eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
24.9هزار دنبال‌کننده
620 عکس
275 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🦋🦋 شروع رمان #همسر_تقلبی_من 👇(بنری که باهاش عضو کانال شدین❤️) https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/45897
سلام تعجب میکنم میگید پارتای پاک شده این میانبر پارتا هس هر کسی براش بالا نمیاد لفت بده دوباره وارد بشه لینک کانال هم بیو کانال هست
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ وقت سرو شام است، شهاب به اتاق میرود تا هاله را بیدار کند، تعجب میکنم در این سر و صدا چطور خوابش برده! پروا؛ دیار را خوابانده و بهار را به همسرش سپرده است، حالا برای کمک به آشپزخانه آمده، دختر خون گرم و زیباییست، با لبخند میگویم: -میگم شما از اون زوج‌های عشق در نگاه اولید؟ اولین باری که کوروش تو دانشگاه دیدت عاشقت شد؟ همینطور که سس سالاد را داخل ظرف مخصوص میریزد با خنده جواب میدهد: -اولین دیدارش داخل دانشگاه نبود، بیرون دانشگاه بود، زمانی که پونزده سالم بود و منتظر خواهر مرحومم بودم... ابروهایم بالا میپرد: -الهی؛ خدا رحمتش کنه! تشکر میکند و چهره اش غمگین میشود، برای اینکه از این حال در بیاید میگویم: -پس از پونزده سالگیت دلبر بودی! لبخند به لبانش برمیگردد: -والا اینو دیگه باید از کوروش پرسید، اما یه چیزو خوب میدونم! با کنجکاوی نگاهش میکنم که نجوا میکند: -تو هم زیادی جذابی!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با شگفتی میخندم: -این نظر لطفته! -جدی میگم؛ خیلی ماشاالله قشنگی، خوش اندام، خوش تیپ، جذاب و خوشگل! انشاالله که آقا دومادت قدرتو بدونه. لبخند روی لبانم میماسد: -بعید میدونم! با تعجب میپرسد: -چرا؟ دقت کردم هر موقع درمورد نامزدت حرف میشه میری تو خودت! ماست را داخل ظرف ها میریزم و صدایم را آهسته میکنم: -نامزدم پسرخالم میشه... خب میدونی... بیشتر رو اصرار مامانا تن به ازدواج این دادیم! منتظر نگاهم میکند و میپرسد: -خودت کسی دیگه رو دوست نداشتی؟ همین موقع شهاب وارد آشپزخانه میشود: -خان‌جون بده من ببرم! و سینی لیوان ها را از خان‌جون میگیرد، بی اراده به شهاب خیره ام و نگاه پروا هم به من است، شهاب حین خارج شدن از آشپزخانه نگاهش با من طلاقی پیدا میکند، میدانم از دستم دلخور است، با ناراحتی نگاه میگیرم که پروا میپرسد: -طوری شده؟ -نه نه... چیز مهمی نیست، فقط یادت باشه موضوع ازدواج تونو تعریف نکردیا!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ بعد با خنده همراه کاسه های ماست از اشپزخانه خارج میشوم، هاله روی مبلی نشسته و پا روی پا انداخته، با شرم تماشایش میکنم و سلام میدهم، دمغ و بی حوصله است ولی آرام جوابم را میدهد، ظاهرش هیچ‌ نشان نمیدهد که خواب بوده باشد. کوهیار دستانش را به هم میکوبد و پای سفره مینشیند: -به به دستپخت خان‌جون خوردن داره! کوروش و بهار هم کنارش جای میگیرند که کوروش میپرسد: -پریا خانم آقاجونتون رو ندیدیم! لبخند زنان جواب میدهم: -فکر میکنم با رفقا رفتن بیرون، هر جا باشن پیداشون میشه! صدای خانجون از مقابل آشپزخانه به گوش میرسد: -خودم فرستادمش مادر، حالا می‌موند خونه مدام تو دست و پای من بود و اورد بیجا میداد! بچه ها میخندند و شهاب اشاره میکند: -اینه نمونه یه زوج عاشق!
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ گاهی سکوت... شرافتی دارد که... گفتن ندارد... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
رمان هم فایل پی دی افش آماده بشه میذارمش کانال