eitaa logo
عشق غیر مجاز♡
25هزار دنبال‌کننده
491 عکس
206 ویدیو
8 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز) و (همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔⛔ آی دی نویسنده و مدیر چنل👇 @ تبلیغات👇 https://eitaa.com/Jazb_bartar آدرس چنل همسر استاد👇 https://eitaa.com/hamsar2ostad
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 ❤️‍🔥 🏖 یه قندونِ صورتت❤️‍🔥 ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ لبمو گزیدم، برای عزیز نگران بودم نمیتونستم بیخیال بشینم، یهو نگاهم به روی پاتختی و موبایل آراد افتاد، با تردید صدامو بالا بردم: -آقا آراد موبایلم شارژ نداره، میشه با موبایل شما یه تماس بگیرم؟ صداش از حمام به گوشم رسید: -آره راحت باش رمزش ۷۰۷۱. فوری تلفن همراهشو از کنار تختش برداشتم و رمزو وارد کردم، شماره عزیزو گرفتم و منتظر موندم تا اینکه صداش به گوشم رسید... مجبور شدم مثل دیشب برای عزیز دروغ سرهم کنم، طفلی حسابی نگرانم شده بود و فشارش بالا رفته بود، کلی باهاش حرف زدم و خیالشو از بابت سلامتیم راحت کردم، تماسو قطع کردم و موبایلو سرجاش گذاشتم، چشامو بستم خدایا این اولین بار بود که به عزیز دروغ میگفتم...
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ نفسمو فوت کردم که صدای آراد باعث شد چشم باز کنم: -کارت تموم شد؟ لباس پوشیده و آماده نگاهم میکرد که سر تکان دادم و بعد پرسیدم: -جایی قراره برید؟ -آره چطور مگه؟ چشام گرد شد: -پس منم ببرید دیگه! شونه ای بالا انداخت: -باشه میبرم... ولی هرموقع خواستم برگردم باید تو هم همراهم بیای! قبوله؟ سر تکان دادم و موافقت کردم، لااقل این گزینه بهتر از این بود که مدام تو این عمارت زندانی باشم! با این حال میتونستم به دانشگاه و خوابگاهم سر بزنم و کمی لوازم برای خودم بیارم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 ❤️‍🔥 🏖 جانم باش❤️‍🔥 صبح آدینه‌ات بخیر همیشگیم🤩 ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
من پناهنده‌ام به مرزهای تنت... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
بخند تا خوش بگذره... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ روی مبلی نشسته ام و ناخن میجوم که در خانه باز میشود، پدر و بعد مادر داخل میشوند که مادر میگوید: -خان‌جون میگفت شهاب اصلا اینجا نمیاد، پس این کی بود؟ واسه دیدن پریا چرا دروغ به هم میبافن آخه؟ پدر با عصبانیت داخل خانه میشود و تا نگاهش به من می‌افتد می ایستد: -من نگفته بودم حق نداری پاتو بذاری خونه آقاجون؟ لب میگزم و نجوا میکنم: -اینجوری که نمیشه بابا... اونا چه گناهی کردن؟ جری میشود: -اونا چه گناهی کردن؟ گناه از این بالاتر که هنوز این پسرو راه میدن تو این خونه؟ نفس عمیقی میکشم و مضطرب تماشایش میکنم: -ببخشید بابا ولی شهاب مثل پسرشون بوده چطور دل ازش بکنن؟ پدر نگاه خصمانه ای میکند و صدایش را بالا میبرد: -پریا تو بعد این همه بی احترامی و بی حرمتی هنوز داری از شهاب حرف میزنی؟ اگه یک بار دیگه اسم شهابو از زبونت بشنوم... ادامه نمیدهد و نفس نفس میزند با حیرت نگاهش میکنم، این همه عصبانیت و خشم برایم جای تعجب دارد، مادر بازوی پدر را میگیرد: -آروم باش شهریار، بیا بشین برات یه لیوان شربت بیارم... بیا...
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با بغض سمت اتاقم میروم و در اتاق را رو هم میگذارم، درست وقتی که هاله از زندگی شهاب بیرون رفته است باید با مخالف ها و سرسختی های پدر مواجه شوم... لبه تخت مینشینم و سرم را درون دستانم میفشارم... بیچاره خان‌جون و آقاجون! *** عصر شده که مادر در اتاقم را باز میکند: -پریا بیا دوستت کارت داره! با گیجی نگاهش میکنم که موبایلش را سمتم میگیرد، چشمانم گرد شده که میگوید: -چیه چرا اینجوری نگاه میکنی؟ دارم میگم دوستت زنگ زده! مگه خودت شماره منو به همکلاسیت ندادی؟ متعجب موبایل را از دستش میگیرم و کنار گوشم میگذارم: -الو؟ صدای دخترانه و غریبه ای به گوشم میرسد: -سلام پریا جون! با تعجب میگویم: -سلام بفرمایید؟ لحنش را آهسته میکند: -اگه تنها شدی بگو برات توضیح بدم که کی هستم... به مادر نگاه میکنم، ایستاده و تماشایم میکند، نمیدانم این دختر چه کسی‌ست اما برای اینکه کنجکاوی ام را سرکوب کنم میگویم: -مامان شما برو من موبایلتو میارم! مادر با کنجکاوی نگاهم میکند و بعد تنهایم میگذارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به همه‌ی شما مهربونا امیدوارم حال دلتون عالی باشه دوستان به دلیل فوت عموی عزیزم دیروز و امروز فعالیت ندارم و درگیر مراسم هستم انشاالله بهتر بشم جبران میشه🖤 امیدوارم درک کنید🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 ❤️‍🔥 🏖 وقتی که نزدیکم به تو❤️‍🔥 ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 ❤️‍🔥 🏖 هرجا که باشی تو فکر تو ام... ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 ❤️‍🔥 🏖 قلب من عاشق توئه... ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ برا استوری ❤️ 🎧 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ همین که در اتاقم بسته می‌شود خطاب به خانم پشت خط میگویم: -بفرمایید، تنهام! -خب پس گوشی... متعجب اخم کرده ام که صدای مردانه و بم شهاب در گوشم میپیچد: -پریا... با هیجان می ایستم و سمت پنجره اتاقم میروم، صدایم را تا حد ممکن پایین می‌برم: -شهاب تویی؟!... -آخ پریا... آخ... مُردم تا صداتو بشنوم... مردم تا ببینمت... تو چرا اینقدر دست نیافتنی شدی آخه... لبم را میگزم و درست پشت تختم زانوهایم خم میشود و می‌نشینم: -بابام خیلی عصبانی بود؟ باهات بد حرف زد؟ -مهم نیست پریا، حقمه... آره میدونم حقمه... ولی دیگه بریدم... بذار هر چی میخواد بشه بشه... فقط برگردیم به روزایی که دیدنت قدغن نبود... شنیدن صدات ممنوع نبود... رفت و آمدمون تو خونه خان‌جون آزاد بود... -میگذره شهاب... بابا آروم میشه... نگران نباش.
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ -دلِ تنگمو چکار کنم؟ این سگ مصب مگه زبون آدمیزاد حالیشه؟ بهونتو خیلی وقته که داره میگیره... میدونی چند وقته منتظرم کلاسات شروع بشه بیام یه نظر ببینمت؟ ته دلم قنج میرود و از طرفی اضطراب آمدن سرزده پدر و مادر را دارم... لبم را زیر دندان میبرم: -زیادی بی‌پروا شدی شهاب... تو اصلا شهابی؟ نکنه از وقتی با خانوادت در ارتباطی شیر شدی هوم؟ پشتت گرم شده؟ و خجل لبخند میزنم که گرم و مهربان میگوید: -نه خانم؛ عشق شما بی‌قرارم کرده که کم طاقت شدم... لب میگزم و با خجالت میخندم که ناگهان با غم صدایم میزند: -پریا؟ -جانم؟ -جانت بی بلا عزیزم... من یه عذرخواهی بزرگ بهت بدهکارم... گرچه عذرخواهی من چیزی رو درست نمیکنه اما من الهی نباشم که اینطوری آبروی تو رو هر کس و ناکسی بخواد به بازی بگیره... حق هاله رو کف دستش گذاشتم ولی دل تو پر از زخمه... من ازت معذرت میخوام که اون اتفاقا افتاد... ببخشید پریا... ببخشید عزیزدلم...
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ بغض میکنم: -بابا بیشتر از من ناراحته... نمیدونم کی میتونه فراموش کنه! -حق داره... عزیز دردونه‌شی... خودم از دلش درمیارم، تو غصه نخوریا باشه؟ -دلم نمیخواد بین تون شکراب باشه! -نمیشه عزیزدلم، تو نگران نباش، برو کلاساتو بگذرون هیچ غصه نخور، خودم همه چیو درست میکنم! آه عمیقی میکشم که میگوید: -چیه بهم اطمینان نداری؟ -دارم ولی میترسم... -نترس دردت بجونم... نترس... هوای تو و دلتو دارم دربست... نبینم غم‌تو... باشه؟ نجوا میکنم: -باشه! -تازه خبر خوبم دارم برات! چشمانم برق میزند و با ذوق میگویم: -کارای طلاقم حل شده؟ با خوشحالی میگوید: -بله که حل شده... همه چی تموم شد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🎧 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تو كلِّ دنــيا هيشكى وجود نداره كه بيشتر از تـᰔـو بخوامش...❤️‍🔥 ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 ❤️‍🔥 🏖 هرجا که باشی تو فکر تو ام... ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ نفس راحتی میکشم و با خوشحالی بلند میشوم: -وای بهترین خبر عمرمو شنیدم، مرسی... مرسی شهاب که بهم خبر دادی... -قربونت برم که بالاخره صدات شاد شد، اما آروم باش یه وقت ناهیدجون اینا متوجه نشن من قایمکی با دخترشون حرف زدم! با شادی میخندم که میگوید: -بازم برای دیدنت و شنیدن صدات موقعیت جور میکنم... -آره دلم تنگ میشه... نجوای مردانه‌اش دلم را زیر و رو میکند: -چه عجب پریا خانمم یه حرف احساسی زد! دلم خون شد خب! دستم را جلو دهانم میگیرم و آهسته مثل لحن خودش میگویم: -خجالت کشیدم خب! آرام و مردانه میخندد: -برو عزیزم، نباید متوجه بشن من پشت خطم! -باشه، ولی باید بهم بگی اون خانمه کی بودا...
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ -عه نشناختی؟ -نه مگه کی بود؟ -خواهرشوهر آیندته دیگه! ابروهایم بالا میپرد و حیرت زده میپرسم: -صدای خواهرت بود؟ -آره از خط اون زنگ زدم حالا سر فرصت آشناتون میکنم، کاری با من نداری عزیزدلم؟ -مراقب خودت باش شهاب! -تو هم مراقب خودت باش جیگرگوشم، فعلا خداحافظ. با هیجان نجوا میکنم: -فعلا... تماس را قطع میکنم و موبایل را به س,ینه ام میچسبانم قلبم با بی قراری میکوبد و نفس نفس میزنم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا