرش خیلی شبیه مادر خود می خورد زمین در پای او نمانده توان مثل مادرش قلب جریحه دار امام جوان ما افتاده بود از ضربان مثل مادرش بر پیکر رهاشده بالای پشت بام باید گریست با دل و جان مثل مادرش راهی کربلاست جوادالائمه هم شب های جمعه گریه کنان مثل مادرش در ماتم حسین همه صیحه می کشند از هوش رفت امام زمان مثل مادرش ” الشِّمرُ جالسُ...” همه خیره به قتلگاه زینب رسید لطمه زنان مثل مادرش ساکت نشین ؛ محتشم عصر خویش باش با احتیاط روضه بخوان مثل مادرش
کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا 

در خاک و خون تپیده به میدان کربلا  

بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید  

خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا 
 علیرضا خاکساری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
وارثِ حسین بعد از سقیفه، چونکه شد اسلام، وَالسلام دیگر نماند فاطمه را هیچ احترام آل علی، به حال علی، نوحه گر شدند تا صبح فجر، تا برسد روز انتقام ما آل فاطمه که امانِ خلایقیم خود صیدِ کید و مکرِ خواصیم و هم عوام مردم سوار گرده ی نیکانِ خود شدند از بسکه شد طعامِ شکمهایشان حرام مالِ حرام و شبهه، بسازد امام کُش مائیم کشته های سقیفه علیَ الدوام بس داغ روی داغ، تحمل نموده ایم پیریِ زودرس شده روزیِ ما تمام حالا ز بعدِ فاطمه اَم من، جوان ترین... معصومِ جان به لب شده ی کینه و خِصام رحمی نکرد قاتلِ من بر جوانی اَم عمرم شبیهِ مادرمان، ماند ناتمام ای اُم فضل، من چه بدی با تو کرده ام؟ از من چه دیده ای تو، بجز خوبیِ مدام؟ تیر جفای تو جگرم را نشانه رفت این بود پاسخ کرم و جود و احترام؟ میشد چنان رباب، به عهدت وفا کنی اما شبیهِ جعده شدی قاتلِ امام!؟ من وارثِ حسینم و هم وارثِ حسن سوزِ عطش به دردِ غریبی است اِلتیام یادِ گلوی تشنه ی جدم که میکنم... نیزه نخورده، میکِشَم آهِ گلو، به کام من در میان حجره زدم دست و پا، ولی جد غریبِ من تهِ گودال، صیدِ دام چون شمر، زنده زنده سرش از قفا برید فریادِ یاحسین بگوش آمد از خیام راسُ الحسین، بر سرِ نیزه شد و تنش... زیرِ سمِ ستور، ولی باز ناتمام چون ساربان به پیکرِ غارت زده رسید انگشت شد، بهانه انگشترِ امام ای ساربان، مقابلِ چشمانِ مادرش... دیگر مَبُر، که فاطمه غش کرد، وَالسلام محمود ژولیده لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جواد الائمه(ع) شرحی کنار سورهء کوثر گذاشتی بر روی صفحه، لالهء پرپر گذاشتی طرز نفس نفس زدنت میکشد مرا آقاچه شد به روی زمین سر گذاشتی حالی نداشتی و به هنگام هلهله سر را به روی دامن مادر گذاشتی کمتر به در بزن سر خود را، دلم شکست با لکه های خون که روی در گذاشتی یک آب گفتی و بغلش چند یا حسین پهلوی آب روضهء دلبر گذاشتی کف میزدند دور تو گرچه کنیزها کی یک گلوی تشنه به خنجر گذاشتی با این تنی که رفته غریبانه روی بام غصه برای چند کبوتر گذاشتی خواهر نداشتی بخورد سیلی از همه جایی برای روضه معجر گذاشتی رضا دین پرور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جواد الائمّه میان حجره چنان ناله از جفا می‌زد که سوز ناله‌اش آتش به ماسوا می‌زد به لب ز کینۀ بیگانه هیچ شکوه نداشت و لیک داد، ز بیداد آشنا می‌زد شرار زهر ز یک‌سو، لهیب غم یک‌سوی به جان و پیکرش آتش، جدا جدا می‌زد... صدای نالۀ وِی هی ضعیف‌تر می‌شد که پیک مرگ بر او از جنان صلا می‌زد برون حجره همه پای‌کوب و دست‌افشان درون حجره یکی بود و دست و پا می‌زد ستاده بود و جواد الائمّه جان می‌داد از او بپرس که زخم زبان چرا می‌زد  علی انسانی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مجال آه نداشت میان هلهله سینه مجال آه نداشت برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت درست مثل فدک پاره‌پاره شد جگرش شبیه مادر خود حال روبه‌راه نداشت میان حجره کسی وقت احتضار نبود چرا که فاطمه هم طاقت نگاه نداشت بگو به آب که پاکی همیشه دعوی اوست به تشنه‌ای نرسیدن مگر گناه نداشت سپاه حرمله در پشت در به صف بودند حسین بود و عطش، یک نفر سپاه نداشت نبود نیزه، به دیوار تکیه زد یعنی پناه عالمیان بود و خود پناه نداشت برای کشتن او زهر بی‌اثر می‌ماند میان سینه اگر داغ قتلگاه نداشت...  محسن حنیفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
زهر جفا زهری تمامیِ جگرش را گرفته بود سیلاب خون دو چشم ترش را گرفته بود طوبای باغ سبز `رضا” زرد زرد شد آفت تمام برگ و برش را گرفته بود از درد مثل حضرت زهرا خمیده شد با دستهای خود کمرش را گرفته بود حُجره شلوغ بود ولی مونسی نداشت ای کاش یک نفر خبرش را گرفته بود بی حرمتیِّ مَحرَم او تا کجا کشید... دستی دهان شعله‌ورش را گرفته بود او داد می کشید..،به دادش نمی رسند یک عده پست دور و برش را گرفته بود آمد کنیز و کاسه ی آبی به خاک ریخت ای کاش جرعه‌ای شررش را گرفته بود دور از مدینه غربت بغداد را چشید ارث غریبی پدرش را گرفته بود خوبیِ بام بود که سُم بر تنش نرفت این ارتفاع ها ضررش را گرفته بود شکر خدا نه پیرهنش دست خورده بود نه نیزه حجم بال و پرش را گرفته بود در پیش چشم مادر پهلو شکسته ای شمر از قفا سر پسرش را گرفته بود با ضربه های ممتد او استخوان شکست در پیش خواهری که سرش را گرفته بود ای کاش بیخیال شود ساربان..،ولی انگشتریِّ او نظرش را گرفته بود بردیا محمدی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
باب الجواد غیر از شما کسی به دل ما امان نداد غیر از شما کسی به گدا، آب و نان نداد از هر کسی سوال نمودم «کجا روم؟» جایی به غیر خانه‌ی تان را نشان نداد غیر از شما و‌ سر در باب الجوادتان، هرگز کسی نشانه ای از آسمان نداد بر نی نرفت رأس تو و وقت تشنگی، خولی به تو ز خون تو آب روان نداد شکر خدا! یزید نزد چوب بر لبت، با خیزران کینه، لبت را تکان نداد هرچند شد شهید، علی اکبر رضا شکر خدا که زیر سم اسب جان نداد  مهران قربانی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جواد إبن رضا(ع) دوباره ماتمی در قلب خاص و عام افتاده اگر شال عزا بر شانهٔ اسلام افتاده زنی در قالب همسر دوباره شر به پا کرده شبیه جعده(لع) در ذهنش خیالی خام افتاده نشانده نقشه های شوم را در چشمهای خود جواد إبن رضا(ع) در چنگ مکری تام افتاده چه برّنده ست شمشیرِ زبانِ نحسِ أمّ الفضل(لع) کلامش باز هم در ورطهٔ دشنام افتاده نفس میسوزد از زهرِ هلاهل...جایِ قدری آب زمین خورده! جوانی تشنه و ناکام افتاده گلویش شعله ور در آتش و از کنج لبهایش عطش جاریست و دریا کنار جام افتاده به سختی گام برمیدارد و از لرزش بسیار عبا از شانه اش بیتاب در هر گام افتاده بمیرم! در میان هلهله مظلوم جان داده چه تنها کنج حجره پیکری آرام افتاده تنش در زیر سمّ اسب هایِ سخت-جولان نه... به زیر تابش ِ خورشید، روی بام افتاده!  مرضیه عاطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
واویلا چشم در چشم تو می دوزد و بد می خندد دست و پا می زنی و در به رویت می بندد سر و کار جگرت تا که به زهرش افتاد نقل شادی عوض مرهم زخمت می داد اینچنین ناله نکن عرش خدا می لرزد در خراسان دلت قلب رضا می لرزد پسرت نیست سر از خاک تو را بردارد کمی از رنج غریبیِ شما بردارد از ترک های لبت درد عطش می بارد چقدر حجره به گودال شباهت دارد افتابت به لب بام تماشایی شد تا سه روز از بدنت خوب پذیرایی شد دل خورشید به تنهایی تان می سوزد چهره ات گفت که عمرت چه جوان می سوزد  حسن کردی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
حجره تاریک شده یا که دو چشمم تار است هرکجا مینگرم دوروبرم دیوار است ناله ی العطش من نرسیده ب کسی چه کنم هرچه کنم هلهله ها بسیار است صورت خاکی مارا برو از کوچه بپرس در زمین خوردن ما دست دگر در کار است علتش چیست که بالاسر من میرقصند پیش معصوم مگر جای زن بدکار است؟! نه مرا سنگ زدند و نه سرم برنیزه است جای این اذیت وآزار فقط بازار است به روی بام اگر رفت تنم سالم رفت از روی اسب بیافتی ب زمین دشوار است جان به قربان تنی که همه اش غارت شد بیش از پیرهنش پیکر پاکش پاره است سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عزیز فاطمه ماجرایش قلب هر پروانه را سوزانده است اف بر آن خاری که این گلخانه را سوزانده است کل کشیدند و نگفتند او عزیز فاطمه ست آه ، داغش این دل دیوانه را سوزانده است تا صدایش در دل حجره نپیچد دف زدند سم تمام جان این دردانه را سوزانده است مشت میکوبید و میفرمود میسوزانمش نانجیبی را که درب خانه را سوزانده است گوشه حجره همان کنج خرابه بود و بس داغ غربت قلب آن ریحانه را سوزانده است روضه سنگین است میگویم، خدا لعنت کند هر که موی این یکی یک دانه را سوزانده است پنجه را میبرد لای گیسوان و می سرود گیسوانم شانه های شانه را سوزانده است خوش به حالت در دل تابوت گل باران شدی آفتاب اما تن شاهانه را سوزانده است محمود یوسفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
آه جگر سوز بردار از خاک کف حجره سرت را از بی‌کسی کمتر صدا کن مادرت را اینجا جواب ناله‌هایت نیشخند است اصلاً نمی فهمند چشمان ترت را با هلهله با پایکوبی خنده کردند سوز صدای خسته‌ی بی جوهرت را آه جگر سوزت امانت را بریده اتش زدی با سرفه ات دور و برت را حتی توان ایستادن هم نداری قوّت نداری وا کُنی بال و پرت را پیداست از حال وخیمت زهر بدجور آتش زده باغ گل نیلوفرت را داری به خود می‌پیچی اما حیف اینجا چشمی نمی بارد دل غم پرورت را باید که تنها در غریبی بگذرانی در خانه‌ی خود لحظه‌های آخرت را در پیش رویت آب را روی زمین ریخت می‌بینی آقا دشمنی همسرت را ؟ بی‌حرمتی شد به مقامت آه – اما خنجر نزد بوسه ضریح حنجرت را میدانم اما شرم دارم که بگویم بردند پشت بام خانه پیکرت را  محمد حسن بیات‌لو لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جانم حسین تا میان کوچه من را نیمه جان انداختند خاطرم را یاد بانویی جوان انداختند موی من می‌سوخت‌، یا زهرا، حرامی‌های شهر روضه‌هایت را به یادم ناگهان انداختند دست‌هایم بسته بود و پیش چشمان همه هی به آقایم علی زخم زبان انداختند من دلم پیش حسینت رفت تا چشم طمع را به غارت کردن از آن کاروان انداختند عده‌ای خورجینی از تیر و تبر برداشتند عده‌ای بر روی دوش خود کمان انداختند کف زنان دور و بر من تا که تحقیرم کنند عاقبت من را به پاهای سنان انداختند سنگی از دور آمد و پیشانی من را شکست روی لب‌هایم ردی از خیزران انداختند وقت تقسیم غنائم تا به انگشتر رسید آخرش آن را برای ساربان انداختند احمد شاكري لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا مسلم ابن عقیل با شعله های جان‌گداز فتنه و نیرنگ سوزانده در این کوچه ها بالِ مرا کوفه نامه نوشتم..،بشکند دست سفیر تو کج کن مسیرت را نیا کوفه نیا کوفه
بغضً لِحِیدر”..،بُغض بابای تو دارند 

در سینه هاشان انتقامی کُهنه می جوشد 

من هر کسی را دیدم اینجا..،در خیال خویش 

دارد عبایت را دمِ گودال می پوشد 

این گریه ها را پای ترس از جان خود مَگذار 

هرشب برای ماتمت باریده ام آقا 

دندان من قربان دندان های زیبایت... 

دست سنانِ مست نیزه دیده‌ام آقا 

میخانه ها از لات های کوفه پُر گَشته است 

این لااُبالی ها بلای جانِ من هستند 

بی حُرمتی مبنای دورِهَم‌نشینی‌هاست... 

این مست های پست خیلی بد دهن هستند 

حرف و حدیثِ مردهای جنگیِ این شهر 

اَسرار خونینی برایَم برملا کرده 

جانم به قربان سرت..،امروز از بازار 

این خولیِ نامرد خورجین دست و پا کرده 

سرنیزه ی شمشیرسازانِ سربازار 

از قامت رعنای عبّاست خبر دارد 

تیغی که کُنج حجره اش آهنگری می ساخت 

دست علمدار تو را زیر نظر دارد 

با دقّتی که تیر تیراندازشان دارد 

آبی میان مشک لبریزی نمی ماند 

با آن سه شعبه که به دست حرمله دیدم... 

از حنجرِ شش‌ماهه ات چیزی نمی ماند 

چشمانِ شوری دارد این پس‌کوچه های نحس 

لطفاً بپوشان صورت زهرا‌خِصالت را 

حرف از کنیزی می زنند این قومِ لامذهب 

آقا..،نیاوَر با خودت اهل و عیالت را 

مِقراض دست بانوان شهر میبینم 

دلواپسیِ اکبرت کُشته است مسلم را 

این‌ها خیال حمله بر اهل حرم دارند 

دربه‌دری دخترت کُشته است مسلم را 

بی چشم و رو تر از همه 
زجر” است آقاجان سربه‌سرِ طفل سه‌ساله می گذارد..،آه وقت غنیمت بُردنِ از خیمه های تو حتّی به معجر‌پاره هم رحمی ندارد..،آه پیران شهرِ کوفه هم آماده ی رزم اند در دست‌..،جای نیزه و خنجر..،عصا دارند این ها برای ذِبح تو برنامه ها چیدند این ها خیال کندنِ گودال را دارند بردیا محمدی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سلام آقا سلام حضرتِ بی خانمانِ من برگرد غریبِ قافله‌‌ی بی نشان من برگرد سلام از لب من که پیام تو بودم فقط به جرم همینکه سلام تو بودم سلام آنکه همین کوفه بر زمینش زد فقط به خاطر تو سنگ بر جبینش زد صدا زدند سلام حسین را کشتیم پسر عموی امام حسین را کشتیم سلام از بدنی که پُر از ستاره شده سلام از تن مسلم که پاره پاره شده سلام از لبِ پا خورده‌ام فدای سرت سلام از تنِ تا خورده‌ام فدای سرت سلام از جگری که جراحتش تازه است سلام از بدنی که میانِ دروازه است از این تَنی که نه سر دارد و نه سامانی مگر که خاک شوم دست نامسلمانی کسی که نیست میا که سلام رفته حسین سرِ من و سرِ هانی به شام رفته حسین مرا ببخش ولی شرح غم شنیدنی است مرا ببخش ولی مقتلم شنیدنی است سلام آنکه گرفتار درد غربت شد کسی که کشته‌ی هجده هزار بیعت شد کسی که نامه‌ی یکصد هزار تن را دید بجای آنهمه یاری پیر زن را دید جماعت آمدم و خوانده‌ام فردا را کسی نبود بخوانم نماز اعشاء را دو کودکم دو گرسنه دو تشنه‌ی معصوم سپرده‌ام به شُرِیر السلام یا مظلوم کسی نبود به ما بین خانه جا بدهد کسی نبود به دستم کمی غذا بدهد هرآنچه بر سر ابنِ مُسَهَّر آوردند سرِ من و سر هانیِ بی سر آوردند کشان کشان نوک قلاب‌ها تنم بردند چه زود کوچه‌ی قصاب‌ها تنم بردند حرام زاده‌ای از پا کشید بندم کرد به زور با سر قناره‌ای بلندم کرد سلام از جگری که جراحتش تازه است سلام از بدنی که میان دروازه است چه غم که دشنه‌ی قلاب می‌خورد بدنم تمام روز فقط تاب می‌خورد بدنم به زیر آتش این آفتاب می‌سوزم برای دربه دریِ رُباب می‌سوزم سرِ سلامت اگر رفته است سرم آقا فدای دخترکانت دو دخترم آقا خدا کند که مرا نور دیده نشناسد اگر رسید پدر را حمیده نشناسد به یاد آمدنت با نسیم نالیدم هرآنچه بر سر تو می‌رسد خودم دیدم که تشنه می‌شوی آب را نمی‌بینی به خواب کودک بی خواب را نمی‌بینی تو هم شبیه من از حال می‌روی آقا میان تنگی گودال می‌روی آقا میا که داغ تو آتش به استخوانم زد سنان به نیتِ تو نیزه بر دهانم زد *قیس ابن مسهر صیداوی ، سفیر امام که بعد از حضرت مسلم در کوفه شهید شد. * جمعا پنج فرزند حضرت مسلم چهار پسر و یک دختر شهید شدند. * شیخ مفید از یکصدهزار نامه کوفیان گزارش می کند.  حسن لطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
شاهدِ کربلا روضه دارِ منا توئی آقا شاهدِ کربلا توئی آقا پیش تو مادرت زمین خورده نوة مجتبی توئی آقا همره عمه آمدی گودال راویِ ماجرا توئی آقا آنکه دیده گروه گروه زدند سنگ و چوب و عصا توئی آقا آنکه دیده به زیرِ چکمة شمر شاه ، زد دست و پا توئی آقا آنکه دیده تمام قرآن شد با لگد جا به جا توئی آقا آنکه دیده ضریح مویِ حسین دستِ یک بی حیا توئی آقا آنکه دیده سرِ عزیزِ خدا رفت بر نیزه ها توئی آقا بعد از آن شاهدِ هجومِ سپاه سویِ آل عبا توئی آقا آنکه همراه قافله رفته سویِ شامِ بلا توئی آقا سخت بر تو گذشت آن ساعات بد شکستند حرمت سادات اوج بی غیرتی نشان دادند سنگ در دست این وآن دادند اول شهر عنان مرکب را دست یک مشت بد دهان دادند جای عرضِ سلام ، پیرو جوان ناسزاها به کاروان دادند راسِ جدت به زیرِ پا افتاد بسکه سر نیزه را تکان دادند دستِ سادات بر سرِ بازار صدقه تکه های نان دادند سرِ هر کوچه با سرِ انگشت دخترِ فاطمه نشان دادند بوسه گاهِ رسول خاتم را به دمِ چوبِ خیزران دادند  قاسم نعمتی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
نیا کوفه نیا کوفه با شعله های جان‌گداز فتنه و نیرنگ سوزانده در این کوچه ها بالِ مرا کوفه نامه نوشتم..،بشکند دست سفیر تو کج کن مسیرت را نیا کوفه نیا کوفه
بغضً لِحِیدر”..،بُغض بابای تو دارند 

در سینه هاشان انتقامی کُهنه می جوشد 

من هر کسی را دیدم اینجا..،در خیال خویش 

دارد عبایت را دمِ گودال می پوشد 

این گریه ها را پای ترس از جان خود مَگذار 

هرشب برای ماتمت باریده ام آقا 

دندان من قربان دندان های زیبایت... 

دست سنانِ مست نیزه دیده‌ام آقا 

میخانه ها از لات های کوفه پُر گَشته است 

این لااُبالی ها بلای جانِ من هستند 

بی حُرمتی مبنای دورِهَم‌نشینی‌هاست... 

این مست های پست خیلی بد دهن هستند 

حرف و حدیثِ مردهای جنگیِ این شهر 

اَسرار خونینی برایَم برملا کرده 

جانم به قربان سرت..،امروز از بازار 

این خولیِ نامرد خورجین دست و پا کرده 

سرنیزه ی شمشیرسازانِ سربازار 

از قامت رعنای عبّاست خبر دارد 

تیغی که کُنج حجره اش آهنگری می ساخت 

دست علمدار تو را زیر نظر دارد 

با دقّتی که تیر تیراندازشان دارد 

آبی میان مشک لبریزی نمی ماند 

با آن سه شعبه که به دست حرمله دیدم... 

از حنجرِ شش‌ماهه ات چیزی نمی ماند 

چشمانِ شوری دارد این پس‌کوچه های نحس 

لطفاً بپوشان صورت زهرا‌خِصالت را 

حرف از کنیزی می زنند این قومِ لامذهب 

آقا..،نیاوَر با خودت اهل و عیالت را 

مِقراض دست بانوان شهر میبینم 

دلواپسیِ اکبرت کُشته است مسلم را 

این‌ها خیال حمله بر اهل حرم دارند 

دربه‌دری دخترت کُشته است مسلم را 

بی چشم و رو تر از همه 
زجر” است آقاجان سربه‌سرِ طفل سه‌ساله می گذارد..،آه وقت غنیمت بُردنِ از خیمه های تو حتّی به معجر‌پاره هم رحمی ندارد..،آه پیران شهرِ کوفه هم آماده ی رزم اند در دست‌..،جای نیزه و خنجر..،عصا دارند این ها برای ذِبح تو برنامه ها چیدند این ها خیال کندنِ گودال را دارند بردیا محمدی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سبطِ حسین ابن علی(ع) امشب تمامِ سینه ها در شور و شین است شامِ عزایِ باقر آن سبطِ حسین است انس و مَلک نالان همه از این مصیبت عالم ز غم ویران همه از این مصیبت بارانِ خون بارد که آمد موسمِ غم امشب نشسته فاطمه در سوگ و ماتم در چهره ی ارض و سما غم آشکار است از این مصیبت قلبِ زهرا بی قرار است بین گشته خاموش نورِ ولایت مهدیِ زهرا سرت سلامت گردِ عزا بر چهره ی عالم نشسته در سوگِ او پیغمبرِ خاتم نشسته ای حضرتِ قائم به سر شالِ عزا کن مولا بیا جدٌِ غریبت را صدا کن گو جدٌِ زارم مشعلِ دین گشته خاموش عرشِ خدا از داغِ او گشته سیه پوش قلبِ رسولِ عالَمین زار و حزین است فرزند او باقر به خوردِ زهرِ کین است بین گشته خاموش نورِ ولایت مهدیِ زهرا سرت سلامت امشب بقیع در هاله ای از غم بسوزد بر غربتِش در نوحه و ماتم بسوزد آلاله ای پرپر شده از باغِ زهرا(س) این غربتِ او تازه کرده داغِ زهرا(س) قبرش به مثلِ مادرش بی سایبان است بی بارگاه و گنبد و بی روضه خوان است جانها فدایِ قبرِ بی شمع و چراغش دلها بسوزد از غمِ داغِ فراقش بین گشته خاموش نورِ ولایت مهدیِ زهرا سرت سلامت ای تو بقیع، امشب به قبرش میزبانی بنما تو با جسمِ نحیفش مهربانی بر تربتِ پاکش نشسته مادرِ او هر دم فغان و ناله دارد بر سرِ او ‍ قلبِ امامِ جعفرِ ما خون گشته خود در کنارِ بابِ خود مدفون گشته بین گشته خاموش نورِ ولایت مهدیِ زهرا سرت سلامت!  هستی محرابی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
روحِ عشق شیعیان! دانید روحِ عشق چیست مُهجتِ قلبِ حسینِ بنِ علیست در حقیقت شد نجاتِ عالمین خونِ مظلومیتِ جدم حسین خون جدم چون ز تیغ ظلم ریخت حیرت و گمراهی از عالم گریخت علم، مخفی بود قبل از کربلا شد پس از جد غریبم بر ملا علمِ من در امتداد کربلاست مکتب من، درسِ یادِ کربلاست آنچه دیدم در منای نینوا شرحِ آن شد روضه های نینوا چونکه رگهای گلویش پاره شد مشگلِ راهِ هدایت چاره شد خونِ آن رگها بجانم زد شرر رگ رگم پُر شد ز اَسراری دگر چون خروشان شد، میِ جانان من علم جوشان شد، ز روح و جان من هر چه در گودال میزد دست و پا بیشتر میشد عیان، عِلمُ الهُدا پس شکافنده شدم بر علمِ او ای بنازم من به صبر و حلمِ او تا قیامت میرسانم این پیام: خونِ او شد، خطِ سرخِ هر امام شاهِ دین افتاد چون از زین بخاک فاش شد، اَسرارِ
شاءَ اَن یَراک” 

هر 
اَناالعطشان” که میرفت از لبش بیشتر آماده میشد زینبش شد در آن غوغای
اَلغوَث اَلاَمان” 

اَن یَراهُنَّ سَبایا” ترجمان زینبِ کبری سفیرالله شد کاروانِ او اسیرالله شد از پیِ هفتاد و دو سر باخته شد روان هشتاد و دو خود ساخته معرفت اینجا نمایان شد، ز پِی گاه در محمل، گهی بر روی نِی از کنار مقتل شاهِ شهید لاله های صبر و ایمان می دمید هر که آنجا بود؛ دل بیدار تر از ولایت داشت، دل سرشار تر عشق، بانوی جلیله بود و بس کار در دستِ عقیله بود و بس زینب آنجا بود یارِ ده امام از حسینش یار، تا مهدی تمام او نه تنها یاریِ سجاد کرد بر امامِ بعد از او ، امداد کرد از برادر، کوهی از غم را گرفت عمه اَم، دستِ مرا هم را گرفت او سپر بر هر بلا شد، بعد از آن رازدارِ کربلا شد بعد، از آن تا نمانَد پرچمِ دین بر زمین بارها افتاد این خواهر زمین از حرم تا قتلگه، بیداد کرد جسمِ بی سر را چنین امداد کرد نیزه ها را یک به یک برداشت و... بوسه ها را یک به یک بگذاشت و... دست زیرِ پیکرِ بی سر گرفت بوسه ای خونین از آن حنجر گرفت گفت: آیا این تو هستی یاحسین میوه ی قلب رسولِ عالمین؟! `خیز از جا آبرویم را بخر” خواهرت را با سرت، همره ببر این من و این همرهانِ لشگرت این تو و این ناله های خواهرت: زینب ... لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا مسلم ابن عقیل(ع) مسلمت دارد به روی دار، خیلی حرفها کار من را کرده اینجا زار، خیلی حرفها دست من بسته، لب من زخم و چشمم تار شد کُشت من را موقع افطار، خیلی حرفها مادرت زهرا...علی... آتش... نه آقاجان ببخش جا ندارد که شود تکرار، خیلی حرفها کوفیان پای سر تو نرخ تعیین کرده اند پخش شد در کوچه و بازار، خیلی حرف ها با سه شعبه حرمله آید به جنگ اصغرت گشته آقا گفتنش دشوار، خیلی حرفها می خورد زینب زمین در کوچه های تنگ شهر می زند با من در و دیوار، خیلی حرفها دخترت اینجا غریبی می کند دق می کند دخترت را می دهد آزار، خیلی حرفها حرف معجر، گوشواره، پوشیه، خلخال شد از تو پنهان مانده است انگار، خیلی حرفها رضا دین پرور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یادگار کربلا یکبارِ دیگر هفتِ ذی‌الحجّه آمد ولی حالا مزارِ تو خالی شده از جمعِ یارانت حجاج رفتند ازکنارِ تو از غربتت هرسال می سوزم وقتی کمی فرصت نمی ماند وقتی که حتی یک نفر روزِ هجرانِ تو پیشَت نمی ماند صحنِ تو بویِ کربلا دارد عاشق فقط میفهمد این بو را بینِ تمام گریه های خود بینِ زیارت های عاشورا می خواهم امشب شاعرَت باشم رخصت بگیرم از نگاهِ تو هر بَندبَندش نور خواهد شد شعری که باشد در پناهِ تو از نسلِ باران از دو خورشیدی بابایِ تو یک شیر زن دارد خون رگت تنها حسینی نیست تو مادرت خونِ حسن دارد قدرِ تو را خورشید می داند عطرِ تو در تورات می ماند! عشق از نگاهَت باده می نوشد علم از شکوهَت مات می ماند من شک ندارم بی نگاهِ تو هر عالِمی خودکامه خواهد شد من شک ندارم با نگاهِ تو دیوانه هم عَلامه خواهد شد از آسمانَت نور می بارَد بَر دفتر شیخِ کُلینی ها تاریخ هم پایِ تو می گریَد در کاروانی از حسینی ها در کودکی دیدی هزاران غم حتی تمامِ جنگ ها را هم از کربلا تا کوفه می دیدی خون گریه های سنگ ها را هم آن روزهای سردِ پاییزی دستِ قضا هَمبازی ات را بُرد داغِ سه ساله داغِ سنگینیست سنگین تر از دستی که بر او خورد! شاعر شدم تنها به عشقِ تو تا شعر من با بودنَت باشد شعرم کُمیتی می شود آقا وقتی صِله پیراهنَت باشد... محسن کاویانی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹