eitaa logo
حدیث اشک
5.9هزار دنبال‌کننده
34 عکس
69 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
یا زینب(س) زینبم! جلوهء ذات تو حسین متحیّر ز صفات تو حسین عاشق صوم و صلات تو حسین آشنا با جملات تو حسین سفره دار حَرَمت خواهر توست بیقرار کرمت خواهر توست ما دو تا گریه کنان حسنیم مثل یک روح، میان دو تنیم پیش هم درصدد سوختنیم تا به کی حرف دو پهلو بزنیم جان من، جان خودت، جان حسن این دل خواهر خود را نشکن آمدم پیش تو بهتر بشوم جرعه ای مِی بده کوثر بشوم مثل زهرای تو حیدر بشوم با پسرهام دو لشکر بشوم خواهشاً نهی موکد نکنی دست خالی مرا رد نکنی جان زهرا پُرم از خونجگری مُردم از دلهُره و بی خبری کاشکی دو پسرم را بخری این دو را هم پی قاسم ببری من به تنها شدنت حساسم به خدا شیرتر از عباسم سوختم! پیش تو پرپر نزدم دم ز داغ علی اکبر نزدم حرفی از پهلوی مادر نزدم رو به تو موقع دیگر نزدم بین این رفتن و ماندن چکنم؟! تو که غصه بخوری، من چکنم؟! نفسی نیست که راحت بکشم بنشین! نالهء حسرت بکشم خاک پای تو به صورت بکشم تا به کی از تو خجالت بکشم گر که تیرم نخورد سوی هدف می کشانم گله ام را به نجف بفدای سر اصغر سرشان بفدایت خودشان مادرشان من گذشتم ز تن و پیکرشان نذر این حنجر تو حنجرشان تو فقط گوشهء گودال نیفت باسپاهی سر جنجال نیفت تو فقط نیزه، هماهنگ نخور آب را با لب خونرنگ نخور زیر پا از همه جا سنگ نخور چکمه با پیرهن تنگ نخور خواهرت هست، فقط آه نکش وسط سینهء خود، راه نکش کاش با شمر، برابر نشوی کشتهء ضربهء خنجر نشوی پیش چشم همه بی سر نشوی غصه دار من و معجر نشوی کاش بر پاره حصیری نروی روی نیزه به اسیری نروی رضا دین پرور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا زینب(س) چیزی نداشتیم اگر این غم نداشتیم این غم نبود یک دلِ خُرم نداشتیم تو آمدی برای همه ، این زمین اگر قدرِ تو می‌شناخت جهنم نداشتیم عالم اگر که صیحه‌ی زهرا نمی‌شنید باز این چه شورش است در عالم نداشتیم ما هیچ چیزمان که شبیه شما نبود ای وای اگر که گریه‌ی باهم نداشتیم خرجی نبود و خرجِ عزای تو می‌شدیم خرجی نداشتیم ولی کم نداشتیم ما را حسین تا به قیامت بزرگ کرد ما بی حسین هیچ نه آنهم نداشتیم زینب اگر نبود و نمی‌گفت که راه چیست حرفی برای خط مقدم نداشتیم زینب اگر نبود و علم را نمی‌گرفت این های هایِ محرم نداشتیم ممنونِ بوریام اگر بوریا نبود چیزی برای آن تنِ دَرهم نداشتیم حسن لطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جبل الصبر سلام حضرت دارالسلام‌ها زینب سلام جامع جمع امام‌ها زینب شکوه صبر و سکوت و صلابت و فریاد حماسه‌ی ابدی و سَّلام‌ها زینب سلام ای جگرِ فاطمه جهادِ علی سلام خواهر صلح و قیام‌ها زینب تمامِ پاسخِ پرسش برای خلقتِ زن جواب کاملِ این احترام‌ها زینب چه کس رسیده به نور نَوافِلت بانو چه کس رسیده به شانت کدام‌ها زینب حسین ملتمس یک قنوتِ تو تا که...‌ تمام با تو شود ناتمام‌ها زینب سلام زمزمه هفت مرتبه سوگند برای دیدن ختم کلام‌ها زینب فقط نه روضه که باید کلام تو برسد پیام داری و باید پیام تو برسد برای خاکِ ترک خورده آب آوردی هزار چشمه به جای سراب آوردی تو از بهشت تو از نور از کنار خدا تو با نهایت عزت حجاب آوردی فقط تویی که در این روزگارِ پُر تشویش برای عاطفه‌ی زن جواب آوردی که جمع عاطفه و عقل و عشق و احساس است و در کمال شرف انتخاب آوردی تو نقطه چینی و باید ادامه‌ی تو شوند تو خواهرانِ مرا در حساب آوردی فقط خداست که آرامش تو را فهمید که ایستادی و فصل‌الخطاب آوردی تو روی دست هرآنچه که داشتی دادی برای عشق دو عالیجناب آوردی وداع نکردی و دیدی به شوقِ غم رفتند خدای من دو جگرگوشه‌ی حرم رفتند خدا کند نرسد ناله‌های آخرشان خدا کند نرسد دادشان به مادرشان میان خیمه نشسته چسان؟ نمی‌دانم دعا کنید نبیند وداعِ آخرشان نشسته فاطمه اینسو علی هم آنطرفش نشسته‌اند بگِریند پیش دخترشان سوارِ نیزه به دستی بقیه را می‌خواند: زمانش آمده بازی کنیم با سرشان سوارهای حرامی چقدر می‌چرخند که حلقه تنگ شود دورِ حلقِ حنجرشان که تا نیامده عباس کار خود بکنند که تا گلاب کشند از تمام پیکرشان جگرخراش بوَد ناله‌های وا اُمّا سپاه ساخت خدایا علیِ اکبرشان حسین آمد و در بِینشان زمین اُفتاد بلندمرتبه شاهی زِ صدرِ زین اُفتاد حسن لطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جان زینب نور چشمم فدای طفلانت جان زینب همیشه قربانت زندگی من و تب و تابم دست من خالی است دریابم حیف شد بیش از این توانم نیست حاصلی جز دو نوجوانم نیست تو که دریای رحمتی آقا تحفه ام را عنایتی آقا این دو فرزند نازنین،هدیه من و شرمندگی از این هدیه این دو گرچه تعلقات منند حاصل عمر من حیات منند تو ولی زندگی و جان منی من زمینم تو آسمان منی دوست دارم به راه تو بروند پیش مرگ سپاه تو بروند لحظه لحظه اگر سترگ شدند این دو با عشق تو بزرگ شدند من نبینم غریب خواهی شد لحظه ای بی حبیب خواهی شد فکر این دو نشسته بر آهم فکر غیر از تو را نمی خواهم بعد از این خستگی نباید داشت جز تو وابستگی نباید داشت ای که آهنگ التماس منی بعد از این تو فقط حواس منی می شوم بی سپر فدای سرت مادری خون جگر فدای سرت سر تو نازنین سلامت باد سر این دو پسر فدای سرت اشک هایم فقط به خاطر توست این همه چشم تر فدای سرت سر طفلم اگر شود فردا روی نی جلوه گر فدای سرت تن اینها اگر ز هم پاشید آه من را کسی نخواهد دید نوه ی مرتضی همان بهتر که نبیند اسیری مادر  حسن کردی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا زینب(س) کوه از کمر خم می شود در پای زینب پیدا نگردد واژه ای همتای زینب مثل چکاچک های ناب ذولفقار است هر خط به خط از خطبه ی غرای زینب یک شهر ساکت می شود وقتی بخواهد طوفان کند فریاد یا زهرای زینب تهدید تاج و تخت حتی در اسیری هست از کلام معجزه آسای زینب پرچم به دوش کربلای بی حسین است نامی نبود از کربلا منهای زینب عطر حماسه می وزد هر جا که باشد صدها قصیده می شود غوغای زینب مریم تر از مریم به عفت رنگ و بو داد دارد به زهرا می رسد تقوای زینب از بس قنوت عرش پیما داشت هر شب شد ملتمس بر وتر او مولای زینب غمهای عالم غم نخواهد بود هرگز در پیش یک غم از همه غمهای زینب جا داشت یک دریا ببارد آسمان اشک وقت مرور صبر پر معنای زینب دین در کُمای بدعت بوزینه ها بود امروز زنده مانده با احیای زینب خفاش ها دشمن ترین هستند با او نورٌ علی نور است، بس، سیمای زینب با دست بسته معجرش را حفظ کرده غیرت از او آموخته سقای زینب سر می سپارم زیر تیغ غیرت عشق فتوا نمی خواهم به جز فتوای زینب  حسن کردی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ای جان زینب خلوت شده دور و برت جانم فدایت ای جان زینب، جان طفلانم فدایت فرزند ها هستند بی شک جان مادر من جان برایت هدیه آوردم برادر ای کعبه ی من رنجشی از زائرت نیست؟ قربانیان من قبول خاطرت نیست؟ افسوس، من، از این دو گل بهتر ندارم باید برایت عاشقانه سر بیارم آه ای سلیمان هدیه ای ناچیز دارم از هدیه ام حالی غرور انگیز دارم در پیش مادر سربلندت می کنم من عون و محمد را پسندت میکنم من بر قامت این کودکان حق پرستم با دست های خود لباس رزم بستم از نیزه ها بر جانشان باکی ندارم از کینه ی شمر و سنان باکی ندارم شرط مواسات من است این جان خواهر باید به خون غلطند این دو مثل اکبر شاید که کارت با عدو بالا نگیرد بگذار تا فرزند من جایت بمیرد حتی تن این ها اگر شد اربآ اربا هرگز نخواهی دید اشک خواهرت را من از همین دم دست از آنها کشیدم از تو نه اما از پسرها دل بریدم بر آسمان نیزه ها باید نشینند بهتر که عصر غارت ما را نبینند وقتی که دست مادر آنجا بسته باشد خوب است چشم غیرتی ها بسته باشد بهتر که جولان سنان ها را نبینند بر صورت مادر نشان ها را نبینند آنجا که دست و پای طفلانت بسوزد آنجا که معجرهای طفلانت بسوزد بر ناقه های بی حجاب افتاده باشیم آنجا که در بزم شراب افتاده باشیم باشد که در خیرات نان آنها نباشند دروازه ی ساعات را آنجا نباشند بهتر مرا با چادر پاره نبینند در کوچه های شام آواره نبینند تا دور بینم از سرت سنگ بلا را نذر سپر کردم برایت بچه ها را تا سنگ ها شان سمت این دو سر بیافتد شاید سرت از نیزه ها کمتر بیافتد  حسن کردی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
امیری حسین و نعم الامیر آمد یکی در قالب جعفر به میدان آن دیگری در هیبت حیدر به میدان طاقت نمی‌آرد سپاه کوفه قطعا زینب فرستاده دو تا لشکر به میدان فرزندهایم که فدایت ای برادر! لازم بدانی می‌رود خواهر به میدان کاری کنم دشمن جهنم را ببیند کاری کنم برپا شود محشر به میدان میدان جنگیدن که جای کودکان نیست راهی کنم مردان رزم‌آور به میدان رزمندگانم تا نفس در سینه دارند هستند محکم تا دم آخر به میدان مردان میدان وقت جان دادن که باشد مردانه می‌آیند از سنگر به میدان جای تعجب نیست بی سر بازگردند رفتند چون از شوقشان با سر به میدان خوشحال‌تر بودم یکی از بچه‌هایم می‌رفت اگر قبل از علی اکبر به میدان دست گلی تقدیم تو کردم برادر شرمنده‌ام افتاد اگر پرپر به میدان راضی نبودم تا که در زحمت بیافتی بگذار باشد این دوتا پیکر به میدان  آرش براری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
گل یاس پرپر حین زدن،انداخت یاسی خودش را روی نعش یاسمن انداخت مانند پروانه در شعله ها خود را به قصد سوختن انداخت تسبیح را زینب در خیمه،دانه دانه با ذکر `نزن” انداخت چشمان معصومش ارباب را یاد غریبیِ حسن انداخت با بوسه ای آقا روی رکاب ریز عقیقی از یمن انداخت بازوی عبدالله شمشیر را در فکر جنگ تن به تن انداخت دست قضا او را مانند شالی سبز روی پیرُهَن انداخت این شال زیبا بود که حرمله را هم به فکر دوختن انداخت موی سرش را باد حالا میان چنگ شمر بد دهن انداخت با زور پایش شمر زانوی خود را تا که بر پشت بدن انداخت با خنجر کندش وای،اولاً سر را برید و ثانیاً انداخت بردیا محمدی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ای عزیز فاطمه چون همه صحراییان مجنون شدند پیش لیلا جملگی در خون شدند شه روان شد بر منای عاشقی تا کند بر پا بنای عاشقی باقی دلداگان پشت سرش همنوا با ناله های خواهرش که ای عزیز فاطمه تنها مرو جانب گرگان در این صحرا مرو گر چه اینان جمله مدیون تواند تیغهاشان تشنه ی خون تواند رفت تا هنگامه ای بر پا کند عهد خود با خون خود امضا کند تیغ بر کف یوسف ابن فاطمه زد میان گرگها بی واهمه روز کوفی را شبی خونبار کرد عده ای را زیر تیغش زار کرد ناگهان شد رزمگاه کربلا شاهد امواج طوفان بلا روی خاک افتاد از روی فرس نیزه ای بگرفت از او راه نفس تا که قاتل از کمر خنجر کشید کودکی از دست زینب پر کشید کرد فریاد ای عمو جانم حسین ای همه عالم ترا در زیر دین دیده واکن آمده ابن الحسن تا فدا سازد به راهت جان و تن شرم دارم زنده باشم بی گلم ریزم از سر تا به پایت کاکلم آمدم تا دست در راهت دهم آمدم تا سر به دامانت نهم این عجب نبود اگر احساسی ام شیر نسل حیدرم عباسی ام کار سقای جوانت میکنم دست را حائل به جانت میکنم مقتل من سینه ی سوزان تو جان من جانا بلاگردان تو آخرین سربازت ای مولا منم آخرین حاجی در این صحرا منم من شهید سینه ی ثاراللهم دیده وا کن ای عمو عبداللم داریوش جعفری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
وَللهُ لا اُفارقُ عَمّی در بند زلف او دل باد و نسیم هاست تازه ترین شراب سبوی کریم هاست او که طلایه دار خیام یتیم هاست نذرِ”حسن” برای
حسین” از قدیم هاست 

او حاضرست جان خودش را فدا کند 

نذرِ قدیمیِ پدرش را ادا کند 

مانند صاعقه شب پُرکینه را شکافت 

برق نگاه او دل آئینه را شکافت 

اسرارهای در دل گنجینه را شکافت 

فریاد های او قفس سینه را شکافت 

اینگونه سوی لشگر کفار نعره زد: 

وَللهُ لا اُفارقُ عَمّی اِلی الاَبد 

آتش به آه شعله ورش غبطه می خورد 

دریا به چشم های ترش غبطه می خورد 

جبریل هم به بال و پرش غبطه می خورد 

حتی پدر به این پسرش غبطه می خورد 

روی زه کمانِ”حسن”،تیر آخر است 

این شیرزاده که نوه ی شیر خیبر است 

سقّا شده است تا علمش را بیاورد 

شمشیر کوچک دودمش را بیاورد 

تابیده تا سپیده دمش را بیاورد 

امّیدواری حرمش را بیاورد 

امّیدواری حرم از حال رفته است 

خورشید آسمان تهِ گودال رفته است 

او ناله ی عموی خودش را شنید و رفت 

از دست عمه دست خودش را کشید و رفت 

مثل کبوتر از دل خیمه پرید و رفت 

پای برهنه سمت عمویش دوید و رفت 

کوچیکترین ستاره ای از نسل آلِ ماه 

سوسو زده است در دِل گودال قتلگاه 

با سر رسیده تا که فدای سرش شود 

گودال آمده سپر حنجرش شود 

با جسم کوچکش زره پیکرش شود 

تا مرهمی به زخم دل مادرش شود 

درپیش فاطمه به سرش سنگ می زدند 

کفتارها به صورت او چنگ می زدند 

آمد ولی چه آمدنی..،دیر کرده بود 

آهوی بی رمق همه را شیر کرده بود 

این صحنه طفل را بخدا پیر کرده بود 

سر نیزه ای میان دهن گیر کرده بود 

با هرچه می شده به پرش ضربه می زدند 

با سنگ و با عصا به سرش ضربه می زدند 

مبهوت مانده با بدن او چه می کند 

با این عموی بی کفن او چه می کند 

با پاره های پیرهن او چه می کند 

آن که نشسته روی تن او..،چه می کند 

این تیغ ها به درد ذبیحی نمی خورد 

آن خنجری که تیز نگردد نمی بُرد 

ناگاه حرمله به سوی معرکه دوید 

تیری سه شعبه از وسط تیردان کشید 

یک لحظه ناگهان نفس کهکشان بردید 

سینه به سینه،راز دو همدم به هم رسید 

محراب های عرش،در این لحظه سوختند 

تا مُهر را به سینه سجّاده دوختند 

دستی به ضرب تیغه ی دشمن جدا شده 

قاب تنی پر از اثر ردِّ پا شده 

بر روی جسم زخمیِ ارباب جا شده 

روی 
حسینیه” `حسنیّه” بنا شده مانده حسین بی کس و بی یار و بی پناه ... لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مثل یک صاعقه مثل یک صاعقه تکبیرِ حسن می‌آمد یازده ساله ترین شیرِ حسن می‌آمد بر تن از پیرهن خویش کفن ساخته است او حسینیه‌ای از خشتِ حسن ساخته است رگِ گردن متورم شده یعنی لبیک مُشتهایش متراکم شده یعنی لبیک یازده جرعه‌ی ناب از یَمِ حیدر خورده است خوب پیداست که بر غیرتِ او برخورده است دست حق بر درِ خیبر بخورد می‌فهمند به رگ غیرت او بَر بخورد می‌فهمند او یتیمی است که نعلین ندارد حتی فکر صد خُم در آن بین ندارد حتی او نمی‌دید که خاری به کف پایش بود دامن پیرهنش زیر قدمهایش بود چند باری به زمین خورد ولی باز دوید تا که زهرا به زمین خورد علی باز دوید خیره چشمانِ تَرَش رو به همان منظره بود دورِ گودال فقط دایره در دایره بود همه با خاطره‌ی بغضِ علی جمع شدند حلقه در حلقه به یک نقطه ؛ ولی جمع شدند حلقه‌ها تنگ‌تر از تنگ‌تر از قبل شده قلب‌ها سنگ‌تر از سنگ‌تر از قبل شده باید از بینِ همه رد بشود می‌داند نه محال است مردد بشود می‌داند... رد شد از حلقه‌ی پیرانِ عصازن و سپس از وسطِ جمعیتی سنگ به دامن نه فقط سنگ که چوب و شن و آهن بعد از آن سخت دوید از دو سه تا حلقه‌ی اسبان سواری وصدای نفس و شیهه و کوبیدن سُم‌ها همه‌سو هولِ قدم‌ها وعَلَم‌ها به خودش گفت کمی مانده برو از وسط اینهمه جامانده برو پیش می‌رفت ولی حلقه‌ی یک لشکر شد متراکم متراکم متراکم‌تر شد داشت از بین همین فاصله‌ها رد می‌شد از دل هلهله‌ها، هروله‌ها رد می‌شد رد شد از حلقه‌ی سرنیزه و از حلقه‌ی شمشیر و کمانگیر و کف پاش پُر از خون و تَنِ کوچک مجروح دوید و لب گودال رسید و ته گودل چه دید و... که سنان بود و سنان داشت نیزه‌ای فاتحه خوان داشت حرمله غرقِ عرق چشم بر آن نیمه‌ جان داشت آخرین تیر خودش را به کمان داشت مادری موی کَنان سینه زنان پیش عمو بود ولی قدِ کمان داشت پدرش بود عمو بود پدرش بر سر او بود... پسر اُفتاد سر اُفتاد چه بد بال و پر اُفتاد تنی روی تن اُفتاد حسن اُفتاد راه یک تیرِ سه‌شعبه به دو حنجر اُفتاد ناله‌ای بین گلو بود که زهرا غش کرد او در آغوش عمو بود که زهرا غش کرد کاش جبریل جراحات دو تَن را می‌بست کاش می‌شد که علی چشم حسن را می‌بست باز از خاک حسن مادر خود را برداشت شمر تا کُندترین خنجر خود را برداشت... حسن لطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جانم حسن افتاده باز کار به دستِ کریم ها مارانوشته اند گدا از قدیم ها شانه زده به زلف کمندی نسیم ها باید کشید نازِ نگاهِ یتیم ها دستِ دعا به خاکِ قدم های او بزن عبدِ خداست کودکِ ده سالة حسن ده ساله بود قامتش اما وقار داشت بالایِ چشم خویش دوتا ذوالفقار داشت مثلِ ابالحسن سخنش اقتدار داشت بر یاریِ عمو جگری بی قرار داشت شهر مدینه با پدرش عهد بسته بود از کودگی کنارِ بزرگان نشسته بود با چشمِ خویش رفتنِ عشاق دیده بود شش ماهه هم به فیضِ شهادت رسیده بود او را عمو به بندِ محبت کشیده بود دستش به دستِ عمة قامت رشیده بود بوسید دست عمه به او التماس کرد جان کند تا زخیمه خودش را خلاص کرد پایِ برهنه جانب گودال می دوید در بین ازدحام عجب موقعی رسید فریادهای مادرت ِ سادات را شنید فوری حسین پیکر او در بغل کشید می خواست تا که ضربه نبیند ولی نشد نیزه به پهلویش ننشیند ولی نشد لعنت به حرمله گلویِ تشنه باز شد این خون به رویِ چشم حسین چاره ساز شد اصلا تمام کشتن این طفل راز شد اما مقابل پدرش سرفراز شد می خواست دست وپا بزند نیزه ها نذاشت بابایِ خود صدا بزند نیزه ها نذاشت در قتلگاه هر دو بدن زیرو رو شده نیزه به رویِ نیزه به پیکر فرو شده با پنجه های گرگ تنش جستجو شده عریان به دستِ لشگرِ بی آبرو شده مقتل نوشته با عجله مو کشیده اند مثل کبوتری سر او را بریده اند در قتلگاه روی تن او قدم زدند با نعل تازه هر دوبدن را بهم زدند یک عده جا نبود اگر ضربه کم زدند بر نیزه جسم بی سر او چون عَلَم زدند زینب گرفته دست به سر می کند نگا ه درهم شده حسین و حسن بین قتلگاه  قاسم نعمتی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عبدللهم روضه های شب پنجم چقدر جانکاه است سینه زن ها، حسنی ها شب عبدلله است بیشتر از همه شب روضه شکسته بال است لاجرم روضه ی امشب طرف گودال است روضه امشب سخن از دست شکسته دارد غصه ی کوچه و یک مادر خسته دارد روضه در سینه ی خود داغ عزیزی دارد تا به پهلوی شکسته چه گریزی دارد روضه امشب همه جا می رود از لطف کریم از مدینه، کربلا می رود از لطف کریم صاحب روضه کریم و کرمش قیمتی است یازده ساله شبیه پدرش غیرتی است یازده ساله ولی خیر کثیری دارد پسر شیر جمل خود دل شیری دارد بی خیال تبر و نیزه و شمشیر آمد آی ای لشکر کفتار صفت، شیر آمد آمد و دید که از زخم عمو افتاده راه یک نیزه ی وحشی به گلو افتاده لشکری تیغ کشان سمت عمو می آید شمر همراه سنان سمت عمو می آید تیرها حلقه به دور بدنش می بستند نیزه ها را همه محکم به تنش می بستند گفت باید که در این مرحله بی سر باشم می روم تا سپر لحظه ی آخر باشم گفت ای وای عمو صبر نما در راهم عاشق سوخته ی راه تو عبدللهم پسر روضه رسانیده خودش را به عمو دست خود را سپر انداخته در راه گلو ناگهان دست شکست و نفسش بند آمد باز بر روی لب حرمله لبخند آمد در همه دشت صدایی ز شکستن پیچید بر لب خشک عمو خون گلویش پاشید  حسن کردی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عموی خوبم مثل رودی زد به قربانگاه تا دریا شود بچه‌ی شیر است پس باید که بی‌پروا شود دید عمو افتاده در مقتل بماند خوب نیست آه اگر شب را ببیند وای اگر فردا شود از علی اصغر چه کم دارد دلش می‌خواست تا آخرین قربانی آقا در عاشورا شود ناامیدانه به راه افتاد بین جمعیت از میان اسبها شاید مسیری وا شود گفت والله از عموی خود نخواهم شد جدا رفت در گودال تا بخشی از آن غوغا شود دست‌هایش را چنان عباس وقف عشق کرد در طفولیت دلش می‌خواست تا سقا شود آی مردم حرمله با تیر آخر آمده وای اگر تیر سه شعبه در گلویش جا شود خلوت عشق است حتی با حضور دیگران آرزویش بود روزی با عمو تنها شود زیر سم اسب‌ها حل شد در آغوش حسین گفت: (وا اُما)، نباید پیکرش پیدا شود  سید محمد حسین حسینی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سر به زير آمدم آمدي،خوش آمدي از من نبودي بي نصيب منتظر بودم بيائي ياري شاه غريب سر به زيري از چه بابت،سربلندي پيش من تو نشان دادي پس از نفرين من هستي نجيب نام تو بوده از اول جزو اصحاب خودم اينكه بودي آن طرف بوده براي من عجيب من كريم العفو و ستار العيوبم از ازل حر نداري پيش چشمم هيچ فرقي با حبيب مثل اصحابم نه بوده نه مي آيد بعد از اين پس يقينأ بوده و هستي هميشه بي رقيب اربأ اربا ميشود فرزند تو مثل علي از تن صدچاك فرزندت مي آيد بوي سيب پس سرت را ميگذارم روي زانوي خودم خوش به حالت كه شدي قبل از خودم خدالطريب...  محسن صرامی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
احلی من عسل زیبائی اش مهتاب را شرمنده کرده خورشید را نور وجودش بنده کرده او را تمام عشق حسین آکنده کرده در کربلا یاد حسن را زنده کرده هنگامه ی حی علی خیر العمل شد پیمانه اش لبریز احلی من عسل شد در هر نگاهش برق چشم مرتضی داشت سر تا به پایش عطرِ و بوی مجتبا داشت حس پدر را به عمو در هر کجا داشت آماده ی رفتن که می شد خیمه ها داشت... درغیرت و مردانگی ضرب المثل شد پیمانه اش لبریز احلی من عسل شد پیش عمویش رفت حاجتمند افتاد اذنی نداد از صورتش لبخند افتاد مانند شیری در قفس در بند افتاد یکباره یاد حرز و بازوبند افتاد تا از عمو اذنی گرفت و مشگل حل شد پیمانه اش لبریز احلی من عسل شد ان تنکرونی تنکرونی شد نوایش پیچید وقتی بانگ ابن المجتبایش کرب و بلا به لرزه افتاد از صدایش با ضربه هایش سر می افتد زیر پایش انگار حسن زنده شد و جنگ جمل شد پیمانه اش لبریز احلی من عسل شد از نسل زهرا و علی فتاح خیبر فرزند سردار جمل شیر دلاور زد بی زره در معرکه تا قلب لشگر از تنکرونی خواندنش دشمن شده کر در دست هایش ذوالفقاری مثل یل شد پیمانه اش لبریز احلی من عسل شد افتاده از پا لشگری با سنگ می زد در هر کجای پیکرش خون رنگ می زد با پنجه دشمن کاکلش را چنگ می زد با پایکوبی شادی و آهنگ می زد شرمنده از اینگونه جان کندن اجل شد پیمانه اش لبریز احلی من عسل شد مانند مومی از عسل شد حفره حفره شد میزبان نعل ها واکرده سفره روی زمین ظرف گلابش ریخت خمره نه استخوانی مانده نه مفصل نه مهره چون بیت های نامرتب در غزل شد پیمانه اش لبریز احلی من عسل شد مثل ضریحی خانه خانه شد مشبک چیزی نمانده دیگر از صورت دهان فک صدها نفر با نیزه و شمشیر تک تک نجمه نبیند حال و روزش را که بی شک... وقتی در آغوش عمو جانش بغل شد پیمانه اش لبریز احلی من عسل شد مهدی شریف زاده لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عزیز دل عمو نوشتند پایت بلایی بزرگ نوشتند پایم عزایی بزرگ به این سن و سالت چه مردی شدی.. شدی یک تنه مجتبایی بزرگ دراین جای تنگ انقدَر پا زدی که انگار رفتی به جایی بزرگ! عمو گفتنت سخت شد وای من دهانت گرفته به پایی بزرگ لب کوچک و سنگهایی درشت تن کوچک و سنگهایی بزرگ به دور تنت انقدر سنگ ریخت بنا شد به دورت بنایی بزرگ کمی رو به قبله کمی رو به من تنت خورده انگار” تا”یی بزرگ چنان سم مرکب کشیده تورا که جا میشوی در عبایی بزرگ برای تو با نیزه حجله زدند نشسته به دستت حنایی بزرگ عسل ریخته با چه جمعت کنم؟ دعا کن برایم دعایی بزرگ سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یتیم امام مجتبی(ع) بعدِ تو این حرمِ مرثیه‌خوان را چه‌کنم یا تنی مانده به شن‌های روان را چه‌کنم می‌وزد آهِ من و خش خش تو می‌آید اینهمه دور و برم برگِ‌خزان را چه‌کنم نجمه دنبال تو و چشمِ تو دنبال من است آه این را چه‌کنم وای که آن را چه‌کنم نو جوانیِ حسن ، حیف یتیمت دیدند پیش زهرا بدنی بی ضربان را چه‌کنم از عموجانِ تو تنها به لبت جان مانده بعد فریادِ عموجانِ تو جان را چه‌کنم تو نگفتی که جوانمرده عمویی دارم این زمین خورده ترین مرد جهان را چه‌کنم فکرم این بود عصا می‌شود اکبر که نشد بعدِ تو بعد علی قدِ کمان را چه‌کنم نامنظم زدنِ قلب مرا می‌بینی نامنظم شدنت برده توان را ، چه‌کنم پیش این قوم نگفتم که نقابت نگشا زخم چشمت چه‌کنم زخمِ زبان را چه‌کنم اینهمه نعل...در اینجای کم و...عمق زیاد گیرم این سینه شود خوب دهان را چه‌کنم حسن لطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
داماد کربلا عمه‌ها از حال رفتند از کفن پوشیدنش شد حسن هنگام عمامه به سر پیچیدنش اذن میدان را گرفت و خنده آمد بر لبش چشم بد دور، ای عمو قربان آن خندیدنش نوجوانی با کفن دارد به مقتل می‌رود اشک هر بیننده‌ای جاری شود از دیدنش قدسیان پشت سرش دست دعا برداشتند عرشیان تکبیر می‌گویند از جنگیدنش تازه داماد است و رویش را همه بوسیده‌اند سنگ‌ها هستند حتی در صف بوسیدنش بی زره وقت هجوم سنگ‌ها جسمش چه شد؟ کار سختی نیست با این وضعیت فهمیدنش رفت جسم نیمه جانش زیر سم اسب‌ها سخت‌تر شد اینچنین در خاک و خون غلتیدنش کیست این کودک که می‌گویند مردان خدا غبطه باید خورد بر جام بلا نوشیدنش؟  آرش براری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جانم حسن روزی ما سر هر سفره به نامِ حسن است تا کرم بین مقیمینِ مَقام حسن است هرکه مجنون حسین است خودش می‌داند که حسینی شده‌ی دست امام حسن است از خرابات بقیع تا به خدا راهی نیست همت باده کشان از لب جام حسن است در جمل بین جوانان علی کاری کرد همه گفتند فقط سکه به نام حسن است گفت لایومک فقط کرببلا دیده شود همه‌ی معجزه‌ها پشت کلام حسن است صلح او صلح حسین است به زهرا سوگند کربلایی هم اگر هست قیام حسن است حسنی‌های حرم هول قیامت دارند کربلا دید زمین زیر لگام حسن است خیمه‌ی آل حسن حلقه‌ی انگشتر بود مسند عمه‌ی سادات خیام حسن است تا سرِ ازرق شامی و یلانش را زد قاسمش گفت که این تازه سلام حسن است حسن لطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا رضیع الحسین(ع) این طفل به خواب رفته در گهواره شاهی است که تکیه داده بر گهواره تنها نه دو تکه چوب بنگر که شده است خورشید و ستاره و قمر گهواره وقتی که به مهد اشک می‌ریخت مدام می‌ریخت به آسمان گُهَر گهواره هرگز نشود ادا مقامش حتی با زر بنویسند اگر گهواره یک غنچه در آغوش گرفت و داده است اندازه آسمان ثمر گهواره میخورد تکان و با نوایی جانسوز میداد ز کربلا خبر گهواره مقصود نه روضه است اما دیدند در خاک بدن ‌، به نیزه سر ، گهواره_ _میرفت به دست ناکسان دست به دست بر جان رباب زد شرر گهواره داریوش جعفری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جانم حسین تا
یا حسین” ذکر شریف شفاعت است 

نامی به غیر نام تو بُردن حماقت است 

هرگز به سینه ام نزدی دست رد حسین 

آخر چه کس شبیهِ تو اهل رفاقت است!؟ 

با گریه در حسینیه تا عرش می پرم 

اشکی که خرج بزم تو شد..،بال وصلت است 

آن‌کس که عابس تو شود..،عابد است و بس 

در سِلک ما جنون حسینی عبادت است 

معیار بندگیِ خدا خاکِ کویِ توست 

شرط قبول سجده ی ما مُهرِ تربت است 

از دست تو رها نشود تا به روز حشر 

دستی که در حسینیه ها وقف خدمت است 

ما دست از گدایِ‌توبودن نمی کِشیم 

وقتی که موجبات مرض،ترکِ عادت است 

کُهنه‌غلامِ روضه ی تو خضرِ راه ماست 

پیری که پیر ما بشود..،”پیرِ هیئت” است 

جدَّم برنج نذر تو را بار می گذاشت... 

این”نوکرِتو بودنِ” من..،با اصالت است 

من از همان طفولیتم نوکرت شدم 

این عاشقت ز کودکی اش جُون‌خِصلت است 

زهرا” کشیدنِ علم‌ات را به ما سِپُرد در اصل این لوایِ تو..،بار امانت است کافی است بِین روضه بگویند:ای رُباب... از ما دو قطره اشک گرفتن چه راحت است! تیری هجوم بُرد و گلاب از گُلی گرفت حالا تمام دشت پُر از عطر جنت است نگذاشت دست و پا بزند لااقل علی... این تیرِ حرمله چِقَدَر بی نزاکت است شش‌ماهه گردنش اگر اینگونه کج شده... از شرمساری‌ پدرش در خجالت است بردیا محمدی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا رضیع الحسین(ع) عارفان را اینچنین در باور است طفل این گهواره شیخ اکبر است این علی ابن حسین ابن علیست؟ یا خدایا عیسی پیغمبر است در کرامت با عمو هم شانه است در امامت با پدر هم‌جوهر است صبح محشر فاش خواهد شد به ما این پسر میزان روز محشر است نسل زهرا خیر زهرا میدهد شعبه کوثر خودش هم کوثر است امتحانش کن به هنگام خطر از دوصد مرد خطر غوغا تر است حرمله تیر و کمان آورد اگر این پسر راهی میدان با سر است در کمان انگار تیر آماده است یا رب این تیر است یا که خنجر است تیر لازم نیست این لب تشنه را از عطش این شاخه گل پرپر است سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
شیرخواره تشنگی کودکان حساب ندارد بین حرم شیرخواره خواب ندارد چنگ نزن ای علی که سینه مادر هیچ به غیر از دل کباب ندارد رفته و گشته سکینه خیمه به خیمه هیچکس اما دو قطره آب ندارد گریه‌اش از روی ضعف نیست یقینا مرد برای نبرد تاب ندارد داد به دست حسین کودک خود را مادر شش ماهه اضطراب ندارد تکه قرص قمر به دست حسین است صورت ماهش چرا نقاب ندارد؟ دوش به دوش حسین رفت یه میدان تا که نگویند هم‌رکاب ندارد مذهبتان هرچه هست لشکر کوفه کشتن نوزادها ثواب ندارد تیر سه شعبه به انتخاب علی بود حرمله که حق انتخاب ندارد هست شتابان علی برای شهادت تیر به اندازه‌اش شتاب ندارد اوج شقاوت ببین که قاتل پستش گفت که از کرده‌اش عذاب ندارد دخترش از طفل اگر سراغ بگیرد شرمْ پدر دارد و جواب ندارد مادر شهزاده از حسین نرنجید هیچ گلایه از آن جناب ندارد مطمئنا که حسین تا به قیامت گریه کنی بهتر از رباب ندارد گریه کنان زیر آفتاب نشسته سایه‌ای از نور آفتاب ندارد  آرش براری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا علی اصغر(ع) دوساعت برای تو منت کشیدم از این مردمِ بی مروت کشیدم لبانت نشان دادم و خنده کردند ولی منت این جماعت کشیدم چقدر از رُباب و چقدر از رقیه خجالت کشیدم خجالت کشیدم تو را با سه‌شعبه به من دوختند و چه دردی زمان اصابت کشیدم تو چسبیده بودی بر این سینه دیدی که این تیر را با چه زحمت کشیدم مبادا که سر روی دستم بماند به دقت کشیدم به دقت کشیدم برای گلوی تو یک بوسه بس بود چقدر آه از این جراحت کشیدم سفیدی دندان شیریت دیدم فقط تا در خیمه حسرت کشیدم تو را خاک کردم برای نشانی... به دور مزارت کمی خط کشیدم ولی نیزه‌داری پس از من بگوید که یک بچه از زیر تربت کشیدم دعا کن که پیش رباب این نگوید به یک ضربه از خاک راحت کشیدم `زدند و بریدند اما نگفتند برای تو شش‌ماه زحمت کشیدم” حسن لطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹