ماهِ کامِل
شِش ماهه آمد زودتر از وقتِ موعودش
هرآنچه باید داشـــت را نوزاد شامِل بود
شش ماهه آمد و همه با چشمِ خود دیدند
شــعبان از آن آغاز هم یک ماهِ کامِل بود
پیغمــــبر از آبِ دهانِ خویــش کامش را
برداشت و انگشتِ خود را در دهانش کرد
زیباتریــــــن اسمِ جهان را جبرئیــل آورد
زیباتریــــــن را باید اینگــونه بیانش کرد
وقتی حســینِ کوچک و شیرین زبان آمد
چشـــم و چراغِ خانه ی زهرا و مولا شد
تنها زمین نه ...آسمان ها هم به وجد آمد
فُطــرس به قُنداقش تبرُّک کرد و زیبا شد
وقتی حسن او را بغل میکرد می خندید
از عمقِ جانش حیــــدرِ کرّار می خندید
خورشـــیدِ سوم نور می پاشید بر خانه
زهرا کنارِ کودک اش هر بار می خندید
پیغمــــــبر امّــا با خــبر بــود از معــمّایی
پیغمبر امّا چهره ای محزون و غمگین داشت
عیــــد آمد و عیــــدی برای کـودک آوردند
پیراهنی که ســرخ بود و رنگِ خونین داشت
جبریل آمد ... گفت از سرخی پیـــراهن
این سرخیِ خونِ حســینِ توست پیغمبر
این کودکِ شیرین و دلبندِ تو را یک روز
در کربلا تشنه ، تک و تنها و بی یاور ...
جبریل از کرب و بلا می گفت و پیغمــــبر
هی بوسه از لب ها و از زیرِ گلو می کرد
مانندِ یــک ابــرِ بــهاری ســخت می بارید
وقتی حسینش را بغل میکرد و بو می کرد
وقتی علی فهمید در خود ریخت دردش را
زهرا ولی باران شد و بی وقفه می بارید
زهرا وصیّت کرد زینب جان حســینم را ...
زهرا پریشان بود و زینب خوب می فهمید
هرجا حسینم رفت باید پیـــشِ او باشی
در کربـلا جــانِ تو و جــانِ حسـینِ من
باید ببوســی جــای من زیرِ گلویش را
باید بپوشـــانی بر او این کهنه پیراهن
زینب به مادر خیره بود و با خودش میگفت
آخر چگونه می شــــود در کربــلا یک زن...
آخر چرا بایــد ببوســــم من گلویــش را ؟
آخر چرا بایــد بپوشــــد کهنه پیــراهن ؟
قرآن به هم پاشــید افکارِ پریشـــان را
از روی لــب های برادر نـــور می آمد
امّا صدای دیــگری در گوشِ زینب بود
شاید صدایِ ذوالجناح از دور می آمد...
” شاید صدایِ ذوالجناح از دور می آمد `
ابراهیم زمانی_قم
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جدیدترین اشعار مذهبی در کانال حدیث اشک 🌹@hadithashk 🌹
#ابراهیم_زمانی_قم #سیدالشهدا #شعر_مدح_امام_حسین #شعر_هیات #شعر_ولادت_امام_حسین #کربلا
شهرِ مشهد
زشت یا زیبا اگر خوبیم یا اینکه بَدیم
دست بر دامانِ لطفِ ضامنِ آهو زدیم
دست هایِ خالیِ ما هر کجایی نیستند
ما رعییت زاده هایِ شاهِ شهرِ مشهدیم
سرنوشتِ بغض هایِ مانده در راهِ گلو
ما تلاقیِ نگـــاهی با نگـــاهِ گنبدیــم
یا کلاغِ روسیاهی گوشه ی ایوانِ صحن
یا کریمِ بی پناهـــی در پنــــاهِ مرقدیم
خاطراتِ کودکی هامان پُراز شیرینی است
عاشقِ نُقل و نبـــات و زعفـــرانِ مشهدیم
کاش میشد بوسه ای باشیم بر روی ضریح
کاش بابا بود و رویِ شانه اش مثلِ قدیم ...
ابراهیم زمانی_قم
#آفتاب_هشتم #ابراهیم_زمانی_قم #امام_الرئوف #شعر_ولادت_امام_رضا #شمس_الشموس #علی_ابن_موسی_الرضا #مشهد_شعر_آیینی
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جدیدترین اشعار مذهبی در کانال حدیث اشک 🌹@hadithashk 🌹
هیهات من الذلّه
کربلا در کربلایِ خنجر و حنجر گُم است
تازه عاشـورا شروعِ کارِ او با مردم است
آمده این دشت را سیراب از کوثر کُـــند
آمده تا کــــربلا را کربلایــــی تـــر کُـــند
آمده تا عشق را با خونِ خود امضا کُـــند
تا خودش هیهات من الذلّه را معنـا کُـــند
حجِّ واجب را رها کرده خدا واجب تر است
مرگِ با عزّت برایِ شیـــرمردان بهتـــر است
کوفیان اینبار هم حمد و سپاس آورده اند
نـامه در نـامه برایش التمــــاس آورده اند
خوب می داند که اینها مردِ میدان نیستند
دستِ پیمـــان داده امّا پایِ پیمــان نیستند
کینه دارند از علی مولا ” ولی ” آورده است
تا توانسته به همراه اش علی آورده است
در مسیرش سنگ را لعلِ بدخشان کرده است
با نگاهِ خود وهب ها را مسلمـــان کرده است
آه... با یک جمله اش عالم حسینی می شود
عاقبت ” حرِّ یزیدی ” هم حسینی می شود
عاقبت خیری برایِ غیر می خواهد حسین
تا دمِ آخر بر اینها خیر می خواهد حسین
آمده تا فـــاش سازد رمـــز و رازِ عشـــق را
در دلِ مـــیدان به پا دارد نمـــازِ عشـــق را
شوکت و آرامشش در جنگ فوق العاده است
زیرِ خنجر هم ” حسین بن علی ” آزاده است
اکبرش الحقّ و الانصاف پیغمبر شده ست
بر زمین افتاده و انگــار اکــبرتر شده ست
هر مسیری غیر راهِ کربلا بیـراهــه اســت
آخرین مردِ قیامِ کربلا شش ماهــه اســت
کربلا تفسیرِ خوبی هاست ، بد تعــریف شد
روضـه در روضـه قـیـامِ کـربلا تحریف شد
غُربتش بی آبی و تعدادِ زخم و تیر نیست
دردِ او از زخمِ تیغ و نیزه و شمشیر نیست
غُربتش اینجاست میگویند جان را باخته ست
او برایِ کسبِ قــدرت جنـگ راه انداخته ست
کسبِ قدرت خنجر و حنجر مگر می خواسته
نامسلمان هــا علی اصغـــر مگر می خواسته ؟
کسبِ قدرت با زن و فرزنــد می آید مگـــر
بـا رقــیّه دخــــترِ دلــــبند می آیـــد مگـــر ؟
او هدف دارد هدف اصلاحِ دین و مکتب است
قدرتِ کرب و بلا در خُطبه های زینـــب است
قدرتِ کرب و بلا در عشق و در دلداده گی ست
کــــربلا اوجِ شکــــوهِ عـــزّت و آزاده گــی ست
تن به تیــــر و نیزه داد امّا به ذلّت تـــن نــداد
سر به دشمن داد امّا دســـت با دشمـــن نــداد
ابراهیم زمانی قم
#ابراهیم_زمانی_قم #شعر_اهل_بیت #شعر_روضه #شعر_ساهپوشان #شعر_طلیعه_ماه_محرم #شعر_ورود_به_محرم
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا زینب
از آن روزی که این زیبنده زینب نام می گیرد
فقط از چشـــم هایِ یک نفر الهــام می گیرد
به لبخندِ برادر می سِپارد اشــک هایش را
فقط پروانه در آغـوشِ گُــل آرام می گیرد
گلســـتانِ علی با او شــمیمِ دیگــری دارد
شقایق دارد از چشمانِ لاله جام می گیرد
روایت می کند « الجارُ ثُمَّ الدّار » را باران
که چــترِ مهربانی بر سرِ ایتـــام می گیرد
دلِ خونِ حَسَن با خنده اش آرام خواهد شد
« کرامت » از کنـارِ نــامِ او اکـرام می گیرد
یقین دارم کلیدِ کربلا در دست هایِ اوست
که در این راه زینب اختیــارِ تام می گیرد
نمازِ سرخِ عاشورا پس از هفتاد و دو رکعت
فقط با سجده هایِ سبزِ او فرجام می گیرد
گُلی که خنده هایش را ندیده دیده ی خورشید
حجاب از خارِ صحرا هم شباهنگـــام می گیرد
اگر روضه بخواند خیزران هم اشک می ریزد
اگر زینب بخواهد معجــزه انجــام می گیرد
شکوهش می کند خَم قامتِ گلدسته ها را هم
به زیرِ گـــامِ او ویرانــه استحکـــام می گیرد
خروشِ اشک هایش میکند خون قلبِ محمِل را
و از پیشانی اش شعــرِ حماســی وام می گیرد
چراغِ خطبه هایش ظلمِ شب را کور خواهد کرد
چنان که صبحِ صادق انتقام از شـــام می گیرد
خـــبر در امتدادِ چشـــم هایش می رسد از راه
می آیـــد نـنگ را از دامـــنِ اســـلام می گیرد
ابراهیم زمانی قم
#ابراهیم_زمانی_قم #روضه #شب_چهارم_محرم #شعر_آیینی #شعر_روضه_حضرت_زینب
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
احلی من العسل
می نویسم سرخ تا با خونِ خود یاری کنی
آبِــرویم خـــوب بــایـــد آبِــروداری کنــی
نامه ام در کربلا تضمینِ میدان رفتن است
پاسخِ خیرِ عمــو را می شود ” آری ” کنی
خواهشِ شمشیرِ من صُلح است امّا خویشِ من
در دلِ میــدان مبـــادا خویشــــتن داری کنــی
وارثِ فتــحِ جَمل با ذوالفقــارِ کوچــک ات
می توانی آیه های مــرگ را جـــاری کنــی
جز شهادت هیــچ پایانی سزاوارِ تو نیست
شک ندارم می روی شایسته ســالاری کنی
نوجوانِ من جوان تر می شوی با زخم ها
با علی اکبـــر اگــر همــزاد پنــداری کنی
اشــک می ریزد برایـت شـــاه بیتِ کربلا
ای گُلِ خندان مبــــادا گـریه و زاری کنی
بیـــنِ اقیانــــوسِ نــا آرامِ او آرام بـــاش
شاید اینگونه دلش را هم پرســـتاری کنی
بوسه ای برداری از شش گوشه ی خشکِ لبش
روزه ات را اینچنیـن شـــاهانه افطــاری کنی
آخرِ نامه نوشته بود با یک قطره اشــــک :
آه عبدلله جان باید تو هم کـــاری کنــی ...
ابراهیم زمانی قم
#ابراهیم_زمانی_قم #شعر_شهادت_ابن_الحسن #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_حضرت_قاسم_ابن_الحسن #شعر_شهادت_یتیم_امام_حسن
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
وارثِ فتــحِ جَمل
می نویسم سرخ تا با خونِ خود یاری کنی
آبِــرویم خـــوب بــایـــد آبِــروداری کنــی
نامه ام در کربلا تضمینِ میدان رفتن است
پاسخِ خیرِ عمــو را می شود ” آری ” کنی
خواهشِ شمشیرِ من صُلح است امّا خویشِ من
در دلِ میــدان مبـــادا خویشــــتن داری کنــی
وارثِ فتــحِ جَمل با ذوالفقــارِ کوچــک ات
می توانی آیه های مــرگ را جـــاری کنــی
جز شهادت هیــچ پایانی سزاوارِ تو نیست
شک ندارم می روی شایسته ســالاری کنی
نوجوانِ من جوان تر می شوی با زخم ها
با علی اکبـــر اگــر همــزاد پنــداری کنی
اشــک می ریزد برایـت شـــاه بیتِ کربلا
ای گُلِ خندان مبــــادا گـریه و زاری کنی
بیـــنِ اقیانــــوسِ نــا آرامِ او آرام بـــاش
شاید اینگونه دلش را هم پرســـتاری کنی
بوسه ای برداری از شش گوشه ی خشکِ لبش
روزه ات را اینچنیـن شـــاهانه افطــاری کنی
آخرِ نامه نوشته بود با یک قطره اشــــک :
آه عبدلله جان باید تو هم کـــاری کنــی
ابراهیم زمانی قم
#ابراهیم_زمانی_قم #شعر_شهادت_ابن_الحسن #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_حضرت_قاسم_ابن_الحسن #شعر_شهادت_یتیم_امام_حسن
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
وای از دل رباب
حسین بود سوأل و جواب حرمله بود
دلیلِ شرمِ حسین از رُباب حرمله بود
رُباب هاجـــر و دشـــتِ بلا شبیهِ مِنـا
رُباب اشـکِ فرات و سراب حرمله بود
دلش رضا به رضایِ حســـین بود رُباب
کسی که کرد دلش را کباب حرمله بود
نـــه گاهــــواره و نه لای لایــــی مــــادر
کسی که بُرد علی را به خواب حرمله بود
گــناهِ کــودکِ شش ماهــــه را نمی دانم
چه بود جُرمِ علی که عذاب حرمله بود ؟
ببخش مــادرِ باران ردیــــفِ شـــعرم را
شبیهِ حالِ من امشب خراب بود ردیف
ابراهیم زمانی قم
#ابراهیم_زمانی_قم #شعر_شهادت_ابن_الحسین #شعر_شهادت_حضرت_علی_اصغر #شعر_شهادت_رضیع_الحسین #شعر_شهادت_شش_ماهه_کربلا
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
لای لایــــی مــــادر
حسین بود سوأل و جواب حرمله بود
دلیلِ شرمِ حسین از رُباب حرمله بود
رُباب هاجـــر و دشـــتِ بلا شبیهِ مِنـا
رُباب اشـکِ فرات و سراب حرمله بود
دلش رضا به رضایِ حســـین بود رُباب
کسی که کرد دلش را کباب حرمله بود
نـــه گاهــــواره و نه لای لایــــی مــــادر
کسی که بُرد علی را به خواب حرمله بود
گــناهِ کــودکِ شش ماهــــه را نمی دانم
چه بود جُرمِ علی که عذاب حرمله بود ؟
ببخش مــادرِ باران ردیــــفِ شـــعرم را
شبیهِ حالِ من امشب خراب بود ردیف
ابراهیم زمانی قم
#ابراهیم_زمانی_قم #شعر_شهادت_ابن_الحسین #شعر_شهادت_حضرت_علی_اصغر #شعر_شهادت_رضیع_الحسین #شعر_شهادت_شش_ماهه_کربلا
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سقّایِ حَــرَم
استخاره زده شد آیــه ی بـــــاران آمــد
ناگهان حضرتِ عبّاس به میــــدان آمــد
رُخصتِ جنگ اگر داشت که غوغا می شد
داشت سقّایِ حَــرَم ، عازمِ دریــــا می شد
داشت با صوتِ جلی پورِ ولی می آمــد
همه دیدند که عبّــاسِ علــــی می آمــد
مَشک بر دوش و رجزخوان شده ساقی سرمست
” پیرهَن چاک و غزلخوان و صُراحی در دست `
جنگ با حضرتِ ســـردار جگر می خواهد
چشم در چشمِ علمدار ... جگر می خواهد
اینچنین بود که بر فکرِ کمیــن افتادند
نعره زد چند تن از ترس زمیـن افتادند
چهره ی مـاه بر آیینه ی دریــــا افتــاد
آب زانـو زد و بر زانــویِ سقّـــا افتــاد
دست بر آب زد و آب به دستش بی تاب
آب بر آب زد و آب شــد از خجــلت آب
مَشک پُر کرد ولی تیر و سنان در راه است
بارشِ تیــر ز دامــــانِ کمـــان در راه است
آنطرف در پسِ هر نخل کمین خواهد بود
دست هایی قلم افتاده زمیــن خواهد بود
آخر این مَشک از او قوّتِ جان می گیرد
حرملــه باز نشسته و نشــــان می گیرد
تیر بر چشمِ علمــدار نشیند ای کــاش
مَشک را پاره و بی آب نبیند ای کــاش
کاش ای کاش ولی حیف که او پرپر شد
علقمــه شــاهدِ شقّ القمری دیگـــــر شد
اشک از گوشه ی چشمانِ گُلِ یاس افتاد
مادر آغوش گشوده است که عبّاس افتاد
دستش افتاده ولی باز علمــــدار است او
شیرِ زخمی شده در گلّه ی کفتار است او
از نفس هـای دَمِ آخـــــرِ او می ترســند
روی نِی رفته ولی از سرِ او می ترســند
بعد از او غربتِ این قوم رقم خواهد خورد
تازیانــه به تــنِ اهـــلِ حَــرَم خواهد خورد
بعد از او قافله را زود به غــارت بردند
وای نامــوسِ خدا را به اســارت بردند
چشم در چشمِ علمدار... جگر می خواهد
جنگ با حضرتِ ســـردار جگر می خواهد
نعره زد چند تن از ترس زمین افتادند
اینچنین بود که بر فکرِ کمین افتادند ...
ابراهیم زمانی قم
#ابراهیم_زمانی_قم #شعر_شهادت_حضرت_ابوالفضل_العباس #شعر_شهادت_حضرت_سقا #شعر_شهادت_حضرت_قمر_منیر_بنی_هاشم #شعر_نهم_محرم
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
حضرتِ باران
سلام حضرتِ باران اجازه می خواهم
اگر اجازه دهی شعرِ تازه می خواهم
برای جَلد شدن آب و دانه لازم نیست
برایِ عشق سرودن بهانه لازم نیست
تویی بــهانه ی خورشید وقتِ تابیدن
تویی بــهانه ی بــاران بــرایِ باریدن
بدونِ تو همه ی چشمه ها کویر شدند
و جمعه جمعه در این انتظار پیر شدند
بیا به حُرمتِ بــاران ... بیا بمان مولا
برایِ منتظرانت غــــزل بخــوان مولا
بیا که غُصّه فراوان بیا که غــم داریم
میانِ فصلِ زمستان ، بهار کــم داریم
بیا که دیــن و شریعت به اشتباه افتاد
بیا که شیعهکشی در جهان به راه افتاد
به اشک و گریه ی بی اختیار می خندند
بیا ببیــن که بر ایــن انتظــار می خندند
بس است اینهمه دوری بس است اینهجران
چه قدر صــبر و تحمّل ... ؟ ببــار ای بــاران
ببار و باز بر این شعر جانِ تــازه بــده
و باز هم به قلـم هایمان اجــازه بــده
دوباره با ادب و احـــترام بنویسیــم
اگر اجازه دهی از قیـــام بنویسیــم
بیا عدالتِ مُطلق مسیــر می خواهد
ســپاهِ منتظرانت امیــر می خواهد
زمین و کُلِّ زمان را بخند و زیبــا کن
حـکومتِ علوی را به عدل بر پــا کن
بیا و این غم و این انتظار را بــردار
به کعبه تکیه بزن ذوالفقار را بــردار
ببند بر ســرت عمّامــه ی پیمبــر را
دوباره زنده بُکــن اعتبــارِ حیـدر را
بیا بگیر به شمشـــیرِ انتقــامِ علــی
سزایِ بُغضِ در و سیلیِ به مــادر را
بیا مدینه و روضه بخوان کنـارِ بقیـع
بخوان که اشــک بریزیم غُربتِ در را
و روضه روضه سری هم به کربــلا بزنیم
بخوان تو بوسه ی خنجر به رویِ حنجر را
که پایمــالِ جهنّم شده بهشـــتِ خــدا
نشانده اند سپس رویِ نیزه ها ســر را
تـمــامِ دشـــتِ بــلا را ببــار ای بــاران
ببــار غُربــتِ این خواهــر و بــرادر را
سپس کنارِ همین کاروان برو تا شــام
ببین وداعِ پدر با سه ســاله دختــر را
ببخش حضرتِ باران... ببخش حالِ مرا
ببخــش تا که بگـــویم کــلامِ آخــر را :
اگرچه این شبِ هجران هنوز تاریک است
قســم به نور که صبحِ ظهور نزدیک است
ابراهیم زمانی قم
#ابراهیم_زمانی_قم #شعر_آیینی #شعر_فراق_امام_زمان #شعر_مذهبی #شعر_مناجات_اهل_بیت #مناجات_امام_زمان
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
کاروان....
کاروان در مسیرِ راز و نیاز
مدّتی از مسیر باقــــی بود
دختری مثلِ آسمان معصوم
باز هم رویِ دوشِ ساقی بود
پیشِ هم در کــــنارِ هم با هم
هردوشان مهربان و با احساس
بود ساقی اسیرِ این کــــودک
دخترک عاشقِ عمــــو عبّاس
عاشـــقِ خنده های شیرینش
عاشـــقِ آبشـــارِ مویش بود
عاشـــقِ ارتفــــاعِ بالایـــش
فتـــحِ این قلّه آرزویش بود
این گذشت و گذشت تا اینکه
چشم بر راهِ قطره ای بـــاران
دید دارد عمـــو اباالفضل اش
مَشک بر دوش می رود میدان
مـــثــلِ مـــاهـــی دور از دریـــا
دو لبِ کوچکش به هم میخورد
دخترک خوبِ خوب می دانست
داشت یک حادثه رقم می خورد
دیـــد از دور که عَلَم افتــــاد
دیـــد بابا بدونِ او برگشــــت
با خودش گفت پس چرا بابا
با عمو رفت بی عمو برگشت
ناگــهان در میانِ گرد و غُبار
با نگـــاهِ رُبـــاب او همــدرد
بی صدا داد زد عمـو عبّاس
به خدا تشنه نیستم برگــرد
مثلِ دریا دلش تلاطُم داشت
مثلِ باران به هر طرف بارید
تا زمین خورد ناگهـــان بر نِی
سرِ ساقی به سمتِ او چرخید
دخترک ناگهان پرید از خواب
با صدایــــی که گفت دلبندم
و عمــــو گفت با کمی لبخند
خواب دیدی... نترس فرزندم
دخترک گـــفت : دوستـــت دارم
تا تو هستی خیالِ من تخت است
زندگـــی بی تو را نمی خــواهم
در کنارت رقیّه خوشبخت است
ساقـــی امّا درست می دانست
خطری سخت در کمــــین باشد
داشت عبّاس با خودش میگفت :
کاش خوابت فقط همین باشد ...
#ابراهیم_زمانی_قم
@hadithashk
فرزندِ علی
از سیره ات پیداست فرزندِ علی باشـــی
زندان به زندان بند در بندِ علــی باشـــی
جز زهر آبِ خوش نخواهی خورد در زندان
وقتی حســن باشی و فرزندِ علــی باشـــی
حتّی نگهبانـــانِ زنــدان دوستـــت دارند
وقتی میانِ اشک ، لبخــندِ علــی باشـــی
جایی که قال المُعتمدها قولِ منــبرهاست
بایــد سکـــوتِ آبرومنـــدِ علـــی باشـــی
در سجده های خسته ات پیداست میخواهی
غرقِ خـــدا باشی خوشایندِ علـــی باشـــی
تقدیـــر راضی بر رضایِ توست وقتی که
راضی به تقدیـــرِ خداوندِ علـــی باشـــی
از چشم هایت چشمه ای لبریز خواهد شد
روزی که محـــوِ ماهِ دلبندِ علـــی باشـــی
در گوشِ موعـــودِ زمان قرآن تلاوت کن
تو آخرین تفسیـــرِ مانندِ علـــی باشـــی
ابراهیم زمانی قم
#ابراهیم_زمانی_قم #سامرا #شعر_حسینیه_حدیث_اشک #شعر_ولادت_امام_حسن_عسکری #شعر_ولادت_امام_یازدهم
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
و هر حرف و حدیثی آیه ی قرآن نخواهد شد
زنی غیر از خدیجه اسوه ی ایمان نخواهد شد
به جز او هیچ امّ المومِنینی نیست در این شهر
به جز او هیچکس همصحبتِ قرآن نخواهد شد
سُکـوت اش می کند تحقیــر بیدادِ هُبــل ها را
گلستانــی که با نَمـرود هم پیمــان نخواهد شد
خدیجه خوب می داند رسالت بی ولایت نیست
که آن از این جـدا و این جـدا از آن نخواهد شد
کویرِ خشک ، قوم و خویشِ دریا نیست ای مردم
جـــهنّم زاده هـرگــز مَحــرمِ بـاران نخواهد شد
نه...هر افسانه ای همخانه ی وحیِ الهی نیست
به اجبار آنکه اســـلام آورد سَلمان نخواهد شد
علی همبـازیِ یک کـــودکِ مظلـــوم می گــردد
ولی بازیچـــه ی پیــراهــنِ عُثمـان نخواهد شد
جَمل هنگامِ برگشت از جَمل میگفت با حسرت :
علی مرعوبِ نام و نســبت و عنوان نخواهد شد
#ابراهیم_زمانی_قم
#ام_المومنین
#شعر_شهادت_حضرت_خدیجه
@hadithashk
عرضِ ارادت
دوباره آمده ام شعرِ تــازه می خواهم
برایِ عرضِ ارادت اجــازه می خواهم
سکـوتِ شب زده ام را مـرور کن بانـو
بیا و بیــتِ مـرا بیــتِ نــــور کن بانــو
ببین که از همه ی شهر خسته آمده ام
کبوتری شده ام ، پَر شِکســته آمده ام
به نورِ گنبدِ خورشیدی ات قسم ای ماه
که ماه هم شده وابسته ی حرم ای ماه
سپیدبخت شود هر که رو سیاهِ شماست
خوشا به حالِ کلاغی که در پناهِ شماست
کریمـه ای و به اســمِ شما کَـرَم خورده ست
که خضر آبِ حیات از همین حرم خورده ست
کریمه ، فاطمه ، معصومه رونوشتِ خداست
درِ بهشت نه ... اینجا خودِ بهشـــتِ خداست
غدیــــر را به خُـم آورده است ایــن بانــــو
مدیــــنه را به قـم آورده است ایــن بانــــو
درِ شِفـــاء و شِفاعت در این حرم باز است
عصایِ حضرتِ موسی به وقتِ اعجاز است
علیمه ای که برایش قضــا ، مُقـدّر بود
پــدر فدایِ همین نازدانـه دختــــر بود
رضایِ او به رضایِ رضا گِره می خورد
همیشــه کـارِ دلــش با دلِ بــــرادر بود
شبیهِ فاطمه دورِ سرِ علـی می گشــت
و خواهرانـه برایش شبیــهِ مـــادر بود
دوباره حادثه تکــرار شد ... برادر رفت
دوباره بدرقه اش اشک هایِ خواهر بود
حسین رفت خراسـان و زینب آمد قم
فقط حکایتِ این قصّه شکلِ دیگر بود
ز بــام ها همه گُل ریختند بر ســـرِ گُل
مرامِ شهرِ قم از شهرِ شــام بهتـــر بود
کنارِ محملِ خورشید سایبــــان بودند
چقدر مردمِ این شهر مهربــــان بودند
به جایِ هلهله بانگِ سلام بــود و درود
به دست های همه جایِ گِل گُلایل بود
به شوقِ آمدنش چشمه ها گلاب شدند
زنان برایِ قدم هــایِ او رِکـــاب شدند
مبــاد سایه ی خورشید را ببیند شــب
مبــاد قم بشود شـــام ، فاطمه زینــب
خرابه ها نشود منــزلِ بهشـــتِ خــدا
خدا نکرده مبادا دوباره طشــتِ طلا...
ولی نه...دست به دست از تبارِ سلمانیم
به پایِ غُربتِ این خــانواده می مانیم
هزار شکر در این خاک آسمــان داریم
کنارِ حضرتِ معصومه جمکران داریم
برایِ راهِ ظهورش زمیــنه می سازیم
شبیهِ قم حرمی در مدینه می سازیم
ابراهیم زمانی قم
#ابراهیم_زمانی_قم #شعر_ولادت_اخت_الرضا #شعر_ولادت_بنت_موسی_ابن_جعفر #شعر_ولادت_حضرت_معصومه #شعر_ولادت_کریمه_اهل_بیت
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹