🦋🦋
شروع رمان #همسر_تقلبی_من 👇(بنری که باهاش عضو کانال شدین❤️)
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/45897
🦋🦋
میانبر پارت اول رمان #عشق_غیر_مجاز 👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/13996
پارت 50👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/23547
پارت 100👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/28683
پارت 150👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/35557
پارت 200👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/37082
پارت 250👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/38336
پارت 300👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/39954
پارت 325👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/40566
پارت 350👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/41221
پارت 400👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/42404
پارت 450👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/43409
پارت 500👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/44461
پارت 550👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/45349
پارت 575👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/45836
پارت 600👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/46436
پارت 625👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/47138
پارت 650👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/48050
پارت700👇
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/49277
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🦋🦋 شروع رمان #همسر_تقلبی_من 👇(بنری که باهاش عضو کانال شدین❤️) https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/45897
سلام تعجب میکنم میگید پارتای #عشق_غیر_مجاز پاک شده
این میانبر پارتا هس
هر کسی براش بالا نمیاد
لفت بده دوباره وارد بشه
لینک کانال هم بیو کانال هست
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت193 📝
༊────────୨୧────────༊
وقت سرو شام است، شهاب به اتاق میرود تا هاله را بیدار کند، تعجب میکنم در این سر و صدا چطور خوابش برده!
پروا؛ دیار را خوابانده و بهار را به همسرش سپرده است، حالا برای کمک به آشپزخانه آمده، دختر خون گرم و زیباییست، با لبخند میگویم:
-میگم شما از اون زوجهای عشق در نگاه اولید؟ اولین باری که کوروش تو دانشگاه دیدت عاشقت شد؟
همینطور که سس سالاد را داخل ظرف مخصوص میریزد با خنده جواب میدهد:
-اولین دیدارش داخل دانشگاه نبود، بیرون دانشگاه بود، زمانی که پونزده سالم بود و منتظر خواهر مرحومم بودم...
ابروهایم بالا میپرد:
-الهی؛ خدا رحمتش کنه!
تشکر میکند و چهره اش غمگین میشود، برای اینکه از این حال در بیاید میگویم:
-پس از پونزده سالگیت دلبر بودی!
لبخند به لبانش برمیگردد:
-والا اینو دیگه باید از کوروش پرسید، اما یه چیزو خوب میدونم!
با کنجکاوی نگاهش میکنم که نجوا میکند:
-تو هم زیادی جذابی!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت194 📝
༊────────୨୧────────༊
با شگفتی میخندم:
-این نظر لطفته!
-جدی میگم؛ خیلی ماشاالله قشنگی، خوش اندام، خوش تیپ، جذاب و خوشگل! انشاالله که آقا دومادت قدرتو بدونه.
لبخند روی لبانم میماسد:
-بعید میدونم!
با تعجب میپرسد:
-چرا؟ دقت کردم هر موقع درمورد نامزدت حرف میشه میری تو خودت!
ماست را داخل ظرف ها میریزم و صدایم را آهسته میکنم:
-نامزدم پسرخالم میشه... خب میدونی... بیشتر رو اصرار مامانا تن به ازدواج این دادیم!
منتظر نگاهم میکند و میپرسد:
-خودت کسی دیگه رو دوست نداشتی؟
همین موقع شهاب وارد آشپزخانه میشود:
-خانجون بده من ببرم!
و سینی لیوان ها را از خانجون میگیرد، بی اراده به شهاب خیره ام و نگاه پروا هم به من است، شهاب حین خارج شدن از آشپزخانه نگاهش با من طلاقی پیدا میکند، میدانم از دستم دلخور است، با ناراحتی نگاه میگیرم که پروا میپرسد:
-طوری شده؟
-نه نه... چیز مهمی نیست، فقط یادت باشه موضوع ازدواج تونو تعریف نکردیا!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت195 📝
༊────────୨୧────────༊
بعد با خنده همراه کاسه های ماست از اشپزخانه خارج میشوم، هاله روی مبلی نشسته و پا روی پا انداخته، با شرم تماشایش میکنم و سلام میدهم، دمغ و بی حوصله است ولی آرام جوابم را میدهد، ظاهرش هیچ نشان نمیدهد که خواب بوده باشد.
کوهیار دستانش را به هم میکوبد و پای سفره مینشیند:
-به به دستپخت خانجون خوردن داره!
کوروش و بهار هم کنارش جای میگیرند که کوروش میپرسد:
-پریا خانم آقاجونتون رو ندیدیم!
لبخند زنان جواب میدهم:
-فکر میکنم با رفقا رفتن بیرون، هر جا باشن پیداشون میشه!
صدای خانجون از مقابل آشپزخانه به گوش میرسد:
-خودم فرستادمش مادر، حالا میموند خونه مدام تو دست و پای من بود و اورد بیجا میداد!
بچه ها میخندند و شهاب اشاره میکند:
-اینه نمونه یه زوج عاشق!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
گاهی سکوت...
شرافتی دارد که...
گفتن ندارد...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🦋🦋 شروع رمان #همسر_تقلبی_من 👇(بنری که باهاش عضو کانال شدین❤️) https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/45897
سلام تعجب میکنم میگید پارتای #عشق_غیر_مجاز پاک شده
این میانبر پارتا هس
هر کسی براش بالا نمیاد
لفت بده دوباره وارد بشه
اینم لینک کانال
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad
رمان #همسر_استاد هم فایل پی دی افش آماده بشه
میذارمش کانال
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت196 📝
༊────────୨୧────────༊
پروا هم میآید و همه پای سفره جای میگیریم، بین خانجون و پروا نشسته ام، غذای خوش عطر خانجون با روح و روان همه بازی میکند، همه پلو میکشند اما شهاب دست میبرد و کشک بادمجان را برمیدارد و میکشد، لبخند میزنم، میدانم دوست دارد، کمی که میگذرد میگوید:
-وای وای خانجون این کشک بادمجونت معرکه شده!
قلبم تپش میگیرد که خانجون میگوید:
-دستپخت پریاست مادر!
شهاب نگاه حیرتزده اش روی من مینشیند و بقیه هم همینطور که لبخند خجلی میزنم:
-واقعا خوب شده؟ نوش جان!
شهاب با دلخوری نگاه میگیرد:
-آره خوشمزه اس!
با تعریف شهاب بقیه هم از کشک بادمجان میخورند و حسابی تعریف میکنند، این بین هاله فقط ساکت است وگرنه همه حرفی برای گفتن دارند.
بعد از شام با اصرار؛ پروا را تا مبل همراهی میکنم و خودم و شهاب دست به کار میشویم، شهاب حسابی کمک میدهد و من پای سینک می ایستم و مشغول شستن ظروف میشوم.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت197 📝
༊────────୨୧────────༊
شهاب ظرف ها را کنار دستم میگذارد، همین که میخواهد برود صدایش میزنم:
-شهاب!
بی اینکه جوابی بدهد می ایستد که نجوا میکنم:
-حالم خوب نبود... نمیدونم چرا یهو فکر کردم تو میتونی دوای دردم باشی... ببخش اگه با کارم... ناراحتت کردم... نمیخواستم بین تو و هاله دلخوری پیش بیاد...
سرم را زیر میاندازم و حسابی احساس ندامت دارم، من رو به سینک و او نیم رخش سمت من است، کوتاه جواب میدهد:
-ناراحتم نکردی!
و از آشپزخانه خارج میشود، با تعجب راه رفته اش را نگاه میکنم، منظورش چه بود؟ ناراحتش نکرده ام؟ یعنی کارم اشتباه نبوده؟ یعنی... هزار تا سوال در جای جای ذهنم سبز میشود... اگر از کاری که کرده ام ناراحت نشده پس چرا دمغ بود؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع