خاطراتی از شهید حججی😍💖
🌹#حجت_خدا🌹
#قسمت_هفتم
خانه اش #طبقه ی_چهارم بود توی یک مجتمع مسکونی. آسانسور هم نداشت. باید چهل پنجاه تا پله را بالا میرفتی.😖
یک بار که رفتم ببینمش، دیدم همه پله ها را از اول تا آخر رنگ کرده.خیلی هم قشنگ و تمیز.
گفتم: "ای والله آقا #محسن. عجب کار توپی کرده ای."😜
لبخندی زد و گفت: "پله های اینجا خیلی زیاده.این ها رو رنگ کردم که وقتی خانمم میخواد بره بالا، کمتر خسته بشه. کمتر اذیت بشه."😍😇👌🏻
☜✧✧✧✧✧✧
خیلی زهرایم را #دوست ❤️ داشت. همیشه زهرا جان و خانمم صدایش میکرد.😌
اگر هم احیانا باهم بگو مگویی میکردند، زود #کوتاه_می_آمد.😇
بعضی موقع ها که خانه مان بودند، میدیدم سرد و سور و بیحال است. می فهمیدم با زهرا حرفش شده. 😞
از خانه که بیرون میرفت زهرا موبایلش را می گرفت توی دستش و با خنده 😃 بهم میگفت: "مامان نیگا کن.الانه که محسن منت کشی کنه و بهم پیامک بده."😍
هنوز نیم ساعت نگذشته بود که پیام میداد به زهرا: "بیام ببرمت بیرون؟"😇
دلش کوچک بود. اندازه یک گنجشک. طاقت دوری و ناراحتی زهرا را نداشت.😔👌🏻
~
حساس بود روی #نماز صبح هایش.
اگر احیانا قضا میشد یا میرفت برای آخر وقت، تمام آن روز #ناراحت و پکر بود.😞
بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، #حدیث_کسا و #دعای_عهد و #زیارت_عاشورا میخواند.😔
هر سه اش را.
برای دعا هم میرفت می نشست جایی که سرد باشد.
میخواست چشمانش #گرم نشود و خوابش نبرد.
میخواست بتواند دعاهایش را #باحال و با #توجه بخواند..😌👌🏻
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#شغل دولتی و رسمی را دوست نداشت. خوشش نمی آمد.
بهم میگفت: "زهرا، اونجور حس میکنم برا کارهای #فرهنگی، دست و بالم بسته میشه. "😉
با این وجود، یکبار پیشنهاد #سپاه رو بهش دادم. گفتم: "محسن من دلم نمیخواد برا یه لحظه هم ازم دور باشی. اما اگه به دنبال #شهادت میگردی، من مطمئنم شهادت تو توی سپاه رقم میخوره."😌
این را که شنید خیلی رفت توی فکر. قبول کرد.
افتاد دنبال کارهای پذیرش سپاه. 😍
در به در دنبال #شهادت بود.😇💚
.
°°°°°°°°°
سپاه قبولش نمی کرد.😢
بهانه می آورد که: "رشته ات برق است و به کار ما نمی آید و برو به سلامت."😐
برای حل این مساله خیلی دوندگی کرد.😮
خیلی این طرف و آن طرف رفت.
آخرش هر جور بود درستش کرد.😍💪🏻
این بار آمدند و گفتند: "دندون هات هم مشکل دارن. باید عصب کشی بشن"😩
آهی در بساط نداشت. رفت و با بدبختی پولی را قرض کرد و دندان هایش را درست کرد.🤗
آخر سر قبولش کردند.😇🤗
خودش میگفت :"اگه قبولم کردن، اگه من رو پذیرفتن،دلیل داشت.😇 رفته بودم #گلزارشهدا سر قبر حاج احمد. رو انداخته بودم به حاجی."😍😎
.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
برای گذراندن دوره ای از طرف سپاه رفته بودیم #مشهد. تا دم ظهر کلاس بودیم.
بعد از ظهر که میشد، دیگر محسن رو نمی دیدم. بر میداشت و میرفت حرم تا فرداش.😳😮
یکبار بهش گفتم: "محسن. اینهمه ساعت توی حرم چیکار میکنی؟ شامت چی؟ استراحتت چی؟"🤨
#بغض راه گلویش را گرفت. گفت: "وقتی برگشتیم حسرت این روزها رو میخوریم. روزهایی که پیش علی بن موسی الرضا علیه السلام بودیم و خوب #گدایی نکردیم. "😢
فرداش قبل نماز صبح رفتم حرم. توی یکی از رواق ها یکدفعه چشمم بهش افتاد.🤔
گوشه ای برای خودش نشسته بود و با گردنی کج داشت زیارت میخواند. 😇
ایستادم و نگاهش کردم. چند دقیقه بعد بلند شد و مشغول شد به #نمازشب. مثل باران توی قنوت نماز شبش #اشک می ریخت.😭😢
آنروز وقتی برگشتم محل اسکان، رفتم پیشش نشستم. سر صحبت زیارت و امام رضا علیه السلام را باهاش باز کردم.🙄
#حال_معنوی عجیبی داشت. بهم گفت: "از امام رضا فقط یه چیزی رو خواستم. اونهم اینکه تو راه امام حسین علیه السلام و مثل امام حسین علیه السلام شهید بشم."😌
بهش گفتم: "محسن خیلی سخته آدم مثل امام حسین علیه السلام شهید بشه. خیلی زجر آوره!"
گفت: " به خود امام رضا علیه السلام قسم که من حاضرم. خیلی لذت آوره!"😍👌🏻🤗
#ادامه_دارد… ♥️
#خاطرات_شهید_محسن_حججی😍💖
#قسمت_هشتم
چند باری من را با خودش برد #اصفهان سر مزار #شهیدکاظمی.😍
آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها.
#موتور هوندایش شرایط آتیش می کرد و از #نجف_آباد می کوبید می رفت تا اصفهان.😎
یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به #گلزار که میرسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇
دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد #سلام می داد.🤗
بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر.
اول یک دل سیر #گریه میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر میکردم محسن آمده سر قبر بابایش.
اصلا نمی فهمیدمش.😳🙄
با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر #رفیق باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄
وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب میآمد انگار که بخواهد از حرم امامزادهای بیرون بیاید.
نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞
♥♥♥♥♥
مسئول #هیئت بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم #خادم این هیئت بشم. ممکنه؟"🤩✌🏻
سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمیکردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍
و #معنویت از توی صورتش میبارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود.
رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید."😯
گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای #سنگین و #سخت رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای #پشت_صحنه. نمیخوام توی دید باشم." #اخلاص توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم.
ماه #محرم که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و میآمد اصفهان هیئت.😯 ساعتها خدمت میکرد و #عرق می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت میکرد. کفش را جفت می کرد. ☺️
یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار میکرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش را خسته و کوفته راه افتاد سمت نجف آباد.😶
تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅
نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید #سر داد!!!😔
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بعضی موقع ها که توی جمع #فامیل میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😒
به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به #رهبری. می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها #احترام می گذاشت به تک تک شان.🤗💚
ΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠ
بعضی موقع ها #علی کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند.😌
نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به #روضه خواندن و #گریه کردن و سینه زدن.😭
#مجلس تماشایی داشتند. مجلس #دونفره پدر و پسری.
بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش میآمد.😢
میرفتم میدیدم نشسته سر #سجاده اش و دارد برای خودش روضه می خواند.
می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت.😭💚
میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم."
روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی بی #حساس بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔😭👌🏻
یک شب هم توی خانه سفره حضرت #رقیه علیهاالسلام انداختیم.💝
فقط خودم و محسن بودیم.
پارچه #سبز ی پهن کردیم و #شمع و #خرما و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.🙄
نمی دانم از کجا یک #بوته_خار پیدا کرده بود.
بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔
نشست سر سفره. #بغض گلویش را گرفته بود.
من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار.
طاقت نیاورد.زد زیر #گریه من هم همینطور.
دو تا یک دل سیر گریه کردیم.😭😭😭😭😭
#ادامه_دارد...♥️
4_6021521535989188593.mp3
2.57M
#صوت_مهدوی
آیا گنهکاران نزد حضرت دارای جایگاه نیستند و نمیتوانند خدمت حضرت مشرف شوند⁉️ راهکار ارائه دهید:
💡پاسخ: #ابراهیم_افشاری
❀
#سخن_علما_و_بزرگان ۲۳
رسم منحوس بین مومنان...
🌸مسجدی یکه، عالمِ دینی ای که، ومومنی که به مهدویت نپردازد، یک دین 《بنی اسرائیلی》را ترویج می کند!/ بنی اسرائیلی به موسی میگفتند: تو وخدایت بجنگید، ما همینجا عبادت می کنیم !
🌸نپرداختن به مهدویت امروز یک رسم منحوس درمیان برخی از مومنین شده است. درجامعه ما این رسم دینداری، اخلاق مداری و معنویت گرایی بدون مهدویت، بایدفرو بریزد!
🌸بسیج اگر در بر گزاری 《دعای ندبه 》پیشتاز نباشد از 《هویت》خودفاصله گرفته است. دعای ندبه مال افرادی نیست که حال مناجات دارند، (بلکه) مال کسانی است که 《مبارزه》دارند.
📚حجه الاسلام پناهیان -۱۹/۰۹/۱۳۹۵- عید بیعت -میدان امام حسین
┄┅═✧❁✧═┅┄
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀
#قصهشب
#قسمتپنجاهوسوم
✍اکنون ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ، همه هستی خود را به خاک قبر میسپارد . ندایی به گوش میرسد: «ای علی ! بدان که من از تو به فاطمه مهربانتر خواهم بود»
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بدن حضرت فاطمه سلام الله علیها را داخل قبر مینهد و چنین میگوید: «بِسمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ علی مِلّةِ رَسُولِ اللّهِ . به نام خدا و برای خدا و بر دین رسول خدا ! فاطمه جان ! من تو را به خدا میسپارم و راضی به رضایِ او هستم»
همه فرشتگان در تعجّب از صبر حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام هستند . او در همه این سختی و بلاها به رضای خدا اندیشه دارد .
حضرت علی علیه السلام برای همیشه از حضرت فاطمه سلام الله علیها خداحافظی میکند و با چشمانی گریان ، خشتِ لحد را میچیند و خاک بر روی قبر میریزد، فقط خدا میداند که امشب در دل حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام چه میگذرد.
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام کنار قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها نشسته است ، او آرام آرام ، اشک میریزد . او چه کند ؟ غمی بزرگ بر دل دارد ، همه هستی او در خاک آرمیده است
بغضی نهفته در گلوی حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام گ نشسته است ، اشک بر گونه هایش جاری است . اکنون ، دیگر او با چه کسی درد دل کند ؟
گوش کن ! حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام دارد با یک نفر حرف میزند : «ای پیامبر ! امانتی را که به من داده بودی به تو برگرداندم . به زودی دخترت به تو خواهد گفت که بعد از تو ، این امّت ، چقدر به ما ظلم و ستم نمودند . از فاطمه خود سؤل کن که مردم با ما چه کردند»
آری ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ، امانت پیامبر صلی الله علیه و آله را به او تحویل داده است . حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به یاد آن روزی افتاده است که پیامبر صلی الله علیه و آله ، دستِ حضرت فاطمه سلام الله علیها را در دست او گذاشتند و به او فرمودند: «علی جان ! این امانت من است»
چه روزی بود آن روز! روزی که حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام عروس خود را به خانهاش میآورد، آن روز پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند که فاطمه من، امانتِ من است، پاره تن من است.
اکنون آن سخن پیامبر صلی الله علیه و آله در گوش حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام طنین انداخته است. اشک در چشم حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام نشسته است ، به راستی اگر پیامبر صلی الله علیه و آله از حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام سؤل کند که علی جان ! وقتی من این امانت را به تو سپردم ، پهلویش شکسته نبود ، بازویش کبود نبود ؛ حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام چه جوابی خواهد داد ؟
همه ایستادهاند و به حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام نگاه میکنند ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام دارد اشک میریزد . یک نفر بیاید زیر بازوهای حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را بگیرد و او را از کنار قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها بلند کند .
عبّاس (عموی پیامبر) جلو میآید ، دست حضرت امیرالمومنین علیه السلام را میگیرد و او را بلند میکند .
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام آخرین سخنهای خود را با حضرت فاطمه سلام الله علیها میگوید: «فاطمه جان ! من میروم ، امّا دلم پیش توست . به خدا قسم ! اگر از دشمنان ، نگران نبودم کنار قبر تو میماندم و از اینجا نمیرفتم و همواره به گریه میپرداختم »
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام برمیخیزد و رو به آسمان میکند و میگوید: «بار خدایا ، من از دختر پیامبر تو راضی هستم »
آنگاه مقداری آب روی قبر حضرت فاطمه سلام الله میریزد و از قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها جدا میشود .
ــ دوست من! گریه بس است ! این کتاب را به کناری بگذار و برخیز! اکنون ، موقع عمل است ، باید به وصیّت حضرت فاطمه سلام الله علیها عمل کنیم.
ــ مگر چیزی از همه وصیّت او مانده است؟
ــ آری، او وصیّت کرده که قبرش مخفی باشد .
ــ چگونه این کار را انجام دهیم؟
ــ بیا دست به کار شویم . باید چهل قبر حفر کنیم و آنها را پر از خاک کنیم. عجله کن ما وقت زیادی نداریم ، ما باید در جای جای بقیع ، قبر بکنیم .
چهل قبر آماده میشود . باید همه متفرق شویم، به خانههای خود برویم.
صدای اذان صبح بلند میشود:
اللّه أکبر ، اللّه أکبر .
مردم مدینه از خواب بیدار میشوند
( ادامه دارد ان شاء الله...)
#گزارشتحلیلیهجوم به بیت وحی🥀
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀
#قصهشب
#قسمتپنجاهوچهارم
✍خلیفه در مسجد نشسته است ، او منتظر است تا پیکر حضرت فاطمه سلام الله علیها را به مسجد بیاورند و او بر آن نماز بخواند
آرام آرام، مردم خود را برای مراسم تشییع جنازه آماده میکنند
خبری در میان مردم رد و بدل میشود: «دیشب، علی ، بدن فاطمه را به خاک سپرده است»
مردم به سوی قبرستان بقیع میروند ، میخواهند قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها را زیارت کنند، امّا با چهل قبر تازه روبرو میشوند . به راستی قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها کدام است ؟
هیچکس نمیداند ، آیا به راستی حضرت فاطمه سلام الله علیها در این قبرستان دفن شده است ؟ نکند حضرت فاطمه سلام الله علیها در جای دیگری دفن شده باشد ؟
مردم ، همدیگر را سرزنش میکنند و میگویند: «دیدید که چگونه از ثوابِ تشییع جنازه فاطمه محروم شدیم ، ما حتی نمیدانیم که قبر او کجاست»
مردم زیادی در بقیع جمع میشوند . آنها با خود فکر میکنند که چرا حضرت فاطمه سلام الله علیها را مخفیانه به خاک سپردند ؟ چرا قبر او نامعلوم است ؟
این کار پیام سیاسی مهمّی برای همه دارد ، این کار ، فریادِ بلند اعتراض است .
نگاه کن ! خلیفه و عُمَر لعنة الله علیهما دارند به این سو میآیند . قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها معلوم نیست در کجاست ؟ عُمَر لعنة الله علیه عصبانی میشود . او میداند مخفی بودن قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها ، برای تاریخ ، یک علامت سؤل بزرگ است
هر کس که تاریخ را بخواند با خود خواهد گفت: «چرا قبر فاطمه مخفیاست ؟» ، جواب این سؤل ، آبروی خلافت را میبرد . او میخواهد هر طور شده است این علامت سؤل را پاک کند
باید خلیفه بر پیکر حضرت فاطمه سلام الله علیها نماز بخواند . عُمَر لعنة الله علیه میخواهد این قبرها را بشکافد و پیکر حضرت فاطمه سلام الله علیها را از قبر بیرون بیاورد تا خلیفه بر آن نماز بخواند
در این میان نگاه عُمَر لعنة الله علیه به مقداد میخورد به سوی او میرود و میگوید:
ــ چه موقع فاطمه را دفن کردید ؟
ــ دیشب .
ــ چرا این کار را کردید ؟ چرا صبر نکردید تا ما بر پیکر دختر پیامبر نماز بخوانیم ؟
ــ خود فاطمه وصیّت کرده بود که تو و خلیفه بر او نماز نخوانید
عُمَر لعنة الله علیه عصبانی میشود ، به سوی مقداد حمله میکند و شروع به زدن او میکند ، آنقدر مقداد را میزند تا خسته میشود
مقداد از جا بلند میشود ، خون از سر و صورت او میریزد .
اکنون موقع آن است که مقداد با مردم سخن بگوید: «ای مردم ! دختر پیامبر از دنیا رفت در حالی که بعد از دو ماه ، زخم پهلوی او خوب نشده بود ، آیا میدانید چرا ؟ برای این که شما با غلاف شمشیر به پهلوی او زدید» 😭😭
آری ، شما که با حضرت فاطمه سلام الله علیها اینگونه برخورد کردید چگونه توقّع دارید که او اجازه دهد شما در تشییع جنازه او حاضر شوید ؟
( ادامه دارد ان شاء الله...)
#گزارشتحلیلیهجوم به بیت وحی🥀
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀
#قصهشب
#قسمتپنجاهوپنجم
✍حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام در خانه نشسته است که به او خبر میدهند عمر لعنة الله علیه میخواهد قبرها را بشکافد تا پیکر حضرت فاطمه سلام الله علیها را پیدا نماید .
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام برمیخیزد .
شمشیرِ ذو الفقار را در دست میگیرد و از خانه بیرون میآید
نگاه کن ! او چقدر خشمگین است ، رگهای گردن او پر از خون شده است
عُمَر لعنة الله علیه جلو میآید و میگوید: «ای علی ! این چه کاری بود که تو کردی ؟ ما پیکر فاطمه را از قبر بیرون میآوریم تا خلیفه بر آن نماز بخواند»
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام دست میبرد و عُمَر لعنة الله علیه را با یک ضربه بر زمین میزند و روی سینه او مینشیند و میگوید: «تا امروز هر کاری کردید من صبر کردم ، امّا به خدا قسم ، اگر دست به این قبرها بزنید با شمشیر به جنگ شما میآیم، به خدا ، زمین را از خون شما سیراب خواهم نمود»
همه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را میشناسند ، اگر حضرت علی علیه السلام قسم بخورد به قسم خود عمل میکند . چه کسی میتوند در مقابل شمشیر حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ایستادگی کند ؟
ابوبکر لعنة الله علیه در فکر نجات عُمَر لعنة الله علیه است ، چه کند ، چگونه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را آرام کند ؟ جلو میآید و به حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام میگوید: «تو را به حقّ پیامبر قسم میدهم عُمَر را رها کن ، ما از تصمیم خود منصرف شدیم ، ما هرگز این کار را انجام نمیدهیم»
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ، عُمَر لعنة الله علیه را رها میکند و مردم متفرّق میشوند . آری ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به حضرت فاطمه سلام الله علیها قول داده بود که قبر او برای همیشه مخفی بماند . حضرت امیرالمومنین علی علیه السلامخیلی دلش میخواهد کنار قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها برود
حضرت فاطمه سلام الله علیها از او خواسته است که حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بر سر قبر او برود و قرآن بخواند .
اشک در چشم حضرت علی علیه السلام حلقه زده است، او دلش میخواهد به کنار قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها برود .
امّا باید تا شب صبر کرد ، وقتی که هوا تاریک تاریک شود حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به دیدار حضرت فاطمه سلام الله علیها خواهد رفت و در خلوت شب با او سخن خواهد گفت .
به راستی او با همسر سفر کردهاش چه خواهد گفت ؟
جا دارد او اینگونه با او سخن گوید:
فاطمه جانم !
سرانجام دیشب ، نیمه شب ، من از همه چیز باخبر شدم .
وقتی در تاریکی شب ، پیکر تو را غسل میدادم ، دستم به زخم بازوی تو رسید . دلم میسوزد . چرا هرگز از زخم بازویت به من چیزی نگفتی ؟
#پایان
السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها
بانوی من!
تو خود میدانی که هنگام نوشتن این کتاب، چقدر بر مظلومیّت تو گریستم، این قلم، نیازمند نگاه توست، عشق تو در دلم زبانه میکشد... به راستی چه کسی جز تو شایستگی مقام شفاعت را دارد؟ آن روزی که ندا دهندهای در آسمان ندا میدهد که چشمان خویش را فرو گیرید تا حضرت فاطمه سلام الله علیها دختر حضرت محمّد صلی الله علیه و آله گذر کند! چگونه باور کنم که در آن روز، مرا و خوانندگان این قصه را فراموش میکنی و ما را در غربت و تنهایی رها میکنی؟ هرگز! هرگز! تو مادر مهربانیها هستی! همه ما منتظر آن روز باشکوه هستیم! روزی که تو دست ما را بگیری و...
کتاب: فریاد مهتاب
نویسنده: مهدی خدامیان
#گزارشتحلیلیهجوم به بیت وحی🥀
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#۱۱۳
کتایون_پیام میدم
در ارتباطیم
حرف میزنیم
اون از دلتنگیش میگه
بعضی وقتا هم از دخترش
منم که مجبورم از کارم بگم چیز دیگه ای برای گفتن ندارم
البته از شماها هم گفتم بهش!
پرسیدم: از شوهرش چیزی نمیگه؟
_خیلی نه چون اگه بگه حتما تهش به دعوا ختم میشه!
_ اسطوره اخلاقیا باید مجسمه ات رو بسازن تو هر دادگاه خانواده یکیش رو بذارن!
ببینم میتونی یه طلاق به نام خود ثبت کنی؟
_نترس اونقدر دوسش داره که نگو!
شاید منو بخاطر اون ول کنه ولی اونو بخاطر من ول نمیکنه!
_حسودی ممنوع
مامانتم سر دوراهی نذار و گرنه با من طرفی
_تو چرا طرف همه هستی جز من؟
_من طرف حقم
انتظار داشتی ۲۵ سال تارک دنیا بشه؟
_نه ولی تو درکی از سختی این شرایط نداری
_شاید ولی عقل که دارم جواب سوالمو بده
_جوابی ندارم یه حس قلبیه ازش خوشم نمیاد
_پشت احساسات اگر عقل قرار نگرفت خطرناک میشه بعدم تو میتونی دوستش نداشته باشی ولی حداقل به مادرت بروز نده چرا آزارش میدی و سر دو راهی می گذاری؟
این کارت...
صدای اذان بلند شد
قید مواخذه کتایون رو زدم و از جا بلند شدم:
ژانت جان تا من برگردم
با لبخند سرتکون داد: خیالت راحت یه کنسرو گرم میکنم!
_خدا خیرت بده!
...
بعد از شام خیلی زود دوباره به بحث برگشتیم
اینبار اول کتایون شروع کرد:
_جزء هفتم
سوره انعام آیه ۱ میگه خداوند ظلمت ها و نور را پدید آورد
همه میدونن که تاریکی نبود نوره و موجودیت نداره ضمنا چرا تاریکی رو جمع می بنده ولی نور رو نه؟
_ درسته ظلمت معمولا همون نبود نوره ولی چیزهایی مثل سیاه چاله های فضایی هم وجود دارن که صرفاً خلا نیستن موجودیت دارن بلعنده نورن
ضمناً این آیه بیشتر ایهامه، اشاره به اشخاص داره ظلمات افرادی هستند که با قرار گرفتن مقابل چشمه نور تولید سایه میکنن و پدیدآورنده تاریکی در دنیا هستند و نور هم که نور خداست که به هستی تابیده و فقط یکیه
مکث من که طولانی شد کتایون ادامه داد:
_ آیه ۵۰ صراحتا میگه پیامبر علم غیب نداره پس چرا شما براش قائل هستید؟
_ربطی نداره
خدا به پیغمبر میفرماید برای تبلیغ دین که میری از همون اول بگو من برای خودم نیومدم من می خوام وصلتون کنم به کس دیگه من نمیگم خزائن غیب دست منه یعنی من نمیگم من خودم منبع علم و آگاهی هستم خب معلومه که سرچشمه و مخزن علم پیامبر نیست خداست!
پیامبر اولین دریافت کننده علم خداست
پیامبر و امامان مثل دریاهایی هستن که پر از آب هستن ولی نمیشه گفت هرچی آب توی جهان هستی وجود داره توی این دریاهاست با وجود بزرگی دائم در حال کسب فیض و ترفیع درجه هستند مثل دریایی که هر لحظه جریان جدیدی بهش وارد میشه اما وقتی میگیم علم کامل منظور اون مقدار علمیه که برای انسان کافی و کامله و برای هدایت ما کافیه علم غیب یعنی این
ما مثل برکه های اطراف دریاییم با یه مد پر میشیم آب دریا برای ما کافیه
تعبیر دوم این آیه هم اینه که پیغمبر از همون ابتدا به امت میگه من نمیتونم یعنی اجازه ندارم خیلی از غیب براتون خبر بیارم تا اسم پیامبری اومد فکرتون دنبال این امور نره
قراره کارهای مهمتری انجام بدیم یعنی اصل و اساس دین رو بر معجزه و پدیده های غیبی نگذارید بنای کار ما زندگی توی همین دنیاست با همین قواعد و چارچوب ها
آیه ۵۲ می فرماید تو که پیغمبری و یه جایگاه خاصی داری همه دوست دارن ببیننت و کنار تو قرار بگیرن نباید فرقی بین مومنان برای معاشرت با تو باشه به دلیل تفاوت سطح اجتماعی و مالی
مومنان همه برادرند و به لحاظ ارزش انسانی در یک طبقه
واقعاً نادرن این دستورات!
اونم درچه زمانی و چه مکانی!
یه سری چیزا توی قرآن گفته شده که شاید در نگاه انسانی اونقدر مهم و جالب نباشه ولی برای خدا خیلی اهمیت داشته
مثلا آیه ۹۹ میفرماید به طرز رسیدن میوه دقت کنید در اون نشانه هست برای افراد با ایمان
حالا مگه رسیدن میوه چطوریه که آیت خداست!
گیاه شناس ها بهتر این آیه رو درک می کنن که چقدر این فرایند عجیب و جالبه مثل همه فرآیندهای خلقت به شدت هوشمند و متحیر کننده
آیه ۱۰۸ صراحتا میگه به هیچ قومی و مقدساتش نباید توهین بشه
اوج ترقی رو توی این اثر میشه دید!
برای بشر جز خیر و تعالی نمیخواد...
جزء هشتم
آیه ۱۳۷ به قربانی کردن انسان خصوصاً کودک اشاره میکنه
آیه ۱۳۹ مذمت احکام مردسالارانه مشرکین که هر چیز خوبی برای مردها بود و هر چیز بدی برای همه و خدا میگه به زودی کیفر این افتراها مثل اعتقاد به نحوست زن و احکام دروغ شون رو میدم
خدا داعیه دار احقاق هر حقیه در همه زمینه ها
۱۵۹ خیلی مهمه
خداوند به پیامبر میفرمایند کسانی که در دینشون اشتقاق به وجود میآرن نسبتی با تو ندارن و تو هم هیچ نسبتی باهاشون نداری!
اگه منظور یهود و مسیحیت باشه که معلومه نسبتی نداره پیامبر باهاشون قاعدتا منظورش مسلمانهان
پس وحدت در امت عامل خیلی مهمیه...
سوره اعراف آیه ۳۳ خیلی زیباست؛
#ادامه_دارد
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#۱۱۴
میفرماید خدا فقط کار زشت و گناه و ستم به ناحق و شرک رو حرام کرده دنبال آزار و اذیت مردم با وضع محدودیت نیست
دنبال آدم سازیه دنبال پرورش و تربیته
از این زیباتر نمی شد دین رو تعریف کرد...
آیه ۵۹ اعراف درباره قوم نوح یکم بگم؛
قومی که نوح در بین اونها اعلام پیامبری میکنه به شدت حس گرا هستن
میگن ما چرا خدایی که تو میگی رو نمیبینیم
اساسا ایرادی که بلافاصله همه اقوام به پیامبرا وارد میکنن همینه میگن تو انتظار داری ما خداهای خودمون رو که می بینیمشون رها کنیم و به خدایی که نمیبینیم ایمان بیاریم؟
این موید همون بحث اوله که گفتم اگر پیامبرا با فرض تو دنبال پول و قدرت بودن حتما با این واکنش میفهمیدن خیلی آینده درخشانی در انتظار طرحشون نیست و تغییر رویه میدادن
حالا حضرت نوح سالیان طولانی بین اینها به تبلیغ و موعظه و استدلال میپردازه اما جز تعداد اندکی ایمان نمی آرن
میدونی چرا؟
چون سیستم تمدنی جامعه مثل ماشین آدم سازی عمل میکنه و مردم رو تربیت میکنه و سیستم تمدنی اون جامعه مثل همین جامعه ی فعلی ما مردم رو مادی گرا، بی تفاوت و رفاه طلب بار می آورد اونقدری که حتی همسر و فرزند نوح هم از این قاعده مستثنی نیستن چون در این تمدن و با این چارچوب زندگی و رشد کردن
در پایان این ماموریت طولانی که خیلی صبر و تحمل به همراه داشت، حضرت نوح وقتی از خدا برای قومش طلب عذاب میکنه یک جمله داره به نقل قرآن، میگه، اینا دیگه حتی بچه ای توشون به دنیا نمیاد مگر کافر و فاجر!
مگه کودک ها گناه میکنن؟ در نگاه اسلام بچه ها وقتی متولد میشن پاک و بی گناه هستن و تا زمانی که به سن تکلیف نرسن گناهی کسب نمیکنن
ژانت فوری گفت: سن تکلیف چیه؟
_سنی که بچه ها از اون سن به بعد ملزم به انجام واجبات و ترک محرمات میشن و قبلش تکلیفی ندارن. این سن دقیق محاسبه شده و دقیقا تکلیف رو زمانی به عهده انسان میگذاره که عقلش برای درک مفهوم قانون آماده شده باشه نه از بدوتولد!
حالا وقتی بچه ها بیگناه هستن چرا نوح این حرف رو میزنه؟
منظورش واضحه میخواد بگه سیستم تربیتی این جامعه کافر و فاسق تربیت میکنه نمونه ش پسر خودم!
و دیگه امکان هدایت ندارن
میخواد بگه در کفر تا جایی پیش رفتن و نفی خدا تا حدی با گوشت و خون شون ممزوجه که فقط باید یه آبی بیاد اینا رو از روی زمین خدا بشوره ببره!
وگرنه دیگه هیچ گاه روی زمین تفکر توحیدی شکل نخواهد گرفت
یعنی آدمها تا جایی پیش میرن که زمین به پاکسازی نیاز پیدا میکنه!
در ظلم و جنایت و کفر سازمان یافته!
گفتم که چه کارایی میکردن یکیش قربانی کردن انسان
به عنوان یه سنت حسنه و عبادت!
حالا نکته جالب ماجرا میدونی چیه؟
جایی که حضرت نوح در اون اعلام نبوت میکنه اونقدر کم آبه که در دعوت خودش به مردم میگه اگر ایمان بیارید از خدا میخوام براتون بارون نازل کنه!
یعنی اینا به حدی حسرت بارون داشتن که براشون معجزه بوده
و حالا وعده ی عذاب اینه که اینجا قراره اونقدری بارون بیاد که سیل راه بیفته کل شهر بره زیر آب!!
و خدا به نوح دستور میده مقابل چشم مردم شروع کن کشتی بساز!
تو بیابون!
اونم نه یه قایق معمولی بزرگترین کشتی ای که تا اون زمان بشر به خودش دیده بود
خب برای قوم خیلی خنده دار بود دیگه دلیل هم پیدا کرده بودن به هم میگفتن دیدید میگفتیم این طرف دیوونه است!
کتایون_خب چرا باید چیزی رو بگه که انقدر عجیب باشه؟
_برای اینکه باور نکنن! قریب به هزار ساله نوح با استدلال و دلیل و منطق باهاشون حرف زده و توی گوششون نرفته و ایمان نیاوردن
حالا که خودشون رو در شرایط نزول عذاب قرار دادن دیگه خدا با رافتش با این قوم برخورد نمیکنه با مکرش برخورد میکنه
طبیعتا در نزدیکی نزول عذاب غربال بسیار سختتر خواهد شد اونقدر غربال صورت میگیره که فقط شایسته ها از نعمت سوار شدن بر این کشتی و نجات از عذاب بهره مند بشن
این همون آزمونیه که این قوم باید پاس کنن...
کسی که با عقلش ایمان نیاورده قطعا با چشمش هم ایمان نخواهد آورد
و کسی که با عقلش منطق چیزی رو پذیرفته باشه میفهمه نزول باران در سرزمین کم آب بعید هست ولی غیر ممکن نه
برای خدا که کاری نشد نداره...
خلاصه نوح مشغول ساخت کشتی میشه
مسخره میکنن، کاری نداره کار خودشو میکنه...
اینکه میگم پیامبری کار سختیه و در توان هر کسی نیست و حتما باید طرف آدم خاصی باشه یعنی همین
گاهی خدا دستور به انجام کارهای عجیبی میده که شاید به نظر بقیه دیوونگی بیاد و مسخره ت کنن
چون خدا برای اینکه قدرتش رو در مقابل قدرت پوشالی شیاطین و قدرت طلبهای زمینی نشون بده همیشه "اصرار داره از اونجایی که انتظار نمیره و سختتره یا نقطه ی اتکای طرف مقابله معجزه یا عذاب رو نازل کنه"
تو هم جای خدا باشی با اون عظمت موجود دست ساز خودت مقابلت ادعای خدایی کنه قطعا با قدرت جوابش رو میدی
باید برتریش رو ثابت کنه که معلوم شه خدای واقعی کیه
چون خیلیا ادعای خدایی دارن رو زمین!
#ادامه_دارد
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#۱۱۵
حالا وقتی ساخت کشتی کامل شد خداوند دستور میده از هر حیوانی روی زمین یک جفت با خودت به کشتی ببر؟
مگه شدنیه با این تنوع گونه ها؟
اصلا اهلی و وحشی رو مگه میشه یه جا نگه داشت دو تا وحشی رو هم با هم نمیشه یه جا نگه داشت!
نه
از هر جفت مهمی مثل بز و گوسفند و گاو و میش و اینا یه جفت با خودت ببر
این بیشتر از اینکه حکمی برای نجات جانوران از انقراض باشه حکمی برای رفع نیاز غذایی قوم نوح و البته کنایه ای به اون جانوران دوپائیه که قراره غرق شن یعنی قوم نوح!
که یعنی در وقت نزول عذاب حیوانات لیاقت ورود به حصن امن الهی و نجات از عذاب رو دارن ولی بعضی انسان ها نه
جای این حیوون تو این کشتی هست ولی جای تو نه!
لبخند کجی گوشه لبش نشست:
_با این ادعا یعنی هر چه گونه جانوری الان روی کره زمین داریم بعد از طوفان نوح به وجود اومده آره؟!
_برای چی؟!
احتمالا طوفان نوح منطقه ای بوده نه جهانی
شواهد جئوگرافی هم وقوع سیل ها و طوفان ها رو در هزاره های اول حیات روی کره زمین تایید میکنن
آیه ۸۱ و ۸۲...
خب این موضع قرآنه در رابطه با این پدیده نامعقول همجنس گرایی
_کی گفته نامعقوله اینم یه میله
کسی رو که مجبور نمیکنن هر کسی متناسب علاقه و میل خودش رفتار میکنه
_اتفاقا نامعقوله
اگر به ساختار آناتومی هم دقت کنی متوجه بی ربطی و خنده داریش میشی
عمدتا هم ناشی از همون وادادگی سلیقه های جنسیه
تنوع طلبی و تست رفتارهای جدید
گفتم چون اصالت نداره وقتی روش تمرکز میکنی مجبوری با تعدد و افراط خودت رو سرگرم کنی
اگر اختلالات هورمونی هم موجب این تمایلات بشه میشه با کنترل محیطی تغدیه ای روانشناختی میشه تعادل رو به سمت نرمال کردن نیازها برد
چون منطق فیزیولوژیکت حتی آناتومیت این رو نمیپذیره پس اختلاله و قطعا صدمه روحی و جسمی به دنبال داره و مهمتر از اون مناسبات اجتماعی رو دچار اشکالات وحشتناک میکنه
خدا که در اثر دشمنی با بشر چیزی رو حلال و حرام نمیکنه خودش خالق ماست و واقف به نیازهای ما
درصد بسیار اندکی از کسانی که دچار عدم تعادل شدیدن هم تغییر جنسیت براشون تجویز یشه نه ارتباط با همجنس!
اما مابقی بیشتر تاثیرات محیطی رفتاریه و قابل رفع
اصلا طراحی انسان طور دیگه ایه
زن و مرد به لحاظ روانی به هم نیاز دارن
زن دلبسته قدرت مرد میشه و میخواد ازش توجه بگیره مرد دلبسته زیبایی های زن میشه و میخواد توانمندی هاش تایید بشه
خب این دو تا برای هم چه حرفی برای گفتن دارن
مهمتر ازاون چیزی به اسم فرزند تو این نوع رابطه وجود نداره!
این نوع طراحی که برای زاد و ولد وجود داره دقیقا مسیر درست رو نشون میده
هیچ زیبایی و تعادلی در این رابطه نیست
مهمتر از اون بزرگترین ضربه رو به پیکره خانواده میزنه
خانواده ای که گفتم برای اسلام مهمترین چیزه در امور تربیتی و همیشه اولویت داره
حالا تصور کن این اتفاق رایج بشه
خب صاحب بچه که نمیتونن بشن
یا دست کم فقط یکی از طرفین والده سلول دوم رو قرض میگیرن!
حالا گیریم شد
این بچه یا دو تا مامان داره یا دو تا بابا!
این مدل طراحی خدا در جاگذاری نقش پدر و مادر کلی برنامه و نکته پشتشه
پدر با دید کلی و مادر با دید جزئی هر کدوم یه نقشی رو در تربیت بچه بازی میکنن و با دید دقیق و کلان همدیگه رو پوشش میدن
خب تکلیف این بچه این وسط چیه با دو تا بابا! یا دو تا مامان!
چی میخوادبشه؟
گفتم اولویت اول هدف اول مهمترین کار ما توی این دنیا رشد تربیت پالایش و پرورشه
و اجرایی ترین نهاد هم خانواده ست
حالا بشر با یه چیزی که نه توجیه فییولوژیک و روانی داره نه اجتماعی چکار داره میکنه با این برنامه و این هدف؟
چیزی که خدا بخاطرش یه شهر رو پشت و رو کرده! یعنی انقدر قبیح میدونه؛
امروز در جوامع متمدن قانونیه!
ما خیلی داغوینم به خدا!
سکوتی نسبتا طولانی حکمفرما شد که خودم اقدام به شکستنش کردم:
_بگذریم...
جزء نهم
آیه...
کتایون حرفم رو قطع کرد:
_صبر کن...
آیه ۹۶ میگه ایمان و تقوا کلید برکات الهیه پس چرا جاهای دیگه دنیا که ایمان هم ندارن از همه نعمتها بهرهمند هستن بیشتر از مملکت های اسلامی
مثلاً کجا اونقدری که توی کانادا بارون میاد توی ایران و عراق بارون میاد بارون از مصادیق برکته دیگه درسته خود قرآن میگه
_ آفرین خودت جواب خودتو دادی
از مصادیق برکته
برکت موردی که بررسی نمیشه برآیندی بررسی میشه قبلا هم گفتم خدا نظم و سنت و علم طراحی خودش رو هیچگاه به هم نمی زنه
با منطق خالقیت سازگار نیست سیستم طراحی کنی بعد به یه جور دیگه کاراتو پیش ببری
مسائل جوی که قرار نیست به طور کامل تحت شعاع برکت رسوندن به جایی قرار بگیره خب معلومه حسب موقعیت جغرافیایی کانادا پرآبه و ایران و عراق کم آب
مگه تمام برکت در آب خلاصه میشه یا از برکات و نزولات هیچی نباید به غیر مومنین برسه فکر کردی خدا بقیه بنده هاش رو ازگرسنگی میکشه خدا به حساب رحمانیت به همه
#ادامه_دارد
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#۱۱۶
بندگانش روزی میده چه کافر چه مومن رحمت های خاص رو متناسب با موقعیت متوجه مومنین می کنه حالا این نعمتها مجموعه است موردی نیست
بعدا براتون مثالش رو هم میزنم
۱۴۶ هم پیش بینی آینده یهوده چیزی که الان داریم می بینیم
آیه ۱۸۵
"بعد از این به کدام سخن ایمان خواهید آورد؟!" سوال عجیبیه... خیلی تکان دهنده ست
اصلا این لحن و مدل صحبت قرآن تو هیچ کتابی وجود نداره
_ آیه ۲۰۰ پیامبر ها که معصوم هستن هم وسوسه میشن؟
_ معلومه
البته عصمت درجه بندی داره درجه هم بستگی به میزان توفیق خود فرد داره که تا چه حد تونسته رشد کنه
_ این قضیه عصمت برای من جا نمیافته یعنی چی مگه میشه یه نفر نتونه گناه کنه خب اینکه میشه همون فرشته دیگه ارزشی هم نداره وقتی اختیاری نیست
_ اختیار هست
عصمت آگاهانه کنترل میشه
ببین معصوم کسیه که خدا اون رو برای جایگاهی انتخاب کرده که باید بری از گناه باشه و اون هم متناسب با اون جایگاه خودش رشد میکنه و گناه نمی کنه
کاملاً آگاهانه
و سختیش به همینه بخاطر همینه که میگم برای انتخاب افراد در این سمت ها کاملا شایسته سالاری شده کسی انتخاب شده که قطعا بتونه خودش رو حفظ کنه اما مختار نه مجبور
به ظرفیت ها نگاه شده
تو بخوای جسم داغ بلند کنی با انگشت کوچیکه بلند نمیکنی چون از پسش برنمیاد با سبابه و شصت میری جلو که معلومه محکمن و تخطی نمیکنن
سوره انفال آیه ۱۷ مربوط به جنگ بدره
زمانی که جنگ بدر شروع میشه ابتدا پیغمبر یک مشت خاک بر میدارن و به سمت جبهه دشمن می پاشن به نماد ضربه
و بعد یک طوفان شن هم به پا میشه که در پیروزی مسلمانها موثر بوده
این آیه اون اتفاق اشاره میکنه ادبیات قشنگی هم داره این جمله
کتایون_اصلا جنگ بدر چرا در میگیره مسلمانها چرا به کاروان تجاری اونها حمله میکنن؟
_به جبران اموالی که در مکه ناگزیر جاگذاشتن و مجبور به فرار شدن به دلیل نفی بلد مشرکین
۲۴ آیه قشنگیه ان الله یحول بین المرء و قلبه
خدا بین انسان و قلبش حایله
به عبارت دیگه قلب انسان بین دو انگشت خداست
میتونه در هر زمان منقلبش کنه و به چیزی توجهش بده
29 هم خیلی عجیبه خدا می فرماید اگر بچههای خوبی باشید یه وسیله یه سنجه بهتون میدم که راحت حق و باطل رو از هم تشخیص بدید
خب اون سنجه چی میتونه باشه؟
بهش فکر کنید که چه چیزی اونقدر قدرت داره که در تمام ادوار و همیشه بتونه حق و باطل رو تفکیک کنه
ژانت_منظورش قرآنه؟
_ قرآن رو که داده یه چیزی هست که میگه اگر خوب باشید بهتون میدم!
بهش فکر کنید...
جزء دهم آیه 57 می فرماید طوری بهشون حمله کن از لحاظ ادوات و نیروها و روحیه که بترسن و فرار کنن یعنی کشتاری صورت نگیره و حتی المقدور ریخته نشه!
آیه ۶۳ هم میفرماید بین مسلمانها الفت و مهری هست
واقعا هم هست
اصلا همین که تونسته چند تا قیبله که تا قبلش در شرایطی نسبت به هم بودند که اگر یکیشون میگفت ماست سفیده اون یکی میگفت سیاهه رو کنار هم حول یک محور و یک امت جمع کنه مهمترین و بزرگترین معجزه اجتماعی پیامبره
در یک کلام تشکیل امت واحده در جامعهای با ساختار عشیره ای واقعاً می تونه یک معجزه قلمداد بشه
همین الانش هم همینطوره مسلمانان نسبت به هم محبت قلبی مثال زدنی دارن که البته این خواست خداست که این محبت رو بین قلوب مسلمین جاری کرده
میفرماید هرچی ثروت توی دنیاست اگر کسی خرج کنه نمی تونه محبت بین انسانها جاری کنه
فقط منِ خدا این کار ازم بر میاد چون یحول بین المرء و قلبه قلب آدم توی دستمه فقط من نه هیچ بشری
ای پیغمبر این دلیل حقانیت توئه که تونستی این امت رو با وجود اختلافاتی که دارن حول محور دین جمع کنی و این محبت امروز بین اونها جاریه که برای هم فداکاری میکنن در حدی که وقتی مهاجرین به مدینه میان انصار خونه هاشون رو با اون ها قسمت می کنن!
پدیده نادریه در طول تاریخ
آیه ۷۲ تاکید بر وفای بر پیمان حتی با دشمن
چون اعتبار و وجهه اجتماعی یک مسلمان برای خدا مهمه
یک مسلمان باید قابل اعتماد باشه برای همه
البته تا زمانی که اونها هم به عهد خودشون وفادار باشن
سوره توبه آیه 6 میفرماید اگر کسی پناهنده شد به مسلمونها حتی بدون اینکه ایمان بیاره جونش رو ضمانت کنید
ولی هر کس از دشمنی که با شما کرده و آوارگی که به شما تحمیل کرده پشیمون نیست امروز باید طعم عدم امنیت جانی و ترس رو بچشه
همونطور که پوست و گوشت شما رو سالها با این ترس و دلهره ممزوج کرد
کتایون_طبق آیه ۳۰ باید مسلمان ها از غیر مسلمان ها جزیه بگیرن
مگه غیر مسلمان بودن جرمه چرا حقوق اجتماعی برابر ندارن؟
_ اتفاقا حقوق اجتماعی کاملا برابره همونطور که حکومت اسلامی موظف به حفظ جان و مال و ناموس مسلمان ها هست در قبال غیر مسلمان ها هم تا همین حد مسئوله فقط چون مسلمانها زکات می دن و غیر مسلمانها این حکم رو ندارن به جای زکات ازشون جزیه گرفته میشه مثل مالیات میمونه جریمه نیست!
آیه ۳۲ خیلی مثال قشنگیه میفرماید؛
#ادامه_دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻رسانه و اینده شناسی
⛔میکروچیپ ها در اینده ای نزدیک ساختار جهان را بهم خواهند زد
🔻با توجه به عدم استفاده صحیح از تکنولوژی توسط انسانها در اینده نزدیک امنیت و حریم شخصی انسانها از بین خواهد رفت
❌این یک هشدار جدی است !
🔸🔹🔸🔹
❤️ *با کلام بیان کنید ، نه با رفتار*❤️
روی ویترین یک کتابفروشی در شهری نوشته شده:
🔸همیشه دلخوری ها را...
🔸نگرانی ها را....
به موقع بگویید....
حرفهای خود را به یک دیگر با "کلام" مطرح کنید؛ نه با " رفتار"
که از کلام همان برداشت می شود که شما می گویید؛ولی از رفتارتان هزاران برداشت....
قدر بدانید" داشتنها " را
مهربان بودن مهمترین قسمت انسان بودن است .
🌹آقای خانه!
✨ وقتی به خانه برمیگردید از همسرتان بپرسید که آیا روز خوبی را پشت سر گذاشته یا نه؟! به حرفهایش توجه کنید، اما در مورد کارهایش قضاوت نکنید. با او همدردی کنید، بگذارید هر چه میخواهد گله و شکایت کند.
💖خانم خانه!
🍃 حتماً هنگام ورود همسرتان به خانه لبخند به لب داشته باشید، حتی اگر کوهی از مشکلات بر دوشتان سنگینی میکند. اصلاً خوب نیست که موقع ورود همسرتان به تلویزیون چسبیده باشید و یا در آشپزخانه یا اتاق پنهان شده باشید!
❤️✨❤️✨❤️
28.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
سبک ازدواج اسلامی - ایرانی
بخش دهم
اگر در رابطه دوستی قبل از ازدواج ، ضوابط دین رعایت شود ، اشکالی دارد ؟
#استاد_دهنوی
#سبک_ازدواج_اسلامی_ایرانی
#داستان_کودکانه_احترام_به_بزرگتر
یکی بود، یکی نبود. یه دختر کوچولوی ناز بود بنام نهال. نهال کوچولو با مامان و بابا و مادربزرگ مهربونش، توی یک خونه قشنگ زندگی میکردن.
نهال کوچولو بتازگی صاحب یک داداش ناز،بنام پویا شده بود. پویا کوچولو یک سالش شده بود و میتونست راه بره و مامان و بابا بگه. نهال خانم، خیلی خیلی پویا رو دوست داشت.
یک روز قشنگ پاییزی که هوا خیلی سرد نبود، مادر بزرگ میخواست بره پیاده روی. نهال، از مامان خواست که همراه مادربزرگ برن. مامان ،قبول کرد. همگی آماده شدن و به سمت پارک محله به راه افتادن.
وقتی خواستن از درب بیرون برن، مامان به مادر بزرگ تعارف کرد و گفت: بفرمایید مامان جون.
مادربزرگ، بیرون رفت و برای مامان دعا کرد.
توی خیابون، همه جا مامان پشت سر مادر بزرگ راه میرفت. نهال هم جلوتر میدوید. به نزدیک پارک که رسیدن، دید مامان خم شده و داره خاک های چادر مادربزرگ رو تمیز میکنه. همونجا وایساد تا مادربزرگ و مامان برسن.
وقتی مامان رسیدن، مامان دست مادربزرگ رو گرفت که از پله بالا بیان. بعد هم خاک های صندلی رو تمیز کرد تا مادربزرگ بشینه.
مامان، کنار مادربزرگ نشست و گفت: برو دخترم بازی کن. منو مادربزرگ همینجا هستیم.
نهال، به طرف تاب و سرسره ها رفت. نیم ساعتی بازی کرد. وقتی بازیش تموم شد، پیش مامان رفت و دید یه خانم دیگه کنار مادربزرگ نشسته. پویا هم توی کالسکه خواب بود و مامان نبود. دور و برش رو نگاه کرد و دید مامان با لیوان آب داره میاد. مامان، لیوان اب رو به اون خانم مسن داد.
نهال، به طرف مامان رفت و به همه سلام کرد. مامان گفت: بازی کردی؟ تموم شد؟
نهال گفت: بله مامان.
مامان گفت: اون دختر کوچولو که باهاش دوست شدی کی بود؟
نهال گفت: نمیدونم، تاحالا ندیده بودمش.
مامان گفت: حالا بریم خونه؟
نهال گفت: بله بریم.
بعد هم از اون خانم مسن خداحافظی کردن و به طرف خونه راه افتادن.
توی راه، نهال گفت: مامان، چرا شما همیشه پشت سر مامان بزرگ راه میرین؟ چرا خاک لباس مامان بزرگ رو تمیز میکنین؟ چرا برای اون خانم غریبه آب آوردین؟
مامان گفت: عزیزم. مامان بزرگ مادر من هستن و احترامشون واجبه. اون خانم هم بزرگتر هستن وظیفه منه بهشون احترام بذارم.
نهال گفت: یعنی چی؟
مامان گفت: یعنی اگر کاری دارن براشون انجام بدیم. صدامونو بلند نکنیم براشون. باهاشون بی ادبانه حرف نزنیم. اگر کسی باهاشون بد صحبت کرد ازشون دفاع کنیم. پشت سرشون هم ازشون دفاع کنیم. زودتر بهشون سلام کنیم. پیششون دراز نکشیم و پاهامون رو دراز نکنیم.
نهال گفت: جقدر سخت مامانی. پس از این به بعد، من چطوری بخوابم؟ آخه شبا شما برام قصه میگین.
مامان، خندید و گفت: عزیز دلم، شما هنوز کوچیکی. همینقدر که با احترام صحبت کنی و حرفای خوب بگی، کافیه.
نهال، یک دفعه چشمش به مادر بزرگ افتاد که چادرشون خاک گرفته بود. سریع دوید و گفت: مامان بزرگ، صبر کنین. چادرتون کثیف شده.
مادر بزرگ وایساد. نهال، خاک های چادر مادربزرگ رو تکوند. مادربزرگ، برای نهال دعا کرد و صورتش رو بوسید. نهال هم دست مادر بزرگ رو بوسید. بعد هم دست مادربزرگ رو گرفت و به سمت خونه رفتن...
💢بهتر است در کنار تربیت فرزندان، بر تربیت خود هم تمرکز کنیم:
◇ داد نزنیم
◇ زور نگوییم
◇ برای تخلیه خشم و عصبانیت مان بچه ها را تنبیه نکنیم
◇ مقایسه نکنیم
◇ توهین نکنیم
◇ ناسزا نگوییم
◇ برچسب نزنیم
◇ از اشتباهات بی خطر کودکان نترسیم
◇ خستگی خود را روی آنها خالی نکنیم
◇ آنها را مسئول ناکامی های خود ندانیم.
♡والد آگاه اول خود را تربیت می کند.
4_5987773070251657154.mp3
9.94M
#بانوی_آسمانی 17
تاریخ رنجهای حضرت فاطمه
سلام الله علیها
قسمت 17
چه کسی پیامبر خدا را کُشت؟
مخصوص نوجوانان 👉
مخصوص معلمین 👉
#شهادت_رسولخدا
#عایشه #حفصه
#زن_یهودی #خیبر
#خط_فکری_یهود
از مجموعه #دین_زیباست
✅ لطفا برسانید به دست نوجوانِ شیعه
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#۱۱۷
میخواهند نور خدا را با دهان خاموش کنند
فکر میکنن خاموش میشه ولی نور خاموش شدنی نیست
کسی نمی تونه اصلا نور رو از بین ببره و حقیقت هم همین رو بعد از ۱۴۰۰ سال اثبات کرده!
با وجودی که اسلام در شرایطی ظهور کرد که منطقا باید از بین می رفت چون پشتیبانی نداشت در ابتدا اما والله متم نوره
خدا نورش را تمام و کامل میکند
یعنی اون چیزی که باید رو دقیقا اونجوری که باید رقم میزنه!
اگر چه کافران را خوش نیاید...
تا امروز کسی نتونسته با یه کتاب چنین انقلابی به پا کنه
من بعد هم نمیتونه!
آیه ۶۱
پیامبر خدا بر حسب خلق نیکویی که داشت با امت خیلی مدارا می کرد و سعی می کرد جز در جایی که حکم خدا باشه حرفشون رو گوش کنه و باهاشون تعامل کنه که احساس استبداد بهشون دست نده و وقتی حکم خدا میاد بدون شائبه گوش کنن و روح شورا دردشون نهادینه بشه اما یک عده از این سوء استفاده میکردن
و وقتی از پیامبر درخواستی میکردن و پیامبر قبول میکرد در خلوت پیامبر رو مسخره میکردن و میگفتن اذنه
اذن یعنی گوش
یعنی هرچی بگیم گوش میکنه
و خداوند در این آیه این کلید واژه پنهانشون رو آشکار میکنه که ثابت کنه اولا از چیزهایی که شما تو خلوت می گید من خبر دارم
و دوما این طور نیست که اون از شما میترسه یا زود باوره و به حرفتون گوش میکنه پیامبر امر به قضاوت باطنی نداره و با شما راه میاد و مدارا می کنه که البته جنبه ش رو هم ندارید!
خب تموم شد به نظرم...
کتایون با شگفتی گفت: چه زود!
خب حالا که اینطوره من امشب برم و فردا با وسایلم بیام که سه شنبه رو هم بیخود از کارم نیفتم!
سری به موافقت تکان دادم:
_باشه فقط یه لیست برات مینویسم بی زحمت بخر مواد شوینده ست!
البته پولشو حساب میکنم فکر نکنی اینا رو بخری کارم باهات تمومه!
فردای همون روز از تعطیلات به نحو احسن استفاده کردیم و در آستانه ی سال نو یه خونه تکونی خیلی اساسی کردیم
اون روز یکی از جذاب ترین روزهای عمر پنج ساله در غربت من بود
روزی که از صبحش تا غروبش کار کردیم خندیدیم و به غرغرهای کتایون گوش کردیم!
به هر حال گذشت و کتایون به منزل نقلی ما اثاث کشید
چهارشنبه همون هفته هم سال شمسی تحویل میشد
با هم سفره هفت سین چیدیم و با هم سالمون رو تحویل کردیم
سالی که به نظر می اومد بابد برای هر سه ما سال مهمی باشه!
#ادامه_دارد
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#۱۱۸
زندگی کتایون با ما جمعمون رو گرمتر و سرگرمیهامون رو بیشتر کرده بود
اگرچه خیلی هم رو نمیدیدیم!
طبق قراری که تعیین کرده بودیم چهار قرار بعدی شنبه 20 آپریل، شنبه 18 می، شنبه 15 ژوئن و شنبه 20 ژولای بود که خیلی زود اولینش رسید
اونهم درحالی که با شروع امتحاناتم سه روز فاصله داشتم!
تصمیم گرفتم هرچه سریعتر قرار رو برگزار کنیم و بعد تمرکزم رو بگذارم روی درس و این چند هفته مداوم مطالعه کنم
به همین مناسبت صبح روز تعطیل نسبتا زود بیدار شدم و صبحانه ای که خیلی وقت بود هوس کرده بودم درست کردم
داشتم یه همی به حریره ای که درست کرده بودم می زدم که ژانت بالاخره از اتاقش بیرون اومد
قبل از اینکه وارد آشپزخونه بشه بلند گفتم سلام
وارد شد و با لبخند گفت: سلام چرا هیچ وقت نمیذاری من سلام کنم اول!
_ توی دین اسلام سلام کردن هم ثواب داره
با چشم هایی که هنوز اثر خواب توش دیده میشد و گرد هم شده بود گفت:
_ واقعاً؟
_ آره مخصوصاً اونی که اول سلام کنه
_ خب چرا؟
_ چون باعث بهبود و تحکیم روابط اجتماعی و جاری شدن محبت بین آدم ها میشه
فضای زندگی در جامعه اسلامی باید بر پایه محبت باشه
این خیلی مهمه
یکی از ویژگیهای پیغمبر ما اینه که کسی نتونست هیچ وقت اول بهش سلام کنه حتی به بچه ها اول خودش سلام می کرد
_ چه جالب!
بالای سر قابلمه ایستاد و بو کشید: این چیه جدیده؟
_ این حریره بادام
مقوی و خوشمزه البته در اصل غذای بچه هاست ولی من هوس کرده بودم امروز
خندید_ پس باید غذای بچه ها رو بخوریم امروز
_حالا بخور اگه بد بود بعد مسخره کن!
چای رو که حالا دم کشیده بود توی فنجون ها ریختم و صدام رو بلند کردم: پاشو دیگه شاهزاده لنگ ظهره
یا نه میخواید صبحونتونو بیارم تو تختتون؟
ژانت پرسید: راستی امتحان اولت چه روزیه؟
داشتم جوابش رو میدادم که در اتاق باز شد: سخنرانی نکن موفق شدی بیدارم کنی
وارد سرویس شد و منم جوابم رو کامل کردم
...
بعد از صبحانه به ملاحظه امتحان من خیلی زود شروع کردیم
اول هم من؛
_بسم الله الرحمن الرحیم
جزء یازدهم سوره توبه آیه ۱۲۸ وصف پیامبره
خیلی زیباست به حدی که واقعا آدم رو به هیجان میاره
من اولین باری که این آیات رو خوندم با اینکه اصلا توی این فضاها نبودم بی اختیار کلی گریه کردم که واقعاً ممکنه من یه همچین کسی رو داشته باشم توی زندگیم که با سختی من سختی بکشه تمام تلاشش رو بکنه که من رو هدایت کنه نسبت به من مهربان و رئوف باشه برای من دل بسوزونه؟
خب من چرا قبول نکنم چرا باید این محبت رو پس بزنم منم که همیشه دنبال همین میگشتم!
کتایون_ متوجه منظورت نمیشم مگه تو یه خانواده مذهبی نداری مگه از اول مسلمون نبودی؟
لبم رو به دندون گرفتم و ریز خندیدم
چه اشتباه فاحشی!
ناچار توضیح دادم:
_ چرا هم خانواده مذهبی دارم هم از اول توی شناسنامه مسلمان بودم اما تا چند سال پیش در نگاه به اسلام مثل شما بودم یا حتی تند تر از شما
تعجب دوید توی صورتش:
_ چطور؟
_خب... از وقتی که خودم رو شناختم همیشه پر از سوال بودم اما به خاطر اینکه پدر و مادرم ناراحت نشن هیچ وقت سوال هام رو نپرسیدم و این شکاف هی عمیق تر و عمیق تر شد تا این که وارد دانشگاه شدم
فضای جدید دوست های جدید؛
کم کم تغییر کردم
اول ذهنی و درونی و بعد بیرونی
نمیخواستم بیشتر از این توضیح بدم برای همین پل زدم:
_ اما یک اتفاق باعث شد یکم بیشتر دقیق بشم و فکر کنم و تحقیق کنم و بعد کم کم همه چیز رو درک کردم و کنار هم گذاشتم و به یک منطق منظم و کامل رسیدم و قبولش کردم همین...
_ چه اتفاقی؟
_ فعلا برگردیم به بحث حالا شاید یه روزی حوصله داشتم براتون تعریف کردم
داره دیرم میشه!
سوره یونس آیه ۹۲ یه چیزی بگم دربارش
یه محقق فرانسوی که روی بدن مومیایی یکی از فراعنه کار میکرده متوجه وجود املاح نمک درون بدنش میشه که موید غرق شدگیه
قاعدتاً کسی که اینهمه نمک روی سطح پوستش باشه غرق شده و بعد از آب گرفته شده و مومیایی شده و خب غرق شدن یه فرعون خیلی اتفاق نادریه
مهمتر از اون بخاطر غرق شدن این بدن باید فاسد میشده ولی سالم مونده بوده
اون محقق وقتی متوجه میشه به این نکته در قرآن اشاره شده و خداوند تعهد کرده بدن فرعون رو برای آیندگان سالم نگه داده شگفت زده میشه از این اشاره و بعدها با تحقیق مسلمان میشه...
یه کتاب هم نوشته به نام "مقايسه اي ميان تورات، انجيل، قرآن و علم"
دوست داشتید میتونید بخونید
جزء دوازدهم سوره هود آیه 37
درباره قضیه ساخت کشتی نوح روایتی هست که میگه خداوند وعده عذاب خودش رو مدام به تاخیر میانداخت ۷ سال ۷ سال تاریخ رو تغییر می داد و این باعث شده بود که طرفداران نوح به شک بیفتن و هر بار ریزش میکردن
ژانت_خب چرا باید اینکارو بکنه؟
_چون میخواد ظرفیت قوم رو به سطح یقین رشد بده
این تصمیم ادامه پیدا میکنه تا وقتی که باز اعلام میکنه به نوح که عذاب ۷سال دیگه
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#۱۱۹
عقب افتاده و باید انتظار بکشید و نوح هم به همون تعداد اندک باقیمونده خبر میده
و دیگه هیچ کسی کافر نمی شه و همه این جمعیت اندکی که موندن میگن خب باشه هفت سال دیگه صبر میکنیم
خدا که دروغ نمیگه حتما لازمه
و اونجا خدا اون تاخیر رو ملغی میکنه و همون سال عذاب نازل میشه
خدا فقط منتظر بود این اجتماع به یقین کامل برسه تا لیاقت سوار شدن به این کشتی و درک این معجزه عظیم رو پیدا کنه
برای خدا مهمه کسی که ادعای ایمان میکنه حرف خدا رو باور میکنه یا نه؟
کتایون_خب این ظلم به آدم های خوب و آماده امت نیست؟
_کار گروهی یعنی نمره گروهی
اگر اینجوری نباشه که هیچ وقت رشد اجتماعی صورت نمیگیره هیچ وقت توازن در رشد صورت نمیگیره فقط خوبا رشد میکنن ولی اینجوری خوب ها خوب سازی میکنن
یعنی برای موفقیت ناچارن همراه خودشون دیگران رو هم رشد بدن این تنها راه حداکثری کردن رشده
حالا در مورد آیه ۴۰ وقتی خدا میبینه که تعداد خیلی کمی به حضرت نوح ایمان آوردن و چند جفت از حیوانات فقط قراره درون کشتی باشن چرا دستور میده کشتی به این بزرگی و عظمت رو بسازه؟
شاید کنایه میزنه به اینکه این کشتی برای همه اهل منطقه جا داشت حتی تا آخرین لحظه قبل از نزول عذاب و کسی نمیتونست بگه خدا ما رو رها کرد
این خودشون بودن که نخواستن همراه بشن
آیه ۸۶ این باقیمانده خدا(بقیه الله) چیه که برای مومنین بهتره؟
روش فکر کنید
۱۱۷ خیلی مهمه!
یک جامعه تا زمانی برای خدا ارزش تحمل و فرصت دادن داره که یه عده توش در صدد اصلاح باشن ولی جامعه بی تفاوت به گناه که دیگه امیدی به ایجاد تغییر درش وجود نداره دقیقا همون جامعه ایه که نزول عذاب رو خواهد دید
پس انحطاط جامعه زمانی رخ میده که روحیه اصلاح گری از بین بره و بی تفاوتی حاکم بشه و افراد مصلح رو محجور یا حذف کنن
آیه ۱۱۹ خدا میفرماید انسانها رو آفریده که با محبت نجاتشون بده!
بعضی جملات قرآن اونقدر زیباست که آدم حیفش میاد عربیش رو نخونه
یعنی همش همینطوره اگر درست بهش نگاه بشه
در زبان اصلیش کلی کد و پیام وجود داره که در ترجمه ها نیست برای همین هم ما عربی رو حتما یاد میگیریم چون زبان قرآنه و قرآن مهمترین داشته ماست
آدم یه فیلم هم می خواد ببینه ترجیح میده زبان اصلی ببینه بعد کلام خدا رو صرفا با ترجمه بخونیم؟! مثل از سر باز کردنه
_ خب چرا عربی؟!
_ بالاخره باید یه زبانی میداشت دیگه که طبعاً بقیه مردم جهان هم باید اون زبان رو یاد می گرفتن همه مردم جهان که یک زبان ندارن درسته؟
اینکه چرا عربی خب پیامبر این دین عرب زبانه مردمشم همینطور نمیتونه به زبان دیگه ای صحبت کنه با مردم خودش اول اونا باید حرفش رو بفهمن تا بعد بخواد دینش رو گسترش بده
اما کلی دلیل دیگه هم داره یکیش کامل بودن زبان عربیه که هر زبان شناسی اینو تصدیق می کنه که با یک کلمه قد یه جمله حرف می زنن برای هر تعبیری کلمه متفاوتی دارن چند نوع فعل برای یک کار استفاده میکنن که هر کدوم تعریف خاص خودشو داره
شما تو همین کتابی که دارید میخونید تعداد واژه های عربی و ترجمه فارسی یا انگلیسیش رو بسنجی متوجه می شی که چقدر کوتاه تره و درنتیجه برای پیامرسانی مناسبتر
بعدم یه آیه دیگه هست که میگه اگر قرآن یعنی معجزه ای که بنا بود نازل بشه به زبان دیگری جز عربی نازل میشد شما عربها دیگه بهش ایمان نمی آوردید ولی بقیه ایمان میارن!
خب این امتیاز ماست...
و خدا به هدایت همه آحاد بشر فکر میکنه
و کلی دلیل دیگه...
سوره یوسف آیه ۶ ببین از منظر قرآن چجوری نعمت بر یک نفر تمام میشه
تمام نعمت یعنی تمام امکانات و استعدادهایی که انسان در اختیار داره با نظر لطف خدا و تلاش خودش هدر نره و کامل استفاده بشه
همون چیزی که همه ما در همه امور دنبالشیم راندمان بالا
حالا از نظر قرآن این نعمت ها کی کاملا استفاده شده؟
وقتی در جهت بندگی خدا قرار بگیره و نهایت کارکردش رو برای یک هدف الهی خرج کنه
چون با این منطق اون تلاش و استعداد هدر نرفته و ذخیره شده برای آخرت فرد
از این جهت بهش میگن تمام کردن نعمت
مثل تبدیل انرژی پتانسیل به انرژی جنبشی بدون هدر رفت!
این نهایت استفاده ایه که انسان میتونه از زمان و امکانات و استعدادهاش بکنه
هر چیزی جز این باشه خسران و ضرر و موجب حسرته
آیه ۱۵ ؛ یوسف با فرمانبرداری از خدا و گناه نکردن در ابتدا اذیت میشه به زندان میافته ولی در نهایت باعث بزرگی و قدرت و شوکت و مکنش میشه اگر اون زندان نبود اون مکنت هم نبود
احوالات انسانها هم همینطوره سختی های مقطعی گاهی مقدمه خیرات خیلی بزرگه منتها ما که کشف و شهودی نداریم از هیچی خبر نداریم صبر هم نداریم فقط ناله میکنیم
تمام این سیر رو باید دید نباید فقط مقطعی نگاه کنی مثل کسی که وقتی ورزش می کنه فقط درد عضله هاش رو حس می کنه اگر خسته شد و رها کرد نتیجه رو از دست داده
ولی اگر تونست تحمل کنه هدفش رو دنبال کنه
و اون تمرینات به ظاهر سخت مستمر انجام بده،
#ادامه_دارد