eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
652 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
✅مشکل رقابت خواهروبرادرها ۱- غیرممکن است که با همه فرزندان خود رفتار یکسانی داشته باشید، پس به آنها توضیح دهید که هرکدام خصوصیات منحصربفردی دارند و شما همه این خصوصیات وپیشرفتهای آنها را می شناسید و تشخیص می دهید. ۲- سعی کنید با هریک از فرزندان خود مدت زمانی را به تنهایی اختصاص دهید. ۳- هنگاهی که کودکان شما در شرایط دشوار باهم کنار می آیند آنها را تشویق کنید. ۴-هنگام دعوای کودکان معمولا غیرممکن است بفهمید چه کسی شروع کرده، پس با هردو فرزند برخورد داشته باشید و هرگز نقش داور را ایفا نکرده بلکه نفس دعوا کردن را سرزنش کنید. ۵- تاحدامکان تعارضهای جزئی بین آنهارا نادیده بگیرید مگر وقتی که دعوا فیزیکی و احتمال آسیب رساندن باشد. ۶- شی مورد نظر را از هردو بگیرید مثلا دعوای شدید بخاطر کانال تلویزیونی منجر به خاموش شدن تلویزیون توسط شما بشود. ۷- بعد از محروم سازی موقت، از مشکل پیش آمده برای آموزش مهارت حل مساله استفاده کنید. 💕 💜💕 ╲\╭┓ ╭ 💜💕 ┗╯\╲
4_5983164510213507482.mp3
7.84M
16 تاریخ رنجهای حضرت فاطمه سلام الله علیها قسمت 16 شخصیّت فاطمی قسمت 2 مخصوص نوجوانان 👉 مخصوص معلمین 👉 از مجموعه ✅ این فایلها را به نوجوانان شیعه - این قشر فراموش شده - برسانید و آنان را در مقابل هجمه‌های اعتقادی واکسینه کنید! در کانال خودتان منتشر کنید بدون ذکر منبع
صلی الله علیک یا بنت صلی الله علیه واله🥀 سخنان جناب حضرت عقیل ؛ خطاب به لعنت الله علیه درفردای شب تدفین شبانه حضرت زهراسلام الله علیها . . . 🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
2_5460614668445813162.mp3
17.27M
🖌 شرح خطبه 👈🏻 📥پیشنهاد دانلود🔹نشر دهید... شیخ حفظ الله 🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
خاطراتی‌ از شهید حججی😍💖 🌹🌹 خانه اش ی_چهارم بود توی یک مجتمع مسکونی. آسانسور هم نداشت. باید چهل پنجاه تا پله را بالا میرفتی.😖 یک بار که رفتم ببینمش، دیدم همه پله ها را از اول تا آخر رنگ کرده.خیلی هم قشنگ و تمیز. گفتم: "ای والله آقا . عجب کار توپی کرده ای."😜 لبخندی زد و گفت: "پله های اینجا خیلی زیاده.این ها رو رنگ کردم که وقتی خانمم میخواد بره بالا، کمتر خسته بشه. کمتر اذیت بشه."😍😇👌🏻 ☜✧✧✧✧✧✧ خیلی زهرایم را ❤️ داشت. همیشه زهرا جان و خانمم صدایش میکرد.😌 اگر هم احیانا باهم بگو مگویی میکردند، زود .😇 بعضی موقع ها که خانه مان بودند، میدیدم سرد و سور و بیحال است. می فهمیدم با زهرا حرفش شده. 😞 از خانه که بیرون میرفت زهرا موبایلش را می گرفت توی دستش و با خنده 😃 بهم میگفت: "مامان نیگا کن.الانه که محسن منت کشی کنه و بهم پیامک بده."😍 هنوز نیم ساعت نگذشته بود که پیام میداد به زهرا: "بیام ببرمت بیرون؟"😇 دلش کوچک بود. اندازه یک گنجشک. طاقت دوری و ناراحتی زهرا را نداشت.😔👌🏻 ~ حساس بود روی صبح هایش. اگر احیانا قضا میشد یا میرفت برای آخر وقت، تمام آن روز و پکر بود.😞 بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، و و میخواند.😔 هر سه اش را. برای دعا هم میرفت می نشست جایی که سرد باشد. میخواست چشمانش نشود و خوابش نبرد. میخواست بتواند دعاهایش را و با بخواند..😌👌🏻 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 دولتی و رسمی را دوست نداشت. خوشش نمی آمد. بهم میگفت: "زهرا، اونجور حس میکنم برا کارهای ، دست و بالم بسته میشه. "😉 با این وجود، یکبار پیشنهاد رو بهش دادم. گفتم: "محسن من دلم نمیخواد برا یه لحظه هم ازم دور باشی. اما اگه به دنبال میگردی، من مطمئنم شهادت تو توی سپاه رقم میخوره."😌 این را که شنید خیلی رفت توی فکر. قبول کرد. افتاد دنبال کارهای پذیرش سپاه. 😍 در به در دنبال بود.😇💚 . °°°°°°°°° سپاه قبولش نمی کرد.😢 بهانه می آورد که: "رشته ات برق است و به کار ما نمی آید و برو به سلامت."😐 برای حل این مساله خیلی دوندگی کرد.😮 خیلی این طرف و آن طرف رفت. آخرش هر جور بود درستش کرد.😍💪🏻 این بار آمدند و گفتند: "دندون هات هم مشکل دارن. باید عصب کشی بشن"😩 آهی در بساط نداشت. رفت و با بدبختی پولی را قرض کرد و دندان هایش را درست کرد.🤗 آخر سر قبولش کردند.😇🤗 خودش میگفت :"اگه قبولم کردن، اگه من رو پذیرفتن،دلیل داشت.😇 رفته بودم سر قبر حاج احمد. رو انداخته بودم به حاجی."😍😎 . :::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: برای گذراندن دوره ای از طرف سپاه رفته بودیم . تا دم ظهر کلاس بودیم. بعد از ظهر که میشد، دیگر محسن رو نمی دیدم. بر میداشت و میرفت حرم تا فرداش.😳😮 یکبار بهش گفتم: "محسن. اینهمه ساعت توی حرم چیکار میکنی؟ شامت چی؟ استراحتت چی؟"🤨 راه گلویش را گرفت. گفت: "وقتی برگشتیم حسرت این روزها رو میخوریم. روزهایی که پیش علی بن موسی الرضا علیه السلام بودیم و خوب نکردیم. "😢 فرداش قبل نماز صبح رفتم حرم. توی یکی از رواق ها یکدفعه چشمم بهش افتاد.🤔 گوشه ای برای خودش نشسته بود و با گردنی کج داشت زیارت میخواند. 😇 ایستادم و نگاهش کردم. چند دقیقه بعد بلند شد و مشغول شد به . مثل باران توی قنوت نماز شبش می ریخت.😭😢 آنروز وقتی برگشتم محل اسکان، رفتم پیشش نشستم. سر صحبت زیارت و امام رضا علیه السلام را باهاش باز کردم.🙄 عجیبی داشت. بهم گفت: "از امام رضا فقط یه چیزی رو خواستم. اونهم اینکه تو راه امام حسین علیه السلام و مثل امام حسین علیه السلام شهید بشم."😌 بهش گفتم: "محسن خیلی سخته آدم مثل امام حسین علیه السلام شهید بشه. خیلی زجر آوره!" گفت: " به خود امام رضا علیه السلام قسم که من حاضرم. خیلی لذت آوره!"😍👌🏻🤗 … ♥️
😍💖 چند باری من را با خودش برد سر مزار .😍 آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها. هوندایش شرایط آتیش می کرد و از می کوبید می رفت تا اصفهان.😎 یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به که می‌رسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇 دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد می داد.🤗 بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر. اول یک دل سیر میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر می‌کردم محسن آمده سر قبر بابایش. اصلا نمی فهمیدمش.😳🙄 با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄 وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب می‌آمد انگار که بخواهد از حرم امامزاده‌ای بیرون بیاید. نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞 ♥♥♥♥♥ مسئول بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم این هیئت بشم. ممکنه؟"🤩✌🏻 سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمی‌کردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍 و از توی صورتش می‌بارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود. رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید."😯 گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای و رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای . نمیخوام توی دید باشم." توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم. ماه که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و می‌آمد اصفهان هیئت.😯 ساعت‌ها خدمت می‌کرد و می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت می‌کرد. کفش را جفت می کرد. ☺️ یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار می‌کرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش را خسته و کوفته راه افتاد سمت نجف آباد.😶 تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅 نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید داد!!!😔 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 بعضی موقع ها که توی جمع میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😒 به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به . می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها می گذاشت به تک تک شان.🤗💚 ΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠ بعضی موقع ها کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند.😌 نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به خواندن و کردن و سینه زدن.😭 تماشایی داشتند. مجلس پدر و پسری. بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش می‌آمد.😢 می‌رفتم می‌دیدم نشسته سر اش و دارد برای خودش روضه می خواند. می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت.😭💚 میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم." روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی بی بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔😭👌🏻 یک شب هم توی خانه سفره حضرت علیهاالسلام انداختیم.💝 فقط خودم و محسن بودیم. پارچه ی پهن کردیم و و و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.🙄 نمی دانم از کجا یک پیدا کرده بود. بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔 نشست سر سفره. گلویش را گرفته بود. من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار. طاقت نیاورد.زد زیر من هم همینطور. دو تا یک دل سیر گریه کردیم.😭😭😭😭😭 ...♥️
4_6021521535989188593.mp3
2.57M
آیا گنهکاران نزد حضرت دارای جایگاه نیستند و نمیتوانند خدمت حضرت مشرف شوند⁉️ راهکار ارائه دهید: 💡پاسخ:
۲۳ رسم منحوس بین مومنان... 🌸مسجدی یکه، عالمِ دینی ای که، ومومنی که به مهدویت نپردازد، یک دین 《بنی اسرائیلی》را ترویج می کند!/ بنی اسرائیلی به موسی میگفتند: تو وخدایت بجنگید، ما همینجا عبادت می کنیم ! 🌸نپرداختن به مهدویت امروز یک رسم منحوس درمیان برخی از مومنین شده است. درجامعه ما این رسم دینداری، اخلاق مداری و معنویت گرایی بدون مهدویت، بایدفرو بریزد! 🌸بسیج اگر در بر گزاری 《دعای ندبه 》پیشتاز نباشد از 《هویت》خودفاصله گرفته است. دعای ندبه مال افرادی نیست که حال مناجات دارند، (بلکه) مال کسانی است که 《مبارزه》دارند. 📚حجه الاسلام پناهیان -۱۹/۰۹/۱۳۹۵- عید بیعت -میدان امام حسین ┄┅═✧❁✧═┅┄
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀 ✍اکنون ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ، همه هستی خود را به خاک قبر می‌سپارد . ندایی به گوش می‌رسد: «ای علی ! بدان که من از تو به فاطمه مهربانتر خواهم بود» حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بدن حضرت فاطمه سلام الله علیها را داخل قبر می‌نهد و چنین می‌گوید: «بِسمِ اللّه‌ِ وَ بِاللّه‌ِ وَ علی مِلّةِ رَسُولِ اللّه‌ِ . به نام خدا و برای خدا و بر دین رسول خدا ! فاطمه جان ! من تو را به خدا می‌سپارم و راضی به رضایِ او هستم» همه فرشتگان در تعجّب از صبر حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام هستند . او در همه این سختی و بلاها به رضای خدا اندیشه دارد . حضرت علی علیه السلام برای همیشه از حضرت فاطمه سلام الله علیها خداحافظی می‌کند و با چشمانی گریان ، خشتِ لحد را می‌چیند و خاک بر روی قبر می‌ریزد، فقط خدا می‌داند که امشب در دل حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام چه می‌گذرد. حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام کنار قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها نشسته است ، او آرام آرام ، اشک می‌ریزد . او چه کند ؟ غمی بزرگ بر دل دارد ، همه هستی او در خاک آرمیده است بغضی نهفته در گلوی حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام گ نشسته است ، اشک بر گونه هایش جاری است . اکنون ، دیگر او با چه کسی درد دل کند ؟ گوش کن ! حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام دارد با یک نفر حرف می‌زند : «ای پیامبر ! امانتی را که به من داده بودی به تو برگرداندم . به زودی دخترت به تو خواهد گفت که بعد از تو ، این امّت ، چقدر به ما ظلم و ستم نمودند . از فاطمه خود سؤل کن که مردم با ما چه کردند» آری ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ، امانت پیامبر صلی الله علیه و آله را به او تحویل داده است . حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به یاد آن روزی افتاده است که پیامبر صلی الله علیه و آله ، دستِ حضرت فاطمه سلام الله علیها را در دست او گذاشتند و به او فرمودند: «علی جان ! این امانت من است» چه روزی بود آن روز! روزی که حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام عروس خود را به خانه‌اش می‌آورد، آن روز پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند که فاطمه من، امانتِ من است، پاره تن من است. اکنون آن سخن پیامبر صلی الله علیه و آله در گوش حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام طنین انداخته است. اشک در چشم حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام نشسته است ، به راستی اگر پیامبر صلی الله علیه و آله از حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام سؤل کند که علی جان ! وقتی من این امانت را به تو سپردم ، پهلویش شکسته نبود ، بازویش کبود نبود ؛ حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام چه جوابی خواهد داد ؟ همه ایستاده‌اند و به حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام نگاه می‌کنند ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام دارد اشک می‌ریزد . یک نفر بیاید زیر بازوهای حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را بگیرد و او را از کنار قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها بلند کند . عبّاس (عموی پیامبر) جلو می‌آید ، دست حضرت امیرالمومنین علیه السلام را می‌گیرد و او را بلند می‌کند . حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام آخرین سخن‌های خود را با حضرت فاطمه سلام الله علیها می‌گوید: «فاطمه جان ! من می‌روم ، امّا دلم پیش توست . به خدا قسم ! اگر از دشمنان ، نگران نبودم کنار قبر تو می‌ماندم و از اینجا نمی‌رفتم و همواره به گریه می‌پرداختم » حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام برمی‌خیزد و رو به آسمان می‌کند و می‌گوید: «بار خدایا ، من از دختر پیامبر تو راضی هستم » آنگاه مقداری آب روی قبر حضرت فاطمه سلام الله می‌ریزد و از قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها جدا می‌شود . ــ دوست من! گریه بس است ! این کتاب را به کناری بگذار و برخیز! اکنون ، موقع عمل است ، باید به وصیّت حضرت فاطمه سلام الله علیها عمل کنیم. ــ مگر چیزی از همه وصیّت او مانده است؟ ــ آری، او وصیّت کرده که قبرش مخفی باشد . ــ چگونه این کار را انجام دهیم؟ ــ بیا دست به کار شویم . باید چهل قبر حفر کنیم و آنها را پر از خاک کنیم. عجله کن ما وقت زیادی نداریم ، ما باید در جای جای بقیع ، قبر بکنیم . چهل قبر آماده می‌شود . باید همه متفرق شویم، به خانه‌های خود برویم. صدای اذان صبح بلند می‌شود: اللّه أکبر ، اللّه أکبر . مردم مدینه از خواب بیدار می‌شوند ( ادامه دارد ان شاء الله...) به‌ بیت‌ وحی🥀 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀 ✍خلیفه در مسجد نشسته است ، او منتظر است تا پیکر حضرت فاطمه سلام الله علیها را به مسجد بیاورند و او بر آن نماز بخواند آرام آرام، مردم خود را برای مراسم تشییع جنازه آماده می‌کنند خبری در میان مردم رد و بدل می‌شود: «دیشب، علی ، بدن فاطمه را به خاک سپرده است» مردم به سوی قبرستان بقیع می‌روند ، می‌خواهند قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها را زیارت کنند، امّا با چهل قبر تازه روبرو می‌شوند . به راستی قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها کدام است ؟ هیچ‌کس نمی‌داند ، آیا به راستی حضرت فاطمه سلام الله علیها در این قبرستان دفن شده است ؟ نکند حضرت فاطمه سلام الله علیها در جای دیگری دفن شده باشد ؟ مردم ، همدیگر را سرزنش می‌کنند و می‌گویند: «دیدید که چگونه از ثوابِ تشییع جنازه فاطمه محروم شدیم ، ما حتی نمی‌دانیم که قبر او کجاست» مردم زیادی در بقیع جمع می‌شوند . آنها با خود فکر می‌کنند که چرا حضرت فاطمه سلام الله علیها را مخفیانه به خاک سپردند ؟ چرا قبر او نامعلوم است ؟ این کار پیام سیاسی مهمّی برای همه دارد ، این کار ، فریادِ بلند اعتراض است . نگاه کن ! خلیفه و عُمَر لعنة الله علیهما دارند به این سو می‌آیند . قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها معلوم نیست در کجاست ؟ عُمَر لعنة الله علیه عصبانی می‌شود . او می‌داند مخفی بودن قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها ، برای تاریخ ، یک علامت سؤل بزرگ است هر کس که تاریخ را بخواند با خود خواهد گفت: «چرا قبر فاطمه مخفی‌است ؟» ، جواب این سؤل ، آبروی خلافت را می‌برد . او می‌خواهد هر طور شده است این علامت سؤل را پاک کند باید خلیفه بر پیکر حضرت فاطمه سلام الله علیها نماز بخواند . عُمَر لعنة الله علیه می‌خواهد این قبرها را بشکافد و پیکر حضرت فاطمه سلام الله علیها را از قبر بیرون بیاورد تا خلیفه بر آن نماز بخواند در این میان نگاه عُمَر لعنة الله علیه به مقداد می‌خورد به سوی او می‌رود و می‌گوید: ــ چه موقع فاطمه را دفن کردید ؟ ــ دیشب . ــ چرا این کار را کردید ؟ چرا صبر نکردید تا ما بر پیکر دختر پیامبر نماز بخوانیم ؟ ــ خود فاطمه وصیّت کرده بود که تو و خلیفه بر او نماز نخوانید عُمَر لعنة الله علیه عصبانی می‌شود ، به سوی مقداد حمله می‌کند و شروع به زدن او می‌کند ، آن‌قدر مقداد را می‌زند تا خسته می‌شود مقداد از جا بلند می‌شود ، خون از سر و صورت او می‌ریزد . اکنون موقع آن است که مقداد با مردم سخن بگوید: «ای مردم ! دختر پیامبر از دنیا رفت در حالی که بعد از دو ماه ، زخم پهلوی او خوب نشده بود ، آیا می‌دانید چرا ؟ برای این که شما با غلاف شمشیر به پهلوی او زدید» 😭😭 آری ، شما که با حضرت فاطمه سلام الله علیها این‌گونه برخورد کردید چگونه توقّع دارید که او اجازه دهد شما در تشییع جنازه او حاضر شوید ؟ ( ادامه دارد ان شاء الله...) به‌ بیت‌ وحی🥀 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀 ✍حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام در خانه نشسته است که به او خبر می‌دهند عمر لعنة الله علیه می‌خواهد قبرها را بشکافد تا پیکر حضرت فاطمه سلام الله علیها را پیدا نماید . حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام برمی‌خیزد . شمشیرِ ذو الفقار را در دست می‌گیرد و از خانه بیرون می‌آید نگاه کن ! او چقدر خشمگین است ، رگ‌های گردن او پر از خون شده است عُمَر لعنة الله علیه جلو می‌آید و می‌گوید: «ای علی ! این چه کاری بود که تو کردی ؟ ما پیکر فاطمه را از قبر بیرون می‌آوریم تا خلیفه بر آن نماز بخواند» حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام دست می‌برد و عُمَر لعنة الله علیه را با یک ضربه بر زمین می‌زند و روی سینه او می‌نشیند و می‌گوید: «تا امروز هر کاری کردید من صبر کردم ، امّا به خدا قسم ، اگر دست به این قبرها بزنید با شمشیر به جنگ شما می‌آیم، به خدا ، زمین را از خون شما سیراب خواهم نمود» همه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را می‌شناسند ، اگر حضرت علی علیه السلام قسم بخورد به قسم خود عمل می‌کند . چه کسی می‌توند در مقابل شمشیر حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ایستادگی کند ؟ ابوبکر لعنة الله علیه در فکر نجات عُمَر لعنة الله علیه است ، چه کند ، چگونه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را آرام کند ؟ جلو می‌آید و به حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام می‌گوید: «تو را به حقّ پیامبر قسم می‌دهم عُمَر را رها کن ، ما از تصمیم خود منصرف شدیم ، ما هرگز این کار را انجام نمی‌دهیم» حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ، عُمَر لعنة الله علیه را رها می‌کند و مردم متفرّق می‌شوند . آری ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به حضرت فاطمه سلام الله علیها قول داده بود که قبر او برای همیشه مخفی بماند . حضرت امیرالمومنین علی علیه السلامخیلی دلش می‌خواهد کنار قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها برود حضرت فاطمه سلام الله علیها از او خواسته است که حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بر سر قبر او برود و قرآن بخواند . اشک در چشم حضرت علی علیه السلام حلقه زده است، او دلش می‌خواهد به کنار قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها برود . امّا باید تا شب صبر کرد ، وقتی که هوا تاریک تاریک شود حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به دیدار حضرت فاطمه سلام الله علیها خواهد رفت و در خلوت شب با او سخن خواهد گفت . به راستی او با همسر سفر کرده‌اش چه خواهد گفت ؟ جا دارد او این‌گونه با او سخن گوید: فاطمه جانم ! سرانجام دیشب ، نیمه شب ، من از همه چیز باخبر شدم . وقتی در تاریکی شب ، پیکر تو را غسل می‌دادم ، دستم به زخم بازوی تو رسید . دلم می‌سوزد . چرا هرگز از زخم بازویت به من چیزی نگفتی ؟ السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها بانوی من! تو خود می‌دانی که هنگام نوشتن این کتاب، چقدر بر مظلومیّت تو گریستم، این قلم، نیازمند نگاه توست، عشق تو در دلم زبانه می‌کشد... به راستی چه کسی جز تو شایستگی مقام شفاعت را دارد؟ آن روزی که ندا دهنده‌ای در آسمان ندا می‌دهد که چشمان خویش را فرو گیرید تا حضرت فاطمه سلام الله علیها دختر حضرت محمّد صلی الله علیه و آله گذر کند! چگونه باور کنم که در آن روز، مرا و خوانندگان این قصه را فراموش می‌کنی و ما را در غربت و تنهایی رها می‌کنی؟ هرگز! هرگز! تو مادر مهربانی‌ها هستی! همه ما منتظر آن روز باشکوه هستیم! روزی که تو دست ما را بگیری و... کتاب: فریاد مهتاب نویسنده: مهدی خدامیان به‌ بیت‌ وحی🥀 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
* 💞﷽💞 ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 #۱۱۳ کتایون_پیام میدم در ارتباطیم حرف میزنیم اون از دلتنگیش میگه بعضی وقتا هم از دخترش منم که مجبورم از کارم بگم چیز دیگه ای برای گفتن ندارم البته از شماها هم گفتم بهش! پرسیدم: از شوهرش چیزی نمیگه؟ _خیلی نه چون اگه بگه حتما تهش به دعوا ختم میشه! _ اسطوره اخلاقیا باید مجسمه ات رو بسازن تو‌ هر دادگاه خانواده یکیش رو بذارن! ببینم میتونی یه طلاق به نام خود ثبت کنی؟ _نترس اونقدر دوسش داره که نگو! شاید منو بخاطر اون ول کنه ولی اونو بخاطر من ول نمیکنه! _حسودی ممنوع مامانتم سر دوراهی نذار و گرنه با من طرفی _تو چرا طرف همه هستی جز من؟ _من طرف حقم انتظار داشتی ۲۵ سال تارک دنیا بشه؟ _نه ولی تو درکی از سختی این شرایط نداری _شاید ولی عقل که دارم جواب سوالمو بده _جوابی ندارم یه حس قلبیه ازش خوشم نمیاد _پشت احساسات اگر عقل قرار نگرفت خطرناک میشه بعدم تو میتونی دوستش نداشته باشی ولی حداقل به مادرت بروز نده چرا آزارش میدی و سر دو راهی می گذاری؟ این کارت... صدای اذان بلند شد قید مواخذه کتایون رو زدم و از جا بلند شدم: ژانت جان تا من برگردم با لبخند سرتکون داد: خیالت راحت یه کنسرو گرم میکنم! _خدا خیرت بده! ... بعد از شام خیلی زود دوباره به بحث برگشتیم اینبار اول کتایون شروع کرد: _جزء هفتم سوره انعام آیه ۱ میگه خداوند ظلمت ها و نور را پدید آورد همه میدونن که تاریکی نبود نوره و موجودیت نداره ضمنا چرا تاریکی رو جمع می بنده ولی نور رو نه؟ _ درسته ظلمت معمولا همون نبود نوره ولی چیزهایی مثل سیاه چاله های فضایی هم وجود دارن که صرفاً خلا نیستن موجودیت دارن بلعنده نورن ضمناً این آیه بیشتر ایهامه، اشاره به اشخاص داره ظلمات افرادی هستند که با قرار گرفتن مقابل چشمه نور تولید سایه می‌کنن و پدیدآورنده تاریکی در دنیا هستند و نور هم که نور خداست که به هستی تابیده و فقط یکیه مکث من که طولانی شد کتایون ادامه داد: _ آیه ۵۰ صراحتا میگه پیامبر علم غیب نداره پس چرا شما براش قائل هستید؟ _ربطی نداره خدا به پیغمبر میفرماید برای تبلیغ دین که میری از همون اول بگو من برای خودم نیومدم من می خوام وصلتون کنم به کس دیگه من نمیگم خزائن غیب دست منه یعنی من نمیگم من خودم منبع علم و آگاهی هستم خب معلومه که سرچشمه و مخزن علم پیامبر نیست خداست! پیامبر اولین دریافت کننده علم خداست پیامبر و امامان مثل دریاهایی هستن که پر از آب هستن ولی نمیشه گفت هرچی آب توی جهان هستی وجود داره توی این دریاهاست با وجود بزرگی دائم در حال کسب فیض و ترفیع درجه هستند مثل دریایی که هر لحظه جریان جدیدی بهش وارد میشه اما وقتی میگیم علم کامل منظور اون مقدار علمیه که برای انسان کافی و کامله و برای هدایت ما کافیه علم غیب یعنی این ما مثل برکه های اطراف دریاییم با یه مد پر میشیم آب دریا برای ما کافیه تعبیر دوم این آیه هم اینه که پیغمبر از همون ابتدا به امت میگه من نمیتونم یعنی اجازه ندارم خیلی از غیب براتون خبر بیارم تا اسم پیامبری اومد فکرتون دنبال این امور نره قراره کارهای مهمتری انجام بدیم یعنی اصل و اساس دین رو بر معجزه و پدیده های غیبی نگذارید بنای کار ما زندگی توی همین دنیاست با همین قواعد و چارچوب ها آیه ۵۲ می فرماید تو که پیغمبری و یه جایگاه خاصی داری همه دوست دارن ببیننت و کنار تو قرار بگیرن نباید فرقی بین مومنان برای معاشرت با تو باشه به دلیل تفاوت سطح اجتماعی و مالی مومنان همه برادرند و به لحاظ ارزش انسانی در یک طبقه واقعاً نادرن این دستورات! اونم درچه زمانی و چه مکانی! یه سری چیزا توی قرآن گفته شده که شاید در نگاه انسانی اونقدر مهم و جالب نباشه ولی برای خدا خیلی اهمیت داشته مثلا آیه ۹۹ میفرماید به طرز رسیدن میوه دقت کنید در اون نشانه هست برای افراد با ایمان حالا مگه رسیدن میوه چطوریه که آیت خداست! گیاه شناس ها بهتر این آیه رو درک می کنن که چقدر این فرایند عجیب و جالبه مثل همه فرآیندهای خلقت به شدت هوشمند و متحیر کننده آیه ۱۰۸ صراحتا میگه به هیچ قومی و مقدساتش نباید توهین بشه اوج ترقی رو توی این اثر میشه دید! برای بشر جز خیر و تعالی نمیخواد... جزء هشتم آیه ۱۳۷ به قربانی کردن انسان خصوصاً کودک اشاره میکنه آیه ۱۳۹ مذمت احکام مردسالارانه مشرکین که هر چیز خوبی برای مردها بود و هر چیز بدی برای همه و خدا میگه به زودی کیفر این افتراها مثل اعتقاد به نحوست زن و احکام دروغ شون رو میدم خدا داعیه دار احقاق هر حقیه در همه زمینه ها ۱۵۹ خیلی مهمه خداوند به پیامبر میفرمایند کسانی که در دینشون اشتقاق به وجود می‌آرن نسبتی با تو ندارن و تو هم هیچ نسبتی باهاشون نداری! اگه منظور یهود و مسیحیت باشه که معلومه نسبتی نداره پیامبر باهاشون قاعدتا منظورش مسلمانهان پس وحدت در امت عامل خیلی مهمیه... سوره اعراف آیه ۳۳ خیلی زیباست؛