eitaa logo
حدیث اشک
6هزار دنبال‌کننده
34 عکس
70 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
ماهِ رحمت آمد و طومارِ ماتم بسته شد سفرهٔ بیچارگی و فقر؛ کم کم بسته‌ شد سربه راهم کرد ذکرِ «یاعلیُ یاعظیمْ» راهِ بیراهه سحرگاهان منظم بسته‌ شد بعدِ هر «ألعفو» با لبخند بخشیدی مرا لطفِ تو جاری شد آنقدری که زمزم بسته‌ شد هر نفَس تسبیح، خوابم هم عبادت شد حساب غرق در غفران شدم تا پلکهایم بسته‌ شد اشک میخواهم! نباید خرج نامحرم شود چشمهایم در محرّم زیرِِ پرچم بسته‌ شد چشم پوشاندم به عشقِ تو همینکه از حرام دم به دم راهِ ورودِ غم به قلبم بسته‌ شد لحظهٔ افطار، استغفار؛ دردم را گرفت رویِ زخم ِ معصیت با توبه؛ مرهم بسته شد خوب شد حال مناجاتم، به خاک افتاد نفْس در غل و زنجیرها ابلیس محکم بسته شد پاک شد از جُرم و عصیان نامهٔ اعمال من تا که با دستِ علی(ع) درب جهنم بسته شد * خانه غرقِ دود بود و پیش چشم فاطمه(س) دستهایِ اولین مظلوم ِ عالم بسته شد! @hadithashk
بنده ی بی چشم و رو را بنده پرور خواسته آمده ماه اجابت کردن هر خواسته آی صاحبخانه! مهمان آمده..،ردش نکن حاجتش را سائلت تنها از این در..،خواسته گرچه بد کردم..،نوازش کن مرا..،تنبیه نه! عبد خاطی جز محبت چیز دیگر خواسته؟! یا غیاث المستغیثین! تو به فریادم برس داد من از دست نفس سرکشم برخاسته کار من تا بیخ پیدا کرد..،اشک من چکید اینکه وا گردد گره ها..،دیده‌ی تر خواسته داشتم رسوای عالم می شدم..،زهرا رسید سربلندی مرا همواره مادر خواسته ذوق افطاری ما خرمای نخل مرتضی است از همان جنس رطب هایی که قنبر خواسته وقت دفن بچّه‌شیعه می رسد بابای او ما نمی گوئیم..،این را شخص حیدر خواسته چندسالی قسمت ما کربلارفتن نشد... مضجع ارباب را آغوشِ نوکر خواسته مقتل آورده است آقای غریبم تشنه بود... آه!جای جرعه آبی شمر خنجر خواسته هیچ داغی از همین مرثیه بالاتر نبود: خواهرش از بی حیایی پست..،معجر خواسته @hadithashk
همان خالق که بر سر، سایه ی رحمت نگه دارد مرا از منجلاب سخت معصیت نگه دارد زمانی با عطای خود، زمانی با عقاب خود کنار خود گدایش را، به هر صورت نگه دارد به عزت می رسد هر کس که در این ماه، با تقوا به دور از معصیت باشد، کمی حرمت نگه دارد به ذکر حق، زبانش می شود گویا زمان مرگ اگر بنده، زبان از تهمت و غیبت نگه دارد اگرچه عبد نافرمان، فقط سربار ارباب است امیرالمؤمنین ما را چه بی منت نگه دارد دعای فاطمه تا هست دیگر غصه ی نان چیست خودش در سفره ی سینه زنان برکت نگه دارد زمانه، دوره ی سختی است اما از مصیبت ها مرا این روضه رفتن ها، در امنیت نگه دارد کسی که کربلا را دیده و دلتنگ ارباب است چگونه دست از دلتنگی و حسرت نگه دارد همیشه یاد دوری از حسین و کربلا، نوکر برای سجده، در سجاده اش تربت نگه دارد عزا و داغ سنگین رقیه، تا دم مرگم میان سینه ام رنگ غم و غربت نگه دارد چه داغ اعظمی دیده مگر این دختر کوچک که دستش را روی پهلو به صد زحمت نگه دارد به سختی رو گرفته با حجابِ آستین هایش نمی شد چادرش را لحظه ی غارت نگه دارد چه تلخ است اینکه بعد از مدتی شیرین زبان بودن زبانِ بچه را از گفت و گو لکنت نگه دارد @hadithashk
وصل بر خوبان رسید آه و گرفتاری به ما میرسید ای کاش گاهی وقت دیداری به ما مال بد را بیخ ریش صاحبش انداختند کی میاندازد نگاهش را خریداری به ما دلبری این گداها دلشکستن بوده است تا بیوفتد نیمه ی شب راه دلداری به ما عیب چشم پر خطا را اشک ما پوشانده است چون گنهکاریم می آید فقط زاری به ما هر طرف رفتیم اما مجلست کم آمدیم خب کم آوردیم آقا جان بده یاری به ما سفره را انداختی ما زیر و رویش کرده ایم یوسف زهرا نداری پس چرا کاری به ما ای که خون چشمت از پرونده سنگین ماست بی وفا هستیم اما تو وفاداری به ما آبروی رفته ما را بده دست علی از نجف مولا توجه کرده مقداری به ما هر غروبی یاد آن ارباب عطشان کرده ایم زهر شد از غربتش انگار افطاری به ما آخرش با نوکری و خاک بوسی درش میرساند دختر او تاج درباری به ما آن سه ساله درد پهلو را تحمل کرد و گفت کِی رسانده چکمه های زجر آزاری به ما این سحر مویی ندارم که ببافم پیش تو خورده چنگ مردمان کوچه بازاری به ما من سه ساله هستم اما چون زن صد ساله ام طعنه های بد زدند این بار بسیاری به ما @hadithashk
میشود لطف خدا عائدِ مهمان خدا سفره را پهن کنید آمده مهمان خدا جمع کن دست تهی، کوه طلا از روی خاک چون که یک دست شدند این همه آلوده و پاک باز تحویل گرفتند مرا مثل قدیم راه دادن مرا در نزده پیش کریم دوری از خانه او آتش جانم شده بود یازده ماه نبودم نگرانم شده بود قیمتی تر شده عبدی که خریدار نداشت به گنهکاری من هیچکسی کار نداشت دو بهار آمد و غم از دل من کاسته شد گل اگر بود به این سبزه هم آراسته شد هر چه را شر شده خَیرالعملش کرده علی اول سال گدا را بغلش کرده علی دیده بوسی پدر عیدی فرزند بد است برکت سال جدیدم دم حیدر مدد است رطب سفره ام از نخل غم پنج تن است دم افطار لب تشنه ذکر حسن است بعد هر ذکر حسن ذکر تو زیباست حسین گریه ی اول سالِ همه ی ماست حسین السلام ای سر صد چاکِ مصیبت دیده ای که بر گریه تو شمر و سنان خندیده @hadithashk
از سیه بختیم، حُسن عاقبت بیرون بکِش دست من را هم بگیر از معصیت بیرون بکِش آمدم تا که مرا هم واله و حیران کنی آخرش هم تو خودت باید مرا درمان کنی از گرفتاری و دردم باخبر باشی خوشم از رگ گردن به من نزدیکتر باشی خوشم آنکه عصیان کرده جای گریه خندیده منم! آنکه از غفلت صدای مرگ نشنیده منم! آنکه پای بندهء رسوای خود مانده تویی آنکه در این نیمه شب اسم مرا خوانده تویی دست و پا گیرم، کمک کن، دست من را ول نکن آبرو ریزم ولی من را بخر، دل دل نکن هر زمان که از گناهانم گریزان می شوم دست بر دامان سلطان خراسان می شوم گرچه من بیچاره ام، بدتر که باشم بهتر است کهف بیمار نجف، ایوان طلای حیدر است خوش بحال مرتضی کهف امانش فاطمه است گرچه صدها درد دارد، هم زبانش فاطمه است مرتضی این آخری ها سر به زانو می گرفت چونکه زهرا بین بستر از علی رو می گرفت عکس اگر آتش گرفته، قاب میخواهد چکار مادر پهلو شکسته، خواب میخواهد چکار آرزوی مرگ او خون بر دل محراب کرد ذره ذره درد بازو پیکرش را آب کرد @hadithashk
پریش آمده ام با دلی پریشان تر به مو پریشی زینب بیا ز من بگذر همیشه گرمی آغوش تو پناه من کجاست دست تو ای مهربان تر از مادر کدام در بزنم درد خود به که گویم خدا نکرده بگویی اگر برو دیگر شنیده ام که نوازشگر غریبانی به شوق دامن تو آمدم خدا با سر   ز بسکه در نزده در به روی من واشد نه در زدن بلدم نه گدایی از این در   من اولین نفری نیستم که می بخشی خبر ز رحمت تو دارد این گدا بهتر   نگاه تو که سریع الرضاست از آن رو رضا نشد که ببیند مرا به دیده تر   بدون دُر صدفی لایق خریدن نیست بخر مرا که پرم از محبت حیدر   الا که پرده نینداختی در این دنیا بیا و پرده  مینداز باز در محشر   که آه شرم من از چشم مادرم زهرا بسا برای من از آتش است سوزان تر   مرا به دست حسینت سپردی از اول مرا  به دست حسینت بده دم اخر  هوای گریه پایین پا به سر داردم هوای روضه بی سر نماز بالا سر   @hadithashk
آمده برگ دعوتی از عرش ایهالناس دعوتید همه وقت درهم خریدن آمده است غرق دریای رحمتید همه سر شب تا سحر منادی حق هر گنهکار را صدا کرده من آلوده هم طمع کردم دائم الفضل سفره وا کرده باز کرده دو دست رحمت خویش تا که شاید من و تو برگردیم طعم آغوش مهربانش را سحر جمعه تجربه کردیم مهربان تر ز مادر است خدا ما که هستیم عبد فراریم با تمام گنه کاریمان در جگر حب مرتضی داریم سینه ام مثل حضرت زهرا میدهد چون بهشت بوی نجف وقت جان دادنم بچرخانید جای قبله مرا به سوی نجف قلب من با غم امام حسین مثل تربت طهارتی دارد بهتر از گریه بر امام حسین چشم من چه عبادتی دارد میزند ناله ای حسین عزیز گیسوانت کجاست شانه زنم یاد هر ضربه ای که خوردی تو درد میگیرد ای حسین تنم نیزه ها در قیام و سجده شان اشهد حنجر تو را خواندن عده ای آمدند در گودال صورتت را رو به خیمه چرخاندن آتش افتاده بود بر جگرت آسمان را چو دود میدیدی خواهرت را محاصره کردن خواهرت را کبود میدیدی سر اینکه سر تو را نبرد رو زده خواهر تو بر دشمن هر چه فریاد زد نزن نامرد عمر سعد گفت شمر بزن بزن دست و پا گیرِ سر بریدن شد گفت بیرون کنید این زن را با ته نیزه و قلاف زدن بر سر و صورتش چنان زهرا @hadithashk
یا امّ المومِنیـــن و  هر حرف و حدیثی آیه ی قرآن نخواهد شد زنی غیر از خدیجه اسوه ی ایمان نخواهد شد به جز او هیچ امّ المومِنینی نیست در این شهر به جز او هیچکس همصحبتِ قرآن نخواهد شد سُکـوت اش می کند تحقیــر بیدادِ هُبــل ها را گلستانــی که با نَمـرود هم پیمــان نخواهد شد خدیجه خوب می داند رسالت بی ولایت نیست که آن از این جـدا و این جـدا از آن نخواهد شد کویرِ خشک ، قوم و خویشِ دریا نیست ای مردم جـــهنّم زاده هـرگــز مَحــرمِ بـاران نخــواهد شد نه ... هر افسانه ای همخانه ی وحیِ الهی نیست به اجبار آنکه اســـلام آورد سَـــلمان نخواهد شد علـــی همبـازیِ یـک کـــودکِ مظلـــوم می گــردد ولـــی بازیچـــه ی پیــراهــنِ عُثمـان نخواهد شد جَمل هنگامِ برگشت از جَمل می گفت با حسرت : علی مرعوبِ نام و نســبت و عنــوان نخواهد شد @hadithashk
دستم به دامن تو, از این خانه پا مکش اینگونه روی جسم غریبت عبا مکش دیدم چگونه حق مقامت شهید شد دیدم به درب خانه دوچشمت سفید شد این ظلم شهر گرچه تو را غم نصیب ساخت توگوهری قدر تورا گوهری شناخت ای روشنی خانه طاها بمان مرو مادر به خاطر دل زهرا بمان مرو برخیز ناز دیده گریان من بکش شانه به زلفهای پریشان من بکش مادر بمان برای دلم مادری کنی معجرببافی و به سرم روسری کنی ازدست گریه درد به پهلوی من نشست آیینه بود سینه ام ازآه تو شکست ان دم تمام می شود آشفته حالی ام رحمی اگر کنی تو بر این خرد سالی ام دیگر نفس به سینه تو سخت می رسد وقت به خواب رفتن این بخت می رسد رفتی و آسمان بلا ریخت برسرم غم دید و غصه دید و جفا دیده ترم روزی به درب خانه زهرایت آمدند من پشت در رسیدم شعله به در زدند آتش تمام چادر من را گرفته بود یاری برای یاری زهرای تو نبود ناگه کسی به در لگدی زد که در شکست دردی عجیب بین دو پهلوی من نشست ظالم که دید بی کسی ام را به چشم خود زد ضربه ای که ناله محسن بلند شد حتی نفس به سینه من سخت می رسید مسمار رشته نفسم را دگر برید جانی که مانده بود برایم ز دردها یک آه شد که ناله زدم فضه جان بیا @hadithashk
او مادر زهراست، پس طُهر طهورا است او ترجمان نور بین اهل معناست سوغاتی معراج سهم دامن اوست آغوش او گهواره عرش معلاست عنقای مغرب عاجز از درک عفافش قاف مقاماتش ز بس عالی و والاست قدرش نهان باشد شبیه لیله ی قدر در چشمهایش عالم لاهوت پیداست او مادر انسیه حوری سرشت است او مادر آیات نور و قدر و طاها ست ح‍ُسن تمامی که سراپایش حَسن بود آیینه ای که مادر اسماء حُسنا است آن مریم مکه که بانوی عفاف است فخر تمام دختران نسل حوا است الله اکبر از جلال و از وقارش او باطنا اذکار تسبیحات زهرا است او تاجر عشق است بعد بذل مالش هر چه بلا آید سرش با جان پذیراست آنکس به واقع شخص ام المومنین است که در حقیقت مادر ام ابیهاست او از ازل دلداده شهر نجف بود او از ازل سرمست صهبای تولاست هر روز را دلواپس در بود و کوچه آری بساط گریه اش هرشب مهیاست شد سوگوار رفتنش چشمان زهرا پس سوگوارش از ثری تا به ثریاست بین مزارش روضه‌دار کربلا شد بین عبا گریان جسمی اربا ارباست مرثیه خوان یک کفن از خاک و خون شد مرثیه خوان پیکری در زیر گرماست مادربزرگ ماه های روی نیزه دلواپس حوریه های بین صحراست @hadithashk
آنقدر بخشیدی که دستانت ، بخشندگی را هم هوایی کرد ثروت به پاهای تو افتاد و    از تو غرورش را گدایی کرد   من هم کنار آسمان بودم ، وقتی نماز نور را خواندی در روزهای غربت و سختی ، مردانه پای عشق خود ماندی   بانو کسی دیگر نمیگوید : مردانگی در سیرت زن نیست مردانگی ها را نشان دادی ، مردانگی تنها به گفتن نیست   فرمود پیغمبر به یارانش : باید شبیه همسرم باشید از او شنیدم توی جنت هم ، قسمت شده تا مال هم باشید   تو همسرش بودی و می مانی ، قدر تو بیش از دیگران  باشد اصلاً برای چون تویی بانو ، باید کفن از آسمان باشد   با چشم خود دیدم برای او ، سال عروجت سال غم ها شد شکر خدا آن روزهای سخت ، زهرای تو ام ابیها شد تو مادر زهرا شدی پس دین باید در اینجا نکته بین باشد ننگ است در عالم زنی دیگر غیراز تو ام المومنین باشد   یادت میاید گفت پیغمبر: خورشید بر شب میشود غالب؟! بانو منم همرزم دیروزت ، یعنی علی ابن ابیطالب   امروز اینجا بر مزار تو ، آورده ام زهرا و زینب را زینب دوسالش هست و میداند ، زن میتواند بشکند شب را... : @hadithashk
دلم می خواست امشب اشک چشمم را خبر می کرد دلم می خواست دستم خاک عالم را به سر می کرد دلم میخواست پایم امشب از ماندن حذر می کرد به قبرستان دلگیر ابوطالب گذر می کرد دلم می خواست خیس از گریه های ابرها باشم دلم می خواست امشب زائر آن قبرها باشم اگر که مکه انگشتر شود بی شک نگین آنجاست مزار پاره های قلب ختم المرسلین آنجاست یقینا قطعه ای از جنت حق در زمین آنجاست چرا که مرقد خاکی ام المومنین آنجاست شدم سرمست از شهدی که شیرین کرد کامم را به بانویم خدیجه عرض کردم تا سلامم را سلام ای مادر اسلام ای خانوم ای بانو سلام ای بیقرارت چارده معصوم ای بانو سلام ای سنگ خارا در کفت چون موم ای بانو سلام ای مظهر یا حی و یا قیوم ای بانو تو حیی، زنده خواهی ماند تا وقتی که دین زنده است تو قیومی و با تو پرچم اسلام پاینده است قدم هایت ندیده هیچ گاه از پا نشستن را نکردی صرف، ای سرو سهی فعل شکستن را چگونه می توان فهمید اینسان چشم بستن را به سودای یتیم مکه از دنیا گسستن را برای تاجری چون تو که در مکه سرآمد بود همه دیدند که سرمایه ات عشق محمد بود الا یا کاشف الکرب محمد سیب لبخندت سلامت داده جبرائیل از سوی خداوندت به جنت هاجر و حوا و مریم آرزومندت تو را کافیست بشناسیم از اوصاف فرزندت جز اینکه خواجه ی لولاک، احمد همسرت باشد گواه عصمتت این بس که زهرا دخترت باشد الا ای یاد تو آرامش پیغمبر مکه الا ای ترتبت تو قبله گاه دیگر مکه الا ای سایه ی دست کریمت بر سر مکه یتیمان تو از راه آمدند ای مادر مکه قرار دل! دلم را عاری از هر بیقراری کن کریمه! باز مهمانت رسیده سفره داری کن میان بستر افتادی و باری مانده بر دوشت پر از فریاد بی تابی ست بر لب های خاموشت صدای گریه ای گویا طنین افکنده در گوشت ببین زهراست که بی تاب افتاده در آغوشت نگاهت حس تلخ لحظه های واپسین دارد وصیت هایت امشب حرف هایی آتشین دارد گمانم در نگاه دخترت آزار میبینی و داری خانه ای با آتش بسیار می بینی کسی را آشنا بین در و دیوار می بینی میان پهلوی گل تیزی یک خار می بینی ببین که دست های تازیانه می رود سویش همینکه دخترت افتاد در افتاد بر رویش @hadithashk
برای مادری شیعه آفریده شدی برای همسری نور برگزیده شدی در آن زمان که خدا را کسی مرید نبود تو با نبیِ خداوند هم عقیده شدی حیا ، نجابت و عفت ، کرم ، سخاوت و جود چگونه این همه را یک تنه چکیده شدی؟ قرار داده خدا در دل تو فاطمه را برای آمدن این غزل ، قصیده شدی برای اینکه قد دین بلندتر باشد گذشتی از خودت و آخرش خمیده شدی قسم به جان خودت مرگ تو طبیعی نیست قسم به جان خودت عاقبت شهیده شدی @hadithashk
و هر حرف و حدیثی آیه ی قرآن نخواهد شد زنی غیر از خدیجه اسوه ی ایمان نخواهد شد به جز او هیچ امّ المومِنینی نیست در این شهر به جز او هیچکس همصحبتِ قرآن نخواهد شد سُکـوت اش می کند تحقیــر بیدادِ هُبــل ها را گلستانــی که با نَمـرود هم پیمــان نخواهد شد خدیجه خوب می داند رسالت بی ولایت نیست که آن از این جـدا و این جـدا از آن نخواهد شد کویرِ خشک ، قوم و خویشِ دریا نیست ای مردم جـــهنّم زاده هـرگــز مَحــرمِ بـاران نخواهد شد نه...هر افسانه ای همخانه ی وحیِ الهی نیست به اجبار آنکه اســـلام آورد سَلمان نخواهد شد علی همبـازیِ یک کـــودکِ مظلـــوم می گــردد ولی بازیچـــه ی پیــراهــنِ عُثمـان نخواهد شد جَمل هنگامِ برگشت از جَمل میگفت با حسرت : علی مرعوبِ نام و نســبت و عنوان نخواهد شد @hadithashk
جبرئيل آمده چون هست به اين در محتاج اين ملك بود به اين بيت مكرر محتاج هر كه آمد به گدائي در اين خانه نشست تا قيامت نشود بر در ديگر محتاج مريم و آسيه و هاجر و حوا هستند به دعاي سحر حضرت مادر محتاج اعتبارش كه به اموال فراوانش نيست قصه اين است كه بوده است به او زر محتاج با همه شوكت و اجلال فراوانش بود به غباري ز سر كوي پيمبر محتاج آنچه خوبان همه دارند به او داد خدا كوثر از او و بهشت است به كوثر محتاج تكيه دارند به مادر همه ي دخترها مادر اين مرتبه بوده است به دختر محتاج چه نيازي به پسر داشت پس از فاطمه اش شرح اين مصرع من هست به منبر محتاج قبل از اكملت و لكم دم زده از حب علي شرط ايمان بشر هست به حيدر محتاج شد مزين تن پاكش به عباي نبوي هست دلدار به ره توشه ي دلبر محتاج شد غزل مرثيه تا نام عبا را بردم پشت در شد به عبا ياس پيمبر محتاج شرح يك لحظه ي اربأ اربا شد اينكه به عبا شد تن ناز علي اكبر محتاج تا پریشان نشود بیشتر از پیش رباب باز هم شد به عبا حنجر اصغر محتاج... @hadithashk
به خدا بعد عروج تو پرم مى سوزد مادر من، تو نباشى، جگرم مى سوزد امنیت داشتن ما همه از یمن تو بود خانه با رفتن تو در نظرم می سوزد چه کنم با غم فقدان تو که می دانم بی تو قلب من و قلب پدرم می سوزد خواستی تا که عبایش کفنت باشد و آه این خبر را به پیمبر ببرم، می سوزد همه دارایی تو خرج در اسلام شده پای بخشندگی ات دست کرم می سوزد می روی نیستی آن روز ببینی که چطور سرم آن لحظه که در پشت درم، می سوزد شعله آن قدر زیاد ست در آن هنگامه از نفس های پر آهم پسرم می سوزد سال ها می گذرد؛ کرببلا وقت غروب با همین شعله دل اهل حرم می سوزد... @hadithashk
من که جبریل نیستم بانو از تو گفتن برای من سخت است کار هر کس نبود کار تو بود مادر فاطمه شدن سخت است می توان گفت بی محبت تو دین اسلام هم نتیجه نداشت من قسم می خورم رسول الله همسری بهتر از خدیجه نداشت مثل زهرا طهارت محضی قبل اسلام هم، چنین بودی از احادیث معتبر پیداست تو فقط "ام مومنین" بودی از محبان واقعی علی اولین بانوی مکرمه ای زود تر از غدیر شیعه شدی بی نهایت شبیه فاطمه ای با علی راز مشترک دارد هر که در راه عشق کار کند در حقیقت عجیب نیست اگر ثروتت کار ذوالفقار کند ثروتت بی نهایت است ولی عزت و اعتبار تو زهراست مال دنیا برای تو هیچ است چون که دار و ندار تو زهراست... @hadithashk
زل می زند با چشمهای تر به مادر هی فاطمه در لحظه ی آخر به مادر سرمایه اش را داد پای دین خدیجه پس در قبالش هدیه شد کوثر به مادر تاریخ می گوید چهل نامرد، در اصل؛ آنجا هجوم آورد یک لشکر به مادر تقسیم شد درد دو عالم بین این دو سیلی به حیدر خورد و میخ در به مادر زهرا هم آخر محسنش را خرج دین کرد مادر به دختر می رود، دختر به مادر از غنچه ای بعد از گذشت این همه سال حالا رسیده یک گل پرپر به مادر "ام ابیها" نیز "ام المومنین" شد چون می رسد این ارث از مادر به مادر "ام المصائب" زینب و مظلوم ارباب آقا به بابا می رود خواهر به مادر در کربلا سیراب گشت و با سه صورت با گریه اش خندید علی اصغر به مادر... مهدی رحیمی(زمستان) @hadithashk
"مادر مؤمنان" لقب داری تا ابد همچو کوهِ ایمانی بهترین همسر رسولُ الله اولین بانوی مسلمانی مٙحرم سِرّ مصطفی بودی لحظه لحظه کنار او ماندی نزد پیغمبر خدا خود را کمتر از یک کنیز می خواندی هر کجا کار دین گره می خورد ثروتت را نثار می کردی اُسوه‌ی ساده‌زیستی بودی "از تجمل فرار می کردی" حُسن رفتار و خُلق نیکویت بین خٙلق خدا زبانزد شد آنچنان کار خیر کردی که خانه‌ات غرق رفت‌وآمد شد در همان عصر جاهلیت هم جلوه دادی کلام مُتقٙن را باوجودت قُریشیان دیدند مظهری از کمال یک زن را راستگو، با وقار، خوش سیرت مثل تو هیچکس در عالٙم نیست! حق بده کم بیاورم، آری "مادر فاطمه" شدن کم نیست... @hadithashk
شکست اینجا ظفر گل می کند هنگام احسانش ز پا افتاده اینجا نشئه ی جهد است سامانش امید اینجا به شکل یاس آید یاس چون امید بریدن از خود و پیوند با تمکین امکانش کدامین غافل از این آستان حاجت نمی خواهد که با تیغ عدالت لب نهم بر خون شریانش به کویی بار خود انداختم کز شدت احسان ملائک آب می ریزند بر دستان مهمانش به بحری آشنا گشتم که موجش موج تمجید است به ناوی پا نهادم کز کرامت هست سکانش به درباری رساندم ناله ی واغربتایم را که می بخشند با یک ناله، شهری بر غریبانش قطار فیض او را خواجه ی لولاک در پیش است زهی آن زن که ختمی مرتبت باشد شتربانش زهی بانوی عقل کل، زهی بانوی آب و گل که باریده است یاسی هم چو زهرا در گلستانش اجاق کور را یاری صحبت نیست با خورشید حمیرا را بگو آتش بگیرد در دل و جانش زقربانگاه ذی الحجه بسی مستغنی ام حاجی که من ماه مبارک می روم هر ساله قربانش به روز واقعه با وصله ی ناجور کارش نیست نمی آید به محشر هر کسی کرده است عصیانش زهی آن زن که مریم دستبوس خادمش بوده است زهی آن زن که عیسی کرده خدمت بر غلامانش تحیر خانه ی تحقیق هم خط است هم نقطه که هم تطویل دارد هم ندارد بدو و پایانش نمی دانم کدامین عصمت قدرت مزاج است او که چندین ماه زهرا بوده از تشریف مهمانش سخن از هیچ ممکن نیست جای ضرب و زور او که امکان نیز امکان می شود از نور امکانش ز کفو عقل کل جز عقل کل چیزی نمی جوشد کدامین جهل سنجیده است با تشویش نسوانش به  جنت نیز از اقبال هم دوش محمد اوست چه می فهمند مردان و زنان از پله ی شانش... @hadithashk
یار نام آشنایِ پیغمبر ذوق و شوقِ صدای پیغمبر حضرت نور، حضرت پاکی مَحرم رازهای افلاکی رب سبحان تو را رسانده سلام مادر یازده امام هُمام اسوه ی بی بدیل همسرها ای بزرگ تبار هاجرها پاک دامن ترینِ مادرها دخترت، بهترینِ دخترها در نجابت، زبان زدی بانو گل سرخِ محمدی بانو بی تو اسلام بی ظفر می ماند نخل توحید بی ثمر می ماند بعثت مصطفی نتیجه نداشت در کنارش اگر خدیجه نداشت سیره ی تو روایت عشق است سندی از قداست عشق است واژه هایت نسیم رحمت بود تاجر گوهر محبت بود دست بخشنده ی تو حاتم ساز عصمت چادر تو مریم ساز از شُکوهت، وقار جاری بود جوهر ذوالفقار جاری بود صبح امید عاقبت شب شد نفس خسته ات معذب شد گریه ات روضه ی بهار گرفت دلت از دستِ روزگار گرفت دلت از رنج ها لبالب شد صبر تو، سهم الارث زینب شد رفتی و داغ ها عظیم شدند پدر و دختری یتیم شدند دخترت ماند و چشم های ترش گریه های شبانه ی پدرش دخترت ماند و بی تسلایی غم بی مادری و تنهایی کاش در خواستگاری اش بودی فکر چشم انتظاری اش بودی بی تو روز خطر چه کار کند!؟ بین دیوار و در چه کار کند!؟ بی تو با آن بلا چه کار کند!؟ وسط شعله ها چه کار کند!؟ @hadithashk
طعنه ی خلق مرا سخت اذیّت کرده بارها آینه از سنگ شکایت کرده به گدایی که در این کوچه محبّت نچشید چه کسی غیر تو این‌قَدر محبت کرده بهترین کیفیت سجده ی ما"سوختن" است هرکسی سوخت،بگو خوب عبادت کرده حکم دادند در این شهر به دیوانگی ام شهر بی عشق،مرا زود قضاوت کرده آنقدر گریه برای تو مرا بالا برد هرکسی بال مرا دید،حسادت کرده رمضان آمده و سفره ی رحمت پهن است بشتابید همه..،فاطمه دعوت کرده تا سحرگاه فقط گریه کن و داد بزن باخته هر که در این ماه غنیمت کرده تا علی واسطه شد..،بار گناهانم ریخت پدر خاک ز فرزند حمایت کرده چشم این عبد گنهکار به دستان رضاست آن رئوفی که ز یک صید ضمانت کرده "نام تو نان شب ماست اباعبدالله" نان ما از قِبَل نام تو برکت کرده روز محشر نبری نام مرا از یادت مادرت گفته مرا نیز شفاعت کرده پدرم آب نخورده است مگر که پس از آن به لب تشنه ی تو عرض ارادت کرده ته گودال نگاهت به حرم دوخته بود پیش چشم تو کسی قصد جسارت کرده با خداوند مناجات تو را قطع نمود چکمه ی شمر به لبهات اصابت کرده ته گودال به پیراهن تو رحم نشد هرکسی هرچه دلش خواسته.،غارت کرده @hadithashk
از خطا هر لحظه سنگین کرده بار خویش را خرج دنیا میکنم دار و ندار خویش را بسکه با توبه شکستن روزگارم سر شده پیش حق از دست دادم اعتبار خویش را بر زبانم ذکر توبه در دلم شوق گناه با که گویم این دوگانه حال زار خویش را من همان عبد خطا کار قدیمی توام انکه تکراری نموده روزگار خویش را تو بهار و من همیشه زردم از فصل گناه سال ها گم کرده ام عطر بهار خویش را می سپارم دست مهرت یا انیس المذنبین این دل تاریک و سرد و بی قرار خویش را گفتی ای بنده اگر می ترسی از شب های قبر با چراغ اشک روشن کن مزار خویش را پرچم ارباب فردا سایه بان محشر است گم نخواهم کرد انجا سایه سار خویش را @hadithashk
یکی می‌خواد صدات کنه می‌خواد جوابشو بدی بهش بگی: "سلام رفیق" بهش بگی: "خوش‌اومدی" بهش بگی: "هرچی بودی حالا دیگه مال منی خیلی خوبه که جز به من رو به کسی نمی‌زنی" من عارِ تو بودم خدا ولی تو بودی یارِ من اگه نباشه لطف تو سیاهه روزگار من تمومِ دورامو زدم تا غم روی دلم نشست کارد که به استخون رسید یادم اومد خدایی هست هزار دفه خوردم زمین از بس روتو زمین زدم از بس که قول دادم ولی سرِ قرار نیومدم حالام که اومدم پیشت حقّمه راه ندی منو می‌خوام که واسطه کنم یه آقای بی‌کفنو "حسین" منو فرستاده به من نشون داده راهو بخاطرِ آقام ببخش این بنده‌ی روسیاهو از این به بعد بخاطرِ حسین گناه نمی‌کنم با گناهام نوکریمو دیگه تباه نمی‌کنم خدا اجازه هست؟... می‌خوام برای بخشش گناه دوخطی روضه بخونم از بدنِ تُو قتلگاه تشنه‌تر از حسین کیه؟ غریب‌تر از حسین کجاست؟ پیش چشای خواهرش سرش بریده از قفاست @hadithashk